سلوک معنوی ؛ مطالبی از حضرت آیت الله العظمی بهاءالدّینی قدّس سرّه
۱۳۹۲/۰۳/۲۸
–
۷۳۹ بازدید
سلوک معنوی ؛ مطالبی از حضرت آیت الله العظمی بهاءالدّینی قدّس سرّه
تدوین و ویرایش : اکبر اسدی
متن پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب اسلامى، حضرت آیة الله خامنه اى (مد ظله العالى)، به مناسبت رحلت فقیه وارسته و عارف پارسا، حضرت آیة الله العظمى بهاءالدینى (قدس سره)
بسم الله الرحمن الرحیم
سلوک معنوی ؛ مطالبی از حضرت آیت الله العظمی بهاءالدّینی قدّس سرّه
تدوین و ویرایش : اکبر اسدی
متن پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب اسلامى، حضرت آیة الله خامنه اى (مد ظله العالى)، به مناسبت رحلت فقیه وارسته و عارف پارسا، حضرت آیة الله العظمى بهاءالدینى (قدس سره)
بسم الله الرحمن الرحیم
با تأسف و اندوه خبر یافتیم که عالم ربانى و فقیه عارف و پارسا، حضرت آیة الله حاج رضا بهاءالدینى (قدس الله روحه) دار فانى را وداع گفته و به جوار رحمت حق پیوسته است. براى حوزه علمیه قم و روحانیت معظم اسلام، این ضایعه اى بى جبران و فقدانى دردناک است. این عالم بزرگ از جمله نوادرى بود که همواره در حوزه هاى علمیه همچون ستاره درخشان معنویت و عرفان، راهنماى خواص و مایه دلگرمى و امید برجستگان اند. مقام رفیع اخلاقى و معنوى آن بزرگمرد، موجب آن بود که هر کلمه و اشاره او چون برقى در چشم ارادتمندانش بدرخشد و دریچه یى به عوالم معنا بگشاید.
مجلس او همواره معراج روح مستعد فضلاى جوانى بود که مى خواستند علم دین را با صفاى عطرآگین عرفان دینى توأم سازند. معلم اخلاق و سالک الى الله بود، و صحبت نورانى و کلام رازگشاى او، دل مستعد را در یاد خدا مستغرق مى کرد.
پیر مراد جوانان پاکباز جبهه و جنگ در دوران دفاع مقدس و شمع محفل بسیجیان عاشق بود. و بارها صفوف مقدم جبهه ها را با حضور خود نورانیت مضاعف بخشید.
این عالم کهنسال و مراد و مقبول فضلا و علما، عمر بابرکت و پرفیض خود را در بهشتى از پارسایى و زندگى زاهدانه، در کنج محقر خانه یى که دهها سال شاهد غناى معنوى صاحبش بود به سرآورد و بى اعتنایى حقیقى به زخارف ناپایدار دنیوى را که سیره همه صاحبدلان برجسته حوزه هاى علمیه است، درس ماندگار خود ساخت. همان طور که حیات مبارک آن اسوه پارسایى و تقوا در حوزه علمیه قم برجسته و محسوس بود، ضایعه وفات ایشان نیز در آن حوزه عظیم الشأن، بسى بزرگ و سنگین است.
اینجانب این مصیبت دردناک را به حضرت بقیة الله الاعظم (ارواحنا فداه) و به همه اعاظم و اعلام حوزه هاى علمیه و نیز به فضلاى جوان و طلاب پاکنهاد و همه دلهاى سرشار از شور و شوق معنویت و حضور، و نیز خاندان معظم و فرزندان مکرم و دیگر بازماندگان ایشان تسلیت مى گویم و علو مقام روح مطهر آن عبد صالح را در درجات قرب، از حضرت حق متعال مسئلت مى نمایم.
سید على خامنه اى
28/4/76
پیشگفتار
عارف سالک و فقیه پارسا، حضرت آیة الله بهاءالدینى ـ قدس الله سره ـ یکى از آینه داران دریاى بى زوال فیض سرمدى و چشمه بى پایان برکات محمدى (صلى الله علیه و آله و سلم) در عصر حاضر است. آن جان بلند و پاک و آن روح خرسند و تابناک در تمامى حیات نورانى خویش، دست از تحصیل و تهذیب برنداشت و در کشتزار پرطراوت جان خود، جز بذر خداجویى و تقرب نکاشت.
او در تمام آن سال هاى دراز، با همه جان و تمام توان کوشید تا چراغ دقایق خویش را از مشعله هماره روشن لاهوت بیفروزد، پروانه سان در آتش عشق ربوبى و جذبه سلوک به سوى ملکوت بسوزد و از مشرب قدسى احمدى (صلى الله علیه و آله و سلم) و مکتب انسى علوى (علیه السلام) درس کشف و عروج بیاموزد. و سرانجام، پس از طى آن همه رنج و مرارت و کوشش و ریاضت، جامه جان در کوثر آرامش فروشست و راه فطرت تکوینى خویش را به سوى فرجام دیدار ابدى دوست بازجست.
از تبرک رفتار و گفتار آن عبد صالح خداوند و به یمن منش و بینش آن خداجوى خرسند، بسیارى از تشنگان وادى حیرت به زلال معناى باطنى آب رسیدند و دست شوق از سفره سیاه عالم طبیعت بازکشیدند. هر کلمه اى که آن عارف سالک با عطش زدگان مى گفت، گرهى از طره رحمت دوست مى گشود و هر اشاره اى که به جان خسته مشتاقان مى فرمود، لمحه اى از جمال پرجلال کردگار کائنات را آینه سان باز مى نمود.
هنوز از پس روزها و روزها فراق، نام فروزان او مؤمنان را راه مى نماید و تربت طهورى او گره از کار فروبسته دوستان مى گشاید. نامش هماره زینت الواح فرشتگان زمینى و آسمانى باد.
پیش از این، پاره اى از درس ها و کلمات این عروجى مرد در دفترى با نام نردبان آسمان، فراهم آمد که با رویکرد مشتاقانه بسیار مواجه شد. اکنون نیز مجموعه اى دیگر، که در بردارنده بیست گفتار، هشت مصاحبه و چند خاطره است، به ساحت ارباب فضل و معرفت تقدیم مى شود. باشد که این صحیفه شیوا، که شیوه نامه سلوک معنوى است، در خرمن دلى شعله اى بیفکند و خار غفلتى از پاى سلوک سالکى برکند. چنین باد.
بهار 1377 ه. ش
مقدمه حجة الاسلام والمسلمین سید محمدرضا طباطبایى
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا و نبینا محمد و آله الطیبین الطاهرین و اللعن على اعدائهم اجمعین الى یوم الدین.
در آسمان فضیلت
آیة الله العظمى بهاءالدینى (قدس سره) از جمله عالمان با فضیلتى بود که آسمانیان بهتر از زمینیان او را مى شناختند. چه آن که امثال او ستاره هایى را مى مانند در آسمان فضیلت و حقیقت؛ که کسانى چون صاحب این قلم از دورهاى دور به آنان چشم مى دوزند و از سوسوى نور آنان گامى برمى دارند؛ وگرنه ملکوتیان کجا و شعاع دید و درک خاکیان کجا؟!
توصیف مردان خدا باید با زبان و قلم عالمانى صالح و خالص انجام یابد، تا چراغى باشد فرا راه سالکان و ره توشه اى براى عاشقان. و راقم این سطور، اگر در راه مقابل نباشد، رونده این راه نیست. اما چه چاره که برادرى عزیز و گرانقدر، مقدمه اى پیرامون شخصیت این مرد خدا از حقیر درخواست کرده است، و سرپیچى از درخواست او در توانم نیست. از این رو، با استمداد از عنایت حضرت حق، چند جمله اى تقدیم مى دارم.
چیزى که آیة الله العظمى بهاءالدینى را در دل و جان اهل معرفت عظمت بخشیده بود، حقارت دنیا و دنیاییان در چشم او بود. او براى ماسوى الله ارزش و اعتبارى قائل نبود. خاک و طلا، فقر و غنا، سلامت و بیمارى، تنهایى و در جمع بودن، اقبال و ادبار این و آن، و بسیارى دیگر از اضداد، در نظرش یکسان بود.
آن گاه که فرزند صالح و پرمهرش، مرحوم حاج آقا حمید در سن جوانى از دنیا رفت، خم به ابرو نیاورد و کمترین خللى در سکون و آرامش مثال زدنى او پیدا نشد؛ در حالى که علاقه بین آنان شدید و از حد عواطف پدر ـ فرزندى فراتر بود؛ چه آن که حاج آقا حمید فردى فاضل اهل معرفت بود و چون مریدى شیدا و دلباخته در جلسات پدر شرکت مى کرد و در نهایت تواضع و فروتنى، پایین مجلس، کنار در مى نشست و سراپا چشم و گوش مى شد. معظم له مى فرمود: حاج آقا حمید بعد از درگذشت، تا مدتى شب ها سراغ ما مى آمد و طورى مى آمد که درها باز و بسته مى شد و به هم مى خورد (!).
کسانى که توفیق مجالست با آیة الله بهاءالدینى یافته اند، به خوبى مى دانند که نشستن روى خاک و زمین با نشستن روى قیمتى ترین فرش ها براى او یکسان بود. در تشرف به بارگاه ملکوتى حضرت رضا ـ علیه آلاف التحیة و الثناء ـ و دیگر اعتاب مقدسه، معمولاً روى زمین صحن مى نشست و به زیارت، که در نظر او عبارت از حضور الزائر عندالمزور بود، مى پرداخت. شبى در خدمت ایشان به مجلس ختم شهیدى رفتیم که مجلس پر از جمعیت و سخنران مشغول سخنرانى بود. معظم له بیرون مجلس و در کنار کفش ها روى زمین نشست، شاید به این دلیل که مزاحمتى براى سخنران و مردم فراهم نشود، هر چند با اصرار و احترام، ایشان را به داخل مجلس بردند.
این مرد بزرگ، دعوت فقیران و تهیدستان را به پیروى از جد بزرگوارش مى پذیرفت و از غذاى آنان با گشاده رویى تناول مى کرد، جنبه هاى مثبت امور آنان را شناسایى مى کرد و به تمجید و تحسین آن مى پرداخت. از این رو، هر کس که تنها یک بار با او مى نشست و از نزدیک با وى آشنا مى شد، علاوه بر بهره مندى معنوى و علمى، موجى از شادى و امید، وجود او را فرامى گرفت.
شیوه تربیتى آیة الله العظمى بهاءالدینى، توجه دادن به اصول و ریشه ها بود. کمتر دیده مى شد که به فروع و شاخه ها بپردازد. بر این اساس، توصیه هاى ایشان بیشتر از این قبیل بود: باید با خدا آشنا شد. در درگاه خدا و اولیاى خدا همه چیز هست؛ در حالى که جاهاى دیگر خبرى نیست. علم، حیات، عافیت، دنیا و آخرت آن جاست.
این آیت حق، بسیار متأسف بود که چرا حوزه هاى علمیه از معارف اسلامى و مکتب اهل بیت (علیهم السلام) استفاده شایان و بایسته نمى برند؛ چرا در درس ها و بحث ها عمدتا به الفاظ و اصطلاحات مى پردازند، و نه به حقایق علوم و علم حقیقى.
او امام خمینى (قدس سره) را در عصر حاضر اسوه و الگو مى دانست و مى گفت: متأسفانه اکثر اهل علم با امام سنخیت ندارند. اتمام حجت امام (ره) بر روحانیت، دست کمى از انقلاب جهانى او ندارد؛… امام نشان داد که روحانیت باید به دین و دنیاى مردم خدمت کند و ملتى را احیا نماید.
آیة الله العظمى بهاءالدینى، جذب و انجذابى عمیق با مردان صالح خدا داشت و به موازات آن، نفرت و انزجارى بس شدید از مدعیان دروغین دین گرا. در نوجوانى مورد عنایت مخصوص مرحوم آیة الله العظمى شیخ ابوالقاسم کبیر قمى و آیة الله العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى، مؤسس حوزه علمیه قم بود. و بعد از آن آیات عظام؛ سید ابوالحسن اصفهانى و سید صدرالدین صدر به وى عنایت و اعتمادى تام و تمام داشته اند. در دوران تحصیل با فرزانگانى چون آیة الله حاج سید احمد زنجانى، آیة الله میرزا ابوالفضل زاهدى و امام خمینى ـ قدس الله اسرارهم ـ همراه و همراز بوده است. نام شهید مطهرى، امام موسى صدر، شهید مصطفى خمینى ـ رضوان الله علیهم اجمعین ـ و نیز رهبر معظم انقلاب اسلامى، حضرت آیة الله خامنه اى ـ دام ظله ـ در زمره شاگردان و ارادتمندان ایشان مى درخشد.
این نکته مورد وفاق همه علماى برجسته حوزه است که مقام علمى و حوزه درسى آیة الله العظمى بهاءالدینى (قدس سره) همواره از جایگاهى رفیع و موقعیتى جدى برخوردار بوده است. یکى از علما مى گویند: کفایه را نزد ایشان خواندیم و ایشان در ضمن تدریس، مطالبى را مطرح مى کردند که وقتى در درس خارج حضرت امام خمینى (ره) شرکت کردیم، دیدیم حضرت امام نیز همان مطالب را مى فرمایند. هماهنگى کامل بین امام (ره) و آیة الله بهاءالدینى چنان بود که بارها و بارها دیده مى شد، آیة الله بهاءالدینى راجع به موضوع و مسأله اى نظرى ابراز مى دارند و از امام نیز همان نظر از رسانه ها منتشر مى گردد. ایشان به انقلاب اسلامى امام خمینى (ره) به عنوان حادثه اى عظیم و ارزشمند مى نگریست و آن عده از عالمانى را که با انقلاب اسلامى هماهنگى لازم نداشتند، ناتوان از درک ماهیت انقلاب مى دانست. ایشان رضامندى اولیاى دین از امام خمینى (ره) را کشف کرده بود و مى فرمود: فاطمه زهرا و ائمه معصومین (علیهم السلام) را دیدم که از امام خمینى (ره) خوشحال و مبتهج اند.
درباره انزجار آیة الله بهاءالدینى از افراد ناصالح، گفتنى است که ملاقات با آنان براى او نوعى شکنجه روحى بود و خود مى فرمود: حتى در سن جوانى در بسیارى از اوقات، مسیرهاى طولانى را انتخاب مى کردم تا از دیدن چهره هاى جهنمى در امان باشم.
خداوندا! این مراد فقید ما را و نیز رفیق شفیق او، امام راحل، خمینى کبیر (قدس سره) را در امان خود بدار و درجات قرب خود را بر آنان مبارک گردان و ما را موفق به پیروى از آنان و برخوردار از دعاى خیر آنان کن. بحق محمد و آله الطاهرین و الحمدلله رب العالمین.
سید محمدرضا طباطبایى
10/12/1376
فصل اول: گفتارها
این فصل مشتمل بر بیست گفتار از گفتارهاى روحانى و معنوى حضرت آیة الله بهاءالدینى (قدس سره) است که از نوار بر کاغذ آمده است. گفتنى است که بیشتر این گفتارها مربوط به سال هاى دفاع مقدس است و از این مجموعه، چهارده گفتار اول از درس هاى اخلاق شب هاى جمعه ایشان است و شش درس آخر، پاره اى از بحث هاى روایى است.
گفتار 1 : و علم ءادم الأسماء کلها1.
اسماى حسنى
جمیع ماسوى الله، اسماى حقند. همه، از آثار وجود واجب است. در بین اسماى حق، انبیا و اولیا و ولات و صلحا، اسماى حسناى حقند، اسماى کامل حقند. این ها، علاوه بر این که از وجود بارى تعالى خبر مى دهند، از صفات، حکمت و رأفت حق تعالى نیز خبر مى دهند. علوم این ها، علوم الهى است، قدرتشان، قدرت الهى است، شفقتشان، شفقت الهى است، حکمتشان، حکمت الهى است. علوم طبقه انبیا و اولیا، در هدایت بشر صرف مى شود؛ چنان که این چنین کرده اند.
آن ها علومشان صرف ماده نمى شود. آن ها نیازى به مادیات ندارند، به مخلوقات خدا احتیاجى ندارند. کسى که احیاى موتى مى کند، به بندگان خدا حاجت ندارد. بندگان خدا به او احتیاج دارند. لذا علم این طبقه صرف هدایت بشر مى شود. بشر هم روى افکار ناقصش مى گوید: ما با آن ها چه فرقى داریم؟ آن ها مى خواهند بر ما آقایى کنند. باید گفت: کسى که سیادت بر شمس و قمر دارد، سیادت بر جمیع عوالم دارد، به این بشر احتیاجى ندارد. ولى بشر به حسب افق افکار خودش این طور قضاوت مى کند.
علوم انبیا
از خصوصیات انبیا و اولیا ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ این است که علوم این ها علوم باقى است. معارف، اخلاق و فقه اسلام باقى است. مثل علوم ما نیست که نقض و ابرام داشته باشد. علوم ثابتى است. تمام آثار دانشمندان اسلام در فقه و اخلاق و معارف، همه از آثار انبیاست، به خصوص از آثار سیدنا و نبینا، محمد (صلى الله علیه و آله و سلم). کتابخانه ها، تفاسیر، ادبیات، اخلاق و معارف، همه از علوم پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) اتخاذ شده است. همه خبرها آنجاست. بلکه به یک معنا مى توان گفت علوم پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) عین علم خداى تعالى است. علومى که حق تعالى به انبیا و اولیا و ولات اعطا مى کند، از قبیل کسر و انکسار و ایجاد و وجود است. ربط ایجادى آن به حق تعالى است و ربط وجودى آن به انبیا و ولات است، ولى حقیقت، حقیقت واحدى است. یک کسر بیشتر نداریم. این کسر، دو ربط دارد. یک ربط به کاسر دارد و یک ربط هم به کوز دارد. ربط به کوز، ربط وقوعى است و ربط به کاسر، ربط فاعلى است. ارتباط ایجادى علوم و برکات الهى، به حق تعالى است و ارتباط وقوعى آن، به اولیا و صلحاست. این ها منابع علمند، منابع حکمت و عرفانند، این ها، خلیفة الله هستند، باید نمونه اى از صفات بارى، اخلاق بارى و علم و حکمت بارى تعالى باشند.
برنامه اسلام
برنامه اسلام و پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) بزرگ ترین برنامه تکامل بشرى است. برنامه اى است که بشر را طاهر از ظلم و جنایت تربیت مى کند. بشرى که تابع فرمان خداى تعالى باشد و اطاعت حق کند، مجرم نیست، ایجاد جرم نمى کند، حقوق را تضییع نمى کند. رحمت خدا، رحمت واسعه است، دریاى رحمت است. احوال پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را ملاحظه کنید؛ نزدیک وفاتش فرمود: هرکس بر ما حق دارد بیاید حقش را از ما بگیرد، وقتى از دنیا مى رویم نباید حقوق مردم به گردن ما باشد. این قضایا و برخورد آن عرب را شنیده اید. برنامه اسلام چنین برنامه اى است. نه مثل برنامه هاى شرق و غرب که اساسش جرم و جنایت است. یا برنامه اى که انسان مجرم را تبرئه مى کنند.
اگر به برنامه اسلام کاملاً عمل شود، حقوق تضییع نمى شود، حدود تضییع نمى شود. بحر واسعه الهى هم مسائل را در حق الله حل مى کند. قدرت ولات و انبیا در اصلاح امت مصرف مى شود و این غیر قدرتهاى شیطانى است که بخواهند اقتصاد کشورها را ببرند، بخواهند فرهنگ کشورها را ببرند، بخواهند آزادى کشورها را ببرند. هیچ آزادى بالاتر از آزادى اسلام نیست. قدرت اسلام در مقام سلطه جویى نیست. نمى خواهد براى خودش مقامى حیازت کند. شرق و غربند که بناى رژیمشان فاسد و شیطانى است.
اگر برکات اسلام در شرق و غرب پیاده شود، شرق و غرب نورانى مى شود، حقوق و حدود محفوظ مى ماند، غارتگرى ها و چپاولگرى ها تمام مى شود، توطئه ها و دسیسه ها تمام مى شود. تربیت اسلام به گونه اى است که انسان حاکم بر اتم مى شود. مرد مسلمان به برکات اسلام باید مشکل موت و حیات را حل کند. اسلام موت و حیات را حل کرده است. موجودى که مشکل موت و حیات را حل کرده، بر اتم حاکم است. توطئه فرانسه و یهود و انگلستان و آمریکا را براى تفویت مسلمان ها دیدید. این آخرین نقشه یهود است که در مبارزاتش همه دسته بندى ها را در میدان جنگ حاضر کند. ولى مسلمانى که موت و حیات را حل کرد، اتم در او اثر ندارد. حیات و مماتش حیات است. اگر خداى تعالى به برکت حضرت مهدى ـ سلام الله علیه و عجل الله تعالى فرجه ـ به این دنیا کمک کند، همه ـ انشاءالله ـ از برکات حضرت استفاده مى کنند.
گفتار 2 : و علم ءادم الأسماء کلها2.
اسماى الهى
خداى تبارک و تعالى اسما را به آدم تعلیم کرد، آن هم همه اسما را. معلم، خداى تعالى است، متعلم، آدم است و مورد تعلم، اسماست. الأسم ما أنبأ عن المسمى؛ اسم، عبارت است از چیزى که خبر از مسما مى دهد. جمیع ماسوى الله، اسماءالله است. تمام موجودات عالم، از مادى و روحانى، ملائکه و جن و انس، نباتات و حیوانات، آنچه مرئى است و آنچه نامرئى است، همه اسماءالله هستند. همه این ها از طرف ذات اقدس الهى به نور وجود زینت داده شده اند. یعنى نور وجود را خداى تعالى به آن ها داده است. خودشان وجودى نداشته اند، چه از حیث ماده، و چه از حیث صورت. هو الخالق و هو المصور؛ صورتشان هم به تصویر الهى است. همه اسماء، همه اجزاى عالم، همه وجودات، اعم از مجرد و روحانى و مادى، همه نور وجودشان من الله است. حتى نور وجود ظلمت و شب هم از خداست. همین تاریکى از برکات وجود حق است. این تاریکى خود به خود موجود نشده است. پس تمام اجزا و وجودات جهان، از ابتدا تا انتها، همه اسماى خدا هستند.
اثر، خبر از مؤثر مى دهد و اسم هم خبر دهنده از مسماست. منتها اسامى حق مختلفند. ولله الأسماء الحسنى فادعوه بها3. ائمه معصومین فرموده اند: نحن والله الأسماء الحسنى4؛ اسماى حسناى حق، ما هستیم. ماییم که از قدرت بارى تعالى، از حکمت بارى تعالى، از علم بارى تعالى، شفقت و رحمت بارى تعالى به بندگانش، خبر مى دهیم. آن رحمتى که ما داریم، دیگران ندارند. ما نه تنها از ذات اقدس الهى خبر مى دهیم، بلکه از این که ذات اقدس الهى نسبت به مخلوقاتش چنین رحمتى دارد و رحمة للعالمین است، خبر مى دهیم.
قدرت شیطانى
همه اجزاى عالم هم اسماى الهى هستند. حتى قدرت شیطان هم، قدرت حق است. طبیعیات هم، قدرت حق است. وجود شیاطین هم، از برکات قدرت حق است. فقط یک چیز شیطانى است و آن این است که کارها را براى هوس انجام دهید. این کار را نکنید! تمام فساد جهان مال این است که انسان کار را براى هوى و هوس و شیاطین انجام دهد. قدرت اتمى هم قدرت الهى است. گمان کرده اید که این قدرت را اتم سازها در اتم ایجاد کرده اند؟ نه. قدرت، قدرت خداست. ولى این اتم را بر سر بى گناهان مى زنند. بى عقلى آدم همین است. شمشیر باید به فرق ابن ملجم بخورد، ولى آدم بى عقل آن را جاى دیگر استعمال مى کند. شیطان فقط قدرت دارد که کارها را براى هوى و هوس و فساد انجام دهد. همه آتشى که در عالم هست، فقط مال همین یک ذره قدرتى است که خدا به شیطان داده است. وگرنه همه شیاطین نمى توانند حتى یک مگس یا پشه اى آفرینش کنند. خداوند قدرتى به شیطان داده است تا صرف راه خدا کند، اقتصاد را صرف راه خدا کند، ولى به این حرف ها گوش نمى دهد.
تعلیم اسما
انبیا و ائمه (علیهم السلام) اسماى خدا هستند. این ها اخبار از قدرت خدا مى کنند. وقتى عیسى (علیه السلام) قدرت بر احیا دارد، موسى قدرت دارد سیلان را از آب سلب کند: فانفلق فکان کل فرق کالطود العظیم5، این ها اسماى حسنى هستند. این ها کارهاى الهى مى کنند: و تبرى الأکمه و الأبرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى6؛ همه به اذن خداى تعالى است. خداوند اسما را به آدم تعلیم داد، ولى ملائکه از آن خبر ندارند. گرچه ملائکه هستند، گرچه موجودات الهى هستند، ولى تعلیم اسما آن هم کل اسما مال انسان است، نه انسان شرقى و غربى. انسان شرقى و غربى، کالأنعام بل هم اضل7 است. خدا همه را به توفیق خودش توفیق دهد. مبدأ همه کمالات، ایمان به خداست. ایمان، قلب شما را آرام مى کند. انشاءالله موفق شوید از برنامه هاى اسلام استفاده کنید، انشاءالله قلوبتان نورانى شود. در مسیرى بروید که انشاءالله به سهم خود استفاده کنید.
گفتار 3 : و علم ءادم الأسماء کلها8.
علوم الهى و هدایت بشر
انسان کامل، از اسماى حسناى الهى است. انبیا، اولیا، اوصیا و ولات، از اسماى حقند. شاید اسم اعظم الهى هم از همین اسماى حسنى باشد. اسماى حسنى، همان خلفاى خداوند در زمین هستند؛ کسانى که ولایت دارند. این ها نمایندگان حق هستند. علوم خلفاءالله، علوم الهى است. علوم انبیا و اولیا، بدون واسطه، علوم الهى است. علوم ما در فقه و اخلاق و توحید و معارف، همان علم پیامبر خداست؛ ولى توسط علما و استادان و دانشمندان. انبیا و اولیا در دانشگاه تحصیل نکرده اند، علم را از اساتید و دانشمندان اخذ نکرده اند. علم آن ها در هدایت بشر صرف مى شود، صرف در ماده نمى شود. منظور از آن علم، نه مقام است نه اقتصاد و نه سایر شؤون مادى؛ بلکه فقط براى هدایت بشر است.
مراتب هدایت و ایمان
هدایت معنایى است که قابل تشکیک است. از نور لامپ پنج شمعى، تا نور خورشید، همه داخل در نور هستند. همان طور که فاصله بین نورها خیلى زیاد است، فاصله بین مراتب هدایت هم خیلى زیاد است. فاصله بین مراتب مراتب ایمان هم خیلى زیاد است. پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به امیرالمؤمنین على (علیه السلام) فرمود: ایمان تو اگر با ایمان تمام مؤمنین قیاس شود، سنگین تر است. ایمان مولا چنین ایمانى است.
به تناسب مبدأ و منتهى و سنخیت مقدمات و نتایج، علم الهى باید صرف در هدایت بشر شود. علم وقتى از دستگاه خدا آمده است، باید در راه خدا صرف شود: کل ما جاء من الله یصرف فى وجه الله و ما جاء من الشیطان یصرف فى وجوه الباطل. انسانى که مورد عنایت حق تعالى شده است، قدرت بر احیا و اماته دارد، قدرت بر شفا دادن دارد، واجد علمى است که از اوضاع ما خبر مى دهد. چنان که 1400 سال پیش، از اوضاع ما خبر داده اند. این شخص در برابر ارتباط با حق، براى تمام جهان ارزشى قائل نیست.
ارتباط با خدا، فوق ارتباط با جمیع ماسوى الله است. همه قدرت ها از آنجاست، همه علم ها و حکمت ها از آنجاست. آن علم باید صرف هدایت بشر شود. بشر به حسب استعداد خود و به حسب تعینش، با معارف و اخلاق و فقه اسلام آشنا مى شود، با کتاب خدا آشنا مى شود.
این قدر تفسیر در اطراف کتاب خدا نوشته اند که شاید اکثر آن ها مرضى پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نیست؛ یعنى به آنچه مراد پیامبر خداست نرسیده اند. حضرت صادق (علیه السلام) به ابوحنیفه مى فرماید: ما فهمت من کتاب الله حرفا9. خیال نکنید این تهمت است. انسان الهى، کتاب را درک مى کند؛ چون کتاب، الهى است. دانشمندان دربارى نمى توانند مطالب را درک کنند. آن ها همتشان همان اقتصاد و مقام است. نفوسى که از تمام این عوارض مبرا و مجردند، کتاب خدا را درک مى کنند. از این رو، اهل بیت (علیهم السلام) عالم به کتاب الله هستند و نیز کسانى که با اهل بیت (علیهم السلام) ارتباطى دارند ـ فى الجمله ـ آشنا هستند.
حقیقت فلسفه در اسلام همین است. فلسفه در اسلام، بحث فلسفى نیست، حرکت انسان است. این است که انسان در مقام قرب و در مقام انسانیت به مرتبه اى نایل شود که نفوس الهى شود. در این صورت، درک انسان عوض مى شود، اهداف و توجهات عوض مى شود. الآن ببینید که به برکت اسلام و حکومت اسلامى، چقدر نفوس تحول پیدا کرده است. حتى گفتند: بعضى از افسرها که در زمان طاغوت متصدى جرم و جنایت بودند، الآن دارند اعمال خیر انجام مى دهند؛ چون وقتى تحول نفسى در کسى پیدا شد و نفس حیوانى به نفس الهى تحول پیدا کرد، تقاضاها الهى مى شود و آثار آن هم الهى است.
وظایف حکومت اسلامى
علم باید صرف هدایت بشر شود، قدرت باید صرف اصلاح امر اجتماع شود، باید صرف استقلال و آزادى کشور شود. کلمات امیرالمؤمنین على (علیه السلام) را خطاب به مالک اشتر ببینید. مالک، فرماندار مصر است. این فرماندار باید اهل مصر را هدایت کند، اقتصادشان را باید تأمین کند: جبایه خراجها، و جهاد عدوها و استصلاح أهلها و عماره بلادها10، در مقابل دشمنان سرسخت اسلام باید بایستد و دفاع کند. به عمران بلاد و شهرها بپردازد. شهرهاى مصر همه باید از نظر کشاورزى و صناعت آباد شود. این، قدرت حق است. قدرت باطل، همین قدرت شرق و غرب است که ویتنام درست مى کند، افغانستان درست مى کند و… . تا جایى که زورشان برسد، فساد است. تا آنجا که قدرت داشته باشند، اضلال است.
قدرت حق، آثارش حق است و قدرت باطل، آثارش شیطانى است. قدرت اسلام براى شرق و غرب نافع است؛ ولى چه باید کرد که درک نمى کنند. شیاطین نمى خواهند قبول کنند. نمى خواهند دست از لش بازى ها بردارند و از منجلابى که در آن دست و پا مى زنند نجات پیدا کنند، والا قدرت اسلام هر جا برود آنجا نورانى مى شود، حقوق و حدود محفوظ مى ماند، علم حکومت مى کند، قدرت ها به جا مصرف مى شود. حکومت ها، مسؤولیت ها را باید بر اساس وظیفه الهى انجام دهند. این نتایج حکومت حق است.
استفاده از داده ها
اگر اقتصاد از راه خداى تعالى و از راه مشروع به دست آمد، صرف قضاى حوایج مى شود. این که مى بینید اقتصاد صرف لش بازى ها و عیاشى ها مى شود، به خاطر این است که از راه باطل به دست آمده است. اگر خدا سلامت را نصیب کسى کرد، نباید آن را مجانى مصرف کند، صرف لش بازى ها نکند. آن نیروى حاصل از سلامت باید صرف اطاعت خدا شود. این نیرو مجانى به دست تو نیامده است. مى توانى از آن استفاده کنى. اگر صرف در طاعت خدا شد به نفع خود توست. فرض کن سى سال هم لب دریا رفتى و خوش بودى، الآن چه هستى؟ الآن یک انسان مسخ شده از انسانیت هستى. حالا بگو ما پنجاه سال خوش بودیم. منشأ آن خوشى، مثل خوشى حیوانات است. این خوشى نبوده است، آقا! نفهمیدى. گمان کرده اى به این دنیا آمده اى که فقط چیزى بخورى و بروى؟! مثل الاغى که به یک آب و علفى رسیده باشد.
خدا همه را توفیق دهد. همه را مؤید کند به نفوس الهى، نفوسى که کمال بشر است. اگر آن تحول نفسانى پیدا شود، بقیه چیزها همراهش هست. یعنى اگر تقاضاها، تقاضاهاى الهى باشد، همان تقاضاهاى انبیا و اولیا و ائمه (علیهم السلام) باشد و روى این تقاضاها حرکت کند، انشاءالله انسان موفقى است. اگر انسان موفقى شد به نفع خود اوست. اگر ما نمى توانیم مثل سایر انوار الهیه باشیم، نمى توانیم به آن جا برسیم، به سهم خود حرکتى کنیم.
گفتار 4 : و علم ءادم الأسماء کلها11.
ترکب انسان
انسان موجودى است مرکب از ماده و روحانیت. ترکب از جسمانیت و روحانیت از مختصات انسان است. موجودات مادى این ترکب را ندارند. موجودات روحانى، مثل ملائکه و عقل، این ترکب ندارند. این ترکب مختص انسان است و انسان مختار است که در مسیر روحانیت حرکت کند، یا در مسیر ماده و جسمانیت. به او اختیار داده اند که در مسیر عقل و نورانیت حرکت کند، یا در مسیر شیطان و ظلمت. و این اختیار، خیلى واضح و هویداست. حرکت انسان از روى اختیار است و مثل موت و حیات نیست، که یک حرکت اضطرارى است؛ مثل حرکت از جماد به نبات و از نبات به حیوان و از حیوان به انسان نیست، که یک حرکت قهرى است.
بلوغ و شباب و کمال انسان در اختیار او نیست؛ ولى حرکت در راه حق و راه باطل در اختیار اوست. اختیار دارد که راه معصیت را پیش گیرد، یا راه اطاعت را. اگر به راه حق رفت، نورانیت پیدا مى کند. نورانیتى که رحمة للعالمین است.
گستره رحمت پیامبر
پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در تمام نشئه ها رحمت است. در نشئه دنیا، رحمت است، در نشئه برزخ هم رحمت است، در نشئه قیامت هم رحمت است. اگر در مسیر نور حرکت کرد، مرتبه کامل آن این است که رحمة للعالمین است. با وجود این که اهالى مکه ده سال همه نوع مزاحمتى براى پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) ایجاد کردند، همه نوع فجایع مرتکب شدند، انصار پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را به قتل رساندند، ولى آن دقیقه اى که پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فاتح شد، گفت: انتم الطلقاء؛ همه شما آزادید. ما به حساب شما نمى رسیم. ما رحمت هستیم. با این که حضرت از آینده این ها خبر داشت که چه فجایعى خواهند داشت، ولى مقام رحمت حضرت یک رحمتى است که مى گوید: همه شما آزادید. ما نمى گوییم فلان کار را کردید. اگر همه شما به اسلام رو آورید، از همه جرایم شما صرف نظر مى کنیم. این ها رحمت است. از آن طرف، طواغیت جهان، آثار فرعون ها، آثار نمرودها، آثار یزیدها، آثار شرق و غرب، همه آثار حرکت در مسیر ظلمت و مسیر شیطان است.
مالکیت نفس
اگر انسان به برکت تأییدات حق تعالى مالکیت بر نفس پیدا کند، همان مالکیتى که سیدنا و مولانا امیرالمؤمنین على (علیه السلام) به مالک مى گوید: فاملک هویک12. همان مالکیتى که موسى مى گوید: لا املک الا نفسى و أخى13. اگر کسى مالکیت بر نفس پیدا کرد، مالک همه شرور است. یعنى اگر شما حاکم بر نفس شدید، چشم و گوش و دستتان معصیت خدا را نمى کند، چون تا نفس با معصیت چشم توافق پیدا نکند، چشم، معصیت پیدا نمى کند. اگر کسى مالک نفس شد، مالک همه اعضا و جوارح است، مالک شیطان است، بر شیطان حاکم است. این از خصوصیات انسانى است که در مسیر نور و در حرکت الهى خود متابعت از هوى و هوس نمى کند، رضاى خدا را در نظر مى گیرد.
اگر انسان در مسیر شیطان واقع شود، همین فسادهایى است که تاکنون دیده اید. در این صورت، بشر حاضر است براى هوى و هوس خود تمام کره زمین را به آتش بکشد. در این مسیر، شیطان کاملى است، شیطان مجربى است. اختیار دست خود شماست که در مسیر حق حرکت کنید، یا در مسیر باطل. در مسیر نور حرکت کنید، یا در مسیر ظلمت. خیال نکنید کسانى که در مسیر ظلمت حرکت مى کنند قوى هستند. این ها ضعف دارند. اگر ضعیف نبودند با نورانیت عقلى و نور الهى آشنا مى شدند. این ها همان أولئک کالأنعام بل هم اضل14 هستند. گمان نکنید این ها مبالغه است. این ها واقعیت است. انسان اگر از راه خدا منقطع شد، بدتر از هزار گرگ است. نفسانیت، نفسانیت حیوانى است، نفسانیت سبعیت است. مگر این که به برکات الهى و با تأییدات الهى حرکتش در مسیر نور باشد، مؤمن شود، تزکیه و تهذیب کند و مطلب را بفهمد.
اوج و انحطاط
انسان از یک طرف به جایى مى رسد که جبرئیل هم نمى تواند همراه او برود، و از یک طرف، مسیرى را طى مى کند که گرگ ها هم از پشت سرش برمى گردند؛ مى گویند: ما تا این اندازه حاضر نیستیم. این هر دو، اختیارش دست خود بشر است: انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا15. خیال نکنید که انسان از روز اول، معصیت کار بوده است. اشتباهات، تو را بیچاره کرده است. همچنان که بشر از اول معتاد نیست. کج سلیقگى مبتلایش کرده است. و الآن دیگر نمى تواند کارى بکند. کج سلیقگى در اسلام و در راه حق و باطل از همه بدتر است. خدا همه را توفیق دهد که از راه خدا منحرف نشوید. اگر از راه خدا منحرف نشدید، خدا دنیاى شما را نصرت مى کند، عقباى شما را هم نصرت مى کند. ولى در مسیر باطل، گرچه معاویه باشد باید سر قبرش خاک روبه بریزند، ولى نوه معاویه، سر قبرش مزار است، براى این که مستبصر شد و گفت: خلافت مال خاندان على (علیه السلام) است و پدر ما غلط بى جایى کرده است.
خدا همه را توفیق دهد تا دهد تا از برنامه هاى اسلام کمال استفاده را بکنید، برنامه اسلام واقعیتى است که انبیا استاد این مسیرند. اگر در مسیر خداى تعالى باشید، در جمیع نشئه ها ـ انشاءالله ـ سرافرازید. اگر یک مقدار حرکت پیدا کنید خیلى مشکلات برایتان حل مى شود. یعنى به آنچه بشر در این جهان بر سرش دعوا مى کنند، بى اعتنا مى شوید. نسبت به اقتصاد، مقام و مرتبه اى که این قدر بر سر آن اختلاف است، بى اعتنا مى شوید. اگر در راه حق مؤید و موفق باشید، محتاج به این امور نیستند.
مقام حقیقى
گاهى بشرى که شب آخر عمرش است و در حال احتضار به سر مى برد، حریص بر اقتصاد است، هنوز براى مقامش مى ترسد. بگو تو که دارى مى میرى، مقام به چه درد تو مى خورد، آن هم مقام خیالى. اگر مرد مقام هستى، مقام انبیا را پیدا کن، مقام اولیا را پیدا کن، که شکست نمى خورد. اگر کسى منصب الهى پیدا کرد، تمام دنیا هم نمى توانند این منصب را از او بگیرند.
اگر همه کره زمین جمع شوند و بخواهند امامت و خلافت مولا را بگیرند، زورشان نمى رسد. اگر مرد مقام هستید دنبال این چنین مقاماتى باشید. تو اقتصاد پانصد سال خود را دارى، با این وجود، شب خوابت نمى برد، مبادا از اقتصاد فلج شوى. معلوم نیست که بیش از این پنج سیر غذایى که مى خورى سهمت باشد.
خدا همه را موفق کند و همه را آماده راه حق و اسلام کند، و همه از اسلام بهره مند شوید. اگر بهره اى از اسلام پیدا کردید، بهره خود شماست. معنایش این نیست که براى کسى کار کنید، اگر مرد خدا شدید، اولین فضیلت و مزیت، نصیب خود شما مى شود. خود شما عالم مى شوید و اخلاق انسانى پیدا مى کنید. خودت مجموع فضایل الهى مى شوى، که حتى حاضر نیستى یک حیوان هم از تو آزار ببیند. این ها از مزایاى انسان است. این ها برنامه هاى اسلام است.
اگر بشر با برنامه هاى اسلام آشنا شود، وجدان را مبرا از جور قرار مى دهد، و نمى دانى وجدان مبرا از جور، چه بهشت برینى است. وجدانى که ببیند معصیت خدا را نکرده است، حق مردم را تضییع نکرده است، حدود خدا را تضییع نکرده است. این چنین وجدان، آثار بزرگى دارد، برکات خدا برایش نازل مى شود. اگر اهل همت هستى، همت شما، همت عالى مى باشد. دنباله رو انبیا و اولیا باشید، دنباله رو گرگ ها و درندگان نباشید.
گفتار 5 : و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لأدم فسجدوا الا ابلیس أبى و استکبر و کان من الکافرین16.
سجده بر آدم
خداوند به ملائکه فرمان مى دهد که به آدم سجده کنند. شاید معناى سجده بر آدم خضوع و اطاعت است؛ یعنى از آدم اطاعت کنید. ملائکه همه اطاعت کردند؛ ولى شیطان نه تنها اطاعت نکرد، بلکه به این فرمان هم اعتراض داشت. اعتراض او این بود که أنا خیر منه17، مقام و مرتبه ما بالاتر از آدم است. ما نارى هستیم و آدم خاکى. ما چگونه در برابر آدم خاکى خاضع باشیم و بر او سجده کنیم؟
در روایات آمده است که آدم دو جهت دارد؛ یک جهت ترابى که ملائکه از این جهت مأمور به سجده بر آدم نشدند. جهتى دیگر، جهت نورانیت و مقام علمى و مقام خلافت اللهى آدم است. اگر به ملائکه مى گویند: بر آدم سجده کن! براى این جهت است. منشأ تمام مهالک و شرور و بدبختى ها جهل است. این بشر متوجه جمیع جهات نیست، فقط به بعضى جهات توجه دارد، از مقام نورانیت آدم و خلافت اللهى و مقام علم آدم غفلت کرده است. تعظیم آدم به لحاظ مقام علمى و مقام نورانیت اوست. باید خلیفة الله را اطاعت کرد؛ آن مرد الهى را که از جهت نورانیت کامل است و به حسب مقام علمى واجد مرتبه ولایت و نبوت است. اطاعت نبى و ولى، اطاعت الله است و اطاعت الله واجب است. وجوب ولایت ولى، از جهت ولایت، غیر از جنبه شخص او، در صورتى است که حق رعیت را ادا کرده باشد؛ ولى از آن جهت که اطاعت او به اطاعت الله باز مى گردد شرطى ندارد. از این رو، نار باید در اطاعت نور باشد.
منشأ فساد
آثار نار از بدو خلقت روشن است، آثار نور هم روشن است. آثار نار، فساد و هلاکت و هدم بلاد است. تمام مفاسد جهانى، از ابتدا تا انتها، آثار شیطان است. این مفاسد، خود به خود به وجود نیامده است. همه آتش ها، آتش این بشر است، آتش مشیت حیوانیت و اراده سبعیت بشر است، اراده سلطه جویى و غارتگرى بشر است. این همه تلفاتى که در جنگ جهانى اول و دوم داده شده است و حقوقى که از مردم تضییع مى شود و حدود الهى که ضایع مى گردد، مبدأ همه آن ها شیطان است. حزب شیطان هم قوى است: بعزتک لأغوینهم أجمعین18؛ همه آن ها را حزب خودم قرار مى دهم. شما ورشکستید. همین طور هم هست، خدا به حسب کمیت ورشکست است؛ ولى به حسب کیفیت این طور نیست. سر آن هم این است که اجتماع وقتى با معارف اسلام آشنا مى شود که نفوس مزکى و مهذب شده باشد.
نفوس به حسب مراتب اولیه فقط با همان مدرکات حیوانى آشناست. حرکتش، حرکت حیوانى است و محدود به قدرت اوست. تا آن جا که بتواند جلو مى رود، گرچه حقوق و حدود تضییع شود، اموال و نفوس تلف شود. چیزى مانع حرکت قدرت شیطانى نیست. حتى حاضر است همه کره زمین را نابود کند. مى گوید: اگر ما نابود مى شویم، همه نابود شوند. تمام فسادهاى عالم از اراده نفوس غیرمزکى برخاسته است. از این جهت، اسلام روى تزکیه و تهذیب خیلى تأکید کرده است؛ تا بشر نورانى شود و با کلمات و الطاف و برکات الهى مأنوس شود.
طبیعیات، مال متفکرین شرق و غرب است؛ نه مال زعما و این قلدرها. منتها این قلدرها به فکر این هستند که هر جا مى توانند بهره گیرى کنند؛ ولى خودشان اهل این حرف ها نیستند، با این چیزها آشنا نیستند. آن ها از زحمات دیگران استفاده مى کنند. منافقین هم از زحمات اسلام استفاده مى کنند. خلاصه مطلب این که قدرت حق، همه از آثار انبیاست. سازندگى، اخلاق فاضله، انسانیت و توحید و علوم، همه از برکات آدم است؛ آدمى که، خلیفة الله است، آن انسانى که بنده خداست. آثار ملوک و طواغیت را هم حساب کنید. خیلى سر و صدا راه مى اندازند که ما خدمتگزار بشر هستیم، ولى دروغ مى گویند و گمان مى کنند این دروغ ها کار را اصلاح مى کند. از سادگى اجتماع استفاده مى کنند؛ ولى بالاخره پرده از روى اسرار برداشته مى شود.
برکات انبیا
افشاگرى حکومت اسلام، جنس و فصل همه شرق و غرب را توضیح مى دهد. گمان نکنید به شرق و غرب تهمت مى زنند. فجایع و جنایات آن ها بیش از این است. جنایات آن ها به حسب مشیت و اراده، خیلى زیادتر است از آنچه موجود است. موانعى وجود دارد که نمى گذارد اراده آن ها صورت عمل پیدا کند. با این توصیفات ببینید شیطان باید در برابر آدم خضوع کند، یا این که بگوید: أنا خیر منه کجاى تو خیر است؟! آیا خیر همین آتش ها، فسادها و توطئه هاست؟ بلکه خیر، سلسله انبیا، اولیا، صلحا و دانشمندان الهى هستند. همه خیرات از برکات این هاست. همین مجلس هم از برکات پیغمبر خداست. اگر پیغمبر خدا نبود، نه این مجلس بود و نه این مذاکره. آنها رحمة للعالمین هستند. و شیاطین براى همه موجودات عذابند. اسلام براى حیوانات هم رحمت است.
اگر مسأله اى که براى حضرت یوسف (علیه السلام) اتفاق افتاد، براى برادران یوسف اتفاق افتاده بود، آیا از یوسف مى گذشتند؟ ولى یوسف پس از آن که قدرت پیدا کرد گفت: لا تثریب علیکم الیوم19؛ ما از همه اشتباهات شما صرف نظر کردیم. یوسف (علیه السلام) صاحب مزایاى الهى است. داراى مقام نبوت است. عفو یوسف، عفو انسان بزرگى است؛ یک انسان الهى. پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) هم بعد از ده سال جنگ هاى مشرکین وقتى وارد مکه شد، فرمود: انتم الطلقاء ما نمى خواهیم بر شما حکومت کنیم، ما مى خواهیم شما را هدایت کنیم.
خدا همه را توفیق دهد و مؤید بدارد. همه شما به سازندگى نیازمندید. اگر ساخته شدید به نفع خود شماست. با بندگى خدا از این فضیلت، نصیبت و بهره اى پیدا کنید که به نفع خود شما تمام مى شود. اگر توفیق تزکیه و تهذیب پیدا کردید، ممکن است ـ فى الجمله ـ به اوضاع عالم آشنا شوید. تا بدانید شرق و غرب چه موجودى است، عصات چه موجوداتى هستند. تا تزکیه و تهذیب در شما پیدا نشود با حقیقت نفوس آشنا نمى شوید.
گفتار 6 : یا بنى اسرائیل اذکروا نعمتى التى أنعمت علیکم و أوفوا بعهدى أوف بعهدکم20.
وعده هاى خداوند
میان عهد و وعد و وعید، فرق است. التزامات قلبى انسان، تا زمانى که کاشف ندارد و در همان حد التزام قلبى است، عهد است؛ ولى اگر کاشف پیدا کرد، وعد و وعید است. مثلاً اگر شما التزام پیدا کردید که روز پنج شنبه به زیارت یک بنده صالح خدا مشرف شوید و اظهار نکردید، این عهد است. ولى اگر گفتید: من روز پنج شنبه مى آیم، این وعد است.
تمام وفاى به عهدها و وعد و وعیدها خداوند، جنبه جزایى دارد. مثلاً خداوند به مؤمنین و کسانى که عمل صالح انجام داده اند، وعده مغفرت و اجر عظیم داده است: وعد الله الذین ءامنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و أجرا عظیما21. یعنى اول شما باید ایمان بیاورید و عمل صالح بکنید، تا به وعده الهى، که مغفرت و اجر عظیم است، نایل شوید. عذاب الیم هم مال طبقه کفار است: ان الذین کفروا سواء علیهم… و لهم عذاب عظیم22. همه اینها جنبه جزایى دارد. یعنى شما تا حرکت نکنید، جزایى نیست. شما اگر نصرت خدا را بخواهید، جز این که رو به خدا بروید، خبرى نیست. یقین بدانید.
مراتب نصرت خدا
نصرت خدا هم مراتب دارد. گاهى به جمیع جهات نصرت خدا مى کنید، خدا هم به جمیع جهات شما را یارى مى کند. این که بگویید: خدایا، ما را یارى کن! بعد هم کارهاى خود را بکنیم، مى گوید: خبرى نیست. تو باید خدا را نصرت کنى، تا خدا هم تو را یارى کند. مبدأ ایمان هم همین است. اگر دیدید اقتصاد را خدا فراهم کرد، شفا را خدا به تو داد، ألم یجدک یتیما فأوى و وجدک ضالاً فهدى و وجدک عائلاً فأغنى23، ألم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک، الذى أنقض ظهرک و رفعنا لک ذکرک24. وقتى دیدى در تمام حوایج، خدا تو را یارى کرده است، به خدا ایمان پیدا مى کنى. و این وقتى است که تو در تمام امور خدا را یارى کنى. این طور نیست که کلاه سر خدا برود. بگویى: شما ما را یارى کن تا ما بعدا یارى کنیم.
خدا به اندازه اى که شما یارى کردى، کمک مى کند: ان تنصرالله ینصرکم25. در دستگاه خدا نمى توان حقه بازى کرد. حقه بازى، مال بازار است. باید ابراهیم آماده براى آتش شود تا خدا آتش را برد و سلام کند. اگر به مخلوق التماس کند، به زید التماس کند، از برد و سلام خبرى نیست. کسى که همه یارى ها را از خدا دید، قهرا مؤمن به خدا مى شود. مى بیند کارها را غیر خدا نمى تواند انجام دهد. وقتى خدا شما را یارى کرد، اگر به شما بگویند همه این حرف ها دروغ است، مى گویید: همه شما دروغ هستید.
پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) یک روز گرفتار اهل مکه بود. اهل مکه مى گفتند: نباید در مکه صداى پیامبر بلند شود. ولى صداى پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در تمام جهان باید بلند شود. این کار را چه کسى غیر از دستگاه خدا کرده است: و رفعنا لک ذکرک. مراتب ایمان هم از این جا استفاده مى شود. کسى که به حسب دست و زبان و قلب و اقتصاد و همه امور، خدا را نصرت کند، ایمانش غیر ایمان کسى است که در یک جهت خدا را یارى کرده است. شما مى گویید: ما که نفهمیدیم! نکرده اید که بفهمید. تا نصرت خدا نکنید، فایده اى ندارد. اگر در اقتصاد گرفتار هستى، با دعا کار اصلاح نمى شود. براى خدا قدم بردار، اگر یارى خدا را ندیدى، آن وقت اشکال کن. با تنبلى، خدا انسان را یارى نمى کند. اگر براى خدا کار کردى، جزا هم دارد.
وفاى به عهد و وفاى به وعده و وعیدهاى خداوند، همه جنبه جزایى دارد. البته این غیر آن رحمت عمومى خداوند است. خداوند یک رحمت عام نسبت به همه موجودات دارد. و همه موجودات از آن بهره مند هستند و مقید به قیدى نیست. ولى این ها در صورتى است که شما قدم بردارید. قدم برنداشته اگر هزار سال هم در محراب داد بکشى، مى گویند: خبرى نیست. باید حرکت نحوالله کرد، از خدا هم یارى خواست و خدا هم تحقیقا یارى مى کند. ولى با نشستن در خانه و تسبیح دست گرفتن که: خدایا کارهاى ما را اصلاح کن، کار اصلاح نمى شود. یک قدم بردار، دست کم چهار تا فقیر را در شب اداره کن، اقتصاد شما آباد مى شود. تا وفا نکنید خبرى نیست: اوفوا بعهدى اوف بعهدکم.
1- سپس علم اسماء [علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات] را همگى به آدم آموخت. سوره بقره، آیه 31. در ترجمه آیات قرآن همواره از ترجمه آیة الله مکارم شیرازى بهره گرفته ایم.
2- سوره بقره، آیه 31.
3- و براى خدا، نامهاى نیک است؛ خدا را به آن (نامها) بخوانید! سوره اعراف، آیه 180.
4- امام صادق (علیه السلام)، تفسیر صافى، ج 2، ص 255.
5- دریا از هم شکافته شد، و هر بخشى همچون کوه عظیمى بود! سوره شعرا، آیه 63.
6- و کور مادرزاد، و مبتلا به بیمارى پیسى را به فرمان من شفا مى دادى و مردگان را (نیز) به فرمان من زنده مى کردى. سوره مائده، آیه 110.
7- همچون چهارپایان بلکه گمراه تر! سوره اعراف، آیه 179.
8- سوره بقره، آیه 31.
9- از کتاب خدا چیزى نفهمیده اى. رجوع کنید به: بحارالانوار، ج 2، ص 293.
10- این فرمان را هنگامى نوشت که وى را زمامدار و والى کشور مصر قرار داد، تا مالیات هاى آن سرزمین را جمع آورى کند. با دشمنان آن کشور بجنگند. به اصلاح اهل آن همت گمارد. و به عمران و آبادى شهرها و روستاهاى آن بپردازد. نهج البلاغه، نامه 53 ترجمه محمدرضا آشتیانى و محمد جعفر امامى.
11- سوره بقره، آیه 31.
12- زمام هوى و هوس را در دست گیر. نهج البلاغه، نامه 53.
13- سوره مائده، آیه 25.
14- آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراهتر! سوره اعراف، آیه 179.
15- ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس! سوره انسان، آیه 3.
16- و (یاد کن) هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده و خضوع کنید! همگى سجده کردند؛ جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید، و (به خاطر نافرمانى و تکبرش) از کافران شد. سوره بقره، آیه 34.
17- سوره ص، آیه 76.
18- به عزتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم کرد. سوره ص، آیه 82.
19- امروز ملامت و توبیخى بر شما نیست! سوره یوسف، آیه 92.
20- اى فرزندان اسرائیل! نعمتهایى را که به شما ارزانى داشتم به یاد آورید! و به پیمانى که با من بسته اید وفا کنید، تا من نیز به پیمان شما وفا کنم.سوره بقره، آیه 40.
21- سوره فتح، آیه 29.
22- سوره بقره، آیه 6 ـ 7.
23- آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟! و تو را گمشده یافت و هدایت کرد، و تو را فقیر یافت و بى نیاز نمود. سوره ضحى، آیه 6 ـ 8.
24- آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم، و بار سنگین تو را از تو برنداشتیم؟! همان بارى که سخت بر پشت تو سنگینى مى کرد! و آوازه تو را بلند نساختیم! سره شرح، آیه 1 ـ 4.
25- سوره محمد، آیه 7.
گفتار 7 : قالو یا أبانا مالک لا تأمنا على یوسف و انا له لناصحون1.
سرمایه هاى بر باد رفته
برادران یوسف، پس از این که درباره یوسف مذاکره کردند، به این نتیجه رسیدند که باید از کشتن یوسف صرف نظر کرد. ولى باید جایى باشد که یعقوب از او خبر نداشته باشد، تا ما از توجه یعقوب خارج نشویم. بر این اساس، قرار شد او را در چاه بیندازند. بعد از این تصمیم، شروع به فعالیت کردند که چرا یوسف را در اختیار ما نمى گذارى. ما برادر یوسف هستیم. ما کاملاً از یوسف پذیرایى مى کنیم. یعقوب گفت: مى ترسم گرگ ها یوسف را بخورند. گفتند: اگر گرگ ها یوسف را بخورند ما زیانکاریم، ما جمعیتى قوى هستیم و صد گرگ را هم مى زنیم. ولى وقتى گرگ یوسف، خودشان باشند، کارى نمى توان کرد. گفتند: اگر ما یوسف را حفاظت نکنیم، خاسر هستیم.
همه ما خاسر هستیم و این خسران، روشن است. فقط دسته اى از خسران، مستثنا هستند. اما ما چگونه خاسریم؟ در حالى که میلیاردها اقتصاد تهیه کرده ایم، مزارع کشاورزى تهیه کرده ایم، با این وجود، قرآن مى گوید: خاسرید. این، حقیقت دارد، مطلبى نیست که پشت پرده مخفى باشد. انسان در این جهان، بعد از هفتاد، هشتاد سال، چشم و دست و زبان را از دست مى دهد. ـ ظرف حکم و افاضات الهى هم حقیقت دارد. اگر شما بگویید ما که چیزى نمى فهمیم، این مربوط به ضعف همت شماست. ـ بشر همه این ها را از دست مى دهد. چه به دست آورده است؟ هیچ. ده میلیارد سرمایه دارى؟ اگر ده میلیارد از دست برود کشک است. با این ها چه مى توان خرید؟ کسى فروشنده نیست. جوانى و چشم و گوش که دیگر برنمى گردد. نیرویى که با آن پانزده ساعت فعالیت مى کردى و خسته نمى شدى، برنمى گردد. باید چند مرتبه داد بکشى تا از پله بالا بیایى. آنچه در این عالم داده اى، در مقابل آن چه دارى؟ پول! پول ها که مال ورثه است. دیگر چه دارى؟ دیگر چیزى نداریم. لش بازى ها تمام شد، چشم و گوش رفت، یک لقمه غذا که مى خواهى بخورى پایین نمى رود. آب هم پایین نمى رود.
صیانت از سرمایه ها
قرآن مى گوید: همه شما سرمایه تان را از دست داده اید، ورشکسته هستید، نیرو و چشم و دست از دست رفته است. اگر ایمان و عمل صالح دارى، به درد مى خورد. آن ها که ایمان به خدا پیدا کردند و عمل صالح انجام دادند، اگر چشم را از دست دادند، در برابر آن ایمان قلبى دارند؛ ولى گمان نکنید که همه اعمال ما صالح است، هزار عیب دارد. معلوم نیست که همه اعمال صالح باشد. تمام شرق و غرب مشغول فعالیت هستند، ولى این فعالیت کتک هم مى خواهد، این کشور را آتش بزن، آن یکى را آتش بزن. همه مشغولند ولى عمل، صالح نیست. آدم ریاکار مى خواهد در اعمالش ریاکارى کند. این که عمل صالح نیست. این عمل از تو یک شیطان تربیت مى کند. با این اعمال و ریاکارى ها از آدمیت فاصله پیدا مى کنى. الا الذین ءامنوا و عملوا الصالحات2.
انبیا و اولیا، توفیقات داشتند. آن ها مثل ما نبودند که با چهار تا سلام حواسمان پرت شود، با چهار تا دست بوسى خیال کنیم خبرى هست. اگر همه جهان هم دست تو را ببوسند، همان موجودى که بوده اى، هستى. اگر دروغگو بودى، همان دروغگویى. وقتى عوض مى شوى که دروغ ها کنار گذاشته شود، خیانت ها نباشد، بازى گرى ها همه تعطیل شود. تو یک آدم بازى گرى بوده اى و حالا اگر همه دنیا دست تو را ببوسند، مى خواهى بگویى من بازیگر نیستم؟ وقتى بازیگر نیستى، که خودت را بسازى. باید دست از هوى و هوس بردارى، بنده شیطان نباشى. تو مقاومت از شیطان خیلى بالاتر است. چرا این قدر بیچاره هستى؟ اگر خودسازى کردى، دروغ نمى گویى، معصیت خدا ندارى، تجاوز به حقوق دیگران نمى کنى.
مراعات حقوق
این همه اختلافات حقوقى براى چیست؟ براى این است که سرقت شده است، حق تضییع شده است. منتها نتوانسته است یک کشورى را بخورد، یک مغازه یا خانه یا مزرعه را خورده است. این معنایش این نیست که بهتر از آمریکا هستى. تو بیش از این هنر نداشتى! هنر تو این بود که خانه مردم را به او ندهى. بیش از این زورت نرسیده است. نه این که آدم خوبى هستى. آدم بدى هستى. منتها قدرت تو در همین حدود بوده است که خانه اى غصب کنى، باغى را غصب کنى، مزد یک کارگرى را بخورى. زورت به کارگر مى رسد. کارگر را تا مزدش را به او ندهى خستگى او در نمى رود. ولى یک جور بازى سر او درمى آورى. امروز او را رد مى کنى، فردا هم رد مى کنى. این، عمل صالح نیست. وقتى عمل، صالح است که حقوق و حدود خدا محفوظ بماند. اگر چشمت یک نگاه بد بکند توى سرت مى خورد، خیال نکن! الآن نمى فهمى. این ها این آثار را دارد. گمان نکن زرنگى کرده اى و به محرمات الهى نگاه مى کنى و فردا خبرى نیست. این کار از تو یک شیطانى تربیت مى کند که فردا سوسمار هم مى خورى.
خداى تعالى همه را آگاه کند و همه را موفق کند، که خود را بسازد، نگاهش به مردم نباشد که مردم ما را سلمان مى دانند. اگر باطن تو یک گرگ باشد و تمام شرق و غرب هم به تو نظر سلمان کنند، تو گرگ هستى. مگر وقتى که خودت را به طورى بسازى که گرگ نباشى، شیطنت نکنى، قلدرى نکنى و این، توفیقات الهى مى خواهد.
گفتار 8 : یوم یقوم الروح و الملائکة صفا لایتکلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا3.
سعادت و شقاوت
این آیه درباره روز نهضت ملک وقت، جبرائیل و نهضت ملائکه است. اوضاع قیامت با اوضاع دنیا فرق دارد. خداوند بشر را در نشئه دنیا مختار قرار داده است. خدا به بشر اختیار داده است تا راه حق یا راه باطل را انتخاب کند، مسیرش مسیر ایمان و هدایت و سعادت باشد، یا مسیر کفر و ضلالت و شقاوت. اگر انسان با اختیار و به برکت اطاعت خدا و عقل، که اشرف مخلوقات الهى است، و به برکت انبیا، اولیا و صلحا، از شیطان و نفس مکاره، که نفس حیوانى انسان است، صیانت پیدا کند و از شرور شیطان مصون بماند، بزرگ ترین مقام در این نشئه نصیب او شده است.
انسان داراى نورانیتى است که همان جنبه عقلى اوست، ولى این نور، مبتلا به نار است. اگر این نار در نوریت بشر اخلالگرى نکند، به اطاعت الله و ایمان و هدایت و سعادت و کمال و آنچه خداى تعالى انسان را براى آن آفریده است دست مى یابد و به مقصد الهى نایل مى شود. خود انسان، مانع از حرکت به سوى خداست. علاقه نفوس حیوانى به انحاء ماده، مانع از این حرکت است.
برتر از ملائکه
اختیار انسان براى این است که آزادانه به سمت خیر یا شر برود. با این اختیار و آزادى، اگر کسى کار خیرى انجام داد، کارش خیلى محبوب است. ملائکه، کارشان عقلانى است و بر اساس اختیار نیست، ملزم به این حرکت عقلانى هستند: منهم سجود لایرکعون، و رکوع لاینتصبون4؛ آن ها همیشه در طاعت الهى هستند، ولى نفوس بشرى با اختیار، آن طاعت را انتخاب مى کنند. این طاعت، مقام او را از ملائکه بالاتر مى برد. بشر با اختیار، از نار و شرارتها، نجات پیدا مى کند. نجات انسان، جز به اصلاح نفس و مجاهدات نفسانى، میسور نیست.
اساس زندگى
اگر نفس، حالت ناریت داشته باشد، نتیجه اش همین شرارت هایى است که از ابتداى خلقت بوده است. شرارت، مال انسان است، بزرگش مال امریکا و شرق و غرب است و کوچکش مال ماهاست. ما هم از آتش دور نیستیم. اگر بخواهید چشم و گوش و زبان و دست اصلاح شود، باید این مبدأ نار، که نفس انسان است، اصلاح شود. اگر این مبدأ فرماندهى اصلاح شد، دیگر فرمان شر از او صادر نمى شود. چشم و گوش انسان، صرف اطاعت حق مى شود. مبدأ تمام عوارضى که اعضا و جوارح انسان به آن مبتلا هستند، خرابى نفس است. اگر نفس خراب نباشد، اعضا و جوارح کار بد انجام نمى دهند و تا این نفس اصلاح نشود، کار چشم و گوش و دست و زبان قابل اصلاح نیست. لذا حضرت على (علیه السلام) در سفارش هاى خود به مالک مى فرمایند: املک هویک5؛ معنایش این است که تو مالک بر نفس باشى، نه این که نفس، مالک بر تو باشد. باید آتش نفس را خاموش کرد وگرنه این آتش، دائم مشغول کار است. شاید بسیارى از اعمال صالح انسان را هم خراب کند. به جاى این که نماز، انسان را بالا ببرد پایین مى آورد، به خاطر آن وجوه شیطانى که در نفس انسان است. نمازى که براى سیاست باشد، براى این باشد که خود را در اجتماع به قدس و ایمان و توحید معرفى کند، تا کلاه سر مردم بگذارد، این نماز بالا نمى رود.
پس باید نفس را اصلاح کرد و اصلاح نفس وقتى ممکن است که معرفت به خداى تعالى پیدا شود و معرفت به خداى تعالى از بندگى خداى تعالى به دست مى آید. هر کس کلاهى سر مردم بگذارد، کلاه سر خودش گذارده است. این اشتباهاتى است که نمى فهمد. خدا همه را به اصلاح خود موفق کند، که اصلاح نفس به نفع خود انسان است.
گفتار 9
تربیت روحانى بشر
ربوبیت حق و تربیت روحانى بشر، به دو مرحله قبل از ولادت و بعد از ولادت تقسیم مى شود.
ربوبیت الهى و تربیت روحانى بشر، قبل از ولادت، روحانیتى است که بر اساس تربیت الهى، به حسب اصلاب و ارحام نصیب بشر مى شود. چنان که این تربیت براى انبیا و ائمه (علیهم السلام) در اصلاب شامخه و ارحام مطهره وجود داشته است. در این تربیت روحانى، انسان بیش از یک حرکت تبعى، حرکت دیگرى ندارد. این حرکت به تبع پدران و مادران و اجداد انسان است؛ لکن انسان در همین حرکت تبعى از آثار تکامل و هدایت و ایمان بهره مى برد. و این سهمى است که نصیب طبقه اى که به حسب اصلاب و ارحام تربیتشان حفظ شده است مى شود. و این خود قدم بزرگى به طرف تکامل است. یعنى اگر تا زمان ولادت، زمینه هاى تربیتى در پدران و اجداد فراهم باشد، گرچه حرکت انسان در آن زمان تبعى است، ولى در روحانیت بعد از ولادت بسیار مؤثر است. در مقابل این ها کسانى هستند که زمینه هاى تربیتى آن ها قبل از ولادت تضمین نشده باشد.
اصلاح نژاد
البته شاید بتوان گفت که جهات روحانیت و ربوبیت حق قبل از ولادت، یک جهت عمومى دارد؛ چون حادثه طوفان نوح ـ سلام الله علیه ـ مؤمنین را از منافقین و کافرین تفکیک کرد: و قال نوح رب لاتذر على الأرض من الکافرین دیارا، انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لایلدوا الا فاجرا کفارا6. شاید طبقه منافقین هم داخل در عنوان فاجر باشد. بنابراین، اگر مؤمنین از منافقین و کافرین تفکیک شده باشند و نژاد بشر به همان نژاد من حملنا مع نوح7 منتهى شود؛ یعنى نژاد این چند میلیارد نفر بشر اگر از همان اصحاب سفینه باشد، این یک نوع تربیت روحانى بوده است؛ چون طوفان زمان نوح براى روحانیت و هدایت بشر و از طرف خدا بوده است. براى آن بوده است که نژاد، نژاد الهى، نژاد هدایت و نژاد سعادت باشد.
بنابراین، تولد یافتن از کسانى که در سفینه نوح مجتمع بوده اند، مقتضى خیر و سعادت بوده است. حیثیت سعادت این نژاد باید قوى باشد؛ چون به چنین نژاد سالمى منتهى مى شود. ولى چه شده است که آثار چنین نژاد سالمى محو شده است؟! معصیت انسان بوده است یا انحرافات بشر؟ چرا بشر این اقتضاى کمال و خیر و سعادت را، که در نژاد اصحاب سفینه بوده است، از دست داده است؟ با این که همه جمعیت فعلى بشر منتهى به همان جمعیتى مى شود که در سفینه نوح بوده اند، ولى این اقتضا شاید جز در نوادرى از بشر محفوظ نمانده است. انحرافات بشر، هوى و هوس بشر، منشأ محو آثار این نژاد شده است.
چنان که منسوبین به پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) هم شاید در چند سده اول هجرت مثل این که شخصیت هاى کاملى بوده اند و این از ارتباط با نژاد پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) است. ولى وقتى این ارتباط و این نژاد بعد زیادى پیدا کرد، مثل این که نتوانستند آن آثار را حفظ کنند و منشأ آن، معاصى و انحرافات است.
خاطرات سوء
مثل این که حتى خاطرات سوء هم براى تربیت صحیح مضر است. خاطرات سوء از افعال نفس است. نفس اگر الهى باشد، چنین خاطرات سوئى ندارد. چنان که ائمه (علیهم السلام) این چنین بوده اند. در روایات آمده است که خاطرات سوء لاتکتب؛ یعنى جرم است، ولى بر انسان نوشته نمى شود. نمى گوید جرم نیست. شاید مفاد لاتکتب این است که از جرم هاى ثابت نیست، ولى بالاخره با جنبه الهیت نفس، تنافى دارد. اگر نفس الهى باشد، نباید خاطرات سوء وجود داشته باشد. شاید مراد از لاتکتب آن خاطرات سوئى است که از مرحله خاطره یا از مرحله عزم تجاوز نکرده است و به اراده و فعل و عمل خارجى نرسیده باشد.
این گونه جرم ها و معاصى، بعد از خدا ایجاد مى کند و انسان را از حق منقطع مى سازد. ولى با یک توجه الهى، آثار آن از نفس محو مى شود؛ چون عمل خارجى ندارد. به خلاف آن جا که به اراده و عمل خارجى منجر شود، که با توجه نفس به جهات الهى، آثار آن محو نخواهد شد؛ جز این که توبه اى باشد و حقوق الناس ادا شود، تا بتوان با تفضلات الهى از جرایم نجات یافت. ولى مجرد خاطرات و نیات سوء، شاید احتیاج به این حرف ها نداشته باشد. از این جهت است که مى گوید: لاتکتب؛ یعنى جهت ثابتى نیست. چنان که مفاد کتب علیکم الصیام8؛ این است که یک جهت ثابتى است. در هر حال خاطرات سوء تحقیقا مضر به تکامل است.
آثار حرکت تبعى
خلاصه آن که حرکتى که به بشر قبل از ولادت دارد، یک حرکت تبعى است. در این حرکت تبعى که نفوس در اصلاب و ارحام دارند، هیچ گونه اراده و مبادى اراده وجود ندارد. بلکه اراده و مبادى اراده، مربوط به حرکت استقلالى است، و فعل اطاعت و عصیان در حرکت استقلالى، تحقق پیدا مى کند. ولى آثار اطاعت و عصیان، منحصر به متحرک بالاستقلال نیست؛ بلکه در متحرک بالتبع نیز وجود دارد. پس مى توان بین این دو حرکت فرق گذارد؛ یکى اختیارى است و اراده و مبادى اراده در آن محقق است و دیگرى غیر اختیارى و تبعى محض است. در عین حال، آثار هدایت و ایمان و سعادت و کمال در هر دو محفوظ است.
شاید بتوان گفت منشأ حتى خاطرات و تمایلات نفسى، انحرافات انسان از مسیر حق و اطاعت از شیطان و هوى و هوس است.: یعنى انحرافات بشر در دو حرکت تبعى و استقلالى، این موانع را براى انسان ایجاد کرده است. بنابراین، اطاعت و عصیان و انحرافات خود انسان یا آبا و اجداد او، منشأ تمایلات و خاطرات انسان در حرکت استقلالى است.
گفتار 10
معاهده توحیدى
شاید بتوان مسأله عهد و معاهده توحیدى بشر را بر همان معاهده اى که در اصلاب مؤمنین وجود داشته است تطبیق کرد: ألم أعهد الیکم یا بنى أدم أن لاتعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین، و أن اعبدونى هذا صراط مستقیم9 اگر تمام افراد فعلى بشر به اصحاب سفینه و اصحاب حضرت نوح ـ علیه الصلوة والسلام ـ منتهى شوند، تعهد مؤمنین به عبودیت ثابت است. سلسله بشر، به هر مقدار که باشند، اگر به همان جمعیتى که در سفینه نوح بوده اند منتهى شوند، یک معاهده تبعى دارند؛ همان طور که سعادت و هدایت و ایمان تبعى دارند، یعنى همین سلسله بشر در آن وقت هم در اصلاب پدران خود موجود بوده اند. اگر آن ها بر عبودیت حق معاهده کرده اند، ناگزیر ما هم باید چنین معاهده اى کرده باشیم؛ گرچه معاهده تبعى باشد. مثل سایر افعالى که از آبا و اجداد ما صادر شده است؛ گرچه ما در آن کارها اراده اى نداشته ایم، ولى خیر و شر آبا و امهات در ما بدون تأثیر نیست. در حرکت اصلابى و ارحامى، گرچه اراده و مبادى اراده در انسان محقق نیست، ولى آثار شقاوت و اطاعت به تبع آبا و امهات در او موجود است.
آیات هدایتگر
اما بعد از ولادت و وجود در نشئه دنیا، همه آیات الهى براى این موجود، جنبه هدایتى و ایمانى دارد. آیات الهى اعم از طوفان ها، غرق ها، صواعق و بادهاى هلاکت کننده، براى مؤمنین موجب افزایش ایمان است و براى کفار و منافقین، تهدید و تخویف از معصیت الهى است. کارهاى ولایى ولات امر هم، مثل احیا و اشفا، براى مؤمنین ازدیاد هدایت و ایمان است و براى کفار و منافقین، تخویف و تهدید و مانع از ارتکاب جرم است. بلکه خود وجود انبیا و ولات (علیهم السلام)، براى بشر جنبه هدایتى دارد. علاوه بر این که کارهاى ولات امر از قبیل احیا و غرق کردن و طوفان، جنبه هدایتى دارد و دعوت آن ها هم ارشاد و هدایت است، مسیر عملى و حرکت عملى آن ها نیز براى دیگران هدایت است.
قرب به حق، هدف انبیا
مسیر انبیا و اولیات از مسیر اجتماع، ممتاز است. انبیا و اولیا از اهدافى که اجتماع به حسب اقتصاد و سیاست و سایر امور دارد، منزهند. هدف انبیا، اهداف اقتصادى، سیاسى، نظامى و عیاشى نیست. هدف انبیا، قرب به حق است. این قرب به حق، بزرگ ترین هدف بشرى است. کسى به این هدف توفیق نمى یابد، جز آن که وجود ماوراءالطبیعه را وجدان کرده باشد، وجود یک مبدأ و یک وجود حاکم بر طبیعت را وجدان کرده باشد.
قرب به حق از اهداف انبیاست. و این قرب، غیر از قرب در اصطلاح فقه ماست. قرب فقهى، قصد امر و قصد امتثال و قصد قرب است. و این قرب از حدود وجود بشر است؛ به این معنا که انسان در نتیجه عبادت و عبودیت حق به مرتبه اى مى رسد که هیچ یک از انگیزه هاى اجتماعى در نفس او پیدا نمى شود. فقط حیثیت الهى محرک اوست. حیثیات اجتماعى محرک او نیستند. به این اعتبار اکل و شرب آن ها هم جنبه عبادى پیدا مى کند؛ چون نمى خورد و نمى آشامد، جز براى رسیدن به آن هدف مقدس و الهى. در این صورت است که همه افعال، جنبه الهى پیدا کند.
بنابراین، قرب به حق هدف عالى و نهایى انسان است. و این یک معنایى است که فقط براى انسان مى تواند داعى و انگیزه باشد و در غیر انسان نیست. قرب به حق، مرتبه اى از وجود است که شاید در آن مرتبه، تمام اجزاى عالم در اختیار انسان قرار مى گیرند. و این هدف، غیر هدف اقتصادیون و سیاسیون است.
بنابراین، از برکات و رحمت هاى الهى، وجود انبیا و اولیاست. این ها به حسب وجود و به حسب ارشاد و اهدافشان مربى بشر هستند و او را از جنبه روحانیت تربیت مى کنند. بشر گرچه نمى تواند به مراتب آن ها نایل شود، ولى اگر در مسیر آن ها قرار گیرد، در هر مرتبه اى از مراتب این حرکت واقع شود، براى او سعادتى است. مسیر، از ابتدا تا انتها، کمال است. و این کمال، فوق اهداف سیاسیون و اقتصادیون و امثال آنها است. انسان به مقدار حرکتش مى تواند از این مسیر بهره مند شود، گرچه تکامل پیدا نکند؛ چون به هر حال در مسیر حق و مسیر عبودیت است.
گفتار 11 : الهى قلبى محجوب و نفسى معیوب و عقلى مغلوب و هوائى غالب… فکیف حیلتى10.
حجاب قلب
هر انسانى در محاصره مشکلات است، مشکلاتى که هلاک کننده است. در برابر این مشکلات چه باید کرد؟ الهى قلبى محجوب: قلب من محجوب است؛ یعنى حجاب دارد، یعنى براى ادراک حقیقت، مانع دارد و حقیقت را نمى فهمد. شاید قلب، همان نفس مزکى باشد که یکى از مراتب نفس است. قلب را مى گویند براى این که ینقلب من مرتبه الى مرتبه11 قلب، نیروى مدرکى، غیر از نیروى مدرک عمومى است. یک قدرت مدرکى است که مخصوص افراد خاصى است. سمع و بصر قلب، غیر از سمع و بصر معمولى است. قلب، سمعى دارد که صداهاى دور را مى شنود، گرچه گوش انسان سنگین باشد و صداى نزدیک را نشنود. موانع این قلب، خود انسان است؛ یعنى نفس حیوانى انسان. آثار نفس حیوانى، ساتر قلوب است. نفس معیوبى که حضرت مى فرماید: حاجب قلب است. عیب نفس همین است.
تمام مفاسد جهانى، مال نفس بشرى است. معصیت ها، بى عدالتى ها، ظلم و ستم ها، خیانت ها و دروغها، همه از آثار نفس است. این ها مانع هدایت قلب است، مانع شنیدن صداهایى است که با گوش سر نمى توان شنید، مانع از افاضات الهى به قلوب بشرى است. تمام آتش هایى که در این نشئه دنیاست، آتش انسان است. اگر موانع سر راهش برداشته شود، این آتش بیش از این است. این انسان از روى جهالت و بى عقلى شاید حاضر باشد براى منافع خود، تمام کره زمین را به آتش بکشد؛ منتها هنوز چنین قدرتى براى نفوس پیدا نشده است. نفس شیطانى است که در برابر خداى تعالى صف آرایى کرده است. لأغوینهم أجمعین12 همه آن ها را از سر خودم مى کنم.
انسان، دشمن خویشتن
هیچ راهى براى اصلاح این نفوس حیوانى نارى و آتش آن، جز مکتب اسلام وجود ندارد. عبادات و اعتقادات و اخلاق اسلام براى من است که بدون اینکه تحمیلى بر شما کرده باشند، خواسته اند شما را بسازند، و مثل اینکه شما ندارید که خودتان دشمن خود هستید. دشمن خود و جهان هستى. مى پرسید چگونه انسان دشمن خودش است؟ چون تمام گرفتارى ها را خودت براى خودت ایجاد مى کنى، تمام مهلکات مال خود انسان است. این نفس به برکت عبادات و به برکت توحید ـ اگر انسان توفیقات بر توحید پیدا کند ـ ساخته مى شود، اگر نمازهاى معراجى نصیب انسان شود، یعنى وقتى مى گوید: ایاک نعبد، صادقانه بگوید: من بنده خدا هستم.
تو الآن حساب کن، چند سال از عمرت رفته است، در این مدت، بنده چه کسى بودى؟ بنده خدا بودى یا بنده شیطان؟ هر کارى دلت خواسته کرده اى. ولى خدا چى؟ مثل این که اصلاً توجه نیست به این که خدا چه اراده کرده است و چه مى خواهد. الآن در این جا مى توانى با هوى و هوست یک دست و پایى بکنى، یک توطئه اى بکنى، چهار تا رفیق پیدا کنى و خوب هوى و هوست را اجرا کنى. امریکا و اروپا و سایر متحدین را به میدان مى آورد، ولى وقتى تنها شد چه غلطى مى کند. در نشئه دیگر حزب ها، همه منحل است، حزب شیاطین، منحل است. خلاصه، عیب نفس همین است که همه را به آتش مى کشد و مى گوید این آتش ها مال ما نیست. پس آتش ها مال کیست؟ انسان نباید به خودش خوش بین باشد. پیامبران آمده اند جلو این آتش انسان را بگیرند. آمده اند که این انسان ساخته شود. شما جز این که به برکت اسلام و امام زمان ساخته شوید راه دیگرى ندارید.
برکات عقل
عقلى مغلوب؛ عقل نورانیتى است غیر از تفکر بشرى و از برکات الهى است که سازنده نفوس است. انسان به وسیله عقل مراتب کمال را سیر مى کند. این عقل شاید به حسب مرتبه، بر علم مقدم باشد. عقل است که نفوس را براى افاضه و برکات و علوم الهى آماده مى کند. عقل نفوس را براى فهم قرآن و نهج البلاغه و صحیفه و کلمات مکتب اسلام مهیا مى کند؛ ولى این عقل مغلوب است. شما ببینید در هر شبانه روز چند معصیت دارید و چند اطاعت. اگر اشتباه نکنید شاید این اطاعت هم معصیت باشد. اگر پرونده عمر ما را در مقابل ما بگذارند، در برابر صد عصیان آیا یک کار خدایى داریم؟ این آثار نفس است. به خودت خیلى خوش بینى آقا!
گفتار 12 : الهى قلبى محجوب و نفسى معیوب و عقلى مغلوب و هوائى غالب13.
شرور نفس
یکى از کلمات حضرت این است که نفوس بشرى، معیوب است؛ مثل میوه معیوب. انسان نباید به خودش خیلى خوش بین باشد. مبدأ همه حوادث جهانى، نفس بشرى است؛ که همان شیطان است. نفوس به حسب افراد، مهلک افراد است و به حسب اجتماع هم، همین بساطى است که مى بینید. از ابتدا آتش مال انسان بوده است. گیاهان آتش ندارند. این آتش مهلک، مال این انسان است. این که در روایات آمده است که: من عرف نفسه عرف ربه14؛ کسى که خود را شناخت خدا را شناخته است؛ یعنى خودش را بشناسد که مبدأ همه فجایع است. همه فجایع و حادثه آفرینى ها، مال این بشر است، تهمت ها مال این بشر است. سفاکى ها، هتاکى ها، قتل نفسها، مال این بشر است. فحشا و منکرات، مال این انسان است. ملائکه اینطور نیستند. این انسان است که حادثه آفرین است.
اگر انسان خود را بشناسد، خدا را مى شناسد. این همه نعمت هاى مادى، نعمت هاى معنوى و روحانى، این همه میوه ها و باران ها، همه از نعمت هاى الهى است، از آدم نیست. آدم این کاره نیست. آدم شر است. اگر قدرت بر باران داشت، جلو باران را مى گرفت. آن کسى که خمپاره بر سر آدم مى زند، اگر مى توانست جلو باران را هم مى گرفت. نمى تواند، قدرت ندارد.
تا زمانى که نفوس بشرى، نفوس نارى هستند، مبدأ فسادها، آتش ها و هلاکت ها هستند. پس این رحمت ها از کجاست؟ مال خداست. بشر که رحمت ندارد. یک دسته از بشر، رحمت داشتند که آن هم به رحمت الهى برمى گردد. اگر عیسى احیاى موتى داشته است: و أحیى الموتى باذن الله15، اگر انبیا ارشاد و بشارت و انذار داشتند، از فضل الهى است، وگرنه این بشر، بما هو بشر، یک آتش محض است. هر منطقه اى که برود یک جهنمى ایجاد مى کند. این کار بشر است، مگر این که با ارتباط با حق تعالى بتواند جلو این آتش را بگیرد، بتواند این آتش و نار را، نور کند. از این جهت است که اگر کسى خود را بشناسد، مى بیند که تمام نعمت ها از برکات حق است.
این آدم شرور نمى تواند یک پشه خلق کند. فقط کارش شرارت است. خداى تعالى غذا، معادن، گندم، میوه و نفت را داده است. نفت ها را شرق و غرب نداده اند. نفت ها زیر زمین است، مخلوق خداست. این ها درباره آن فقط مى توانند غارتگرى کنند. آن ها مثل سارقین هستند، منتها سارقین، یک مغازه یا یک مبلغى را سرقت مى کنند؛ ولى این ها سارق یک کشورند، بلکه مى خواهند همه کشورها را سرقت کنند. سر سفره خدا دعواست. خداوند این سفره را براى این پهن کرده است که از آن استفاده کنیم، حشرات باید استفاده کنند، طیور باید استفاده کنند، همه باید استفاده کنند؛ ولى این مى گوید همه اش مال من است، دیگرى هم مى گوید همه اش مال من است.
معرفت نفس
اگر انسان با نفس و آثار نفس آشنا شود، مى فهمد که کسى که این همه نعمت را براى او آورده است. خودش نیست، خودش فقط یک آتش است که خودش را و هر کس را که نزدیک او شود مى سوزاند. نفسى معیوب ؛ نفس معیوب است. عیبى بالاتر از این چیست که نفس جهنم ساز است؟ نفوسى که ارتباط الهى ندارند، خود و دیگران را آتش مى زنند. این همان خلقتنى من نار16 است. نفس نارى است.
اگر معرفت الله پیدا شد، از طریق خودشناسى، خدا را هم شناخت و دانست که خدا، خالق این نعمت ها و برکات و رحمت هاست و همه از برکات حق است ـ گرچه از برکات انبیا باشد ـ بنده خدا مى شود. انبیا مى دانند که رابطه الهى، مبدأ خیرات است و لذا بنده خدا هستند. مال خیال مى کنیم رابطه نفسانى خودمان، که مبدأ همه آتش هاست، مبدأ خیرات است.
الآن در تمام جهان خدا ورشکسته است. کسى گوش به حرف خدا نمى دهد، همه حزب شیطانند. همه اتباع هوى و هوس هستند. اگر اتباع خدا باشند، کار اصلاح مى شود. اگر اتباع حق باشند، این بساط نیست. آنچه بشر را در حوادث جهانى حفاظت مى کند، رابطه الهى است. باید سراغ آن رابطه الهى رفت.
چیرگى هوى
عقلى مغلوب. خدا عقل را داده است، هوى و هوس هم هست. رجال الهى عقلشان غالب و ما عقلمان مغلوب است. همه مفاسد جهانى که مى بینید، مال هواى غالب است. اگر عقل غالب شد، هیچ یک از این مفاسد در حکومت بشرى نیست. مثل این که حکومت انبیا و مردان خدا همین طور بوده است. این حکومت نفس اماره است که مبدأ این آتش هاست. چون هوى حاکم است. فقط هواى اولیاى الهى و بندگان خدا حاکم نیست. آن ها فهمیدند با چه کسى باید رابطه پیدا کنند. آن وقت احیا مى کنند، آتش را برد و سلام مى کنند.
با همه زحماتى که کشیده شده است، حریف این بشر نیستند که: اى بشر، دست از هوى و هوس بردار! هوى و هوس او را مى کشد، مانع حرکتش مى شود. مانع نورانیت اوست. ما چرا حرکت نداریم؟ چرا در صالحین داخل نمى شویم؟ چرا منویات ما خراب است؟ منویات بدى داریم. همه مال این است که رابطه الهى نداریم.
مکتب اسلام و مکتب انبیا براى این است که این آدم را بسازد. به برکت عبادات و اعتقاد به حق تعالى و اخلاق اسلام، یک خاکسترى روى این آتش ها بگذارند، تا نه خودش را بسوزاند و نه دیگران را. ولى عقل ما مغلوب و هوایمان حاکم است. در عبادت شاید چند گونه بازى درمى آوریم و نتیجه این مى شود که بشر خیال مى کند که آدم خیلى روشنفکرى است. نه، آدم خیلى کوته فکرى است. اگر با کارهاى الهى بازى کردى، پدر خودت را درآورده اى، نمى فهمى! اگر پنجاه سال نماز سیاسى خواندى و عبادت سیاسى کردى، پیره شیطان مى شوى؛ یعنى این ناریت را تقویت کرده اى. خدا همه را به هدایت اسلام و ایمان به حق تعالى موفق کند، تا از این آتش ها نجات پیدا کنید.
گفتار 13 : الهى قلبى محجوب و نفسى معیوب و عقلى مغلوب و هوائى غالب… فکیف حیلتى17.
طهارت نفس
منشأ همه رذایل اخلاقى و افعال قبیح، نفس است. یعنى اگر زبان و دست و چشم و گوش انسان، معصیتى انجام مى دهد، مبدأ آن، نفس است. نفوس بشرى مبدأ همه هلاکت هاست؛ حتى هلاکت خودش. خودش را هم نابود مى کند. ادیان الهى، انبیا، مواعظ و نصایح، همه براى این است که این نفس را از عیوب تطهیر کنند. مکتب انبیا و اولیا، براى سازندگى این نفس است. اگر نفس ساخته شد، رذایل اخلاقى تمام مى شود، باب همه شرارت هاى زبان و دست و چشم و گوش، مسدود مى شود. چون مبدأ حرکت همه شرور، نفس است. این نفس را باید اصلاح کرد.
شاید طهارت از عیوب نفس، بیش از طهارت از احداث اهمیت دارد. طهارت از احداث به وسیله غسل و وضو حاصل مى شود. طهارت از عیوب نفس خیلى مشکل است. قذارت هاى نفسانى گاهى پنجاه سال در نفس انسان وجود دارد؛ ولى احداث معمولى با یک وضو و شستن دست و صورت برطرف مى شود. طهارت نفس نه تنها مشکل است، بلکه سال ها مجاهدت لازم دارد تا نفوس، از رذایل اخلاقى طهارت پیدا کند و حقیقت طهارت همین است. اگر این طهارت پیدا شد، انسان ساخته مى شود. انسانى مى شود که مرضى خدا و مقرب به حق تعالى است. تمام عبادت ها براى این است که این نفس اصلاح شود.
سازندگى در اسلام از اصول مسلم است. همه باید به فکر ساختن نفوس انسانى باشند تا برکات الهى افاضه شود، تا یک بهشت همیشه همراه آن ها باشد و جلو آتش نفس را بگیرد.
هوى و هوس، مهلک نفس است. هوى و هوس فرد، فرد را هلاک مى کند و هوى و هوس اجتماع، مهلک اجتماع است. مبدأ همه این مفاسدى که الآن در جهان مى بینید و آنچه فساد تاکنون در عالم پیدا شده است، نفوس است. نفوسى که منقطع از خدا هستند، نفوسى که رابطه الهى ندارند. حل این مشکلات، این است که نفوس رابطه الهى پیدا کنند. این آتشى که جهان را احاطه کرده است، آتش این انسان است. باید این آتش را به وسیله نورانیت عقل و نور مکتب اسلام خاموش کرد. این آتش باید زیر خاکستر برود، اگر ظاهر شود، همین بساط است.
حکومت عقل
حکومت حق و حکومت ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه الشریف ـ که حکومت عدل اجتماعى است، همان حکومت عقل است. عقل حاکم است، هوى حاکم نیست. اگر هوى غالب شد، همین بساط است. اگر عقل بر هوى غالب شد، مفاسد از بین مى رود. در ظهور دولت حق ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه الشریف ـ تمام این مفاسد برداشته مى شود. هوى، هم در فرد است و هم در اجتماع. هم آتش فرد را باید خاموش کرد و هم آتش اجتماع را. و این فقط یک راه دارد و آن، معارف و توحید اسلام است، معرفت الله است، فقه و عبادت و نماز و روزه اسلام است. اگر معرفت بارى تعالى براى یک انسانى حاصل شود از تمام گرفتارى ها نجات پیدا مى کند. همین معرفت به خدا و توحید حق تعالى.
پیامبر اسلام اهل کتاب را دعوت کرد: تعالوا الى کلمه سواء بیننا و بینکم ان لانعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله18 بیایید در همین یک کلمه توافق پیدا کنید. اگر بشر روى همین یک کلمه توافق داشته باشد، هوى را الغا کند و دور اندازد. ـ معناى الغاى هوى، الغاى شیطان است. ـ اگر حق تعالى حاکم باشد، همه مشکلات حل است. پس تمام مشکلات، مشکلات نفس است. همان طور که خانه و مغازه را مى سازید، خود را بسازید. ما به خودسازى خیلى نیاز داریم. اگر انسان خودش را بسازد، از همه گرفتارى ها نجات پیدا مى کند.
گفتار 14 : الناس موتى و اهل العلم احیاء19.
موت و حیات
مردم همه مرده اند، همه مى میرند، همه چیز مى میرد، الآن هم مرده اند. در حال حیات هم مرده اند. یک بره هم که بخورند مرده اند. مرده علمند، مرده تقوى و توحیدند، مرده انسانیتند، مرده نور و معرفت به مبدأ و معادند. مرده اند.
این حیات شما، حیات حیوانى است. حیوانات هم مى خورند و مى آشامند، توالد و تناسل دارند، سکنى مى خواهند، دشمن دارند. حیوانات اگر هدفشان انحرافى است، براى این است که انسان نیستند، نفس ناطقه ندارند، تجارت و صناعت ندارند. اگر حقوق را حفظ نمى کنند، باکى نیست. شما که دارى، چرا حقوق را حفظ نمى کنى؟ چرا حیات تقوایى و انسانى پیدا نمى کنى؟ چرا از جوانى استفاده نمى کنى؟ چرا از عمر و مالت استفاده نمى کنى؟
انسان عاقل در هر حرکتى از حرکات مى تواند استفاده الهى کند؛ ولى ما همه را صرف شرور مى کنیم. جوانى کجا رفت؟ عمر را کجا صرف کرده اى؟ اموال کجا مصرف شد؟ با آن ودیعه الهى که خدا در شما قرار داده است مى توانستى به مراتب انسانیت نایل شوى، به مراتب اوصیا و انبیا نایل شوى. نخواسته اى؛ دنبال هوى و هوس بوده اى. هر کس دنبال هوى برود هلاک مى شود، همین جا مرده است؛ منتها نمى داند مرده است. خبر از حیات علمى، حیات تقوایى و حیات انبیا ندارد. زبان و چشم و دستش را اصلاح نکرده است. مرده تقواست، از حیث تقوى و علم و عاقله مرده است. آدم عاقل این غلط ها را نمى کند. با حیوانات هیچ فرقى ندارد. آن ها هم اکل و شربى دارند. گرگ یک بره را هم مى خورد، ولى آخرش گرگ است. آیا تو هم مى خواهى گرگ باشى؟ تو باید انسان باشى. اگر بخواهى گرگ باشى، اشتباه کرده اى، ضرر کرده اى.
الناس موتى. یعنى همین جا مرده اند. وقتى بهره علمى و تقوایى و نورى ندارند، مرده اند. باید با عبادت حق تعالى و مخالفت با هوى و هوس و سازندگى خود، نور را تحصیل کرد. ممکن است چند خانه هم ساخته باشى، ولى خودت را نساخته اى. خودسازى بر خانه سازى مقدم است. خانه ها مال دیگران است، ولى خودسازى مال خودت است. چرا خودت را نساختى؟ اگر خودت را بسازى، جمعیت، دست شما را مى بوسد.
حیات طیبه
اهل العلم أحیاء. کسى که با خدا رابطه دارد، به حیات طیبه رسیده است. خداوند به همه توفیق حیات الهى عنایت کند، حیات علمى و عملى بدهد. با وجود حیات نورانى، در مسائل جهانى، در وهم و خیال گم نمى شود. معرفت الله که نباشد، گم مى شود. با راه یابى به دستگاه خدا، انسان از همه اوهام و تردیدها نجات پیدا مى کند: ألا بذکر الله تطمئن القلوب20. تمام عبادات، اعمال و مجالس و قرآن و تفسیر، همه براى این است که ساخته شوى.
لیلة القدر خیر من ألف شهر21. پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به مقامى رسید که براى نزول قرآن بر قلبش اهلیت پیدا کرد. هشتاد سال عبادت کرده اى، ولى نتیجه آن چه بوده است؟ نتیجه اش همین بساطى است که مى بینید. همان هتاکى و جهالت. این که عبادت نیست. ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر22. اگر نماز جلو دروغ ها را نمى گیرد، بدان، نماز نیست. نماز جلو دروغ را مى گیرد. خداى تعالى به همه ما حیات علمى، حیات تقوایى، حیات نورى و حیات عقلى عطا کند. اگر همت نکنید به جایى نمى رسید. باید به فکر خودسازى باشید. اگر صدها جلسه هم باشد، ولى تا تصمیم به اصلاح خودتان نگیرید، فایده اى ندارد. باید بدى ها را کنار بگذارید تا حق تعالى شما را یارى کند. اگر به سوى دستگاه خدا رفتى، خدا پشتیبانى مى کند.
گفتار 15
معرفت خدا
معرفت خدا با معرفت ماسوى تفاوت دارد. معرفت جزئیات خارجى و کلیات منتزع از آن جزئیات، یک نحوه معرفت است و معرفت الله، باب دیگرى است؛ معرفت جزئیات به صورى است که در ذهن حاصل مى شود. ولى صورت حاصله، نسبت به معرفت بارى تعالى، اوهام است و معرفت بارى تعالى نیست. معرفت کلیات هم به توسط توجه نفوس به کلیات منتزع به وسیله عقل است، و خداى تعالى از این حرف ها منزه است. معرفت بارى تعالى، به بصیرت قلبى و انوار عقلى و افاضات الهى و شهود قلبى است. این طریق معرفت الله است.
شاید هر ماسوى الله، نسبت به حق تعالى عنوان حاجبیت داشته باشد. لکن حجاب هایى که طریق به وجود بارى تعالى هستند، مثل خلفاى الهى، حجب نورى هستند.
شهادت و شهود
شاید تعبیر به شهادت در موارد استعمالش در اذان و اقامه و در تشهد نماز و آیات کتاب خدا: شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکة و أولوالعلم قائما بالقسط23، هر مفهومى که داشته باشد، شهود در آن معتبر است؛ چون شهود، مبدأ اشتقاق است. بنابراین، شهادت به وحدانیت خدا، شهود به وحدانیت است. شهادت به رسالت، شهود به رسالت است. شهادت به ولایت، شهود به ولایت است و این ها به برکت انوار عقلى و حقیقت ایمان و بصیرت قلبى است. همه شهود است؛ منتها شهود قلبى و شهود عقلى است، نه شهود نفسى.
این شهود، به وسیله حقیقت ایمان حاصل مى شود. وقتى از حضرت سؤال مى کنند: هل رأیت ربک؛ آیا خدا را دیده اى؟ مى فرماید: لم اعبد ربا لم اره14؛ خدایى را که ندیده ام عبادت نمى کنم. این کلام، واقعیت دارد، ولى براى حضرت. چیزى را که نورانیت عقل درک مى کند، هفتصد میلیون نفر هم نمى توانند ایجاد کنند. گرچه هفتاد هزار نفر جمعیت یا هفتصد هزار یا هفتصد میلیون در غدیر خم باشند، ولى حقیقت باید به وسیله انوار عقلى حاصل شود، مثل خود معرفت بارى تعالى. این که انسان در هر شبانه روز، شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر و ولایت مى دهد، کمال آن شهود رسالت و ولایت است. و آن براى نفوس مزکى حاصل مى شود.
طلب در علوم الهى
تزکیه و تهذیب نسبت به علوم الهى و معارف حقه، همان طلب است. طلب در علوم متعارف، حرکت از وطن به مراکز علمى و حضور در جلسات بحث و تعلیم است؛ ولکن طلب در معرفت الله، حرکت روحانى است، که همان تزکیه و تهذیب است. با تزکیه و تهذیب، معرفت الله و معرفت نبوت و ولایت و علوم الهى حاصل مى شود. انبیا براى علوم الهى نیازمند به حرکت مکانى نیستند. علمى که نور یقذفه الله فى قلب من یشاء25 است، حرکت مکانى نمى خواهد. همه معارف و عبادات معراجى، از برکات حرکت الهى و تخلق به اخلاق الله و تزکیه و تهذیب است. طلب در اینها حرکت روحانى است، نه حرکت مکانى. باید با دورى از بدى ها خودسازى کنند و با خوبى ها خود را بیارایند، تا به انوار عقلى و ایمانى و قلبى نایل شوند. با آن انوار، معرفت الله و معرفت به رسالت و نبوت حاصل مى شود.
دستاورد تهذیب
اگر انسان، مجرد از نتایج، به خودسازى بپردازد، نتایج کلى گرفته مى شود. در خودسازى، انسان از مرحله بهیمیت حرکت کرده و به مرحله انسانى نایل مى شود. و این، منشأ برکات الهى است. آنچه در حوادث جهانى به انسان آرامش مى دهد، معرفت الله است.
انسان باید، به توفیق خدا تزکیه و تهذیب کند، تا مسائل حل شود. البته ممکن است انسان، معانى الفاظ را هم لحاظ کند، ولى حقیقت مطلب روشن نمى شود، جز این که انسان، موانع ادراک را بردارد. ادراک و تفسیر قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه، نیازمند تزکیه و تهذیب است. به شیخ الرئیس نسبت مى دهند که مى گوید: دلیلى بر معاد نداریم، جز این که انسان صادقى به وقوع آن خبر داده است. با این که بوعلى تمام علوم را تا بیست و چهار سالگى فراگرفته است، ولى در مسأله معاد براى او علم حاصل نشده است، فقط براى او ثابت شده است که انبیا صادق هستند، ولى معاد را وجدان نکرده است. مدرک این مسائل، همان نیروى عقلى است که تکامل آن به عبودیت حق است.
گفتار 16
تطهیر از شرک
انسان جاهل گاهى صد سال فعالیت مى کند، کارهاى خیر انجام مى دهد، به گمان این که براى خداست؛ ولى چه بسا همه را براى جهات سیاسى و شهرت بین مردم و جلب توجه نفوس انجام داده است. حتى گاهى در نمازهاى جماعت، صف اول را حیازت مى کنند تا اعتبار بازاریشان قوى شود. این ها را هم به حساب خدا مى گذارند، در صورتى که چنین نیست.
البته ما هم مثل آنها هستیم، فرقى نمى کند. خلوص و شرک را باید به وسیله انگیزه ها تشخیص داد. اگر عمل انسان به انگیزه هاى نفسانى یا بر اساس احساسات یا به جهتى از جهات دنیوى باشد، از امر خالص خارج مى شود، و این، مانع افاضات الهى است. شهوات، تعصبات، دسته بندى ها و رقابت ها، همه مانع افاضه است. ما هم اگر علوم خود را از شرک تطهیر کنیم و این موانع برطرف شود، چه بسا ـ فى الجمله ـ با افاضات الهى آشنا مى شویم.
غایت علم
علم در فقه، مقدمى است؛ یعنى مقدمه براى عمل است. ولى در اعتقادات اسلامى و توحید، شاید بتوان گفت علم، موضوعى است؛ یعنى خودش موضوعیت دارد. و ممکن است که مقدمه باشد براى همان قضایایى که در کلمات مولاست: ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فى جنتک ولکن وجدتک أهلاً للعباده فعبدتک26.
علم این معنا را در انسان ایجاد مى کند که خدا را اهل براى عبودیت مى یابد. از این رو، شاید علوم در اعتقادات هم مقدمه باشد براى این که حالتى در انسان حاصل شود که شوق الى الله پیدا کند.
معادن علوم
العلم مخزون عند أهله27 علم را باید از اهلش گرفت که اهل بیت (علیهم السلام) هستند. باید برکات را از مشاهد گرفت. روایات در باب ولایت، معانى خیلى دقیق و جملات بسیار زیبایى دارند. اهل بیت (علیهم السلام) در اصول و فروع و اخلاق معدن علومند. معارف اسلام، معارف تبلیغى نیست. اسلام یک واقعیتى است که انشاءالله انسان موفق شود به آن برسد. منتها رسیدن به آن واقعیت مشکل است. باید از طریق تزکیه و تهذیب به آن رسید.
تقدیر از علما
البته باید از زحمات استادان و علما هم قدردانى کرد. گمان نکنید کار آسانى است. نمى دانید نوشتن یک صفحه مکاسب شیخ انصارى، چقدر دشوار است. افراد محقق وقتى پنج سطر هم بنویسند، قابل استفاده است، دقیق است، تفکر و تامل و مطالعه مى خواهد. این ها با زحمت نوشته شده است. یک صفحه مکاسب با تفکر و تتبع و مطالعات نوشته شده است، این طور نبوده است که قلم را دست بگیرند و تمام شود. بلکه زحماتى کشیده اند تا تحقیقاتى کرده اند. گاهى تمام عمرشان در این کار مصرف شده است.
میرزاى قمى
میرزاى قمى در قوانین خیلى زحمت کشیده است. میرزا یک جهاتى هم داشته است. گمان نکنید جمعیت زائران سر قبر میرزا بى منشأ است. کسى مجانى سر قبر میرزا نمى رود. کسى براى ما نقل کرد که ما خانه نداشتیم، دو سه مرتبه سر قبر میرزا رفتیم و خانه دار شدیم. براى ما نقل کردند ـ نقل، حقیقت بود، ولى مبدأ اصلى خیلى قابل اعتماد نبود، شاید خوابى بود ـ مثل این که بى بى حضرت فاطمه معصومه (علیها السلام) فرموده بودند: به میرزا رجوع کنید؛ یعنى شما به ما احتیاج ندارید. میرزا براى کارهاى شما کافى است. آنها در یک سطح عالى ترى هستند.
براى حوزویان
اکنون که موفق به تحصیل در حوزه شده اید، سعى کنید انشاءالله استفاده اهم بکنید. این مقدور نیست، جز با مسئلت از خداى تعالى و تشبث به امام زمان (علیه السلام). تا به این وسیله، در کارهایمان به یک عمل منتجى هدایت شویم. در ابتداى کار باید از سازندگى خودمان شروع کنیم. اول خود را اصلاح کنیم و به دنبال آن به اصلاح مردم بپردازیم. اگر خودمان را اصلاح کردیم، دیگران هم اصلاح مى شوند.
زمانى که در فیضیه بودیم، اول اذان، چراغ همه حجره ها روشن بود. الآن خبر ندارم چگونه است. البته حاج شیخ هم مردى بود که مصالح حوزه را در نظر مى گرفت، نه مصالح خودش را. یعنى براى مصالح حوزه کار مى کرد، نه براى خودش. و این موضوع دقیقى است که انسان کار اجتماع را براى اجتماع انجام دهد، یا براى خودش. و حاج شیخ از کسانى بود که کار اجتماعى مى کرد، ولى براى حوزه مى کرد. مصالح خودش را در نظر نمى گرفت. خدا رحمتش کند. او هم شخصیت فوق العاده اى بود. براى طلبه ها از یک پدر مهربان، مهربان تر بود.
گفتار 17 : لابعث الله نبیا و لا رسولاً حتى یستکمل العقل و یکون عقله افضل من جمیع عقول امته28.
حرکت استکمالى
انبیا و اولیا در این جهان، واجد حرکت الهى و اکتسابى و کمالى هستند. گرچه مثل روح الله (علیه السلام) در گهواره بگوید: انى عبدالله ءاتانى الکتاب و جعلنى نبیا…29.
شاید تزکیه و تهذیب حضرت مریم در تکامل حضرت عیسى (علیه السلام) دخالت داشته است. انبیا و اولیا و صلحا در این جهان، از جمیع جهات استفاده و بهره مى برند؛ هم از حیثیت الهى و هم از حیثیت مادى. استکمال عقول و کمال عقلى با عبودیت حق حاصل مى شود و راهى جز عبودیت حق و مجاهدات نفسانى ندارد.
شئون ولایت
اصل و مرتبه ولایت، مقام اجراى احکام الهى است و مرتبه نبوت، مرتبه تشریع احکام الهى است. مرحله اجراى احکام به مراتب دشوارتر و بزرگ تر از مسأله تشریع است. بنابراین، شاید مجرد ولایت، مقامش از مجرد نبوت، اعلا و افضل است؛ چون مشکلاتى که ولى دارد در نبوت محض نیست. پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم)، بین نبوت و ولایت جمع کرده است. مرحله نبوت، مرحله تشریع و قانون گذارى در اجتماع، در ابعاد مختلف معارف اسلام، توحید و طهارت از شرک، اخلاق و فقه اسلام است. ولى مرتبه ولایت، اجراى احکام است. مقابله با تهاجمات شرق و غرب، همه مربوط به جهت ولایى است؛ چون برنامه اسلام و شئون ولایت، حفظ حقوق و اقامه حدود و حاکمیت عدالت است.
مبدأ ولایت، جهات الهى است. و مبدأ غارتگرى هاى شرق و غرب، فساد اخلاقى و سیاست مبتذل آنها، همه از جهات شیطانى است. همه اصلاحات امت، اعم از اصلاحات اجتماعى، فرهنگى، صناعى، اصلاحات شهرها و رفع دشمنان، همه از شئون ولایت است. و در نهایت همه مشکلات باید به برکت ولى عصر ـ صلوه الله و سلامه علیه ـ حل شود. مسأله نبوت نمى تواند این را حل کند.
احکام فقهى اسلام را باید حکومت اجرا کند. دستگاه حکومتى باید حقوق را حفظ کند و جلو منکرات را بگیرد. اقامه حدود به عهده ریاست دینى است. اگر غیر ریاست دینى را بخواهد اقامه حدود کند، مفاسدى پیدا مى شود. بنابراین، ولایتى که اجراى احکام است و با این مشکلات مواجه است، مرتبه آن، حرکت اجتماعى است. ولى مرتبه نبوت، حرکت شخص است. انسان در مرتبه خودش ممکن است به مقامى برسد که علوم الهى به او افاضه شود.
گفتار 18 : یا هشام ان الله تبارک و تعالى بشر أهل العقل و الفهم فى کتابه فقال: فبشر عباد الذین…30.
گویا روحانیت، معارف و توحید، اخلاق و انسان سازى و طهارت نفوس بشرى و سلامت نفوس انسانى، همه از برکات عقل است. حتى مراتب ایمانى و مراتب هدایت و مراتب علمى، همه تابع مراتب عقلى است. هر چه عقل قوى باشد، هدایت و ایمان و علوم قوى تر است. محور تکامل نفوس بشرى، عاقله است. این که در روایات آمده است که: اول ما خلق الله العقل31، حرف گزافى نیست. مثل این که غناى از عقل، ممتنع است. همه احتیاج به عاقله دارند.
در انبیا و اولیا و مردان حق و حقیقت، معارف و ایمان و هدایت و اخلاق، همه بدون واسطه افاضه مى شود. هیچ واسطه نمى خواهد، به وسیله خود انبیا (علیهم السلام) است. نه نیازمند بشارت و انذار پیامبر دیگرى است و نه معارف دانشکده ها و دانشگاه هاى علمى را مى خواهد؛ بلکه مبدأ علوم، همان افاضات الهى به نفوس انبیا و اولیاست. یعنى دیگران باید معارف و اخلاق و هدایت و شاید بعضى از طبیعیات را از آن ها اتخاذ کنند. پس عقل و کمال عقلى، مال انبیا و اولیا و اهل بیت معصومین (علیهم السلام) است و براى هر کس نیست.
کمال عقلى، تمام سبب تکامل نفوس الهى است. چیز دیگرى نمى خواهد. اگر ما هم داشتیم کارمان درست بود، ولى نداریم. این، مال انبیا و اولیا و مردان الهى است؛ که عقل به تنهایى کافى است تا آنها را در راه حق حرکت دهد و منتهاى کمال انسانى حاصل شود. علوم انبیا و اولیا، مبدأ علوم بشرى است. ما هم آنچه از تعلیمات اسلام داریم به پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت (علیهم السلام) منتهى مى شود، اگر به آنها منتهى نشود حسابش واضح است. این نسبت به انبیا و اولیا.
اما علما و دانشمندان اسلام که شاگرد مکتب انبیا و اولیا هستند، اینها هم احتیاج به عاقله دارند. علما به حسب مراتب عقلى، کلمات انبیا و اولیا را درک مى کنند. آنچه در آیات قرآن آمده است، نخست تزکیه است و بعد از آن تعلیم. و تزکیه همان تقویت نیروى عقلى است. هر چه نفوس حیوانى تضعیف شود، قوه عاقله تقویت مى شود. از عامه و خاصه، این همه تفسیر براى کتاب نوشته شده است. بسیارى از تفاسیر درباره ادبیات کتاب خدا است. بسیارى هم در باب فصاحت و بلاغت قرآن است. اگر برخى از تفاسیر از کتاب خدا کمال استفاده را کرده اند مربوط به علماى شیعى است، علمایى که داراى ورع و تقوى بوده اند، فلسفه و حکمت عملى داشته اند، نه فقط حکمت نظرى و بحثى.
عقل، مرز حق و باطل
مراد از کلمات امیرالمؤمنین على (علیه السلام) هم که فرمود: الناس ثلاثه: عالم ربانى و متعلم على سبیل نجاه32 همین علما و شاگردان مکتب اسلام و انبیا هستند. آیه قرآن هم اهل عقل و فهم را بشارت مى دهد. فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه33. یعنى در جهانى که مملو از آراى حق و باطل است و شاید آراى باطل بیش از حق است، مقاله ها و سخنان آن چنانى. فقط عاقله باید تشخیص دهد که بین اقوال، کدام را اختیار کند و در بین آرا، کدام فکر را تصویب کند و در بین نوشته ها، کدام نوشته را.
پس همه اینها محتاج به عقل است. تا عاقله نباشد نمى توان کلمات کتاب خدا و کلمات انبیا را فهمید. حضرت دو طایفه را اهل نجات مى دانند که هر کدام، بدون واسطه و یا به واسطه مکتب اسلام، احتیاج به عاقله دارند. همج رعاع، اتباع کل ناعق، از این دو طایفه خارج هستند. بنابراین، در جهانى که مقالات و آرا و استدلالات فراوانى وجود دارد، فقط عاقله مى تواند نظر احسن را انتخاب کند. عاقله مى تواند فکر صحیح را از فکر باطل و مسیر صحیح را از مسیر خطا تمیز دهد.
ادراکات نفوس بشرى تا وقتى که گرفتار تعصبات و سایر امور نفسانى و رذایل نفسانى است نمى تواند حقایق را درک کند. باید از اینها فراغت پیدا کند، آنگاه کلمات انبیا و کتاب الله را مى فهمد. شاید قسمتى از اعجاز کتاب الله هم مربوط به همین است. کتاب الله دقایقى است غیر از علوم ما. باید توفیقات الهى نصیب انسان شود تا بفهمد. آنها اشتباه نکردند: و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى34 پس همه آثار روحانیت، مال اهل عقل و فهم است. درجات ایمان و هدایت و درجات علمى، همه بر اساس درجات عقلى است. یعنى اگر کمال عقلى داشته باشد، کمال علم را هم دارد، کمال هدایت و ایمان را هم پیدا مى کند. فرد شاخص آن، خود پیامبر خداست.
بنابراین، آنچه را که در مسیر حق از آن بى نیاز نیستیم عاقله است. دسته اى که نجات پیدا مى کنند، یکى انبیا هستند و دیگر، اتباع و شاگردان آنها. طبقه سوم هم که همج رعاع، اتباع کل ناعق هستند، دنبال هر صدایى مى روند، ولى چیزى به دست نمى آورند. صداها، صداهایى است که محتوا و لب و حقیقت ندارد. فقط صداى انبیا لب و حقیقت دارد.
گفتار 19 : ان لى جارا کثیر الصلوه، کثیر الصدقه، کثیر الحج…35.
عقل و عبودیت
در این روایت آمده است که: همسایه اى داریم که خیلى اهل نماز و حج است، ولى عقل ندارد. حضرت مى فرماید: لایرتفع بذلک منه؛ یعنى نماز غیر عاقل، آثار صلات و کمالى ندارد؛ هر چند عبادت هاى او زیاد باشد. عبادت هاى غیر عاقل، صورت عبادت است، لب و حقیقت عبادت نیست. توحید و معارف اسلام، باید به نورانیت عقل اصلاح شود. معرفت الله به حقیقت ایمان و نورانیت عقل و قلب حاصل مى شود. کسى که عقل ندارد، توحید و طهارت از شرک ندارد. نماز معراجى ندارد، نماز مى خواند، ولى صورت نماز است. غیر عاقل به حقیقت نماز، که ناهى از فحشا و منکر و معراج مؤمن است، نایل نمى شود. این عقل است که باید انسان را به نماز معراجى و معارف و اخلاق اسلام موفق کند.
اخلاق حسنه، از جنود عقل است. عفت و عصمت و عدالت از جنود عقل است. حتى در علوم الهى باید از عقل استفاده شود. یعنى عاقله باید نفوس را براى افاضات الهى آماده کند. به هر قلبى افاضه نمى شود. قلبى که به نیروى عقل ساخته شده باشد و از بدى ها طهارت و به خوبى ها تخلق پیدا کرده باشد، مورد افاضات الهى است. کسى که عقل ندارد از این برکات محروم است. عاقله باید نفوس را براى افاضات الهى آماده کند. عاقله باید نفوس را به اخلاق کریمه و اجتناب از رذایل نفسانى بسازد، تا حالتى در نفس پیدا شود و بتواند افاضات الهى را دریافت کند.
عقل و معرفت
کسى که عقل ندارد، توحید و معرفت ندارد و نماز از این شخص، صورت عبادت است، نه حقیقت آن. معراجیت نماز، به غیر حقیقت ایمان و بصیرت عقلى، قابل حل نیست. اعتقادات او هم صورى است و مبانى محکمى ندارد. به وسیله عقل نفوس ساخته مى شود و بعد از آن، مورد افاضات الهى قرار مى گیرد و معرفت الله به دست مى آید. اگر ما افاضه نداریم براى این است که نفوس ما ساخته نشده است. برکات الهى براى کسانى است که خود را ساخته اند: ما أخلص عبدلله عزوجل أربعین صباحا الا جرت ینابیع الحکمه من قلبه على لسانه36 لذا در روایت آمده است: اول ما خلق الله العقل37. عقل به حسب مقام، در رتبه اول است. همه برکات از عقل است. ما خلقت خلقا احب الى منک38. خلاصه، کثرت نماز و روزه منشأ آثار نیست، بلکه کیفیت آن منشأ آثار است. کیفیت خیلى مؤثر است، نه کمیت.
فرق عقل و نفس این است که نفس، مبدأ هلاکت است و عقل، مبدأ نجات؛ عقل، نورانیت دارد و نفس، ظلمت. گاهى انسان از روى اشتباه به رذالت هاى خود افتخار مى کند. این از نفس انسان است.
گفتار 20 : تفقهوا فى الدین فانه من لم یتفقه منکم فى الدین فهو اعرابى ان الله یقول فى کتابه: لیتفقهوا فى الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون39.
بصیرت دینى
انسان به حسب کتاب و سنت، مأمور به تفقه است. امر به تفقه، در قرآن هم آمده است: فلولا نفر من کل فرقه طائفه لیتفقهوا فى الدین…40.
شاید تفقه به معناى مصطلح امروزى ـ یعنى خصوص علم به فروع ـ نیست. بلکه تفقه در لسان اسلام، بصیرت دینى است. علم به اصول و فروع و اخلاق و سیاست دینى، همه داخل در بصیرت دینى است. و شاید سیاست دینى فوق فروع باشد. به ویژه آن که در ذیل آیه آمده است که: متفقهین، باید انذار و ارشاد کنند. و این کار از کسى که بصیرت دینى ندارد، میسور نیست. عنوان بصیرت دینى در کسى محقق مى شود که همه جهات اعتقادى، اخلاقى، فقهى اسلام و سیاست اسلامى، که همان حکومت اسلامى است، را دارا باشد.
به حسب اصطلاح زمان با تفقه، خصوص علم به فروع است. ولى شاید اهمیت علم به اصول بیشتر از علم به فروع است؛ چون آن سازندگى که توحید دارد، سازندگى فوق العاده قابل توجهى است. شاید بسیارى از عبادت ها براى این است که انسان را موحد کند. صلات، عنوان معراج دارد. معراجیت آن براى حصر عبودیت در حق تعالى: [ایاک نعبد [و انقطاع از تشبثات خلقى است: [ایاک نستعین] و کسى جز به توفیقات و الطاف الهى به این مرحله نایل نمى شود؛ حتى انبیا هم با تأییدات الهى به این مرحله نایل شدند.
استغنا و حریت
کسى که بصیرت دینى دارد، ارشاد و انذار او در اجتماع، عنوان اکتساب ندارد. یعنى کسى که به مرتبه کمال توحید رسید، آن توحیدى که خداى تعالى مى خواهد، آن توحیدى که در انبیا و اولیا بوده است، خداوند او را از اکتسابات اجتماعى مستغنى مى کند. یعنى اگر در اجتماع، ارشاد و انذار و تعلیم و تعلم هم دارد، براى کسب مادیت نیست؛ چون مقام و مرتبه توحیدى، انسان را از اجتماع مستغنى مى سازد. اگر انسان با توفیقات الهى به سازندگى پرداخت و با تأییدات خدا ساخته شد، یعنى مردى شد که مرضى خدا بود، خداى تعالى نمى گذارد محتاج مردم باشد؛ چون تمام فعل و انفعالات در ید الهى است. ولى کسى که براى اکتساب حوایج خودش، در اجتماع ترویج مى کند، به این مرحله نخواهد رسید. از این روست که در قرآن از قول انبیا آمده است: ما براى ترویج و تبلیغ و زحماتمان اجر نمى خواهیم: ان أجرى الا على الله41؛ اجر زحمات ما بر خداست.
این یک واقعیت است که اگر انسان به مراتب توحید موفق شد، خداى تعالى حوایج او را برآورده مى سازد، گرچه حوایج اقتصادى و مادى باشد. حوایجى که به ید قدرت بارى تعالى انجام مى شود، با حوایجى که با تشبثات به زید و عمرو، برآورده مى شود، خیلى فرق دارد. و این، بدان معنا نیست که انسان از اجتماع کناره گیرى کند. انسان باید در اجتماع باشد و براى اجتماع کار کند، براى خدا کار کند. نه این که در اجتماع باشد و براى خودش کار کند. اگر در اجتماع براى خود کار کرد، این مثل یک اکتساب بازارى است. بازارى هم براى خود کار مى کند. منتها از طریق تجارت و ما از طریق ترویج و انذار و بشارت.
خداوند به انسان توفیق دهد تا به مراحل توحیدى نایل شود و غناى از اجتماع پیدا کند. اگر غناى از اجتماع پیدا کرد، یک حریت نفسانى پیدا مى کند، و این است آزادى. یعنى در کلمات خود دیگر حساب زید و عمرو، ارباب و آقا و رعیت را نمى کند. تبلیغات اسلامى باید این چنین باشد و از این خصوصیات مجرد باشد وگرنه براى خودش تبلیغ کرده است.
1- برادران یوسف گفتند: پدر جان! چرا تو درباره (برادرمان) یوسف به ما اطمینان نمى کنى؟! در حالى که ما خیرخواه او هستیم! سوره یوسف، آیه 11.
2- مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند. سوره والعصر، آیه 3.
3- روزى که روح و ملائکه در یک صف مى ایستند و هیچ یک، جز به اذن خداوند رحمان، سخن نمى گویند، و (آنگاه که مى گویند) درست مى گویند! سوره نبأ، آیه 38.
4- گروهى از آنان همیشه به سجده اند و رکوع ندارند، و یا به رکوعند و قیام نمى کنند. نهج البلاغه، خطبه 1.
5- نهج البلاغه، نامه 53.
6- نوح گفت: پروردگارا! هیچ یک از کافران را بر روى زمین باقى مگذار! چرا که اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى کنند و جز نسلى فاجر و کافر به وجود نمى آورند! سوره نوح، آیه 26 و 27.
7- … کسانى که با نوح بر کشتى سوار کردیم… سوره مریم، آیه 58.
8- روزه بر شما نوشته شد. سوره بقره، آیه 183.
9- آیا با شما عهد نکردیم اى فرزندان آدم که شیطان را نپرستید، که او براى شما دشمن آشکارى است؟! و این که مرا بپرستید که راه مستقیم این است؟! سوره یس، آیه 60 و 61.
10- خدایا! دلم (از شهود تو) در حجاب است و نفسم آلوده به عیب هاست و عقلم مغلوب هوى و هوس است و هواى نفسم بر عقل مسلط است… اینک چه چاره توانم کرد؟ مفاتیح الجنان، دعاى صباح.
11- از مرتبه اى به مرتبه دیگر دگرگون مى شود.
12- همه آن ها را گمراه خواهم کرد. سوره ص، آیه 82.
13- مفاتیح الجنان، دعاى صباح.
14- امام على (علیه السلام)، تصنیف غرر، ص 232.
15- و مردگان را به اذن خدا زنده مى کنم. سوره آل عمران، آیه 49.
16- مرا از آتش آفریدى. سوره اعراف، آیه 12.
17- مفاتیح الجنان، دعاى صباح.
18- اى اهل کتاب! بیایید به سوى سخنى که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزى را همتاى او قرار ندهیم؛ و بعضى از ما، بعضى دیگر را ـ غیر از خداى یگانه ـ به خدایى نپذیرد. سوره آل عمران، آیه 64.
19- مردم مرده اند و اهل علم و دانشمندان زنده اند. دیوان امام على (علیه السلام)، ص 24.
20- آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مى یابد! سوره رعد، آیه 28.
21- شب قدر بهتر از هزار ماه است! سوره قدر، آیه 3.
22- نماز (انسان را) از زشتى ها و گناه باز مى دارد. سوره عنکبوت، آیه 29.
23- سوره آل عمران، آیه 18.
24- رجوع کنید به: کافى، ج 1، ص 97، روایت 6.
25- علم نورى است که خداوند در دل هر کس که بخواهد، قرار مى دهد. رجوع کنید به: بحارالانوار، ج 70، ص 140، روایت 5.
26- نه به خاطر ترس از آتشت تو را عبادت کردم و نه به خاطر طمع در بهشتت، بلکه تو را براى عبادت اهل یافتم پس عبادتت کردم. بحارالانوار، ج 70، ص 186، روایت 1.
27- امیرالمؤمنین على (علیه السلام)، کافى، ج 1، ص 30.
28- خداوند پیامبر و رسولى را مبعوث نساخت تا این که عقل او را کامل کرد و عقل او از عقل همه امت او برتر بود. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم)، کافى، ج 1، ص 12، روایت 11.
29- من بنده خدایم؛ او کتاب (آسمانى) به من داده؛ و مرا پیامبر قرار داده است… سوره مریم، آیه 30.
30- اى هشام به راستى که خداوند تبارک و تعالى اهل عقل و فهم را در کتاب خود بشارت داده است، سپس فرمود: فبشر عباد الذین… امام موسى کاظم (علیه السلام)، وافى، ج 1، ص 86.
31- نخستین چیزى که خداوند آفرید، عقل است. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم)، بحارالانوار، ج 1، ص 97.
32- مردم سه گروهند: اول علماى الهى، دوم دانش طلبانى که در راه نجات دنبال تحصیل علمند و سوم احمقان بى سر و پا که دنبال هر صدایى مى روند… . نهج البلاغه، حکمت 147.
33- پس بندگان مرا بشارت ده! همان کسانى که سخنان مرا مى شنوند و از نیکوترین آنها پیروى مى کنند! سوره زمر، آیه 18.
34- هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گوید! آنچه مى گوید چیزى جز وحى که بر او نازل شده است، نیست. سوره نجم، آیه 3 و 4.
35- امام صادق (علیه السلام)، کافى، ج 1، ص 24، روایت 19.
36- هیچ بنده اى چهل روز خود را براى خداى عزوجل خالص نکرد، جز آن که چشمه هاى حکمت از قلب او بر زبانش جارى شد. بحارالانوار، ج 70، ص 242، روایت 10.
37- پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم)، بحارالانوار، ج 1، ص 97.
38- چیزى محبوب تر از تو در نزد خود، نیافریدم. اصول کافى، ج 1، ص 10.
39- بصیرت در دین پیدا کنید که هر کس از شما بصیرت دینى پیدا نکند، اعرابى (از اسلام بیگانه) است. به درستى که خداوند در قرآن مى فرماید: چرا از هر گروهى از آنان طایفه اى کوچ نمى کند، تا در دین (و معارف و احکام اسلام) آگاهى یابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را بیم دهند؟! شاید از مخالفت فرمان پروردگار بترسند، و خوددارى کنند!. امام صادق (علیه السلام)، کافى، ج 1، ص 31.
40- سوره توبه، آیه 122.
41- اجر من تنها بر خداوند است. سوره سبأ، آیه 47.
تفقه، لازمه حکومت
از این روست که تفقه، همان سازندگى و تحول نفوس به نفوس الهى است. سازندگى که محقق شد، با غناى از اجتماع، به انذار و بشارت قوم مى پردازد، که مرحله انبیا همین است. انبیا بعد از خودسازى و غناى از اجتماع، متصدى هدایت و ارشاد و انذار اجتماع هستند و این تفقه در دین، در جهات اجتماعى و فردى است. انسان اگر تفقه در دین پیدا نکند، مثل اعراب بدوى است. این تفقه خصوص علم به فروع نیست، بلکه علم به اصول، علم به سیاست اسلامى و سیاست دینى و حکومت اجتماعى که همان حکومت اسلامى است، نیز داخل در تفقه است. حکومت اسلامى، غیر از حکومت در میان مسلمین است. حکومت، اگر حکومت اسلامى باشد، این نحوه بصیرت دینى را مى خواهد.
انسان ممکن است بدون بصیرت دینى براى نهى از منکر، صد منکر مرتکب شود. یعنى کسى که اطلاعات دینى ندارد، گرچه حسن نیت دارد و مى خواهد از منکر جلوگیرى کند، ولى از روى بى اطلاعى، ده منکر مرتکب مى شود. از این جهت، به تفقه خیلى اهتمام شده است. بعد از تفقه، نوبت رهبرى اجتماعى است. خداوند به اندازه امکان نصیب همه بکند. لکن مبانى مکتب اسلام این است که انسان اول خودش را بسازد و اصلاح کند و بعد از آن به اندازه توانش به اصلاح اجتماعى بپردازد. خودسازى و فراغت از بدى ها، جز با تأییدات الهى ممکن نیست. چون خودسازى مثل این که مؤونه زیادى مى خواهد. باید زبان در اختیار انسان باشد، قلب در اختیار انسان باشد، چشم و گوش در اختیارش باشد و بتواند در برابر شیطان ها مقاومت کند، شیاطین همه جا هستند. نباید اغفال شود، و این همه، توفیقات الهى مى خواهد.
فصل دوم: مصاحبه ها
آنچه در این فصل فراهم آمده است، مجموعه هشت مصاحبه و گفتگو با حضرت آیة الله بهاءالدینى (قدس سره) درباره دوران زندگانى، تحصیلات، اساتید و سلوک معنوى و روحانى ایشان و شخصیت هاى بزرگ علمى و اخلاقى حوزه و پرس و جویى در باب معارف، اخلاق و تزکیه نفس و خودسازى است که بین سالهاى 1360 تا 1374 هجرى شمسى یعنى اواخر عمر پربرکت این عالم ربانى انجام گرفته است.
گفتار 1
از دوران زندگى و تحصیلات خودتان بفرمایبد1؟
ـ پدر ما گفت: به چه کار علاقه مندى؟ ما گفتیم: به نجارى علاقه داریم؛ چون نجارى بود که مادرش در منزل، سکونت داشت، پسرش هم با ما آشنا بود، جوان بود. ایشان مثل این که الک و ملخ براى ما درست مى کرد و ما از این صنعت نجارى خوشمان مى آمد. در جواب این که به چه کارى علاقه مندى گفتیم: به نجارى علاقه مندیم. البته به ما گفتند: تبعیت از استخاره مى کنى؟ گفتم: بله. همان وقت استخاره کردند و به ما گفتند: استخاره خوب آمد که تحصیل کنى. با همه علاقه اى که به نجارى داشتم، از آن صرف نظر کردیم و به خاطر تبعیت از استخاره، با تحصیل توافق پیدا کردیم. شروع کردیم به خواندن چیزهایى که در مکتب ها مى خواندند، از فارسى و… . تا در همان مکتبخانه ها به اوایل صرف رسیدیم. آن زمان شاید اول تأسیس حوزه علمیه و ورود حاج شیخ عبدالکریم به حوزه بود. ما هم در همین مکتبخانه ها درس خواندیم، تا وارد حوزه شدیم. همان زمانى که در مکتبخانه بودیم، مرحوم شیخ ابوالقاسم کبیر که همه او را مى شناختند به مکتبخانه ما آمد و یک سؤال صرفى از ما کرد و مثل این که خوب جواب داده شد. سر و صدا در شهر بلند شد که جواب آشیخ ابوالقاسم را داده است. لذا با این که هفت، هشت ساله بودیم، وقتى ما وارد مجلسى مى شدیم، شیخ با این که اول شخصیت علماى قم بود، از جا بلند مى شد و ما را پهلوى خود مى نشاند و در حق ما چنین محبت هایى داشت.
بعد از سنه مجاعه (قحطى)، اکثر مردم بى حرفه مى رفتند صحرا و گندم و جو مى آوردند و از عواید آن استفاده مى کردند. یک جوانى بود که او هم به صحرا مى رفت و جو و گندم مى آورد و با دست خودش آنها را خرد و مصفا مى کرد و از عواید آن استفاده مى کرد. این جوان با ما یک آشنایى هم داشت و من آن زمان هفت، هشت ساله بودم. نفهمیدم قضایا چه بود که روزى از صحرا آمده بود، و ما پاهایمان را از روى زمین برمى داشتیم و روى پاهاى او مى گذاردیم و تا زانوهاى او بالا مى رفتیم. این کار ما بود. یک وقت عصبانى شد. اوقات او تلخ شد و با گیوه هاى رعیتى، که سرهاى عجیبى داشت، لگدى براى ما پرت کرد؛ که رگ طرف چپ پاى ما قطع شد و ما سوختیم و حدود چهل، پنجاه قدم دویدیم و به زمین خوردیم، و یک سوختن عجیبى بود.
در اوانى که به بازى خیلى علاقه داشتیم، یک شب، یکى از سادات را خواب دیدیم که مى خواستند پولى به ما بدهند؛ یکى گفت: به این که الک بازى مى کند نباید پول داد. این خواب را دیدیم. فرداى آن روز که به مکتب رفتیم، یکى از آقایان از کربلا آمده بود. معلم مکتب ما یک کله قند و شیشه گلابى به ما داد تا براى آن آقا تعارف ببریم. ما بردیم. آن آقا در برابر این تعارفاتى که که ما بردیم، سه قران آن روز ـ شاید قریب هفتاد سال پیش باشد ـ را خواست به ما بدهد. ما قبول نکردیم. ایشان دور خانه، دنبال ما آمد که پول را به ما بدهد، آخرش قبول نکردیم. ما پیش خودمان گفتیم این تعبیر همان خوابى است که دیشب دیدیم. با این خواب دست از الک بازى هم برداشتیم.
در اوایل تحصیلات که سیوطى مى خواندیم، به ما گفتند: براى امتحان پیش حاج شیخ بروید. خوب، سیوطى هم مطالب عمیق و دقیقى دارد که شاید بعضى از اساتید هم در آن بمانند. وقتى نزد حاج شیخ رفتیم به ما گفتند: باب حال را بگو: بسیار خوب. گفتند: مطالعه کن! گفتم: مطالعه نمى خواهد. در آن مجلس حاج شیخ و عده اى از علما بودند و جمعیت خبر از اوضاع نداشت. ما در این کتاب آنچه خوب بلد بودیم، فقط همین قسمت مشکل بود. همه کتاب را بلد نبودیم، ولى همان را که بلد بودیم از ما خواستند. ما که مسلط بر اوضاع بودیم شروع به گفتن کردیم. وقتى گفتیم، حاج شیخ گفت: نفهمیدیم، دوباره بگو! نه این که حاج شیخ نفهمید، بلکه بیان به حدى جالب بود که ما دوباره شروع کردیم. تقریبا این یکى از الطاف الهى بود که در تمام کتاب ما بیچاره بودیم و فقط همین قسمت که از همه جا دقیق تر و بهتر مى دانستیم نصیب ما شد. سر و صدایى در حوزه پیدا شد. حوزه چنین امتحانى به خود ندیده بود. شاید ما در آن وقت، دوازده، سیزده ساله بودیم.
شاید در شانزده، هفده سالگى بود که در فیضیه، با دو تا از رفقا پیش از اذان صبح مباحثه داشتیم. زمستان بود که ما به بواسیر جرحى مبتلا شدیم. ما خیلى ناراحت شدیم؛ چون از خصوص این مرض خیلى بدمان مى آمد و از طرفى دو نفر در حجره با ما بودند. ما به احدى بروز ندادیم. نه به ابوین گفتیم که چنین مرض خطرناکى داریم، که اگر کسى به آن مبتلا مى شد، داخله او اقدام به اصلاح مى کردند و نه هم حجره اى هاى ما باخبر شدند. نمى دانم یا حضرت زهرا سلام الله علیها بود یا امام زمان (علیه السلام) بود که ما متوسل به یکى از این دو شدیم. چهار یا پنج روز بیشتر طول نکشید که مرضى که احتیاج به جراحى داشت از بین رفت. یعنى همان عملى که ائمه (علیهم السلام) با اعراب بدو (بیابانى) مى کنند، همان کار را با ما کردند. ائمه (علیهم السلام) اعراب بدو را خیلى معطل نمى کنند.
مى گفتند: علامه امینى، صاحب الغدیر، براى تصنیف الغدیر، به کتابى نیاز داشت. چندین ماه خدمت حضرت امیر (علیه السلام) مشرف مى شد و از حضرت درخواست مى کرد تا کتاب را پیدا کند و حضرت اجابت نمى کرد. یک روز در حرم حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) بود که عربى به حرم حضرت آمد و رو به حضرت گفت: اگر مردى کار مرا انجام بده! با همان تعبیر خیلى توهین آمیز، هفته دیگر آمد و گفت: بله، مرد هستى. تو مردى! کار ما را انجام دادى. صاحب الغدیر مى گوید: ما خیلى ناراحت شدیم. گفتیم: ما داریم براى حضرت زحمت مى کشیم، کتاب الغدیر مى نویسیم، به ما اعتنا نمى کند، ولى این عرب دهاتى، همین که آمد و گفت: اگر مردى کار ما را انجام بده! کارش را انجام داد. مى گویند: صاحب الغدیر حضرت را در خواب دیده بود که حضرت فرموده بودند: این ها عرب دهاتى و بدو هستند و نمى شود اینها را رد کرد. باید با اینها مطابق طفولیتشان عمل کرد. لذا باید کار اینها را انجام دهیم. ولى تو که ما را مى شناسى، مرد فضیلت و تقوایى، بصیر هستى. ما اگر به این زودى هم به تو اعتنا نکنیم، تو عارف به حق ما هستى.
صاحب الغدیر مى گوید: در همین حین یک زنى آمد و گفت: ما امروز خانه تکانى داشتیم که همه زواید خانه را بیرون، در زباله ها، بریزیم، تا خانه ما تمیز شود. یک کتاب پاره مندرسى در خانه بود. مرد ما گفت: این کتاب را هم بینداز در زباله ها. من گفتم: شاید به درد این همسایه ما، آقاى امینى بخورد. کتاب را مى دهد به آقاى امینى. آقاى امینى وقتى مى برد و باز مى کند، مى بیند همان کتابى است که دنبال آن مى گشته است. آن کتابى که براى پیدا کردنش آن همه به حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) التماس مى کرد، امروز آن کتاب را که مى خواستند به زباله ها بیندازند، آورده اند پیش ما. در این قضایاى ما هم حضرت همان برخوردى که با عرب دهاتى مى کنند، با ما کردند تا قضایا خاتمه پیدا کرد.
اما وضعیت ما در روزه. خدا تأیید کند امام را، امام به ما مى گفت: روزه نگیر! یعنى وضع ما بد بود. وضع ما آن قدر بد بود که امام در 44، 45 سال پیش در یک جلسه به ما گفت روزه نگیر. ولى از کمال اعتمادى که به خدا داشتیم ـ اگر هم اشتباه بوده است یا جهالت ـ روزه را مى گرفتیم. ما مى گفتیم اگر کسى براى خدا انتحار هم بکند، خدا او را نگهدارى مى کند. دستگاه خدا یک دستگاهى است که اگر کسى براى خدا انتحار هم بکند، خدا او را نگه مى دارد. ما روزه را مى گرفتیم، تا این که بیست سال پیش یکى از رفقا به ما گفت: ما امسال نمى گذاریم تو روزه بگیرى، مگر این که دکتر زند وکیلى با روزه گرفتن تو موافقت کند و یک قرص هاى استثنایى هم براى تقویت تو بدهد. در صورت اجازه او مى توانى روزه بگیرى. پیش از رمضان این حرف ها را مى زد که البته مسافرتى برایش پیش آمد و براى کارى به طرف مازندران رفت. ما هم شروع کردیم به روزه گرفتن. روز نهم که بلند شدیم دیدیم تمام دستگاه هاى بدن ما تعطیل شده است. یعنى همه از کار افتاده است و با یک سیگارى که آتش زدیم، همه دستگاه راه افتاد. ما شروع کردیم به روزه خوردن، ولى روزه خوردنى که نه سحرى مى خوردیم و نه افطارى. فقط روزه ندارى ما همین بود که سماور آتش بود و سیگار ما هم بود. ده مثقال، مثل بادام و فندق مى خوردیم. چیز دیگرى نمى توانستیم بخوریم و ارواح چقدر به ما فشار آوردند که تو روزه نگیر؛ ارواح مؤمنین؛ آنها را مى شناختم. ما روزه را نمى گرفتیم. یک وقت ایام و لیالى قدر، ارواح به ما گفتند: روزه را شروع کن! ما روزه را شروع کردیم. نمى دانم شب بیست و چهارم یا بیست و سوم بود که ارواح از سر شفقت و رأفت با ما حرف مى زدند و معلوم بود که اینها دلسوزى دارند و البته مثل اینکه روزه گرفتن ما خطر مرگ داشت. شب بیست و چهارم یا بیست و هفتم، باز یک چنین حالتى پیدا شد که تمام دستگاه بدن ما تعطیل شد. از آن تاریخ به بعد هم دیگر با روزه خداحافظى کردیم. ما خیلى ناراحت بودیم که به ما بگویند: تو باید روزه بخورى! چون از بس ما فواید زیادى از روزه دیده بودیم، حاضر نبودیم روزه تعطیل شود. وقتى این بساط سرما آمد، گفتیم: از برکات خدا محروم شدیم؛ چون از روزه محرومیت پیدا کردیم. این قضایایى بود درباره روزه، فى الجمله.
از خاطراتى که با امام دارید بفرمایید.
ـ یکى از قضایایى که ما با حضرت امام داریم در اوایل کشف حجاب بود. آن زمان حاج شیخ حیات داشت. الآن قریب 49 سال است که از فوت حاج شیخ مى گذرد. یک شب در فیضیه در حجره اى بودیم. همه براى مسأله جشن کشف حجاب ناراحت بودند. تا این که جلسه نزدیک به ساعت سه نیمه شب تمام شد. همه متفرق شدند. وقتى امام تنها شد و با ما کسى نبود، به ما گفت: اگر فردا براى جشن کشف حجاب از ما دعوت کردند چه باید بکنیم. همان طور که از بازار و اعیان دعوت کردند، گفتند: باید روحانیت هم در جشن شرکت کند. ما تا رفتیم فکرى بکنیم، امام گفت: ما قبول نمى کنیم. خودش سؤال را کرد و خودش هم جواب داد. این بود که دیگر نوبت به روحانیت نرسید. امام جمعه خوى یا تهران گفته بود: اگر سرم برود، این کار نمى شود. پهلوى هم یکى از فحش هاى چهاروادارى به آخوندها داد و گفت: ولشان کنید. به آخوندها کارى نداشته باشید. ولى امام این کلمه را همان موقع به ما نگفت، وقتى همه رفتند به ما گفت. مثل اینکه صلاح نبود جلو دیگران بگوید.
رابطه شما با امام چگونه بود؟
ـ وقتى که حوزه در برابر این که ما تدریسى را قبول نمى کردیم بیچاره مى شد، امام که واسطه مى شد، مى گفتیم: حرف نداریم و مى پذیرفتیم. مثل این که ما وساطت امام را رد نمى کردیم.
از حضرت آیة الله بروجردى بفرمایید.
ـ با ورود ایشان به حوزه علمیه قم، حرکتى علمى در حوزه به وجود آمد و حرکتى موفق بود و این از برکات ایشان بود. ایشان در دوران طواغیت بود و گرفتارى هاى زیادى داشت. ایشان خیلى در تحصیلات مؤثر بود و در علوم اسلامى حق خیلى بزرگى به حوزه دارد.
اگر خاطراتى از حضرت آیة الله حاج سید محمدتقى خوانسارى دارید بفرمایید.
ـ ما در نماز استسقاى آقاى سید محمدتقى خوانسارى شرکت کردیم. البته یک نماز عمومى داشتند، که ما بودیم و یک نماز خصوصى، با عده اى از خواص، که ما شرکت نکردیم. روزى که سر و صدا بود که ایشان براى نماز بروند، بعضى از اهل علم با من مذاکره کردند که کار آقاى خوانسارى کار خطرناکى است؛ براى این که اگر با نماز آقاى خوانسارى باران بیاید، همه سرافراز مى شویم، ولى اگر باران نیاید، این مردم چه بر سر ما مى آورند! و نمى توان هیچ کلک و حقه اى زد که جواب مردم را بدهیم، و خیلى متوحش بودند. ولى مثل این که از کسانى که پیش آنها محرز بود که باران مى آید من بودم. من هیچ اضطرابى نداشتم. پیش من محرز بود که باران مى آید و باران کما و کیفا مطابق نظریه ماست. یعنى همان طور که در ذهن ما بود، ده، بیست دقیقه، باران شدید آمد و پشت بام و حیاط و همه را شستشو داد، ولى بیست دقیقه هم بیشتر نبود، به طورى بود که همه دهن ها بسته شد. چنین قضیه اى هم ما از آقاى خوانسارى داریم.
اگر خاطراتى از حضرت آیة الله حاج سید احمد خوانسارى دارید، بفرمایید.
ـ آقاى آسید احمد خوانسارى از افرادى است که شاید شصت سال است ما ایشان را مى شناسیم. ایشان مرد فضل و تقوا و علمیت است و مثل این که از نوادر حوزه علمیه قم بود.
از مرحوم آیة الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى بفرمایید.
ـ حاج شیخ در اوایل امر مثل یک پدر مهربان براى حوزه بود. محصلین حوزه مثل بچه هاى خود حاج شیخ بودند. کمال شفقت و رأفت را نسبت به آنها داشت. ولى از وقتى که پهلوى، آن مرد کثیف، سر کار آمد، ما مى دیدیم که حاج شیخ، شش ماه، روز به روز دارد مى میرد، تا مرد. یعنى از فشارى که از جانب دستگاه پهلوى به ایشان متوجه مى شد، یک نوع مرگ تدریجى براى ایشان به وجود آمد.
ضمن معرفى مرحوم ابویتان، اگر خاطراتى از ایشان دارید، بیان کنید.
ـ از افرادى که در او هیچ کلک و حقه بازى ندیدیم، ایشان بود. خیلى صاف و ساده بود، یعنى با روشنفکرى هایى که شرق و غرب با آن آشنا هستند، اصلاً آشنا نبود. گمان مى کنم شاید اگر تعلیمات شرق و غرب را هم به ایشان تعلیم مى دادند یاد نمى گرفت، یعنى قادر نبود این حرف ها را یاد بگیرد.
آیا حضرت عالى تألیفاتى هم دارید.
البته تألیفات متفرقه اى در چهل، پنجاه سال پیش داشتیم. بخشى از نوشته هاى ما تفسیر بوده است. یک مقدار نهج البلاغه بوده است. یک مقدار درباره وهابیت بوده است که من از وهابیت خیلى ناراحت شدم. قسمت هایى از این نوشته ها را رفقا برده اند.
یک وقتى بعد از افطار مى نشستم و تا سحر، سماور ما روشن بود و قلم هم دست ما بود و مشغول نوشتن بودم. یکى از ماه هاى رمضان یادم هست که تا نزدیک سحر چیزى مى نوشتم؛ یعنى تفسیر و نهج البلاغه و از این طور چیزها مى نوشتم؛ البته شاید چهل سال بیشتر است. نهج البلاغه بود، تفسیر بود، تقریرات دروس بود. حتى درسهاى حاج شیخ را هم ضبط کرده بودیم؛ بیش از پنجاه سال است.
گفتار 2
درباره پدرتان بفرمایید2.
ـ ارتباط ایشان با قرآن زیاد بود، روزى ده تا پانزده جزء، قرآن مى خواند، براى مردم استخاره مى کرد، در آستانه حضرت معصومه ـ سلام الله علیها ـ خدمت مى کرد، درس حاج شیخ و شیخ ابوالقاسم قمى مى رفت و با شیخ ابوالقاسم یک نسبت فامیلى داشتند. سالى یک مرتبه شیخ را دعوت مى کرد. ابتدا در مدرسه خان، حجره داشت، بعد از آن در فیضیه حجره پیدا کرده بود. نقشه هاى شیطانى نداشت، اصلاً با افکار شیطانى آشنا نبود. خیلى صریح و آشکار بود. اجداد ایشان طبق آنچه آقانجفى نوشته است، افراد شریف و معتبرى بوده اند. غالبا امام زاده بوده اند. من قرآنى به خط بعضى از آنها در هفتاد، هشتاد سال پیش دیده بودم؛ الآن نمى دانم کجاست. در میان آنها از علما و محدثین بسیار بوده اند. مطابق شجره نامه اى که آقانجفى نوشته است، کلیددارى حرم فاطمى در این فامیل بوده است. پدرم کارهاى شلوغ بازى را بلد نبود و با آن آشنایى نداشت. با قرآن مأنوس بود، ادبیات را خوب مى دانست و با فقه و اصول هم آشنا بود. هر کجا از قرآن را سؤال مى کردند جواب مى داد، از بس قرآن خوانده بود، بر قرآن مسلط و با آیات آن آشنا بود. مقدارى از جامع المقدمات را هم به ما تدریس کرد.
شنیده ایم پدر شما مستجاب الدعوه بوده است.
ـ یک مرتبه مرغ ها سفره را به هم ریخته بودند، ایشان هم به مرغ ها گفته بود: باد کنید! مرغها هم باد کرده و مرده بودند.
درباره مادرتان بگویید.
ـ مى گفتند: مادرم انتساب به آخوند ملاصدرا دارد. مادر ما با این که سواد نداشت، ادعیه را حفظ بود. زن فعالى بود. یک روز امام خمینى (ره) با عده اى نزدیک ظهر به منزل ما آمده بودند. در منزل ما حتى فلفل و زردچوبه هم موجود نبود؛ ولى ایشان در ظرف نیم ساعت بساط را درست کرد. این قضیه مربوط به چهل، پنجاه سال پیش است، یادم هست زمانى که دو، سه ساله بودم، دیدم شب مولود، مادربزرگم، با زن ها دور هم نشسته بودند و ایشان این شعر را مى خواند: تولد شد محمد به دنیا آمد احمد. مادر ما کرباس مى بافت و مقدار کرباسى که در ظرف یک سال مى بافت، چهل تومان قیمت داشت که تقریبا پول هشت، نه خروار گندم بود.
از خاطرات دوران کودکى برایمان بگویید.
ـ در بچگى خیر و شر را تشخیص مى دادم. در گهواره بودم که مى خواستند به من نیشترى بزنند. من حس مى کردم که وضع بد و خطرناک است و اوضاع ناجور است، مثل این که مادر ما از اطراف ما عقب رفتند تا نیشتر را نبینند، نیشتر را زدند و خون آمد. خوب یادم هست که مى فهمیدم حرف هاى اینها کلاه گذارى است. افرادى که مى آمدند، در این قسمت دروغ هایى مى گفتند که ما این دروغ ها را مى فهمیدیم، ولى هیچ نمى گفتیم و نمى توانستیم بگوییم. در گهواره بودم که خیر و شر را تشخیص مى دادم. یادم هست وقتى که بچه شیرخوار بودم، تریاک به ما مى خوراندند، من متنفر بودم، ولى مثل این که قبول مى کردم.
زمانى که مکتب مى رفتم، مکتب ما زنانه بود، رفتم سر حوض و در حوض افتادم. مرد خانه گفت: هندوانه در حوض افتاد. از این که مرد گفت: هندوانه در حوض افتاد، دیگر به فکر من نبودند. نمى گفتند که شاید ما باشیم، ولى نمى دانم چه شد که دستم را به دیواره حوض گرفتم و نجات پیدا کردم. در آن زمان چهار یا پنج ساله بودم.
در حرم حضرت معصومه (علیها السلام) رفت و آمد داشتم. یک روز دیدم دو سه نفر نشسته اند و دعا مى خوانند و عقرب درشتى در پنجاه سانتى آنها در حرکت بود، ولى آن ها به عقرب کارى نداشتند، عقرب هم با آنان کارى نداشت. مثل این که احساس امنیت مى کردند. چهار یا پنج ساله بودم که تا ته آب انبار، که پله هاى تاریکى داشت، مى رفتم و آب مى آورم، همه جاى حرم را بلد بودم.
رفتار پدرتان با شما چگونه بود؟
ـ رفتار پدر ما با ما بسیار آزادانه بود. هیچ کارى به ما تحمیل نمى کرد. ما را به جاهاى خطرناک هم مى فرستاد، ولى آرامش داشت. مثل این که بااطلاع بود که خطرى براى ما نیست. البته به ذکاء ما معتقد بود.
پس از پیروزى انقلاب امام خمینى (ره) به منزل شما آمدند. جریانش چه بود؟
ـ امام در آن مجلس اظهار کرد که من خودم در اختیار خودم نیستم و همه چیز در اختیار من است. بعد من با امام مذاکره کردم که احمد آقا سى ساله است و جوانى است که وارد این کارها نبوده است. یک مقدار رعایت احمد آقا را بکنید. امام گفت: من بدتر از احمد آقا هستم. ما هم دیگر چیزى نگفتیم. یعنى من ناراحت تر از احمد آقا هستم.
این جمله یعنى چه که من در اختیار خودم نیستم و همه چیز در اختیار من است؟
ـ آن روز من استفاده کردم که من ولایت دارم بر همه چیز؛ ولى خود در اختیار خودم نیستم، در اختیار حق تعالى هستم.
یعنى ولایت تکوینى؟
ـ من چنین چیزى از کلمات ایشان فهمیدم، این جور فهمیدم، حال، این جور بوده است یا جور دیگر. من حس کردم ایشان مى خواهد بگوید من ولایت دارم.
ایشان را چگونه دیدید؟
ـ اجمالاً ایشان مرد خدوم و خیر و… از سه، چهار سال بعد از تأسیس حوزه، طورى بود که لااقل روزى دو مرتبه همدیگر را مى دیدیم. در پاکى و صداقت و فهم و فطانت و ذوقیات و همه چیز خوب بود. در فیضیه هم اخلاق تدریس مى کردند.
آیا شما در درس اخلاق شرکت مى کردید؟
ـ من درس اخلاق نمى رفتم؛ بلکه از اعمال شیخ ابوالقاسم که عملاً اخلاقى بود استفاده مى کردم. درس کلام میرزا اکبر حکمى که در ابتداى تشکیل حوزه، فلسفه تدرسى مى کرد، مى رفتیم. ایشان یزدى بود و مرد خوبى بود. ما تازه ادبیات مى خواندیم، ولى بیان بیانى بود که ما مى فهمیدیم.
آیا در آن زمان به جمکران هم مى رفتید؟
ـ بله، یک وقتى عده اى بودیم که دسته جمعى پیاده به جمکران مى رفتیم. رفقاى ما مى ماندند و ما تنها برمى گشتیم و از چیزى هم وحشتى نمى کردیم.
چه آثارى از جمکران مى دیدید؟
ـ آنچه من حس کردم این بود که هشت، نه مرتبه، من کسالتى داشتم، مقابل جمکران که مى رسیدم حالم خوب مى شد. من خیال مى کردم این مال یک فرسخ و نیم راهى بوده است که آمده ام، بعد دیدم نه، چیز دیگرى بوده است.
از خاطرات خودتان با امام خمینى (ره) بفرمایید.
ـ یک سالى شبهاى ماه رمضان قمى ها جلسه اى داشتند که در آن عبقات مى خواندند. امام هم در آن جلسه شرکت داشت. امام آن قدر مجذوب عبقات شد که بعد از ماه مبارک با این که پول نداشت یک جلد از آن را چاپ کرد.
یک زمانى هم رفته بودم بازدید امام. در پشت بام بودیم، قرار شد شب را آن جا بمانیم. آنها شب ها غذاى حاضرى مى خوردند. حاج آقا مصطفى بلند شد که بگوید: یک کته اى درست کنید تا امشب که فلانى اینجا هست بخوریم. رفت لب بام صدا بزند، امام به من گفت: این نیفتد. من گفتم: نمى افتد. و این از شدت علاقه امام به آقا مصطفى بود. از بس به او علاقه داشت. حاج آقا مصطفى جوان خیلى بافضل و بااخلاقى بود. جهات خیلى فوق العاده اى داشت. گاهى دو ساعت از شب رفته مى آمد منزل ما. مى گفتم: مى خواهى برویم بیرون؟ مى گفت: بله.
از دوران تحصیل خودتان بفرمایید.
من در تدریس همیشه، دو، سه درس ذخیره داشتم، که اگر یک شب مانعى پیدا شد و نتوانستم مطالعه کنم، فردا درسها تعطیل نشود، بلکه از مطالعه ذخیره تدریس کنم. ما از بس مشغول تحصیل بودیم یک سال به منزل نیامدیم. خانواده در فیضیه مى آمدند و ما را مى دیدند.
من همیشه از حدود منزل امام به فیضیه مى آمدم. چون مى دیدیم اگر بخواهم از کوچه بیایم با اشخاص برخورد مى کنم و سلام و علیک و حال و احوال و…، مطالعات (تفکرات) ما به هم مى خورد. بنابراین، از آن پشت مى رفتم تا با کسى برخورد نکنم. یک روز، تازه از زرند برگشته بودم، دیدم جاده را عوض کرده اند و براى این که راه قدرى نزدیک شود جاده را انداخته اند در باغات. ما گفتیم که راه براى ما اهمیت ندارد. از جاده قدیم مى رویم که به باغات مردم کارى نداشته باشیم. خانه زنبورى به شاخه ها بود. همین طور که عبا به سرم بود خانه زنبورها روى سرم خراب شد. زنبور اول نیش زد، به او بى اعتنایى نکردم. دومى هم نیش زد، باز اعتنا نکردم، سومى که نیش زد، نگاه کردم دیدم قریب چهل، پنجاه زنبور دور عینک ماست. ما با زنبورها مبارزه اى کردیم. عبا و عمامه را انداختیم، عینک را انداختیم. این قدر بى حال شدیم که نشستیم و نتوانستیم بایستیم. حدود هفت، هشت قدمى ما، نهر آبى بود. مقدارى آب به صورت زدم. عبا و عمامه را برداشتم، دیدم حالى ندارم عینک را بردارم، گفتم: عینک نمى خواهم. فشار سم جورى بود که خون از دماغ ما جارى شد. یکى از اهل علم رسید و حال و احوال کرد؛ گفتم برو درشکه اى براى ما بیاور. در درشکه نشستیم؛ ولى مثل آدمى بودیم که دعوا کرده باشد؛ عمامه خراب شده بود، عبا خراب شده بود. البته دعوا کرده بودیم، ولى با زنبورها. آمدیم منزل و سه شبانه روز چشم من باز نمى شد. بعد از آن هم مزاج من سالم شد. این زنبورها براى رفع سردى باطن ما به جان ما ریختند. معلوم شد که این نیش زنبورها براى ما خیر بوده است.
آیا تبلیغ هم مى رفتید؟
ـ ماه رمضان براى تبلیغ به زرند و نراق مى رفتم.
آیا با آقاى اراکى هم ارتباط داشتید؟
ـ سوابق آقاى اراکى در حوزه را زیاد دارم. پدر ایشان در مدرسه خان برنامه داشت. ایشان با پدرشان به فیضیه مى آمدند. پدر ایشان به وجود آقاى اراکى مبتهج بود. نمى توان حساب کرد که پدر ایشان چقدر خوشحال بود. با هم راه مى آمدند. آقاى اراکى از ابتدا مرد با فضل و تقواى و مورد علاقه حاج شیخ عبدالکریم بود. ایشان همیشه مأموم حاج شیخ بود و سمت چپ حاج شیخ، مال آقاى اراکى بود. حاج شیخ هم به او خیلى علاقه داشت و این روى پاکى آقاى اراکى بود نه جهات دیگر؛ چون مرد خیلى پاکدامنى بود.
از خاطراتى که با حاج آقا مصطفى خمینى (ره) دارید بگویید.
ـ زمانى که براى زیارت به عتبات رفته بودیم، با این که شب ها در خانه امام پنج، شش نفر غذا مى خوردند، ولى حاج آقا مصطفى مى آمد مسافرخانه پیش ما. ایشان قبا را زیر سر مى گذارد و عبا را روى خود مى انداخت و صبح ما را به حرم حضرت اباعبدالله (علیه السلام) و حرم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) مى برد و سر سفره ما مى آمد. روز عاشورا هم به ما اصرار کرد که تو باید بیایى دسته نجفى ها را ببینى ولى من نرفتم. مى گفت: عرب ها مى آیند آن جا، رییس تیغ زن ها با آن شمشیرش شرق و شرق توى سرش مى زند. باید بیایى ببینى. گفتم: نه. من با آن شلوغى، آن جا نمى توانستم… .
یک شب از امام دعوتى کرده بودند. امام دیده بود مشکل است و از طرفى نمى توان دعوت آن ها را رد کرد. به حاج آقا مصطفى گفته بود شما برو. ما هم آنجا میهمان بودیم. رسیدیم جلو مسجد امام، دیدیم یکى از آقایان طلبه هاى شمالى از مطب شفایى پایین مى آید. ما گفتیم: درشکه را نگه دارید. دیدم طلبه شمالى، هم مریض است و هم فقیر. به حاج آقا مصطفى گفتم: پول ها را دربیاور! پول ها را درآورد. گفتم: همه را به او بده. گفت: من آنها را بشمارم تا به امام بگویم چقدر بود. پول ها صد و هفتاد تومان بود که همه را دادیم به آن طلبه.
حاج آقا مصطفى، خیلى اخلاق خوبى داشت. یک روزى نزدیک ظهر آمد منزل ما. ما هم میهمان آقایان شمالى بودیم. ایشان به ما گفت: شما بروید که آقایان ناراحت نشوند. من اینجا را درست مى کنم. ما هم آش رشته داشتیم. رفقایى هم همراهش بود. او کبابى هم گرفته بود و از رفقا پذیرایى کرده بود. به جاى اینکه بگوید حالا ما آمده ایم آنجا نرو، گفت: بلند شو برو، ملاحظه ما را نکن. من خودم اینجا کارها را اصلاح مى کنم. همین کار را هم کرد. مرد خیلى بافضل و بااخلاقى بود. جهات خوبى داشت.
توصیه اى بفرمایید.
ـ از مولانا امیرالمؤمنین على بن ابیطالب (علیه السلام) است که فرمود: مثل الصلوه مثل الحمه على باب الرجل3؛ مثل نماز، مثل حمام در خانه است. که انسان هر روز پنج مرتبه خود را در آن مى شوید. اگر انسان روزى پنج بار خود را در حمام بشوید، ایبقى معه الدرن آیا کثافات باقى مى ماند؟ نه. منتها نماز درن و کثافات معنوى را از بین مى برد: ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنکر4، و حمام کثافات ظاهرى را پاک مى کند. اجمالاً، نماز سازنده است. اگر نماز قبول شود، انسان را از صفات حیوانیت تطهیر و پاکش کرده است. اگر انسان به وسیله نماز تطهیر شد، همه چیز عوض مى شود. اگر نماز مقبول واقع نشد، معلوم است که تطهیرش نکرده است و چیزهاى دیگر هم قبول نمى شود. اگر نماز مقبول شد، انسان از بسیارى از معاصى فاصله مى گیرد.
من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه على قلبه و منه على لسانه5؛ کسى که چهل روز با اخلاص صبح کند ینابیع (چشمه ها) حکمت بر قلبش ریزش مى کند و از آن جا به زبانش. و شاید ما تجربه کرده ایم. همین طور است. البته تجربه نمى خواهد. مطلب حقیقت دارد، ولى من تجربه هم کرده ام. تا آنجا که مى توانید اخلاص پیدا کنید، بقیه آن را از خدا بخواهید. به ائمه (علیهم السلام) متوسل شوید.
یک وقتى، شاید زمان حاج شیخ بود، جلد سیزدهم بحار را که مطالعه مى کردم، کسانى که به سهله و کوفه رفته بودند تا به زیارت حضرت نایل شوند. این که نایل شدند یا نشدند خبر ندارم، ولى دیدم ما سنخیت با حضرت نداریم. تمام این ها را که شمردند، که مى خواستند به زیارت حضرت نایل شوند، یا پول مى خواستند یا زن مى خواستند، یا مقام مى خواستند. همه اش امور مادى مى خواستند، یک نفر از آنها جهت الهى نداشته است. مثلاً این که معرفت به خدا پیدا کند، نبوده است. بروید جلد سیزدهم بحار را ببینید. آن وقت من قضاوت کردم که ما سنخیت با حضرت نداریم. کسى که سر تا پا نور است و کسى که سر تا پا ماده است.
آیا تشرف در زمان غیبت امکان دارد؟
ـ بعضى دیده اند و تشرف پیدا کرده اند. شاید تشرف بدون علم خیلى زیاد است. یعنى ببیند ولى نشناسد و حضرت هم به روى آنها نیاورد. در سفر مکه امام به من گفت: چه فهمیدى در این سفر؟ گفتم: هیچ. گفتم: من یک دردسر سى ساله اى داشتم، خیلى هم وضع آن بد بود، در این مسافرت این دردسر رفت. به فرودگاه سوریه که وارد شدیم، یک رطوباتى از بینى ما شروع به بیرون آمدن کرد و آن دردسر رفت، که الآن هم نیست. این را در سفر دیدیم. اما این که با حضرت هم برخورد کردیم یا نه؟ از این ها خبر ندارم. اگر هم برخورد کردم، نفهمیدم که حضرت است. مثل اینکه صلاح نیست. اگر کسى زحمت بکشد و خالصانه آنها را طلب کند ممکن است نایل شود.
گفتار 3
براى اینکه در نماز توجه و حضور قلب داشته باشیم چه باید کرد6؟
ـ باید، انشاءالله، با اطاعت خدا کم کم جهات ایمانى براى شما روشن شود. یعنى وجدان کنید که خدایى هست، نه این که فقط بشنوید. شنیدن تنها چندان فایده اى ندارد. این که آدم مطالب را بفهمد، غیر شنیدن است.
چگونه باید جهات ایمانى را وجدان کرد؟
ـ از طریق بندگى خدا؛ یعنى باید عبادت خدا را کرد. باید به دستگاه خدا اخلاص پیدا کرد و کار را براى خدا انجام داد، حرف براى خدا زد، حرکت براى خدا کرد. در این صورت، آنچه دیگران نمى فهمند شما مى فهمید.
ما هر کارى مى خواهیم انجام دهیم پس از بررسى مى بینیم که در آن ریا و شرک است.
ـ اینها مال ضعف ایمان است. همه کارها در اختیار خداست، بندگان خدا ابزارند، مثل ابزار نجارى، کار را ابزار نمى کند. مردم و مخلوقات خدا وسایل هستند. گاهى ممکن است باد هم کارهاى بندگان خدا را انجام دهد، آب هم این عمل را انجام دهد. اگر انسان این مطالب را فهمید و دانست که همه کارها در اختیار خدا است، آن وقت از بندگان خدا صرف نظر مى کند. نه این که با آنها معاشرت نکند. بلکه کارها را براى خدا انجام مى دهد. یعنى اگر دو تا پرتقال به کسى دادید، براى خدا مى دهید. نه براى اینکه فردا به شما دو تا پرتقال بدهد. اگر به این نیت دادید، این معاوضه است. اگر کسى مرد خوبى باشد و شما مداحى او را بکنید، تا این که او هم در جاى دیگر مداحى شما را بکند، این همان بازیگرى است. اگر به راستى مرد به درد بخورى است، باید از او تقدیر کرد.
ما اگر خبر داشتیم شما مى آیید، یک شولى یزدى ها برایتان درست مى کردیم. شولى یزدى ها از جهات اقتصادى شاید در دنیا پیدا نشود. آرد و اسفناج و چغندر و سرکه و پیازداغ است. شاید بتوان با صد تومان صد نفر را اداره کرد، خیلى هم خوش خوراک است.
اهل عرفان همه چیز را براى همه کس نمى گویند. نکند ما زیاد مشغول خوراک هستیم که این مسائل را براى ما مى گویید. ما آمده ایم از محضرتان عرفان بگیریم.
ـ اولاً: معناى اسلام این نیست که شما نخورید. هم بخورید و هم بندگى خدا را بکنید. هم نیرو پیدا کنید و هم نیرو را صرف راه خدا بکنید، نه صرف شیطان. ائمه (علیهم السلام) در دعاها همه چیز را از خدا مى خواهند. هم دنیا را مى خواهند و هم آخرت را و هم رزق را و باید از آن ها تبعیت کرد.
ما قسمت اول را خوب اجرا مى کنیم، ولى در قسمت دوم مانده ایم.
ـ معلوم نیست قسمت اول آن را هم بتوانید خوب اجرا کنید. جمع آنها خوب است. همه اش خوب است.
ما مطالبى را براى دیگران مى گوییم، ولى خودمان عمل نمى کنیم. آیا اجازه داریم که اینها را براى دیگران بگوییم؟
ـ در این صورت، آن اثرى که باید براى دیگران داشته باشد ندارد. اول خودت عمل کن، بعد به دیگران بگو.
اگر به عنوان ذکر به خودمان باشد، چطور است؟
ـ خلاصه آن نتایجى که باید بگیرید، نمى گیرید. نتایج مال عمل است. خیال نکنید زحمات انسان بى نتیجه است. اگر مرد خدا باشید این اقتصادى که همه دنیا بر سر آن دعوا مى کنند، به سراغ شما خواهد آمد. هر چه بخواهید خدا برایتان فراهم مى کند. ولى اگر مرد خدا شدید، دیگر در برابر پول زمین نخوردى، در برابر هوى و هوس ها تسلیم نشدى. البته این، توفیقات خدا، مى خواهد و همت شما را. مطلب، راست است، ولى مشکل است. آنچه مى توان گفت این است که مطلب حقیقت دارد، ولى آسان هم نیست. چون این همه انبیا، این جمعیت بشر را نتوانستند تکان بدهند و شیطان گفته است: من همه آنها را از اصحاب خود مى کنم. و خدا شکست خورده است. یقین بدانید. در هر صد هزار نفرى یک بنده خدا پیدا نمى شود و صدها هزار بنده شیطان هستند.
یک مقدار راجع به حضرت معصومه (علیها السلام) بگویید.
ـ اینها از بیت ولایتند. ولایت معنایش این است که بشر در نتیجه بندگى خدا به جایى برسد که بتواند کارهاى خدایى انجام دهد. مثل کارهایى که حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) مى کرد. مثل کارهایى که عیسى مى کرد، احیا مى کرد، مرضى را شفا مى داد. و این در نتیجه بندگى خداست. اینطور نیست که آدم این کارها را مى کند، بلکه خدا این کار را مى کند. چون این انسانى که به خدا رسیده است. به اعتبار حقى که همراه اوست، این حق، این کار را مى کند و این مسیر، هدف اسلام است. اسلام مى گوید: بشر باید برود به سوى این چنین مسیرى، نه این که به سویى برود که منتهى شود به این که با صنایع اتمى، ویتنام درست کند، افغان درست کند.
از فجایع ملوک که خبر دارید. یک زمانى اسکندر راه افتاد که ما باید دنیا را تسخیر کنیم. ایران را نابود کرد، روم را نابود کرد که ما باید حاکم و مالک تمام ممالک باشیم. اگر کسى توانست بشر را حرکت دهد تا بالا رود، تمام نزاع ها تمام مى شود. تمام دعواهاى شرق و غرب را که مى بینید یا سر اقتصاد است، یا سر نفت است، یا سر سیاست است، یا سر استعمار است. بشر اگر انسان شد و به خدا رسید، این ها را بازیچه مى داند؛ این ها را الک بازى مى داند. آیا شما الآن به بچه هایى که در کوچه الک بازى مى کنند، اعتنایى مى کنید؟ انبیا هم به این ملوک همین طور نگاه مى کنند. فردا مى افتند و مى میرند، با هزار جرم و جنایت. با این نیرو و قدرتى که باید از آن استفاده کنند، پدر خودشان را درمى آورند. از هیچ چیز صرف نظر نمى کنند. به جاى این که از این اقتصاد و قدرت استفاده کنند، از این نظام و سیادت استفاده الهى کنند که به نفع خودشان تمام شود، بشر را بیدار کنند و از بدبختى نجات دهند، بشر را در بدبختى فرو مى برند. اگر بفهمند این کارها را نمى کنند. این کارها را بچگانه مى دانند. همان طور که اگر الآن به شما بگویند: بیایید کبوتر بازى کنید! مى گویید: کبوتر بازى، کار آدم نیست، کار بچه هاى بى عقل است! کارهاى ما در نظر عقل هاى کامل، مثل انبیا و اولیا و مردان خدا، شبیه به این کبوتر بازى است. بشر اگر عاقل شد همتش از این که میلیون ها نفر را به خودش توجه دهد، بالاتر مى رود. به نفوس کارى ندارد. چون مى داند که کارى از نفوس ساخته نیست. این نفوس مثل خودش است. آن که مى تواند آدم را زنده کند، دستگاه خداست.
خواندن نماز در پنج وقت بهتر است یا جمع کردن بین آن ها؟
ـ این موضوع از جزئیات است و زیاد مهم نیست. آنچه اصل و روح نماز است، این است که اگر مى خواهید بدانید نماز شما مورد قبول است یا نه، از این جا تجربه کنید؛ اگر دیدید نماز شما جلو دروغ و فساد و منکرات را مى گیرد، بدانید نماز شما مقبول است. کار نماز این است، همان طور که آتش مى سوزاند و آب خاموش مى کند، نماز هم انسان را از منکرات نجات مى دهد. آن زمانى که انسان به فکر منکر افتاد، اگر دید نمازش مانع دروغ گفتن اوست؛ به او گفت: تو که نماز مى خوانى و عبادت خدا را مى کنى، این کار را نکن! و او این کار را نکرد، بداند نمازش مورد قبول است. ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنکر7. در کلمات حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) آمده است که: مثل الصلوه مثل الحمه على باب الرجل8؛ مثل نماز، مثل حمام در خانه است. انسانى که پنج مرتبه در شبانه روز حمام مى رود، آیا دیگر بدن او آلوده است؟ این نماز را هم اگر کسى آن گونه که باید، انجام دهد، روحش را از کثافات و معصیت ها تطهیر مى کند. اگر دیدید از معاصى پاک شدید؛ دروغ نمى گویید، خیانت نمى کنید، کلک و حقه بازى را کنار گذاشتید، بدانید نماز خوانده اید. وگرنه بدانید معلق بازى کرده اید، نماز نخوانده اید.
مراقبت در نماز یعنى چه؟
ـ محافظت در نماز در این است که به اوقات نماز اهتمام ورزید. یک مراقبت و محاسبه اى هم مال خود آدم است و آن این که انسان در هر شبانه روز فکر کند که امروز از صبح که حرکت کرده ایم تا به حال که مى خواهیم بخوابیم چند کار خوب کرده ایم و چند کار بد کرده ایم، چقدر حقوق مردم را تضییع کرده ایم و چقدر حفظ کرده ایم. این مراقبت مربوط به انسان است. اگر دیدید امروز خرابى هاى شما کم تر است، باید خوشبخت شوید. اساس، کار خود شماست. خانواده ها و فامیل هاى شما وقتى به شما نگاه کنند، دلشان مى خواهد مثل شما باشند. خیال نکنید فقط خودتان درست شده اید، این دار و دسته اى که با شما هستند، همه وضعشان عوض مى شود. به خصوص اگر پدر و مادر هم داشته باشید، پدر و مادر شما هم خوشحال مى شوند. آخر از یک انسانى که خرابى ندارد، خدمتگزار است، به درد مى خورد، کسى بدش مى آید؟ این چنین انسان، ناراحتى ندارد. همه ناراحتى ها مال چاقوکش ها و شیاطین و توطئه گران است.
در خفا به ما دعا کنید.
ـ این ها زیاد ملاک نیست. ملاک دعا این است که انسان راستى راستى از خدا بخواهد، نه این که بازى درآورد. کسى که به خدا ایمان ندارد نمى تواند از خدا بخواهد.
فلسفه این که امام سجاد (علیه السلام) در صحیفه، زیاد صلوات مى فرستند چیست؟
ـ کسى که ببیند همه اسباب را کسى برایش فراهم کرده است، به کسى که این کار را کرده است، دعا مى کند. حضرت سجاد (علیه السلام) هم نسبت به پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) این چنین بود. حضرت مى بیند که تمام برکات از پیامبر خداست و باید به پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) دعا کند.
توصیه اى بفرمایید.
ـ ان الله عزوجل جعل للشر أقفالاً و جعل مفاتیح تلک الأقفال الشراب و الکذب شر من الشراب9.
خداوند براى معاصى و شرور، قفل هایى قرار داده است. باب دروغ و شر و معصیت خدا بسته شده است و قفل آن عقول انسانى است. اگر کسى هتاکى و سفاکى کند، خانه کسى را خراب کند، هر عاقلى به او مى گوید: چرا این کار را مى کنى؟! عقلش به او مى گوید: چرا خانه مردم را خراب مى کنى؟! عقل ها همه مانع معصیت هستند ولکن کلید همه این قفل ها که در معاصى را بسته است، شراب است. انسان شرابخوار عقلش زایل مى شود. عقل که زایل شد، در برابر معاصى و شرور مانعى نیست. پس شراب، کلید همه قفل ها است. یعنى همه قفل ها را شراب باز مى کند. آدم مست لایعقل، هر معصیت و خرابکارى را مرتکب مى شود.
با این که شراب این چنین سمتى دارد، والکذب شر من الشراب؛ دروغ بدتر از شراب است؛ براى این که شراب، عقل شرابخوار را در خطر مى اندازد، ولى دروغ، عقول ذوى العقول را در معرض خطر قرار مى دهد. ممکن است به خاطر یک دروغ هزاران نفر به اشتباه بیفتند. پس دروغ وضعش بدتر از شراب است. ان شاءالله موفق شوید که جزء صدیقین شوید.
گفتار 4
اگر ممکن است بخشى از این کتاب سر الصلوه امام خمینى (ره) را توضیح دهید10.
ـ گمان نمى کنم این کتاب براى شما مناسب باشد. این، به طور علمى نوشته شده است و براى کسانى است که مقام بلندى در فضل داشته باشند. این کتابى است که اگر شما زحمت بکشید مثل این که نتایجى نمى گیرید. این، مثل این است که یک انسانى که در کلاس ابتدایى است بخواهد برود کلاس آخر. و این نمى شود. باید کم کم جلو رفت. این کتاب را امام براى فضلاى حوزه نوشته است.
براى شما مثالى بزنم: الآن همه شما با جبهه آشنا هستید و مشاهداتى از جبهه دارید. ولى کسى که به جبهه نیامده است و شما بخواهید مشاهدات جبهه را براى او نقل کنید، آیا مى تواند مثل کسى که در جبهه بوده است، مطالب را بفهمد، یقین بدانید که نمى تواند.
همه قضایا مثل جبهه است. باید به جبهه بندگى خدا هم بروید تا باخبر شوید. اگر صد نفر هم از جبهه عبودیت خدا براى شما بگویند، باز نمى فهمید. ایمان و هدایت و اخلاق هم، همین طور است. باید در مسیر خدا باشید، تا بفهمید. به این که براى شما بگویند: الله الله این مثل همان جبهه جبهه گفتن است. در تمام قضایا انسان باید وارد شود تا با اوضاع آشنا شود. حتى اگر رمز بازار را هم بخواهند به شما درس بدهند، شما با رمز بازار آشنا نمى شوید. باید ده سال در بازار جلو و عقب بروید، تنزل و پیشرفت و بى خوابى ها بکشید، تا وقتى که با رمز بازار آشنا شوید. حقیقت علم هم همین است. انسان باید در هر کارى وارد شود تا با آن آشنا شود. به گفتن، کار درست نمى شود. اخلاق و تفسیر قرآن هم همین طور است. اگر به گفتن، مسأله تمام مى شد، انبیا به مردم گفتند، ولى کسى هم چندان گوش نداد.
اگر جمعیت، یک دهم احساسات و درک حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) را داشتند، شاید اکثر جمعیت دنیا مسلمان و موحد مى شدند، ولى ندارند. در کار نبوده اند. از اول با همین عادات و زرنگى هاى شرق و غرب، کلاهبردارى هاى شرق و غرب و این بساطى که در بازار مسلمانان هست و مى بیند، سر و کار داشته اند. این ها آدم را از دستگاه خدا پرت مى کند. خلاصه در هر کار، انسان باید خودش وارد کار شود، تا مطلب را بفهمد و آشنا شود. به گفتن، مطالب فهمیده نمى شود. لابد شنیده اید که یک وقت آدم در تابستان بر اثر کسالت حالت لرز برایش پیدا مى شود. در تابستان گرم، کرسى را گرم مى کند، باز هم زیر کرسى گرم، داد مى کند. آنها که ندیده اند شاید باور نکنند که در تابستان و هواى گرم که انسان عرق مى ریزد، کسى از سرما دادش بلند است. ولى کسى که لرزه کرده است قبول مى کند. آدم در همه چیز باید خودش وارد کار شود. به این که بخواهد به شنیدن قناعت کند، کار درست نمى شود.
آیا انسان باید خودش رفتن به جبهه الهى را آزمایش کند و برود یا نیاز است که بگویند؟
ـ البته نیاز انسان عبارت از [عمل به] دستورات اسلام است. هر کس مى خواهد به جبهه حق ظاهر شود. باید از راه و رسم و روش و طریقه انبیا حرکت کند. البته نمى گویم هر کسى نبى مى شود؛ هر کس به اندازه استعدادى که دارد. چنان که بشر به حسب رشد جسمانى هم مختلف است. یک نفر ممکن است پنجاه من بار را به راحتى بلند کند و یکى هم ممکن است یک من را به سختى بلند کند. روحانیت هم همین طور است. مثل درخت تبریزى که بالا مى رود و درخت نارون، که هر چه تربیت کنى، سه، چهار متر بیشتر بالا نمى رود. ولى آن اندازه استعداد که دارد خراب نمى شود. بنابراین، نمى توان گفت هر کس وارد رشته انبیا و اولیا شود، به مقام آنها مى رسد؛ بلکه آن الهیتى که دارد کامل مى شود. مثل این که ورزشگاه، آدم را تربیت مى کند؛ ولى هر کس به آنجا رفت رستم نمى شود. بلکه آن اندازه قدرتى که در او وجود دارد، نمایان مى شود.
مى گویند: وصف العیش نصف العیش.
ـ این حرفها خیلى درست نیست. اگر هزار بار به شما بگویند چلوکباب، به اندازه یک لقمه چلوکباب، کارى براى شما نمى کند. شما باید افراد عاقل و متفکرى باشید، حرفهایى که مى شنوید، ببینید و بسنجید که آیا درست است یا نه. وصف العیش نصف العیش حرف دروغى است. اگر وصف العیش، عشر عیش هم باشد، ما حرفى نداریم؛ ولى عشر عیش هم حساب نمى شود. این را براى دلخوشى خودشان مى گویند.
بعضى اوقات که انسان در خطر مى افتد و هیچ راهى پیدا نمى کند، خداى خود را احساس مى کند؛ چه باید کرد که این حالت در حال اختیار هم براى انسان وجود داشته باشد؟
ـ بندگى خدا، بندگى خدا فقط نماز و روزه نیست؛ انسان باید در هر حرکتى حساب خدا را داشته باشد. مثلاً اگر براى رضاى خدا اینجا آمده اید، این هم مثل عبادت و نماز است. یعنى هر کارى باید براى خدا باشد. باید از راه بندگى خدا رفت.
در اشعار حافظ مطالبى راجع به خضر و مرشد آمده است، اینها چیست؟
ـ خلاصه، قدم را خیلى توسعه ندهید. شما در دستگاه ائمه (علیهم السلام) و حدود چهارده معصوم باشید. چون یک کار مشکلى است. این دنیا این قدر عارف دیده است، این قدر سالک دیده است. بعضى اهل الله، هشت، نه مرتبه، پیاده، به مکه رفته اند. سفرهاى مکه قدیم، مثل این که نه ماه طول مى کشیده است. این چنین هنرهایى داشته اند. الآن کارى از آدم ساخته نیست. مثلاً آن بیتوته اى که حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) کرد و در شبى که مشرکین تجمع کرده بودند تا پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را به قتل برسانند، جاى پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) خوابید. این مال هر کسى نیست. اینها را با حرف نمى توان درست کرد. اصلاً شاید افراد شجاع هم نتوانند نگاه به رختخواب پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) کنند، ولى حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) رفت و خوابید. یک وقت هم ریختند در خانه و دیدند که حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) است.
توصیه اى بفرمایید تا عمل کنیم.
ـ اگر این دو کار را انجام دهید، خیلى پیشروى کرده اید: یکى این که نماز را اول وقت بخوانید، و دیگر آن که دروغ نگویید. خیال نکنید ضرر مى کنید. انشاءالله مورد توفیقات خدا هم واقع مى شوید و آن وقت اگر این کارها را کردید، فهم شما هم عوض مى شود، یعنى درک دیگرى پیدا مى کنید. الآن شاید شما نتوانید این مطالب را از ما قبول کنید، ولى وقتى خودتان به آن رسیدید، قبول مى کنید. وقتى وجدان شما مسأله را حل کرد، مى بینید راست است و مى بینید که اسلام چه نعمت بزرگى براى بشر بوده است. و این بشر، روى همان هوى و هوس و شیطنت خودش، از آن بى بهره بوده است. پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) مى خواهد همه به ستاره ثریا برسید؛ ولى این ها مى گویند بگذارید ما برویم در یک منجلاب غرق شویم.
هنوز بعد از 1400 سال یک مقدار از آثار پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در سادات وجود دارد. این از آثار دستگاه خدا و حق پرستى است. به کسى نظر سوئى نداشتند تا کسى را به زحمت بیندازند. این ها غیر از ملوک هستند. ملوک و سلاطین انتظارشان این است که از شما کار بکشند. انبیا مى گویند: باید همه را هدایت کرد، باید همه را روشن کرد، باید همه بالا بروند. ولى ملوک مى گویند: همه باید توسرى خور باشند، تا در اختیار ما باشند.
مى گویند: یکى از زنان پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) آشى پخته بود تا به حضرت بدهد؛ بعضى از زن ها از روى رقابت کاسه آش را انداختند و شکستند، آش روى زمین ریخت. به کسى که آش را آورده بود سخت مى گذشت. مى گویند: پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) با دست آش ها را از روى زمین جمع کرد و خورد، تا آشپزى که این آش ها را پخته است نگوید که زحمت ما هدر رفت. این ها وضعشان این چنین بوده است. نشستن روى زمین با نشستن روى قالى آن چنانى برایشان تفاوت ندارد. کسى که زمین و آسمان و خورشید و ماه در اختیار اوست به این تشریفات اعتنایى ندارد. تشریفات، مال یک مشت جهال است. خیال مى کنند که شخصیتشان به این است که روى تشک و فرش آن چنانى بنشینند. آن که آدم است اصل شخصیت خود را در ارتباط با خدا مى داند. خدایى که تنها از او کار ساخته است.
غلام امام زین العابدین (علیه السلام) مى رفت و از خدا تقاضاى باران مى کرد و باران مى آمد. این قیمت دارد. یک چنین غلامى بر همه سلاطین شرف دارد. یک غلامى که تا برود و از خدا باران بخواهد، باران بیاید. البته راه خدا را هر که برود، بى نتیجه نیست. اگر غلام زین العابدین (علیه السلام) هم نشود، به مقدار خودش به جایى مى رسد. هر مقدار که برود برایش نافع است. ولى کار باید براى خدا باشد، ریا و شرک نباشد. یکى از آثار آن، این است که اگر در خانه خدا گدایى کنى انشاءالله به داد آدم مى رسند.
گفتار 5
این که پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمودند: سلمان منا اهل البیت11 آیا حقیقتا بوده است؟ و آیا ممکن است کسى را به فرزندى قبول کنند12؟
ـ سلمان از نظر روحانیت، اهلیت پیدا کرده است و یک سنخیت روحى با پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) پیدا کرده است، تا به این مقام رسیده است. کسانى که قرب به اهل بیت (علیهم السلام) پیدا مى کنند و ولایتشان قوى مى شود، یک نوع سنخیتى با اهل بیت پیدا مى کنند.
یک نفر را در خواب دیدم که لباس سیادت پوشیده بود و او مردى بود وارسته و اهل خیر و به ضعفا بسیار رسیدگى مى کرد. ما در مجلس او غیبتى نشنیدیم. به اهل علم بسیار علاقه مند بود، به ما نیز خیلى علاقه داشت. حتى براى صد هزار تومان حاضر نبود دروغ بگوید. این ها از اطرافیان مرحوم شیخ ابوالقاسم بودند و این از آثار شیخ ابوالقاسم بود. خلاصه، منشأ خیر بودند و بعد از این که رفتند همه را با خود بردند. بعضى خیال مى کردند، منشأ این برکات، داشتن مال بود، ولى ربطى به این ها نداشت؛ بلکه خود آنها منشأ بودند. ـ کسانى را هم سراغ داشتیم که خیلى زیادتر از این ها ثروت داشتند، ولى از آنها خیرى سر نمى زد. ـ آنها انسان هاى پاکى بودند که در بازار کار مى کردند. مى گفت: دیشب خوابم نبرد؛ چون که از همسایه ام خبر نداشتم و واقعیت هم مى گفت. و این ها بود که او را مقرب اهل بیت کرده بود.
آیا کسانى که از طریق مادر به ائمه (علیهم السلام) مى رسند تکوینا بهره اى از سیادت دارند؟
ـ اگر با لاابالى گرى آن را از بین نبرند، بله. خون پدر و مادر در رگ هاى فرزند جارى است.
مى گویند صوت امام سجاد (علیه السلام) و صداى دیگران هنوز در عالم هست؛ آیا امکان دارد کسى بشنود؟
ـ امکان دارد، ولى باید دید چه کسى ادعا مى کند.
آیا شما نشنیده اید؟
نمى دانم؛ یادم نیست. فقط مکرر مى دیدیم که ما را براى تهجد صدا مى کردند، و یک مرتبه هم امام آمد ما را صدا زد.
آیا رفتار فوق العاده از حیوانات مشاهده کرده اید؟
ـ یادم نیست. فقط چندین مرتبه بعضى از گوسفندان را که براى ذبح مى بردند به ما التماس مى کردند که واسطه شوید ما را ذبح نکنند. یک گربه سفیدى هم بود که وقتى ما را در کوچه مى دید، یک مرتبه دور ما مى گشت و بعد مى رفت والا مانع رفتن ما مى شد. ما از این قضایا خیلى دیدیم.
ارتباط شما با حاج آقا مصطفى چگونه بود؟
ـ حاج آقا مصطفى، اهل فضل بود، هم در جهات علمى خیلى خوب بود و هم در جهات اخلاقى فوق العاده بود. یک عده هم مباحثه اى داشت، ولى براى هم مباحثه هایش سمت استادى داشت. خیلى هم به ما علاقه مند بود و مى گفت: تو هر کارى بگویى مى کنم، و امام هم نسبت به ما این چنین بود و ما هیچگاه ابراز نیاز نکردیم. حاج آقا مصطفى مى گفت: هر چه این بگوید من مى کنم؛ یعنى از ما احساس کرده بود اخلاص را، مى گفت: من هر چه را این بگوید مى کنم.
شما فرموده بودید که اگر انسان بندگى خدا کرد، نفس او الهى مى شود، بفرمایید حقیقت بندگى چیست؟
ـ حقیقت بندگى، اخلاص است. یعنى اگر همه چیز و همه کار را براى خدا انجام دادید و بقیه را پوچ بدانید، این اخلاص و بندگى است.
عرفیات تا چه اندازه براى اهل علم لازم است؟
ـ تا اندازه اى که ضربه اى به روحانیت وارد نشود و آبروى روحانیت حفظ شود.
درباره مرحوم حاج شیخ محمدتقى بافقى بفرمایید:
ـ مرحوم بافقى، انسان بااخلاصى بود، خیلى محترم بود، به طلبه ها خیلى خدمت مى کرد، دنبال سیاست بازى نبود، از روى اخلاص کار مى کرد. به طلبه ها مى رسید و در مجلسى که طلبه ها را دعوت کرده بود، دیدیم به جاى چاى، دو سه جعبه خرماى جهرم خریده بود. معتقد بود که اگر چاى بخریم، پولش توى جیب خارجى ها مى رود. من یادم هست که مانع شد که خانواده رضاخان با آن وضعیت وارد حرم شوند. من آن جا بودم. ولى کتک خوردنش را از رضاخان ندیدم. فقط شنیدم.
اشتغالات مرحوم بافقى چه بود؟
ـ کار مرحوم بافقى خدمت به حوزه بود. خیلى خدوم بود. حواله مى داد. براى حاج شیخ قرض مى گرفت، تا به طلبه ها بدهد. معمولاً حواله هایش را روى کاغذهایى که توى کوچه ریخته بود مى نوشت و این کاغذ خیلى معتبر بود؛ چون حواله بافقى بود.
درباره مرحوم حاج شیخ عبدالکریم یزدى بفرمایید:
ـ مرحوم حاج شیخ، بعضى از کارها، مثل مبارزه با صوفیه را به شیخ ابوالقاسم واگذار مى کرد؛ چون ممکن بود براى او ایجاد دردسر شود. حاج شیخ تندى نداشت، خیلى محترم بود. یک مرتبه سر درس تندى کرد، شاگردان با هم تبانى کردند که درس نروند. این قدر از او انتظار نداشتند؛ چون خیلى محترم بود. او فقط ملاحظه حفظ اسلام و حوزه را مى کرد و کار به کسى نداشت. حتى بعضى به او مى گفتند: یزدى ترسو است. ولى او به فکر حفظ حوزه و اسلام بود. اگر پول مى رسید به طلبه ها مى داد و گاهى از برادران امجد قرض مى گرفت، ولى خود را به ذلت نمى انداخت؛ مى گفت: اگر رسید مى دهم، والا… . این ها حاضر بودند براى اسلام سیلى بخورند. امام از استدلال حاج شیخ سر درس، قانع و مجاب مى شد. شخص خیلى محترمى بود و عملاً فردى اخلاقى بود.
درباره خصوصیات امام (ره) بفرمایید.
ـ قدرت روحانى و معنوى امام (ره) با دیگرى قابل مقایسه نیست. نقش امام در آوردن آقاى بروجردى به قم، به اندازه نقش همه کسانى بود که در این کار نقش داشتند. امام بعضى از درس ها را یک مرتبه بیشتر نرفت؛ چون اگر مى دید قابل استفاده نیست، نمى رفت. خیلى زیرک و دقیق بود.
یک روز در زمان جوانى از حجره آمدم بیرون. دیدم امام، که در آن زمان طلبه جوانى بود، با یک نفر در حال مشاجره است. او شخص روضه خوانى بود که از طرف دستگاه تولیت حمایت مى شد. من نمى فهمیدم چه مى گویند. ولى دیدم امام یک کفى (توگوشى) به او زد که عینک او چهار تکه شد و با این که مورد حمایت دستگاه بود، دیگر در مدرسه فیضیه پیدایش نشد. و مثل این که به روحانیت توهین کرده بود. امام نه اینکه از روى احساسات کار کند از روى تعقل کار مى کرد. ایشان همت خیلى بلندى داشت. آرزوى امام خمینى (ره) این بود که اسلام بر جهان حکومت کند.
براى فهم قرآن چه کنیم.
ـ تزکیه و تهذیب در فهم قرآن بسیار دخیل است. البته تفاسیر هم خوب است.
کدام یک از آثار فیض کاشانى براى ما مفید است.
ـ فیض، چون احاطه به روایات اهل بیت (علیهم السلام) داشته است، همه آثار او خوب است. او مرد فوق العاده اى بوده است. و داراى همه فنون هم بوده است. فلسفه و فقه، تفسیر، روایت… .
آیا ولایت در حدیث: بنى الاسلام على خمس على الصلوه و الزکاة و الصوم و الحج و الولایة…13. ناظر به ولایت فقیه هم مى تواند باشد؟
ـ صلوت و زکات، جنبه هاى فردى است و ولایت، جنبه اجتماعى اسلام است. اما من کان من الفقها صائنا لنفسه، حافظا لدینه مخالفا على هواه مطیعا لأمر مولاه…14. این خیلى مشکل است.
مسأله تهدیدها و تحریم هاى اقتصادى آمریکا، به کجا مى انجامد؟
ـ من احساس مى کنم که آمریکا شکسته مى شود و از آقایى مى افتد و ما این احساس را در مورد انگلیس هم داشتیم؛ مى گفتیم: چرا باید انگلیس بر دنیا و بر ما آقایى کند؟ و نمى توانستیم قبول کنیم که او آقایى کند.
حقیقت ولایت چیست؟
ـ ولایت همان تصرف در نفوس است و در عصر ظهور، حضرت در عقول تصرف مى کنند و عقل ها، همه، کامل مى شود. حضرت در آن عصر، اعمال ولایت مى کنند؛ چون بدون آن نمى توان با تجهیزات قدرت ها مقابله کرد. البته این به حسب فکر ماست که مى گوییم حضرت این چنین مى کند.
کسى که ولایت دارد نظرش تغییر نمى کند؛ چون با ولایت حقیقت روشن است و غیر قابل تغییر است. ولایت نور الهى است. همیشه نظرات یکسان است؛ چون به واقع رسیده است. اللهم نور قلبى؛ این علم نورى است. اجتهاد، از باب اضطرار است. و در حقیقت، اوامر اضطراریه است. صاحب جواهر وقتى جواهر را با آن همه زحمت نوشت، حاضر شد زحمت هاى خودش را با شعر ازرى عوض کند، با این که مرحوم بروجردى مى فرمود: کسى که جواهر را بفهمد مجتهد است.
مراد از این روایت که فرموده اند: ان روح المؤمن لأشد اتصالاً بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها15 چیست؟
ـ مؤمن ائمه (علیهم السلام) هستند.
قابلیت، تحصیلى است یا حصولى؟
ـ اگر بندگى خدا شود، همه چیز به دنبالش مى آید. آدم نباید در بند شهرت و… باشد.
از دوران طلبگى و شیوه تحصیلات خود بفرمایید.
ما وقتى صمدیه مى خواندیم حفظ مى شدیم، و بناى ما بر این بود که هر درسى که مى خواندیم طورى بود که مهیاى تدریس بودیم و همان درسى که خوانده بودیم، بلافاصله جاى دیگر تدریس مى کردیم. جاهاى مشکل درس را خوب دقت مى کردیم و یاد مى گرفتیم؛ از این جهت، هنگام درس دادن خیلى آرامش داشتیم و جاهاى مشکل درس را بیشتر دوست داشتیم. البته ما روى معانى و بیان فکر مى کردیم و آن را تدریس مى کردیم. مطول براى ما خیلى شیرین بود. وقتى سیوطى را نزد حاج شیخ عبدالکریم امتحان دادیم و بحث حال را براى او گفتیم ایشان گفت ما که نفهمیدیم. نه این که ما مطلب را درست نگفتیم، بلکه از بس زیبا و خوب درس را بیان کردیم، ایشان خواست دوباره برایشان بیان کنیم و آن امتحانى که حاج شیخ از ما کرد، آن روز در حوزه صدا کرد و بعضى گفتند: ایشان براى تدریس خوب است. وقتى کتاب قوانین را درس مى دادیم، یکى از بزرگان نزدیک درس ما مى نشست که درس ما را گوش بدهد و بیان ما را تماشا کند.
بزرگان حوزه به ما امر و نهى نمى کردند. ما را به حال خودمان مى گذاشتند؛ البته خیلى نصیحت مى کردند؛ استاد مکتب ما که فارسى به ما درس مى داد، به ما خیلى نصیحت مى کرد که چه باید بکنیم و چه نباید بکنیم، و آدم خیلى خوبى بود. مرحوم شیخ ابوالقاسم، زیاد سراغ ما مى آمد و در مجلس درس مکتب ما حضور پیدا مى کرد و ما هم به سؤال هایش جواب مى دادیم و ایشان هم خوشش مى آمد.
ایشان هرگاه در مجلسى بود و ما وارد مى شدیم، ما را نزد خودش مى نشاند و به ما خیلى احترام مى گذاشت و ما از ایشان خیلى استفاده کردیم و خیلى به گردن ما حق دارد. ما آن زمان کوچک بودیم، شاید حدود نه سال داشتیم. مرحوم حاج شیخ عبدالکریم هم به ما خیلى احترام مى گذاشت و هیچگاه به ما تندى نکرد. اینها انسان هاى محترمى بودند، به فکر پیشرفت طلبه ها بودند. مرحوم شیخ ابوالقاسم با این که جایى نمى رفت، ولى سالى یک بار به منزل ما مى آمد و ناهارى هم مى خورد. البته با ما یک نسبت خانوادگى هم داشت.
در ایام طلبگى ما حواسمان به درس بود، حتى یک سال هم از مدرسه خارج نشدیم. مرتب به ما مى گفتند: فلان جا دعوت دارى! ولى ما اعتنا نمى کردیم. مشغول درس بودیم. یک هم حجره اى داشتیم که اهل دهات بود و ناهار ظهر را همیشه ایشان تهیه مى کرد و بعد از درس مى آمد براى تهیه ناهار و با ما حرف مى زد و سر به سر ما مى گذاشت، ولى ما حاضر نبودیم با او حرف بزنیم. و دوست داشتیم سرگرم مطالعات خودمان باشیم.
مجلس ذکر مصیبتى در حجره خود داشتیم که پنج، شش نفر مى آمدند، از جمله شیخ ابوالقاسم. ما اداره کننده مجلس بودیم و اگر ظرف کم داشتیم، مى رفتیم از حجره هاى دیگر مى آوردیم. البته بازارى هاى خوبى هم در آن زمان بودند؛ گاهى یکى از ایشان مى آمد و پول هاى خوبى در حجره ما مى ریخت و مى گفت: هر چه از فلان مبلغ کمتر است از من طلب دارى. خلاصه، همه چیز براى ما مهیا بود، ولى ما لیاقت نداشتیم.
در زمان طلبگى با این که سن کمى داشتیم، غذا درست مى کردیم. استادى داشتیم که مى گفت: روزهاى پنجشنبه براى او غذا درست کنم، و ما خوب از عهده برمى آمدیم و چون این استاد مکتبى گاهى کارى به ما مى گفت که انجام دهیم، خیلى مواظب درس ما بود و این از تقواى او بود که مبادا ما مجانا براى او کارى کرده باشیم.
بعضى اصرار داشتند که ما ریاضى هم بخوانیم، ولى ما علاقه اى به ریاضى نداشتیم و همین طور فلسفه. و بعضى مى گفتند: با این که فلسفه نخوانده اى، مسائل فلسفى را مى فهمى. ما از اول به افکار ائمه (علیهم السلام) علاقه مند بودیم. وقتى در درس، مثلاً روایتى به مناسبت آمده بود، به دل ما مى نشست. مى دیدیم حرف ائمه (علیهم السلام) فوق العاده است.
ما سیوطى مى خواندیم و آقاى میرزا جوادآقا ملکى، درس اخلاق داشتند، ولى ما شرکت نمى کردیم. مقدارى درس مرحوم حکمى در کلام رفتیم و با این که خیلى مشکل بود، مى فهمیدیم.
در سفر زیارتى که به عتبات رفته بودیم، در نجف، در درس آقایان سید ابوالحسن، میرزاى نائینى و آقا ضیاء شرکت کردیم؛ ولى درس مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانى را با این که خیلى علاقه داشتیم شرکت کنیم، موفق نشدیم؛ چون ما زائر بودیم و اسباب آن فراهم نشد. ما با افکار مرحوم اصفهانى خیلى آشنا بودیم. اجمالاً، درس مرحوم سید ابوالحسن خیلى به دل ما نشست و درس مرحوم نائینى به عربى بود که ما مى فهمیدیم.
شیوه ما این بود که بعد از درس تا تقریرات سه درس را تماما نمى نوشتیم، ناهار نمى خوردیم و تقریرات را به عربى روان مى نوشتیم و به عربى بیش از فارسى مسلط بودیم. بعضى از فضلا تقریرات ما را گرفتند و استفاده مى کردند.
در تفسیر و نهج البلاغه و دعاى ابوحمزه استادى نداشتیم و همه از افکار خودمان بود.
یک زمانى مرحوم حاج شیخ به تمام اساتید حوزه گفت: هر استادى از شاگردانش امتحان بگیرد و مرحوم میرزاى همدانى که براى ما قوانین تدریس مى کرد، از ما امتحان گرفت و در برگه اى که براى ما نوشت از استعداد ما خیلى تعریف و تمجید کرد.
در زمان آقاى بروجردى از ما دعوت کردند براى امتحانات حوزه برویم. ما چون فرصت کمى داشتیم درشکه مى گرفتیم و ناهار را در درشکه مى خوردیم، تا به امتحان برسیم. در آن جا ما به ممتحنین توصیه مى کردیم که طلبه ها را آزاد بگذارند تا مطالبشان را بگویند. بالاخره معلوم مى شود چه کسى چه کاره است و آنها با ما موافقت مى کردند و این کار به نفع طلبه ها بود.
ما از تدریس بیشتر استفاده مى کردیم و همیشه سه درس را زودتر مطالعه مى کردیم که اگر احیانا مانعى براى مطالعه پیش آمد مهیا باشیم. شرح رضى، و فصول را خودمان در کنار دروس دیگر مطالعه مى کردیم.
مرحوم صدوقى به ما مى گفت: شما چگونه درس مى دهید که همه راضى هستند، و ما هم ایشان را تخطئه مى کردیم که حیف است شما وقت خود را صرف شهریه دادن مى کنى. اگر شما تدریس کنى از وقتت بیشتر استفاده مى کنى.
گاهى امام (ره) را واسطه قرار مى دادند براى این که ما تدریس کنیم و ما هم قبول مى کردیم و هیچگاه حرف ایشان را رد نکردیم.
ما از بچگى عشق و علاقه خاصى به مولا و کلمات ایشان داشتیم و اکثر خطبه هاى نهج البلاغه را حفظ بودیم و به آن ها علاقه زیادى داشتیم. همه ائمه (علیهم السلام) نورند، ولى ما نسبت به ایشان حساسیت فوق العاده اى داشتیم.
آیا با امام هم مباحثه اى داشتید؟
ـ خیر، فقط یک ماه رمضانى عده اى احادیث اهل بیت (علیهم السلام) را دور هم مى خواندند که امام در آن جلسه شرکت مى کردند و ما هم بودیم. در آن موقع، عبقات مباحثه مى شد. البته گاهى مذاکرات علمى با امام (ره) مى شد.
چه کنیم که شوق درس خواندن در ما زیاد شود؟
ـ اگر انسان خوب درس بخواند شوق درس خواندن در او زیاد مى شود.
آیا تهذیب و سیر و سلوک نیاز به استاد دارد؟
ـ نفوس مستعده، نیازى به استاد ندارند و افراد غیرمستعد استاد مى خواهند، که معلوم نیست چه از کار دربیایند.
ما براى نماز شب بلند مى شویم و نماز شب هم مى خوانیم، ولى نشاطى نداریم و خسته مى شویم.
ـ باید به خدا معرفت داشت.
از کجا باید شروع کنیم؟
ـ دنبال هوى و هوس نروید، فقط رضایت خدا را در نظر بگیرید.
تهذیب مقدم است یا تحصیل؟
ـ البته تحصیل هم براى تهذیب است. تهذیب، بندگى خداست. تهذیب بر همه چیز مقدم است. تحصیل و مطالعه هم براى تهذیب است.
اواخر مى فرمودند: ما مى خواستیم خودمان را امتحان کنیم. دیدیم زورمان نمى رسد. زورمان به امتحان نایل نمى شود. سؤال شد چه امتحانى؟
فرمودند: امتحان دستگاه خدا. امتحان دستگاه خدا مال ائمه (علیهم السلام) است. از دیگران ساخته نیست.
چگونه مى خواستید امتحان کنید؟
ـ مى خواستیم در راه خدا حرکت کنیم، ولى دیدیم خیلى زور مى خواهد.
گفتار 6
در رابطه با خلأ روحى و معنوى موجود در جامعه و با در نظر گرفتن این که کتب شبه عرفانى غربى ها در جامعه ما زیاد مشاهده مى شود و تا حدى مورد استقبال مى باشد، حضرت عالى براى پر کردن این خلأ چه نظرى دارید16.
1- این مصاحبه مربوط به سال 1362 هجرى شمسى است.
2- این مصاحبه در سال 1374 هجرى شمسى انجام گرفته است.
3- رجوع کنید به: وسائل الشیعه، ج 3، ص 19، روایت 8.
4- سوره عنکبوت، آیه 29.
5- رجوع کنید به: عده الداعى، ص 232 و بحارالانوار، ج 70، ص 249.
6- این گفتگوى صمیمانه، در سال 1360 هجرى شمسى. در دیدار برخى از برادران پاسدار با حضرت آیة الله بهاءالدینى انجام گرفته است.
7- سوره عنکبوت، آیه 29.
8- رجوع کنید به: وسائل الشیعه، ج 3، ص 19، روایت 8.
9- امام باقر (علیه السلام)، کافى، ج 2، ص 238، روایت 3.
10- این گفتگو نیز در سال 1360 هجرى شمسى. در دیدار برخى از برادران پاسدار با حضرت آیة الله بهاءالدینى انجام گرفته است.
11- سلمان از ما اهل بیت است بحارالانوار، ج 10، ص 123، روایت 2.
12- این مصاحبه حاصل چند نشست و گفتگو در سال 1374 هجرى شمسى است.
13- امام باقر (علیه السلام)، کافى، ج 2، ص 18، روایت 501.
14- امام عسگرى (علیه السلام)، میزان الحکمه، ج 3، ص 2622.
15- اتصال روح مؤمن به روح خدا شدیدتر از اتصال نور خورشید به خورشید است. امام صادق (علیه السلام)، اختصاص مفید، ص 32.
16- این مصاحبه در سال 1373 توسط نشریه صدف انجام گرفته است.
ـ کلمه عرفان براى آنها مثل کلمه عدالت از معنى خود خارج شده است. مردم در رشته مادیات هستند و این مطالب از فهمشان دور است. ما دو علم داریم؛ یکى علمى که براى تحصیل آن به مراکز علمى باید مراجعه کرد و دیگر علوم انبیا که حرکت نفسى مى خواهد، نه حرکت مکانى، که عبارت از تهذیب است و باید معصیت را از بین برد. راست است و دروغ نیست. زحمت مى خواهد. فرق است بین اتباع هوى و هوس و اتباع حق. اتباع هوى و هوس، میل و دلم مى خواهد است، که او شیطان است. اتباع حق، خیلى مشکل است. انسان در اثر آن، مختصرى به معارف مى رسد. این، علمى است که تزکیه و تهذیب مى خواهد. معارف اسلام، قابل فهم است و منوط به تزکیه نفس است. و مى توانند افراد مطالب را درک کنند. مثلاً در مورد نماز که روایت است: یغتسل منها فى الیوم و اللیله خمس مرات…1 و یا من أخلص لله اربعین…2.
و صدها مرتبه از این قضایا دیدیم، آن وقتى که مى خواستیم براى نماز شب بلند شویم. یک بار چهار سال پیش امام (ره) قبل از سحر گفت: بلند شو3! این ها همه راست است. مرد کار، انبیا بوده اند، کسانى که با خدا مصاحبت داشتند و مطالب را مى فهمیدند. شاید بیش از صد مرتبه حاج آقا مصطفى، موقع تهجد مرا صدا مى زد و این مربوط به دو سه سال پیش است و حتى یک بار گفت: غذاى تو نخود آب باشد.
نظر شما در مورد استمداد از ائمه معصومین (علیهم السلام) در کسب این معارف چیست؟
ـ باید اهل عمل باشیم و توفیقات خدا مى خواهد، و باید بنده خدا شد. چند مرتبه ایاک نعبد و ایاک نستعین مى گویید، ولى شیطان را عباد مى کنید؟
لطفا مطالبى را که بیان فرمودید بیش تر توضیح دهید.
ـ این امور واقعیت دارد، اگر حقیقتا مرد خدا باشید. ما یک مقدار درسهاى علمى مى خواندیم و با بعضى از چیزها توافق نداشتیم و یک خرده تکانى مى خوردیم و آقاى روحى مى گفت: که پول از طاقچه براى ما مى ریخت، و آقاى روحى اهل دروغ نبود.
آیا منظور شما دقت در انجام واجبات و ترک محرمات است؟
ـ بله، این خیلى مؤثر است. چیزى که امروز بازارش رواج دارد دروغ است و با دروغ نمى توان به خدا رسید. مردان باحقیقتى را من دیدم که نفرین آنها مستجاب بود، با نفرین آنها موافق نبودم و کسانى را دیدیم که اگر مى خواستى دو سال درس حقه بازى یادش بدهى یاد نمى گرفت. بساط اسلام، دروغ نیست.
آیا نیاز به استاد در عرفان و معارف حقه نیست؟
ـ این علوم استاد نمى خواهد، استاد، تزکیه و تهذیب است.
منظورتان مضمون آیه شریفه والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا4 است؟
ـ بله، با تزکیه و تهذیب، نفس آماده مى شود، در صورتى که صد سال هم درس بخوانیم، نایل نمى شویم. اگر تزکیه و تهذیب داشته باشیم، خودش مى آید. در شصت سال پیش کسانى که در مسجد سهله مى خواستند تشرف به حضور حضرت پیدا کنند، یکى زن مى خواست، یکى پول مى خواست، یکى نبود که معارف اسلام و نور پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و نور ائمه هدى (علیهم السلام) را بخواهد.
یعنى آنها دردشان درد دنیا بوده است؟
ـ بله، درد دنیا را غربى ها معالجه مى کنند، در شرق و غرب در جهنم دنیا، دنبال قدرت هستند، و محاربه اى که پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) با کفار داشت همین بود. اما اجمالاً معارف اسلام است که سازنده است. ما اهل ریاضت نبودیم، ولى از بعضى چیزها کناره گیرى مى کردیم و به همین سبب بود که مسائلى براى ما روشن گردید. البته نه آن ریاضتى که طیبات خدا را نخورید، همین که معصیت نکنید.
در مورد ارشاد نسل حاضر که متوجه شدند و کمبود و نقصى در فهم این مطالب دارند چه مى فرمایید؟
ـ فساد بیشتر شده، قبلاً دروغ یاد نمى گرفتند. الآن کره زمین، جهنم سوزان است و آن آتشى که انسان را مى سوزاند آتش خود نفس اوست.
الا بذکر الله تطمئن القلوب را توضیح دهید.
وجوده من اعرف الاشیاء و کنهه فى غایة الخفاء5
ما را دعا کنید.
ـ به فکر خودت باش، حتى باید ائمه (علیهم السلام) دعا کنند.
گفتار 7
با تشکر از لطف شما که وقت خود را در اختیار ما گذاشتید، اگر اجازه فرمایید، گفتگو را آغاز کنیم6.
ـ انشاءالله که مقصود از این مصاحبه ها و دیگر زحماتى که شما در راه انتشار مجله مى کشید، ساخته شدن طلبه ها است. براى رسیدن به این مقصود اول باید خودتان را بسازید. قدم اول در سازندگى ساختن خود انسان است. اگر انسان خودش را نساخته باشد، در ساختن دیگران موفق نمى شود. نه این که کار شما تنها این خصوصیت را داشته باشد، هر تبلیغى این گونه است. مبلغ باید به آنچه مى گوید رسیده باشد. مانند پیامبران الهى که اول خود، ساخته شده بودند، بعد به سازندگى دعوت مى کردند.
اگر پیامبر مى گوید: امین باشید، اول خودش امین است. اگر مى گوید: صادق باشید، اول خودش صادق است. هر مبلغى باید بعد از پرداختن به خود، به دیگران بپردازد. در غیر این صورت، هیچ فایده اى ندارد. کسى که مى خواهد مصلح جمعیت یا منطقه اى بشود، اول باید خودش را اصلاح کند، این یک قاعده کلى است و استثنا هم برنمى دارد. اگر اصلاح خوب است، اول خودت را اصلاح کن. اگر خودسازى خوب است، اول خودت را بساز. اگر حرام بد است، اول خودت ترک کن. چطور شده که همه باید تطهیر شوند، ولى خودت نباید تطهیر شوى؟!
چگونه و از کجا باید خودسازى را آغاز کرد؟
ـ پایه و اساس تمام کمالات انسان، توحید و منشأ تمام بدبختى هاى انسان، شرک است. در ابتداى امر، باید تمام کوششمان بر این باشد که موحد شده و خودمان را از هر گونه شرک تزکیه کنیم. توحید و برائت از شرک، در لفظ بسیار ساده است و با بهترین صورت با بیانى خوش مى توان از آن صحبت کرد؛ اما در عمل چنان مشکل است که نمى شود آن را تصور کرد. از این رو، موحد و مؤمن کم داریم؛ موحد و مؤمنى که از مرحله لقلقه زبان گذشته و توحید و ایمان را وجدان کرده باشد. که این از تمام معارف اسلام بالاتر است. البته معارف اسلام و مدارج ایمان، ذات تشکیک [داراى درجات [است؛ مانند نور، مراتب مختلفى دارد. مرتبه اعلاى آن مخصوص پیامبر و اولیاى خداست و ما نمى توانیم به آن برسیم. ولى نباید از تلاش غفلت کنیم. باید در همان مسیر بکوشیم تا هر چه بیشتر به اولیاى خدا نزدیک شویم.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) به مرتبه اقامه صلات معراجیه رسیده است. صلاتى که در ایاک نعبد و ایاک نستعین آن، حصر عبودیت خدا و سلب استعانت از ماسواى حق است، انقطاع از ماسوى الله است. این صلات منتهاى تکامل بشرى است. انسان باید در نتیجه معارف، عبادات و ترک محرمات، به این صلات برسد، صلاتى که با یک شرک هم منافات دارد، با تشبثات به زید و عمرو نمى سازد. ما که تا این اندازه در امورمان به غیر توجه داریم به لحاظ فاصله با ایاک نعبد و ایاک نستعین است. باید سعى کنیم هر چه این فاصله کم شود و در عمل به حصر عبودیت خدا و سلب استعانت از غیر خدا برسیم. آنگاه تمام امورمان اصلاح مى شود.
آمادگى انسان براى خودسازى در کدام مرحله از عمر بیشتر است؟
ـ به این سؤال باید از دو نظر جواب داد: طبیعى، اجتماعى. از نظر طبیعى، انسان تا حیات دارد، فرصت خودسازى را از دست نداده و هیچگاه نباید از خود فراموش کند. در لحظه لحظه عمر، انسان باید به فکر خود باشد. البته ایام جوانى غنیمتى است که نباید از آن غافل ماند و به سادگى آن را از دست داد. چون در این ایام، نفس براى ساخته شدن مستعدتر است و قواى انسان توان کامل دارد.
و اما از نظر اجتماعى، انسان باید تا قبل از این که در اجتماع قبول مسؤولیتى بکند خودش را بسازد. زمانى باید شخص، مسؤولیت اجتماعى قبول کند که خود را کاملاً ساخته و به اجتماع، نظر غیرالهى نداشته باشد؛ چرا که همراه با داشتن پست و مقام، خودسازى بسیار مشکل است. و شخص غیر خود ساخته هم به در اجتماع نمى خورد. کسى مى تواند به اداى وظیفه بپردازد و به حال مردم مفید باشد که هیچ گونه طمعى نسبت به اجتماع نداشته باشد، از اجتماع، مقام، موقعیت و منصب نخواسته باشد. مردم هم از چنین شخصى استقبال مى کنند. و به خوبى میان او و کسى که براى اکتساب پا به جامعه گذاشته است فرق مى گذارند. اگر این گونه باشد. ما در جامعه تنازع و مزاحمت نخواهیم داشت. البته، میان افرادى که قصد اکتساب ندارند، ممکن است اختلاف سلیقه و رأى باشد، اما منازعه و مزاحمت نیست.
شما مى فرمایید: روحانیت اول باید خود را بسازد، سپس وارد اجتماع شده و به تبلیغ یا پذیرش مسئولیتى، به پردازد، در حالى که انسان در اجتماع و برخورد با مردم و حوادث گوناگون اجتماعى بهتر به ضعف هاى خود پى مى برد و بیشتر به فکر درمان مى افتد.
ـ من نگفتم که انسان موقعى که مى خواهد خود را بسازد از اجتماع فاصله بگیرد و انزوا اختیار کند. نه؛ در حال خودسازى هم انسان باید در اجتماع باشد. همان گونه که مى گویید، انسان در اجتماع و مراوده با دیگران بهتر به ضعف هاى خود مى رسد. آنچه من گفتم این است که تا قبل از خودسازى و فراغت از خود، ایام تبلیغش نرسیده، نباید پست قبول کند. طلبه باید در اجتماع باشد، با امور اجتماعى سر و کار داشته باشد، اما دوران تبلیغ یا قبول مسئولیتش زمانى است که براى این کار آمادگى کامل پیدا کند.
اگر ما خود را بسازیم، تمام تعارضات و تزاحمات میان روحانیت از میان مى رود. چرا که منشأ تمام اینها شرک به خداوند متعال است. دستگاه خدا با این رقابت ها نمى سازد. اگر شخص تسلیم خداوند متعال باشد و به ایاک نعبد و ایاک نستعین ایمان داشته باشد، ممکن نیست شخص دیگرى را تضعیف کند. مگر این که آن شخص نااهل باشد و این بخواهد به وظیفه امر به معروف و نهى از منکر اقدام کند.
اگر ما قبل از تبلیغ، خودمان را ساخته باشیم. و از خود رها شده باشیم، هرگز تبلیغ ما براى تأمین زندگى نمى شود و مردم هم از دعوت ما تنها اجراى مرسوماتشان را انتظار ندارند. تبلیغ جان مى گیرد. و به همان که باید باشد تبدیل مى گردد. اگر قبل از قبول مسئولیت اجتماعى، خودمان را ساخته باشیم، هرگز در مسئولیت، نان و آب، نفوذ و قدرت، جستجو نمى کنیم.
و این نه بدان معنا است که ریاضت بکشیم، نه؛ انسان خودساخته مى داند که زید و عمرو، و تمام روابط اجتماعى، محکوم نظر خداوند متعال است. او از اینها چیزى نمى خواهد. البته خدا هم چنین فردى را به احسن وجه تأمین مى کند، به گونه اى که گویا افراد مأمور مى شوند که کارهاى او را انجام بدهند. بدون آن که او دنبال افراد بدود و التماس و خواهش کند، افراد به سراغش مى آیند. نباید تصور که برآورده شدن احتیاجات، تابع روابط اجتماعى است و با روابط حل مى گردد، نه؛ این گونه نیست. روابط اجتماعى، خود، محکوم حکومت الهى است. اگر شخص خود را بسازد و الهى شود، بدون این گونه روابط، افراد مانند یک مأمور کارهاى او را انجام مى دهند. این را خیال نکنید حرف است. این مطلب، اضافه بر مذاکره و بیانات علمى، مورد تجربه ما هم هست. یعنى ما تجربه کردیم و دیدیم چنین است. آن روزى که آدمى مرد خدا بشود، علومى که در غیر دستگاه الهى نیست؛ یعنى در دانشگاه و فیضیه نیست، [نصیب انسان مى شود [فقط دستگاه خداوند است که توان چنین فیضى را دارد.
پس مطلب این گونه شد که دورانى که انسان در جامعه توجه به نواقص و معایب خود مى کند، این دوران، دوران تبلیغ نیست، بعد از فراغت از اینها، ایام تبلیغ مى رسد. انسان باید در هر حال مرد اجتماعى باشد. منتها دوران سازندگى و تبلیغاتى او دورانى است که خودش ساخته شده باشد، و آزادى و استقلال از تشبثات به نفوس، در احتیاجات شخصى، پیدا کرده باشد. این مرد خودساخته، کالجبل الراسخ مى شود. و دیگر توطئه هاى رنگارنگ و حوادث گوناگون اجتماعى در او اثر نمى کند.
کسانى که خود را تا حدودى ساخته اند اگر بخواهند تا همان حد، دیگران را بسازند، چگونه باید این کار را انجام دهند، و قدم اول چیست؟
ـ هیچ چیز به اندازه عمل انسان در ساختن دیگران مؤثر نیست. رفتار و حرکات یک انسان وارسته، خود تبلیغ به وارستگى است: کونوا دعاة الناس بغیر ألسنتکم. این که تمام روحانیت به حضرت امام (ره) توجه دارند و ایشان را به عنوان الگو پذیرفتند، این به خاطر دعاوى امام نیست، به خاطر عمل ایشان است. آنچه به ایشان این جنبه را داده است، اعمال و رفتار ایشان است. ما بیش از شصت سال است که امام را مى شناسیم. ایشان از ابتداى امر متعبد بودند. در پنجاه سال پیش شایع بود، که ایشان استاد فلسفه اند، و براى افرادى مثل مرحوم مطهرى تدریس مى کردند. در عین حال، همه مى گفتند: ما چنان مرد حکیمى که تا این اندازه به مسائل، ائمه (علیهم السلام) و اوضاع امور، آشنا باشد؛ سراغ نداریم. بى جهت نیست که چنین توفیقاتى نصیب امام شده است.
از نظر اخلاق هم ایشان بى نظیر بودند. شاید حدود 30 یا 25 سال ایشان با مرحوم زنجانى در جلسات فیضیه شرکت داشتند، همیشه پشت سر ایشان حرکت مى کرد. حتى یک مرتبه دیده نشد که بر ایشان پیشى بگیرد. جلسات نشست امام هم با شاگردانش تشکیل مى شد. مسأله استاد و شاگرد اصلاً براى امام موضوعیت نداشت. ایشان نمى گفت: اینها شاگردان من هستند، نباید با اینها بنشینم، نه این حرفها نبود. گاهى ریاست جلسه هم به دست شاگردان مى افتاد، امام استاد جلسه بود، اما جلسه را دیگران اداره مى کردند.
از نظر سیاست و بینش اجتماعى هم که جاى حرف نیست. اشاره مى کنیم: این که زعامت و مرجعیت عامه، به دست آیة الله بروجردى افتاد، تا حدود زیادى مرهون زحمات امام بود. ایشان صلاح مى دیدند که باید مرجعیت در دست یک نفر متمرکز باشد. روى همین اصل در این جهت زیاد کوشیدند.
خلاصه کنم، از ابتداى تأسیس حوزه علمیه قم تاکنون ما براى امام نظیر نیافتیم.
به نظر شما درسهاى اخلاقى که اساتید حوزه در گذشته داشتند، و از آن جمله درس اخلاق خود حضرت عالى (که با توصیه امام مدظله ـ در مدرسه فیضیه ـ آغاز شد) تا چه حد در تربیت نفوس مؤثر است؟
ـ البته تذکر و گفت و شنود مسائل اخلاقى در سازندگى انسان مؤثر است: ان الذکرى تنفع المؤمنین. اما آنچه در این باب مهم است، قابلیت افراد است. فرد باید استعداد پذیرش حقایق را داشته باشد. چون به همین میزان مى تواند بهره مند گردد. حتى انذار و بشارت انبیا هم در تمام افراد مؤثر نبوده، تنها طایفه به خصوصى استعداد پذیرش این حقایق را داشتند. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) نسبت به همه افراد، یک نسبت تبلیغى داشت. کتاب هم یکى بود. ولى هر کس به میزان استعداد خود بهره برد. کتاب هم هدى للمتقین و شفاء للمؤمنین بود. البته با استمداد از خداوند متعال و اجتناب از معاصى مى توان استعداد فهم حقایق را ایجاد کرد و افزایش داد. ولى قاعده کلى این است که مظروف، بیش از قابلیت ظرف امکان ندارد. کسانى که در پى فراگیرى و درک معارف و حقایق اند، باید قابلیت و ظرفیت خود را افزایش دهند، تا هر چه بیشتر بهره مند گردند. و کسانى هم که به عنوان استاد در یک درس اخلاق حاضر مى شوند، باید حضورشان حضور انسان خودساخته و وارسته اى باشد که اعمالش، گفتارش را تأیید مى کند و بر قلب ها مى نشاند.
شما فرمودید: ابتدایى ترین گام، ساختن خود انسان است. از این روى، آشنایى به زندگى انسان هاى وارسته و خودساخته مى تواند ما را در این جهت ـ به عنوان الگو ـ کمک کند. لذا اگر به زندگى بزرگانى که شماموفق به درک حیات آنان شده اید، اشاره اى داشته باشید، مفید است.
ـ مسأله اصلى، تصمیم خود شخص است. هر کس باید به فکر خود باشد و بداند که پرونده حیاتى او را روزى بررسى خواهند کرد. البته ما بزرگانى داشتیم که بعد از زندگى ائمه معصومین (علیهم السلام)، مى توان به عنوان اسوه و نمونه روى خصوصیات زندگى آنها تکیه کرد. راجع به مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائرى، مؤسس حوزه علمیه قم و مرحوم حاج آقا مصطفى خمینى، که من سالیان دراز با آنها بودم، دوست دارم چند سطرى خودم بنویسم، زیرا آنچه پیرامون شخصیت این دو بزرگوار مى دانم جزء وجدانیات من است، و به آن معتقدم، بدون کم و کاست7.
حضرت آیة الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى، بنیان گذار حوزه علمیه (در حدود سال 1340 هجرى. قمرى) فقیهى اندیشمند، استادى پژوهشگر، در فقه، اصول و اخلاق بود.
آن مرحوم، همواره با اهل علم و طلاب ـ مانند پدرى مهربان نسبت به فرزند ـ، مهربان بود. پاسدار مصالح علم و محصلین بود. بودن هر یک از طلاب را که براى تحصیل، سودمند مى دید، ترغیب به ماندن وى مى کرد. و هر که را، در حوزه منشأ اثر نمى یافت در جایگاه مناسبى، به تبلیغ وادارش مى کرد.
در برپایى شعائر مذهبى، مراسم دینى، مجالس توسل و یادآورى اهل بیت (علیهم السلام) خود مى کوشید، و حتى هنگام درس نیز به آنان اقدام مى کرد. همواره در برابر ستمگران زمانش، مبارز و مقاوم بود ـ خداى این ستمگران را به کیفر کردارشان رسانده، وادى هلاکت و جهنمش را نصیب ایشان بگرداند، جهنمى که در آن فرو افکنده شوند که بد جایگاهى است (سوره ابراهیم (علیه السلام)، 14 28 ـ 29).
از ابتداى کار، در شناخت اشخاص و استعدادها، فراست و زیرکى خاص داشت، (که این حقیقت را از راستى گفتارش دریافتیم و تجربه کردیم) به گونه اى که افراد به وى، انس و آرامش مى یافتند. در نهایت انصاف با مردم مدارا مى کرد، اگر چه آن طرف خادمش بود.
در رفتار فروتن بود. در ایاب و ذهاب، خودمانى بود، تشریفات و بلندپروازى هاى خیالى را به کنارى گذاشته بود. همواره و در همه حال، به یاد خداوند بود.
نگهبان نفس و رها کننده هواهاى نفسانى بود، چنان که شأن فقیه اسلام شناس چنین است. گرفتار مشکلات و حوادث ناگوار زمانه بود ـ زمانه اى که همواره چنین دشوارى هایى را دارد ـ مشکلاتى که با مهاجرت علما و روحانیون، از شهرهاى خود براى مبارزه با ستمگران؛ پدید آمده بود.
در امور زندگى میانه رو و کم مؤونه بود. در سرانجام کارها، درست مى اندیشید. همواره بر دشوارى ها و ستمگرى ستمگران پایدارى کرد تا وفات یافت.
خداوند با خاندان عصمت و طهارت محشورش گرداند! آن خاندانى که منشأ تحول فکرى، براى نفوس آدمى هستند. تحولى که از انحطاط فکرى به اوج معارف الهى، ـ فقه، اخلاق، سیاست و خلافت اسلامى ـ پیدا شد.
خلافت اسلامى که مبدأ حرکت اجتماعى و سرافرازى اسلام بر تمامى ادیان و مذاهب گردید. سرافرازى اى که با حسن تفاهم انجام گرفت، آن حسن تفاهمى که در حیات انسانى، ضرورى است.
این تحول فکرى است که آرزوى دیرینه آدمى است، نه آنچه که شرق و غرب از تجهیزات مدرن (اگر چه به آن چه باید برسند رسیده باشند)، گمان مى کنند.
از این روست که هجرت، مبدأ تاریخى براى اسلام و مسلمین گشت و منشأ درخشش انوار و هدایت شد.
ما مبدأ تاریخ را هجرت نوشته ایم، زیرا، منشأ پیدایش تحول فکرى در نفوس بوده است. یعنى نفوس بت پرست و مشرک و…، تحول یافتند. این تحول را پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) ایجاد کرد، لذا هجرت النبى، مبدأ تاریخ اسلام شد و باید هم مبدأ تاریخى این باشد، زیرا مبدأ انسان سازى است.
آیة الله حاج آقا مصطفى خمینى (ره)، دانش هاى عقلى، نقلى، سیاست اسلامى و دینى را در جوانى فراهم آورده بود. و به آنجا که باید برسد، رسیده بود.
از نخبگان زمان ما، بلکه عصرها و زمان ها بود.
درست گفتار و نیک سیرت بود.
با کمال زیرکى و هوشیارى، به نفوس، آگاهى داشت.
سهم فراوانى در انقلاب و حوادث آن مى برد.
فرزند امام بود، بلکه خود امامى بود. پدرى مانند امام داشت. امام او را دوست مى داشت، نه به خاطر فرزند بودنش و او نیز امام را دوست مى داشت، نه به خاطر پدر بودنش، بلکه به خاطر کمالات و انگیزه هاى دیگرى که جاى بیان آنها نیست.
آنچه من در این جا نسبت به حاج آقا مصطفى آوردم، هیچ مبالغه و گزاف نیست. اگر کمى به ذهن بعید به نظر مى رسد، به علت این است که ما حاج آقا مصطفى را نمى شناسیم. او به راستى یکى از شخصیت هاى بزرگ، اما گمنام ماست. کسى نتوانست خوب او را بشناسد و بشناساند. من معتقدم که هیچ کس به اندازه خود امام حاج آقا مصطفى را نمى شناخت. افسوس که امام هم به لحاظ هاى گوناگون نمى تواند ایشان را معرفى کند.
به نظر من از جمله کسانى که مى تواند به عنوان الگو و نمونه براى حوزه هاى علمیه و طلبه ها مطرح باشد، شهید مطهرى (ره) است. او را به عنوان محصول نمونه حوزه و فردى که در حوزه موفق بوده است مى توان به عنوان الگو برگزید. چیزى که در شهید مطهرى چشمگیر بود، خستگى ناپذیر بودن ایشان در کار و تقوا بود. مطهرى، به راستى مرد کار و تلاش بود. به جرأت مى توان گفت از 24 ساعت شبانه روز 18 ساعت کار و تلاش داشت، در تقوا هم مرد کم نظیرى بود. از جلسات کم فایده به شدت پرهیز داشت. رفت و آمدهاى معمولى دیگران را نداشت و بیشتر به کار خود مشغول بود.
لطفا اشاره اى نیز به زندگى و ویژگى هاى مرحوم میرزا ابوالقاسم قمى و مرحوم حاج شیخ محمدتقى بافقى بکنید.
ـ زهد و تقواى مرحوم میرزا ابوالقاسم قمى8 نمونه بود. ایشان با تمام محبوبیت و نفوذى که داشت تنها با سادات، اهل علم و طبقه ضعیف خوب بود، و به آنها روى خوش نشان مى داد. با متنفذین هیچ خوب نبود. به گونه اى که هیچ یک از آنها جرأت نداشتن براى او هدیه اى بفرستند. میرزا اجازه نمى داد متنفذین در کارهاى او دخالت کنند. زندگى کاملاً درویشى و بى آلایشى داشت. حتى خادمى نداشت که به کارهاى بیرونى او برسد. یکى از سادات فقیر بود که میرزا از سهم سادات به او کمک مى کرد، او هم گاهى در بیرونى چاى و غلیانى درست مى کرد.
مرحوم حاج شیخ محمدتقى بافقى9 نیز از نوادر زمان بود. او در تأسیس حوزه قم سهم بزرگى داشت. طهارت نفس او فوق العاده بود. به صورتى که محرز و مسلم بود شیخ در کارهایش به چیزى جز رضاى خدا نظر و وابستگى ندارد. به روحانیت بسیار خدوم بود و به کرامت طلبه ها بسیار توجه داشت. در آن اوایل تأسیس حوزه، در اول هر ماه حدود هزار تومان (سکه) که وزنش هم زیاد مى شد، درون کیسه اى مى ریخت و به سراغ تک تک حجره هاى فیضیه مى آمد و شهریه طلبه ها را مى داد. به طلبه اى که مى فهمید کوششى در درس و امور تقوایى دارد، خیلى احترام و تواضع مى کرد. هنگام تعطیلى تابستان که طلبه ها مسافرت مى رفتند، شهریه چند ماه را یک جا پرداخت مى کرد که مجبور نباشند هر ماه براى گرفتن شهریه رنج مسافرت را تحمل کنند.
مرحوم بافقى آن گونه صادق بود که دوست و دشمن به صداقتش ایمان داشت. خواهر رضاخان که فوت کرده بود، رضاخان گفته بود مرحوم بافقى بر او نماز میت بخواند! شیخ مى گفت: ما در حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) بودیم که گفتند: بیا نماز بخوان، من گذاشتم همه که جمع شدند، گفتم: نمى آیم.
مرحوم بافقى مرد مبارزى بود، به مبارزه با رضاخان برخاست، بعد هم تبعید شد و به زندان افتاد، اما آن گونه محکم و پابرجا بود که حرف هاى بعد از زندانش با قبل از زندان هیچ فرقى نکرد. خانه ایشان در حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) در خیابانى واقع شده بود که رفت و آمد نظامیان در آن خیابان زیاد بود. در اتاقى هم که ایشان در آن مى نشست، درست مقابل در حیاط بود. شیخ بر این موضوع که او را مى بینند و هر آن، ممکن است مزاحمش شوند، هیچ توجهى نداشت. بى اعتنا به همه چیز در همان اتاق جلسات گفت و شنود داشت. من خودم مکرر در همان جا خدمت ایشان رسیدم.
حضرت عالى چه تفاوتى میان طلبه هاى امروز و گذشته مى بینید؟
ـ من امروز بین طلبه ها نیستم. یک وقتى بود با آنها محشور بودم، ولى الآن به خاطر کسالت مزاج، کمتر با طلبه ها هستم. دوره اول فیضیه خیلى طلبه ها با صفا بودند. یادم هست یک روز ایام البیض، از حجره خارج شدم، دیدم به جز یک حجره همه مشغول عبادات مخصوص بودند، فقط یک حجره ترک کرده بود. در صورتى که حاج شیخ نگفته بود؛ بلکه خودشان همت داشتند. شب ها تا نیمه شب مى دیدیم که طلبه ها کنار چراغ هاى لامپاى نفتى مشغول مطالعه هستند و روحیه، خیلى روحیه سرشارى بود، این وضع پیش از حکومت و قدرت پهلوى بود. اما او که سر کار آمد، همه را حتى خود حاج شیخ را به زحمت انداخت.
درباره امور مادى، طلبه هاى گذشته نسبت به امروزى ها، قانع تر بودند. گاهى مى شد چهار تا طلبه با یک دیزى آبگوشت به سر مى بردند. این را عرض کنم که کلاً حرکت انسانى و الهى در حوزه و در مسیر انبیا با چلوکباب آماده، نمى سازد، کسى که همه چیزش آماده باشد، پیشروى نمى کند، تکامل در نتیجه فشار است. اگر پیشروى مى خواهید باید سختى بکشید.
و اما طلبه هاى امروز با واقعیت هاى اجتماعى بیشتر سر و کار دارند و بهتر به درد اجتماع مى خورند. و این همه از برکات وجود امام (ره) است. ایشان این حرکت را ایجاد کرد و به حوزه ها حیات داد. واقعا ایشان بر گردن حوزه ها حق حیات دارند. شاید علماى سابق خیال مى کردند همین که یک درسى بگویند و شهریه اى هم بدهند، دیگر وظیفه را انجام داده اند. البته این غیر از نوادرى است که در شیعه بوده اند، مثل بحرالعلوم و شیخ انصارى و دیگران، از این افراد الهى داشتیم، اما کم بوده اند. نوعا در زمانى که ما هم تحصیل مى کردیم. خیال مى کردند اگر تدریسى بکنند و پولى به طلبه ها بدهند و جماعتى برگزار کنند، وظیفه را انجام داده اند. در حالى که این گونه نیست. در روایات خودمان داریم: بنى الاسلام على خمس… و لم یناد بشى ء کما نودى بالولایه…10.
البته این تذکر را هم داشته باشیم که طلبه اى باید وارد مسائل اجتماعى بشود که خوب درس هایش را خوانده باشد. ایام تحصیل نباید زیاد خود را مشغول کرد. طلبه باید حداقل ده سال خوب درس بخواند و تحصیلات خود را کامل کند. بعد اگر خواست به سراغ مسائل اجتماعى برود، مانعى ندارد. در غیر این صورت خسران کرده و به حال اجتماع هم زیاد نافع نیست.
چند ماه پیش، از مسافرت کاشمر برگشته بودید، کسى سؤال کرد که: به چه منظور به کاشمر رفتید؟ شما فرمودید: براى زیارت مرحوم مدرس. سؤال کننده تعجب کرد. سپس شما به شخصیت و عظمت مدرس اشاره کرده و محبوبیت او را در حوزه بیان داشتید. پرسیده شد که احترام مرحوم مدرس نزد حاج شیخ عبدالکریم چه اندازه بود؟ فرمودید: مرحوم مدرس یک رجل علمى، دینى و سیاسى بود، و این گونه فردى مهم تر از رجل علمى و دینى است. زیرا این، مظهر ولایت است، که در روایت مى فرماید: بنى الاسلام على خمس…، که اگر ولایت و سیاست مسلمین نباشد، دیگر فروع اسلامى تحقق کامل نمى یابند.
ـ بله، مرحوم مدرس را نمى شناسند. مدرس مرد فوق العاده اى بود. نمونه اى از یک روحانى واقعى. اگر از یک مرجع بالاتر نبود، کمتر نبود. این مرد در مقابل طغیان رضاخان ایستاد. رضاخان دیکتاتور عجیبى بود. شما فقط وصفش را شنیده اید. یک وقت آمده بود قم. رؤساى ادارات قم رفته بودند استقبالش، گفتند: صف مستقبلین، چنان صاف و بى حرکت ایستاده بودند که اگر عقرب به آنان نیش مى زد تکان نمى خوردند. این چنین در مقابل او بیچاره و ذلیل بودند. اما مرحوم مدرس براى او هیچ ارزشى قائل نبود، و در مقابلش ایستاد.
در مرحوم مدرس سه خصوصیت جمع شده بود: ذکاوت، دیانت، و شجاعت. هیچگاه از مسیر دیانت خارج نشد. مسائل سیاسى را خوب مى فهمید و در امور سیاسى اجتماعى، صاحب نظر بود. با شجاعتى هم که داشت مى توانست اندیشه اش را به کرسى بنشاند. یک وقت حاکمان آن روز، زمزمه سر داده بودند که نماینده هر منطقه باید مشهورترین فرد منطقه باشد. مرحوم مدرس گفت: این حرف اشتباه است، نماینده هر منطقه باید بصیرترین شخص به اوضاع منطقه باشد. مشهورترین را مى خواهیم چه کنیم؟
این که ما به زیارت مرحوم مدرس رفتیم، اگر هزار نفر از ما مى خواستند این کار را نکنیم شاید حریف ما نبودند. اما این خود سید و وضع سید بود که ما را به آنجا کشاند. قبر ایشان هم اکنون در آنجا مزار است. خودش هم به رضاخان فرموده بود، مرا هر کجا دفن کنند مزار مى شود.
امام ـ مدظله ـ در یکى از پیام هاى اخیر خود قشرى را ـ که نوعا با انقلاب و جنگ و مبارزه با طواغیت، مخالف هستند و در عین حال خود را اهل ولایت مى دانند ـ مورد انتقاد قرار داده و فرمودند: ایشان اهل دیانت هم نیستند، چه رسد به ولایت. به نظر شما ولایت حقیقى چیست؟
ـ قبلاً هم عرض کردم که معارف اسلام، مقوله ذات تشکیک است. مانند نور مراتب مختلفى دارد. مرتبه کامل آن مخصوص پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) و اولیاى خدا است و کسى نمى تواند به آن برسد. و اما مراتب پایین تر را هر کس به اندازه استعداد و لیاقتش مى تواند درک کند. در همین مراتب پایین هم درجاتى داریم. درجات عالى آن مخصوص نفوس مهذب و مزکى است؛ آنها که از حب و بغض ها خود را تزکیه کرده باشند. درک وجدانى معارف عالیه اسلام مشکل است و تقریبا اختصاص به همین نفوس دارد.
کسانى هستند که مى گویند چون درک معارف اسلام بسیار مشکل است، و از طاقت ما خارج است، ما تنها ولى را مى شناسیم، چرا که او را مى شود شناخت و از راه شناخت ولى مى خواهند به قرب الهى نزدیک شوند. خوب این هم یک مرتبه اى از اسلام است، به شرط این که با حرکت هاى اصیل اسلامى مخالفت نکنند. مرتبه ضعیفى از اسلام را دارند، بیش از این هم از آنها توقع نیست، زیرا توان درکش را ندارند، ولى اگر به مزاحمت حرکت هاى اصیل اسلامى بپردازند، این محل اشکال مى شود. چرا که ایمان واقعى مانع از اخلالگرى است. حالا که این ها بیش از این هنر ندارند و نمى توانند جز مبادى اولیه اسلام را درک کنند، یا قدرت حرکت ندارند، نباید هم اخلالگرى و مانع تراشى بکنند.
البته اسلام واقعى هم در یک سطحى است که نمى شود مذمت کرد؛ چرا نمى فهمى؟ سطح معارف بالاست به گونه اى که از آن بالاتر نمى شود. انسان در این مکتب زیاد اوج گرفته است. در عین حال، مانع رسیدن به حقایق هم خود انسان است، هوسها، قومیت ها، عصبیت ها، جهل ها، این ها مانع رسیدن به حقایق مى شود.
اینک که خداوند متعال، با فتح مهران توسط رزمندگان اسلام، دل مؤمنین را شاد کرده است، درباره جنگ و تقویت جبهه ها چه توصیه اى براى طلبه ها دارید؟
ـ استقلال و آزادى کشور، چه در زمینه نظامى، چه در زمینه فرهنگى و چه در زمینه اقتصادى، وابسته به پیروزى در این جنگ است. خداوند متعال کمک کند که هر چه زودتر با توان رزمندگان اسلام این پیروزى به دست بیاید، و استقلال و آزادى کشور بیمه گردد.
بعد از پیروزى در این جهاد اصغر، ما مى مانیم و جهاد اکبرمان، پیروزى در این جهاد مقدمه بر این مى شود که ما به فکر استقلال و آزادى نفوس خود بیفتیم و فکرى به حال خودمان بکنیم، تا این تعارضات و تزاحمات و جناح بندى ها از میان برود. این اشکالات تا زمانى که پیروزى در جهاد اکبر نصیبمان نشود و نتوانیم به استقلال و آزادى از غیر خدا برسیم از میان نمى رود و اگر به حول و قوه الهى و همت خودمان به این پیروزى برسیم، آنگاه ما منشأ آثارى مى شود که هم به حال خودمان و هم به حال جامعه ما مفید خواهد بود.
در پایان، اگر توصیه و پیامى، براى حوزه، طلاب و دست اندرکاران مجله دارید بفرمایید.
از جمله اشکالاتى که به ما حوزویان وارد است این است که: ما درباره فروع زیاد زحمت مى کشیم و کار مى کنیم، تا به استنباط مى رسیم. اما در اصول ضعیف هستیم. استدلال در فروع و تقلید در اصول، یا تردید در اصول، بر یک فقیه عیب است و جاى اشکال مى گردد. با کمال تأسف باید عرض کنم که حوزه، اصول اعتقادات را علم نمى داند و تنها بحث هاى متداول فقه و اصول را علم مى شمارد. در صورتى که اصول، سازنده نفوس است. عبادات و فقه هم مقدمه بر سازندگى انسان است. انسان در فقه هم اگر به مراتب عالى برسد، اما خودش را نساخته باشد، فایده اى ندارد. در روایت داریم که درون انسان آتشى است که با هر مرتبه و مقام علمى که انسان داشته باشد، باز آن آتش شعله ور است. و چه بسا مقام و موقعیت علمى، آن را شعله ورتر نیز مى کند. مگر این که انسان قبل از هر چیز به فکر خود و نفس اماره اش باشد، و به فکر اصلاح خودش باشد.
البته این بدان معنى نیست که به علوم، بى توجهى شود. به علوم هم باید توجه کامل داشت، ادبیات، فقه، اصول و فلسفه را باید خوب خواند. اما اصل را هم نباید فراموش کرد. ظاهرا قضیه دو جهت دارد: علم بدون تقوا به درد نمى خورد. تقواى بدون علم هم کافى نیست.
اگر فرد عامى، متقى باشد مورد عنایت خداوند قرار مى گیرد، اما نمى تواند آنچه را به او رسیده نشر و گسترش دهد، قدرت استدلال ندارد. علوم به انسان قدرت استدلال و نشر مى دهد، اگر چه نورانیتش را باید از جاى دیگر گرفت. به دوستان طلبه هم توصیه مى کنم: بعد از خودسازى، زیاد فکر کنند، در تمام امور بیندیشند و از روى تفکر و اندیشه چیزى را بپذیرند. زیرا تعبدیات زیاد کارساز نیست، و دوامى ندارد. تفکر، منشأ اثر است و این اثر، حتى در تتبع هم نیست. چرا که با حفظ تمام کتب، رفع شک و شبهه نمى شود. اما با تفکر این کار مى شود. در خاتمه از خداوند متعال مى خواهم به همه ما توفیق دهد که عالمان عامل باشیم. و به ما حسن عاقبت عنایت کند. من به شما دعا مى کنم که خداوند شما را موفق کند که همواره در پى رضاى او باشید و توفیقات الهى نصیب شما گردد.
گفتار 8
حضرت آیة الله بهاءالدینى، به صرف آگاهى از رحلت جانگداز حضرت امام، رضوان الله تعالى علیه، با دلى آکنده از غم و اندوه، سطورى در عظمت امام، به عربى نگاشته اند، که ترجمه آن را به گونه اى آزاد در این جا مى آوریم11.
حضرت آیة الله العظمى خمینى، که بى کران رحمت خداوند بر او باد، حدود شصت سال در احیاى اسلام و ارائه چهره ناب معارف و علوم آن، از عرفان فقه و سیاست دینى، با تمام توان کوشید و در مقابل سختى ها و رنج هاى حوادث، در مسیر مبارزه با کفر و شرک و الحاد، نستوه ایستاد. مقاومت استوار امام، در راه هدف و در مقابل ظلم و ستم و فراخوانى امت اسلامى به خدا و رسول، جبهه کفر و شرک را به واکنش واداشت و بدین سان استکبار با تمام قدرت و توان مادى و فکرى، علیه آن بزرگوار به توطئه برخاست. خداوند آن بزرگوار را پاداش خیر دهاد و با ائمه اطهار (علیهم السلام) که مصابیح هدایت، کشتى نجات و مشعل هاى فروزان راهند، محشور فرماید.
بارى،[حضرت امام] در مقابل کفر و نفاق و شرک و ظلم شرق و غرب ایستاد و رسالت بزرگ الهى اش را بدون سستى و درنگ ادا نمود، و بر حوادث شکننده و ناگوارى که از جباران شرق و غرب و واپس گرایان خارجى و داخلى در راه دید، شکیبایى ورزید.
رضوان خدا بر او باد که در این راه به اجداد بزرگوارش اقتدا نمود؛ چرا که او از فرزندان گرانقدر آن بزرگواران و نور چشم حضرت زهرا (سلام الله علیه) و رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و امتداد وجود آن عزیزان بود. (و آنان به وجود او مبتهج بودند و به انتسابش افتخار مى کردند.)
با وجود حضرت امام، در دوران غیبت حضرت ولى عصر (عج) و در هنگامه جولان کفر و قدرت مآبى و طغیان شرک، با تمام تجهیزات و نیرو، تشیع و اسلام زنده شد.
بدین سان امام، با احیاى دین و سنت الهى، احیاگر شریعت اسلام و تجدید کننده حیات روحانى مسلمانان در تمام ابعاد آن است: در اصول و فروع و اخلاق و عرفان و سیاست دینى.
گزیده سخن آن که: امام ذخیره اى از گنجینه اهل بیت عصمت (علیهم السلام) بود. خداوند او را پاداش خیر دهد و با اجداد بزرگوارش، محشور گرداند12.
حضرت عالى از دوستان و افراد مورد علاقه حضرت امام، رضوان الله تعالى علیه بوده اید، لطفا از ویژگى هاى آن بزرگوار، براى ما و خوانندگان مجله مطالبى را بفرمایید.
ـ بله، من به امام شدیدا علاقه مند بودم و ایشان را دوست مى داشتم. من درس زیاد مى گفتم و گاهى به خاطر درس زیاد، بعضى از آقایان که مراجعه مى کردند که درس بگویم، قبول نمى کردم. این افراد، چون مى دانستند من به امام علاقه دارم، ایشان را واسطه مى کردند. امام که واسطه مى شد و مى فرمود: این درس را قبول کن؛ من هم قبول مى کردم. البته در جلسات زیادى با ایشان بوده ام. بالاخره، روابط نزدیکى با یکدیگر داشتیم. امام منزل ما مى آمدند.
اما خصوصیات ایشان:
1 ـ خدمتگزار روحانیت:
امام از همان ابتدا، تا وقتى که آمد جماران، خدمتگزار روحانیت بود. شما حالا خبر دارید. ما شصت سال پیش را خبر داریم. احترام و تجلیل از روحانیت از طرف ایشان سابقه اى طولانى دارد. کسى قادر نبود اهانتى به روحانیت بکند. شصت سال پیش که امام حدود 25، 26 سال سن داشت، یک همچنین وضعى داشت. من خودم شاهد بودم که کسى را که به روحانیت اهانت کرد، از فیضیه بیرون کرد. این قضیه مربوط مى شود به شصت سال پیش.
در گرفتارى هاى طلاب، امام به آنان کمک مى کرد. از اجاره خانه اش و ملکى که در خمین داشت، به طلاب کمک مى کرد. من خودم خبر دارم که در یک ماه رمضانى بود (در شصت سال پیش) به طلاب کمک کرد.
2 ـ اخلاق و فضل:
در این بعد، نظیر امام را در حوزه نجف و قم ندیدم. جهات معنوى و اخلاقى امام روى تبلیغات نبود، روى واقعیت بود. مثل خود اجدادش که روى جهات واقعى است.
3 ـ احترام به شاگردان:
از خصوصیات امام این بود که با شاگردانش، جلسه مى گرفت و مسأله شاگرد و استاد در برنامه امام، منها بود. این که در برنامه اش باشد که بله، ما استادیم و این ها شاگرد و من با اینها بنشینم! خیر، این چنین برنامه و مرامى نداشت. با شاگردان مى نشست، جلسه مى گذاشت. گاهى ریاست جلسه، با یکى از شاگردان خودش بود. مى خواهم بگویم بزرگى روحى امام تا این حد بود.
4 ـ احترام به دوستان:
در جلساتى که با دوستانش شرکت مى کرد، همیشه دوستانش را جلو مى انداخت و خودش از عقب مى آمد. با این حرکت از دوستانش تجلیل مى کرد. این کار، کار یک دفعه و دو دفعه نبود، بلکه کار بیست سال بود که خود من شاهد این مسأله بودم. عجب عظمت روحى داشت.
در جلسات و گفتگوهایى که با امام داشتید، چه موضوعاتى مطرح مى شد؟!
ـ یک نمونه از آن گفتگوها را نقل مى کنم. حدود 56، 57 سال پیش بود که از طرف حکومت پهلوى، جشن کشف حجاب برگزار شده بود و ما در فیضیه بودیم و عده اى از رفقا هم آنجا بودند. در آن شب جشن، همه ناراحت بودند؛ چون به اصطلاح، رجال دعوت شده بودند که با بانوانشان مکشفه بروند فرماندارى. فیضیه خلوت شد. امام، تنها در صحن فیضیه بود. وقتى که خلوت شد، امام به ما گفت: اگر فرماندارى از ما دعوت کرد، چه باید کرد؟ ما خواستیم فکر کنیم و یک چیزى بگوییم که امام به ما فرصت نداد و گفت: ما قبول نخواهیم کرد. این حرف را امام در جمع نزد؛ چون اطمینان به نفوس نبود و فقط به ما گفت. ما هم ذخیره کردیم و جایى بروز ندادیم. البته رضاخان، آخوندها را رها کرد و گفته بود: نمى شود سر به سر اینها گذاشت. از روحانیت دعوتى براى آن کار به عمل نیامد؛ زیرا عده اى مخالفت کرده بودند و گفته بودند: اگر سرمان هم برود، تن به این چنین کارى نمى دهیم. این حرف را به روحانیت تهران نسبت مى دهند.
حضرت امام (ره)، درس فصوص مرحوم شاه آبادى مى رفتند اگر در این باره مطلبى دارید بفرمایید.
ـ بله، ما وقتى به درس اسفار مرحوم شاه آبادى مى رفتیم، امام را مى دیدیم که از اتاق عقبى مى آید بیرون. مرحوم شاه آبادى، به ایشان فصوص درس مى داد. مباحثه ما اسفار بود. البته من خیلى نرفتم. نمى دانم چطور بود که خیلى علاقه به فلسفه نداشتم. ما خیلى در فقه و اصول، اهتمام داشتیم.
حوزه هاى علمیه باید چه دیدى به حضرت امام (ره) داشته باشند.
ـ این مسأله، تابع فکر و نظر خودشان است. طبق تشخیص خودشان است. در دستگاه خدا و ائمه (علیهم السلام)، هر کس تابع نظریه خودش است. انسان واقعیات را آن طور که هست درک نمى کند؛ بلکه مطابق درک خودش مى فهمد. مطابق افق دید خودش، ادراک مى کند. امام را هم همین طور، خدا را هم همین طور و…
مثلاً قرآن، نهج البلاغه و صحیفه سجادیه را آن طور که خدا مى خواست، امیرالمؤمنین على (علیه السلام) و یا امام سجاد (علیه السلام) مى خواست، معلوم نیست انسان ها بتوانند بفهمند. مفسرین طبق افق دید خودشان، قرآن را مى فهمند، نه آن طور که در واقع هست. یک نامه معمولى را یک آدم ساده و عامى یک جور مى فهمد و یک انسان عمیق جورى دیگر مى فهمد.
بالاخره، افق دید اشخاص در فهم مطالب خیلى دخالت دارد. مى بینید که تفاسیر عامه خیلى اش ادبى و ان قلت و قلت هاى نحوى و صرفى است، بعضى ها هم علمى است. مجموع این ها به حسب افق دید مفسر است. مفسر اگر حکیم بوده، بیانات حکیمانه دارد، ادیب بوده، بیانات ادبى دارد، مورخ بود، بیانات تاریخى دارد و… . حضرت فرموده: الموعظه اذا صدرت من أهله وقعت فى محله باید هم محل، قابلیت داشته باشد و هم گوینده.
امام دلش مى خواست، روحانیت در یک سطح عالى حرکت کنند، ولى آن جورى که ایشان مى خواست نشد.
فصل سوم: خاطره ها
بى تردید کسانى که توفیق مصاحبت و مجالست با حضرت آیة الله بهاءالدینى (قدس سره الشریف) را یافته اند، خاطره هایى ارزشمند و فراموش ناشدنى از محضر پرفیض این مرد الهى با خود دارند؛ که همه شنیدنى و آموزنده است. در این فصل پاره اى از خاطرات جناب حجة الاسلام و المسلمین آقاى سلطانى، یکى از ارادتمندان آن بزرگ مرد از نظرتان مى گذرد.
رؤیاى صادق
یک سال، محرم و صفر را در ایلام بودم. بعد از مسافرت تبلیغى، روزى که به قم برگشتم، در نزدیکى حرم از ماشین پیاده شدم و با شیخ محترمى که قبلاً سابقه آشنایى داشتم برخورد کردم. ایشان چندى قبل با زحمت فراوان خانه اى به قیمت هفتاد، هشتاد هزار تومان تهیه کرده بود؛ به طورى که براى تهیه آن، همه کتاب ها و زیور آلات همسرش را فروخته بود. لذا در اولین برخورد پس از احوال پرسى از او پرسیدم: منزل را چه کردى؟ گفت: هنوز ده، پانزده هزار تومانش مانده است که اگر این هفته پرداخت نکنم، خانه از دستم بیرون مى رود. من یک مرتبه تصمیم گرفتم هفت هزار تومانى که طى دو ماه تبلیغ گرفته بودم به این شیخ بدهم. پول را به او دادم و گفتم: برو که خانه از دستت نرود.
وقتى به خانه رسیدم، حدود دویست تومان بیش تر نداشتم و این قضیه را به هیچ کس نگفتم. و آن شیخ هم با آقاى بهاءالدینى رابطه اى نداشت، ولى شیخ بسیار محترمى بود و از اطراف خراسان هم بود. چند روزى گذشت و آن دویست تومان هم تمام شد. همان شب آقا (آیة الله بهاءالدینى) را در خواب دیدم که دو هزار تومان به من دادند؛ من هم این خواب را حمل بر این کردم که آدم تشنه، خواب آب مى بیند؛ لذا به خواب ترتیب اثرى ندادم. فرداى آن شب طبق معمول براى نماز مغرب و عشا به حسینیه آقا رفتم و در صف سوم، چهارم نشستم. بعد از نماز، آقا از روى سجاده بلند شدند و داخل اتاق رفتند و برگشتند و از پشت سر مرا صدا زدند. وقتى برگشتم، مقدارى پول به من دادند. پول را گرفتم و به کوچه آمدم. نگاه کردم دیدم همان دو هزار تومانى است که دیشب در خواب دیده بودم.
این اولین جرقه براى من بود و یک حالت خاصى به من دست داد. وقتى به خانه برگشتم موضوع را به خانواده گفتم. و من تا آن وقت در مورد قرض دادن به آن شیخ و بعد تمام شدن پولمان و همین طور خواب دیشب، چیزى به خانواده نگفته بودم، ولى با این اتفاق همه چیز را برایش گفتم و اضافه کردم که: اگر امشب چیزى در خانه داریم، بخوریم؛ فعلاً به این دو هزار تومان دست نزنیم. با ده، پانزده قرانى که داشتیم نان سنگکى خریدیم و آن شب را به سر بردیم. فردا شب بعد از نماز مغرب و عشا دو هزار تومان را خدمت آقا گذاشتم و عرض کردم: آقا اشتباه نکردید که این پول را به من دادید؟ (البته بعد فهمیدم تعبیر درستى به کار نبرده ام). گفتم: ما احتیاجى نداریم؛ اگر هم احتیاجى باشد با صد تومان، دویست تومان رفع مى شود. ایشان فرمود: فلانى ما در زندگى اشتباه زیاد داریم، ولى در پول دادن به کسى اشتباه نمى کنیم؛ شما کار خوبى کردید و این پول را یک نفر حواله داده بود براى تو، که نمى خواهم بگویم. خوابى را هم که دیدى از رؤیاهاى صادقه بود. حالا بفرمایید، خدا توفیقت بدهد! این در حالى بود که من اسمى از خوابم پیش آقا نبرده بودم. آن شب با یک حالت خاصى که نمى شود آن را بیان کرد به منزل آمدم.
آن شب آن پول خرد نشد. صبح دیدم در خانه را مى زنند. رفیقى داشتیم از ایلام، به نام آقاى حسینى، که کشاورز بود، آمد و پولى به ما داد و رفت. هر چه تعارف کردم، داخل نیامد، گفت: عازم تهران هستم. خلاصه این که، هر وقت نوبت به آن دو هزار تومان مى رسید که خرج کنیم، پولى مى رسید؛ تا این که جمهورى اسلامى برقرار شد و پول ها را عوض کردیم.
حضرت على بن موسى الرضا (علیه السلام) باید سفارش کند.
روزى به این فکر افتادم که به آقاى امجد (یکى از علماى برجسته) بگویم که به آقا سفارش کند کمى بیشتر ما را مورد عنایت (معنوى) قرار دهد. تا این که یک روز، نزدیک غروب، دیدم آقا از در خانه ما به طرف على بن جعفر (علیه السلام) قدم زنان مى روند. طرف جنوبى على بن جعفر، پشت باغ بهشت، زمین خالى بود که آقا به آنجا مى رفتند. مقدارى چاى داخل فلاسک ریختم و استکان و مقدارى نبات برداشتم و پشت سر آقا حرکت کردم، تا رسیدیم به جوى آبى که آنجا بود. کنار جوى آب، گیاه هم بود.
آقا لب جوى رو به شرق نشستند و من هم به احترام ایشان، مقابل ایشان نشستم. ایشان فرمود: بیا این جا بنشین، پشت به حضرت رضا (علیه السلام) نکن! من هم زود پا شدم و آن طرف نشستم و چاى براى ایشان ریختم و ایشان در حال فکربود. ایشان غالبا در حال تفکر بود. ناگهان رو به من کرده و فرمود: فلانى سفارش زید و عمرو، براى ما فایده اى ندارد، شما باید کارى کنى که حضرت رضا (علیه السلام) سفارشت را بکند و من راه سفارش حضرت رضا (علیه السلام) را به تو مى گویم. و آن هم اولش این است که دست از زرنگى بردارى. اگر دست از زرنگ بازى برداشتى، حضرت رضا (علیه السلام) مى گوید: شیخ را داشته باش؛ و اگر رفتى دنبال زرنگى، که رفتى. این در حالى بود که هنوز من به آقاى امجد چیزى نگفته بودم، فقط در نظرم بود که بگویم. البته دو سه روزى دنبال ایشان بودم، که در همین خلال آقا فرمود: سفارش زید و عمرو براى ما فایده اى ندارد.
ماجراى روغن
در یکى از مسافرت هایى که ما مى رفتیم به ایلام، آقا فرمود: اگر یک حلب روغن براى ما بیاورى پولش را از این جا مى دهیم. گفتم به چشم. ما هم به یکى از رفقا گفتیم آقاى بهاءالدینى شخص بزرگوارى است و یک حلب روغن سفارشى براى ایشان تهیه کن! موقع برگشتن دیدم این آقا روغن را آورد توى ماشین گذاشت، ولى هر چه اصرار کردم، پولش را نگرفت. وقتى آمدیم قم، ساعت سه بعد از ظهر بود و هوا هم گرم بود؛ من حلب روغن را به خانه ایشان بردم؛ خانواده شان گفتند: آقا مى فرمایند بیا داخل! رفتم داخل، دیدم آقا در حسینیه نشسته و مشغول است. قبل از این که چیزى گفته باشم فرمود: ما که نگفتیم این طورى روغن بیاورى. گفتم: آقا، خودش پولش را نگرفت من خیلى اصرار کردم، قبول نکرد.
ایشان گفتند براى من یک لیوان شربت آبلیمو آوردند و فرمودند: هواى قم آن قدر گرم بود که تا صبح نخوابیدم، در مثل چنین شبى، پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در میدان جنگ بود. و این را با حالت خاصى گفتند. و بعد ادامه دادند: ما مى خواهیم با این چیزها به جایى برسیم؛ ما این جا از گرما خوابمان نمى برد!
چند روز بعد به ایشان عرض کردم: آقا روغنش خوب بود؟ فرمود: به ما گفتند باید تقسیم شود.، فهمیدم هنوز از آن استفاده نکرده اند. ما روى فرمایش هاى آقا کنجکاو بودیم، چون همه روى حساب بود. لذا در مسافرت بعدى به آن بنده خدا گفتم: این روغنى که دادى، بابت چه بود؟ گفت: بابت سهم سادات.
تأخیر جنگ
درباره خیلى مسائل، ما از ایشان مى پرسیدیم. مثلاً یک بار راجع به جنگ از ایشان پرسیدیم که: عاقبت جنگ چه مى شود؟ فرمود: شب جمعه همین جا نشسته بودم، جوان ها هم این جا سینه مى زدند، یک وقت دیدم چهارده شخصیت بزرگوار دور من را احاطه کرده اند. یکى از آنها فرمود: ما هر کدام به اندازه صد هزار نفر نیرو داریم، شما مى گویید باید با صدام چه کرد؟ گفتم: تا مصلحت خدا چه باشد. فرمود: مصلحت خدا در تأخیر است.
البته سؤال ما بیشتر به این خاطر بود که همیشه در میدان بودیم، مرتب بمباران مى شد و شهید و مجروح داشتیم. و سؤال ما از عاقبت امور بود. این اتفاق مربوط به محرم سال 64 است.
خبر از شهادت حاج آقا مصطفى خمینى (ره)
روزى به ایشان عرض کردم: شاگردهاى شما مى گویند که شما بیست سال قبل از شهادت حاج آقا مصطفى خمینى، داستان شهادت ایشان را به امام گفته بودید، خواستم از زبان خودتان بشنوم. فرمود: بعد از ظهرى بود رفتم منزل آقا (امام)؛ دیدم ایشان پشت بام نشسته، ما هم نشستیم تا غروب شد. آقا فرمود: شام همین جا بمان. من صداى حاج آقا مصطفى را شنیدم که به مادرش گفت: امشب که آقا (آیة الله بهاءالدینى) این جاست یک کته براى ما درست نمى کنى؟ چون شب ها چیزهاى حاضرى مى خوردند. متوجه شدم امشب به خاطر ما باید کته درست کنند. حاج آقا مصطفى که از پله ها به خاطر غذا بالا و پایین مى رفت، دو مرتبه امام فرمود: مصطفى نیفتى! دفعه سوم که فرمود: مصطفى نیفتى، یک مرتبه پرده کنار رفت و فیلم حاج آقا مصطفى جلو چشمم آمد. بعد از آن به امام گفتم: این قدر مصطفى، مصطفى نکن! مصطفى باید بیفتد. حاج آقا مصطفى به زندان مى افتد، ولى زندان برایش خوب است، ولى بعدا باید آمادگى اش را داشته باشد (براى شهادت). اتفاقا وقتى حاج آقا مصطفى از زندان آزاد شد، حالش خیلى خوب بود. گفتم: مثل این که زندان، خوش گذشته است! گفت: با یکى از زندانیان سیاسى هم سلول بودیم، غذاى او را از خانه مى آوردند و سفارش داده بود که پسر آقاى خمینى هم اینجا با ما هم سلول است. لذا غذا را دو نفره مى آوردند.
سوء قصد به خانه ما
یک خاطره اى هم از سال 1360 دارم. در آن سال، بنى صدر به ایلام آمد و ما که از نیات و اهداف او باخبر بودیم، خانواده هاى شهدا و بچه هاى حزب الله را جمع کردیم و در صالح آباد، کنار گلزار شهدا، شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه سر دادیم. وضع بدى به وجود آمد، به طورى که یکى از افراد، زد و عینک بنى صدر را انداخت. شب همان روز بود که امام او را از فرماندهى کل قوا عزل کرد. بعد از هفت، هشت روز، نارنجکى داخل خانه ما در ایلام انداختند.
من اذان صبح به طرف تهران حرکت کرده بودم. آن شب به ما تلفن کردند که به خانه شما نارنجک انداخته اند و کمى خسارت وارد شده است و خانواده هم زخمى شده است ما هم به سرعت به طرف ایلام به راه افتادیم، و با این که قصد داشتیم در قم توقفى داشته باشیم، توقف نکردیم. بعد از مدتى که به قم آمدیم و خدمت ایشان رسیدیم، تا وارد شدیم فرمود: همان شب به ما گفتند که خانه شما نارنجک انداخته اند.
تاثیر کلام
گاهى مسائلى بود که من احساس مى کردم زورم به خودم نمى رسد، مثلاً در مسأله اخلاص مدتى بود با خودم کلنجار مى رفتم. اما ایشان در یک برخورد با یک کلمه تندى به ما گفت که آن حالت تا حدى برطرف شد، حداقل در واجبات.
ایشان فرمود: بشر چیست، که بخواهى کارى براى او انجام دهى؟! و این را با یک لحن تندى همراه تشر فرمود، که در من خیلى اثر گذاشت.
عنایات حضرت رضا (علیه السلام)
یک بار، شب عید غدیر در خدمتشان بودیم. طلبه هاى زیادى حاضر بودند. یکى گفت: فردا به حساب عید غدیر مى آییم اینجا و کباب مى خوریم. یکى دیگر از آقایان که از سادات بود گفت: خشکه اش را به ما بدهید قبول داریم، و ما مى دانستیم ایشان پولى براى این کارها ندارد. از این جهت دیدم آقا سرخ شد و خیلى ناراحت شد، ولى یک مرتبه دست برد و یک پولى به آن آقا سید محترم داد، تا بین طلاب تقسیم کند و به هر کدام پنجاه تومان بدهد. سید هم گفت: من اول پنجاه تومان خودم را برمى دارم؛ چون مى دانم آقا غیر از این، پولى ندارد. اول پول خودش را برداشت، بعد شروع کرد به تقسیم کردن. جالب این بود که پول به تمام افراد حاضر رسید و به اندازه حاضرین در آنجا بود. بعدا مسأله را از ایشان پرسیدم، فرمود: گاهى پول هایى مستقیما از حضرت رضا (علیه السلام) به دستمان مى رسد.
مرجعیت
مسأله دیگر در مورد آقا توجه خاص ایشان به امام و حکومت و ولایت است. خودم گاهى مى دیدم در سال هاى قبل از انقلاب که قم بودم، مبلغ هاى قابل توجهى در حد صد هزار تومان خدمت ایشان مى آوردند و ایشان مى فرمود: این را ببرید منزل حاج آقا روح الله، تا از طریق شهریه ایشان پرداخت شود. اصلاً ایشان اهل این مسأله نبود که خودش شهریه بدهد و بخواهد خودش را مطرح کند. در زمینه ورود ایشان به میدان مرجعیت، خود مى فرمود: تا حضرت مستقیما امر نکند من وارد نمى شوم. و اگر آنها امر کنند خودشان هم وضع را رو به راه مى کنند و زمینه را فراهم مى کنند، و الا اگر ایشان خودشان مى خواستند، زمینه براى مرجعیت ایشان از آن زمان فراهم بود.
آثار وجودى
یک وقتى برخى از رفقاى ما به ایشان پیشنهاد مى کردند که اگر به فلان منطقه، یک مسافرتى بفرمایید خوب است. ولى ایشان قبول نمى کرد. من عرض مى کردم: آقا چرا قبول نمى کنید؟ فرمود: من آثار دینى در این مسافرت نمى بینم.
آقا نقل مى کردند: یک بار به یکى از روستاهاى اطراف قم رفته بودند، یک نفرى گفته بود: چون فلانى این جا آمده است، به احترام ایشان من یک مسجد مى سازم. جایى که آثارى نداشت، نمى رفتند.
پیرمرد حیران
در یکى از مسافرت ها به ایلام، با پیرمردى، به نام حاج على اکبر، که پدر اولین شهید ایلام و اهل مسجد و منبر است و مسجدى هم آنجا ساخته است و با اهل علم حشر و نشر دارد، در یکى از شب ها، نشسته بودیم. چند کلمه اى از احوالات آقاى بهاالدینى عرض کردم؛ گفتم: یک عالمى در قم هست که چنین حالاتى دارد. اما اسمى از آقا و آدرس ایشان نبردم. فردا دیدم از این آقا خبرى نیست و هیچ کس اطلاعى نداشت. بعد فهمیدیم ایشان دو، سه کیلو چاى خریده و راهى قم شده است.
بعد از سه، چهار روز دیدم برگشته است. گفتم: کجا رفته بودى؟ گفت: بعد از حرف هاى شما طاقت نیاوردم. رفتم خدمت آقا. گفتم: چطور منزل آقا را پیدا کردى؟ گفت: آن شب از حرف هاى شما دانستم منزل این آقا اطراف منزل شماست. وقتى به قم رسیدم، اطراف خانه شما، از مردم سراغ خانه آقا را گرفتم. مى گفتم: یک سید روحانى بزرگوارى در این محل ساکن است؛ منزل ایشان کدام است؟ اما کسى نمى دانست. همه مى گفتند سید روحانى در قم خیلى زیاد است. تا این که من خسته شدم، گفتم: دو، سه دقیقه صبر مى کنم، بلکه فرجى شود، و از کسى دیگر نپرسیدم. که ناگهان دیدم یک سیدى آمد و گفت: من برادر آقا هستم و ایشان فرمود: شما را پیش ایشان ببرم. بعد که ما آمدیم قم و خدمت آقا رسیدیم، فرمود: این پیرمرد آمد این جا خستگى ما را بیرون آورد.
اول غسل کن
نزدیک خانه ایشان مسجد کوچکى هست. روزى آنجا مجلس فاتحه اى بود. آقا وارد شد و پیش یک نفر نشست. همین که نشست، تشرى زد که: پاشو برو، اول غسل کن بعد بیا اینجا. آن مرد هم خیلى زود بیرون رفت.
استعانت از خدا
شخصى بود به نام شیخ محمد. روزى آمد خدمت آقا و گفت: ما قبلاً آدم هاى خوبى بودیم و حالا یک کمى ضعیف شده ایم. فرمود: فلانى آن موقع هم دین نداشتى، الآن هم ندارى! گفت: چطور؟ فرمود: شما چند مرتبه براى گرفتن پول به خانه آقایان رفته اى؟ گفت: مى روم حق خودم را مى گیرم. فرمود: من نگفتم حق دیگرى را مى گیرى. بعد فرمود: این کار با ایاک نعبد و ایاک نستعین نمى سازد.
وارستگى
ایشان خود را خیلى به آداب عرفى مقید نمى دانستند و آزاد بودند. مثلاً روزى مى فرمودند: از این که تعبیر بزرگوار در مورد ما به کار بردید ناراحت شدم.
عنایت مهدوى
مطلب دیگر این که ایشان اوایل نمى گذاشتند کسى دستشان را ببوسد. بعدا اجازه دادند. ما از علت آن سؤال کردیم، فرمود: من خم شدم دست آقا را ببوسم، آقا (امام زمان عج) فرمودند: چرا نمى گذارى خلق الله دستت را ببوسند.
دیدار امام (ره) با ایشان
یک شب حضرت امام به منزل ایشان رفته بودند. روز بعد فرمودند: دیشب بعد از رفتن شما، حاج آقا روح الله این جا آمد. بعد ایشان مطالبى درباره امام و عظمت ایشان فرمود. از جمله این که فرمودند: بعد از انبیا و اولیا، کره زمین شخصیتى مثل امام ندیده بود. ایشان خیلى به امام علاقه مند بودند.
در مورد مقام معظم رهبرى
از شخصیت آیة الله خامنه اى ـ مدظله العالى ـ آن هم در زمانى که رئیس جمهور بودند، خیلى تجلیل مى کردند و مى فرمودند: ایشان شخص بزرگوارى است.
کلاً ایشان روحیه اى داشتند که وقتى اسم افراد در حضورشان برده مى شد، گاهى چهره ایشان باز مى شد و تأیید مى کردند و گاهى چهره ایشان گرفته مى شد، ولى چیزى نمى گفتند. مثلاً در مورد بنى صدر این طور بود.
سفارش هاى اخلاقى
در سفارش هاى اخلاقى ایشان، بیش تر تأکیدشان بر اخلاص بود. تا مى دید یک شرک عملى در کسى پیدا شده، توى ذوقش مى زد. اما این را از کجا متوجه مى شد، نمى دانستیم؟!
ایشان مى فرمودند: معنا ندارد انسان در نماز حواسش پرت شود. گاهى هم به طور غیر مستقیم با آوردن مثال، فردى را متوجه مى کرد.
درباره نظام جمهورى اسلامى
ایشان از اول دید مثبتى به امام داشت و ایشان را تأیید مى کرد، و قبلاً اشاره کردم که وجوهات را به دفتر امام ارجاع مى داد. به مقام معظم رهبرى هم عنایت ویژه اى داشتند. کسانى که اهل معنا و عرفان اند با حکومت اسلامى مشکلى ندارند.
ایشان مى فرمودند: از حکومت اسلامى انسان لذت مى برد. به اعتقاد ایشان، اصل، تشکیل حکومت اسلامى بود و خیلى روى این مسأله تأکید داشتند. عملکرد ایشان جورى بود که ما به امام و رهبرى و انقلاب دلبسته شده بودیم. و بیشتر از ایشان الهام مى گرفتیم که باید براى این حکومت تلاش کنیم.
بوى تعفن کباب
ایشان مى فرمود: یک وقتى ما را یک نفر دعوت کرد و کباب خوبى هم درست کرده بود و همه مشغول خوردن شده بودند؛ اما من دیدم کباب بوى تعفن مى دهد، به طورى که از بوى تعفن آن گیج شده بودم و هر چه کردم، دستم طرف غذا نمى رفت. بعد معلوم شد آن آقا رفته، از یکى از قصابى ها یک شقه گوسفند برداشته و (بدون رضایت او) آورده است.
ایشان مى فرمود: این چه علمى است که اگر توى قهوه خانه هاى بین راه، گوشت کلاغ به او بدهند، بخورد و نفهمد! این چه علمى است که طرف نفهمد غذایى که جلوى او گذاشته اند، حرام گوشت است یا حلال گوشت؟! این علم به درد نمى خورد.
استخاره
استخاره هاى ایشان همیشه با تسبیح بود. برخى از ایشان مى خواستند با قرآن استخاره کنند، ولى ایشان در استخاره با همان تسبیح هم مسائلى را مى گفتند که دیگران در استخاره با قرآن با استنباط از آیه مى گویند. البته اگر کسى مثل ما بدون استخاره هم چیزى مى پرسید، ایشان برخى مسائل را مى فرمودند.
1- مستدرک الوسائل، ج 3، ص 16.
2- بحارالانوار، ج 70، ص 249.
3- این قضیه مربوط به بعد از رحلت حضرت امام (ره) است.
4- سوره عنکبوت، آیه 69.
5- وجود خداوند از روشن ترین چیزهاست و کنه و ذات او در نهایت پنهانى است.
6- این مصاحبه در سال 1365 هجرى شمسى. توسط مجله حوزه انجام گرفته است و در شماره چهارم، سال سوم همان مجله به چاپ رسیده است.
7- متن این دو نوشته، در مصاحبه اصلى به زبان عربى است که در این جا به ترجمه آن اکتفا مى کنیم.
8- مرحوم سید محسن امین، در احوالات ایشان چنین مى نویسد:
شیخ ابوالقاسم قمى (ره) در اواسط سال 1353 ق، حدود هفتاد سالگى، وفات یافت، [و در قم، نزدیک قبر حاج شیخ عبدالکریم مدفون شد] ایشان، دانشمندى فاضل، پژوهشگر، فقیه، اصولى، باتقوا، زاهد، مشهور به فضل، گستردگى اطلاعات و دقت نظر بود.
از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم (که رئیس حوزه علمیه بود) برتر شمرده مى شد. هر دو در یک زمان مى زیستند، اما ریاست با مرحوم حاج شیخ عبدالکریم بود.
در برخوردى که بین من و ایشان پدید آمد، پیرامون برخى مسائل فقهى گفتگو کردیم، و او را به فضل و دقت نظر یافتم.
سپس در باختران، خبر فوت ایشان را شنیدم. فضلاى قم و غیره، وى را مى ستودند.
از خدمت استادانى مانند، شیخ محمد جواد قمى (که از بزرگان قم بود)، شیخ میرزا حسین تهرانى نجفى، و از خدمت استاد ما: آقا رضا همدانى (صاحب مصباح الفقیه) و شیخ ملا کاظم خراسانى و سید کاظم یزدى و غیر ایشان، بهره برد.
از ایشان تألیفاتى پیرامون اصول باقى مانده است. اعیان الشیعه، جزء 7/86 (شماره 874) و چاپ جدید، ج 2/410.
9- مرحوم شیخ محمدتقى بافقى، در سال 1250 شمسى، در روستاى بافق، (ده فرسنگى یزد) به دنیا آمد. پس از 14 سال تحصیل، در حوزه علمیه یزد، راهى نجف شد و از محضر آخوند ملا محمد کاظم و آقا سید کاظم یزدى بهره برد. و در این زمان نزد استاد اخلاق، سید احمد کربلایى، به خودسازى پرداخت.
در سال 1286 شمسى، به قم آمد، و در سال 1301 شمسى (یعنى: دو سال پیش از کودتا) پیشنهاد اقامت و بازسازى حوزه قم را به مرحوم شیخ عبدالکریم داد، و خود با اداره بخشى از حوزه به مدد وى شتافت. مرحوم بافقى، همراه با این خدمات، مبارزه دلاورانه و نهى از منکر را، علیه رضاخان آغاز کرد. و با سخنرانى، نامه نویسى، اعلانیه و غیره به افشاگرى توطئه هاى رضاخان دست مى یازید.
از این روى، توسط خود وى دستگیر شد و به زندان شهربانى تهران افتاد، پس از چند ماه به شهررى تبعید گشت، که در آنجا نیز به مبارزه دلاورانه خویش ادامه داد.
در سال 1314 شمسى، پس از واقعه گوهرشاد، براى مشاهده جنایات و همدردى با شهیددادگان (على رغم ممنوعیت) راهى مشهد شد. پیرامون شخصیت وى نقل شده است که:
امام خمینى (ره) در درس اخلاق، هر گاه مى خواستند، یک مرد مجاهد و یک مؤمن حقیقى و یک انسان نمونه و آدم واقعى و پرهیزکار با حقیقت را معرفى کنند، مرحوم بافقى را نشان داده و مى فرمودند: هر کس بخواهد در این عصر مؤمنى را زیارت و دیدار کند که شیاطین تسلیم او هستند و به دست وى ایمان مى آورند، مسافرتى به شهررى نموده و بعد از زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) مجاهد بافقى را ببیند و گاهى شعر معروف را که براى همین موضوع سروده شده بود مى خواند:
چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار
امام، از مریدان و علاقه مندان خاص ایشان بود، بسیارى از مواقع، در نماز به ایشان اقتدا مى کرد. ماهى یکى دو بار به دیدار ایشان مى رفتند. و خود ایشان نیز توجه خاصى به امام داشته و سفارش ایشان را به مرحوم حائرى و دیگران مى کردند.
به سال 1322 شمسى، در تبعیدگاه خود (شهررى) به لقاءالله پیوست و در کنار مرقد مرحوم حاج شیخ عبدالکریم ـ در حرم حضرت معصومه (علیها السلام) ـ مدفون شد.
برگزیده از: شهداى روحانیت شیعه ج 1/155 و نهضت روحانیون ایران، ج 2/156، و گنجینه دانشمندان.
10- اصول کافى ـ با تصحیح و تعلیق از على اکبر غفارى ـ ج 2/18، باب دعائم الاسلام.
11- این گفتگو در سال 1368 هجرى. شمسى؛ پس از ارتحال امام ملت (ره) توسط مجله حوزه انجام گرفته است و در شماره دوم، سال ششم همان مجله به چاپ رسیده است.
12- به بخشى از متن نوشته ایشان دست یافتیم که از نظر خوانندگان گرامى مى گذرد:
…قام فى وجه الکفر و النفاق و الشرک و الظلمه فى الشرق و الغرب و ادى وظیفته الالهیه من غیر فتور. و صبر على الحوادث الغربیة و الشرقیة و الارتجاعیة، خارجیة و داخلیة. و قد اقتدى باجداده الکرام و هو من ذریتهم الکرام فجزاه الله باحسن الجزا.
و هو عین البتول و قرة الرسول و کانوا مبتهجا بوجوده ـ سلام الله و صلوته علیهما ـ و مفتخرا بانتسابه.
به حیاة الشیعه من حیاة الاسلام فى عصر جولان الکفر و صولته و کمال الطبیعیات و تجهیزاته و….
فانه محى الشریعة اصولها و فروعها و اخلاقها و عرفانها. مجدد الروحانیة بکمالها و هو ذخیرة من ذخائر اهل بیت العصمه فجزاه الله بأحسن الجزاء و حشره مع ابائه الکرام.
برگرفته از پایگاه : books1.blogfa.com
تدوین و ویرایش : اکبر اسدی
متن پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب اسلامى، حضرت آیة الله خامنه اى (مد ظله العالى)، به مناسبت رحلت فقیه وارسته و عارف پارسا، حضرت آیة الله العظمى بهاءالدینى (قدس سره)
بسم الله الرحمن الرحیم
با تأسف و اندوه خبر یافتیم که عالم ربانى و فقیه عارف و پارسا، حضرت آیة الله حاج رضا بهاءالدینى (قدس الله روحه) دار فانى را وداع گفته و به جوار رحمت حق پیوسته است. براى حوزه علمیه قم و روحانیت معظم اسلام، این ضایعه اى بى جبران و فقدانى دردناک است. این عالم بزرگ از جمله نوادرى بود که همواره در حوزه هاى علمیه همچون ستاره درخشان معنویت و عرفان، راهنماى خواص و مایه دلگرمى و امید برجستگان اند. مقام رفیع اخلاقى و معنوى آن بزرگمرد، موجب آن بود که هر کلمه و اشاره او چون برقى در چشم ارادتمندانش بدرخشد و دریچه یى به عوالم معنا بگشاید.
مجلس او همواره معراج روح مستعد فضلاى جوانى بود که مى خواستند علم دین را با صفاى عطرآگین عرفان دینى توأم سازند. معلم اخلاق و سالک الى الله بود، و صحبت نورانى و کلام رازگشاى او، دل مستعد را در یاد خدا مستغرق مى کرد.
پیر مراد جوانان پاکباز جبهه و جنگ در دوران دفاع مقدس و شمع محفل بسیجیان عاشق بود. و بارها صفوف مقدم جبهه ها را با حضور خود نورانیت مضاعف بخشید.
این عالم کهنسال و مراد و مقبول فضلا و علما، عمر بابرکت و پرفیض خود را در بهشتى از پارسایى و زندگى زاهدانه، در کنج محقر خانه یى که دهها سال شاهد غناى معنوى صاحبش بود به سرآورد و بى اعتنایى حقیقى به زخارف ناپایدار دنیوى را که سیره همه صاحبدلان برجسته حوزه هاى علمیه است، درس ماندگار خود ساخت. همان طور که حیات مبارک آن اسوه پارسایى و تقوا در حوزه علمیه قم برجسته و محسوس بود، ضایعه وفات ایشان نیز در آن حوزه عظیم الشأن، بسى بزرگ و سنگین است.
اینجانب این مصیبت دردناک را به حضرت بقیة الله الاعظم (ارواحنا فداه) و به همه اعاظم و اعلام حوزه هاى علمیه و نیز به فضلاى جوان و طلاب پاکنهاد و همه دلهاى سرشار از شور و شوق معنویت و حضور، و نیز خاندان معظم و فرزندان مکرم و دیگر بازماندگان ایشان تسلیت مى گویم و علو مقام روح مطهر آن عبد صالح را در درجات قرب، از حضرت حق متعال مسئلت مى نمایم.
سید على خامنه اى
28/4/76
پیشگفتار
عارف سالک و فقیه پارسا، حضرت آیة الله بهاءالدینى ـ قدس الله سره ـ یکى از آینه داران دریاى بى زوال فیض سرمدى و چشمه بى پایان برکات محمدى (صلى الله علیه و آله و سلم) در عصر حاضر است. آن جان بلند و پاک و آن روح خرسند و تابناک در تمامى حیات نورانى خویش، دست از تحصیل و تهذیب برنداشت و در کشتزار پرطراوت جان خود، جز بذر خداجویى و تقرب نکاشت.
او در تمام آن سال هاى دراز، با همه جان و تمام توان کوشید تا چراغ دقایق خویش را از مشعله هماره روشن لاهوت بیفروزد، پروانه سان در آتش عشق ربوبى و جذبه سلوک به سوى ملکوت بسوزد و از مشرب قدسى احمدى (صلى الله علیه و آله و سلم) و مکتب انسى علوى (علیه السلام) درس کشف و عروج بیاموزد. و سرانجام، پس از طى آن همه رنج و مرارت و کوشش و ریاضت، جامه جان در کوثر آرامش فروشست و راه فطرت تکوینى خویش را به سوى فرجام دیدار ابدى دوست بازجست.
از تبرک رفتار و گفتار آن عبد صالح خداوند و به یمن منش و بینش آن خداجوى خرسند، بسیارى از تشنگان وادى حیرت به زلال معناى باطنى آب رسیدند و دست شوق از سفره سیاه عالم طبیعت بازکشیدند. هر کلمه اى که آن عارف سالک با عطش زدگان مى گفت، گرهى از طره رحمت دوست مى گشود و هر اشاره اى که به جان خسته مشتاقان مى فرمود، لمحه اى از جمال پرجلال کردگار کائنات را آینه سان باز مى نمود.
هنوز از پس روزها و روزها فراق، نام فروزان او مؤمنان را راه مى نماید و تربت طهورى او گره از کار فروبسته دوستان مى گشاید. نامش هماره زینت الواح فرشتگان زمینى و آسمانى باد.
پیش از این، پاره اى از درس ها و کلمات این عروجى مرد در دفترى با نام نردبان آسمان، فراهم آمد که با رویکرد مشتاقانه بسیار مواجه شد. اکنون نیز مجموعه اى دیگر، که در بردارنده بیست گفتار، هشت مصاحبه و چند خاطره است، به ساحت ارباب فضل و معرفت تقدیم مى شود. باشد که این صحیفه شیوا، که شیوه نامه سلوک معنوى است، در خرمن دلى شعله اى بیفکند و خار غفلتى از پاى سلوک سالکى برکند. چنین باد.
بهار 1377 ه. ش
مقدمه حجة الاسلام والمسلمین سید محمدرضا طباطبایى
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا و نبینا محمد و آله الطیبین الطاهرین و اللعن على اعدائهم اجمعین الى یوم الدین.
در آسمان فضیلت
آیة الله العظمى بهاءالدینى (قدس سره) از جمله عالمان با فضیلتى بود که آسمانیان بهتر از زمینیان او را مى شناختند. چه آن که امثال او ستاره هایى را مى مانند در آسمان فضیلت و حقیقت؛ که کسانى چون صاحب این قلم از دورهاى دور به آنان چشم مى دوزند و از سوسوى نور آنان گامى برمى دارند؛ وگرنه ملکوتیان کجا و شعاع دید و درک خاکیان کجا؟!
توصیف مردان خدا باید با زبان و قلم عالمانى صالح و خالص انجام یابد، تا چراغى باشد فرا راه سالکان و ره توشه اى براى عاشقان. و راقم این سطور، اگر در راه مقابل نباشد، رونده این راه نیست. اما چه چاره که برادرى عزیز و گرانقدر، مقدمه اى پیرامون شخصیت این مرد خدا از حقیر درخواست کرده است، و سرپیچى از درخواست او در توانم نیست. از این رو، با استمداد از عنایت حضرت حق، چند جمله اى تقدیم مى دارم.
چیزى که آیة الله العظمى بهاءالدینى را در دل و جان اهل معرفت عظمت بخشیده بود، حقارت دنیا و دنیاییان در چشم او بود. او براى ماسوى الله ارزش و اعتبارى قائل نبود. خاک و طلا، فقر و غنا، سلامت و بیمارى، تنهایى و در جمع بودن، اقبال و ادبار این و آن، و بسیارى دیگر از اضداد، در نظرش یکسان بود.
آن گاه که فرزند صالح و پرمهرش، مرحوم حاج آقا حمید در سن جوانى از دنیا رفت، خم به ابرو نیاورد و کمترین خللى در سکون و آرامش مثال زدنى او پیدا نشد؛ در حالى که علاقه بین آنان شدید و از حد عواطف پدر ـ فرزندى فراتر بود؛ چه آن که حاج آقا حمید فردى فاضل اهل معرفت بود و چون مریدى شیدا و دلباخته در جلسات پدر شرکت مى کرد و در نهایت تواضع و فروتنى، پایین مجلس، کنار در مى نشست و سراپا چشم و گوش مى شد. معظم له مى فرمود: حاج آقا حمید بعد از درگذشت، تا مدتى شب ها سراغ ما مى آمد و طورى مى آمد که درها باز و بسته مى شد و به هم مى خورد (!).
کسانى که توفیق مجالست با آیة الله بهاءالدینى یافته اند، به خوبى مى دانند که نشستن روى خاک و زمین با نشستن روى قیمتى ترین فرش ها براى او یکسان بود. در تشرف به بارگاه ملکوتى حضرت رضا ـ علیه آلاف التحیة و الثناء ـ و دیگر اعتاب مقدسه، معمولاً روى زمین صحن مى نشست و به زیارت، که در نظر او عبارت از حضور الزائر عندالمزور بود، مى پرداخت. شبى در خدمت ایشان به مجلس ختم شهیدى رفتیم که مجلس پر از جمعیت و سخنران مشغول سخنرانى بود. معظم له بیرون مجلس و در کنار کفش ها روى زمین نشست، شاید به این دلیل که مزاحمتى براى سخنران و مردم فراهم نشود، هر چند با اصرار و احترام، ایشان را به داخل مجلس بردند.
این مرد بزرگ، دعوت فقیران و تهیدستان را به پیروى از جد بزرگوارش مى پذیرفت و از غذاى آنان با گشاده رویى تناول مى کرد، جنبه هاى مثبت امور آنان را شناسایى مى کرد و به تمجید و تحسین آن مى پرداخت. از این رو، هر کس که تنها یک بار با او مى نشست و از نزدیک با وى آشنا مى شد، علاوه بر بهره مندى معنوى و علمى، موجى از شادى و امید، وجود او را فرامى گرفت.
شیوه تربیتى آیة الله العظمى بهاءالدینى، توجه دادن به اصول و ریشه ها بود. کمتر دیده مى شد که به فروع و شاخه ها بپردازد. بر این اساس، توصیه هاى ایشان بیشتر از این قبیل بود: باید با خدا آشنا شد. در درگاه خدا و اولیاى خدا همه چیز هست؛ در حالى که جاهاى دیگر خبرى نیست. علم، حیات، عافیت، دنیا و آخرت آن جاست.
این آیت حق، بسیار متأسف بود که چرا حوزه هاى علمیه از معارف اسلامى و مکتب اهل بیت (علیهم السلام) استفاده شایان و بایسته نمى برند؛ چرا در درس ها و بحث ها عمدتا به الفاظ و اصطلاحات مى پردازند، و نه به حقایق علوم و علم حقیقى.
او امام خمینى (قدس سره) را در عصر حاضر اسوه و الگو مى دانست و مى گفت: متأسفانه اکثر اهل علم با امام سنخیت ندارند. اتمام حجت امام (ره) بر روحانیت، دست کمى از انقلاب جهانى او ندارد؛… امام نشان داد که روحانیت باید به دین و دنیاى مردم خدمت کند و ملتى را احیا نماید.
آیة الله العظمى بهاءالدینى، جذب و انجذابى عمیق با مردان صالح خدا داشت و به موازات آن، نفرت و انزجارى بس شدید از مدعیان دروغین دین گرا. در نوجوانى مورد عنایت مخصوص مرحوم آیة الله العظمى شیخ ابوالقاسم کبیر قمى و آیة الله العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى، مؤسس حوزه علمیه قم بود. و بعد از آن آیات عظام؛ سید ابوالحسن اصفهانى و سید صدرالدین صدر به وى عنایت و اعتمادى تام و تمام داشته اند. در دوران تحصیل با فرزانگانى چون آیة الله حاج سید احمد زنجانى، آیة الله میرزا ابوالفضل زاهدى و امام خمینى ـ قدس الله اسرارهم ـ همراه و همراز بوده است. نام شهید مطهرى، امام موسى صدر، شهید مصطفى خمینى ـ رضوان الله علیهم اجمعین ـ و نیز رهبر معظم انقلاب اسلامى، حضرت آیة الله خامنه اى ـ دام ظله ـ در زمره شاگردان و ارادتمندان ایشان مى درخشد.
این نکته مورد وفاق همه علماى برجسته حوزه است که مقام علمى و حوزه درسى آیة الله العظمى بهاءالدینى (قدس سره) همواره از جایگاهى رفیع و موقعیتى جدى برخوردار بوده است. یکى از علما مى گویند: کفایه را نزد ایشان خواندیم و ایشان در ضمن تدریس، مطالبى را مطرح مى کردند که وقتى در درس خارج حضرت امام خمینى (ره) شرکت کردیم، دیدیم حضرت امام نیز همان مطالب را مى فرمایند. هماهنگى کامل بین امام (ره) و آیة الله بهاءالدینى چنان بود که بارها و بارها دیده مى شد، آیة الله بهاءالدینى راجع به موضوع و مسأله اى نظرى ابراز مى دارند و از امام نیز همان نظر از رسانه ها منتشر مى گردد. ایشان به انقلاب اسلامى امام خمینى (ره) به عنوان حادثه اى عظیم و ارزشمند مى نگریست و آن عده از عالمانى را که با انقلاب اسلامى هماهنگى لازم نداشتند، ناتوان از درک ماهیت انقلاب مى دانست. ایشان رضامندى اولیاى دین از امام خمینى (ره) را کشف کرده بود و مى فرمود: فاطمه زهرا و ائمه معصومین (علیهم السلام) را دیدم که از امام خمینى (ره) خوشحال و مبتهج اند.
درباره انزجار آیة الله بهاءالدینى از افراد ناصالح، گفتنى است که ملاقات با آنان براى او نوعى شکنجه روحى بود و خود مى فرمود: حتى در سن جوانى در بسیارى از اوقات، مسیرهاى طولانى را انتخاب مى کردم تا از دیدن چهره هاى جهنمى در امان باشم.
خداوندا! این مراد فقید ما را و نیز رفیق شفیق او، امام راحل، خمینى کبیر (قدس سره) را در امان خود بدار و درجات قرب خود را بر آنان مبارک گردان و ما را موفق به پیروى از آنان و برخوردار از دعاى خیر آنان کن. بحق محمد و آله الطاهرین و الحمدلله رب العالمین.
سید محمدرضا طباطبایى
10/12/1376
فصل اول: گفتارها
این فصل مشتمل بر بیست گفتار از گفتارهاى روحانى و معنوى حضرت آیة الله بهاءالدینى (قدس سره) است که از نوار بر کاغذ آمده است. گفتنى است که بیشتر این گفتارها مربوط به سال هاى دفاع مقدس است و از این مجموعه، چهارده گفتار اول از درس هاى اخلاق شب هاى جمعه ایشان است و شش درس آخر، پاره اى از بحث هاى روایى است.
گفتار 1 : و علم ءادم الأسماء کلها1.
اسماى حسنى
جمیع ماسوى الله، اسماى حقند. همه، از آثار وجود واجب است. در بین اسماى حق، انبیا و اولیا و ولات و صلحا، اسماى حسناى حقند، اسماى کامل حقند. این ها، علاوه بر این که از وجود بارى تعالى خبر مى دهند، از صفات، حکمت و رأفت حق تعالى نیز خبر مى دهند. علوم این ها، علوم الهى است، قدرتشان، قدرت الهى است، شفقتشان، شفقت الهى است، حکمتشان، حکمت الهى است. علوم طبقه انبیا و اولیا، در هدایت بشر صرف مى شود؛ چنان که این چنین کرده اند.
آن ها علومشان صرف ماده نمى شود. آن ها نیازى به مادیات ندارند، به مخلوقات خدا احتیاجى ندارند. کسى که احیاى موتى مى کند، به بندگان خدا حاجت ندارد. بندگان خدا به او احتیاج دارند. لذا علم این طبقه صرف هدایت بشر مى شود. بشر هم روى افکار ناقصش مى گوید: ما با آن ها چه فرقى داریم؟ آن ها مى خواهند بر ما آقایى کنند. باید گفت: کسى که سیادت بر شمس و قمر دارد، سیادت بر جمیع عوالم دارد، به این بشر احتیاجى ندارد. ولى بشر به حسب افق افکار خودش این طور قضاوت مى کند.
علوم انبیا
از خصوصیات انبیا و اولیا ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ این است که علوم این ها علوم باقى است. معارف، اخلاق و فقه اسلام باقى است. مثل علوم ما نیست که نقض و ابرام داشته باشد. علوم ثابتى است. تمام آثار دانشمندان اسلام در فقه و اخلاق و معارف، همه از آثار انبیاست، به خصوص از آثار سیدنا و نبینا، محمد (صلى الله علیه و آله و سلم). کتابخانه ها، تفاسیر، ادبیات، اخلاق و معارف، همه از علوم پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) اتخاذ شده است. همه خبرها آنجاست. بلکه به یک معنا مى توان گفت علوم پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) عین علم خداى تعالى است. علومى که حق تعالى به انبیا و اولیا و ولات اعطا مى کند، از قبیل کسر و انکسار و ایجاد و وجود است. ربط ایجادى آن به حق تعالى است و ربط وجودى آن به انبیا و ولات است، ولى حقیقت، حقیقت واحدى است. یک کسر بیشتر نداریم. این کسر، دو ربط دارد. یک ربط به کاسر دارد و یک ربط هم به کوز دارد. ربط به کوز، ربط وقوعى است و ربط به کاسر، ربط فاعلى است. ارتباط ایجادى علوم و برکات الهى، به حق تعالى است و ارتباط وقوعى آن، به اولیا و صلحاست. این ها منابع علمند، منابع حکمت و عرفانند، این ها، خلیفة الله هستند، باید نمونه اى از صفات بارى، اخلاق بارى و علم و حکمت بارى تعالى باشند.
برنامه اسلام
برنامه اسلام و پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) بزرگ ترین برنامه تکامل بشرى است. برنامه اى است که بشر را طاهر از ظلم و جنایت تربیت مى کند. بشرى که تابع فرمان خداى تعالى باشد و اطاعت حق کند، مجرم نیست، ایجاد جرم نمى کند، حقوق را تضییع نمى کند. رحمت خدا، رحمت واسعه است، دریاى رحمت است. احوال پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را ملاحظه کنید؛ نزدیک وفاتش فرمود: هرکس بر ما حق دارد بیاید حقش را از ما بگیرد، وقتى از دنیا مى رویم نباید حقوق مردم به گردن ما باشد. این قضایا و برخورد آن عرب را شنیده اید. برنامه اسلام چنین برنامه اى است. نه مثل برنامه هاى شرق و غرب که اساسش جرم و جنایت است. یا برنامه اى که انسان مجرم را تبرئه مى کنند.
اگر به برنامه اسلام کاملاً عمل شود، حقوق تضییع نمى شود، حدود تضییع نمى شود. بحر واسعه الهى هم مسائل را در حق الله حل مى کند. قدرت ولات و انبیا در اصلاح امت مصرف مى شود و این غیر قدرتهاى شیطانى است که بخواهند اقتصاد کشورها را ببرند، بخواهند فرهنگ کشورها را ببرند، بخواهند آزادى کشورها را ببرند. هیچ آزادى بالاتر از آزادى اسلام نیست. قدرت اسلام در مقام سلطه جویى نیست. نمى خواهد براى خودش مقامى حیازت کند. شرق و غربند که بناى رژیمشان فاسد و شیطانى است.
اگر برکات اسلام در شرق و غرب پیاده شود، شرق و غرب نورانى مى شود، حقوق و حدود محفوظ مى ماند، غارتگرى ها و چپاولگرى ها تمام مى شود، توطئه ها و دسیسه ها تمام مى شود. تربیت اسلام به گونه اى است که انسان حاکم بر اتم مى شود. مرد مسلمان به برکات اسلام باید مشکل موت و حیات را حل کند. اسلام موت و حیات را حل کرده است. موجودى که مشکل موت و حیات را حل کرده، بر اتم حاکم است. توطئه فرانسه و یهود و انگلستان و آمریکا را براى تفویت مسلمان ها دیدید. این آخرین نقشه یهود است که در مبارزاتش همه دسته بندى ها را در میدان جنگ حاضر کند. ولى مسلمانى که موت و حیات را حل کرد، اتم در او اثر ندارد. حیات و مماتش حیات است. اگر خداى تعالى به برکت حضرت مهدى ـ سلام الله علیه و عجل الله تعالى فرجه ـ به این دنیا کمک کند، همه ـ انشاءالله ـ از برکات حضرت استفاده مى کنند.
گفتار 2 : و علم ءادم الأسماء کلها2.
اسماى الهى
خداى تبارک و تعالى اسما را به آدم تعلیم کرد، آن هم همه اسما را. معلم، خداى تعالى است، متعلم، آدم است و مورد تعلم، اسماست. الأسم ما أنبأ عن المسمى؛ اسم، عبارت است از چیزى که خبر از مسما مى دهد. جمیع ماسوى الله، اسماءالله است. تمام موجودات عالم، از مادى و روحانى، ملائکه و جن و انس، نباتات و حیوانات، آنچه مرئى است و آنچه نامرئى است، همه اسماءالله هستند. همه این ها از طرف ذات اقدس الهى به نور وجود زینت داده شده اند. یعنى نور وجود را خداى تعالى به آن ها داده است. خودشان وجودى نداشته اند، چه از حیث ماده، و چه از حیث صورت. هو الخالق و هو المصور؛ صورتشان هم به تصویر الهى است. همه اسماء، همه اجزاى عالم، همه وجودات، اعم از مجرد و روحانى و مادى، همه نور وجودشان من الله است. حتى نور وجود ظلمت و شب هم از خداست. همین تاریکى از برکات وجود حق است. این تاریکى خود به خود موجود نشده است. پس تمام اجزا و وجودات جهان، از ابتدا تا انتها، همه اسماى خدا هستند.
اثر، خبر از مؤثر مى دهد و اسم هم خبر دهنده از مسماست. منتها اسامى حق مختلفند. ولله الأسماء الحسنى فادعوه بها3. ائمه معصومین فرموده اند: نحن والله الأسماء الحسنى4؛ اسماى حسناى حق، ما هستیم. ماییم که از قدرت بارى تعالى، از حکمت بارى تعالى، از علم بارى تعالى، شفقت و رحمت بارى تعالى به بندگانش، خبر مى دهیم. آن رحمتى که ما داریم، دیگران ندارند. ما نه تنها از ذات اقدس الهى خبر مى دهیم، بلکه از این که ذات اقدس الهى نسبت به مخلوقاتش چنین رحمتى دارد و رحمة للعالمین است، خبر مى دهیم.
قدرت شیطانى
همه اجزاى عالم هم اسماى الهى هستند. حتى قدرت شیطان هم، قدرت حق است. طبیعیات هم، قدرت حق است. وجود شیاطین هم، از برکات قدرت حق است. فقط یک چیز شیطانى است و آن این است که کارها را براى هوس انجام دهید. این کار را نکنید! تمام فساد جهان مال این است که انسان کار را براى هوى و هوس و شیاطین انجام دهد. قدرت اتمى هم قدرت الهى است. گمان کرده اید که این قدرت را اتم سازها در اتم ایجاد کرده اند؟ نه. قدرت، قدرت خداست. ولى این اتم را بر سر بى گناهان مى زنند. بى عقلى آدم همین است. شمشیر باید به فرق ابن ملجم بخورد، ولى آدم بى عقل آن را جاى دیگر استعمال مى کند. شیطان فقط قدرت دارد که کارها را براى هوى و هوس و فساد انجام دهد. همه آتشى که در عالم هست، فقط مال همین یک ذره قدرتى است که خدا به شیطان داده است. وگرنه همه شیاطین نمى توانند حتى یک مگس یا پشه اى آفرینش کنند. خداوند قدرتى به شیطان داده است تا صرف راه خدا کند، اقتصاد را صرف راه خدا کند، ولى به این حرف ها گوش نمى دهد.
تعلیم اسما
انبیا و ائمه (علیهم السلام) اسماى خدا هستند. این ها اخبار از قدرت خدا مى کنند. وقتى عیسى (علیه السلام) قدرت بر احیا دارد، موسى قدرت دارد سیلان را از آب سلب کند: فانفلق فکان کل فرق کالطود العظیم5، این ها اسماى حسنى هستند. این ها کارهاى الهى مى کنند: و تبرى الأکمه و الأبرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى6؛ همه به اذن خداى تعالى است. خداوند اسما را به آدم تعلیم داد، ولى ملائکه از آن خبر ندارند. گرچه ملائکه هستند، گرچه موجودات الهى هستند، ولى تعلیم اسما آن هم کل اسما مال انسان است، نه انسان شرقى و غربى. انسان شرقى و غربى، کالأنعام بل هم اضل7 است. خدا همه را به توفیق خودش توفیق دهد. مبدأ همه کمالات، ایمان به خداست. ایمان، قلب شما را آرام مى کند. انشاءالله موفق شوید از برنامه هاى اسلام استفاده کنید، انشاءالله قلوبتان نورانى شود. در مسیرى بروید که انشاءالله به سهم خود استفاده کنید.
گفتار 3 : و علم ءادم الأسماء کلها8.
علوم الهى و هدایت بشر
انسان کامل، از اسماى حسناى الهى است. انبیا، اولیا، اوصیا و ولات، از اسماى حقند. شاید اسم اعظم الهى هم از همین اسماى حسنى باشد. اسماى حسنى، همان خلفاى خداوند در زمین هستند؛ کسانى که ولایت دارند. این ها نمایندگان حق هستند. علوم خلفاءالله، علوم الهى است. علوم انبیا و اولیا، بدون واسطه، علوم الهى است. علوم ما در فقه و اخلاق و توحید و معارف، همان علم پیامبر خداست؛ ولى توسط علما و استادان و دانشمندان. انبیا و اولیا در دانشگاه تحصیل نکرده اند، علم را از اساتید و دانشمندان اخذ نکرده اند. علم آن ها در هدایت بشر صرف مى شود، صرف در ماده نمى شود. منظور از آن علم، نه مقام است نه اقتصاد و نه سایر شؤون مادى؛ بلکه فقط براى هدایت بشر است.
مراتب هدایت و ایمان
هدایت معنایى است که قابل تشکیک است. از نور لامپ پنج شمعى، تا نور خورشید، همه داخل در نور هستند. همان طور که فاصله بین نورها خیلى زیاد است، فاصله بین مراتب هدایت هم خیلى زیاد است. فاصله بین مراتب مراتب ایمان هم خیلى زیاد است. پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به امیرالمؤمنین على (علیه السلام) فرمود: ایمان تو اگر با ایمان تمام مؤمنین قیاس شود، سنگین تر است. ایمان مولا چنین ایمانى است.
به تناسب مبدأ و منتهى و سنخیت مقدمات و نتایج، علم الهى باید صرف در هدایت بشر شود. علم وقتى از دستگاه خدا آمده است، باید در راه خدا صرف شود: کل ما جاء من الله یصرف فى وجه الله و ما جاء من الشیطان یصرف فى وجوه الباطل. انسانى که مورد عنایت حق تعالى شده است، قدرت بر احیا و اماته دارد، قدرت بر شفا دادن دارد، واجد علمى است که از اوضاع ما خبر مى دهد. چنان که 1400 سال پیش، از اوضاع ما خبر داده اند. این شخص در برابر ارتباط با حق، براى تمام جهان ارزشى قائل نیست.
ارتباط با خدا، فوق ارتباط با جمیع ماسوى الله است. همه قدرت ها از آنجاست، همه علم ها و حکمت ها از آنجاست. آن علم باید صرف هدایت بشر شود. بشر به حسب استعداد خود و به حسب تعینش، با معارف و اخلاق و فقه اسلام آشنا مى شود، با کتاب خدا آشنا مى شود.
این قدر تفسیر در اطراف کتاب خدا نوشته اند که شاید اکثر آن ها مرضى پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نیست؛ یعنى به آنچه مراد پیامبر خداست نرسیده اند. حضرت صادق (علیه السلام) به ابوحنیفه مى فرماید: ما فهمت من کتاب الله حرفا9. خیال نکنید این تهمت است. انسان الهى، کتاب را درک مى کند؛ چون کتاب، الهى است. دانشمندان دربارى نمى توانند مطالب را درک کنند. آن ها همتشان همان اقتصاد و مقام است. نفوسى که از تمام این عوارض مبرا و مجردند، کتاب خدا را درک مى کنند. از این رو، اهل بیت (علیهم السلام) عالم به کتاب الله هستند و نیز کسانى که با اهل بیت (علیهم السلام) ارتباطى دارند ـ فى الجمله ـ آشنا هستند.
حقیقت فلسفه در اسلام همین است. فلسفه در اسلام، بحث فلسفى نیست، حرکت انسان است. این است که انسان در مقام قرب و در مقام انسانیت به مرتبه اى نایل شود که نفوس الهى شود. در این صورت، درک انسان عوض مى شود، اهداف و توجهات عوض مى شود. الآن ببینید که به برکت اسلام و حکومت اسلامى، چقدر نفوس تحول پیدا کرده است. حتى گفتند: بعضى از افسرها که در زمان طاغوت متصدى جرم و جنایت بودند، الآن دارند اعمال خیر انجام مى دهند؛ چون وقتى تحول نفسى در کسى پیدا شد و نفس حیوانى به نفس الهى تحول پیدا کرد، تقاضاها الهى مى شود و آثار آن هم الهى است.
وظایف حکومت اسلامى
علم باید صرف هدایت بشر شود، قدرت باید صرف اصلاح امر اجتماع شود، باید صرف استقلال و آزادى کشور شود. کلمات امیرالمؤمنین على (علیه السلام) را خطاب به مالک اشتر ببینید. مالک، فرماندار مصر است. این فرماندار باید اهل مصر را هدایت کند، اقتصادشان را باید تأمین کند: جبایه خراجها، و جهاد عدوها و استصلاح أهلها و عماره بلادها10، در مقابل دشمنان سرسخت اسلام باید بایستد و دفاع کند. به عمران بلاد و شهرها بپردازد. شهرهاى مصر همه باید از نظر کشاورزى و صناعت آباد شود. این، قدرت حق است. قدرت باطل، همین قدرت شرق و غرب است که ویتنام درست مى کند، افغانستان درست مى کند و… . تا جایى که زورشان برسد، فساد است. تا آنجا که قدرت داشته باشند، اضلال است.
قدرت حق، آثارش حق است و قدرت باطل، آثارش شیطانى است. قدرت اسلام براى شرق و غرب نافع است؛ ولى چه باید کرد که درک نمى کنند. شیاطین نمى خواهند قبول کنند. نمى خواهند دست از لش بازى ها بردارند و از منجلابى که در آن دست و پا مى زنند نجات پیدا کنند، والا قدرت اسلام هر جا برود آنجا نورانى مى شود، حقوق و حدود محفوظ مى ماند، علم حکومت مى کند، قدرت ها به جا مصرف مى شود. حکومت ها، مسؤولیت ها را باید بر اساس وظیفه الهى انجام دهند. این نتایج حکومت حق است.
استفاده از داده ها
اگر اقتصاد از راه خداى تعالى و از راه مشروع به دست آمد، صرف قضاى حوایج مى شود. این که مى بینید اقتصاد صرف لش بازى ها و عیاشى ها مى شود، به خاطر این است که از راه باطل به دست آمده است. اگر خدا سلامت را نصیب کسى کرد، نباید آن را مجانى مصرف کند، صرف لش بازى ها نکند. آن نیروى حاصل از سلامت باید صرف اطاعت خدا شود. این نیرو مجانى به دست تو نیامده است. مى توانى از آن استفاده کنى. اگر صرف در طاعت خدا شد به نفع خود توست. فرض کن سى سال هم لب دریا رفتى و خوش بودى، الآن چه هستى؟ الآن یک انسان مسخ شده از انسانیت هستى. حالا بگو ما پنجاه سال خوش بودیم. منشأ آن خوشى، مثل خوشى حیوانات است. این خوشى نبوده است، آقا! نفهمیدى. گمان کرده اى به این دنیا آمده اى که فقط چیزى بخورى و بروى؟! مثل الاغى که به یک آب و علفى رسیده باشد.
خدا همه را توفیق دهد. همه را مؤید کند به نفوس الهى، نفوسى که کمال بشر است. اگر آن تحول نفسانى پیدا شود، بقیه چیزها همراهش هست. یعنى اگر تقاضاها، تقاضاهاى الهى باشد، همان تقاضاهاى انبیا و اولیا و ائمه (علیهم السلام) باشد و روى این تقاضاها حرکت کند، انشاءالله انسان موفقى است. اگر انسان موفقى شد به نفع خود اوست. اگر ما نمى توانیم مثل سایر انوار الهیه باشیم، نمى توانیم به آن جا برسیم، به سهم خود حرکتى کنیم.
گفتار 4 : و علم ءادم الأسماء کلها11.
ترکب انسان
انسان موجودى است مرکب از ماده و روحانیت. ترکب از جسمانیت و روحانیت از مختصات انسان است. موجودات مادى این ترکب را ندارند. موجودات روحانى، مثل ملائکه و عقل، این ترکب ندارند. این ترکب مختص انسان است و انسان مختار است که در مسیر روحانیت حرکت کند، یا در مسیر ماده و جسمانیت. به او اختیار داده اند که در مسیر عقل و نورانیت حرکت کند، یا در مسیر شیطان و ظلمت. و این اختیار، خیلى واضح و هویداست. حرکت انسان از روى اختیار است و مثل موت و حیات نیست، که یک حرکت اضطرارى است؛ مثل حرکت از جماد به نبات و از نبات به حیوان و از حیوان به انسان نیست، که یک حرکت قهرى است.
بلوغ و شباب و کمال انسان در اختیار او نیست؛ ولى حرکت در راه حق و راه باطل در اختیار اوست. اختیار دارد که راه معصیت را پیش گیرد، یا راه اطاعت را. اگر به راه حق رفت، نورانیت پیدا مى کند. نورانیتى که رحمة للعالمین است.
گستره رحمت پیامبر
پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در تمام نشئه ها رحمت است. در نشئه دنیا، رحمت است، در نشئه برزخ هم رحمت است، در نشئه قیامت هم رحمت است. اگر در مسیر نور حرکت کرد، مرتبه کامل آن این است که رحمة للعالمین است. با وجود این که اهالى مکه ده سال همه نوع مزاحمتى براى پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) ایجاد کردند، همه نوع فجایع مرتکب شدند، انصار پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را به قتل رساندند، ولى آن دقیقه اى که پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فاتح شد، گفت: انتم الطلقاء؛ همه شما آزادید. ما به حساب شما نمى رسیم. ما رحمت هستیم. با این که حضرت از آینده این ها خبر داشت که چه فجایعى خواهند داشت، ولى مقام رحمت حضرت یک رحمتى است که مى گوید: همه شما آزادید. ما نمى گوییم فلان کار را کردید. اگر همه شما به اسلام رو آورید، از همه جرایم شما صرف نظر مى کنیم. این ها رحمت است. از آن طرف، طواغیت جهان، آثار فرعون ها، آثار نمرودها، آثار یزیدها، آثار شرق و غرب، همه آثار حرکت در مسیر ظلمت و مسیر شیطان است.
مالکیت نفس
اگر انسان به برکت تأییدات حق تعالى مالکیت بر نفس پیدا کند، همان مالکیتى که سیدنا و مولانا امیرالمؤمنین على (علیه السلام) به مالک مى گوید: فاملک هویک12. همان مالکیتى که موسى مى گوید: لا املک الا نفسى و أخى13. اگر کسى مالکیت بر نفس پیدا کرد، مالک همه شرور است. یعنى اگر شما حاکم بر نفس شدید، چشم و گوش و دستتان معصیت خدا را نمى کند، چون تا نفس با معصیت چشم توافق پیدا نکند، چشم، معصیت پیدا نمى کند. اگر کسى مالک نفس شد، مالک همه اعضا و جوارح است، مالک شیطان است، بر شیطان حاکم است. این از خصوصیات انسانى است که در مسیر نور و در حرکت الهى خود متابعت از هوى و هوس نمى کند، رضاى خدا را در نظر مى گیرد.
اگر انسان در مسیر شیطان واقع شود، همین فسادهایى است که تاکنون دیده اید. در این صورت، بشر حاضر است براى هوى و هوس خود تمام کره زمین را به آتش بکشد. در این مسیر، شیطان کاملى است، شیطان مجربى است. اختیار دست خود شماست که در مسیر حق حرکت کنید، یا در مسیر باطل. در مسیر نور حرکت کنید، یا در مسیر ظلمت. خیال نکنید کسانى که در مسیر ظلمت حرکت مى کنند قوى هستند. این ها ضعف دارند. اگر ضعیف نبودند با نورانیت عقلى و نور الهى آشنا مى شدند. این ها همان أولئک کالأنعام بل هم اضل14 هستند. گمان نکنید این ها مبالغه است. این ها واقعیت است. انسان اگر از راه خدا منقطع شد، بدتر از هزار گرگ است. نفسانیت، نفسانیت حیوانى است، نفسانیت سبعیت است. مگر این که به برکات الهى و با تأییدات الهى حرکتش در مسیر نور باشد، مؤمن شود، تزکیه و تهذیب کند و مطلب را بفهمد.
اوج و انحطاط
انسان از یک طرف به جایى مى رسد که جبرئیل هم نمى تواند همراه او برود، و از یک طرف، مسیرى را طى مى کند که گرگ ها هم از پشت سرش برمى گردند؛ مى گویند: ما تا این اندازه حاضر نیستیم. این هر دو، اختیارش دست خود بشر است: انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا15. خیال نکنید که انسان از روز اول، معصیت کار بوده است. اشتباهات، تو را بیچاره کرده است. همچنان که بشر از اول معتاد نیست. کج سلیقگى مبتلایش کرده است. و الآن دیگر نمى تواند کارى بکند. کج سلیقگى در اسلام و در راه حق و باطل از همه بدتر است. خدا همه را توفیق دهد که از راه خدا منحرف نشوید. اگر از راه خدا منحرف نشدید، خدا دنیاى شما را نصرت مى کند، عقباى شما را هم نصرت مى کند. ولى در مسیر باطل، گرچه معاویه باشد باید سر قبرش خاک روبه بریزند، ولى نوه معاویه، سر قبرش مزار است، براى این که مستبصر شد و گفت: خلافت مال خاندان على (علیه السلام) است و پدر ما غلط بى جایى کرده است.
خدا همه را توفیق دهد تا دهد تا از برنامه هاى اسلام کمال استفاده را بکنید، برنامه اسلام واقعیتى است که انبیا استاد این مسیرند. اگر در مسیر خداى تعالى باشید، در جمیع نشئه ها ـ انشاءالله ـ سرافرازید. اگر یک مقدار حرکت پیدا کنید خیلى مشکلات برایتان حل مى شود. یعنى به آنچه بشر در این جهان بر سرش دعوا مى کنند، بى اعتنا مى شوید. نسبت به اقتصاد، مقام و مرتبه اى که این قدر بر سر آن اختلاف است، بى اعتنا مى شوید. اگر در راه حق مؤید و موفق باشید، محتاج به این امور نیستند.
مقام حقیقى
گاهى بشرى که شب آخر عمرش است و در حال احتضار به سر مى برد، حریص بر اقتصاد است، هنوز براى مقامش مى ترسد. بگو تو که دارى مى میرى، مقام به چه درد تو مى خورد، آن هم مقام خیالى. اگر مرد مقام هستى، مقام انبیا را پیدا کن، مقام اولیا را پیدا کن، که شکست نمى خورد. اگر کسى منصب الهى پیدا کرد، تمام دنیا هم نمى توانند این منصب را از او بگیرند.
اگر همه کره زمین جمع شوند و بخواهند امامت و خلافت مولا را بگیرند، زورشان نمى رسد. اگر مرد مقام هستید دنبال این چنین مقاماتى باشید. تو اقتصاد پانصد سال خود را دارى، با این وجود، شب خوابت نمى برد، مبادا از اقتصاد فلج شوى. معلوم نیست که بیش از این پنج سیر غذایى که مى خورى سهمت باشد.
خدا همه را موفق کند و همه را آماده راه حق و اسلام کند، و همه از اسلام بهره مند شوید. اگر بهره اى از اسلام پیدا کردید، بهره خود شماست. معنایش این نیست که براى کسى کار کنید، اگر مرد خدا شدید، اولین فضیلت و مزیت، نصیب خود شما مى شود. خود شما عالم مى شوید و اخلاق انسانى پیدا مى کنید. خودت مجموع فضایل الهى مى شوى، که حتى حاضر نیستى یک حیوان هم از تو آزار ببیند. این ها از مزایاى انسان است. این ها برنامه هاى اسلام است.
اگر بشر با برنامه هاى اسلام آشنا شود، وجدان را مبرا از جور قرار مى دهد، و نمى دانى وجدان مبرا از جور، چه بهشت برینى است. وجدانى که ببیند معصیت خدا را نکرده است، حق مردم را تضییع نکرده است، حدود خدا را تضییع نکرده است. این چنین وجدان، آثار بزرگى دارد، برکات خدا برایش نازل مى شود. اگر اهل همت هستى، همت شما، همت عالى مى باشد. دنباله رو انبیا و اولیا باشید، دنباله رو گرگ ها و درندگان نباشید.
گفتار 5 : و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لأدم فسجدوا الا ابلیس أبى و استکبر و کان من الکافرین16.
سجده بر آدم
خداوند به ملائکه فرمان مى دهد که به آدم سجده کنند. شاید معناى سجده بر آدم خضوع و اطاعت است؛ یعنى از آدم اطاعت کنید. ملائکه همه اطاعت کردند؛ ولى شیطان نه تنها اطاعت نکرد، بلکه به این فرمان هم اعتراض داشت. اعتراض او این بود که أنا خیر منه17، مقام و مرتبه ما بالاتر از آدم است. ما نارى هستیم و آدم خاکى. ما چگونه در برابر آدم خاکى خاضع باشیم و بر او سجده کنیم؟
در روایات آمده است که آدم دو جهت دارد؛ یک جهت ترابى که ملائکه از این جهت مأمور به سجده بر آدم نشدند. جهتى دیگر، جهت نورانیت و مقام علمى و مقام خلافت اللهى آدم است. اگر به ملائکه مى گویند: بر آدم سجده کن! براى این جهت است. منشأ تمام مهالک و شرور و بدبختى ها جهل است. این بشر متوجه جمیع جهات نیست، فقط به بعضى جهات توجه دارد، از مقام نورانیت آدم و خلافت اللهى و مقام علم آدم غفلت کرده است. تعظیم آدم به لحاظ مقام علمى و مقام نورانیت اوست. باید خلیفة الله را اطاعت کرد؛ آن مرد الهى را که از جهت نورانیت کامل است و به حسب مقام علمى واجد مرتبه ولایت و نبوت است. اطاعت نبى و ولى، اطاعت الله است و اطاعت الله واجب است. وجوب ولایت ولى، از جهت ولایت، غیر از جنبه شخص او، در صورتى است که حق رعیت را ادا کرده باشد؛ ولى از آن جهت که اطاعت او به اطاعت الله باز مى گردد شرطى ندارد. از این رو، نار باید در اطاعت نور باشد.
منشأ فساد
آثار نار از بدو خلقت روشن است، آثار نور هم روشن است. آثار نار، فساد و هلاکت و هدم بلاد است. تمام مفاسد جهانى، از ابتدا تا انتها، آثار شیطان است. این مفاسد، خود به خود به وجود نیامده است. همه آتش ها، آتش این بشر است، آتش مشیت حیوانیت و اراده سبعیت بشر است، اراده سلطه جویى و غارتگرى بشر است. این همه تلفاتى که در جنگ جهانى اول و دوم داده شده است و حقوقى که از مردم تضییع مى شود و حدود الهى که ضایع مى گردد، مبدأ همه آن ها شیطان است. حزب شیطان هم قوى است: بعزتک لأغوینهم أجمعین18؛ همه آن ها را حزب خودم قرار مى دهم. شما ورشکستید. همین طور هم هست، خدا به حسب کمیت ورشکست است؛ ولى به حسب کیفیت این طور نیست. سر آن هم این است که اجتماع وقتى با معارف اسلام آشنا مى شود که نفوس مزکى و مهذب شده باشد.
نفوس به حسب مراتب اولیه فقط با همان مدرکات حیوانى آشناست. حرکتش، حرکت حیوانى است و محدود به قدرت اوست. تا آن جا که بتواند جلو مى رود، گرچه حقوق و حدود تضییع شود، اموال و نفوس تلف شود. چیزى مانع حرکت قدرت شیطانى نیست. حتى حاضر است همه کره زمین را نابود کند. مى گوید: اگر ما نابود مى شویم، همه نابود شوند. تمام فسادهاى عالم از اراده نفوس غیرمزکى برخاسته است. از این جهت، اسلام روى تزکیه و تهذیب خیلى تأکید کرده است؛ تا بشر نورانى شود و با کلمات و الطاف و برکات الهى مأنوس شود.
طبیعیات، مال متفکرین شرق و غرب است؛ نه مال زعما و این قلدرها. منتها این قلدرها به فکر این هستند که هر جا مى توانند بهره گیرى کنند؛ ولى خودشان اهل این حرف ها نیستند، با این چیزها آشنا نیستند. آن ها از زحمات دیگران استفاده مى کنند. منافقین هم از زحمات اسلام استفاده مى کنند. خلاصه مطلب این که قدرت حق، همه از آثار انبیاست. سازندگى، اخلاق فاضله، انسانیت و توحید و علوم، همه از برکات آدم است؛ آدمى که، خلیفة الله است، آن انسانى که بنده خداست. آثار ملوک و طواغیت را هم حساب کنید. خیلى سر و صدا راه مى اندازند که ما خدمتگزار بشر هستیم، ولى دروغ مى گویند و گمان مى کنند این دروغ ها کار را اصلاح مى کند. از سادگى اجتماع استفاده مى کنند؛ ولى بالاخره پرده از روى اسرار برداشته مى شود.
برکات انبیا
افشاگرى حکومت اسلام، جنس و فصل همه شرق و غرب را توضیح مى دهد. گمان نکنید به شرق و غرب تهمت مى زنند. فجایع و جنایات آن ها بیش از این است. جنایات آن ها به حسب مشیت و اراده، خیلى زیادتر است از آنچه موجود است. موانعى وجود دارد که نمى گذارد اراده آن ها صورت عمل پیدا کند. با این توصیفات ببینید شیطان باید در برابر آدم خضوع کند، یا این که بگوید: أنا خیر منه کجاى تو خیر است؟! آیا خیر همین آتش ها، فسادها و توطئه هاست؟ بلکه خیر، سلسله انبیا، اولیا، صلحا و دانشمندان الهى هستند. همه خیرات از برکات این هاست. همین مجلس هم از برکات پیغمبر خداست. اگر پیغمبر خدا نبود، نه این مجلس بود و نه این مذاکره. آنها رحمة للعالمین هستند. و شیاطین براى همه موجودات عذابند. اسلام براى حیوانات هم رحمت است.
اگر مسأله اى که براى حضرت یوسف (علیه السلام) اتفاق افتاد، براى برادران یوسف اتفاق افتاده بود، آیا از یوسف مى گذشتند؟ ولى یوسف پس از آن که قدرت پیدا کرد گفت: لا تثریب علیکم الیوم19؛ ما از همه اشتباهات شما صرف نظر کردیم. یوسف (علیه السلام) صاحب مزایاى الهى است. داراى مقام نبوت است. عفو یوسف، عفو انسان بزرگى است؛ یک انسان الهى. پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) هم بعد از ده سال جنگ هاى مشرکین وقتى وارد مکه شد، فرمود: انتم الطلقاء ما نمى خواهیم بر شما حکومت کنیم، ما مى خواهیم شما را هدایت کنیم.
خدا همه را توفیق دهد و مؤید بدارد. همه شما به سازندگى نیازمندید. اگر ساخته شدید به نفع خود شماست. با بندگى خدا از این فضیلت، نصیبت و بهره اى پیدا کنید که به نفع خود شما تمام مى شود. اگر توفیق تزکیه و تهذیب پیدا کردید، ممکن است ـ فى الجمله ـ به اوضاع عالم آشنا شوید. تا بدانید شرق و غرب چه موجودى است، عصات چه موجوداتى هستند. تا تزکیه و تهذیب در شما پیدا نشود با حقیقت نفوس آشنا نمى شوید.
گفتار 6 : یا بنى اسرائیل اذکروا نعمتى التى أنعمت علیکم و أوفوا بعهدى أوف بعهدکم20.
وعده هاى خداوند
میان عهد و وعد و وعید، فرق است. التزامات قلبى انسان، تا زمانى که کاشف ندارد و در همان حد التزام قلبى است، عهد است؛ ولى اگر کاشف پیدا کرد، وعد و وعید است. مثلاً اگر شما التزام پیدا کردید که روز پنج شنبه به زیارت یک بنده صالح خدا مشرف شوید و اظهار نکردید، این عهد است. ولى اگر گفتید: من روز پنج شنبه مى آیم، این وعد است.
تمام وفاى به عهدها و وعد و وعیدها خداوند، جنبه جزایى دارد. مثلاً خداوند به مؤمنین و کسانى که عمل صالح انجام داده اند، وعده مغفرت و اجر عظیم داده است: وعد الله الذین ءامنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و أجرا عظیما21. یعنى اول شما باید ایمان بیاورید و عمل صالح بکنید، تا به وعده الهى، که مغفرت و اجر عظیم است، نایل شوید. عذاب الیم هم مال طبقه کفار است: ان الذین کفروا سواء علیهم… و لهم عذاب عظیم22. همه اینها جنبه جزایى دارد. یعنى شما تا حرکت نکنید، جزایى نیست. شما اگر نصرت خدا را بخواهید، جز این که رو به خدا بروید، خبرى نیست. یقین بدانید.
مراتب نصرت خدا
نصرت خدا هم مراتب دارد. گاهى به جمیع جهات نصرت خدا مى کنید، خدا هم به جمیع جهات شما را یارى مى کند. این که بگویید: خدایا، ما را یارى کن! بعد هم کارهاى خود را بکنیم، مى گوید: خبرى نیست. تو باید خدا را نصرت کنى، تا خدا هم تو را یارى کند. مبدأ ایمان هم همین است. اگر دیدید اقتصاد را خدا فراهم کرد، شفا را خدا به تو داد، ألم یجدک یتیما فأوى و وجدک ضالاً فهدى و وجدک عائلاً فأغنى23، ألم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک، الذى أنقض ظهرک و رفعنا لک ذکرک24. وقتى دیدى در تمام حوایج، خدا تو را یارى کرده است، به خدا ایمان پیدا مى کنى. و این وقتى است که تو در تمام امور خدا را یارى کنى. این طور نیست که کلاه سر خدا برود. بگویى: شما ما را یارى کن تا ما بعدا یارى کنیم.
خدا به اندازه اى که شما یارى کردى، کمک مى کند: ان تنصرالله ینصرکم25. در دستگاه خدا نمى توان حقه بازى کرد. حقه بازى، مال بازار است. باید ابراهیم آماده براى آتش شود تا خدا آتش را برد و سلام کند. اگر به مخلوق التماس کند، به زید التماس کند، از برد و سلام خبرى نیست. کسى که همه یارى ها را از خدا دید، قهرا مؤمن به خدا مى شود. مى بیند کارها را غیر خدا نمى تواند انجام دهد. وقتى خدا شما را یارى کرد، اگر به شما بگویند همه این حرف ها دروغ است، مى گویید: همه شما دروغ هستید.
پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) یک روز گرفتار اهل مکه بود. اهل مکه مى گفتند: نباید در مکه صداى پیامبر بلند شود. ولى صداى پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در تمام جهان باید بلند شود. این کار را چه کسى غیر از دستگاه خدا کرده است: و رفعنا لک ذکرک. مراتب ایمان هم از این جا استفاده مى شود. کسى که به حسب دست و زبان و قلب و اقتصاد و همه امور، خدا را نصرت کند، ایمانش غیر ایمان کسى است که در یک جهت خدا را یارى کرده است. شما مى گویید: ما که نفهمیدیم! نکرده اید که بفهمید. تا نصرت خدا نکنید، فایده اى ندارد. اگر در اقتصاد گرفتار هستى، با دعا کار اصلاح نمى شود. براى خدا قدم بردار، اگر یارى خدا را ندیدى، آن وقت اشکال کن. با تنبلى، خدا انسان را یارى نمى کند. اگر براى خدا کار کردى، جزا هم دارد.
وفاى به عهد و وفاى به وعده و وعیدهاى خداوند، همه جنبه جزایى دارد. البته این غیر آن رحمت عمومى خداوند است. خداوند یک رحمت عام نسبت به همه موجودات دارد. و همه موجودات از آن بهره مند هستند و مقید به قیدى نیست. ولى این ها در صورتى است که شما قدم بردارید. قدم برنداشته اگر هزار سال هم در محراب داد بکشى، مى گویند: خبرى نیست. باید حرکت نحوالله کرد، از خدا هم یارى خواست و خدا هم تحقیقا یارى مى کند. ولى با نشستن در خانه و تسبیح دست گرفتن که: خدایا کارهاى ما را اصلاح کن، کار اصلاح نمى شود. یک قدم بردار، دست کم چهار تا فقیر را در شب اداره کن، اقتصاد شما آباد مى شود. تا وفا نکنید خبرى نیست: اوفوا بعهدى اوف بعهدکم.
1- سپس علم اسماء [علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات] را همگى به آدم آموخت. سوره بقره، آیه 31. در ترجمه آیات قرآن همواره از ترجمه آیة الله مکارم شیرازى بهره گرفته ایم.
2- سوره بقره، آیه 31.
3- و براى خدا، نامهاى نیک است؛ خدا را به آن (نامها) بخوانید! سوره اعراف، آیه 180.
4- امام صادق (علیه السلام)، تفسیر صافى، ج 2، ص 255.
5- دریا از هم شکافته شد، و هر بخشى همچون کوه عظیمى بود! سوره شعرا، آیه 63.
6- و کور مادرزاد، و مبتلا به بیمارى پیسى را به فرمان من شفا مى دادى و مردگان را (نیز) به فرمان من زنده مى کردى. سوره مائده، آیه 110.
7- همچون چهارپایان بلکه گمراه تر! سوره اعراف، آیه 179.
8- سوره بقره، آیه 31.
9- از کتاب خدا چیزى نفهمیده اى. رجوع کنید به: بحارالانوار، ج 2، ص 293.
10- این فرمان را هنگامى نوشت که وى را زمامدار و والى کشور مصر قرار داد، تا مالیات هاى آن سرزمین را جمع آورى کند. با دشمنان آن کشور بجنگند. به اصلاح اهل آن همت گمارد. و به عمران و آبادى شهرها و روستاهاى آن بپردازد. نهج البلاغه، نامه 53 ترجمه محمدرضا آشتیانى و محمد جعفر امامى.
11- سوره بقره، آیه 31.
12- زمام هوى و هوس را در دست گیر. نهج البلاغه، نامه 53.
13- سوره مائده، آیه 25.
14- آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراهتر! سوره اعراف، آیه 179.
15- ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس! سوره انسان، آیه 3.
16- و (یاد کن) هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده و خضوع کنید! همگى سجده کردند؛ جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید، و (به خاطر نافرمانى و تکبرش) از کافران شد. سوره بقره، آیه 34.
17- سوره ص، آیه 76.
18- به عزتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم کرد. سوره ص، آیه 82.
19- امروز ملامت و توبیخى بر شما نیست! سوره یوسف، آیه 92.
20- اى فرزندان اسرائیل! نعمتهایى را که به شما ارزانى داشتم به یاد آورید! و به پیمانى که با من بسته اید وفا کنید، تا من نیز به پیمان شما وفا کنم.سوره بقره، آیه 40.
21- سوره فتح، آیه 29.
22- سوره بقره، آیه 6 ـ 7.
23- آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟! و تو را گمشده یافت و هدایت کرد، و تو را فقیر یافت و بى نیاز نمود. سوره ضحى، آیه 6 ـ 8.
24- آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم، و بار سنگین تو را از تو برنداشتیم؟! همان بارى که سخت بر پشت تو سنگینى مى کرد! و آوازه تو را بلند نساختیم! سره شرح، آیه 1 ـ 4.
25- سوره محمد، آیه 7.
گفتار 7 : قالو یا أبانا مالک لا تأمنا على یوسف و انا له لناصحون1.
سرمایه هاى بر باد رفته
برادران یوسف، پس از این که درباره یوسف مذاکره کردند، به این نتیجه رسیدند که باید از کشتن یوسف صرف نظر کرد. ولى باید جایى باشد که یعقوب از او خبر نداشته باشد، تا ما از توجه یعقوب خارج نشویم. بر این اساس، قرار شد او را در چاه بیندازند. بعد از این تصمیم، شروع به فعالیت کردند که چرا یوسف را در اختیار ما نمى گذارى. ما برادر یوسف هستیم. ما کاملاً از یوسف پذیرایى مى کنیم. یعقوب گفت: مى ترسم گرگ ها یوسف را بخورند. گفتند: اگر گرگ ها یوسف را بخورند ما زیانکاریم، ما جمعیتى قوى هستیم و صد گرگ را هم مى زنیم. ولى وقتى گرگ یوسف، خودشان باشند، کارى نمى توان کرد. گفتند: اگر ما یوسف را حفاظت نکنیم، خاسر هستیم.
همه ما خاسر هستیم و این خسران، روشن است. فقط دسته اى از خسران، مستثنا هستند. اما ما چگونه خاسریم؟ در حالى که میلیاردها اقتصاد تهیه کرده ایم، مزارع کشاورزى تهیه کرده ایم، با این وجود، قرآن مى گوید: خاسرید. این، حقیقت دارد، مطلبى نیست که پشت پرده مخفى باشد. انسان در این جهان، بعد از هفتاد، هشتاد سال، چشم و دست و زبان را از دست مى دهد. ـ ظرف حکم و افاضات الهى هم حقیقت دارد. اگر شما بگویید ما که چیزى نمى فهمیم، این مربوط به ضعف همت شماست. ـ بشر همه این ها را از دست مى دهد. چه به دست آورده است؟ هیچ. ده میلیارد سرمایه دارى؟ اگر ده میلیارد از دست برود کشک است. با این ها چه مى توان خرید؟ کسى فروشنده نیست. جوانى و چشم و گوش که دیگر برنمى گردد. نیرویى که با آن پانزده ساعت فعالیت مى کردى و خسته نمى شدى، برنمى گردد. باید چند مرتبه داد بکشى تا از پله بالا بیایى. آنچه در این عالم داده اى، در مقابل آن چه دارى؟ پول! پول ها که مال ورثه است. دیگر چه دارى؟ دیگر چیزى نداریم. لش بازى ها تمام شد، چشم و گوش رفت، یک لقمه غذا که مى خواهى بخورى پایین نمى رود. آب هم پایین نمى رود.
صیانت از سرمایه ها
قرآن مى گوید: همه شما سرمایه تان را از دست داده اید، ورشکسته هستید، نیرو و چشم و دست از دست رفته است. اگر ایمان و عمل صالح دارى، به درد مى خورد. آن ها که ایمان به خدا پیدا کردند و عمل صالح انجام دادند، اگر چشم را از دست دادند، در برابر آن ایمان قلبى دارند؛ ولى گمان نکنید که همه اعمال ما صالح است، هزار عیب دارد. معلوم نیست که همه اعمال صالح باشد. تمام شرق و غرب مشغول فعالیت هستند، ولى این فعالیت کتک هم مى خواهد، این کشور را آتش بزن، آن یکى را آتش بزن. همه مشغولند ولى عمل، صالح نیست. آدم ریاکار مى خواهد در اعمالش ریاکارى کند. این که عمل صالح نیست. این عمل از تو یک شیطان تربیت مى کند. با این اعمال و ریاکارى ها از آدمیت فاصله پیدا مى کنى. الا الذین ءامنوا و عملوا الصالحات2.
انبیا و اولیا، توفیقات داشتند. آن ها مثل ما نبودند که با چهار تا سلام حواسمان پرت شود، با چهار تا دست بوسى خیال کنیم خبرى هست. اگر همه جهان هم دست تو را ببوسند، همان موجودى که بوده اى، هستى. اگر دروغگو بودى، همان دروغگویى. وقتى عوض مى شوى که دروغ ها کنار گذاشته شود، خیانت ها نباشد، بازى گرى ها همه تعطیل شود. تو یک آدم بازى گرى بوده اى و حالا اگر همه دنیا دست تو را ببوسند، مى خواهى بگویى من بازیگر نیستم؟ وقتى بازیگر نیستى، که خودت را بسازى. باید دست از هوى و هوس بردارى، بنده شیطان نباشى. تو مقاومت از شیطان خیلى بالاتر است. چرا این قدر بیچاره هستى؟ اگر خودسازى کردى، دروغ نمى گویى، معصیت خدا ندارى، تجاوز به حقوق دیگران نمى کنى.
مراعات حقوق
این همه اختلافات حقوقى براى چیست؟ براى این است که سرقت شده است، حق تضییع شده است. منتها نتوانسته است یک کشورى را بخورد، یک مغازه یا خانه یا مزرعه را خورده است. این معنایش این نیست که بهتر از آمریکا هستى. تو بیش از این هنر نداشتى! هنر تو این بود که خانه مردم را به او ندهى. بیش از این زورت نرسیده است. نه این که آدم خوبى هستى. آدم بدى هستى. منتها قدرت تو در همین حدود بوده است که خانه اى غصب کنى، باغى را غصب کنى، مزد یک کارگرى را بخورى. زورت به کارگر مى رسد. کارگر را تا مزدش را به او ندهى خستگى او در نمى رود. ولى یک جور بازى سر او درمى آورى. امروز او را رد مى کنى، فردا هم رد مى کنى. این، عمل صالح نیست. وقتى عمل، صالح است که حقوق و حدود خدا محفوظ بماند. اگر چشمت یک نگاه بد بکند توى سرت مى خورد، خیال نکن! الآن نمى فهمى. این ها این آثار را دارد. گمان نکن زرنگى کرده اى و به محرمات الهى نگاه مى کنى و فردا خبرى نیست. این کار از تو یک شیطانى تربیت مى کند که فردا سوسمار هم مى خورى.
خداى تعالى همه را آگاه کند و همه را موفق کند، که خود را بسازد، نگاهش به مردم نباشد که مردم ما را سلمان مى دانند. اگر باطن تو یک گرگ باشد و تمام شرق و غرب هم به تو نظر سلمان کنند، تو گرگ هستى. مگر وقتى که خودت را به طورى بسازى که گرگ نباشى، شیطنت نکنى، قلدرى نکنى و این، توفیقات الهى مى خواهد.
گفتار 8 : یوم یقوم الروح و الملائکة صفا لایتکلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا3.
سعادت و شقاوت
این آیه درباره روز نهضت ملک وقت، جبرائیل و نهضت ملائکه است. اوضاع قیامت با اوضاع دنیا فرق دارد. خداوند بشر را در نشئه دنیا مختار قرار داده است. خدا به بشر اختیار داده است تا راه حق یا راه باطل را انتخاب کند، مسیرش مسیر ایمان و هدایت و سعادت باشد، یا مسیر کفر و ضلالت و شقاوت. اگر انسان با اختیار و به برکت اطاعت خدا و عقل، که اشرف مخلوقات الهى است، و به برکت انبیا، اولیا و صلحا، از شیطان و نفس مکاره، که نفس حیوانى انسان است، صیانت پیدا کند و از شرور شیطان مصون بماند، بزرگ ترین مقام در این نشئه نصیب او شده است.
انسان داراى نورانیتى است که همان جنبه عقلى اوست، ولى این نور، مبتلا به نار است. اگر این نار در نوریت بشر اخلالگرى نکند، به اطاعت الله و ایمان و هدایت و سعادت و کمال و آنچه خداى تعالى انسان را براى آن آفریده است دست مى یابد و به مقصد الهى نایل مى شود. خود انسان، مانع از حرکت به سوى خداست. علاقه نفوس حیوانى به انحاء ماده، مانع از این حرکت است.
برتر از ملائکه
اختیار انسان براى این است که آزادانه به سمت خیر یا شر برود. با این اختیار و آزادى، اگر کسى کار خیرى انجام داد، کارش خیلى محبوب است. ملائکه، کارشان عقلانى است و بر اساس اختیار نیست، ملزم به این حرکت عقلانى هستند: منهم سجود لایرکعون، و رکوع لاینتصبون4؛ آن ها همیشه در طاعت الهى هستند، ولى نفوس بشرى با اختیار، آن طاعت را انتخاب مى کنند. این طاعت، مقام او را از ملائکه بالاتر مى برد. بشر با اختیار، از نار و شرارتها، نجات پیدا مى کند. نجات انسان، جز به اصلاح نفس و مجاهدات نفسانى، میسور نیست.
اساس زندگى
اگر نفس، حالت ناریت داشته باشد، نتیجه اش همین شرارت هایى است که از ابتداى خلقت بوده است. شرارت، مال انسان است، بزرگش مال امریکا و شرق و غرب است و کوچکش مال ماهاست. ما هم از آتش دور نیستیم. اگر بخواهید چشم و گوش و زبان و دست اصلاح شود، باید این مبدأ نار، که نفس انسان است، اصلاح شود. اگر این مبدأ فرماندهى اصلاح شد، دیگر فرمان شر از او صادر نمى شود. چشم و گوش انسان، صرف اطاعت حق مى شود. مبدأ تمام عوارضى که اعضا و جوارح انسان به آن مبتلا هستند، خرابى نفس است. اگر نفس خراب نباشد، اعضا و جوارح کار بد انجام نمى دهند و تا این نفس اصلاح نشود، کار چشم و گوش و دست و زبان قابل اصلاح نیست. لذا حضرت على (علیه السلام) در سفارش هاى خود به مالک مى فرمایند: املک هویک5؛ معنایش این است که تو مالک بر نفس باشى، نه این که نفس، مالک بر تو باشد. باید آتش نفس را خاموش کرد وگرنه این آتش، دائم مشغول کار است. شاید بسیارى از اعمال صالح انسان را هم خراب کند. به جاى این که نماز، انسان را بالا ببرد پایین مى آورد، به خاطر آن وجوه شیطانى که در نفس انسان است. نمازى که براى سیاست باشد، براى این باشد که خود را در اجتماع به قدس و ایمان و توحید معرفى کند، تا کلاه سر مردم بگذارد، این نماز بالا نمى رود.
پس باید نفس را اصلاح کرد و اصلاح نفس وقتى ممکن است که معرفت به خداى تعالى پیدا شود و معرفت به خداى تعالى از بندگى خداى تعالى به دست مى آید. هر کس کلاهى سر مردم بگذارد، کلاه سر خودش گذارده است. این اشتباهاتى است که نمى فهمد. خدا همه را به اصلاح خود موفق کند، که اصلاح نفس به نفع خود انسان است.
گفتار 9
تربیت روحانى بشر
ربوبیت حق و تربیت روحانى بشر، به دو مرحله قبل از ولادت و بعد از ولادت تقسیم مى شود.
ربوبیت الهى و تربیت روحانى بشر، قبل از ولادت، روحانیتى است که بر اساس تربیت الهى، به حسب اصلاب و ارحام نصیب بشر مى شود. چنان که این تربیت براى انبیا و ائمه (علیهم السلام) در اصلاب شامخه و ارحام مطهره وجود داشته است. در این تربیت روحانى، انسان بیش از یک حرکت تبعى، حرکت دیگرى ندارد. این حرکت به تبع پدران و مادران و اجداد انسان است؛ لکن انسان در همین حرکت تبعى از آثار تکامل و هدایت و ایمان بهره مى برد. و این سهمى است که نصیب طبقه اى که به حسب اصلاب و ارحام تربیتشان حفظ شده است مى شود. و این خود قدم بزرگى به طرف تکامل است. یعنى اگر تا زمان ولادت، زمینه هاى تربیتى در پدران و اجداد فراهم باشد، گرچه حرکت انسان در آن زمان تبعى است، ولى در روحانیت بعد از ولادت بسیار مؤثر است. در مقابل این ها کسانى هستند که زمینه هاى تربیتى آن ها قبل از ولادت تضمین نشده باشد.
اصلاح نژاد
البته شاید بتوان گفت که جهات روحانیت و ربوبیت حق قبل از ولادت، یک جهت عمومى دارد؛ چون حادثه طوفان نوح ـ سلام الله علیه ـ مؤمنین را از منافقین و کافرین تفکیک کرد: و قال نوح رب لاتذر على الأرض من الکافرین دیارا، انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لایلدوا الا فاجرا کفارا6. شاید طبقه منافقین هم داخل در عنوان فاجر باشد. بنابراین، اگر مؤمنین از منافقین و کافرین تفکیک شده باشند و نژاد بشر به همان نژاد من حملنا مع نوح7 منتهى شود؛ یعنى نژاد این چند میلیارد نفر بشر اگر از همان اصحاب سفینه باشد، این یک نوع تربیت روحانى بوده است؛ چون طوفان زمان نوح براى روحانیت و هدایت بشر و از طرف خدا بوده است. براى آن بوده است که نژاد، نژاد الهى، نژاد هدایت و نژاد سعادت باشد.
بنابراین، تولد یافتن از کسانى که در سفینه نوح مجتمع بوده اند، مقتضى خیر و سعادت بوده است. حیثیت سعادت این نژاد باید قوى باشد؛ چون به چنین نژاد سالمى منتهى مى شود. ولى چه شده است که آثار چنین نژاد سالمى محو شده است؟! معصیت انسان بوده است یا انحرافات بشر؟ چرا بشر این اقتضاى کمال و خیر و سعادت را، که در نژاد اصحاب سفینه بوده است، از دست داده است؟ با این که همه جمعیت فعلى بشر منتهى به همان جمعیتى مى شود که در سفینه نوح بوده اند، ولى این اقتضا شاید جز در نوادرى از بشر محفوظ نمانده است. انحرافات بشر، هوى و هوس بشر، منشأ محو آثار این نژاد شده است.
چنان که منسوبین به پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) هم شاید در چند سده اول هجرت مثل این که شخصیت هاى کاملى بوده اند و این از ارتباط با نژاد پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) است. ولى وقتى این ارتباط و این نژاد بعد زیادى پیدا کرد، مثل این که نتوانستند آن آثار را حفظ کنند و منشأ آن، معاصى و انحرافات است.
خاطرات سوء
مثل این که حتى خاطرات سوء هم براى تربیت صحیح مضر است. خاطرات سوء از افعال نفس است. نفس اگر الهى باشد، چنین خاطرات سوئى ندارد. چنان که ائمه (علیهم السلام) این چنین بوده اند. در روایات آمده است که خاطرات سوء لاتکتب؛ یعنى جرم است، ولى بر انسان نوشته نمى شود. نمى گوید جرم نیست. شاید مفاد لاتکتب این است که از جرم هاى ثابت نیست، ولى بالاخره با جنبه الهیت نفس، تنافى دارد. اگر نفس الهى باشد، نباید خاطرات سوء وجود داشته باشد. شاید مراد از لاتکتب آن خاطرات سوئى است که از مرحله خاطره یا از مرحله عزم تجاوز نکرده است و به اراده و فعل و عمل خارجى نرسیده باشد.
این گونه جرم ها و معاصى، بعد از خدا ایجاد مى کند و انسان را از حق منقطع مى سازد. ولى با یک توجه الهى، آثار آن از نفس محو مى شود؛ چون عمل خارجى ندارد. به خلاف آن جا که به اراده و عمل خارجى منجر شود، که با توجه نفس به جهات الهى، آثار آن محو نخواهد شد؛ جز این که توبه اى باشد و حقوق الناس ادا شود، تا بتوان با تفضلات الهى از جرایم نجات یافت. ولى مجرد خاطرات و نیات سوء، شاید احتیاج به این حرف ها نداشته باشد. از این جهت است که مى گوید: لاتکتب؛ یعنى جهت ثابتى نیست. چنان که مفاد کتب علیکم الصیام8؛ این است که یک جهت ثابتى است. در هر حال خاطرات سوء تحقیقا مضر به تکامل است.
آثار حرکت تبعى
خلاصه آن که حرکتى که به بشر قبل از ولادت دارد، یک حرکت تبعى است. در این حرکت تبعى که نفوس در اصلاب و ارحام دارند، هیچ گونه اراده و مبادى اراده وجود ندارد. بلکه اراده و مبادى اراده، مربوط به حرکت استقلالى است، و فعل اطاعت و عصیان در حرکت استقلالى، تحقق پیدا مى کند. ولى آثار اطاعت و عصیان، منحصر به متحرک بالاستقلال نیست؛ بلکه در متحرک بالتبع نیز وجود دارد. پس مى توان بین این دو حرکت فرق گذارد؛ یکى اختیارى است و اراده و مبادى اراده در آن محقق است و دیگرى غیر اختیارى و تبعى محض است. در عین حال، آثار هدایت و ایمان و سعادت و کمال در هر دو محفوظ است.
شاید بتوان گفت منشأ حتى خاطرات و تمایلات نفسى، انحرافات انسان از مسیر حق و اطاعت از شیطان و هوى و هوس است.: یعنى انحرافات بشر در دو حرکت تبعى و استقلالى، این موانع را براى انسان ایجاد کرده است. بنابراین، اطاعت و عصیان و انحرافات خود انسان یا آبا و اجداد او، منشأ تمایلات و خاطرات انسان در حرکت استقلالى است.
گفتار 10
معاهده توحیدى
شاید بتوان مسأله عهد و معاهده توحیدى بشر را بر همان معاهده اى که در اصلاب مؤمنین وجود داشته است تطبیق کرد: ألم أعهد الیکم یا بنى أدم أن لاتعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین، و أن اعبدونى هذا صراط مستقیم9 اگر تمام افراد فعلى بشر به اصحاب سفینه و اصحاب حضرت نوح ـ علیه الصلوة والسلام ـ منتهى شوند، تعهد مؤمنین به عبودیت ثابت است. سلسله بشر، به هر مقدار که باشند، اگر به همان جمعیتى که در سفینه نوح بوده اند منتهى شوند، یک معاهده تبعى دارند؛ همان طور که سعادت و هدایت و ایمان تبعى دارند، یعنى همین سلسله بشر در آن وقت هم در اصلاب پدران خود موجود بوده اند. اگر آن ها بر عبودیت حق معاهده کرده اند، ناگزیر ما هم باید چنین معاهده اى کرده باشیم؛ گرچه معاهده تبعى باشد. مثل سایر افعالى که از آبا و اجداد ما صادر شده است؛ گرچه ما در آن کارها اراده اى نداشته ایم، ولى خیر و شر آبا و امهات در ما بدون تأثیر نیست. در حرکت اصلابى و ارحامى، گرچه اراده و مبادى اراده در انسان محقق نیست، ولى آثار شقاوت و اطاعت به تبع آبا و امهات در او موجود است.
آیات هدایتگر
اما بعد از ولادت و وجود در نشئه دنیا، همه آیات الهى براى این موجود، جنبه هدایتى و ایمانى دارد. آیات الهى اعم از طوفان ها، غرق ها، صواعق و بادهاى هلاکت کننده، براى مؤمنین موجب افزایش ایمان است و براى کفار و منافقین، تهدید و تخویف از معصیت الهى است. کارهاى ولایى ولات امر هم، مثل احیا و اشفا، براى مؤمنین ازدیاد هدایت و ایمان است و براى کفار و منافقین، تخویف و تهدید و مانع از ارتکاب جرم است. بلکه خود وجود انبیا و ولات (علیهم السلام)، براى بشر جنبه هدایتى دارد. علاوه بر این که کارهاى ولات امر از قبیل احیا و غرق کردن و طوفان، جنبه هدایتى دارد و دعوت آن ها هم ارشاد و هدایت است، مسیر عملى و حرکت عملى آن ها نیز براى دیگران هدایت است.
قرب به حق، هدف انبیا
مسیر انبیا و اولیات از مسیر اجتماع، ممتاز است. انبیا و اولیا از اهدافى که اجتماع به حسب اقتصاد و سیاست و سایر امور دارد، منزهند. هدف انبیا، اهداف اقتصادى، سیاسى، نظامى و عیاشى نیست. هدف انبیا، قرب به حق است. این قرب به حق، بزرگ ترین هدف بشرى است. کسى به این هدف توفیق نمى یابد، جز آن که وجود ماوراءالطبیعه را وجدان کرده باشد، وجود یک مبدأ و یک وجود حاکم بر طبیعت را وجدان کرده باشد.
قرب به حق از اهداف انبیاست. و این قرب، غیر از قرب در اصطلاح فقه ماست. قرب فقهى، قصد امر و قصد امتثال و قصد قرب است. و این قرب از حدود وجود بشر است؛ به این معنا که انسان در نتیجه عبادت و عبودیت حق به مرتبه اى مى رسد که هیچ یک از انگیزه هاى اجتماعى در نفس او پیدا نمى شود. فقط حیثیت الهى محرک اوست. حیثیات اجتماعى محرک او نیستند. به این اعتبار اکل و شرب آن ها هم جنبه عبادى پیدا مى کند؛ چون نمى خورد و نمى آشامد، جز براى رسیدن به آن هدف مقدس و الهى. در این صورت است که همه افعال، جنبه الهى پیدا کند.
بنابراین، قرب به حق هدف عالى و نهایى انسان است. و این یک معنایى است که فقط براى انسان مى تواند داعى و انگیزه باشد و در غیر انسان نیست. قرب به حق، مرتبه اى از وجود است که شاید در آن مرتبه، تمام اجزاى عالم در اختیار انسان قرار مى گیرند. و این هدف، غیر هدف اقتصادیون و سیاسیون است.
بنابراین، از برکات و رحمت هاى الهى، وجود انبیا و اولیاست. این ها به حسب وجود و به حسب ارشاد و اهدافشان مربى بشر هستند و او را از جنبه روحانیت تربیت مى کنند. بشر گرچه نمى تواند به مراتب آن ها نایل شود، ولى اگر در مسیر آن ها قرار گیرد، در هر مرتبه اى از مراتب این حرکت واقع شود، براى او سعادتى است. مسیر، از ابتدا تا انتها، کمال است. و این کمال، فوق اهداف سیاسیون و اقتصادیون و امثال آنها است. انسان به مقدار حرکتش مى تواند از این مسیر بهره مند شود، گرچه تکامل پیدا نکند؛ چون به هر حال در مسیر حق و مسیر عبودیت است.
گفتار 11 : الهى قلبى محجوب و نفسى معیوب و عقلى مغلوب و هوائى غالب… فکیف حیلتى10.
حجاب قلب
هر انسانى در محاصره مشکلات است، مشکلاتى که هلاک کننده است. در برابر این مشکلات چه باید کرد؟ الهى قلبى محجوب: قلب من محجوب است؛ یعنى حجاب دارد، یعنى براى ادراک حقیقت، مانع دارد و حقیقت را نمى فهمد. شاید قلب، همان نفس مزکى باشد که یکى از مراتب نفس است. قلب را مى گویند براى این که ینقلب من مرتبه الى مرتبه11 قلب، نیروى مدرکى، غیر از نیروى مدرک عمومى است. یک قدرت مدرکى است که مخصوص افراد خاصى است. سمع و بصر قلب، غیر از سمع و بصر معمولى است. قلب، سمعى دارد که صداهاى دور را مى شنود، گرچه گوش انسان سنگین باشد و صداى نزدیک را نشنود. موانع این قلب، خود انسان است؛ یعنى نفس حیوانى انسان. آثار نفس حیوانى، ساتر قلوب است. نفس معیوبى که حضرت مى فرماید: حاجب قلب است. عیب نفس همین است.
تمام مفاسد جهانى، مال نفس بشرى است. معصیت ها، بى عدالتى ها، ظلم و ستم ها، خیانت ها و دروغها، همه از آثار نفس است. این ها مانع هدایت قلب است، مانع شنیدن صداهایى است که با گوش سر نمى توان شنید، مانع از افاضات الهى به قلوب بشرى است. تمام آتش هایى که در این نشئه دنیاست، آتش انسان است. اگر موانع سر راهش برداشته شود، این آتش بیش از این است. این انسان از روى جهالت و بى عقلى شاید حاضر باشد براى منافع خود، تمام کره زمین را به آتش بکشد؛ منتها هنوز چنین قدرتى براى نفوس پیدا نشده است. نفس شیطانى است که در برابر خداى تعالى صف آرایى کرده است. لأغوینهم أجمعین12 همه آن ها را از سر خودم مى کنم.
انسان، دشمن خویشتن
هیچ راهى براى اصلاح این نفوس حیوانى نارى و آتش آن، جز مکتب اسلام وجود ندارد. عبادات و اعتقادات و اخلاق اسلام براى من است که بدون اینکه تحمیلى بر شما کرده باشند، خواسته اند شما را بسازند، و مثل اینکه شما ندارید که خودتان دشمن خود هستید. دشمن خود و جهان هستى. مى پرسید چگونه انسان دشمن خودش است؟ چون تمام گرفتارى ها را خودت براى خودت ایجاد مى کنى، تمام مهلکات مال خود انسان است. این نفس به برکت عبادات و به برکت توحید ـ اگر انسان توفیقات بر توحید پیدا کند ـ ساخته مى شود، اگر نمازهاى معراجى نصیب انسان شود، یعنى وقتى مى گوید: ایاک نعبد، صادقانه بگوید: من بنده خدا هستم.
تو الآن حساب کن، چند سال از عمرت رفته است، در این مدت، بنده چه کسى بودى؟ بنده خدا بودى یا بنده شیطان؟ هر کارى دلت خواسته کرده اى. ولى خدا چى؟ مثل این که اصلاً توجه نیست به این که خدا چه اراده کرده است و چه مى خواهد. الآن در این جا مى توانى با هوى و هوست یک دست و پایى بکنى، یک توطئه اى بکنى، چهار تا رفیق پیدا کنى و خوب هوى و هوست را اجرا کنى. امریکا و اروپا و سایر متحدین را به میدان مى آورد، ولى وقتى تنها شد چه غلطى مى کند. در نشئه دیگر حزب ها، همه منحل است، حزب شیاطین، منحل است. خلاصه، عیب نفس همین است که همه را به آتش مى کشد و مى گوید این آتش ها مال ما نیست. پس آتش ها مال کیست؟ انسان نباید به خودش خوش بین باشد. پیامبران آمده اند جلو این آتش انسان را بگیرند. آمده اند که این انسان ساخته شود. شما جز این که به برکت اسلام و امام زمان ساخته شوید راه دیگرى ندارید.
برکات عقل
عقلى مغلوب؛ عقل نورانیتى است غیر از تفکر بشرى و از برکات الهى است که سازنده نفوس است. انسان به وسیله عقل مراتب کمال را سیر مى کند. این عقل شاید به حسب مرتبه، بر علم مقدم باشد. عقل است که نفوس را براى افاضه و برکات و علوم الهى آماده مى کند. عقل نفوس را براى فهم قرآن و نهج البلاغه و صحیفه و کلمات مکتب اسلام مهیا مى کند؛ ولى این عقل مغلوب است. شما ببینید در هر شبانه روز چند معصیت دارید و چند اطاعت. اگر اشتباه نکنید شاید این اطاعت هم معصیت باشد. اگر پرونده عمر ما را در مقابل ما بگذارند، در برابر صد عصیان آیا یک کار خدایى داریم؟ این آثار نفس است. به خودت خیلى خوش بینى آقا!
گفتار 12 : الهى قلبى محجوب و نفسى معیوب و عقلى مغلوب و هوائى غالب13.
شرور نفس
یکى از کلمات حضرت این است که نفوس بشرى، معیوب است؛ مثل میوه معیوب. انسان نباید به خودش خیلى خوش بین باشد. مبدأ همه حوادث جهانى، نفس بشرى است؛ که همان شیطان است. نفوس به حسب افراد، مهلک افراد است و به حسب اجتماع هم، همین بساطى است که مى بینید. از ابتدا آتش مال انسان بوده است. گیاهان آتش ندارند. این آتش مهلک، مال این انسان است. این که در روایات آمده است که: من عرف نفسه عرف ربه14؛ کسى که خود را شناخت خدا را شناخته است؛ یعنى خودش را بشناسد که مبدأ همه فجایع است. همه فجایع و حادثه آفرینى ها، مال این بشر است، تهمت ها مال این بشر است. سفاکى ها، هتاکى ها، قتل نفسها، مال این بشر است. فحشا و منکرات، مال این انسان است. ملائکه اینطور نیستند. این انسان است که حادثه آفرین است.
اگر انسان خود را بشناسد، خدا را مى شناسد. این همه نعمت هاى مادى، نعمت هاى معنوى و روحانى، این همه میوه ها و باران ها، همه از نعمت هاى الهى است، از آدم نیست. آدم این کاره نیست. آدم شر است. اگر قدرت بر باران داشت، جلو باران را مى گرفت. آن کسى که خمپاره بر سر آدم مى زند، اگر مى توانست جلو باران را هم مى گرفت. نمى تواند، قدرت ندارد.
تا زمانى که نفوس بشرى، نفوس نارى هستند، مبدأ فسادها، آتش ها و هلاکت ها هستند. پس این رحمت ها از کجاست؟ مال خداست. بشر که رحمت ندارد. یک دسته از بشر، رحمت داشتند که آن هم به رحمت الهى برمى گردد. اگر عیسى احیاى موتى داشته است: و أحیى الموتى باذن الله15، اگر انبیا ارشاد و بشارت و انذار داشتند، از فضل الهى است، وگرنه این بشر، بما هو بشر، یک آتش محض است. هر منطقه اى که برود یک جهنمى ایجاد مى کند. این کار بشر است، مگر این که با ارتباط با حق تعالى بتواند جلو این آتش را بگیرد، بتواند این آتش و نار را، نور کند. از این جهت است که اگر کسى خود را بشناسد، مى بیند که تمام نعمت ها از برکات حق است.
این آدم شرور نمى تواند یک پشه خلق کند. فقط کارش شرارت است. خداى تعالى غذا، معادن، گندم، میوه و نفت را داده است. نفت ها را شرق و غرب نداده اند. نفت ها زیر زمین است، مخلوق خداست. این ها درباره آن فقط مى توانند غارتگرى کنند. آن ها مثل سارقین هستند، منتها سارقین، یک مغازه یا یک مبلغى را سرقت مى کنند؛ ولى این ها سارق یک کشورند، بلکه مى خواهند همه کشورها را سرقت کنند. سر سفره خدا دعواست. خداوند این سفره را براى این پهن کرده است که از آن استفاده کنیم، حشرات باید استفاده کنند، طیور باید استفاده کنند، همه باید استفاده کنند؛ ولى این مى گوید همه اش مال من است، دیگرى هم مى گوید همه اش مال من است.
معرفت نفس
اگر انسان با نفس و آثار نفس آشنا شود، مى فهمد که کسى که این همه نعمت را براى او آورده است. خودش نیست، خودش فقط یک آتش است که خودش را و هر کس را که نزدیک او شود مى سوزاند. نفسى معیوب ؛ نفس معیوب است. عیبى بالاتر از این چیست که نفس جهنم ساز است؟ نفوسى که ارتباط الهى ندارند، خود و دیگران را آتش مى زنند. این همان خلقتنى من نار16 است. نفس نارى است.
اگر معرفت الله پیدا شد، از طریق خودشناسى، خدا را هم شناخت و دانست که خدا، خالق این نعمت ها و برکات و رحمت هاست و همه از برکات حق است ـ گرچه از برکات انبیا باشد ـ بنده خدا مى شود. انبیا مى دانند که رابطه الهى، مبدأ خیرات است و لذا بنده خدا هستند. مال خیال مى کنیم رابطه نفسانى خودمان، که مبدأ همه آتش هاست، مبدأ خیرات است.
الآن در تمام جهان خدا ورشکسته است. کسى گوش به حرف خدا نمى دهد، همه حزب شیطانند. همه اتباع هوى و هوس هستند. اگر اتباع خدا باشند، کار اصلاح مى شود. اگر اتباع حق باشند، این بساط نیست. آنچه بشر را در حوادث جهانى حفاظت مى کند، رابطه الهى است. باید سراغ آن رابطه الهى رفت.
چیرگى هوى
عقلى مغلوب. خدا عقل را داده است، هوى و هوس هم هست. رجال الهى عقلشان غالب و ما عقلمان مغلوب است. همه مفاسد جهانى که مى بینید، مال هواى غالب است. اگر عقل غالب شد، هیچ یک از این مفاسد در حکومت بشرى نیست. مثل این که حکومت انبیا و مردان خدا همین طور بوده است. این حکومت نفس اماره است که مبدأ این آتش هاست. چون هوى حاکم است. فقط هواى اولیاى الهى و بندگان خدا حاکم نیست. آن ها فهمیدند با چه کسى باید رابطه پیدا کنند. آن وقت احیا مى کنند، آتش را برد و سلام مى کنند.
با همه زحماتى که کشیده شده است، حریف این بشر نیستند که: اى بشر، دست از هوى و هوس بردار! هوى و هوس او را مى کشد، مانع حرکتش مى شود. مانع نورانیت اوست. ما چرا حرکت نداریم؟ چرا در صالحین داخل نمى شویم؟ چرا منویات ما خراب است؟ منویات بدى داریم. همه مال این است که رابطه الهى نداریم.
مکتب اسلام و مکتب انبیا براى این است که این آدم را بسازد. به برکت عبادات و اعتقاد به حق تعالى و اخلاق اسلام، یک خاکسترى روى این آتش ها بگذارند، تا نه خودش را بسوزاند و نه دیگران را. ولى عقل ما مغلوب و هوایمان حاکم است. در عبادت شاید چند گونه بازى درمى آوریم و نتیجه این مى شود که بشر خیال مى کند که آدم خیلى روشنفکرى است. نه، آدم خیلى کوته فکرى است. اگر با کارهاى الهى بازى کردى، پدر خودت را درآورده اى، نمى فهمى! اگر پنجاه سال نماز سیاسى خواندى و عبادت سیاسى کردى، پیره شیطان مى شوى؛ یعنى این ناریت را تقویت کرده اى. خدا همه را به هدایت اسلام و ایمان به حق تعالى موفق کند، تا از این آتش ها نجات پیدا کنید.
گفتار 13 : الهى قلبى محجوب و نفسى معیوب و عقلى مغلوب و هوائى غالب… فکیف حیلتى17.
طهارت نفس
منشأ همه رذایل اخلاقى و افعال قبیح، نفس است. یعنى اگر زبان و دست و چشم و گوش انسان، معصیتى انجام مى دهد، مبدأ آن، نفس است. نفوس بشرى مبدأ همه هلاکت هاست؛ حتى هلاکت خودش. خودش را هم نابود مى کند. ادیان الهى، انبیا، مواعظ و نصایح، همه براى این است که این نفس را از عیوب تطهیر کنند. مکتب انبیا و اولیا، براى سازندگى این نفس است. اگر نفس ساخته شد، رذایل اخلاقى تمام مى شود، باب همه شرارت هاى زبان و دست و چشم و گوش، مسدود مى شود. چون مبدأ حرکت همه شرور، نفس است. این نفس را باید اصلاح کرد.
شاید طهارت از عیوب نفس، بیش از طهارت از احداث اهمیت دارد. طهارت از احداث به وسیله غسل و وضو حاصل مى شود. طهارت از عیوب نفس خیلى مشکل است. قذارت هاى نفسانى گاهى پنجاه سال در نفس انسان وجود دارد؛ ولى احداث معمولى با یک وضو و شستن دست و صورت برطرف مى شود. طهارت نفس نه تنها مشکل است، بلکه سال ها مجاهدت لازم دارد تا نفوس، از رذایل اخلاقى طهارت پیدا کند و حقیقت طهارت همین است. اگر این طهارت پیدا شد، انسان ساخته مى شود. انسانى مى شود که مرضى خدا و مقرب به حق تعالى است. تمام عبادت ها براى این است که این نفس اصلاح شود.
سازندگى در اسلام از اصول مسلم است. همه باید به فکر ساختن نفوس انسانى باشند تا برکات الهى افاضه شود، تا یک بهشت همیشه همراه آن ها باشد و جلو آتش نفس را بگیرد.
هوى و هوس، مهلک نفس است. هوى و هوس فرد، فرد را هلاک مى کند و هوى و هوس اجتماع، مهلک اجتماع است. مبدأ همه این مفاسدى که الآن در جهان مى بینید و آنچه فساد تاکنون در عالم پیدا شده است، نفوس است. نفوسى که منقطع از خدا هستند، نفوسى که رابطه الهى ندارند. حل این مشکلات، این است که نفوس رابطه الهى پیدا کنند. این آتشى که جهان را احاطه کرده است، آتش این انسان است. باید این آتش را به وسیله نورانیت عقل و نور مکتب اسلام خاموش کرد. این آتش باید زیر خاکستر برود، اگر ظاهر شود، همین بساط است.
حکومت عقل
حکومت حق و حکومت ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه الشریف ـ که حکومت عدل اجتماعى است، همان حکومت عقل است. عقل حاکم است، هوى حاکم نیست. اگر هوى غالب شد، همین بساط است. اگر عقل بر هوى غالب شد، مفاسد از بین مى رود. در ظهور دولت حق ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه الشریف ـ تمام این مفاسد برداشته مى شود. هوى، هم در فرد است و هم در اجتماع. هم آتش فرد را باید خاموش کرد و هم آتش اجتماع را. و این فقط یک راه دارد و آن، معارف و توحید اسلام است، معرفت الله است، فقه و عبادت و نماز و روزه اسلام است. اگر معرفت بارى تعالى براى یک انسانى حاصل شود از تمام گرفتارى ها نجات پیدا مى کند. همین معرفت به خدا و توحید حق تعالى.
پیامبر اسلام اهل کتاب را دعوت کرد: تعالوا الى کلمه سواء بیننا و بینکم ان لانعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله18 بیایید در همین یک کلمه توافق پیدا کنید. اگر بشر روى همین یک کلمه توافق داشته باشد، هوى را الغا کند و دور اندازد. ـ معناى الغاى هوى، الغاى شیطان است. ـ اگر حق تعالى حاکم باشد، همه مشکلات حل است. پس تمام مشکلات، مشکلات نفس است. همان طور که خانه و مغازه را مى سازید، خود را بسازید. ما به خودسازى خیلى نیاز داریم. اگر انسان خودش را بسازد، از همه گرفتارى ها نجات پیدا مى کند.
گفتار 14 : الناس موتى و اهل العلم احیاء19.
موت و حیات
مردم همه مرده اند، همه مى میرند، همه چیز مى میرد، الآن هم مرده اند. در حال حیات هم مرده اند. یک بره هم که بخورند مرده اند. مرده علمند، مرده تقوى و توحیدند، مرده انسانیتند، مرده نور و معرفت به مبدأ و معادند. مرده اند.
این حیات شما، حیات حیوانى است. حیوانات هم مى خورند و مى آشامند، توالد و تناسل دارند، سکنى مى خواهند، دشمن دارند. حیوانات اگر هدفشان انحرافى است، براى این است که انسان نیستند، نفس ناطقه ندارند، تجارت و صناعت ندارند. اگر حقوق را حفظ نمى کنند، باکى نیست. شما که دارى، چرا حقوق را حفظ نمى کنى؟ چرا حیات تقوایى و انسانى پیدا نمى کنى؟ چرا از جوانى استفاده نمى کنى؟ چرا از عمر و مالت استفاده نمى کنى؟
انسان عاقل در هر حرکتى از حرکات مى تواند استفاده الهى کند؛ ولى ما همه را صرف شرور مى کنیم. جوانى کجا رفت؟ عمر را کجا صرف کرده اى؟ اموال کجا مصرف شد؟ با آن ودیعه الهى که خدا در شما قرار داده است مى توانستى به مراتب انسانیت نایل شوى، به مراتب اوصیا و انبیا نایل شوى. نخواسته اى؛ دنبال هوى و هوس بوده اى. هر کس دنبال هوى برود هلاک مى شود، همین جا مرده است؛ منتها نمى داند مرده است. خبر از حیات علمى، حیات تقوایى و حیات انبیا ندارد. زبان و چشم و دستش را اصلاح نکرده است. مرده تقواست، از حیث تقوى و علم و عاقله مرده است. آدم عاقل این غلط ها را نمى کند. با حیوانات هیچ فرقى ندارد. آن ها هم اکل و شربى دارند. گرگ یک بره را هم مى خورد، ولى آخرش گرگ است. آیا تو هم مى خواهى گرگ باشى؟ تو باید انسان باشى. اگر بخواهى گرگ باشى، اشتباه کرده اى، ضرر کرده اى.
الناس موتى. یعنى همین جا مرده اند. وقتى بهره علمى و تقوایى و نورى ندارند، مرده اند. باید با عبادت حق تعالى و مخالفت با هوى و هوس و سازندگى خود، نور را تحصیل کرد. ممکن است چند خانه هم ساخته باشى، ولى خودت را نساخته اى. خودسازى بر خانه سازى مقدم است. خانه ها مال دیگران است، ولى خودسازى مال خودت است. چرا خودت را نساختى؟ اگر خودت را بسازى، جمعیت، دست شما را مى بوسد.
حیات طیبه
اهل العلم أحیاء. کسى که با خدا رابطه دارد، به حیات طیبه رسیده است. خداوند به همه توفیق حیات الهى عنایت کند، حیات علمى و عملى بدهد. با وجود حیات نورانى، در مسائل جهانى، در وهم و خیال گم نمى شود. معرفت الله که نباشد، گم مى شود. با راه یابى به دستگاه خدا، انسان از همه اوهام و تردیدها نجات پیدا مى کند: ألا بذکر الله تطمئن القلوب20. تمام عبادات، اعمال و مجالس و قرآن و تفسیر، همه براى این است که ساخته شوى.
لیلة القدر خیر من ألف شهر21. پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به مقامى رسید که براى نزول قرآن بر قلبش اهلیت پیدا کرد. هشتاد سال عبادت کرده اى، ولى نتیجه آن چه بوده است؟ نتیجه اش همین بساطى است که مى بینید. همان هتاکى و جهالت. این که عبادت نیست. ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر22. اگر نماز جلو دروغ ها را نمى گیرد، بدان، نماز نیست. نماز جلو دروغ را مى گیرد. خداى تعالى به همه ما حیات علمى، حیات تقوایى، حیات نورى و حیات عقلى عطا کند. اگر همت نکنید به جایى نمى رسید. باید به فکر خودسازى باشید. اگر صدها جلسه هم باشد، ولى تا تصمیم به اصلاح خودتان نگیرید، فایده اى ندارد. باید بدى ها را کنار بگذارید تا حق تعالى شما را یارى کند. اگر به سوى دستگاه خدا رفتى، خدا پشتیبانى مى کند.
گفتار 15
معرفت خدا
معرفت خدا با معرفت ماسوى تفاوت دارد. معرفت جزئیات خارجى و کلیات منتزع از آن جزئیات، یک نحوه معرفت است و معرفت الله، باب دیگرى است؛ معرفت جزئیات به صورى است که در ذهن حاصل مى شود. ولى صورت حاصله، نسبت به معرفت بارى تعالى، اوهام است و معرفت بارى تعالى نیست. معرفت کلیات هم به توسط توجه نفوس به کلیات منتزع به وسیله عقل است، و خداى تعالى از این حرف ها منزه است. معرفت بارى تعالى، به بصیرت قلبى و انوار عقلى و افاضات الهى و شهود قلبى است. این طریق معرفت الله است.
شاید هر ماسوى الله، نسبت به حق تعالى عنوان حاجبیت داشته باشد. لکن حجاب هایى که طریق به وجود بارى تعالى هستند، مثل خلفاى الهى، حجب نورى هستند.
شهادت و شهود
شاید تعبیر به شهادت در موارد استعمالش در اذان و اقامه و در تشهد نماز و آیات کتاب خدا: شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکة و أولوالعلم قائما بالقسط23، هر مفهومى که داشته باشد، شهود در آن معتبر است؛ چون شهود، مبدأ اشتقاق است. بنابراین، شهادت به وحدانیت خدا، شهود به وحدانیت است. شهادت به رسالت، شهود به رسالت است. شهادت به ولایت، شهود به ولایت است و این ها به برکت انوار عقلى و حقیقت ایمان و بصیرت قلبى است. همه شهود است؛ منتها شهود قلبى و شهود عقلى است، نه شهود نفسى.
این شهود، به وسیله حقیقت ایمان حاصل مى شود. وقتى از حضرت سؤال مى کنند: هل رأیت ربک؛ آیا خدا را دیده اى؟ مى فرماید: لم اعبد ربا لم اره14؛ خدایى را که ندیده ام عبادت نمى کنم. این کلام، واقعیت دارد، ولى براى حضرت. چیزى را که نورانیت عقل درک مى کند، هفتصد میلیون نفر هم نمى توانند ایجاد کنند. گرچه هفتاد هزار نفر جمعیت یا هفتصد هزار یا هفتصد میلیون در غدیر خم باشند، ولى حقیقت باید به وسیله انوار عقلى حاصل شود، مثل خود معرفت بارى تعالى. این که انسان در هر شبانه روز، شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر و ولایت مى دهد، کمال آن شهود رسالت و ولایت است. و آن براى نفوس مزکى حاصل مى شود.
طلب در علوم الهى
تزکیه و تهذیب نسبت به علوم الهى و معارف حقه، همان طلب است. طلب در علوم متعارف، حرکت از وطن به مراکز علمى و حضور در جلسات بحث و تعلیم است؛ ولکن طلب در معرفت الله، حرکت روحانى است، که همان تزکیه و تهذیب است. با تزکیه و تهذیب، معرفت الله و معرفت نبوت و ولایت و علوم الهى حاصل مى شود. انبیا براى علوم الهى نیازمند به حرکت مکانى نیستند. علمى که نور یقذفه الله فى قلب من یشاء25 است، حرکت مکانى نمى خواهد. همه معارف و عبادات معراجى، از برکات حرکت الهى و تخلق به اخلاق الله و تزکیه و تهذیب است. طلب در اینها حرکت روحانى است، نه حرکت مکانى. باید با دورى از بدى ها خودسازى کنند و با خوبى ها خود را بیارایند، تا به انوار عقلى و ایمانى و قلبى نایل شوند. با آن انوار، معرفت الله و معرفت به رسالت و نبوت حاصل مى شود.
دستاورد تهذیب
اگر انسان، مجرد از نتایج، به خودسازى بپردازد، نتایج کلى گرفته مى شود. در خودسازى، انسان از مرحله بهیمیت حرکت کرده و به مرحله انسانى نایل مى شود. و این، منشأ برکات الهى است. آنچه در حوادث جهانى به انسان آرامش مى دهد، معرفت الله است.
انسان باید، به توفیق خدا تزکیه و تهذیب کند، تا مسائل حل شود. البته ممکن است انسان، معانى الفاظ را هم لحاظ کند، ولى حقیقت مطلب روشن نمى شود، جز این که انسان، موانع ادراک را بردارد. ادراک و تفسیر قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه، نیازمند تزکیه و تهذیب است. به شیخ الرئیس نسبت مى دهند که مى گوید: دلیلى بر معاد نداریم، جز این که انسان صادقى به وقوع آن خبر داده است. با این که بوعلى تمام علوم را تا بیست و چهار سالگى فراگرفته است، ولى در مسأله معاد براى او علم حاصل نشده است، فقط براى او ثابت شده است که انبیا صادق هستند، ولى معاد را وجدان نکرده است. مدرک این مسائل، همان نیروى عقلى است که تکامل آن به عبودیت حق است.
گفتار 16
تطهیر از شرک
انسان جاهل گاهى صد سال فعالیت مى کند، کارهاى خیر انجام مى دهد، به گمان این که براى خداست؛ ولى چه بسا همه را براى جهات سیاسى و شهرت بین مردم و جلب توجه نفوس انجام داده است. حتى گاهى در نمازهاى جماعت، صف اول را حیازت مى کنند تا اعتبار بازاریشان قوى شود. این ها را هم به حساب خدا مى گذارند، در صورتى که چنین نیست.
البته ما هم مثل آنها هستیم، فرقى نمى کند. خلوص و شرک را باید به وسیله انگیزه ها تشخیص داد. اگر عمل انسان به انگیزه هاى نفسانى یا بر اساس احساسات یا به جهتى از جهات دنیوى باشد، از امر خالص خارج مى شود، و این، مانع افاضات الهى است. شهوات، تعصبات، دسته بندى ها و رقابت ها، همه مانع افاضه است. ما هم اگر علوم خود را از شرک تطهیر کنیم و این موانع برطرف شود، چه بسا ـ فى الجمله ـ با افاضات الهى آشنا مى شویم.
غایت علم
علم در فقه، مقدمى است؛ یعنى مقدمه براى عمل است. ولى در اعتقادات اسلامى و توحید، شاید بتوان گفت علم، موضوعى است؛ یعنى خودش موضوعیت دارد. و ممکن است که مقدمه باشد براى همان قضایایى که در کلمات مولاست: ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فى جنتک ولکن وجدتک أهلاً للعباده فعبدتک26.
علم این معنا را در انسان ایجاد مى کند که خدا را اهل براى عبودیت مى یابد. از این رو، شاید علوم در اعتقادات هم مقدمه باشد براى این که حالتى در انسان حاصل شود که شوق الى الله پیدا کند.
معادن علوم
العلم مخزون عند أهله27 علم را باید از اهلش گرفت که اهل بیت (علیهم السلام) هستند. باید برکات را از مشاهد گرفت. روایات در باب ولایت، معانى خیلى دقیق و جملات بسیار زیبایى دارند. اهل بیت (علیهم السلام) در اصول و فروع و اخلاق معدن علومند. معارف اسلام، معارف تبلیغى نیست. اسلام یک واقعیتى است که انشاءالله انسان موفق شود به آن برسد. منتها رسیدن به آن واقعیت مشکل است. باید از طریق تزکیه و تهذیب به آن رسید.
تقدیر از علما
البته باید از زحمات استادان و علما هم قدردانى کرد. گمان نکنید کار آسانى است. نمى دانید نوشتن یک صفحه مکاسب شیخ انصارى، چقدر دشوار است. افراد محقق وقتى پنج سطر هم بنویسند، قابل استفاده است، دقیق است، تفکر و تامل و مطالعه مى خواهد. این ها با زحمت نوشته شده است. یک صفحه مکاسب با تفکر و تتبع و مطالعات نوشته شده است، این طور نبوده است که قلم را دست بگیرند و تمام شود. بلکه زحماتى کشیده اند تا تحقیقاتى کرده اند. گاهى تمام عمرشان در این کار مصرف شده است.
میرزاى قمى
میرزاى قمى در قوانین خیلى زحمت کشیده است. میرزا یک جهاتى هم داشته است. گمان نکنید جمعیت زائران سر قبر میرزا بى منشأ است. کسى مجانى سر قبر میرزا نمى رود. کسى براى ما نقل کرد که ما خانه نداشتیم، دو سه مرتبه سر قبر میرزا رفتیم و خانه دار شدیم. براى ما نقل کردند ـ نقل، حقیقت بود، ولى مبدأ اصلى خیلى قابل اعتماد نبود، شاید خوابى بود ـ مثل این که بى بى حضرت فاطمه معصومه (علیها السلام) فرموده بودند: به میرزا رجوع کنید؛ یعنى شما به ما احتیاج ندارید. میرزا براى کارهاى شما کافى است. آنها در یک سطح عالى ترى هستند.
براى حوزویان
اکنون که موفق به تحصیل در حوزه شده اید، سعى کنید انشاءالله استفاده اهم بکنید. این مقدور نیست، جز با مسئلت از خداى تعالى و تشبث به امام زمان (علیه السلام). تا به این وسیله، در کارهایمان به یک عمل منتجى هدایت شویم. در ابتداى کار باید از سازندگى خودمان شروع کنیم. اول خود را اصلاح کنیم و به دنبال آن به اصلاح مردم بپردازیم. اگر خودمان را اصلاح کردیم، دیگران هم اصلاح مى شوند.
زمانى که در فیضیه بودیم، اول اذان، چراغ همه حجره ها روشن بود. الآن خبر ندارم چگونه است. البته حاج شیخ هم مردى بود که مصالح حوزه را در نظر مى گرفت، نه مصالح خودش را. یعنى براى مصالح حوزه کار مى کرد، نه براى خودش. و این موضوع دقیقى است که انسان کار اجتماع را براى اجتماع انجام دهد، یا براى خودش. و حاج شیخ از کسانى بود که کار اجتماعى مى کرد، ولى براى حوزه مى کرد. مصالح خودش را در نظر نمى گرفت. خدا رحمتش کند. او هم شخصیت فوق العاده اى بود. براى طلبه ها از یک پدر مهربان، مهربان تر بود.
گفتار 17 : لابعث الله نبیا و لا رسولاً حتى یستکمل العقل و یکون عقله افضل من جمیع عقول امته28.
حرکت استکمالى
انبیا و اولیا در این جهان، واجد حرکت الهى و اکتسابى و کمالى هستند. گرچه مثل روح الله (علیه السلام) در گهواره بگوید: انى عبدالله ءاتانى الکتاب و جعلنى نبیا…29.
شاید تزکیه و تهذیب حضرت مریم در تکامل حضرت عیسى (علیه السلام) دخالت داشته است. انبیا و اولیا و صلحا در این جهان، از جمیع جهات استفاده و بهره مى برند؛ هم از حیثیت الهى و هم از حیثیت مادى. استکمال عقول و کمال عقلى با عبودیت حق حاصل مى شود و راهى جز عبودیت حق و مجاهدات نفسانى ندارد.
شئون ولایت
اصل و مرتبه ولایت، مقام اجراى احکام الهى است و مرتبه نبوت، مرتبه تشریع احکام الهى است. مرحله اجراى احکام به مراتب دشوارتر و بزرگ تر از مسأله تشریع است. بنابراین، شاید مجرد ولایت، مقامش از مجرد نبوت، اعلا و افضل است؛ چون مشکلاتى که ولى دارد در نبوت محض نیست. پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم)، بین نبوت و ولایت جمع کرده است. مرحله نبوت، مرحله تشریع و قانون گذارى در اجتماع، در ابعاد مختلف معارف اسلام، توحید و طهارت از شرک، اخلاق و فقه اسلام است. ولى مرتبه ولایت، اجراى احکام است. مقابله با تهاجمات شرق و غرب، همه مربوط به جهت ولایى است؛ چون برنامه اسلام و شئون ولایت، حفظ حقوق و اقامه حدود و حاکمیت عدالت است.
مبدأ ولایت، جهات الهى است. و مبدأ غارتگرى هاى شرق و غرب، فساد اخلاقى و سیاست مبتذل آنها، همه از جهات شیطانى است. همه اصلاحات امت، اعم از اصلاحات اجتماعى، فرهنگى، صناعى، اصلاحات شهرها و رفع دشمنان، همه از شئون ولایت است. و در نهایت همه مشکلات باید به برکت ولى عصر ـ صلوه الله و سلامه علیه ـ حل شود. مسأله نبوت نمى تواند این را حل کند.
احکام فقهى اسلام را باید حکومت اجرا کند. دستگاه حکومتى باید حقوق را حفظ کند و جلو منکرات را بگیرد. اقامه حدود به عهده ریاست دینى است. اگر غیر ریاست دینى را بخواهد اقامه حدود کند، مفاسدى پیدا مى شود. بنابراین، ولایتى که اجراى احکام است و با این مشکلات مواجه است، مرتبه آن، حرکت اجتماعى است. ولى مرتبه نبوت، حرکت شخص است. انسان در مرتبه خودش ممکن است به مقامى برسد که علوم الهى به او افاضه شود.
گفتار 18 : یا هشام ان الله تبارک و تعالى بشر أهل العقل و الفهم فى کتابه فقال: فبشر عباد الذین…30.
گویا روحانیت، معارف و توحید، اخلاق و انسان سازى و طهارت نفوس بشرى و سلامت نفوس انسانى، همه از برکات عقل است. حتى مراتب ایمانى و مراتب هدایت و مراتب علمى، همه تابع مراتب عقلى است. هر چه عقل قوى باشد، هدایت و ایمان و علوم قوى تر است. محور تکامل نفوس بشرى، عاقله است. این که در روایات آمده است که: اول ما خلق الله العقل31، حرف گزافى نیست. مثل این که غناى از عقل، ممتنع است. همه احتیاج به عاقله دارند.
در انبیا و اولیا و مردان حق و حقیقت، معارف و ایمان و هدایت و اخلاق، همه بدون واسطه افاضه مى شود. هیچ واسطه نمى خواهد، به وسیله خود انبیا (علیهم السلام) است. نه نیازمند بشارت و انذار پیامبر دیگرى است و نه معارف دانشکده ها و دانشگاه هاى علمى را مى خواهد؛ بلکه مبدأ علوم، همان افاضات الهى به نفوس انبیا و اولیاست. یعنى دیگران باید معارف و اخلاق و هدایت و شاید بعضى از طبیعیات را از آن ها اتخاذ کنند. پس عقل و کمال عقلى، مال انبیا و اولیا و اهل بیت معصومین (علیهم السلام) است و براى هر کس نیست.
کمال عقلى، تمام سبب تکامل نفوس الهى است. چیز دیگرى نمى خواهد. اگر ما هم داشتیم کارمان درست بود، ولى نداریم. این، مال انبیا و اولیا و مردان الهى است؛ که عقل به تنهایى کافى است تا آنها را در راه حق حرکت دهد و منتهاى کمال انسانى حاصل شود. علوم انبیا و اولیا، مبدأ علوم بشرى است. ما هم آنچه از تعلیمات اسلام داریم به پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت (علیهم السلام) منتهى مى شود، اگر به آنها منتهى نشود حسابش واضح است. این نسبت به انبیا و اولیا.
اما علما و دانشمندان اسلام که شاگرد مکتب انبیا و اولیا هستند، اینها هم احتیاج به عاقله دارند. علما به حسب مراتب عقلى، کلمات انبیا و اولیا را درک مى کنند. آنچه در آیات قرآن آمده است، نخست تزکیه است و بعد از آن تعلیم. و تزکیه همان تقویت نیروى عقلى است. هر چه نفوس حیوانى تضعیف شود، قوه عاقله تقویت مى شود. از عامه و خاصه، این همه تفسیر براى کتاب نوشته شده است. بسیارى از تفاسیر درباره ادبیات کتاب خدا است. بسیارى هم در باب فصاحت و بلاغت قرآن است. اگر برخى از تفاسیر از کتاب خدا کمال استفاده را کرده اند مربوط به علماى شیعى است، علمایى که داراى ورع و تقوى بوده اند، فلسفه و حکمت عملى داشته اند، نه فقط حکمت نظرى و بحثى.
عقل، مرز حق و باطل
مراد از کلمات امیرالمؤمنین على (علیه السلام) هم که فرمود: الناس ثلاثه: عالم ربانى و متعلم على سبیل نجاه32 همین علما و شاگردان مکتب اسلام و انبیا هستند. آیه قرآن هم اهل عقل و فهم را بشارت مى دهد. فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه33. یعنى در جهانى که مملو از آراى حق و باطل است و شاید آراى باطل بیش از حق است، مقاله ها و سخنان آن چنانى. فقط عاقله باید تشخیص دهد که بین اقوال، کدام را اختیار کند و در بین آرا، کدام فکر را تصویب کند و در بین نوشته ها، کدام نوشته را.
پس همه اینها محتاج به عقل است. تا عاقله نباشد نمى توان کلمات کتاب خدا و کلمات انبیا را فهمید. حضرت دو طایفه را اهل نجات مى دانند که هر کدام، بدون واسطه و یا به واسطه مکتب اسلام، احتیاج به عاقله دارند. همج رعاع، اتباع کل ناعق، از این دو طایفه خارج هستند. بنابراین، در جهانى که مقالات و آرا و استدلالات فراوانى وجود دارد، فقط عاقله مى تواند نظر احسن را انتخاب کند. عاقله مى تواند فکر صحیح را از فکر باطل و مسیر صحیح را از مسیر خطا تمیز دهد.
ادراکات نفوس بشرى تا وقتى که گرفتار تعصبات و سایر امور نفسانى و رذایل نفسانى است نمى تواند حقایق را درک کند. باید از اینها فراغت پیدا کند، آنگاه کلمات انبیا و کتاب الله را مى فهمد. شاید قسمتى از اعجاز کتاب الله هم مربوط به همین است. کتاب الله دقایقى است غیر از علوم ما. باید توفیقات الهى نصیب انسان شود تا بفهمد. آنها اشتباه نکردند: و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى34 پس همه آثار روحانیت، مال اهل عقل و فهم است. درجات ایمان و هدایت و درجات علمى، همه بر اساس درجات عقلى است. یعنى اگر کمال عقلى داشته باشد، کمال علم را هم دارد، کمال هدایت و ایمان را هم پیدا مى کند. فرد شاخص آن، خود پیامبر خداست.
بنابراین، آنچه را که در مسیر حق از آن بى نیاز نیستیم عاقله است. دسته اى که نجات پیدا مى کنند، یکى انبیا هستند و دیگر، اتباع و شاگردان آنها. طبقه سوم هم که همج رعاع، اتباع کل ناعق هستند، دنبال هر صدایى مى روند، ولى چیزى به دست نمى آورند. صداها، صداهایى است که محتوا و لب و حقیقت ندارد. فقط صداى انبیا لب و حقیقت دارد.
گفتار 19 : ان لى جارا کثیر الصلوه، کثیر الصدقه، کثیر الحج…35.
عقل و عبودیت
در این روایت آمده است که: همسایه اى داریم که خیلى اهل نماز و حج است، ولى عقل ندارد. حضرت مى فرماید: لایرتفع بذلک منه؛ یعنى نماز غیر عاقل، آثار صلات و کمالى ندارد؛ هر چند عبادت هاى او زیاد باشد. عبادت هاى غیر عاقل، صورت عبادت است، لب و حقیقت عبادت نیست. توحید و معارف اسلام، باید به نورانیت عقل اصلاح شود. معرفت الله به حقیقت ایمان و نورانیت عقل و قلب حاصل مى شود. کسى که عقل ندارد، توحید و طهارت از شرک ندارد. نماز معراجى ندارد، نماز مى خواند، ولى صورت نماز است. غیر عاقل به حقیقت نماز، که ناهى از فحشا و منکر و معراج مؤمن است، نایل نمى شود. این عقل است که باید انسان را به نماز معراجى و معارف و اخلاق اسلام موفق کند.
اخلاق حسنه، از جنود عقل است. عفت و عصمت و عدالت از جنود عقل است. حتى در علوم الهى باید از عقل استفاده شود. یعنى عاقله باید نفوس را براى افاضات الهى آماده کند. به هر قلبى افاضه نمى شود. قلبى که به نیروى عقل ساخته شده باشد و از بدى ها طهارت و به خوبى ها تخلق پیدا کرده باشد، مورد افاضات الهى است. کسى که عقل ندارد از این برکات محروم است. عاقله باید نفوس را براى افاضات الهى آماده کند. عاقله باید نفوس را به اخلاق کریمه و اجتناب از رذایل نفسانى بسازد، تا حالتى در نفس پیدا شود و بتواند افاضات الهى را دریافت کند.
عقل و معرفت
کسى که عقل ندارد، توحید و معرفت ندارد و نماز از این شخص، صورت عبادت است، نه حقیقت آن. معراجیت نماز، به غیر حقیقت ایمان و بصیرت عقلى، قابل حل نیست. اعتقادات او هم صورى است و مبانى محکمى ندارد. به وسیله عقل نفوس ساخته مى شود و بعد از آن، مورد افاضات الهى قرار مى گیرد و معرفت الله به دست مى آید. اگر ما افاضه نداریم براى این است که نفوس ما ساخته نشده است. برکات الهى براى کسانى است که خود را ساخته اند: ما أخلص عبدلله عزوجل أربعین صباحا الا جرت ینابیع الحکمه من قلبه على لسانه36 لذا در روایت آمده است: اول ما خلق الله العقل37. عقل به حسب مقام، در رتبه اول است. همه برکات از عقل است. ما خلقت خلقا احب الى منک38. خلاصه، کثرت نماز و روزه منشأ آثار نیست، بلکه کیفیت آن منشأ آثار است. کیفیت خیلى مؤثر است، نه کمیت.
فرق عقل و نفس این است که نفس، مبدأ هلاکت است و عقل، مبدأ نجات؛ عقل، نورانیت دارد و نفس، ظلمت. گاهى انسان از روى اشتباه به رذالت هاى خود افتخار مى کند. این از نفس انسان است.
گفتار 20 : تفقهوا فى الدین فانه من لم یتفقه منکم فى الدین فهو اعرابى ان الله یقول فى کتابه: لیتفقهوا فى الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون39.
بصیرت دینى
انسان به حسب کتاب و سنت، مأمور به تفقه است. امر به تفقه، در قرآن هم آمده است: فلولا نفر من کل فرقه طائفه لیتفقهوا فى الدین…40.
شاید تفقه به معناى مصطلح امروزى ـ یعنى خصوص علم به فروع ـ نیست. بلکه تفقه در لسان اسلام، بصیرت دینى است. علم به اصول و فروع و اخلاق و سیاست دینى، همه داخل در بصیرت دینى است. و شاید سیاست دینى فوق فروع باشد. به ویژه آن که در ذیل آیه آمده است که: متفقهین، باید انذار و ارشاد کنند. و این کار از کسى که بصیرت دینى ندارد، میسور نیست. عنوان بصیرت دینى در کسى محقق مى شود که همه جهات اعتقادى، اخلاقى، فقهى اسلام و سیاست اسلامى، که همان حکومت اسلامى است، را دارا باشد.
به حسب اصطلاح زمان با تفقه، خصوص علم به فروع است. ولى شاید اهمیت علم به اصول بیشتر از علم به فروع است؛ چون آن سازندگى که توحید دارد، سازندگى فوق العاده قابل توجهى است. شاید بسیارى از عبادت ها براى این است که انسان را موحد کند. صلات، عنوان معراج دارد. معراجیت آن براى حصر عبودیت در حق تعالى: [ایاک نعبد [و انقطاع از تشبثات خلقى است: [ایاک نستعین] و کسى جز به توفیقات و الطاف الهى به این مرحله نایل نمى شود؛ حتى انبیا هم با تأییدات الهى به این مرحله نایل شدند.
استغنا و حریت
کسى که بصیرت دینى دارد، ارشاد و انذار او در اجتماع، عنوان اکتساب ندارد. یعنى کسى که به مرتبه کمال توحید رسید، آن توحیدى که خداى تعالى مى خواهد، آن توحیدى که در انبیا و اولیا بوده است، خداوند او را از اکتسابات اجتماعى مستغنى مى کند. یعنى اگر در اجتماع، ارشاد و انذار و تعلیم و تعلم هم دارد، براى کسب مادیت نیست؛ چون مقام و مرتبه توحیدى، انسان را از اجتماع مستغنى مى سازد. اگر انسان با توفیقات الهى به سازندگى پرداخت و با تأییدات خدا ساخته شد، یعنى مردى شد که مرضى خدا بود، خداى تعالى نمى گذارد محتاج مردم باشد؛ چون تمام فعل و انفعالات در ید الهى است. ولى کسى که براى اکتساب حوایج خودش، در اجتماع ترویج مى کند، به این مرحله نخواهد رسید. از این روست که در قرآن از قول انبیا آمده است: ما براى ترویج و تبلیغ و زحماتمان اجر نمى خواهیم: ان أجرى الا على الله41؛ اجر زحمات ما بر خداست.
این یک واقعیت است که اگر انسان به مراتب توحید موفق شد، خداى تعالى حوایج او را برآورده مى سازد، گرچه حوایج اقتصادى و مادى باشد. حوایجى که به ید قدرت بارى تعالى انجام مى شود، با حوایجى که با تشبثات به زید و عمرو، برآورده مى شود، خیلى فرق دارد. و این، بدان معنا نیست که انسان از اجتماع کناره گیرى کند. انسان باید در اجتماع باشد و براى اجتماع کار کند، براى خدا کار کند. نه این که در اجتماع باشد و براى خودش کار کند. اگر در اجتماع براى خود کار کرد، این مثل یک اکتساب بازارى است. بازارى هم براى خود کار مى کند. منتها از طریق تجارت و ما از طریق ترویج و انذار و بشارت.
خداوند به انسان توفیق دهد تا به مراحل توحیدى نایل شود و غناى از اجتماع پیدا کند. اگر غناى از اجتماع پیدا کرد، یک حریت نفسانى پیدا مى کند، و این است آزادى. یعنى در کلمات خود دیگر حساب زید و عمرو، ارباب و آقا و رعیت را نمى کند. تبلیغات اسلامى باید این چنین باشد و از این خصوصیات مجرد باشد وگرنه براى خودش تبلیغ کرده است.
1- برادران یوسف گفتند: پدر جان! چرا تو درباره (برادرمان) یوسف به ما اطمینان نمى کنى؟! در حالى که ما خیرخواه او هستیم! سوره یوسف، آیه 11.
2- مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند. سوره والعصر، آیه 3.
3- روزى که روح و ملائکه در یک صف مى ایستند و هیچ یک، جز به اذن خداوند رحمان، سخن نمى گویند، و (آنگاه که مى گویند) درست مى گویند! سوره نبأ، آیه 38.
4- گروهى از آنان همیشه به سجده اند و رکوع ندارند، و یا به رکوعند و قیام نمى کنند. نهج البلاغه، خطبه 1.
5- نهج البلاغه، نامه 53.
6- نوح گفت: پروردگارا! هیچ یک از کافران را بر روى زمین باقى مگذار! چرا که اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى کنند و جز نسلى فاجر و کافر به وجود نمى آورند! سوره نوح، آیه 26 و 27.
7- … کسانى که با نوح بر کشتى سوار کردیم… سوره مریم، آیه 58.
8- روزه بر شما نوشته شد. سوره بقره، آیه 183.
9- آیا با شما عهد نکردیم اى فرزندان آدم که شیطان را نپرستید، که او براى شما دشمن آشکارى است؟! و این که مرا بپرستید که راه مستقیم این است؟! سوره یس، آیه 60 و 61.
10- خدایا! دلم (از شهود تو) در حجاب است و نفسم آلوده به عیب هاست و عقلم مغلوب هوى و هوس است و هواى نفسم بر عقل مسلط است… اینک چه چاره توانم کرد؟ مفاتیح الجنان، دعاى صباح.
11- از مرتبه اى به مرتبه دیگر دگرگون مى شود.
12- همه آن ها را گمراه خواهم کرد. سوره ص، آیه 82.
13- مفاتیح الجنان، دعاى صباح.
14- امام على (علیه السلام)، تصنیف غرر، ص 232.
15- و مردگان را به اذن خدا زنده مى کنم. سوره آل عمران، آیه 49.
16- مرا از آتش آفریدى. سوره اعراف، آیه 12.
17- مفاتیح الجنان، دعاى صباح.
18- اى اهل کتاب! بیایید به سوى سخنى که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزى را همتاى او قرار ندهیم؛ و بعضى از ما، بعضى دیگر را ـ غیر از خداى یگانه ـ به خدایى نپذیرد. سوره آل عمران، آیه 64.
19- مردم مرده اند و اهل علم و دانشمندان زنده اند. دیوان امام على (علیه السلام)، ص 24.
20- آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مى یابد! سوره رعد، آیه 28.
21- شب قدر بهتر از هزار ماه است! سوره قدر، آیه 3.
22- نماز (انسان را) از زشتى ها و گناه باز مى دارد. سوره عنکبوت، آیه 29.
23- سوره آل عمران، آیه 18.
24- رجوع کنید به: کافى، ج 1، ص 97، روایت 6.
25- علم نورى است که خداوند در دل هر کس که بخواهد، قرار مى دهد. رجوع کنید به: بحارالانوار، ج 70، ص 140، روایت 5.
26- نه به خاطر ترس از آتشت تو را عبادت کردم و نه به خاطر طمع در بهشتت، بلکه تو را براى عبادت اهل یافتم پس عبادتت کردم. بحارالانوار، ج 70، ص 186، روایت 1.
27- امیرالمؤمنین على (علیه السلام)، کافى، ج 1، ص 30.
28- خداوند پیامبر و رسولى را مبعوث نساخت تا این که عقل او را کامل کرد و عقل او از عقل همه امت او برتر بود. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم)، کافى، ج 1، ص 12، روایت 11.
29- من بنده خدایم؛ او کتاب (آسمانى) به من داده؛ و مرا پیامبر قرار داده است… سوره مریم، آیه 30.
30- اى هشام به راستى که خداوند تبارک و تعالى اهل عقل و فهم را در کتاب خود بشارت داده است، سپس فرمود: فبشر عباد الذین… امام موسى کاظم (علیه السلام)، وافى، ج 1، ص 86.
31- نخستین چیزى که خداوند آفرید، عقل است. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم)، بحارالانوار، ج 1، ص 97.
32- مردم سه گروهند: اول علماى الهى، دوم دانش طلبانى که در راه نجات دنبال تحصیل علمند و سوم احمقان بى سر و پا که دنبال هر صدایى مى روند… . نهج البلاغه، حکمت 147.
33- پس بندگان مرا بشارت ده! همان کسانى که سخنان مرا مى شنوند و از نیکوترین آنها پیروى مى کنند! سوره زمر، آیه 18.
34- هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گوید! آنچه مى گوید چیزى جز وحى که بر او نازل شده است، نیست. سوره نجم، آیه 3 و 4.
35- امام صادق (علیه السلام)، کافى، ج 1، ص 24، روایت 19.
36- هیچ بنده اى چهل روز خود را براى خداى عزوجل خالص نکرد، جز آن که چشمه هاى حکمت از قلب او بر زبانش جارى شد. بحارالانوار، ج 70، ص 242، روایت 10.
37- پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم)، بحارالانوار، ج 1، ص 97.
38- چیزى محبوب تر از تو در نزد خود، نیافریدم. اصول کافى، ج 1، ص 10.
39- بصیرت در دین پیدا کنید که هر کس از شما بصیرت دینى پیدا نکند، اعرابى (از اسلام بیگانه) است. به درستى که خداوند در قرآن مى فرماید: چرا از هر گروهى از آنان طایفه اى کوچ نمى کند، تا در دین (و معارف و احکام اسلام) آگاهى یابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را بیم دهند؟! شاید از مخالفت فرمان پروردگار بترسند، و خوددارى کنند!. امام صادق (علیه السلام)، کافى، ج 1، ص 31.
40- سوره توبه، آیه 122.
41- اجر من تنها بر خداوند است. سوره سبأ، آیه 47.
تفقه، لازمه حکومت
از این روست که تفقه، همان سازندگى و تحول نفوس به نفوس الهى است. سازندگى که محقق شد، با غناى از اجتماع، به انذار و بشارت قوم مى پردازد، که مرحله انبیا همین است. انبیا بعد از خودسازى و غناى از اجتماع، متصدى هدایت و ارشاد و انذار اجتماع هستند و این تفقه در دین، در جهات اجتماعى و فردى است. انسان اگر تفقه در دین پیدا نکند، مثل اعراب بدوى است. این تفقه خصوص علم به فروع نیست، بلکه علم به اصول، علم به سیاست اسلامى و سیاست دینى و حکومت اجتماعى که همان حکومت اسلامى است، نیز داخل در تفقه است. حکومت اسلامى، غیر از حکومت در میان مسلمین است. حکومت، اگر حکومت اسلامى باشد، این نحوه بصیرت دینى را مى خواهد.
انسان ممکن است بدون بصیرت دینى براى نهى از منکر، صد منکر مرتکب شود. یعنى کسى که اطلاعات دینى ندارد، گرچه حسن نیت دارد و مى خواهد از منکر جلوگیرى کند، ولى از روى بى اطلاعى، ده منکر مرتکب مى شود. از این جهت، به تفقه خیلى اهتمام شده است. بعد از تفقه، نوبت رهبرى اجتماعى است. خداوند به اندازه امکان نصیب همه بکند. لکن مبانى مکتب اسلام این است که انسان اول خودش را بسازد و اصلاح کند و بعد از آن به اندازه توانش به اصلاح اجتماعى بپردازد. خودسازى و فراغت از بدى ها، جز با تأییدات الهى ممکن نیست. چون خودسازى مثل این که مؤونه زیادى مى خواهد. باید زبان در اختیار انسان باشد، قلب در اختیار انسان باشد، چشم و گوش در اختیارش باشد و بتواند در برابر شیطان ها مقاومت کند، شیاطین همه جا هستند. نباید اغفال شود، و این همه، توفیقات الهى مى خواهد.
فصل دوم: مصاحبه ها
آنچه در این فصل فراهم آمده است، مجموعه هشت مصاحبه و گفتگو با حضرت آیة الله بهاءالدینى (قدس سره) درباره دوران زندگانى، تحصیلات، اساتید و سلوک معنوى و روحانى ایشان و شخصیت هاى بزرگ علمى و اخلاقى حوزه و پرس و جویى در باب معارف، اخلاق و تزکیه نفس و خودسازى است که بین سالهاى 1360 تا 1374 هجرى شمسى یعنى اواخر عمر پربرکت این عالم ربانى انجام گرفته است.
گفتار 1
از دوران زندگى و تحصیلات خودتان بفرمایبد1؟
ـ پدر ما گفت: به چه کار علاقه مندى؟ ما گفتیم: به نجارى علاقه داریم؛ چون نجارى بود که مادرش در منزل، سکونت داشت، پسرش هم با ما آشنا بود، جوان بود. ایشان مثل این که الک و ملخ براى ما درست مى کرد و ما از این صنعت نجارى خوشمان مى آمد. در جواب این که به چه کارى علاقه مندى گفتیم: به نجارى علاقه مندیم. البته به ما گفتند: تبعیت از استخاره مى کنى؟ گفتم: بله. همان وقت استخاره کردند و به ما گفتند: استخاره خوب آمد که تحصیل کنى. با همه علاقه اى که به نجارى داشتم، از آن صرف نظر کردیم و به خاطر تبعیت از استخاره، با تحصیل توافق پیدا کردیم. شروع کردیم به خواندن چیزهایى که در مکتب ها مى خواندند، از فارسى و… . تا در همان مکتبخانه ها به اوایل صرف رسیدیم. آن زمان شاید اول تأسیس حوزه علمیه و ورود حاج شیخ عبدالکریم به حوزه بود. ما هم در همین مکتبخانه ها درس خواندیم، تا وارد حوزه شدیم. همان زمانى که در مکتبخانه بودیم، مرحوم شیخ ابوالقاسم کبیر که همه او را مى شناختند به مکتبخانه ما آمد و یک سؤال صرفى از ما کرد و مثل این که خوب جواب داده شد. سر و صدا در شهر بلند شد که جواب آشیخ ابوالقاسم را داده است. لذا با این که هفت، هشت ساله بودیم، وقتى ما وارد مجلسى مى شدیم، شیخ با این که اول شخصیت علماى قم بود، از جا بلند مى شد و ما را پهلوى خود مى نشاند و در حق ما چنین محبت هایى داشت.
بعد از سنه مجاعه (قحطى)، اکثر مردم بى حرفه مى رفتند صحرا و گندم و جو مى آوردند و از عواید آن استفاده مى کردند. یک جوانى بود که او هم به صحرا مى رفت و جو و گندم مى آورد و با دست خودش آنها را خرد و مصفا مى کرد و از عواید آن استفاده مى کرد. این جوان با ما یک آشنایى هم داشت و من آن زمان هفت، هشت ساله بودم. نفهمیدم قضایا چه بود که روزى از صحرا آمده بود، و ما پاهایمان را از روى زمین برمى داشتیم و روى پاهاى او مى گذاردیم و تا زانوهاى او بالا مى رفتیم. این کار ما بود. یک وقت عصبانى شد. اوقات او تلخ شد و با گیوه هاى رعیتى، که سرهاى عجیبى داشت، لگدى براى ما پرت کرد؛ که رگ طرف چپ پاى ما قطع شد و ما سوختیم و حدود چهل، پنجاه قدم دویدیم و به زمین خوردیم، و یک سوختن عجیبى بود.
در اوانى که به بازى خیلى علاقه داشتیم، یک شب، یکى از سادات را خواب دیدیم که مى خواستند پولى به ما بدهند؛ یکى گفت: به این که الک بازى مى کند نباید پول داد. این خواب را دیدیم. فرداى آن روز که به مکتب رفتیم، یکى از آقایان از کربلا آمده بود. معلم مکتب ما یک کله قند و شیشه گلابى به ما داد تا براى آن آقا تعارف ببریم. ما بردیم. آن آقا در برابر این تعارفاتى که که ما بردیم، سه قران آن روز ـ شاید قریب هفتاد سال پیش باشد ـ را خواست به ما بدهد. ما قبول نکردیم. ایشان دور خانه، دنبال ما آمد که پول را به ما بدهد، آخرش قبول نکردیم. ما پیش خودمان گفتیم این تعبیر همان خوابى است که دیشب دیدیم. با این خواب دست از الک بازى هم برداشتیم.
در اوایل تحصیلات که سیوطى مى خواندیم، به ما گفتند: براى امتحان پیش حاج شیخ بروید. خوب، سیوطى هم مطالب عمیق و دقیقى دارد که شاید بعضى از اساتید هم در آن بمانند. وقتى نزد حاج شیخ رفتیم به ما گفتند: باب حال را بگو: بسیار خوب. گفتند: مطالعه کن! گفتم: مطالعه نمى خواهد. در آن مجلس حاج شیخ و عده اى از علما بودند و جمعیت خبر از اوضاع نداشت. ما در این کتاب آنچه خوب بلد بودیم، فقط همین قسمت مشکل بود. همه کتاب را بلد نبودیم، ولى همان را که بلد بودیم از ما خواستند. ما که مسلط بر اوضاع بودیم شروع به گفتن کردیم. وقتى گفتیم، حاج شیخ گفت: نفهمیدیم، دوباره بگو! نه این که حاج شیخ نفهمید، بلکه بیان به حدى جالب بود که ما دوباره شروع کردیم. تقریبا این یکى از الطاف الهى بود که در تمام کتاب ما بیچاره بودیم و فقط همین قسمت که از همه جا دقیق تر و بهتر مى دانستیم نصیب ما شد. سر و صدایى در حوزه پیدا شد. حوزه چنین امتحانى به خود ندیده بود. شاید ما در آن وقت، دوازده، سیزده ساله بودیم.
شاید در شانزده، هفده سالگى بود که در فیضیه، با دو تا از رفقا پیش از اذان صبح مباحثه داشتیم. زمستان بود که ما به بواسیر جرحى مبتلا شدیم. ما خیلى ناراحت شدیم؛ چون از خصوص این مرض خیلى بدمان مى آمد و از طرفى دو نفر در حجره با ما بودند. ما به احدى بروز ندادیم. نه به ابوین گفتیم که چنین مرض خطرناکى داریم، که اگر کسى به آن مبتلا مى شد، داخله او اقدام به اصلاح مى کردند و نه هم حجره اى هاى ما باخبر شدند. نمى دانم یا حضرت زهرا سلام الله علیها بود یا امام زمان (علیه السلام) بود که ما متوسل به یکى از این دو شدیم. چهار یا پنج روز بیشتر طول نکشید که مرضى که احتیاج به جراحى داشت از بین رفت. یعنى همان عملى که ائمه (علیهم السلام) با اعراب بدو (بیابانى) مى کنند، همان کار را با ما کردند. ائمه (علیهم السلام) اعراب بدو را خیلى معطل نمى کنند.
مى گفتند: علامه امینى، صاحب الغدیر، براى تصنیف الغدیر، به کتابى نیاز داشت. چندین ماه خدمت حضرت امیر (علیه السلام) مشرف مى شد و از حضرت درخواست مى کرد تا کتاب را پیدا کند و حضرت اجابت نمى کرد. یک روز در حرم حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) بود که عربى به حرم حضرت آمد و رو به حضرت گفت: اگر مردى کار مرا انجام بده! با همان تعبیر خیلى توهین آمیز، هفته دیگر آمد و گفت: بله، مرد هستى. تو مردى! کار ما را انجام دادى. صاحب الغدیر مى گوید: ما خیلى ناراحت شدیم. گفتیم: ما داریم براى حضرت زحمت مى کشیم، کتاب الغدیر مى نویسیم، به ما اعتنا نمى کند، ولى این عرب دهاتى، همین که آمد و گفت: اگر مردى کار ما را انجام بده! کارش را انجام داد. مى گویند: صاحب الغدیر حضرت را در خواب دیده بود که حضرت فرموده بودند: این ها عرب دهاتى و بدو هستند و نمى شود اینها را رد کرد. باید با اینها مطابق طفولیتشان عمل کرد. لذا باید کار اینها را انجام دهیم. ولى تو که ما را مى شناسى، مرد فضیلت و تقوایى، بصیر هستى. ما اگر به این زودى هم به تو اعتنا نکنیم، تو عارف به حق ما هستى.
صاحب الغدیر مى گوید: در همین حین یک زنى آمد و گفت: ما امروز خانه تکانى داشتیم که همه زواید خانه را بیرون، در زباله ها، بریزیم، تا خانه ما تمیز شود. یک کتاب پاره مندرسى در خانه بود. مرد ما گفت: این کتاب را هم بینداز در زباله ها. من گفتم: شاید به درد این همسایه ما، آقاى امینى بخورد. کتاب را مى دهد به آقاى امینى. آقاى امینى وقتى مى برد و باز مى کند، مى بیند همان کتابى است که دنبال آن مى گشته است. آن کتابى که براى پیدا کردنش آن همه به حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) التماس مى کرد، امروز آن کتاب را که مى خواستند به زباله ها بیندازند، آورده اند پیش ما. در این قضایاى ما هم حضرت همان برخوردى که با عرب دهاتى مى کنند، با ما کردند تا قضایا خاتمه پیدا کرد.
اما وضعیت ما در روزه. خدا تأیید کند امام را، امام به ما مى گفت: روزه نگیر! یعنى وضع ما بد بود. وضع ما آن قدر بد بود که امام در 44، 45 سال پیش در یک جلسه به ما گفت روزه نگیر. ولى از کمال اعتمادى که به خدا داشتیم ـ اگر هم اشتباه بوده است یا جهالت ـ روزه را مى گرفتیم. ما مى گفتیم اگر کسى براى خدا انتحار هم بکند، خدا او را نگهدارى مى کند. دستگاه خدا یک دستگاهى است که اگر کسى براى خدا انتحار هم بکند، خدا او را نگه مى دارد. ما روزه را مى گرفتیم، تا این که بیست سال پیش یکى از رفقا به ما گفت: ما امسال نمى گذاریم تو روزه بگیرى، مگر این که دکتر زند وکیلى با روزه گرفتن تو موافقت کند و یک قرص هاى استثنایى هم براى تقویت تو بدهد. در صورت اجازه او مى توانى روزه بگیرى. پیش از رمضان این حرف ها را مى زد که البته مسافرتى برایش پیش آمد و براى کارى به طرف مازندران رفت. ما هم شروع کردیم به روزه گرفتن. روز نهم که بلند شدیم دیدیم تمام دستگاه هاى بدن ما تعطیل شده است. یعنى همه از کار افتاده است و با یک سیگارى که آتش زدیم، همه دستگاه راه افتاد. ما شروع کردیم به روزه خوردن، ولى روزه خوردنى که نه سحرى مى خوردیم و نه افطارى. فقط روزه ندارى ما همین بود که سماور آتش بود و سیگار ما هم بود. ده مثقال، مثل بادام و فندق مى خوردیم. چیز دیگرى نمى توانستیم بخوریم و ارواح چقدر به ما فشار آوردند که تو روزه نگیر؛ ارواح مؤمنین؛ آنها را مى شناختم. ما روزه را نمى گرفتیم. یک وقت ایام و لیالى قدر، ارواح به ما گفتند: روزه را شروع کن! ما روزه را شروع کردیم. نمى دانم شب بیست و چهارم یا بیست و سوم بود که ارواح از سر شفقت و رأفت با ما حرف مى زدند و معلوم بود که اینها دلسوزى دارند و البته مثل اینکه روزه گرفتن ما خطر مرگ داشت. شب بیست و چهارم یا بیست و هفتم، باز یک چنین حالتى پیدا شد که تمام دستگاه بدن ما تعطیل شد. از آن تاریخ به بعد هم دیگر با روزه خداحافظى کردیم. ما خیلى ناراحت بودیم که به ما بگویند: تو باید روزه بخورى! چون از بس ما فواید زیادى از روزه دیده بودیم، حاضر نبودیم روزه تعطیل شود. وقتى این بساط سرما آمد، گفتیم: از برکات خدا محروم شدیم؛ چون از روزه محرومیت پیدا کردیم. این قضایایى بود درباره روزه، فى الجمله.
از خاطراتى که با امام دارید بفرمایید.
ـ یکى از قضایایى که ما با حضرت امام داریم در اوایل کشف حجاب بود. آن زمان حاج شیخ حیات داشت. الآن قریب 49 سال است که از فوت حاج شیخ مى گذرد. یک شب در فیضیه در حجره اى بودیم. همه براى مسأله جشن کشف حجاب ناراحت بودند. تا این که جلسه نزدیک به ساعت سه نیمه شب تمام شد. همه متفرق شدند. وقتى امام تنها شد و با ما کسى نبود، به ما گفت: اگر فردا براى جشن کشف حجاب از ما دعوت کردند چه باید بکنیم. همان طور که از بازار و اعیان دعوت کردند، گفتند: باید روحانیت هم در جشن شرکت کند. ما تا رفتیم فکرى بکنیم، امام گفت: ما قبول نمى کنیم. خودش سؤال را کرد و خودش هم جواب داد. این بود که دیگر نوبت به روحانیت نرسید. امام جمعه خوى یا تهران گفته بود: اگر سرم برود، این کار نمى شود. پهلوى هم یکى از فحش هاى چهاروادارى به آخوندها داد و گفت: ولشان کنید. به آخوندها کارى نداشته باشید. ولى امام این کلمه را همان موقع به ما نگفت، وقتى همه رفتند به ما گفت. مثل اینکه صلاح نبود جلو دیگران بگوید.
رابطه شما با امام چگونه بود؟
ـ وقتى که حوزه در برابر این که ما تدریسى را قبول نمى کردیم بیچاره مى شد، امام که واسطه مى شد، مى گفتیم: حرف نداریم و مى پذیرفتیم. مثل این که ما وساطت امام را رد نمى کردیم.
از حضرت آیة الله بروجردى بفرمایید.
ـ با ورود ایشان به حوزه علمیه قم، حرکتى علمى در حوزه به وجود آمد و حرکتى موفق بود و این از برکات ایشان بود. ایشان در دوران طواغیت بود و گرفتارى هاى زیادى داشت. ایشان خیلى در تحصیلات مؤثر بود و در علوم اسلامى حق خیلى بزرگى به حوزه دارد.
اگر خاطراتى از حضرت آیة الله حاج سید محمدتقى خوانسارى دارید بفرمایید.
ـ ما در نماز استسقاى آقاى سید محمدتقى خوانسارى شرکت کردیم. البته یک نماز عمومى داشتند، که ما بودیم و یک نماز خصوصى، با عده اى از خواص، که ما شرکت نکردیم. روزى که سر و صدا بود که ایشان براى نماز بروند، بعضى از اهل علم با من مذاکره کردند که کار آقاى خوانسارى کار خطرناکى است؛ براى این که اگر با نماز آقاى خوانسارى باران بیاید، همه سرافراز مى شویم، ولى اگر باران نیاید، این مردم چه بر سر ما مى آورند! و نمى توان هیچ کلک و حقه اى زد که جواب مردم را بدهیم، و خیلى متوحش بودند. ولى مثل این که از کسانى که پیش آنها محرز بود که باران مى آید من بودم. من هیچ اضطرابى نداشتم. پیش من محرز بود که باران مى آید و باران کما و کیفا مطابق نظریه ماست. یعنى همان طور که در ذهن ما بود، ده، بیست دقیقه، باران شدید آمد و پشت بام و حیاط و همه را شستشو داد، ولى بیست دقیقه هم بیشتر نبود، به طورى بود که همه دهن ها بسته شد. چنین قضیه اى هم ما از آقاى خوانسارى داریم.
اگر خاطراتى از حضرت آیة الله حاج سید احمد خوانسارى دارید، بفرمایید.
ـ آقاى آسید احمد خوانسارى از افرادى است که شاید شصت سال است ما ایشان را مى شناسیم. ایشان مرد فضل و تقوا و علمیت است و مثل این که از نوادر حوزه علمیه قم بود.
از مرحوم آیة الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى بفرمایید.
ـ حاج شیخ در اوایل امر مثل یک پدر مهربان براى حوزه بود. محصلین حوزه مثل بچه هاى خود حاج شیخ بودند. کمال شفقت و رأفت را نسبت به آنها داشت. ولى از وقتى که پهلوى، آن مرد کثیف، سر کار آمد، ما مى دیدیم که حاج شیخ، شش ماه، روز به روز دارد مى میرد، تا مرد. یعنى از فشارى که از جانب دستگاه پهلوى به ایشان متوجه مى شد، یک نوع مرگ تدریجى براى ایشان به وجود آمد.
ضمن معرفى مرحوم ابویتان، اگر خاطراتى از ایشان دارید، بیان کنید.
ـ از افرادى که در او هیچ کلک و حقه بازى ندیدیم، ایشان بود. خیلى صاف و ساده بود، یعنى با روشنفکرى هایى که شرق و غرب با آن آشنا هستند، اصلاً آشنا نبود. گمان مى کنم شاید اگر تعلیمات شرق و غرب را هم به ایشان تعلیم مى دادند یاد نمى گرفت، یعنى قادر نبود این حرف ها را یاد بگیرد.
آیا حضرت عالى تألیفاتى هم دارید.
البته تألیفات متفرقه اى در چهل، پنجاه سال پیش داشتیم. بخشى از نوشته هاى ما تفسیر بوده است. یک مقدار نهج البلاغه بوده است. یک مقدار درباره وهابیت بوده است که من از وهابیت خیلى ناراحت شدم. قسمت هایى از این نوشته ها را رفقا برده اند.
یک وقتى بعد از افطار مى نشستم و تا سحر، سماور ما روشن بود و قلم هم دست ما بود و مشغول نوشتن بودم. یکى از ماه هاى رمضان یادم هست که تا نزدیک سحر چیزى مى نوشتم؛ یعنى تفسیر و نهج البلاغه و از این طور چیزها مى نوشتم؛ البته شاید چهل سال بیشتر است. نهج البلاغه بود، تفسیر بود، تقریرات دروس بود. حتى درسهاى حاج شیخ را هم ضبط کرده بودیم؛ بیش از پنجاه سال است.
گفتار 2
درباره پدرتان بفرمایید2.
ـ ارتباط ایشان با قرآن زیاد بود، روزى ده تا پانزده جزء، قرآن مى خواند، براى مردم استخاره مى کرد، در آستانه حضرت معصومه ـ سلام الله علیها ـ خدمت مى کرد، درس حاج شیخ و شیخ ابوالقاسم قمى مى رفت و با شیخ ابوالقاسم یک نسبت فامیلى داشتند. سالى یک مرتبه شیخ را دعوت مى کرد. ابتدا در مدرسه خان، حجره داشت، بعد از آن در فیضیه حجره پیدا کرده بود. نقشه هاى شیطانى نداشت، اصلاً با افکار شیطانى آشنا نبود. خیلى صریح و آشکار بود. اجداد ایشان طبق آنچه آقانجفى نوشته است، افراد شریف و معتبرى بوده اند. غالبا امام زاده بوده اند. من قرآنى به خط بعضى از آنها در هفتاد، هشتاد سال پیش دیده بودم؛ الآن نمى دانم کجاست. در میان آنها از علما و محدثین بسیار بوده اند. مطابق شجره نامه اى که آقانجفى نوشته است، کلیددارى حرم فاطمى در این فامیل بوده است. پدرم کارهاى شلوغ بازى را بلد نبود و با آن آشنایى نداشت. با قرآن مأنوس بود، ادبیات را خوب مى دانست و با فقه و اصول هم آشنا بود. هر کجا از قرآن را سؤال مى کردند جواب مى داد، از بس قرآن خوانده بود، بر قرآن مسلط و با آیات آن آشنا بود. مقدارى از جامع المقدمات را هم به ما تدریس کرد.
شنیده ایم پدر شما مستجاب الدعوه بوده است.
ـ یک مرتبه مرغ ها سفره را به هم ریخته بودند، ایشان هم به مرغ ها گفته بود: باد کنید! مرغها هم باد کرده و مرده بودند.
درباره مادرتان بگویید.
ـ مى گفتند: مادرم انتساب به آخوند ملاصدرا دارد. مادر ما با این که سواد نداشت، ادعیه را حفظ بود. زن فعالى بود. یک روز امام خمینى (ره) با عده اى نزدیک ظهر به منزل ما آمده بودند. در منزل ما حتى فلفل و زردچوبه هم موجود نبود؛ ولى ایشان در ظرف نیم ساعت بساط را درست کرد. این قضیه مربوط به چهل، پنجاه سال پیش است، یادم هست زمانى که دو، سه ساله بودم، دیدم شب مولود، مادربزرگم، با زن ها دور هم نشسته بودند و ایشان این شعر را مى خواند: تولد شد محمد به دنیا آمد احمد. مادر ما کرباس مى بافت و مقدار کرباسى که در ظرف یک سال مى بافت، چهل تومان قیمت داشت که تقریبا پول هشت، نه خروار گندم بود.
از خاطرات دوران کودکى برایمان بگویید.
ـ در بچگى خیر و شر را تشخیص مى دادم. در گهواره بودم که مى خواستند به من نیشترى بزنند. من حس مى کردم که وضع بد و خطرناک است و اوضاع ناجور است، مثل این که مادر ما از اطراف ما عقب رفتند تا نیشتر را نبینند، نیشتر را زدند و خون آمد. خوب یادم هست که مى فهمیدم حرف هاى اینها کلاه گذارى است. افرادى که مى آمدند، در این قسمت دروغ هایى مى گفتند که ما این دروغ ها را مى فهمیدیم، ولى هیچ نمى گفتیم و نمى توانستیم بگوییم. در گهواره بودم که خیر و شر را تشخیص مى دادم. یادم هست وقتى که بچه شیرخوار بودم، تریاک به ما مى خوراندند، من متنفر بودم، ولى مثل این که قبول مى کردم.
زمانى که مکتب مى رفتم، مکتب ما زنانه بود، رفتم سر حوض و در حوض افتادم. مرد خانه گفت: هندوانه در حوض افتاد. از این که مرد گفت: هندوانه در حوض افتاد، دیگر به فکر من نبودند. نمى گفتند که شاید ما باشیم، ولى نمى دانم چه شد که دستم را به دیواره حوض گرفتم و نجات پیدا کردم. در آن زمان چهار یا پنج ساله بودم.
در حرم حضرت معصومه (علیها السلام) رفت و آمد داشتم. یک روز دیدم دو سه نفر نشسته اند و دعا مى خوانند و عقرب درشتى در پنجاه سانتى آنها در حرکت بود، ولى آن ها به عقرب کارى نداشتند، عقرب هم با آنان کارى نداشت. مثل این که احساس امنیت مى کردند. چهار یا پنج ساله بودم که تا ته آب انبار، که پله هاى تاریکى داشت، مى رفتم و آب مى آورم، همه جاى حرم را بلد بودم.
رفتار پدرتان با شما چگونه بود؟
ـ رفتار پدر ما با ما بسیار آزادانه بود. هیچ کارى به ما تحمیل نمى کرد. ما را به جاهاى خطرناک هم مى فرستاد، ولى آرامش داشت. مثل این که بااطلاع بود که خطرى براى ما نیست. البته به ذکاء ما معتقد بود.
پس از پیروزى انقلاب امام خمینى (ره) به منزل شما آمدند. جریانش چه بود؟
ـ امام در آن مجلس اظهار کرد که من خودم در اختیار خودم نیستم و همه چیز در اختیار من است. بعد من با امام مذاکره کردم که احمد آقا سى ساله است و جوانى است که وارد این کارها نبوده است. یک مقدار رعایت احمد آقا را بکنید. امام گفت: من بدتر از احمد آقا هستم. ما هم دیگر چیزى نگفتیم. یعنى من ناراحت تر از احمد آقا هستم.
این جمله یعنى چه که من در اختیار خودم نیستم و همه چیز در اختیار من است؟
ـ آن روز من استفاده کردم که من ولایت دارم بر همه چیز؛ ولى خود در اختیار خودم نیستم، در اختیار حق تعالى هستم.
یعنى ولایت تکوینى؟
ـ من چنین چیزى از کلمات ایشان فهمیدم، این جور فهمیدم، حال، این جور بوده است یا جور دیگر. من حس کردم ایشان مى خواهد بگوید من ولایت دارم.
ایشان را چگونه دیدید؟
ـ اجمالاً ایشان مرد خدوم و خیر و… از سه، چهار سال بعد از تأسیس حوزه، طورى بود که لااقل روزى دو مرتبه همدیگر را مى دیدیم. در پاکى و صداقت و فهم و فطانت و ذوقیات و همه چیز خوب بود. در فیضیه هم اخلاق تدریس مى کردند.
آیا شما در درس اخلاق شرکت مى کردید؟
ـ من درس اخلاق نمى رفتم؛ بلکه از اعمال شیخ ابوالقاسم که عملاً اخلاقى بود استفاده مى کردم. درس کلام میرزا اکبر حکمى که در ابتداى تشکیل حوزه، فلسفه تدرسى مى کرد، مى رفتیم. ایشان یزدى بود و مرد خوبى بود. ما تازه ادبیات مى خواندیم، ولى بیان بیانى بود که ما مى فهمیدیم.
آیا در آن زمان به جمکران هم مى رفتید؟
ـ بله، یک وقتى عده اى بودیم که دسته جمعى پیاده به جمکران مى رفتیم. رفقاى ما مى ماندند و ما تنها برمى گشتیم و از چیزى هم وحشتى نمى کردیم.
چه آثارى از جمکران مى دیدید؟
ـ آنچه من حس کردم این بود که هشت، نه مرتبه، من کسالتى داشتم، مقابل جمکران که مى رسیدم حالم خوب مى شد. من خیال مى کردم این مال یک فرسخ و نیم راهى بوده است که آمده ام، بعد دیدم نه، چیز دیگرى بوده است.
از خاطرات خودتان با امام خمینى (ره) بفرمایید.
ـ یک سالى شبهاى ماه رمضان قمى ها جلسه اى داشتند که در آن عبقات مى خواندند. امام هم در آن جلسه شرکت داشت. امام آن قدر مجذوب عبقات شد که بعد از ماه مبارک با این که پول نداشت یک جلد از آن را چاپ کرد.
یک زمانى هم رفته بودم بازدید امام. در پشت بام بودیم، قرار شد شب را آن جا بمانیم. آنها شب ها غذاى حاضرى مى خوردند. حاج آقا مصطفى بلند شد که بگوید: یک کته اى درست کنید تا امشب که فلانى اینجا هست بخوریم. رفت لب بام صدا بزند، امام به من گفت: این نیفتد. من گفتم: نمى افتد. و این از شدت علاقه امام به آقا مصطفى بود. از بس به او علاقه داشت. حاج آقا مصطفى جوان خیلى بافضل و بااخلاقى بود. جهات خیلى فوق العاده اى داشت. گاهى دو ساعت از شب رفته مى آمد منزل ما. مى گفتم: مى خواهى برویم بیرون؟ مى گفت: بله.
از دوران تحصیل خودتان بفرمایید.
من در تدریس همیشه، دو، سه درس ذخیره داشتم، که اگر یک شب مانعى پیدا شد و نتوانستم مطالعه کنم، فردا درسها تعطیل نشود، بلکه از مطالعه ذخیره تدریس کنم. ما از بس مشغول تحصیل بودیم یک سال به منزل نیامدیم. خانواده در فیضیه مى آمدند و ما را مى دیدند.
من همیشه از حدود منزل امام به فیضیه مى آمدم. چون مى دیدیم اگر بخواهم از کوچه بیایم با اشخاص برخورد مى کنم و سلام و علیک و حال و احوال و…، مطالعات (تفکرات) ما به هم مى خورد. بنابراین، از آن پشت مى رفتم تا با کسى برخورد نکنم. یک روز، تازه از زرند برگشته بودم، دیدم جاده را عوض کرده اند و براى این که راه قدرى نزدیک شود جاده را انداخته اند در باغات. ما گفتیم که راه براى ما اهمیت ندارد. از جاده قدیم مى رویم که به باغات مردم کارى نداشته باشیم. خانه زنبورى به شاخه ها بود. همین طور که عبا به سرم بود خانه زنبورها روى سرم خراب شد. زنبور اول نیش زد، به او بى اعتنایى نکردم. دومى هم نیش زد، باز اعتنا نکردم، سومى که نیش زد، نگاه کردم دیدم قریب چهل، پنجاه زنبور دور عینک ماست. ما با زنبورها مبارزه اى کردیم. عبا و عمامه را انداختیم، عینک را انداختیم. این قدر بى حال شدیم که نشستیم و نتوانستیم بایستیم. حدود هفت، هشت قدمى ما، نهر آبى بود. مقدارى آب به صورت زدم. عبا و عمامه را برداشتم، دیدم حالى ندارم عینک را بردارم، گفتم: عینک نمى خواهم. فشار سم جورى بود که خون از دماغ ما جارى شد. یکى از اهل علم رسید و حال و احوال کرد؛ گفتم برو درشکه اى براى ما بیاور. در درشکه نشستیم؛ ولى مثل آدمى بودیم که دعوا کرده باشد؛ عمامه خراب شده بود، عبا خراب شده بود. البته دعوا کرده بودیم، ولى با زنبورها. آمدیم منزل و سه شبانه روز چشم من باز نمى شد. بعد از آن هم مزاج من سالم شد. این زنبورها براى رفع سردى باطن ما به جان ما ریختند. معلوم شد که این نیش زنبورها براى ما خیر بوده است.
آیا تبلیغ هم مى رفتید؟
ـ ماه رمضان براى تبلیغ به زرند و نراق مى رفتم.
آیا با آقاى اراکى هم ارتباط داشتید؟
ـ سوابق آقاى اراکى در حوزه را زیاد دارم. پدر ایشان در مدرسه خان برنامه داشت. ایشان با پدرشان به فیضیه مى آمدند. پدر ایشان به وجود آقاى اراکى مبتهج بود. نمى توان حساب کرد که پدر ایشان چقدر خوشحال بود. با هم راه مى آمدند. آقاى اراکى از ابتدا مرد با فضل و تقواى و مورد علاقه حاج شیخ عبدالکریم بود. ایشان همیشه مأموم حاج شیخ بود و سمت چپ حاج شیخ، مال آقاى اراکى بود. حاج شیخ هم به او خیلى علاقه داشت و این روى پاکى آقاى اراکى بود نه جهات دیگر؛ چون مرد خیلى پاکدامنى بود.
از خاطراتى که با حاج آقا مصطفى خمینى (ره) دارید بگویید.
ـ زمانى که براى زیارت به عتبات رفته بودیم، با این که شب ها در خانه امام پنج، شش نفر غذا مى خوردند، ولى حاج آقا مصطفى مى آمد مسافرخانه پیش ما. ایشان قبا را زیر سر مى گذارد و عبا را روى خود مى انداخت و صبح ما را به حرم حضرت اباعبدالله (علیه السلام) و حرم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) مى برد و سر سفره ما مى آمد. روز عاشورا هم به ما اصرار کرد که تو باید بیایى دسته نجفى ها را ببینى ولى من نرفتم. مى گفت: عرب ها مى آیند آن جا، رییس تیغ زن ها با آن شمشیرش شرق و شرق توى سرش مى زند. باید بیایى ببینى. گفتم: نه. من با آن شلوغى، آن جا نمى توانستم… .
یک شب از امام دعوتى کرده بودند. امام دیده بود مشکل است و از طرفى نمى توان دعوت آن ها را رد کرد. به حاج آقا مصطفى گفته بود شما برو. ما هم آنجا میهمان بودیم. رسیدیم جلو مسجد امام، دیدیم یکى از آقایان طلبه هاى شمالى از مطب شفایى پایین مى آید. ما گفتیم: درشکه را نگه دارید. دیدم طلبه شمالى، هم مریض است و هم فقیر. به حاج آقا مصطفى گفتم: پول ها را دربیاور! پول ها را درآورد. گفتم: همه را به او بده. گفت: من آنها را بشمارم تا به امام بگویم چقدر بود. پول ها صد و هفتاد تومان بود که همه را دادیم به آن طلبه.
حاج آقا مصطفى، خیلى اخلاق خوبى داشت. یک روزى نزدیک ظهر آمد منزل ما. ما هم میهمان آقایان شمالى بودیم. ایشان به ما گفت: شما بروید که آقایان ناراحت نشوند. من اینجا را درست مى کنم. ما هم آش رشته داشتیم. رفقایى هم همراهش بود. او کبابى هم گرفته بود و از رفقا پذیرایى کرده بود. به جاى اینکه بگوید حالا ما آمده ایم آنجا نرو، گفت: بلند شو برو، ملاحظه ما را نکن. من خودم اینجا کارها را اصلاح مى کنم. همین کار را هم کرد. مرد خیلى بافضل و بااخلاقى بود. جهات خوبى داشت.
توصیه اى بفرمایید.
ـ از مولانا امیرالمؤمنین على بن ابیطالب (علیه السلام) است که فرمود: مثل الصلوه مثل الحمه على باب الرجل3؛ مثل نماز، مثل حمام در خانه است. که انسان هر روز پنج مرتبه خود را در آن مى شوید. اگر انسان روزى پنج بار خود را در حمام بشوید، ایبقى معه الدرن آیا کثافات باقى مى ماند؟ نه. منتها نماز درن و کثافات معنوى را از بین مى برد: ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنکر4، و حمام کثافات ظاهرى را پاک مى کند. اجمالاً، نماز سازنده است. اگر نماز قبول شود، انسان را از صفات حیوانیت تطهیر و پاکش کرده است. اگر انسان به وسیله نماز تطهیر شد، همه چیز عوض مى شود. اگر نماز مقبول واقع نشد، معلوم است که تطهیرش نکرده است و چیزهاى دیگر هم قبول نمى شود. اگر نماز مقبول شد، انسان از بسیارى از معاصى فاصله مى گیرد.
من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه على قلبه و منه على لسانه5؛ کسى که چهل روز با اخلاص صبح کند ینابیع (چشمه ها) حکمت بر قلبش ریزش مى کند و از آن جا به زبانش. و شاید ما تجربه کرده ایم. همین طور است. البته تجربه نمى خواهد. مطلب حقیقت دارد، ولى من تجربه هم کرده ام. تا آنجا که مى توانید اخلاص پیدا کنید، بقیه آن را از خدا بخواهید. به ائمه (علیهم السلام) متوسل شوید.
یک وقتى، شاید زمان حاج شیخ بود، جلد سیزدهم بحار را که مطالعه مى کردم، کسانى که به سهله و کوفه رفته بودند تا به زیارت حضرت نایل شوند. این که نایل شدند یا نشدند خبر ندارم، ولى دیدم ما سنخیت با حضرت نداریم. تمام این ها را که شمردند، که مى خواستند به زیارت حضرت نایل شوند، یا پول مى خواستند یا زن مى خواستند، یا مقام مى خواستند. همه اش امور مادى مى خواستند، یک نفر از آنها جهت الهى نداشته است. مثلاً این که معرفت به خدا پیدا کند، نبوده است. بروید جلد سیزدهم بحار را ببینید. آن وقت من قضاوت کردم که ما سنخیت با حضرت نداریم. کسى که سر تا پا نور است و کسى که سر تا پا ماده است.
آیا تشرف در زمان غیبت امکان دارد؟
ـ بعضى دیده اند و تشرف پیدا کرده اند. شاید تشرف بدون علم خیلى زیاد است. یعنى ببیند ولى نشناسد و حضرت هم به روى آنها نیاورد. در سفر مکه امام به من گفت: چه فهمیدى در این سفر؟ گفتم: هیچ. گفتم: من یک دردسر سى ساله اى داشتم، خیلى هم وضع آن بد بود، در این مسافرت این دردسر رفت. به فرودگاه سوریه که وارد شدیم، یک رطوباتى از بینى ما شروع به بیرون آمدن کرد و آن دردسر رفت، که الآن هم نیست. این را در سفر دیدیم. اما این که با حضرت هم برخورد کردیم یا نه؟ از این ها خبر ندارم. اگر هم برخورد کردم، نفهمیدم که حضرت است. مثل اینکه صلاح نیست. اگر کسى زحمت بکشد و خالصانه آنها را طلب کند ممکن است نایل شود.
گفتار 3
براى اینکه در نماز توجه و حضور قلب داشته باشیم چه باید کرد6؟
ـ باید، انشاءالله، با اطاعت خدا کم کم جهات ایمانى براى شما روشن شود. یعنى وجدان کنید که خدایى هست، نه این که فقط بشنوید. شنیدن تنها چندان فایده اى ندارد. این که آدم مطالب را بفهمد، غیر شنیدن است.
چگونه باید جهات ایمانى را وجدان کرد؟
ـ از طریق بندگى خدا؛ یعنى باید عبادت خدا را کرد. باید به دستگاه خدا اخلاص پیدا کرد و کار را براى خدا انجام داد، حرف براى خدا زد، حرکت براى خدا کرد. در این صورت، آنچه دیگران نمى فهمند شما مى فهمید.
ما هر کارى مى خواهیم انجام دهیم پس از بررسى مى بینیم که در آن ریا و شرک است.
ـ اینها مال ضعف ایمان است. همه کارها در اختیار خداست، بندگان خدا ابزارند، مثل ابزار نجارى، کار را ابزار نمى کند. مردم و مخلوقات خدا وسایل هستند. گاهى ممکن است باد هم کارهاى بندگان خدا را انجام دهد، آب هم این عمل را انجام دهد. اگر انسان این مطالب را فهمید و دانست که همه کارها در اختیار خدا است، آن وقت از بندگان خدا صرف نظر مى کند. نه این که با آنها معاشرت نکند. بلکه کارها را براى خدا انجام مى دهد. یعنى اگر دو تا پرتقال به کسى دادید، براى خدا مى دهید. نه براى اینکه فردا به شما دو تا پرتقال بدهد. اگر به این نیت دادید، این معاوضه است. اگر کسى مرد خوبى باشد و شما مداحى او را بکنید، تا این که او هم در جاى دیگر مداحى شما را بکند، این همان بازیگرى است. اگر به راستى مرد به درد بخورى است، باید از او تقدیر کرد.
ما اگر خبر داشتیم شما مى آیید، یک شولى یزدى ها برایتان درست مى کردیم. شولى یزدى ها از جهات اقتصادى شاید در دنیا پیدا نشود. آرد و اسفناج و چغندر و سرکه و پیازداغ است. شاید بتوان با صد تومان صد نفر را اداره کرد، خیلى هم خوش خوراک است.
اهل عرفان همه چیز را براى همه کس نمى گویند. نکند ما زیاد مشغول خوراک هستیم که این مسائل را براى ما مى گویید. ما آمده ایم از محضرتان عرفان بگیریم.
ـ اولاً: معناى اسلام این نیست که شما نخورید. هم بخورید و هم بندگى خدا را بکنید. هم نیرو پیدا کنید و هم نیرو را صرف راه خدا بکنید، نه صرف شیطان. ائمه (علیهم السلام) در دعاها همه چیز را از خدا مى خواهند. هم دنیا را مى خواهند و هم آخرت را و هم رزق را و باید از آن ها تبعیت کرد.
ما قسمت اول را خوب اجرا مى کنیم، ولى در قسمت دوم مانده ایم.
ـ معلوم نیست قسمت اول آن را هم بتوانید خوب اجرا کنید. جمع آنها خوب است. همه اش خوب است.
ما مطالبى را براى دیگران مى گوییم، ولى خودمان عمل نمى کنیم. آیا اجازه داریم که اینها را براى دیگران بگوییم؟
ـ در این صورت، آن اثرى که باید براى دیگران داشته باشد ندارد. اول خودت عمل کن، بعد به دیگران بگو.
اگر به عنوان ذکر به خودمان باشد، چطور است؟
ـ خلاصه آن نتایجى که باید بگیرید، نمى گیرید. نتایج مال عمل است. خیال نکنید زحمات انسان بى نتیجه است. اگر مرد خدا باشید این اقتصادى که همه دنیا بر سر آن دعوا مى کنند، به سراغ شما خواهد آمد. هر چه بخواهید خدا برایتان فراهم مى کند. ولى اگر مرد خدا شدید، دیگر در برابر پول زمین نخوردى، در برابر هوى و هوس ها تسلیم نشدى. البته این، توفیقات خدا، مى خواهد و همت شما را. مطلب، راست است، ولى مشکل است. آنچه مى توان گفت این است که مطلب حقیقت دارد، ولى آسان هم نیست. چون این همه انبیا، این جمعیت بشر را نتوانستند تکان بدهند و شیطان گفته است: من همه آنها را از اصحاب خود مى کنم. و خدا شکست خورده است. یقین بدانید. در هر صد هزار نفرى یک بنده خدا پیدا نمى شود و صدها هزار بنده شیطان هستند.
یک مقدار راجع به حضرت معصومه (علیها السلام) بگویید.
ـ اینها از بیت ولایتند. ولایت معنایش این است که بشر در نتیجه بندگى خدا به جایى برسد که بتواند کارهاى خدایى انجام دهد. مثل کارهایى که حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) مى کرد. مثل کارهایى که عیسى مى کرد، احیا مى کرد، مرضى را شفا مى داد. و این در نتیجه بندگى خداست. اینطور نیست که آدم این کارها را مى کند، بلکه خدا این کار را مى کند. چون این انسانى که به خدا رسیده است. به اعتبار حقى که همراه اوست، این حق، این کار را مى کند و این مسیر، هدف اسلام است. اسلام مى گوید: بشر باید برود به سوى این چنین مسیرى، نه این که به سویى برود که منتهى شود به این که با صنایع اتمى، ویتنام درست کند، افغان درست کند.
از فجایع ملوک که خبر دارید. یک زمانى اسکندر راه افتاد که ما باید دنیا را تسخیر کنیم. ایران را نابود کرد، روم را نابود کرد که ما باید حاکم و مالک تمام ممالک باشیم. اگر کسى توانست بشر را حرکت دهد تا بالا رود، تمام نزاع ها تمام مى شود. تمام دعواهاى شرق و غرب را که مى بینید یا سر اقتصاد است، یا سر نفت است، یا سر سیاست است، یا سر استعمار است. بشر اگر انسان شد و به خدا رسید، این ها را بازیچه مى داند؛ این ها را الک بازى مى داند. آیا شما الآن به بچه هایى که در کوچه الک بازى مى کنند، اعتنایى مى کنید؟ انبیا هم به این ملوک همین طور نگاه مى کنند. فردا مى افتند و مى میرند، با هزار جرم و جنایت. با این نیرو و قدرتى که باید از آن استفاده کنند، پدر خودشان را درمى آورند. از هیچ چیز صرف نظر نمى کنند. به جاى این که از این اقتصاد و قدرت استفاده کنند، از این نظام و سیادت استفاده الهى کنند که به نفع خودشان تمام شود، بشر را بیدار کنند و از بدبختى نجات دهند، بشر را در بدبختى فرو مى برند. اگر بفهمند این کارها را نمى کنند. این کارها را بچگانه مى دانند. همان طور که اگر الآن به شما بگویند: بیایید کبوتر بازى کنید! مى گویید: کبوتر بازى، کار آدم نیست، کار بچه هاى بى عقل است! کارهاى ما در نظر عقل هاى کامل، مثل انبیا و اولیا و مردان خدا، شبیه به این کبوتر بازى است. بشر اگر عاقل شد همتش از این که میلیون ها نفر را به خودش توجه دهد، بالاتر مى رود. به نفوس کارى ندارد. چون مى داند که کارى از نفوس ساخته نیست. این نفوس مثل خودش است. آن که مى تواند آدم را زنده کند، دستگاه خداست.
خواندن نماز در پنج وقت بهتر است یا جمع کردن بین آن ها؟
ـ این موضوع از جزئیات است و زیاد مهم نیست. آنچه اصل و روح نماز است، این است که اگر مى خواهید بدانید نماز شما مورد قبول است یا نه، از این جا تجربه کنید؛ اگر دیدید نماز شما جلو دروغ و فساد و منکرات را مى گیرد، بدانید نماز شما مقبول است. کار نماز این است، همان طور که آتش مى سوزاند و آب خاموش مى کند، نماز هم انسان را از منکرات نجات مى دهد. آن زمانى که انسان به فکر منکر افتاد، اگر دید نمازش مانع دروغ گفتن اوست؛ به او گفت: تو که نماز مى خوانى و عبادت خدا را مى کنى، این کار را نکن! و او این کار را نکرد، بداند نمازش مورد قبول است. ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنکر7. در کلمات حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) آمده است که: مثل الصلوه مثل الحمه على باب الرجل8؛ مثل نماز، مثل حمام در خانه است. انسانى که پنج مرتبه در شبانه روز حمام مى رود، آیا دیگر بدن او آلوده است؟ این نماز را هم اگر کسى آن گونه که باید، انجام دهد، روحش را از کثافات و معصیت ها تطهیر مى کند. اگر دیدید از معاصى پاک شدید؛ دروغ نمى گویید، خیانت نمى کنید، کلک و حقه بازى را کنار گذاشتید، بدانید نماز خوانده اید. وگرنه بدانید معلق بازى کرده اید، نماز نخوانده اید.
مراقبت در نماز یعنى چه؟
ـ محافظت در نماز در این است که به اوقات نماز اهتمام ورزید. یک مراقبت و محاسبه اى هم مال خود آدم است و آن این که انسان در هر شبانه روز فکر کند که امروز از صبح که حرکت کرده ایم تا به حال که مى خواهیم بخوابیم چند کار خوب کرده ایم و چند کار بد کرده ایم، چقدر حقوق مردم را تضییع کرده ایم و چقدر حفظ کرده ایم. این مراقبت مربوط به انسان است. اگر دیدید امروز خرابى هاى شما کم تر است، باید خوشبخت شوید. اساس، کار خود شماست. خانواده ها و فامیل هاى شما وقتى به شما نگاه کنند، دلشان مى خواهد مثل شما باشند. خیال نکنید فقط خودتان درست شده اید، این دار و دسته اى که با شما هستند، همه وضعشان عوض مى شود. به خصوص اگر پدر و مادر هم داشته باشید، پدر و مادر شما هم خوشحال مى شوند. آخر از یک انسانى که خرابى ندارد، خدمتگزار است، به درد مى خورد، کسى بدش مى آید؟ این چنین انسان، ناراحتى ندارد. همه ناراحتى ها مال چاقوکش ها و شیاطین و توطئه گران است.
در خفا به ما دعا کنید.
ـ این ها زیاد ملاک نیست. ملاک دعا این است که انسان راستى راستى از خدا بخواهد، نه این که بازى درآورد. کسى که به خدا ایمان ندارد نمى تواند از خدا بخواهد.
فلسفه این که امام سجاد (علیه السلام) در صحیفه، زیاد صلوات مى فرستند چیست؟
ـ کسى که ببیند همه اسباب را کسى برایش فراهم کرده است، به کسى که این کار را کرده است، دعا مى کند. حضرت سجاد (علیه السلام) هم نسبت به پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) این چنین بود. حضرت مى بیند که تمام برکات از پیامبر خداست و باید به پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) دعا کند.
توصیه اى بفرمایید.
ـ ان الله عزوجل جعل للشر أقفالاً و جعل مفاتیح تلک الأقفال الشراب و الکذب شر من الشراب9.
خداوند براى معاصى و شرور، قفل هایى قرار داده است. باب دروغ و شر و معصیت خدا بسته شده است و قفل آن عقول انسانى است. اگر کسى هتاکى و سفاکى کند، خانه کسى را خراب کند، هر عاقلى به او مى گوید: چرا این کار را مى کنى؟! عقلش به او مى گوید: چرا خانه مردم را خراب مى کنى؟! عقل ها همه مانع معصیت هستند ولکن کلید همه این قفل ها که در معاصى را بسته است، شراب است. انسان شرابخوار عقلش زایل مى شود. عقل که زایل شد، در برابر معاصى و شرور مانعى نیست. پس شراب، کلید همه قفل ها است. یعنى همه قفل ها را شراب باز مى کند. آدم مست لایعقل، هر معصیت و خرابکارى را مرتکب مى شود.
با این که شراب این چنین سمتى دارد، والکذب شر من الشراب؛ دروغ بدتر از شراب است؛ براى این که شراب، عقل شرابخوار را در خطر مى اندازد، ولى دروغ، عقول ذوى العقول را در معرض خطر قرار مى دهد. ممکن است به خاطر یک دروغ هزاران نفر به اشتباه بیفتند. پس دروغ وضعش بدتر از شراب است. ان شاءالله موفق شوید که جزء صدیقین شوید.
گفتار 4
اگر ممکن است بخشى از این کتاب سر الصلوه امام خمینى (ره) را توضیح دهید10.
ـ گمان نمى کنم این کتاب براى شما مناسب باشد. این، به طور علمى نوشته شده است و براى کسانى است که مقام بلندى در فضل داشته باشند. این کتابى است که اگر شما زحمت بکشید مثل این که نتایجى نمى گیرید. این، مثل این است که یک انسانى که در کلاس ابتدایى است بخواهد برود کلاس آخر. و این نمى شود. باید کم کم جلو رفت. این کتاب را امام براى فضلاى حوزه نوشته است.
براى شما مثالى بزنم: الآن همه شما با جبهه آشنا هستید و مشاهداتى از جبهه دارید. ولى کسى که به جبهه نیامده است و شما بخواهید مشاهدات جبهه را براى او نقل کنید، آیا مى تواند مثل کسى که در جبهه بوده است، مطالب را بفهمد، یقین بدانید که نمى تواند.
همه قضایا مثل جبهه است. باید به جبهه بندگى خدا هم بروید تا باخبر شوید. اگر صد نفر هم از جبهه عبودیت خدا براى شما بگویند، باز نمى فهمید. ایمان و هدایت و اخلاق هم، همین طور است. باید در مسیر خدا باشید، تا بفهمید. به این که براى شما بگویند: الله الله این مثل همان جبهه جبهه گفتن است. در تمام قضایا انسان باید وارد شود تا با اوضاع آشنا شود. حتى اگر رمز بازار را هم بخواهند به شما درس بدهند، شما با رمز بازار آشنا نمى شوید. باید ده سال در بازار جلو و عقب بروید، تنزل و پیشرفت و بى خوابى ها بکشید، تا وقتى که با رمز بازار آشنا شوید. حقیقت علم هم همین است. انسان باید در هر کارى وارد شود تا با آن آشنا شود. به گفتن، کار درست نمى شود. اخلاق و تفسیر قرآن هم همین طور است. اگر به گفتن، مسأله تمام مى شد، انبیا به مردم گفتند، ولى کسى هم چندان گوش نداد.
اگر جمعیت، یک دهم احساسات و درک حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) را داشتند، شاید اکثر جمعیت دنیا مسلمان و موحد مى شدند، ولى ندارند. در کار نبوده اند. از اول با همین عادات و زرنگى هاى شرق و غرب، کلاهبردارى هاى شرق و غرب و این بساطى که در بازار مسلمانان هست و مى بیند، سر و کار داشته اند. این ها آدم را از دستگاه خدا پرت مى کند. خلاصه در هر کار، انسان باید خودش وارد کار شود، تا مطلب را بفهمد و آشنا شود. به گفتن، مطالب فهمیده نمى شود. لابد شنیده اید که یک وقت آدم در تابستان بر اثر کسالت حالت لرز برایش پیدا مى شود. در تابستان گرم، کرسى را گرم مى کند، باز هم زیر کرسى گرم، داد مى کند. آنها که ندیده اند شاید باور نکنند که در تابستان و هواى گرم که انسان عرق مى ریزد، کسى از سرما دادش بلند است. ولى کسى که لرزه کرده است قبول مى کند. آدم در همه چیز باید خودش وارد کار شود. به این که بخواهد به شنیدن قناعت کند، کار درست نمى شود.
آیا انسان باید خودش رفتن به جبهه الهى را آزمایش کند و برود یا نیاز است که بگویند؟
ـ البته نیاز انسان عبارت از [عمل به] دستورات اسلام است. هر کس مى خواهد به جبهه حق ظاهر شود. باید از راه و رسم و روش و طریقه انبیا حرکت کند. البته نمى گویم هر کسى نبى مى شود؛ هر کس به اندازه استعدادى که دارد. چنان که بشر به حسب رشد جسمانى هم مختلف است. یک نفر ممکن است پنجاه من بار را به راحتى بلند کند و یکى هم ممکن است یک من را به سختى بلند کند. روحانیت هم همین طور است. مثل درخت تبریزى که بالا مى رود و درخت نارون، که هر چه تربیت کنى، سه، چهار متر بیشتر بالا نمى رود. ولى آن اندازه استعداد که دارد خراب نمى شود. بنابراین، نمى توان گفت هر کس وارد رشته انبیا و اولیا شود، به مقام آنها مى رسد؛ بلکه آن الهیتى که دارد کامل مى شود. مثل این که ورزشگاه، آدم را تربیت مى کند؛ ولى هر کس به آنجا رفت رستم نمى شود. بلکه آن اندازه قدرتى که در او وجود دارد، نمایان مى شود.
مى گویند: وصف العیش نصف العیش.
ـ این حرفها خیلى درست نیست. اگر هزار بار به شما بگویند چلوکباب، به اندازه یک لقمه چلوکباب، کارى براى شما نمى کند. شما باید افراد عاقل و متفکرى باشید، حرفهایى که مى شنوید، ببینید و بسنجید که آیا درست است یا نه. وصف العیش نصف العیش حرف دروغى است. اگر وصف العیش، عشر عیش هم باشد، ما حرفى نداریم؛ ولى عشر عیش هم حساب نمى شود. این را براى دلخوشى خودشان مى گویند.
بعضى اوقات که انسان در خطر مى افتد و هیچ راهى پیدا نمى کند، خداى خود را احساس مى کند؛ چه باید کرد که این حالت در حال اختیار هم براى انسان وجود داشته باشد؟
ـ بندگى خدا، بندگى خدا فقط نماز و روزه نیست؛ انسان باید در هر حرکتى حساب خدا را داشته باشد. مثلاً اگر براى رضاى خدا اینجا آمده اید، این هم مثل عبادت و نماز است. یعنى هر کارى باید براى خدا باشد. باید از راه بندگى خدا رفت.
در اشعار حافظ مطالبى راجع به خضر و مرشد آمده است، اینها چیست؟
ـ خلاصه، قدم را خیلى توسعه ندهید. شما در دستگاه ائمه (علیهم السلام) و حدود چهارده معصوم باشید. چون یک کار مشکلى است. این دنیا این قدر عارف دیده است، این قدر سالک دیده است. بعضى اهل الله، هشت، نه مرتبه، پیاده، به مکه رفته اند. سفرهاى مکه قدیم، مثل این که نه ماه طول مى کشیده است. این چنین هنرهایى داشته اند. الآن کارى از آدم ساخته نیست. مثلاً آن بیتوته اى که حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) کرد و در شبى که مشرکین تجمع کرده بودند تا پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را به قتل برسانند، جاى پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) خوابید. این مال هر کسى نیست. اینها را با حرف نمى توان درست کرد. اصلاً شاید افراد شجاع هم نتوانند نگاه به رختخواب پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) کنند، ولى حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) رفت و خوابید. یک وقت هم ریختند در خانه و دیدند که حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) است.
توصیه اى بفرمایید تا عمل کنیم.
ـ اگر این دو کار را انجام دهید، خیلى پیشروى کرده اید: یکى این که نماز را اول وقت بخوانید، و دیگر آن که دروغ نگویید. خیال نکنید ضرر مى کنید. انشاءالله مورد توفیقات خدا هم واقع مى شوید و آن وقت اگر این کارها را کردید، فهم شما هم عوض مى شود، یعنى درک دیگرى پیدا مى کنید. الآن شاید شما نتوانید این مطالب را از ما قبول کنید، ولى وقتى خودتان به آن رسیدید، قبول مى کنید. وقتى وجدان شما مسأله را حل کرد، مى بینید راست است و مى بینید که اسلام چه نعمت بزرگى براى بشر بوده است. و این بشر، روى همان هوى و هوس و شیطنت خودش، از آن بى بهره بوده است. پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) مى خواهد همه به ستاره ثریا برسید؛ ولى این ها مى گویند بگذارید ما برویم در یک منجلاب غرق شویم.
هنوز بعد از 1400 سال یک مقدار از آثار پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در سادات وجود دارد. این از آثار دستگاه خدا و حق پرستى است. به کسى نظر سوئى نداشتند تا کسى را به زحمت بیندازند. این ها غیر از ملوک هستند. ملوک و سلاطین انتظارشان این است که از شما کار بکشند. انبیا مى گویند: باید همه را هدایت کرد، باید همه را روشن کرد، باید همه بالا بروند. ولى ملوک مى گویند: همه باید توسرى خور باشند، تا در اختیار ما باشند.
مى گویند: یکى از زنان پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) آشى پخته بود تا به حضرت بدهد؛ بعضى از زن ها از روى رقابت کاسه آش را انداختند و شکستند، آش روى زمین ریخت. به کسى که آش را آورده بود سخت مى گذشت. مى گویند: پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) با دست آش ها را از روى زمین جمع کرد و خورد، تا آشپزى که این آش ها را پخته است نگوید که زحمت ما هدر رفت. این ها وضعشان این چنین بوده است. نشستن روى زمین با نشستن روى قالى آن چنانى برایشان تفاوت ندارد. کسى که زمین و آسمان و خورشید و ماه در اختیار اوست به این تشریفات اعتنایى ندارد. تشریفات، مال یک مشت جهال است. خیال مى کنند که شخصیتشان به این است که روى تشک و فرش آن چنانى بنشینند. آن که آدم است اصل شخصیت خود را در ارتباط با خدا مى داند. خدایى که تنها از او کار ساخته است.
غلام امام زین العابدین (علیه السلام) مى رفت و از خدا تقاضاى باران مى کرد و باران مى آمد. این قیمت دارد. یک چنین غلامى بر همه سلاطین شرف دارد. یک غلامى که تا برود و از خدا باران بخواهد، باران بیاید. البته راه خدا را هر که برود، بى نتیجه نیست. اگر غلام زین العابدین (علیه السلام) هم نشود، به مقدار خودش به جایى مى رسد. هر مقدار که برود برایش نافع است. ولى کار باید براى خدا باشد، ریا و شرک نباشد. یکى از آثار آن، این است که اگر در خانه خدا گدایى کنى انشاءالله به داد آدم مى رسند.
گفتار 5
این که پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمودند: سلمان منا اهل البیت11 آیا حقیقتا بوده است؟ و آیا ممکن است کسى را به فرزندى قبول کنند12؟
ـ سلمان از نظر روحانیت، اهلیت پیدا کرده است و یک سنخیت روحى با پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) پیدا کرده است، تا به این مقام رسیده است. کسانى که قرب به اهل بیت (علیهم السلام) پیدا مى کنند و ولایتشان قوى مى شود، یک نوع سنخیتى با اهل بیت پیدا مى کنند.
یک نفر را در خواب دیدم که لباس سیادت پوشیده بود و او مردى بود وارسته و اهل خیر و به ضعفا بسیار رسیدگى مى کرد. ما در مجلس او غیبتى نشنیدیم. به اهل علم بسیار علاقه مند بود، به ما نیز خیلى علاقه داشت. حتى براى صد هزار تومان حاضر نبود دروغ بگوید. این ها از اطرافیان مرحوم شیخ ابوالقاسم بودند و این از آثار شیخ ابوالقاسم بود. خلاصه، منشأ خیر بودند و بعد از این که رفتند همه را با خود بردند. بعضى خیال مى کردند، منشأ این برکات، داشتن مال بود، ولى ربطى به این ها نداشت؛ بلکه خود آنها منشأ بودند. ـ کسانى را هم سراغ داشتیم که خیلى زیادتر از این ها ثروت داشتند، ولى از آنها خیرى سر نمى زد. ـ آنها انسان هاى پاکى بودند که در بازار کار مى کردند. مى گفت: دیشب خوابم نبرد؛ چون که از همسایه ام خبر نداشتم و واقعیت هم مى گفت. و این ها بود که او را مقرب اهل بیت کرده بود.
آیا کسانى که از طریق مادر به ائمه (علیهم السلام) مى رسند تکوینا بهره اى از سیادت دارند؟
ـ اگر با لاابالى گرى آن را از بین نبرند، بله. خون پدر و مادر در رگ هاى فرزند جارى است.
مى گویند صوت امام سجاد (علیه السلام) و صداى دیگران هنوز در عالم هست؛ آیا امکان دارد کسى بشنود؟
ـ امکان دارد، ولى باید دید چه کسى ادعا مى کند.
آیا شما نشنیده اید؟
نمى دانم؛ یادم نیست. فقط مکرر مى دیدیم که ما را براى تهجد صدا مى کردند، و یک مرتبه هم امام آمد ما را صدا زد.
آیا رفتار فوق العاده از حیوانات مشاهده کرده اید؟
ـ یادم نیست. فقط چندین مرتبه بعضى از گوسفندان را که براى ذبح مى بردند به ما التماس مى کردند که واسطه شوید ما را ذبح نکنند. یک گربه سفیدى هم بود که وقتى ما را در کوچه مى دید، یک مرتبه دور ما مى گشت و بعد مى رفت والا مانع رفتن ما مى شد. ما از این قضایا خیلى دیدیم.
ارتباط شما با حاج آقا مصطفى چگونه بود؟
ـ حاج آقا مصطفى، اهل فضل بود، هم در جهات علمى خیلى خوب بود و هم در جهات اخلاقى فوق العاده بود. یک عده هم مباحثه اى داشت، ولى براى هم مباحثه هایش سمت استادى داشت. خیلى هم به ما علاقه مند بود و مى گفت: تو هر کارى بگویى مى کنم، و امام هم نسبت به ما این چنین بود و ما هیچگاه ابراز نیاز نکردیم. حاج آقا مصطفى مى گفت: هر چه این بگوید من مى کنم؛ یعنى از ما احساس کرده بود اخلاص را، مى گفت: من هر چه را این بگوید مى کنم.
شما فرموده بودید که اگر انسان بندگى خدا کرد، نفس او الهى مى شود، بفرمایید حقیقت بندگى چیست؟
ـ حقیقت بندگى، اخلاص است. یعنى اگر همه چیز و همه کار را براى خدا انجام دادید و بقیه را پوچ بدانید، این اخلاص و بندگى است.
عرفیات تا چه اندازه براى اهل علم لازم است؟
ـ تا اندازه اى که ضربه اى به روحانیت وارد نشود و آبروى روحانیت حفظ شود.
درباره مرحوم حاج شیخ محمدتقى بافقى بفرمایید:
ـ مرحوم بافقى، انسان بااخلاصى بود، خیلى محترم بود، به طلبه ها خیلى خدمت مى کرد، دنبال سیاست بازى نبود، از روى اخلاص کار مى کرد. به طلبه ها مى رسید و در مجلسى که طلبه ها را دعوت کرده بود، دیدیم به جاى چاى، دو سه جعبه خرماى جهرم خریده بود. معتقد بود که اگر چاى بخریم، پولش توى جیب خارجى ها مى رود. من یادم هست که مانع شد که خانواده رضاخان با آن وضعیت وارد حرم شوند. من آن جا بودم. ولى کتک خوردنش را از رضاخان ندیدم. فقط شنیدم.
اشتغالات مرحوم بافقى چه بود؟
ـ کار مرحوم بافقى خدمت به حوزه بود. خیلى خدوم بود. حواله مى داد. براى حاج شیخ قرض مى گرفت، تا به طلبه ها بدهد. معمولاً حواله هایش را روى کاغذهایى که توى کوچه ریخته بود مى نوشت و این کاغذ خیلى معتبر بود؛ چون حواله بافقى بود.
درباره مرحوم حاج شیخ عبدالکریم یزدى بفرمایید:
ـ مرحوم حاج شیخ، بعضى از کارها، مثل مبارزه با صوفیه را به شیخ ابوالقاسم واگذار مى کرد؛ چون ممکن بود براى او ایجاد دردسر شود. حاج شیخ تندى نداشت، خیلى محترم بود. یک مرتبه سر درس تندى کرد، شاگردان با هم تبانى کردند که درس نروند. این قدر از او انتظار نداشتند؛ چون خیلى محترم بود. او فقط ملاحظه حفظ اسلام و حوزه را مى کرد و کار به کسى نداشت. حتى بعضى به او مى گفتند: یزدى ترسو است. ولى او به فکر حفظ حوزه و اسلام بود. اگر پول مى رسید به طلبه ها مى داد و گاهى از برادران امجد قرض مى گرفت، ولى خود را به ذلت نمى انداخت؛ مى گفت: اگر رسید مى دهم، والا… . این ها حاضر بودند براى اسلام سیلى بخورند. امام از استدلال حاج شیخ سر درس، قانع و مجاب مى شد. شخص خیلى محترمى بود و عملاً فردى اخلاقى بود.
درباره خصوصیات امام (ره) بفرمایید.
ـ قدرت روحانى و معنوى امام (ره) با دیگرى قابل مقایسه نیست. نقش امام در آوردن آقاى بروجردى به قم، به اندازه نقش همه کسانى بود که در این کار نقش داشتند. امام بعضى از درس ها را یک مرتبه بیشتر نرفت؛ چون اگر مى دید قابل استفاده نیست، نمى رفت. خیلى زیرک و دقیق بود.
یک روز در زمان جوانى از حجره آمدم بیرون. دیدم امام، که در آن زمان طلبه جوانى بود، با یک نفر در حال مشاجره است. او شخص روضه خوانى بود که از طرف دستگاه تولیت حمایت مى شد. من نمى فهمیدم چه مى گویند. ولى دیدم امام یک کفى (توگوشى) به او زد که عینک او چهار تکه شد و با این که مورد حمایت دستگاه بود، دیگر در مدرسه فیضیه پیدایش نشد. و مثل این که به روحانیت توهین کرده بود. امام نه اینکه از روى احساسات کار کند از روى تعقل کار مى کرد. ایشان همت خیلى بلندى داشت. آرزوى امام خمینى (ره) این بود که اسلام بر جهان حکومت کند.
براى فهم قرآن چه کنیم.
ـ تزکیه و تهذیب در فهم قرآن بسیار دخیل است. البته تفاسیر هم خوب است.
کدام یک از آثار فیض کاشانى براى ما مفید است.
ـ فیض، چون احاطه به روایات اهل بیت (علیهم السلام) داشته است، همه آثار او خوب است. او مرد فوق العاده اى بوده است. و داراى همه فنون هم بوده است. فلسفه و فقه، تفسیر، روایت… .
آیا ولایت در حدیث: بنى الاسلام على خمس على الصلوه و الزکاة و الصوم و الحج و الولایة…13. ناظر به ولایت فقیه هم مى تواند باشد؟
ـ صلوت و زکات، جنبه هاى فردى است و ولایت، جنبه اجتماعى اسلام است. اما من کان من الفقها صائنا لنفسه، حافظا لدینه مخالفا على هواه مطیعا لأمر مولاه…14. این خیلى مشکل است.
مسأله تهدیدها و تحریم هاى اقتصادى آمریکا، به کجا مى انجامد؟
ـ من احساس مى کنم که آمریکا شکسته مى شود و از آقایى مى افتد و ما این احساس را در مورد انگلیس هم داشتیم؛ مى گفتیم: چرا باید انگلیس بر دنیا و بر ما آقایى کند؟ و نمى توانستیم قبول کنیم که او آقایى کند.
حقیقت ولایت چیست؟
ـ ولایت همان تصرف در نفوس است و در عصر ظهور، حضرت در عقول تصرف مى کنند و عقل ها، همه، کامل مى شود. حضرت در آن عصر، اعمال ولایت مى کنند؛ چون بدون آن نمى توان با تجهیزات قدرت ها مقابله کرد. البته این به حسب فکر ماست که مى گوییم حضرت این چنین مى کند.
کسى که ولایت دارد نظرش تغییر نمى کند؛ چون با ولایت حقیقت روشن است و غیر قابل تغییر است. ولایت نور الهى است. همیشه نظرات یکسان است؛ چون به واقع رسیده است. اللهم نور قلبى؛ این علم نورى است. اجتهاد، از باب اضطرار است. و در حقیقت، اوامر اضطراریه است. صاحب جواهر وقتى جواهر را با آن همه زحمت نوشت، حاضر شد زحمت هاى خودش را با شعر ازرى عوض کند، با این که مرحوم بروجردى مى فرمود: کسى که جواهر را بفهمد مجتهد است.
مراد از این روایت که فرموده اند: ان روح المؤمن لأشد اتصالاً بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها15 چیست؟
ـ مؤمن ائمه (علیهم السلام) هستند.
قابلیت، تحصیلى است یا حصولى؟
ـ اگر بندگى خدا شود، همه چیز به دنبالش مى آید. آدم نباید در بند شهرت و… باشد.
از دوران طلبگى و شیوه تحصیلات خود بفرمایید.
ما وقتى صمدیه مى خواندیم حفظ مى شدیم، و بناى ما بر این بود که هر درسى که مى خواندیم طورى بود که مهیاى تدریس بودیم و همان درسى که خوانده بودیم، بلافاصله جاى دیگر تدریس مى کردیم. جاهاى مشکل درس را خوب دقت مى کردیم و یاد مى گرفتیم؛ از این جهت، هنگام درس دادن خیلى آرامش داشتیم و جاهاى مشکل درس را بیشتر دوست داشتیم. البته ما روى معانى و بیان فکر مى کردیم و آن را تدریس مى کردیم. مطول براى ما خیلى شیرین بود. وقتى سیوطى را نزد حاج شیخ عبدالکریم امتحان دادیم و بحث حال را براى او گفتیم ایشان گفت ما که نفهمیدیم. نه این که ما مطلب را درست نگفتیم، بلکه از بس زیبا و خوب درس را بیان کردیم، ایشان خواست دوباره برایشان بیان کنیم و آن امتحانى که حاج شیخ از ما کرد، آن روز در حوزه صدا کرد و بعضى گفتند: ایشان براى تدریس خوب است. وقتى کتاب قوانین را درس مى دادیم، یکى از بزرگان نزدیک درس ما مى نشست که درس ما را گوش بدهد و بیان ما را تماشا کند.
بزرگان حوزه به ما امر و نهى نمى کردند. ما را به حال خودمان مى گذاشتند؛ البته خیلى نصیحت مى کردند؛ استاد مکتب ما که فارسى به ما درس مى داد، به ما خیلى نصیحت مى کرد که چه باید بکنیم و چه نباید بکنیم، و آدم خیلى خوبى بود. مرحوم شیخ ابوالقاسم، زیاد سراغ ما مى آمد و در مجلس درس مکتب ما حضور پیدا مى کرد و ما هم به سؤال هایش جواب مى دادیم و ایشان هم خوشش مى آمد.
ایشان هرگاه در مجلسى بود و ما وارد مى شدیم، ما را نزد خودش مى نشاند و به ما خیلى احترام مى گذاشت و ما از ایشان خیلى استفاده کردیم و خیلى به گردن ما حق دارد. ما آن زمان کوچک بودیم، شاید حدود نه سال داشتیم. مرحوم حاج شیخ عبدالکریم هم به ما خیلى احترام مى گذاشت و هیچگاه به ما تندى نکرد. اینها انسان هاى محترمى بودند، به فکر پیشرفت طلبه ها بودند. مرحوم شیخ ابوالقاسم با این که جایى نمى رفت، ولى سالى یک بار به منزل ما مى آمد و ناهارى هم مى خورد. البته با ما یک نسبت خانوادگى هم داشت.
در ایام طلبگى ما حواسمان به درس بود، حتى یک سال هم از مدرسه خارج نشدیم. مرتب به ما مى گفتند: فلان جا دعوت دارى! ولى ما اعتنا نمى کردیم. مشغول درس بودیم. یک هم حجره اى داشتیم که اهل دهات بود و ناهار ظهر را همیشه ایشان تهیه مى کرد و بعد از درس مى آمد براى تهیه ناهار و با ما حرف مى زد و سر به سر ما مى گذاشت، ولى ما حاضر نبودیم با او حرف بزنیم. و دوست داشتیم سرگرم مطالعات خودمان باشیم.
مجلس ذکر مصیبتى در حجره خود داشتیم که پنج، شش نفر مى آمدند، از جمله شیخ ابوالقاسم. ما اداره کننده مجلس بودیم و اگر ظرف کم داشتیم، مى رفتیم از حجره هاى دیگر مى آوردیم. البته بازارى هاى خوبى هم در آن زمان بودند؛ گاهى یکى از ایشان مى آمد و پول هاى خوبى در حجره ما مى ریخت و مى گفت: هر چه از فلان مبلغ کمتر است از من طلب دارى. خلاصه، همه چیز براى ما مهیا بود، ولى ما لیاقت نداشتیم.
در زمان طلبگى با این که سن کمى داشتیم، غذا درست مى کردیم. استادى داشتیم که مى گفت: روزهاى پنجشنبه براى او غذا درست کنم، و ما خوب از عهده برمى آمدیم و چون این استاد مکتبى گاهى کارى به ما مى گفت که انجام دهیم، خیلى مواظب درس ما بود و این از تقواى او بود که مبادا ما مجانا براى او کارى کرده باشیم.
بعضى اصرار داشتند که ما ریاضى هم بخوانیم، ولى ما علاقه اى به ریاضى نداشتیم و همین طور فلسفه. و بعضى مى گفتند: با این که فلسفه نخوانده اى، مسائل فلسفى را مى فهمى. ما از اول به افکار ائمه (علیهم السلام) علاقه مند بودیم. وقتى در درس، مثلاً روایتى به مناسبت آمده بود، به دل ما مى نشست. مى دیدیم حرف ائمه (علیهم السلام) فوق العاده است.
ما سیوطى مى خواندیم و آقاى میرزا جوادآقا ملکى، درس اخلاق داشتند، ولى ما شرکت نمى کردیم. مقدارى درس مرحوم حکمى در کلام رفتیم و با این که خیلى مشکل بود، مى فهمیدیم.
در سفر زیارتى که به عتبات رفته بودیم، در نجف، در درس آقایان سید ابوالحسن، میرزاى نائینى و آقا ضیاء شرکت کردیم؛ ولى درس مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانى را با این که خیلى علاقه داشتیم شرکت کنیم، موفق نشدیم؛ چون ما زائر بودیم و اسباب آن فراهم نشد. ما با افکار مرحوم اصفهانى خیلى آشنا بودیم. اجمالاً، درس مرحوم سید ابوالحسن خیلى به دل ما نشست و درس مرحوم نائینى به عربى بود که ما مى فهمیدیم.
شیوه ما این بود که بعد از درس تا تقریرات سه درس را تماما نمى نوشتیم، ناهار نمى خوردیم و تقریرات را به عربى روان مى نوشتیم و به عربى بیش از فارسى مسلط بودیم. بعضى از فضلا تقریرات ما را گرفتند و استفاده مى کردند.
در تفسیر و نهج البلاغه و دعاى ابوحمزه استادى نداشتیم و همه از افکار خودمان بود.
یک زمانى مرحوم حاج شیخ به تمام اساتید حوزه گفت: هر استادى از شاگردانش امتحان بگیرد و مرحوم میرزاى همدانى که براى ما قوانین تدریس مى کرد، از ما امتحان گرفت و در برگه اى که براى ما نوشت از استعداد ما خیلى تعریف و تمجید کرد.
در زمان آقاى بروجردى از ما دعوت کردند براى امتحانات حوزه برویم. ما چون فرصت کمى داشتیم درشکه مى گرفتیم و ناهار را در درشکه مى خوردیم، تا به امتحان برسیم. در آن جا ما به ممتحنین توصیه مى کردیم که طلبه ها را آزاد بگذارند تا مطالبشان را بگویند. بالاخره معلوم مى شود چه کسى چه کاره است و آنها با ما موافقت مى کردند و این کار به نفع طلبه ها بود.
ما از تدریس بیشتر استفاده مى کردیم و همیشه سه درس را زودتر مطالعه مى کردیم که اگر احیانا مانعى براى مطالعه پیش آمد مهیا باشیم. شرح رضى، و فصول را خودمان در کنار دروس دیگر مطالعه مى کردیم.
مرحوم صدوقى به ما مى گفت: شما چگونه درس مى دهید که همه راضى هستند، و ما هم ایشان را تخطئه مى کردیم که حیف است شما وقت خود را صرف شهریه دادن مى کنى. اگر شما تدریس کنى از وقتت بیشتر استفاده مى کنى.
گاهى امام (ره) را واسطه قرار مى دادند براى این که ما تدریس کنیم و ما هم قبول مى کردیم و هیچگاه حرف ایشان را رد نکردیم.
ما از بچگى عشق و علاقه خاصى به مولا و کلمات ایشان داشتیم و اکثر خطبه هاى نهج البلاغه را حفظ بودیم و به آن ها علاقه زیادى داشتیم. همه ائمه (علیهم السلام) نورند، ولى ما نسبت به ایشان حساسیت فوق العاده اى داشتیم.
آیا با امام هم مباحثه اى داشتید؟
ـ خیر، فقط یک ماه رمضانى عده اى احادیث اهل بیت (علیهم السلام) را دور هم مى خواندند که امام در آن جلسه شرکت مى کردند و ما هم بودیم. در آن موقع، عبقات مباحثه مى شد. البته گاهى مذاکرات علمى با امام (ره) مى شد.
چه کنیم که شوق درس خواندن در ما زیاد شود؟
ـ اگر انسان خوب درس بخواند شوق درس خواندن در او زیاد مى شود.
آیا تهذیب و سیر و سلوک نیاز به استاد دارد؟
ـ نفوس مستعده، نیازى به استاد ندارند و افراد غیرمستعد استاد مى خواهند، که معلوم نیست چه از کار دربیایند.
ما براى نماز شب بلند مى شویم و نماز شب هم مى خوانیم، ولى نشاطى نداریم و خسته مى شویم.
ـ باید به خدا معرفت داشت.
از کجا باید شروع کنیم؟
ـ دنبال هوى و هوس نروید، فقط رضایت خدا را در نظر بگیرید.
تهذیب مقدم است یا تحصیل؟
ـ البته تحصیل هم براى تهذیب است. تهذیب، بندگى خداست. تهذیب بر همه چیز مقدم است. تحصیل و مطالعه هم براى تهذیب است.
اواخر مى فرمودند: ما مى خواستیم خودمان را امتحان کنیم. دیدیم زورمان نمى رسد. زورمان به امتحان نایل نمى شود. سؤال شد چه امتحانى؟
فرمودند: امتحان دستگاه خدا. امتحان دستگاه خدا مال ائمه (علیهم السلام) است. از دیگران ساخته نیست.
چگونه مى خواستید امتحان کنید؟
ـ مى خواستیم در راه خدا حرکت کنیم، ولى دیدیم خیلى زور مى خواهد.
گفتار 6
در رابطه با خلأ روحى و معنوى موجود در جامعه و با در نظر گرفتن این که کتب شبه عرفانى غربى ها در جامعه ما زیاد مشاهده مى شود و تا حدى مورد استقبال مى باشد، حضرت عالى براى پر کردن این خلأ چه نظرى دارید16.
1- این مصاحبه مربوط به سال 1362 هجرى شمسى است.
2- این مصاحبه در سال 1374 هجرى شمسى انجام گرفته است.
3- رجوع کنید به: وسائل الشیعه، ج 3، ص 19، روایت 8.
4- سوره عنکبوت، آیه 29.
5- رجوع کنید به: عده الداعى، ص 232 و بحارالانوار، ج 70، ص 249.
6- این گفتگوى صمیمانه، در سال 1360 هجرى شمسى. در دیدار برخى از برادران پاسدار با حضرت آیة الله بهاءالدینى انجام گرفته است.
7- سوره عنکبوت، آیه 29.
8- رجوع کنید به: وسائل الشیعه، ج 3، ص 19، روایت 8.
9- امام باقر (علیه السلام)، کافى، ج 2، ص 238، روایت 3.
10- این گفتگو نیز در سال 1360 هجرى شمسى. در دیدار برخى از برادران پاسدار با حضرت آیة الله بهاءالدینى انجام گرفته است.
11- سلمان از ما اهل بیت است بحارالانوار، ج 10، ص 123، روایت 2.
12- این مصاحبه حاصل چند نشست و گفتگو در سال 1374 هجرى شمسى است.
13- امام باقر (علیه السلام)، کافى، ج 2، ص 18، روایت 501.
14- امام عسگرى (علیه السلام)، میزان الحکمه، ج 3، ص 2622.
15- اتصال روح مؤمن به روح خدا شدیدتر از اتصال نور خورشید به خورشید است. امام صادق (علیه السلام)، اختصاص مفید، ص 32.
16- این مصاحبه در سال 1373 توسط نشریه صدف انجام گرفته است.
ـ کلمه عرفان براى آنها مثل کلمه عدالت از معنى خود خارج شده است. مردم در رشته مادیات هستند و این مطالب از فهمشان دور است. ما دو علم داریم؛ یکى علمى که براى تحصیل آن به مراکز علمى باید مراجعه کرد و دیگر علوم انبیا که حرکت نفسى مى خواهد، نه حرکت مکانى، که عبارت از تهذیب است و باید معصیت را از بین برد. راست است و دروغ نیست. زحمت مى خواهد. فرق است بین اتباع هوى و هوس و اتباع حق. اتباع هوى و هوس، میل و دلم مى خواهد است، که او شیطان است. اتباع حق، خیلى مشکل است. انسان در اثر آن، مختصرى به معارف مى رسد. این، علمى است که تزکیه و تهذیب مى خواهد. معارف اسلام، قابل فهم است و منوط به تزکیه نفس است. و مى توانند افراد مطالب را درک کنند. مثلاً در مورد نماز که روایت است: یغتسل منها فى الیوم و اللیله خمس مرات…1 و یا من أخلص لله اربعین…2.
و صدها مرتبه از این قضایا دیدیم، آن وقتى که مى خواستیم براى نماز شب بلند شویم. یک بار چهار سال پیش امام (ره) قبل از سحر گفت: بلند شو3! این ها همه راست است. مرد کار، انبیا بوده اند، کسانى که با خدا مصاحبت داشتند و مطالب را مى فهمیدند. شاید بیش از صد مرتبه حاج آقا مصطفى، موقع تهجد مرا صدا مى زد و این مربوط به دو سه سال پیش است و حتى یک بار گفت: غذاى تو نخود آب باشد.
نظر شما در مورد استمداد از ائمه معصومین (علیهم السلام) در کسب این معارف چیست؟
ـ باید اهل عمل باشیم و توفیقات خدا مى خواهد، و باید بنده خدا شد. چند مرتبه ایاک نعبد و ایاک نستعین مى گویید، ولى شیطان را عباد مى کنید؟
لطفا مطالبى را که بیان فرمودید بیش تر توضیح دهید.
ـ این امور واقعیت دارد، اگر حقیقتا مرد خدا باشید. ما یک مقدار درسهاى علمى مى خواندیم و با بعضى از چیزها توافق نداشتیم و یک خرده تکانى مى خوردیم و آقاى روحى مى گفت: که پول از طاقچه براى ما مى ریخت، و آقاى روحى اهل دروغ نبود.
آیا منظور شما دقت در انجام واجبات و ترک محرمات است؟
ـ بله، این خیلى مؤثر است. چیزى که امروز بازارش رواج دارد دروغ است و با دروغ نمى توان به خدا رسید. مردان باحقیقتى را من دیدم که نفرین آنها مستجاب بود، با نفرین آنها موافق نبودم و کسانى را دیدیم که اگر مى خواستى دو سال درس حقه بازى یادش بدهى یاد نمى گرفت. بساط اسلام، دروغ نیست.
آیا نیاز به استاد در عرفان و معارف حقه نیست؟
ـ این علوم استاد نمى خواهد، استاد، تزکیه و تهذیب است.
منظورتان مضمون آیه شریفه والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا4 است؟
ـ بله، با تزکیه و تهذیب، نفس آماده مى شود، در صورتى که صد سال هم درس بخوانیم، نایل نمى شویم. اگر تزکیه و تهذیب داشته باشیم، خودش مى آید. در شصت سال پیش کسانى که در مسجد سهله مى خواستند تشرف به حضور حضرت پیدا کنند، یکى زن مى خواست، یکى پول مى خواست، یکى نبود که معارف اسلام و نور پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و نور ائمه هدى (علیهم السلام) را بخواهد.
یعنى آنها دردشان درد دنیا بوده است؟
ـ بله، درد دنیا را غربى ها معالجه مى کنند، در شرق و غرب در جهنم دنیا، دنبال قدرت هستند، و محاربه اى که پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) با کفار داشت همین بود. اما اجمالاً معارف اسلام است که سازنده است. ما اهل ریاضت نبودیم، ولى از بعضى چیزها کناره گیرى مى کردیم و به همین سبب بود که مسائلى براى ما روشن گردید. البته نه آن ریاضتى که طیبات خدا را نخورید، همین که معصیت نکنید.
در مورد ارشاد نسل حاضر که متوجه شدند و کمبود و نقصى در فهم این مطالب دارند چه مى فرمایید؟
ـ فساد بیشتر شده، قبلاً دروغ یاد نمى گرفتند. الآن کره زمین، جهنم سوزان است و آن آتشى که انسان را مى سوزاند آتش خود نفس اوست.
الا بذکر الله تطمئن القلوب را توضیح دهید.
وجوده من اعرف الاشیاء و کنهه فى غایة الخفاء5
ما را دعا کنید.
ـ به فکر خودت باش، حتى باید ائمه (علیهم السلام) دعا کنند.
گفتار 7
با تشکر از لطف شما که وقت خود را در اختیار ما گذاشتید، اگر اجازه فرمایید، گفتگو را آغاز کنیم6.
ـ انشاءالله که مقصود از این مصاحبه ها و دیگر زحماتى که شما در راه انتشار مجله مى کشید، ساخته شدن طلبه ها است. براى رسیدن به این مقصود اول باید خودتان را بسازید. قدم اول در سازندگى ساختن خود انسان است. اگر انسان خودش را نساخته باشد، در ساختن دیگران موفق نمى شود. نه این که کار شما تنها این خصوصیت را داشته باشد، هر تبلیغى این گونه است. مبلغ باید به آنچه مى گوید رسیده باشد. مانند پیامبران الهى که اول خود، ساخته شده بودند، بعد به سازندگى دعوت مى کردند.
اگر پیامبر مى گوید: امین باشید، اول خودش امین است. اگر مى گوید: صادق باشید، اول خودش صادق است. هر مبلغى باید بعد از پرداختن به خود، به دیگران بپردازد. در غیر این صورت، هیچ فایده اى ندارد. کسى که مى خواهد مصلح جمعیت یا منطقه اى بشود، اول باید خودش را اصلاح کند، این یک قاعده کلى است و استثنا هم برنمى دارد. اگر اصلاح خوب است، اول خودت را اصلاح کن. اگر خودسازى خوب است، اول خودت را بساز. اگر حرام بد است، اول خودت ترک کن. چطور شده که همه باید تطهیر شوند، ولى خودت نباید تطهیر شوى؟!
چگونه و از کجا باید خودسازى را آغاز کرد؟
ـ پایه و اساس تمام کمالات انسان، توحید و منشأ تمام بدبختى هاى انسان، شرک است. در ابتداى امر، باید تمام کوششمان بر این باشد که موحد شده و خودمان را از هر گونه شرک تزکیه کنیم. توحید و برائت از شرک، در لفظ بسیار ساده است و با بهترین صورت با بیانى خوش مى توان از آن صحبت کرد؛ اما در عمل چنان مشکل است که نمى شود آن را تصور کرد. از این رو، موحد و مؤمن کم داریم؛ موحد و مؤمنى که از مرحله لقلقه زبان گذشته و توحید و ایمان را وجدان کرده باشد. که این از تمام معارف اسلام بالاتر است. البته معارف اسلام و مدارج ایمان، ذات تشکیک [داراى درجات [است؛ مانند نور، مراتب مختلفى دارد. مرتبه اعلاى آن مخصوص پیامبر و اولیاى خداست و ما نمى توانیم به آن برسیم. ولى نباید از تلاش غفلت کنیم. باید در همان مسیر بکوشیم تا هر چه بیشتر به اولیاى خدا نزدیک شویم.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) به مرتبه اقامه صلات معراجیه رسیده است. صلاتى که در ایاک نعبد و ایاک نستعین آن، حصر عبودیت خدا و سلب استعانت از ماسواى حق است، انقطاع از ماسوى الله است. این صلات منتهاى تکامل بشرى است. انسان باید در نتیجه معارف، عبادات و ترک محرمات، به این صلات برسد، صلاتى که با یک شرک هم منافات دارد، با تشبثات به زید و عمرو نمى سازد. ما که تا این اندازه در امورمان به غیر توجه داریم به لحاظ فاصله با ایاک نعبد و ایاک نستعین است. باید سعى کنیم هر چه این فاصله کم شود و در عمل به حصر عبودیت خدا و سلب استعانت از غیر خدا برسیم. آنگاه تمام امورمان اصلاح مى شود.
آمادگى انسان براى خودسازى در کدام مرحله از عمر بیشتر است؟
ـ به این سؤال باید از دو نظر جواب داد: طبیعى، اجتماعى. از نظر طبیعى، انسان تا حیات دارد، فرصت خودسازى را از دست نداده و هیچگاه نباید از خود فراموش کند. در لحظه لحظه عمر، انسان باید به فکر خود باشد. البته ایام جوانى غنیمتى است که نباید از آن غافل ماند و به سادگى آن را از دست داد. چون در این ایام، نفس براى ساخته شدن مستعدتر است و قواى انسان توان کامل دارد.
و اما از نظر اجتماعى، انسان باید تا قبل از این که در اجتماع قبول مسؤولیتى بکند خودش را بسازد. زمانى باید شخص، مسؤولیت اجتماعى قبول کند که خود را کاملاً ساخته و به اجتماع، نظر غیرالهى نداشته باشد؛ چرا که همراه با داشتن پست و مقام، خودسازى بسیار مشکل است. و شخص غیر خود ساخته هم به در اجتماع نمى خورد. کسى مى تواند به اداى وظیفه بپردازد و به حال مردم مفید باشد که هیچ گونه طمعى نسبت به اجتماع نداشته باشد، از اجتماع، مقام، موقعیت و منصب نخواسته باشد. مردم هم از چنین شخصى استقبال مى کنند. و به خوبى میان او و کسى که براى اکتساب پا به جامعه گذاشته است فرق مى گذارند. اگر این گونه باشد. ما در جامعه تنازع و مزاحمت نخواهیم داشت. البته، میان افرادى که قصد اکتساب ندارند، ممکن است اختلاف سلیقه و رأى باشد، اما منازعه و مزاحمت نیست.
شما مى فرمایید: روحانیت اول باید خود را بسازد، سپس وارد اجتماع شده و به تبلیغ یا پذیرش مسئولیتى، به پردازد، در حالى که انسان در اجتماع و برخورد با مردم و حوادث گوناگون اجتماعى بهتر به ضعف هاى خود پى مى برد و بیشتر به فکر درمان مى افتد.
ـ من نگفتم که انسان موقعى که مى خواهد خود را بسازد از اجتماع فاصله بگیرد و انزوا اختیار کند. نه؛ در حال خودسازى هم انسان باید در اجتماع باشد. همان گونه که مى گویید، انسان در اجتماع و مراوده با دیگران بهتر به ضعف هاى خود مى رسد. آنچه من گفتم این است که تا قبل از خودسازى و فراغت از خود، ایام تبلیغش نرسیده، نباید پست قبول کند. طلبه باید در اجتماع باشد، با امور اجتماعى سر و کار داشته باشد، اما دوران تبلیغ یا قبول مسئولیتش زمانى است که براى این کار آمادگى کامل پیدا کند.
اگر ما خود را بسازیم، تمام تعارضات و تزاحمات میان روحانیت از میان مى رود. چرا که منشأ تمام اینها شرک به خداوند متعال است. دستگاه خدا با این رقابت ها نمى سازد. اگر شخص تسلیم خداوند متعال باشد و به ایاک نعبد و ایاک نستعین ایمان داشته باشد، ممکن نیست شخص دیگرى را تضعیف کند. مگر این که آن شخص نااهل باشد و این بخواهد به وظیفه امر به معروف و نهى از منکر اقدام کند.
اگر ما قبل از تبلیغ، خودمان را ساخته باشیم. و از خود رها شده باشیم، هرگز تبلیغ ما براى تأمین زندگى نمى شود و مردم هم از دعوت ما تنها اجراى مرسوماتشان را انتظار ندارند. تبلیغ جان مى گیرد. و به همان که باید باشد تبدیل مى گردد. اگر قبل از قبول مسئولیت اجتماعى، خودمان را ساخته باشیم، هرگز در مسئولیت، نان و آب، نفوذ و قدرت، جستجو نمى کنیم.
و این نه بدان معنا است که ریاضت بکشیم، نه؛ انسان خودساخته مى داند که زید و عمرو، و تمام روابط اجتماعى، محکوم نظر خداوند متعال است. او از اینها چیزى نمى خواهد. البته خدا هم چنین فردى را به احسن وجه تأمین مى کند، به گونه اى که گویا افراد مأمور مى شوند که کارهاى او را انجام بدهند. بدون آن که او دنبال افراد بدود و التماس و خواهش کند، افراد به سراغش مى آیند. نباید تصور که برآورده شدن احتیاجات، تابع روابط اجتماعى است و با روابط حل مى گردد، نه؛ این گونه نیست. روابط اجتماعى، خود، محکوم حکومت الهى است. اگر شخص خود را بسازد و الهى شود، بدون این گونه روابط، افراد مانند یک مأمور کارهاى او را انجام مى دهند. این را خیال نکنید حرف است. این مطلب، اضافه بر مذاکره و بیانات علمى، مورد تجربه ما هم هست. یعنى ما تجربه کردیم و دیدیم چنین است. آن روزى که آدمى مرد خدا بشود، علومى که در غیر دستگاه الهى نیست؛ یعنى در دانشگاه و فیضیه نیست، [نصیب انسان مى شود [فقط دستگاه خداوند است که توان چنین فیضى را دارد.
پس مطلب این گونه شد که دورانى که انسان در جامعه توجه به نواقص و معایب خود مى کند، این دوران، دوران تبلیغ نیست، بعد از فراغت از اینها، ایام تبلیغ مى رسد. انسان باید در هر حال مرد اجتماعى باشد. منتها دوران سازندگى و تبلیغاتى او دورانى است که خودش ساخته شده باشد، و آزادى و استقلال از تشبثات به نفوس، در احتیاجات شخصى، پیدا کرده باشد. این مرد خودساخته، کالجبل الراسخ مى شود. و دیگر توطئه هاى رنگارنگ و حوادث گوناگون اجتماعى در او اثر نمى کند.
کسانى که خود را تا حدودى ساخته اند اگر بخواهند تا همان حد، دیگران را بسازند، چگونه باید این کار را انجام دهند، و قدم اول چیست؟
ـ هیچ چیز به اندازه عمل انسان در ساختن دیگران مؤثر نیست. رفتار و حرکات یک انسان وارسته، خود تبلیغ به وارستگى است: کونوا دعاة الناس بغیر ألسنتکم. این که تمام روحانیت به حضرت امام (ره) توجه دارند و ایشان را به عنوان الگو پذیرفتند، این به خاطر دعاوى امام نیست، به خاطر عمل ایشان است. آنچه به ایشان این جنبه را داده است، اعمال و رفتار ایشان است. ما بیش از شصت سال است که امام را مى شناسیم. ایشان از ابتداى امر متعبد بودند. در پنجاه سال پیش شایع بود، که ایشان استاد فلسفه اند، و براى افرادى مثل مرحوم مطهرى تدریس مى کردند. در عین حال، همه مى گفتند: ما چنان مرد حکیمى که تا این اندازه به مسائل، ائمه (علیهم السلام) و اوضاع امور، آشنا باشد؛ سراغ نداریم. بى جهت نیست که چنین توفیقاتى نصیب امام شده است.
از نظر اخلاق هم ایشان بى نظیر بودند. شاید حدود 30 یا 25 سال ایشان با مرحوم زنجانى در جلسات فیضیه شرکت داشتند، همیشه پشت سر ایشان حرکت مى کرد. حتى یک مرتبه دیده نشد که بر ایشان پیشى بگیرد. جلسات نشست امام هم با شاگردانش تشکیل مى شد. مسأله استاد و شاگرد اصلاً براى امام موضوعیت نداشت. ایشان نمى گفت: اینها شاگردان من هستند، نباید با اینها بنشینم، نه این حرفها نبود. گاهى ریاست جلسه هم به دست شاگردان مى افتاد، امام استاد جلسه بود، اما جلسه را دیگران اداره مى کردند.
از نظر سیاست و بینش اجتماعى هم که جاى حرف نیست. اشاره مى کنیم: این که زعامت و مرجعیت عامه، به دست آیة الله بروجردى افتاد، تا حدود زیادى مرهون زحمات امام بود. ایشان صلاح مى دیدند که باید مرجعیت در دست یک نفر متمرکز باشد. روى همین اصل در این جهت زیاد کوشیدند.
خلاصه کنم، از ابتداى تأسیس حوزه علمیه قم تاکنون ما براى امام نظیر نیافتیم.
به نظر شما درسهاى اخلاقى که اساتید حوزه در گذشته داشتند، و از آن جمله درس اخلاق خود حضرت عالى (که با توصیه امام مدظله ـ در مدرسه فیضیه ـ آغاز شد) تا چه حد در تربیت نفوس مؤثر است؟
ـ البته تذکر و گفت و شنود مسائل اخلاقى در سازندگى انسان مؤثر است: ان الذکرى تنفع المؤمنین. اما آنچه در این باب مهم است، قابلیت افراد است. فرد باید استعداد پذیرش حقایق را داشته باشد. چون به همین میزان مى تواند بهره مند گردد. حتى انذار و بشارت انبیا هم در تمام افراد مؤثر نبوده، تنها طایفه به خصوصى استعداد پذیرش این حقایق را داشتند. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) نسبت به همه افراد، یک نسبت تبلیغى داشت. کتاب هم یکى بود. ولى هر کس به میزان استعداد خود بهره برد. کتاب هم هدى للمتقین و شفاء للمؤمنین بود. البته با استمداد از خداوند متعال و اجتناب از معاصى مى توان استعداد فهم حقایق را ایجاد کرد و افزایش داد. ولى قاعده کلى این است که مظروف، بیش از قابلیت ظرف امکان ندارد. کسانى که در پى فراگیرى و درک معارف و حقایق اند، باید قابلیت و ظرفیت خود را افزایش دهند، تا هر چه بیشتر بهره مند گردند. و کسانى هم که به عنوان استاد در یک درس اخلاق حاضر مى شوند، باید حضورشان حضور انسان خودساخته و وارسته اى باشد که اعمالش، گفتارش را تأیید مى کند و بر قلب ها مى نشاند.
شما فرمودید: ابتدایى ترین گام، ساختن خود انسان است. از این روى، آشنایى به زندگى انسان هاى وارسته و خودساخته مى تواند ما را در این جهت ـ به عنوان الگو ـ کمک کند. لذا اگر به زندگى بزرگانى که شماموفق به درک حیات آنان شده اید، اشاره اى داشته باشید، مفید است.
ـ مسأله اصلى، تصمیم خود شخص است. هر کس باید به فکر خود باشد و بداند که پرونده حیاتى او را روزى بررسى خواهند کرد. البته ما بزرگانى داشتیم که بعد از زندگى ائمه معصومین (علیهم السلام)، مى توان به عنوان اسوه و نمونه روى خصوصیات زندگى آنها تکیه کرد. راجع به مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائرى، مؤسس حوزه علمیه قم و مرحوم حاج آقا مصطفى خمینى، که من سالیان دراز با آنها بودم، دوست دارم چند سطرى خودم بنویسم، زیرا آنچه پیرامون شخصیت این دو بزرگوار مى دانم جزء وجدانیات من است، و به آن معتقدم، بدون کم و کاست7.
حضرت آیة الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى، بنیان گذار حوزه علمیه (در حدود سال 1340 هجرى. قمرى) فقیهى اندیشمند، استادى پژوهشگر، در فقه، اصول و اخلاق بود.
آن مرحوم، همواره با اهل علم و طلاب ـ مانند پدرى مهربان نسبت به فرزند ـ، مهربان بود. پاسدار مصالح علم و محصلین بود. بودن هر یک از طلاب را که براى تحصیل، سودمند مى دید، ترغیب به ماندن وى مى کرد. و هر که را، در حوزه منشأ اثر نمى یافت در جایگاه مناسبى، به تبلیغ وادارش مى کرد.
در برپایى شعائر مذهبى، مراسم دینى، مجالس توسل و یادآورى اهل بیت (علیهم السلام) خود مى کوشید، و حتى هنگام درس نیز به آنان اقدام مى کرد. همواره در برابر ستمگران زمانش، مبارز و مقاوم بود ـ خداى این ستمگران را به کیفر کردارشان رسانده، وادى هلاکت و جهنمش را نصیب ایشان بگرداند، جهنمى که در آن فرو افکنده شوند که بد جایگاهى است (سوره ابراهیم (علیه السلام)، 14 28 ـ 29).
از ابتداى کار، در شناخت اشخاص و استعدادها، فراست و زیرکى خاص داشت، (که این حقیقت را از راستى گفتارش دریافتیم و تجربه کردیم) به گونه اى که افراد به وى، انس و آرامش مى یافتند. در نهایت انصاف با مردم مدارا مى کرد، اگر چه آن طرف خادمش بود.
در رفتار فروتن بود. در ایاب و ذهاب، خودمانى بود، تشریفات و بلندپروازى هاى خیالى را به کنارى گذاشته بود. همواره و در همه حال، به یاد خداوند بود.
نگهبان نفس و رها کننده هواهاى نفسانى بود، چنان که شأن فقیه اسلام شناس چنین است. گرفتار مشکلات و حوادث ناگوار زمانه بود ـ زمانه اى که همواره چنین دشوارى هایى را دارد ـ مشکلاتى که با مهاجرت علما و روحانیون، از شهرهاى خود براى مبارزه با ستمگران؛ پدید آمده بود.
در امور زندگى میانه رو و کم مؤونه بود. در سرانجام کارها، درست مى اندیشید. همواره بر دشوارى ها و ستمگرى ستمگران پایدارى کرد تا وفات یافت.
خداوند با خاندان عصمت و طهارت محشورش گرداند! آن خاندانى که منشأ تحول فکرى، براى نفوس آدمى هستند. تحولى که از انحطاط فکرى به اوج معارف الهى، ـ فقه، اخلاق، سیاست و خلافت اسلامى ـ پیدا شد.
خلافت اسلامى که مبدأ حرکت اجتماعى و سرافرازى اسلام بر تمامى ادیان و مذاهب گردید. سرافرازى اى که با حسن تفاهم انجام گرفت، آن حسن تفاهمى که در حیات انسانى، ضرورى است.
این تحول فکرى است که آرزوى دیرینه آدمى است، نه آنچه که شرق و غرب از تجهیزات مدرن (اگر چه به آن چه باید برسند رسیده باشند)، گمان مى کنند.
از این روست که هجرت، مبدأ تاریخى براى اسلام و مسلمین گشت و منشأ درخشش انوار و هدایت شد.
ما مبدأ تاریخ را هجرت نوشته ایم، زیرا، منشأ پیدایش تحول فکرى در نفوس بوده است. یعنى نفوس بت پرست و مشرک و…، تحول یافتند. این تحول را پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) ایجاد کرد، لذا هجرت النبى، مبدأ تاریخ اسلام شد و باید هم مبدأ تاریخى این باشد، زیرا مبدأ انسان سازى است.
آیة الله حاج آقا مصطفى خمینى (ره)، دانش هاى عقلى، نقلى، سیاست اسلامى و دینى را در جوانى فراهم آورده بود. و به آنجا که باید برسد، رسیده بود.
از نخبگان زمان ما، بلکه عصرها و زمان ها بود.
درست گفتار و نیک سیرت بود.
با کمال زیرکى و هوشیارى، به نفوس، آگاهى داشت.
سهم فراوانى در انقلاب و حوادث آن مى برد.
فرزند امام بود، بلکه خود امامى بود. پدرى مانند امام داشت. امام او را دوست مى داشت، نه به خاطر فرزند بودنش و او نیز امام را دوست مى داشت، نه به خاطر پدر بودنش، بلکه به خاطر کمالات و انگیزه هاى دیگرى که جاى بیان آنها نیست.
آنچه من در این جا نسبت به حاج آقا مصطفى آوردم، هیچ مبالغه و گزاف نیست. اگر کمى به ذهن بعید به نظر مى رسد، به علت این است که ما حاج آقا مصطفى را نمى شناسیم. او به راستى یکى از شخصیت هاى بزرگ، اما گمنام ماست. کسى نتوانست خوب او را بشناسد و بشناساند. من معتقدم که هیچ کس به اندازه خود امام حاج آقا مصطفى را نمى شناخت. افسوس که امام هم به لحاظ هاى گوناگون نمى تواند ایشان را معرفى کند.
به نظر من از جمله کسانى که مى تواند به عنوان الگو و نمونه براى حوزه هاى علمیه و طلبه ها مطرح باشد، شهید مطهرى (ره) است. او را به عنوان محصول نمونه حوزه و فردى که در حوزه موفق بوده است مى توان به عنوان الگو برگزید. چیزى که در شهید مطهرى چشمگیر بود، خستگى ناپذیر بودن ایشان در کار و تقوا بود. مطهرى، به راستى مرد کار و تلاش بود. به جرأت مى توان گفت از 24 ساعت شبانه روز 18 ساعت کار و تلاش داشت، در تقوا هم مرد کم نظیرى بود. از جلسات کم فایده به شدت پرهیز داشت. رفت و آمدهاى معمولى دیگران را نداشت و بیشتر به کار خود مشغول بود.
لطفا اشاره اى نیز به زندگى و ویژگى هاى مرحوم میرزا ابوالقاسم قمى و مرحوم حاج شیخ محمدتقى بافقى بکنید.
ـ زهد و تقواى مرحوم میرزا ابوالقاسم قمى8 نمونه بود. ایشان با تمام محبوبیت و نفوذى که داشت تنها با سادات، اهل علم و طبقه ضعیف خوب بود، و به آنها روى خوش نشان مى داد. با متنفذین هیچ خوب نبود. به گونه اى که هیچ یک از آنها جرأت نداشتن براى او هدیه اى بفرستند. میرزا اجازه نمى داد متنفذین در کارهاى او دخالت کنند. زندگى کاملاً درویشى و بى آلایشى داشت. حتى خادمى نداشت که به کارهاى بیرونى او برسد. یکى از سادات فقیر بود که میرزا از سهم سادات به او کمک مى کرد، او هم گاهى در بیرونى چاى و غلیانى درست مى کرد.
مرحوم حاج شیخ محمدتقى بافقى9 نیز از نوادر زمان بود. او در تأسیس حوزه قم سهم بزرگى داشت. طهارت نفس او فوق العاده بود. به صورتى که محرز و مسلم بود شیخ در کارهایش به چیزى جز رضاى خدا نظر و وابستگى ندارد. به روحانیت بسیار خدوم بود و به کرامت طلبه ها بسیار توجه داشت. در آن اوایل تأسیس حوزه، در اول هر ماه حدود هزار تومان (سکه) که وزنش هم زیاد مى شد، درون کیسه اى مى ریخت و به سراغ تک تک حجره هاى فیضیه مى آمد و شهریه طلبه ها را مى داد. به طلبه اى که مى فهمید کوششى در درس و امور تقوایى دارد، خیلى احترام و تواضع مى کرد. هنگام تعطیلى تابستان که طلبه ها مسافرت مى رفتند، شهریه چند ماه را یک جا پرداخت مى کرد که مجبور نباشند هر ماه براى گرفتن شهریه رنج مسافرت را تحمل کنند.
مرحوم بافقى آن گونه صادق بود که دوست و دشمن به صداقتش ایمان داشت. خواهر رضاخان که فوت کرده بود، رضاخان گفته بود مرحوم بافقى بر او نماز میت بخواند! شیخ مى گفت: ما در حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) بودیم که گفتند: بیا نماز بخوان، من گذاشتم همه که جمع شدند، گفتم: نمى آیم.
مرحوم بافقى مرد مبارزى بود، به مبارزه با رضاخان برخاست، بعد هم تبعید شد و به زندان افتاد، اما آن گونه محکم و پابرجا بود که حرف هاى بعد از زندانش با قبل از زندان هیچ فرقى نکرد. خانه ایشان در حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) در خیابانى واقع شده بود که رفت و آمد نظامیان در آن خیابان زیاد بود. در اتاقى هم که ایشان در آن مى نشست، درست مقابل در حیاط بود. شیخ بر این موضوع که او را مى بینند و هر آن، ممکن است مزاحمش شوند، هیچ توجهى نداشت. بى اعتنا به همه چیز در همان اتاق جلسات گفت و شنود داشت. من خودم مکرر در همان جا خدمت ایشان رسیدم.
حضرت عالى چه تفاوتى میان طلبه هاى امروز و گذشته مى بینید؟
ـ من امروز بین طلبه ها نیستم. یک وقتى بود با آنها محشور بودم، ولى الآن به خاطر کسالت مزاج، کمتر با طلبه ها هستم. دوره اول فیضیه خیلى طلبه ها با صفا بودند. یادم هست یک روز ایام البیض، از حجره خارج شدم، دیدم به جز یک حجره همه مشغول عبادات مخصوص بودند، فقط یک حجره ترک کرده بود. در صورتى که حاج شیخ نگفته بود؛ بلکه خودشان همت داشتند. شب ها تا نیمه شب مى دیدیم که طلبه ها کنار چراغ هاى لامپاى نفتى مشغول مطالعه هستند و روحیه، خیلى روحیه سرشارى بود، این وضع پیش از حکومت و قدرت پهلوى بود. اما او که سر کار آمد، همه را حتى خود حاج شیخ را به زحمت انداخت.
درباره امور مادى، طلبه هاى گذشته نسبت به امروزى ها، قانع تر بودند. گاهى مى شد چهار تا طلبه با یک دیزى آبگوشت به سر مى بردند. این را عرض کنم که کلاً حرکت انسانى و الهى در حوزه و در مسیر انبیا با چلوکباب آماده، نمى سازد، کسى که همه چیزش آماده باشد، پیشروى نمى کند، تکامل در نتیجه فشار است. اگر پیشروى مى خواهید باید سختى بکشید.
و اما طلبه هاى امروز با واقعیت هاى اجتماعى بیشتر سر و کار دارند و بهتر به درد اجتماع مى خورند. و این همه از برکات وجود امام (ره) است. ایشان این حرکت را ایجاد کرد و به حوزه ها حیات داد. واقعا ایشان بر گردن حوزه ها حق حیات دارند. شاید علماى سابق خیال مى کردند همین که یک درسى بگویند و شهریه اى هم بدهند، دیگر وظیفه را انجام داده اند. البته این غیر از نوادرى است که در شیعه بوده اند، مثل بحرالعلوم و شیخ انصارى و دیگران، از این افراد الهى داشتیم، اما کم بوده اند. نوعا در زمانى که ما هم تحصیل مى کردیم. خیال مى کردند اگر تدریسى بکنند و پولى به طلبه ها بدهند و جماعتى برگزار کنند، وظیفه را انجام داده اند. در حالى که این گونه نیست. در روایات خودمان داریم: بنى الاسلام على خمس… و لم یناد بشى ء کما نودى بالولایه…10.
البته این تذکر را هم داشته باشیم که طلبه اى باید وارد مسائل اجتماعى بشود که خوب درس هایش را خوانده باشد. ایام تحصیل نباید زیاد خود را مشغول کرد. طلبه باید حداقل ده سال خوب درس بخواند و تحصیلات خود را کامل کند. بعد اگر خواست به سراغ مسائل اجتماعى برود، مانعى ندارد. در غیر این صورت خسران کرده و به حال اجتماع هم زیاد نافع نیست.
چند ماه پیش، از مسافرت کاشمر برگشته بودید، کسى سؤال کرد که: به چه منظور به کاشمر رفتید؟ شما فرمودید: براى زیارت مرحوم مدرس. سؤال کننده تعجب کرد. سپس شما به شخصیت و عظمت مدرس اشاره کرده و محبوبیت او را در حوزه بیان داشتید. پرسیده شد که احترام مرحوم مدرس نزد حاج شیخ عبدالکریم چه اندازه بود؟ فرمودید: مرحوم مدرس یک رجل علمى، دینى و سیاسى بود، و این گونه فردى مهم تر از رجل علمى و دینى است. زیرا این، مظهر ولایت است، که در روایت مى فرماید: بنى الاسلام على خمس…، که اگر ولایت و سیاست مسلمین نباشد، دیگر فروع اسلامى تحقق کامل نمى یابند.
ـ بله، مرحوم مدرس را نمى شناسند. مدرس مرد فوق العاده اى بود. نمونه اى از یک روحانى واقعى. اگر از یک مرجع بالاتر نبود، کمتر نبود. این مرد در مقابل طغیان رضاخان ایستاد. رضاخان دیکتاتور عجیبى بود. شما فقط وصفش را شنیده اید. یک وقت آمده بود قم. رؤساى ادارات قم رفته بودند استقبالش، گفتند: صف مستقبلین، چنان صاف و بى حرکت ایستاده بودند که اگر عقرب به آنان نیش مى زد تکان نمى خوردند. این چنین در مقابل او بیچاره و ذلیل بودند. اما مرحوم مدرس براى او هیچ ارزشى قائل نبود، و در مقابلش ایستاد.
در مرحوم مدرس سه خصوصیت جمع شده بود: ذکاوت، دیانت، و شجاعت. هیچگاه از مسیر دیانت خارج نشد. مسائل سیاسى را خوب مى فهمید و در امور سیاسى اجتماعى، صاحب نظر بود. با شجاعتى هم که داشت مى توانست اندیشه اش را به کرسى بنشاند. یک وقت حاکمان آن روز، زمزمه سر داده بودند که نماینده هر منطقه باید مشهورترین فرد منطقه باشد. مرحوم مدرس گفت: این حرف اشتباه است، نماینده هر منطقه باید بصیرترین شخص به اوضاع منطقه باشد. مشهورترین را مى خواهیم چه کنیم؟
این که ما به زیارت مرحوم مدرس رفتیم، اگر هزار نفر از ما مى خواستند این کار را نکنیم شاید حریف ما نبودند. اما این خود سید و وضع سید بود که ما را به آنجا کشاند. قبر ایشان هم اکنون در آنجا مزار است. خودش هم به رضاخان فرموده بود، مرا هر کجا دفن کنند مزار مى شود.
امام ـ مدظله ـ در یکى از پیام هاى اخیر خود قشرى را ـ که نوعا با انقلاب و جنگ و مبارزه با طواغیت، مخالف هستند و در عین حال خود را اهل ولایت مى دانند ـ مورد انتقاد قرار داده و فرمودند: ایشان اهل دیانت هم نیستند، چه رسد به ولایت. به نظر شما ولایت حقیقى چیست؟
ـ قبلاً هم عرض کردم که معارف اسلام، مقوله ذات تشکیک است. مانند نور مراتب مختلفى دارد. مرتبه کامل آن مخصوص پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) و اولیاى خدا است و کسى نمى تواند به آن برسد. و اما مراتب پایین تر را هر کس به اندازه استعداد و لیاقتش مى تواند درک کند. در همین مراتب پایین هم درجاتى داریم. درجات عالى آن مخصوص نفوس مهذب و مزکى است؛ آنها که از حب و بغض ها خود را تزکیه کرده باشند. درک وجدانى معارف عالیه اسلام مشکل است و تقریبا اختصاص به همین نفوس دارد.
کسانى هستند که مى گویند چون درک معارف اسلام بسیار مشکل است، و از طاقت ما خارج است، ما تنها ولى را مى شناسیم، چرا که او را مى شود شناخت و از راه شناخت ولى مى خواهند به قرب الهى نزدیک شوند. خوب این هم یک مرتبه اى از اسلام است، به شرط این که با حرکت هاى اصیل اسلامى مخالفت نکنند. مرتبه ضعیفى از اسلام را دارند، بیش از این هم از آنها توقع نیست، زیرا توان درکش را ندارند، ولى اگر به مزاحمت حرکت هاى اصیل اسلامى بپردازند، این محل اشکال مى شود. چرا که ایمان واقعى مانع از اخلالگرى است. حالا که این ها بیش از این هنر ندارند و نمى توانند جز مبادى اولیه اسلام را درک کنند، یا قدرت حرکت ندارند، نباید هم اخلالگرى و مانع تراشى بکنند.
البته اسلام واقعى هم در یک سطحى است که نمى شود مذمت کرد؛ چرا نمى فهمى؟ سطح معارف بالاست به گونه اى که از آن بالاتر نمى شود. انسان در این مکتب زیاد اوج گرفته است. در عین حال، مانع رسیدن به حقایق هم خود انسان است، هوسها، قومیت ها، عصبیت ها، جهل ها، این ها مانع رسیدن به حقایق مى شود.
اینک که خداوند متعال، با فتح مهران توسط رزمندگان اسلام، دل مؤمنین را شاد کرده است، درباره جنگ و تقویت جبهه ها چه توصیه اى براى طلبه ها دارید؟
ـ استقلال و آزادى کشور، چه در زمینه نظامى، چه در زمینه فرهنگى و چه در زمینه اقتصادى، وابسته به پیروزى در این جنگ است. خداوند متعال کمک کند که هر چه زودتر با توان رزمندگان اسلام این پیروزى به دست بیاید، و استقلال و آزادى کشور بیمه گردد.
بعد از پیروزى در این جهاد اصغر، ما مى مانیم و جهاد اکبرمان، پیروزى در این جهاد مقدمه بر این مى شود که ما به فکر استقلال و آزادى نفوس خود بیفتیم و فکرى به حال خودمان بکنیم، تا این تعارضات و تزاحمات و جناح بندى ها از میان برود. این اشکالات تا زمانى که پیروزى در جهاد اکبر نصیبمان نشود و نتوانیم به استقلال و آزادى از غیر خدا برسیم از میان نمى رود و اگر به حول و قوه الهى و همت خودمان به این پیروزى برسیم، آنگاه ما منشأ آثارى مى شود که هم به حال خودمان و هم به حال جامعه ما مفید خواهد بود.
در پایان، اگر توصیه و پیامى، براى حوزه، طلاب و دست اندرکاران مجله دارید بفرمایید.
از جمله اشکالاتى که به ما حوزویان وارد است این است که: ما درباره فروع زیاد زحمت مى کشیم و کار مى کنیم، تا به استنباط مى رسیم. اما در اصول ضعیف هستیم. استدلال در فروع و تقلید در اصول، یا تردید در اصول، بر یک فقیه عیب است و جاى اشکال مى گردد. با کمال تأسف باید عرض کنم که حوزه، اصول اعتقادات را علم نمى داند و تنها بحث هاى متداول فقه و اصول را علم مى شمارد. در صورتى که اصول، سازنده نفوس است. عبادات و فقه هم مقدمه بر سازندگى انسان است. انسان در فقه هم اگر به مراتب عالى برسد، اما خودش را نساخته باشد، فایده اى ندارد. در روایت داریم که درون انسان آتشى است که با هر مرتبه و مقام علمى که انسان داشته باشد، باز آن آتش شعله ور است. و چه بسا مقام و موقعیت علمى، آن را شعله ورتر نیز مى کند. مگر این که انسان قبل از هر چیز به فکر خود و نفس اماره اش باشد، و به فکر اصلاح خودش باشد.
البته این بدان معنى نیست که به علوم، بى توجهى شود. به علوم هم باید توجه کامل داشت، ادبیات، فقه، اصول و فلسفه را باید خوب خواند. اما اصل را هم نباید فراموش کرد. ظاهرا قضیه دو جهت دارد: علم بدون تقوا به درد نمى خورد. تقواى بدون علم هم کافى نیست.
اگر فرد عامى، متقى باشد مورد عنایت خداوند قرار مى گیرد، اما نمى تواند آنچه را به او رسیده نشر و گسترش دهد، قدرت استدلال ندارد. علوم به انسان قدرت استدلال و نشر مى دهد، اگر چه نورانیتش را باید از جاى دیگر گرفت. به دوستان طلبه هم توصیه مى کنم: بعد از خودسازى، زیاد فکر کنند، در تمام امور بیندیشند و از روى تفکر و اندیشه چیزى را بپذیرند. زیرا تعبدیات زیاد کارساز نیست، و دوامى ندارد. تفکر، منشأ اثر است و این اثر، حتى در تتبع هم نیست. چرا که با حفظ تمام کتب، رفع شک و شبهه نمى شود. اما با تفکر این کار مى شود. در خاتمه از خداوند متعال مى خواهم به همه ما توفیق دهد که عالمان عامل باشیم. و به ما حسن عاقبت عنایت کند. من به شما دعا مى کنم که خداوند شما را موفق کند که همواره در پى رضاى او باشید و توفیقات الهى نصیب شما گردد.
گفتار 8
حضرت آیة الله بهاءالدینى، به صرف آگاهى از رحلت جانگداز حضرت امام، رضوان الله تعالى علیه، با دلى آکنده از غم و اندوه، سطورى در عظمت امام، به عربى نگاشته اند، که ترجمه آن را به گونه اى آزاد در این جا مى آوریم11.
حضرت آیة الله العظمى خمینى، که بى کران رحمت خداوند بر او باد، حدود شصت سال در احیاى اسلام و ارائه چهره ناب معارف و علوم آن، از عرفان فقه و سیاست دینى، با تمام توان کوشید و در مقابل سختى ها و رنج هاى حوادث، در مسیر مبارزه با کفر و شرک و الحاد، نستوه ایستاد. مقاومت استوار امام، در راه هدف و در مقابل ظلم و ستم و فراخوانى امت اسلامى به خدا و رسول، جبهه کفر و شرک را به واکنش واداشت و بدین سان استکبار با تمام قدرت و توان مادى و فکرى، علیه آن بزرگوار به توطئه برخاست. خداوند آن بزرگوار را پاداش خیر دهاد و با ائمه اطهار (علیهم السلام) که مصابیح هدایت، کشتى نجات و مشعل هاى فروزان راهند، محشور فرماید.
بارى،[حضرت امام] در مقابل کفر و نفاق و شرک و ظلم شرق و غرب ایستاد و رسالت بزرگ الهى اش را بدون سستى و درنگ ادا نمود، و بر حوادث شکننده و ناگوارى که از جباران شرق و غرب و واپس گرایان خارجى و داخلى در راه دید، شکیبایى ورزید.
رضوان خدا بر او باد که در این راه به اجداد بزرگوارش اقتدا نمود؛ چرا که او از فرزندان گرانقدر آن بزرگواران و نور چشم حضرت زهرا (سلام الله علیه) و رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و امتداد وجود آن عزیزان بود. (و آنان به وجود او مبتهج بودند و به انتسابش افتخار مى کردند.)
با وجود حضرت امام، در دوران غیبت حضرت ولى عصر (عج) و در هنگامه جولان کفر و قدرت مآبى و طغیان شرک، با تمام تجهیزات و نیرو، تشیع و اسلام زنده شد.
بدین سان امام، با احیاى دین و سنت الهى، احیاگر شریعت اسلام و تجدید کننده حیات روحانى مسلمانان در تمام ابعاد آن است: در اصول و فروع و اخلاق و عرفان و سیاست دینى.
گزیده سخن آن که: امام ذخیره اى از گنجینه اهل بیت عصمت (علیهم السلام) بود. خداوند او را پاداش خیر دهد و با اجداد بزرگوارش، محشور گرداند12.
حضرت عالى از دوستان و افراد مورد علاقه حضرت امام، رضوان الله تعالى علیه بوده اید، لطفا از ویژگى هاى آن بزرگوار، براى ما و خوانندگان مجله مطالبى را بفرمایید.
ـ بله، من به امام شدیدا علاقه مند بودم و ایشان را دوست مى داشتم. من درس زیاد مى گفتم و گاهى به خاطر درس زیاد، بعضى از آقایان که مراجعه مى کردند که درس بگویم، قبول نمى کردم. این افراد، چون مى دانستند من به امام علاقه دارم، ایشان را واسطه مى کردند. امام که واسطه مى شد و مى فرمود: این درس را قبول کن؛ من هم قبول مى کردم. البته در جلسات زیادى با ایشان بوده ام. بالاخره، روابط نزدیکى با یکدیگر داشتیم. امام منزل ما مى آمدند.
اما خصوصیات ایشان:
1 ـ خدمتگزار روحانیت:
امام از همان ابتدا، تا وقتى که آمد جماران، خدمتگزار روحانیت بود. شما حالا خبر دارید. ما شصت سال پیش را خبر داریم. احترام و تجلیل از روحانیت از طرف ایشان سابقه اى طولانى دارد. کسى قادر نبود اهانتى به روحانیت بکند. شصت سال پیش که امام حدود 25، 26 سال سن داشت، یک همچنین وضعى داشت. من خودم شاهد بودم که کسى را که به روحانیت اهانت کرد، از فیضیه بیرون کرد. این قضیه مربوط مى شود به شصت سال پیش.
در گرفتارى هاى طلاب، امام به آنان کمک مى کرد. از اجاره خانه اش و ملکى که در خمین داشت، به طلاب کمک مى کرد. من خودم خبر دارم که در یک ماه رمضانى بود (در شصت سال پیش) به طلاب کمک کرد.
2 ـ اخلاق و فضل:
در این بعد، نظیر امام را در حوزه نجف و قم ندیدم. جهات معنوى و اخلاقى امام روى تبلیغات نبود، روى واقعیت بود. مثل خود اجدادش که روى جهات واقعى است.
3 ـ احترام به شاگردان:
از خصوصیات امام این بود که با شاگردانش، جلسه مى گرفت و مسأله شاگرد و استاد در برنامه امام، منها بود. این که در برنامه اش باشد که بله، ما استادیم و این ها شاگرد و من با اینها بنشینم! خیر، این چنین برنامه و مرامى نداشت. با شاگردان مى نشست، جلسه مى گذاشت. گاهى ریاست جلسه، با یکى از شاگردان خودش بود. مى خواهم بگویم بزرگى روحى امام تا این حد بود.
4 ـ احترام به دوستان:
در جلساتى که با دوستانش شرکت مى کرد، همیشه دوستانش را جلو مى انداخت و خودش از عقب مى آمد. با این حرکت از دوستانش تجلیل مى کرد. این کار، کار یک دفعه و دو دفعه نبود، بلکه کار بیست سال بود که خود من شاهد این مسأله بودم. عجب عظمت روحى داشت.
در جلسات و گفتگوهایى که با امام داشتید، چه موضوعاتى مطرح مى شد؟!
ـ یک نمونه از آن گفتگوها را نقل مى کنم. حدود 56، 57 سال پیش بود که از طرف حکومت پهلوى، جشن کشف حجاب برگزار شده بود و ما در فیضیه بودیم و عده اى از رفقا هم آنجا بودند. در آن شب جشن، همه ناراحت بودند؛ چون به اصطلاح، رجال دعوت شده بودند که با بانوانشان مکشفه بروند فرماندارى. فیضیه خلوت شد. امام، تنها در صحن فیضیه بود. وقتى که خلوت شد، امام به ما گفت: اگر فرماندارى از ما دعوت کرد، چه باید کرد؟ ما خواستیم فکر کنیم و یک چیزى بگوییم که امام به ما فرصت نداد و گفت: ما قبول نخواهیم کرد. این حرف را امام در جمع نزد؛ چون اطمینان به نفوس نبود و فقط به ما گفت. ما هم ذخیره کردیم و جایى بروز ندادیم. البته رضاخان، آخوندها را رها کرد و گفته بود: نمى شود سر به سر اینها گذاشت. از روحانیت دعوتى براى آن کار به عمل نیامد؛ زیرا عده اى مخالفت کرده بودند و گفته بودند: اگر سرمان هم برود، تن به این چنین کارى نمى دهیم. این حرف را به روحانیت تهران نسبت مى دهند.
حضرت امام (ره)، درس فصوص مرحوم شاه آبادى مى رفتند اگر در این باره مطلبى دارید بفرمایید.
ـ بله، ما وقتى به درس اسفار مرحوم شاه آبادى مى رفتیم، امام را مى دیدیم که از اتاق عقبى مى آید بیرون. مرحوم شاه آبادى، به ایشان فصوص درس مى داد. مباحثه ما اسفار بود. البته من خیلى نرفتم. نمى دانم چطور بود که خیلى علاقه به فلسفه نداشتم. ما خیلى در فقه و اصول، اهتمام داشتیم.
حوزه هاى علمیه باید چه دیدى به حضرت امام (ره) داشته باشند.
ـ این مسأله، تابع فکر و نظر خودشان است. طبق تشخیص خودشان است. در دستگاه خدا و ائمه (علیهم السلام)، هر کس تابع نظریه خودش است. انسان واقعیات را آن طور که هست درک نمى کند؛ بلکه مطابق درک خودش مى فهمد. مطابق افق دید خودش، ادراک مى کند. امام را هم همین طور، خدا را هم همین طور و…
مثلاً قرآن، نهج البلاغه و صحیفه سجادیه را آن طور که خدا مى خواست، امیرالمؤمنین على (علیه السلام) و یا امام سجاد (علیه السلام) مى خواست، معلوم نیست انسان ها بتوانند بفهمند. مفسرین طبق افق دید خودشان، قرآن را مى فهمند، نه آن طور که در واقع هست. یک نامه معمولى را یک آدم ساده و عامى یک جور مى فهمد و یک انسان عمیق جورى دیگر مى فهمد.
بالاخره، افق دید اشخاص در فهم مطالب خیلى دخالت دارد. مى بینید که تفاسیر عامه خیلى اش ادبى و ان قلت و قلت هاى نحوى و صرفى است، بعضى ها هم علمى است. مجموع این ها به حسب افق دید مفسر است. مفسر اگر حکیم بوده، بیانات حکیمانه دارد، ادیب بوده، بیانات ادبى دارد، مورخ بود، بیانات تاریخى دارد و… . حضرت فرموده: الموعظه اذا صدرت من أهله وقعت فى محله باید هم محل، قابلیت داشته باشد و هم گوینده.
امام دلش مى خواست، روحانیت در یک سطح عالى حرکت کنند، ولى آن جورى که ایشان مى خواست نشد.
فصل سوم: خاطره ها
بى تردید کسانى که توفیق مصاحبت و مجالست با حضرت آیة الله بهاءالدینى (قدس سره الشریف) را یافته اند، خاطره هایى ارزشمند و فراموش ناشدنى از محضر پرفیض این مرد الهى با خود دارند؛ که همه شنیدنى و آموزنده است. در این فصل پاره اى از خاطرات جناب حجة الاسلام و المسلمین آقاى سلطانى، یکى از ارادتمندان آن بزرگ مرد از نظرتان مى گذرد.
رؤیاى صادق
یک سال، محرم و صفر را در ایلام بودم. بعد از مسافرت تبلیغى، روزى که به قم برگشتم، در نزدیکى حرم از ماشین پیاده شدم و با شیخ محترمى که قبلاً سابقه آشنایى داشتم برخورد کردم. ایشان چندى قبل با زحمت فراوان خانه اى به قیمت هفتاد، هشتاد هزار تومان تهیه کرده بود؛ به طورى که براى تهیه آن، همه کتاب ها و زیور آلات همسرش را فروخته بود. لذا در اولین برخورد پس از احوال پرسى از او پرسیدم: منزل را چه کردى؟ گفت: هنوز ده، پانزده هزار تومانش مانده است که اگر این هفته پرداخت نکنم، خانه از دستم بیرون مى رود. من یک مرتبه تصمیم گرفتم هفت هزار تومانى که طى دو ماه تبلیغ گرفته بودم به این شیخ بدهم. پول را به او دادم و گفتم: برو که خانه از دستت نرود.
وقتى به خانه رسیدم، حدود دویست تومان بیش تر نداشتم و این قضیه را به هیچ کس نگفتم. و آن شیخ هم با آقاى بهاءالدینى رابطه اى نداشت، ولى شیخ بسیار محترمى بود و از اطراف خراسان هم بود. چند روزى گذشت و آن دویست تومان هم تمام شد. همان شب آقا (آیة الله بهاءالدینى) را در خواب دیدم که دو هزار تومان به من دادند؛ من هم این خواب را حمل بر این کردم که آدم تشنه، خواب آب مى بیند؛ لذا به خواب ترتیب اثرى ندادم. فرداى آن شب طبق معمول براى نماز مغرب و عشا به حسینیه آقا رفتم و در صف سوم، چهارم نشستم. بعد از نماز، آقا از روى سجاده بلند شدند و داخل اتاق رفتند و برگشتند و از پشت سر مرا صدا زدند. وقتى برگشتم، مقدارى پول به من دادند. پول را گرفتم و به کوچه آمدم. نگاه کردم دیدم همان دو هزار تومانى است که دیشب در خواب دیده بودم.
این اولین جرقه براى من بود و یک حالت خاصى به من دست داد. وقتى به خانه برگشتم موضوع را به خانواده گفتم. و من تا آن وقت در مورد قرض دادن به آن شیخ و بعد تمام شدن پولمان و همین طور خواب دیشب، چیزى به خانواده نگفته بودم، ولى با این اتفاق همه چیز را برایش گفتم و اضافه کردم که: اگر امشب چیزى در خانه داریم، بخوریم؛ فعلاً به این دو هزار تومان دست نزنیم. با ده، پانزده قرانى که داشتیم نان سنگکى خریدیم و آن شب را به سر بردیم. فردا شب بعد از نماز مغرب و عشا دو هزار تومان را خدمت آقا گذاشتم و عرض کردم: آقا اشتباه نکردید که این پول را به من دادید؟ (البته بعد فهمیدم تعبیر درستى به کار نبرده ام). گفتم: ما احتیاجى نداریم؛ اگر هم احتیاجى باشد با صد تومان، دویست تومان رفع مى شود. ایشان فرمود: فلانى ما در زندگى اشتباه زیاد داریم، ولى در پول دادن به کسى اشتباه نمى کنیم؛ شما کار خوبى کردید و این پول را یک نفر حواله داده بود براى تو، که نمى خواهم بگویم. خوابى را هم که دیدى از رؤیاهاى صادقه بود. حالا بفرمایید، خدا توفیقت بدهد! این در حالى بود که من اسمى از خوابم پیش آقا نبرده بودم. آن شب با یک حالت خاصى که نمى شود آن را بیان کرد به منزل آمدم.
آن شب آن پول خرد نشد. صبح دیدم در خانه را مى زنند. رفیقى داشتیم از ایلام، به نام آقاى حسینى، که کشاورز بود، آمد و پولى به ما داد و رفت. هر چه تعارف کردم، داخل نیامد، گفت: عازم تهران هستم. خلاصه این که، هر وقت نوبت به آن دو هزار تومان مى رسید که خرج کنیم، پولى مى رسید؛ تا این که جمهورى اسلامى برقرار شد و پول ها را عوض کردیم.
حضرت على بن موسى الرضا (علیه السلام) باید سفارش کند.
روزى به این فکر افتادم که به آقاى امجد (یکى از علماى برجسته) بگویم که به آقا سفارش کند کمى بیشتر ما را مورد عنایت (معنوى) قرار دهد. تا این که یک روز، نزدیک غروب، دیدم آقا از در خانه ما به طرف على بن جعفر (علیه السلام) قدم زنان مى روند. طرف جنوبى على بن جعفر، پشت باغ بهشت، زمین خالى بود که آقا به آنجا مى رفتند. مقدارى چاى داخل فلاسک ریختم و استکان و مقدارى نبات برداشتم و پشت سر آقا حرکت کردم، تا رسیدیم به جوى آبى که آنجا بود. کنار جوى آب، گیاه هم بود.
آقا لب جوى رو به شرق نشستند و من هم به احترام ایشان، مقابل ایشان نشستم. ایشان فرمود: بیا این جا بنشین، پشت به حضرت رضا (علیه السلام) نکن! من هم زود پا شدم و آن طرف نشستم و چاى براى ایشان ریختم و ایشان در حال فکربود. ایشان غالبا در حال تفکر بود. ناگهان رو به من کرده و فرمود: فلانى سفارش زید و عمرو، براى ما فایده اى ندارد، شما باید کارى کنى که حضرت رضا (علیه السلام) سفارشت را بکند و من راه سفارش حضرت رضا (علیه السلام) را به تو مى گویم. و آن هم اولش این است که دست از زرنگى بردارى. اگر دست از زرنگ بازى برداشتى، حضرت رضا (علیه السلام) مى گوید: شیخ را داشته باش؛ و اگر رفتى دنبال زرنگى، که رفتى. این در حالى بود که هنوز من به آقاى امجد چیزى نگفته بودم، فقط در نظرم بود که بگویم. البته دو سه روزى دنبال ایشان بودم، که در همین خلال آقا فرمود: سفارش زید و عمرو براى ما فایده اى ندارد.
ماجراى روغن
در یکى از مسافرت هایى که ما مى رفتیم به ایلام، آقا فرمود: اگر یک حلب روغن براى ما بیاورى پولش را از این جا مى دهیم. گفتم به چشم. ما هم به یکى از رفقا گفتیم آقاى بهاءالدینى شخص بزرگوارى است و یک حلب روغن سفارشى براى ایشان تهیه کن! موقع برگشتن دیدم این آقا روغن را آورد توى ماشین گذاشت، ولى هر چه اصرار کردم، پولش را نگرفت. وقتى آمدیم قم، ساعت سه بعد از ظهر بود و هوا هم گرم بود؛ من حلب روغن را به خانه ایشان بردم؛ خانواده شان گفتند: آقا مى فرمایند بیا داخل! رفتم داخل، دیدم آقا در حسینیه نشسته و مشغول است. قبل از این که چیزى گفته باشم فرمود: ما که نگفتیم این طورى روغن بیاورى. گفتم: آقا، خودش پولش را نگرفت من خیلى اصرار کردم، قبول نکرد.
ایشان گفتند براى من یک لیوان شربت آبلیمو آوردند و فرمودند: هواى قم آن قدر گرم بود که تا صبح نخوابیدم، در مثل چنین شبى، پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در میدان جنگ بود. و این را با حالت خاصى گفتند. و بعد ادامه دادند: ما مى خواهیم با این چیزها به جایى برسیم؛ ما این جا از گرما خوابمان نمى برد!
چند روز بعد به ایشان عرض کردم: آقا روغنش خوب بود؟ فرمود: به ما گفتند باید تقسیم شود.، فهمیدم هنوز از آن استفاده نکرده اند. ما روى فرمایش هاى آقا کنجکاو بودیم، چون همه روى حساب بود. لذا در مسافرت بعدى به آن بنده خدا گفتم: این روغنى که دادى، بابت چه بود؟ گفت: بابت سهم سادات.
تأخیر جنگ
درباره خیلى مسائل، ما از ایشان مى پرسیدیم. مثلاً یک بار راجع به جنگ از ایشان پرسیدیم که: عاقبت جنگ چه مى شود؟ فرمود: شب جمعه همین جا نشسته بودم، جوان ها هم این جا سینه مى زدند، یک وقت دیدم چهارده شخصیت بزرگوار دور من را احاطه کرده اند. یکى از آنها فرمود: ما هر کدام به اندازه صد هزار نفر نیرو داریم، شما مى گویید باید با صدام چه کرد؟ گفتم: تا مصلحت خدا چه باشد. فرمود: مصلحت خدا در تأخیر است.
البته سؤال ما بیشتر به این خاطر بود که همیشه در میدان بودیم، مرتب بمباران مى شد و شهید و مجروح داشتیم. و سؤال ما از عاقبت امور بود. این اتفاق مربوط به محرم سال 64 است.
خبر از شهادت حاج آقا مصطفى خمینى (ره)
روزى به ایشان عرض کردم: شاگردهاى شما مى گویند که شما بیست سال قبل از شهادت حاج آقا مصطفى خمینى، داستان شهادت ایشان را به امام گفته بودید، خواستم از زبان خودتان بشنوم. فرمود: بعد از ظهرى بود رفتم منزل آقا (امام)؛ دیدم ایشان پشت بام نشسته، ما هم نشستیم تا غروب شد. آقا فرمود: شام همین جا بمان. من صداى حاج آقا مصطفى را شنیدم که به مادرش گفت: امشب که آقا (آیة الله بهاءالدینى) این جاست یک کته براى ما درست نمى کنى؟ چون شب ها چیزهاى حاضرى مى خوردند. متوجه شدم امشب به خاطر ما باید کته درست کنند. حاج آقا مصطفى که از پله ها به خاطر غذا بالا و پایین مى رفت، دو مرتبه امام فرمود: مصطفى نیفتى! دفعه سوم که فرمود: مصطفى نیفتى، یک مرتبه پرده کنار رفت و فیلم حاج آقا مصطفى جلو چشمم آمد. بعد از آن به امام گفتم: این قدر مصطفى، مصطفى نکن! مصطفى باید بیفتد. حاج آقا مصطفى به زندان مى افتد، ولى زندان برایش خوب است، ولى بعدا باید آمادگى اش را داشته باشد (براى شهادت). اتفاقا وقتى حاج آقا مصطفى از زندان آزاد شد، حالش خیلى خوب بود. گفتم: مثل این که زندان، خوش گذشته است! گفت: با یکى از زندانیان سیاسى هم سلول بودیم، غذاى او را از خانه مى آوردند و سفارش داده بود که پسر آقاى خمینى هم اینجا با ما هم سلول است. لذا غذا را دو نفره مى آوردند.
سوء قصد به خانه ما
یک خاطره اى هم از سال 1360 دارم. در آن سال، بنى صدر به ایلام آمد و ما که از نیات و اهداف او باخبر بودیم، خانواده هاى شهدا و بچه هاى حزب الله را جمع کردیم و در صالح آباد، کنار گلزار شهدا، شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه سر دادیم. وضع بدى به وجود آمد، به طورى که یکى از افراد، زد و عینک بنى صدر را انداخت. شب همان روز بود که امام او را از فرماندهى کل قوا عزل کرد. بعد از هفت، هشت روز، نارنجکى داخل خانه ما در ایلام انداختند.
من اذان صبح به طرف تهران حرکت کرده بودم. آن شب به ما تلفن کردند که به خانه شما نارنجک انداخته اند و کمى خسارت وارد شده است و خانواده هم زخمى شده است ما هم به سرعت به طرف ایلام به راه افتادیم، و با این که قصد داشتیم در قم توقفى داشته باشیم، توقف نکردیم. بعد از مدتى که به قم آمدیم و خدمت ایشان رسیدیم، تا وارد شدیم فرمود: همان شب به ما گفتند که خانه شما نارنجک انداخته اند.
تاثیر کلام
گاهى مسائلى بود که من احساس مى کردم زورم به خودم نمى رسد، مثلاً در مسأله اخلاص مدتى بود با خودم کلنجار مى رفتم. اما ایشان در یک برخورد با یک کلمه تندى به ما گفت که آن حالت تا حدى برطرف شد، حداقل در واجبات.
ایشان فرمود: بشر چیست، که بخواهى کارى براى او انجام دهى؟! و این را با یک لحن تندى همراه تشر فرمود، که در من خیلى اثر گذاشت.
عنایات حضرت رضا (علیه السلام)
یک بار، شب عید غدیر در خدمتشان بودیم. طلبه هاى زیادى حاضر بودند. یکى گفت: فردا به حساب عید غدیر مى آییم اینجا و کباب مى خوریم. یکى دیگر از آقایان که از سادات بود گفت: خشکه اش را به ما بدهید قبول داریم، و ما مى دانستیم ایشان پولى براى این کارها ندارد. از این جهت دیدم آقا سرخ شد و خیلى ناراحت شد، ولى یک مرتبه دست برد و یک پولى به آن آقا سید محترم داد، تا بین طلاب تقسیم کند و به هر کدام پنجاه تومان بدهد. سید هم گفت: من اول پنجاه تومان خودم را برمى دارم؛ چون مى دانم آقا غیر از این، پولى ندارد. اول پول خودش را برداشت، بعد شروع کرد به تقسیم کردن. جالب این بود که پول به تمام افراد حاضر رسید و به اندازه حاضرین در آنجا بود. بعدا مسأله را از ایشان پرسیدم، فرمود: گاهى پول هایى مستقیما از حضرت رضا (علیه السلام) به دستمان مى رسد.
مرجعیت
مسأله دیگر در مورد آقا توجه خاص ایشان به امام و حکومت و ولایت است. خودم گاهى مى دیدم در سال هاى قبل از انقلاب که قم بودم، مبلغ هاى قابل توجهى در حد صد هزار تومان خدمت ایشان مى آوردند و ایشان مى فرمود: این را ببرید منزل حاج آقا روح الله، تا از طریق شهریه ایشان پرداخت شود. اصلاً ایشان اهل این مسأله نبود که خودش شهریه بدهد و بخواهد خودش را مطرح کند. در زمینه ورود ایشان به میدان مرجعیت، خود مى فرمود: تا حضرت مستقیما امر نکند من وارد نمى شوم. و اگر آنها امر کنند خودشان هم وضع را رو به راه مى کنند و زمینه را فراهم مى کنند، و الا اگر ایشان خودشان مى خواستند، زمینه براى مرجعیت ایشان از آن زمان فراهم بود.
آثار وجودى
یک وقتى برخى از رفقاى ما به ایشان پیشنهاد مى کردند که اگر به فلان منطقه، یک مسافرتى بفرمایید خوب است. ولى ایشان قبول نمى کرد. من عرض مى کردم: آقا چرا قبول نمى کنید؟ فرمود: من آثار دینى در این مسافرت نمى بینم.
آقا نقل مى کردند: یک بار به یکى از روستاهاى اطراف قم رفته بودند، یک نفرى گفته بود: چون فلانى این جا آمده است، به احترام ایشان من یک مسجد مى سازم. جایى که آثارى نداشت، نمى رفتند.
پیرمرد حیران
در یکى از مسافرت ها به ایلام، با پیرمردى، به نام حاج على اکبر، که پدر اولین شهید ایلام و اهل مسجد و منبر است و مسجدى هم آنجا ساخته است و با اهل علم حشر و نشر دارد، در یکى از شب ها، نشسته بودیم. چند کلمه اى از احوالات آقاى بهاالدینى عرض کردم؛ گفتم: یک عالمى در قم هست که چنین حالاتى دارد. اما اسمى از آقا و آدرس ایشان نبردم. فردا دیدم از این آقا خبرى نیست و هیچ کس اطلاعى نداشت. بعد فهمیدیم ایشان دو، سه کیلو چاى خریده و راهى قم شده است.
بعد از سه، چهار روز دیدم برگشته است. گفتم: کجا رفته بودى؟ گفت: بعد از حرف هاى شما طاقت نیاوردم. رفتم خدمت آقا. گفتم: چطور منزل آقا را پیدا کردى؟ گفت: آن شب از حرف هاى شما دانستم منزل این آقا اطراف منزل شماست. وقتى به قم رسیدم، اطراف خانه شما، از مردم سراغ خانه آقا را گرفتم. مى گفتم: یک سید روحانى بزرگوارى در این محل ساکن است؛ منزل ایشان کدام است؟ اما کسى نمى دانست. همه مى گفتند سید روحانى در قم خیلى زیاد است. تا این که من خسته شدم، گفتم: دو، سه دقیقه صبر مى کنم، بلکه فرجى شود، و از کسى دیگر نپرسیدم. که ناگهان دیدم یک سیدى آمد و گفت: من برادر آقا هستم و ایشان فرمود: شما را پیش ایشان ببرم. بعد که ما آمدیم قم و خدمت آقا رسیدیم، فرمود: این پیرمرد آمد این جا خستگى ما را بیرون آورد.
اول غسل کن
نزدیک خانه ایشان مسجد کوچکى هست. روزى آنجا مجلس فاتحه اى بود. آقا وارد شد و پیش یک نفر نشست. همین که نشست، تشرى زد که: پاشو برو، اول غسل کن بعد بیا اینجا. آن مرد هم خیلى زود بیرون رفت.
استعانت از خدا
شخصى بود به نام شیخ محمد. روزى آمد خدمت آقا و گفت: ما قبلاً آدم هاى خوبى بودیم و حالا یک کمى ضعیف شده ایم. فرمود: فلانى آن موقع هم دین نداشتى، الآن هم ندارى! گفت: چطور؟ فرمود: شما چند مرتبه براى گرفتن پول به خانه آقایان رفته اى؟ گفت: مى روم حق خودم را مى گیرم. فرمود: من نگفتم حق دیگرى را مى گیرى. بعد فرمود: این کار با ایاک نعبد و ایاک نستعین نمى سازد.
وارستگى
ایشان خود را خیلى به آداب عرفى مقید نمى دانستند و آزاد بودند. مثلاً روزى مى فرمودند: از این که تعبیر بزرگوار در مورد ما به کار بردید ناراحت شدم.
عنایت مهدوى
مطلب دیگر این که ایشان اوایل نمى گذاشتند کسى دستشان را ببوسد. بعدا اجازه دادند. ما از علت آن سؤال کردیم، فرمود: من خم شدم دست آقا را ببوسم، آقا (امام زمان عج) فرمودند: چرا نمى گذارى خلق الله دستت را ببوسند.
دیدار امام (ره) با ایشان
یک شب حضرت امام به منزل ایشان رفته بودند. روز بعد فرمودند: دیشب بعد از رفتن شما، حاج آقا روح الله این جا آمد. بعد ایشان مطالبى درباره امام و عظمت ایشان فرمود. از جمله این که فرمودند: بعد از انبیا و اولیا، کره زمین شخصیتى مثل امام ندیده بود. ایشان خیلى به امام علاقه مند بودند.
در مورد مقام معظم رهبرى
از شخصیت آیة الله خامنه اى ـ مدظله العالى ـ آن هم در زمانى که رئیس جمهور بودند، خیلى تجلیل مى کردند و مى فرمودند: ایشان شخص بزرگوارى است.
کلاً ایشان روحیه اى داشتند که وقتى اسم افراد در حضورشان برده مى شد، گاهى چهره ایشان باز مى شد و تأیید مى کردند و گاهى چهره ایشان گرفته مى شد، ولى چیزى نمى گفتند. مثلاً در مورد بنى صدر این طور بود.
سفارش هاى اخلاقى
در سفارش هاى اخلاقى ایشان، بیش تر تأکیدشان بر اخلاص بود. تا مى دید یک شرک عملى در کسى پیدا شده، توى ذوقش مى زد. اما این را از کجا متوجه مى شد، نمى دانستیم؟!
ایشان مى فرمودند: معنا ندارد انسان در نماز حواسش پرت شود. گاهى هم به طور غیر مستقیم با آوردن مثال، فردى را متوجه مى کرد.
درباره نظام جمهورى اسلامى
ایشان از اول دید مثبتى به امام داشت و ایشان را تأیید مى کرد، و قبلاً اشاره کردم که وجوهات را به دفتر امام ارجاع مى داد. به مقام معظم رهبرى هم عنایت ویژه اى داشتند. کسانى که اهل معنا و عرفان اند با حکومت اسلامى مشکلى ندارند.
ایشان مى فرمودند: از حکومت اسلامى انسان لذت مى برد. به اعتقاد ایشان، اصل، تشکیل حکومت اسلامى بود و خیلى روى این مسأله تأکید داشتند. عملکرد ایشان جورى بود که ما به امام و رهبرى و انقلاب دلبسته شده بودیم. و بیشتر از ایشان الهام مى گرفتیم که باید براى این حکومت تلاش کنیم.
بوى تعفن کباب
ایشان مى فرمود: یک وقتى ما را یک نفر دعوت کرد و کباب خوبى هم درست کرده بود و همه مشغول خوردن شده بودند؛ اما من دیدم کباب بوى تعفن مى دهد، به طورى که از بوى تعفن آن گیج شده بودم و هر چه کردم، دستم طرف غذا نمى رفت. بعد معلوم شد آن آقا رفته، از یکى از قصابى ها یک شقه گوسفند برداشته و (بدون رضایت او) آورده است.
ایشان مى فرمود: این چه علمى است که اگر توى قهوه خانه هاى بین راه، گوشت کلاغ به او بدهند، بخورد و نفهمد! این چه علمى است که طرف نفهمد غذایى که جلوى او گذاشته اند، حرام گوشت است یا حلال گوشت؟! این علم به درد نمى خورد.
استخاره
استخاره هاى ایشان همیشه با تسبیح بود. برخى از ایشان مى خواستند با قرآن استخاره کنند، ولى ایشان در استخاره با همان تسبیح هم مسائلى را مى گفتند که دیگران در استخاره با قرآن با استنباط از آیه مى گویند. البته اگر کسى مثل ما بدون استخاره هم چیزى مى پرسید، ایشان برخى مسائل را مى فرمودند.
1- مستدرک الوسائل، ج 3، ص 16.
2- بحارالانوار، ج 70، ص 249.
3- این قضیه مربوط به بعد از رحلت حضرت امام (ره) است.
4- سوره عنکبوت، آیه 69.
5- وجود خداوند از روشن ترین چیزهاست و کنه و ذات او در نهایت پنهانى است.
6- این مصاحبه در سال 1365 هجرى شمسى. توسط مجله حوزه انجام گرفته است و در شماره چهارم، سال سوم همان مجله به چاپ رسیده است.
7- متن این دو نوشته، در مصاحبه اصلى به زبان عربى است که در این جا به ترجمه آن اکتفا مى کنیم.
8- مرحوم سید محسن امین، در احوالات ایشان چنین مى نویسد:
شیخ ابوالقاسم قمى (ره) در اواسط سال 1353 ق، حدود هفتاد سالگى، وفات یافت، [و در قم، نزدیک قبر حاج شیخ عبدالکریم مدفون شد] ایشان، دانشمندى فاضل، پژوهشگر، فقیه، اصولى، باتقوا، زاهد، مشهور به فضل، گستردگى اطلاعات و دقت نظر بود.
از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم (که رئیس حوزه علمیه بود) برتر شمرده مى شد. هر دو در یک زمان مى زیستند، اما ریاست با مرحوم حاج شیخ عبدالکریم بود.
در برخوردى که بین من و ایشان پدید آمد، پیرامون برخى مسائل فقهى گفتگو کردیم، و او را به فضل و دقت نظر یافتم.
سپس در باختران، خبر فوت ایشان را شنیدم. فضلاى قم و غیره، وى را مى ستودند.
از خدمت استادانى مانند، شیخ محمد جواد قمى (که از بزرگان قم بود)، شیخ میرزا حسین تهرانى نجفى، و از خدمت استاد ما: آقا رضا همدانى (صاحب مصباح الفقیه) و شیخ ملا کاظم خراسانى و سید کاظم یزدى و غیر ایشان، بهره برد.
از ایشان تألیفاتى پیرامون اصول باقى مانده است. اعیان الشیعه، جزء 7/86 (شماره 874) و چاپ جدید، ج 2/410.
9- مرحوم شیخ محمدتقى بافقى، در سال 1250 شمسى، در روستاى بافق، (ده فرسنگى یزد) به دنیا آمد. پس از 14 سال تحصیل، در حوزه علمیه یزد، راهى نجف شد و از محضر آخوند ملا محمد کاظم و آقا سید کاظم یزدى بهره برد. و در این زمان نزد استاد اخلاق، سید احمد کربلایى، به خودسازى پرداخت.
در سال 1286 شمسى، به قم آمد، و در سال 1301 شمسى (یعنى: دو سال پیش از کودتا) پیشنهاد اقامت و بازسازى حوزه قم را به مرحوم شیخ عبدالکریم داد، و خود با اداره بخشى از حوزه به مدد وى شتافت. مرحوم بافقى، همراه با این خدمات، مبارزه دلاورانه و نهى از منکر را، علیه رضاخان آغاز کرد. و با سخنرانى، نامه نویسى، اعلانیه و غیره به افشاگرى توطئه هاى رضاخان دست مى یازید.
از این روى، توسط خود وى دستگیر شد و به زندان شهربانى تهران افتاد، پس از چند ماه به شهررى تبعید گشت، که در آنجا نیز به مبارزه دلاورانه خویش ادامه داد.
در سال 1314 شمسى، پس از واقعه گوهرشاد، براى مشاهده جنایات و همدردى با شهیددادگان (على رغم ممنوعیت) راهى مشهد شد. پیرامون شخصیت وى نقل شده است که:
امام خمینى (ره) در درس اخلاق، هر گاه مى خواستند، یک مرد مجاهد و یک مؤمن حقیقى و یک انسان نمونه و آدم واقعى و پرهیزکار با حقیقت را معرفى کنند، مرحوم بافقى را نشان داده و مى فرمودند: هر کس بخواهد در این عصر مؤمنى را زیارت و دیدار کند که شیاطین تسلیم او هستند و به دست وى ایمان مى آورند، مسافرتى به شهررى نموده و بعد از زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) مجاهد بافقى را ببیند و گاهى شعر معروف را که براى همین موضوع سروده شده بود مى خواند:
چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار
امام، از مریدان و علاقه مندان خاص ایشان بود، بسیارى از مواقع، در نماز به ایشان اقتدا مى کرد. ماهى یکى دو بار به دیدار ایشان مى رفتند. و خود ایشان نیز توجه خاصى به امام داشته و سفارش ایشان را به مرحوم حائرى و دیگران مى کردند.
به سال 1322 شمسى، در تبعیدگاه خود (شهررى) به لقاءالله پیوست و در کنار مرقد مرحوم حاج شیخ عبدالکریم ـ در حرم حضرت معصومه (علیها السلام) ـ مدفون شد.
برگزیده از: شهداى روحانیت شیعه ج 1/155 و نهضت روحانیون ایران، ج 2/156، و گنجینه دانشمندان.
10- اصول کافى ـ با تصحیح و تعلیق از على اکبر غفارى ـ ج 2/18، باب دعائم الاسلام.
11- این گفتگو در سال 1368 هجرى. شمسى؛ پس از ارتحال امام ملت (ره) توسط مجله حوزه انجام گرفته است و در شماره دوم، سال ششم همان مجله به چاپ رسیده است.
12- به بخشى از متن نوشته ایشان دست یافتیم که از نظر خوانندگان گرامى مى گذرد:
…قام فى وجه الکفر و النفاق و الشرک و الظلمه فى الشرق و الغرب و ادى وظیفته الالهیه من غیر فتور. و صبر على الحوادث الغربیة و الشرقیة و الارتجاعیة، خارجیة و داخلیة. و قد اقتدى باجداده الکرام و هو من ذریتهم الکرام فجزاه الله باحسن الجزا.
و هو عین البتول و قرة الرسول و کانوا مبتهجا بوجوده ـ سلام الله و صلوته علیهما ـ و مفتخرا بانتسابه.
به حیاة الشیعه من حیاة الاسلام فى عصر جولان الکفر و صولته و کمال الطبیعیات و تجهیزاته و….
فانه محى الشریعة اصولها و فروعها و اخلاقها و عرفانها. مجدد الروحانیة بکمالها و هو ذخیرة من ذخائر اهل بیت العصمه فجزاه الله بأحسن الجزاء و حشره مع ابائه الکرام.
برگرفته از پایگاه : books1.blogfa.com