خانه » همه » مذهبی » سند، ترجمه و توضیح «حدیث حقیقت» که پاسخ امام علی(ع) به پرسشهای کمیل را می‌خواستم؟

سند، ترجمه و توضیح «حدیث حقیقت» که پاسخ امام علی(ع) به پرسشهای کمیل را می‌خواستم؟

گرچه در منابع متداول روایی این حدیث را نمی‌توان مشاهده کرد اما از دیرباز این روایت در کتاب‌های متعدد عرفانی نقل شده است؛ و برخی عارفان به شرح و تفسیر آن پرداخته‌اند.[1]
شرح تفصیلی این روایت در این مختصر مقدور نیست؛ برای آگاهی بیشتر باید به کتاب‌های مربوطه مراجعه کرد.[2]
اما برای آگاهی اجمالی از این حدیث، سخن برخی اهل تحقیق را در ترجمه و توضیح آن نقل می‌کنیم.
 در مورد واژه «حقیقت» باید گفت: «حقیقت در اصطلاح اهل معرفت و یقین، گاه به خداوند متعال – جلّت عظمته- و گاه به مظاهر او در مراتب مختلفه اطلاق می‌‏شود».[3]
وی قبل از توضیح جملات و مفردات حدیث، مقدمه‌ای را بیان می‌کند که در تبیین مفاد حدیث مفید است:
«در اصطلاح اهل معرفت و تحقیق، براى حضرت حقّ – جلّت قدرته- چهارگونه تجلّى است که به ترتیب مراتب خود، عبارت‌اند از: تجلّى ذاتى، تجلّى صفاتى، تجلّى افعالى و تجلّى آثارى.
جهان هستى، به این چهارگونه تجلّى از حضرت حق، هستى یافته و مدار کائنات بسته به وجود این تجلّیات است. و تداوم این تجلّیات، موجب تداوم جهان هستى است … و اعتقاد راسخ اهل معرفت بر آن است که آدمى می‏‌باید در طریق استکمال، در چهار مرحله خود را موحّد سازد، بلکه باید به تدریج در این چهار مرحله، متحقّق به حقیقت توحید شود و تحقّق به حقیقت هر چیز، به فنای در آن چیز است که فرموده‌‏اند:
پس قیامت شو، قیامت را ببین‏
دیدنِ هر چیز را شرط است این‏[4]
بنابراین، یک عمر سلوک سالکان طریقت، براى استکمال و تحقّق به این چهار مرتبه از توحید است.[5]
اتّفاق عارفان محقّق و صاحب‏‌نظران مدقّق در باب حدیث «حقیقت» بر آن است که امیر مؤمنان على(ع) «کمیل بن زیاد» را ضمن چهار بار پرسشى که از حقیقت نمود، در هربار، او را متحقّق به یکى از مراتب توحیدات چهارگانه فرمود؛ و این مطلب را از چهارگونه پاسخى که به یک پرسش فرموده است، دریافته‌‏اند.
از جمله کسانى که این حدیث را نقل کرده و خود نیز به تحقیق آن پرداخته‏‌اند، جناب «سیّد حیدر آملى» است که در کتاب «جامع الاسرار» خود، حدیث مذکور را آورده است که متن این حدیث، از مطاوى مختلفه کتاب استخراج، و ترجمه آن همراه با توضیحاتى، ذیلا آورده مى‌‏شود:
«… از «کمیل بن زیاد نخعى» روایت است که از حضرت على(ع) از حقیقت سؤال نمود، بدین‏‌گونه: ما الحقیقة: حقیقت چیست؟
حضرت در جواب فرمود: ما لک و الحقیقة: تو را با حقیقت چه کار؟!
چون «کمیل» که خود را صاحب سرّ آن حضرت مى‏دانست از این پاسخ تعجّب نمود عرضه داشت: او لست صاحب سرّک: آیا من رازدار تو نیستم؟
 حضرت در جواب فرمود: بلى و لکن یترشّح علیک ما یطفح منّى: آرى! امّا (آنچه از اسرار از من به تو مى‏رسد) ترشّحى ناچیز است (که از قلزم زخّار سینه من) سرریز می‌‏کند و به تو می‌‏رسد.
چون «کمیل» اندکى هشیار شد و موقعیّت حقیر خود را در برابر موقع خطیر حضرت دید، از سر عجز و انکسار عرضه داشت: او مثلک یخیّب سائلا: آیا از همچون تو مولائى می‌‏زیبد که خواهنده را محروم سازد؟!
(و آن‌گاه که حضرت در او حالت عجز که نشانه پذیرش حقّ است دید) فرمود: الحقیقة کشف سبحات الجلال من غیر اشارة: حقیقت، به یک‌‏سو شدن پرده‏‌هاى جلال حقّ است بی‌هیچ اشارتى!
و «کمیل» (از سر انکسار) عرضه داشت: زدنی بیانا: بر توضیح خود بیفزاى!
و حضرت فرمود: محو الموهوم مع صحو المعلوم: حقیقت، محو موهوم (که وجودنماهاى غیر حقّ) است توأم با بیدارى و هشیارى به معلوم (که حقّ متعال) است؛ یعنى ما سواى حقّ را که وجودات موهومند با نیروى توجّه به حقّ مطلق، از صحنه ضمیر خود محو کن تا چهره حقیقت، از پس پرده‌‏هاى ظلمانى اوهام، بی‌‏حجاب تجلّى کند.
باز هم «کمیل» معروض داشت: زدنی بیانا!
و حضرت فرمود: جذب الاحدیّة بصفة التّوحید:
حقیقت، جذبه‏اى (از جذبات حقّ) است به صفت توحید (که بنده را از هستى خود برباید).
و چون دگربار زمزمه زدنی بیانا سر داد، حضرت فرمود: هتک السّتر لغلبة السّرّ: حقیقت، دریدن پرده و حجاب انّیّت است به واسطه چیرگى احکام سرّ باطن و غیب وجود؛ یعنى حقیقت، باید از سرّ باطن خواهنده حقیقت بجوشد و از پس پرده پندار به درآید، تا چهره درخشان او آشکار شود.
و چون براى چهارمین بار خواهش خود را با بیان زدنی بیانا تکرار کرد، حضرت فرمود: نور یشرق من صبح الازل، فیلوح على هیاکل التّوحید آثاره: حقیقت، نورى است از بامداد ازلیّت حقّ که آثار آن از پیکرهاى پاک برگزیدگان حق (که اهل عصمت و طهارت و تربیت‏ یافتگان دامان ولایت ایشانند) آشکار می‌‏گردد.
امّا همراه با این گفت‏‌و‌شنود که «کمیل» را با حضرت واقع می‌‏شد، این تحوّل و تحقّق در نهان وجود او صورت می‌‏بست و او خود هیچ خبر نداشت، به ناچار پرسش خود را پیوسته تکرار می‌‏نمود؛ و چون حیرت و سرگردانى او به غایت رسید، وقت آن شد که پرده از چهره حقیقت به یک‌‏سو شود و جمال دلاراى خورشید ولایت را که خاموش‏ کننده چراغ کم‏‌نور عقل و استدلال است در افق جان خویش بنگرد و نیک برخورد که ربّ النّوع کمال در اندک زمان او را تا به چه پایه از کمال ترفّع بخشیده است و او همچنان حیران و بی‌‏خبر ترانه زدنی بیانا می‌‏سراید!!
لذا حضرت فرمود: أطفئ السّراج فقد طلع الصّبح: این چراغ کم‌‏نور عقل را خاموش کن که صبح (وصال) جمال لم‌‏یزلى از گریبان جانت دمیده است».[6]
 

[1]. آملی، سید حیدر، جامع الأسرار و منبع الأنوار، ص 28 و 170، تهران، علمى و فرهنگى، چاپ اول، 1368ش؛ آملی، سید حیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، ص 440، قسمت ایرانشناسی انستیتو ایران و فرانسه پژوهشهای علمی در ایران – تهران، چاپ اول، 1352ش؛ عبد الرزاق کاشانى، مجموعه رسائل و مصنفات کاشانى، ص 639، تهران، میراث مکتوب، چاپ دوم، 1380ش.
استاد حسن زاده آملی در مورد این روایت می‌گوید: «نقله العارف المذکور فی جامع الأسرار ص 170 و شرحه فی عدّة مواضع من ذلک الکتاب، و العلّامة الشّیخ البهائى فی الکشکول و القاضى نور اللّه الشهید نوّر اللّه مرقده فی مجالس المؤمنین و العارف الشّیخ عبد الرزاق اللّاهجى فی شرح گلشن راز، و الخوانسارى فی روضات الجنّات، و المحدّث القمّی فی سفینة البحار و غیرهم من أساطین الحکمة و العرفان فی صحفهم القیّمة، و شرحه العلّامة قطب الدین الشیرازى فی رسالة معمولة فی ذلک فقط، و شرحه أیضا بعض أساتیذنا بالنظم الفارسی و لقد أحسن و أجاد، ألا و هو العارف الرّبانى محیى الدّین مهدى الالهى القمشئى أدام اللّه أیّام إفاضاته». حسن زاده آملى، حسن، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج 19، ص 247، تهران، اسلامیه، 1347 تا 1364ش.
[2]. ر. ک: جامع الأسرار و منبع الأنوار، ص 170؛ مجموعه رسائل و مصنفات کاشانى، ص 639.
[3]. ر. ک: رازی شیرازى، ابو القاسم، مناهج أنوار المعرفة فى شرح مصباح الشریعة، ج 2، ص 482، تهران، خانقاه احمدى، چاپ دوم، 1363ش. البته برخی دیگر در مورد کلمه «حقیقت» می‌گویند: «الحقیقة هناهوالشّی‏ء الثّابت الواجب بذاته‏، الّذی لا یمکن تغیّره بوجه ما». عبد الرزاق کاشانى، مجموعه رسائل و مصنفات کاشانى،ص 640، میراث مکتوب – تهران، چاپ: دوم، 1380.
[4]. «مثنوى معنوى»: دفتر ششم.
[5]. ر. ک: مناهج أنوار المعرفة فى شرح مصباح الشریعة، ج 2، ص 483.
[6]. همان، ص 483 و 484. برخی دیگر نیز بخشی از این حدیث را به صورت اختصار شرح کردند: مرویست که کمیل بن زیاد نخعى که مرید حضرت على مرتضى علیه الصّلوت و السلام بود از آن حضرت پرسید که … حقیقت چیست حضرت فرمود … ترا با حقیقت چه‏کار؟ کمیل گفت … مگر من صاحب سرّ تو نیستم؟ حضرت فرمود که … تو صاحب سر من هستى فأمّا آنچه از من بعد از امتلاء فرومى‏ریزد بر تو مترشح مى‏گردد یعنى نه آنست که هرچه ما را باشد ترا قابلیت دانش آن هست و لیکن هرگاه که ظرف پر مى‏شود آنچه از آن طرف مى‏ریزد و زیاده مى‏آید به شما مى‏رسد و در این جوابها که حضرت با کمیل فرموده اشارتى است بر آنکه هر کس بذوق و وجدان به مرتبه و حال و مقامى نرسیده باشد افشاء و اظهار آن حال و مقام با وى نمى‏باید نمود زیرا که به طریق تعلیم و تعلم، ادراک‏وجدانیات کما ینبغى نمى‏توان کرد و ناگاه مزلّه اقدام و مضلّه افهام مى‏شود، بعد از آن کمیل گفت … مثل تو کریم سائل را ناامید گرداند چون حضرت مظهر فتوت و مروت و لطف و مرحمت بود فرمود که … حقیقت آن است که انوار عظمت ذات الهى ظاهر و منکشف گردد بى‏کیف یعنى نه آنکه به جهتى مقید بود یا به کیفیتى موسوم باشد، آنگاه کمیل گفت که … زیاده گردان در این سخن بیان را حضرت فرمود که … حقیقت آن است که کثرات که وجود موهوم دارند در هنگام صحو معلوم یعنى در ظهور نور تجلى حق محو و متلاشى گردند و غیر حق نماند. حقیقت عبارت از این مقام است که مرتبه ولایت و قرب است. ر. ک: اسیرى لاهیجى، محمد، مفاتیح الإعجاز فى شرح گلشن راز، ص 92، بمبئى، 1312.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد