۱۳۹۲/۰۵/۲۷
–
۳۲۳ بازدید
یک حدیث درزمان حضرت علی(ع)بفرمایدکه نقل کنداسامی ائمه (ع)بعد ازمرک برسیدمیشود؟
ابتدا لازم است متذکر شویم بر اساس روایت معروف نقل شده از پیامبر (ص) مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّة هر کس بمیرد وامام زمان خویش را نشناسد بر مرگ چاهلیت مرده است . بر هر فرد لازم است امام وحجت الهی بر خود را و یا به تعبیر دیگر واسطه بین خودش وخدا را باید بشناسد و جای تردید نیست که حجت الهی بر مردم در زمان پیامبر (ص) شخص آن حضرت بوده بنا بر این سوال در قبر نیز در همین حد خواهد بود مگر آن که امامت امیرمومنان برای فردی به صورت خصوصی از سوی پیامبر مشخص شده باشد که در این صورت اقرار به آن لازم است و در قبر نیز سوال از آن موجه خواهد بود .
نکته دیگر که تذکر آن لازم است این که زمان پس از وفات پیامبر دوران تاریک غصب خلافت بوده که بسیاری از مردم آشنایی با جایگاه امامت آن حضرت نداشته اند و از سوی دیگر امیر مومنان (ع) بنا به مصالحی سکوت اختیار نموده بودند بنا بر این در چنین زمانی که امامت خود آن حضرت علنی نمی شده مساله سوال از امامت در قبر نیز طبیعی است که به جهت تقیه مطرح نشود ویا اگر مطرح می شود به صورت علنی و همگانی نباشد بنا بر این عدم نقل روایتی در این خصوص از امیر مومنان کاملا طبیعی است هر چند روایاتی ممکن است در این خصوص نقل شده باشد که از جمله روایت ذیل است که از امام صادق (ع) در کافی نقل شده این روایت مربوط به وفات فاطمه بنت اسد است در این روایت پیامبر پس از دفن فاطمه بنت اسد در قبر چیزهایی را در گوش وی زمزمه می کنند و در بخشی به او می گویند فرزندت فرزندت وقتی از حضرت در خصوص آن سوال می شود پیامبر می فرمایند از او در خصوص ولی وامام سوال شد و من به او تلقین کردم فرزندت امام می باشد که ذیلا عین روایت را همراه با ترجمه می آوریم
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ أُمَّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ کَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ هَاجَرَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ مَکَّةَ إِلَى الْمَدِینَةِ عَلَى قَدَمَیْهَا وَ کَانَتْ مِنْ أَبَرِّ النَّاسِ- بِرَسُولِ اللَّهِ ص فَسَمِعَتْ رَسُولَ اللَّهِ وَ هُوَ یَقُولُ إِنَّ النَّاسَ یُحْشَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عُرَاةً کَمَا وُلِدُوا فَقَالَتْ وَا سَوْأَتَاهْ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَإِنِّی أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَبْعَثَکِ کَاسِیَةً وَ سَمِعَتْهُ یَذْکُرُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ فَقَالَتْ وَا ضَعْفَاهْ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَإِنِّی أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَکْفِیَکِ ذَلِکِ وَ قَالَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ ص یَوْماً إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُعْتِقَ جَارِیَتِی هَذِهِ فَقَالَ لَهَا إِنْ فَعَلْتِ أَعْتَقَ اللَّهُ بِکُلِّ عُضْوٍ مِنْهَا عُضْواً مِنْکِ مِنَ النَّارِ فَلَمَّا مَرِضَتْ أَوْصَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَمَرَتْ أَنْ یُعْتِقَ خَادِمَهَا وَ اعْتُقِلَ لِسَانُهَا فَجَعَلَتْ تُومِی إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص إِیمَاءً فَقَبِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَصِیَّتَهَا فَبَیْنَمَا هُوَ ذَاتَ یَوْمٍ قَاعِدٌ إِذْ أَتَاهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ هُوَ یَبْکِی فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا یُبْکِیکَ فَقَالَ مَاتَتْ أُمِّی فَاطِمَةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أُمِّی وَ اللَّهِ وَ قَامَ مُسْرِعاً حَتَّى دَخَلَ فَنَظَرَ إِلَیْهَا وَ بَکَى ثُمَّ أَمَرَ النِّسَاءَ أَنْ یَغْسِلْنَهَا وَ قَالَ ص إِذَا فَرَغْتُنَّ فَلَا تُحْدِثْنَ شَیْئاً حَتَّى تُعْلِمْنَنِی فَلَمَّا فَرَغْنَ أَعْلَمْنَهُ بِذَلِکَ فَأَعْطَاهُنَّ أَحَدَ قَمِیصَیْهِ الَّذِی یَلِی جَسَدَهُ وَ أَمَرَهُنَّ أَنْ یُکَفِّنَّهَا فِیهِ وَ قَالَ لِلْمُسْلِمِینَ إِذَا رَأَیْتُمُونِی قَدْ فَعَلْتُ شَیْئاً لَمْ أَفْعَلْهُ قَبْلَ ذَلِکَ فَسَلُونِی لِمَ فَعَلْتُهُ فَلَمَّا فَرَغْنَ مِنْ غُسْلِهَا وَ کَفْنِهَا دَخَلَ ص فَحَمَلَ جَنَازَتَهَا عَلَى عَاتِقِهِ فَلَمْ یَزَلْ تَحْتَ جَنَازَتِهَا حَتَّى أَوْرَدَهَا قَبْرَهَا ثُمَّ وَضَعَهَا وَ دَخَلَ الْقَبْرَ فَاضْطَجَعَ فِیهِ ثُمَّ قَامَ فَأَخَذَهَا عَلَى یَدَیْهِ حَتَّى وَضَعَهَا فِی الْقَبْرِ ثُمَّ انْکَبَّ عَلَیْهَا طَوِیلًا یُنَاجِیهَا وَ یَقُولُ لَهَا ابْنُکِ ابْنُکِ [ابْنُکِ ] ثُمَّ خَرَجَ وَ سَوَّى عَلَیْهَا ثُمَّ انْکَبَّ عَلَى قَبْرِهَا فَسَمِعُوهُ یَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَوْدِعُهَا إِیَّاکَ ثُمَّ انْصَرَفَ فَقَالَ لَهُ الْمُسْلِمُونَ إِنَّا رَأَیْنَاکَ فَعَلْتَ أَشْیَاءَ لَمْ تَفْعَلْهَا قَبْلَ الْیَوْمِ فَقَالَ الْیَوْمَ فَقَدْتُ بِرَّ أَبِی طَالِبٍ إِنْ کَانَتْ لَیَکُونُ عِنْدَهَا الشَّیْ ءُ فَتُؤْثِرُنِی بِهِ عَلَى نَفْسِهَا وَ وَلَدِهَا وَ إِنِّی ذَکَرْتُ الْقِیَامَةَ وَ أَنَّ النَّاسَ یُحْشَرُونَ عُرَاةً فَقَالَتْ وَا سَوْأَتَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ یَبْعَثَهَا اللَّهُ کَاسِیَةً وَ ذَکَرْتُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ فَقَالَتْ وَا ضَعْفَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ یَکْفِیَهَا اللَّهُ ذَلِکَ فَکَفَّنْتُهَا بِقَمِیصِی وَ اضْطَجَعْتُ فِی قَبْرِهَا لِذَلِکَ وَ انْکَبَبْتُ عَلَیْهَا فَلَقَّنْتُهَا مَا تُسْأَلُ عَنْهُ فَإِنَّهَا سُئِلَتْ عَنْ رَبِّهَا فَقَالَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ رَسُولِهَا فَأَجَابَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ وَلِیِّهَا وَ إِمَامِهَا فَأُرْتِجَ عَلَیْهَا فَقُلْتُ ابْنُکِ ابْنُکِ [ابْنُکِ ].(الکافی (ط – الإسلامیة)، ج 1، ص: 454)
امام صادق علیه السلام فرمود: فاطمه بنت اسد مادر امیر المؤمنین نخستین زنى بود که پیاده از مکه بمدینه بسوى پیغمبر (ص) مهاجرت کرد و از همه مردم نسبت بپیغمبر مهربانتر بود، از پیغمبر شنید که میفرمود: مردم روز قیامت برهنه مادر زاد محشور شوند، پس گفت: واى از این رسوائى! پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله باو فرمود: من از خدا میخواهم که ترا با لباس محشور کند، و نیز از آن حضرت شنید که فشار قبر را یاد آور مى شد. فاطمه گفت: واى از ناتوانى!، پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله باو فرمود: من از خدا مى خواهم که تو را در آنجا آسوده دارد.
روزى برسول خدا صلى اللَّه علیه و آله عرضکرد: من میخواهم این کنیز خود را آزاد کنم، حضرت باو فرمود: اگر چنین کنى، خدا در برابر هر عضوى از او یک عضو ترا از آتش دوزخ آزاد کند، پس چون بیمار شد، بپیغمبر صلى اللَّه علیه و آله وصیت کرد و سفارش نمود خادمش را آزاد کند و زبانش بند آمده بود، لذا بپیغمبر اشاره کرد و پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله وصیتش را پذیرفت. پس روزى پیغمبر نشسته بود که امیر المؤمنین علیه السلام گریان وارد شد. پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله باو فرمود: چرا گریه میکنى؟ گفت: مادرم فاطمه وفات کرد. پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: بخدا مادر من هم بود، پس با شتاب برخاست تا بر او وارد شد و چون باو نگریست گریان شد. آنگاه بزنها دستور داد غسلش دهند. و فرمود: چون از غسلش فارغ شدید، کارى نکنید تا بمن خبر دهید، آنها چون فارغ شدند، آن حضرت را آگاه ساختند. رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله پیراهنى را که در زیر میپوشید و ببدنش مى چسبید بیکى از آنها داد تا در آن کفنش کنند، و بمسلمانان فرمود: هر گاه دیدید من کارى کردم که پیش از این نکرده بودم، از من بپرسید چرا این کار کردى؟. چون زنان از غسل و کفنش، بپرداختند، پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله در آمد و جنازه را روى دوش کشید و همواره زیر جنازه بود تا بقبرش رسانید، سپس جنازه را گذاشت و خود داخل قبر شد و در آن دراز کشید، آنگاه برخاست و جنازه را با دست خود گرفت و داخل قبر کرد، سپس خم شد و مدتى طولانى با او سر گوشى میکرد و مى فرمود: پسرت، پسرت [پسرت ] پس برخاست و روى قبر را هموار کرد، و باز خود را بروى قبر انداخت و مردم میشنیدند که میفرمود: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ بار خدایا! من او را بتو میسپارم» آنگاه مراجعت فرمود. مسلمین عرضکردند: شما را دیدیم کارهائى کردید که پیش از این نکرده بودید؛ فرمود: امروز مهربانى ابو طالب را از دست دادم، فاطمه اگر چیز خوبى نزدش بود، مرا بر خود و فرزندانش مقدم میداشت، من از روز قیامت یاد کردم و گفتم: مردم برهنه محشور شوند، او گفت: واى از این رسوائى، من ضامن شدم که خدا او را با لباس محشور کند و از فشار قبر یادآور شدم. او گفت: واى از ناتوانى، من ضمانتش کردم که خدا کارگزاریش کند، از این جهت او را در پیراهنم کفن کردم و در قبرش خوابیدم و سر بگوشش گذاردم و آنچه از او میپرسیدند تلقینش کردم. چون او را از پروردگارش پرسیدند جواب داد و چون از پیغمبرش پرسیدند جواب داد اما چون از ولى و امامش پرسیدند، زبانش بلکنت افتاد، من گفتم: پسرت، پسرت [پسرت ].