۱۳۹۲/۰۴/۰۹
–
۷۷۹ بازدید
۱ـ چنین تعبیری را در کتب دکتر شریعتی نیافتیم ولی وی در موارد زیادی از علّامه مجلسی و بسیاری دیگر از علما ــ اعمّ از فلاسفه ، متکلّمین ، محدّثین ، فقها و … ــ انتقادات تندی نموده است. حتّی افرادی چون ابوعلی سینا و ملاصدرا ، که همواره در فرار از دست پادشاهان یا تبعید بوده اند ، نیز از انتقادات وی در امان نمانده اند. به تعبیر دیگر هر عالمی که در رشته های علوم اسلامی تدریس و تألیف داشته یا آنها را سامان داده یا با حکومتهای زمان خود درگیر نبوده از نظر دکتر شریعتی عالم غیر روشنفکر است و لایق مذمّت می باشد.
1ـ چنین تعبیری را در کتب دکتر شریعتی نیافتیم ولی وی در موارد زیادی از علّامه مجلسی و بسیاری دیگر از علما ــ اعمّ از فلاسفه ، متکلّمین ، محدّثین ، فقها و … ــ انتقادات تندی نموده است. حتّی افرادی چون ابوعلی سینا و ملاصدرا ، که همواره در فرار از دست پادشاهان یا تبعید بوده اند ، نیز از انتقادات وی در امان نمانده اند. به تعبیر دیگر هر عالمی که در رشته های علوم اسلامی تدریس و تألیف داشته یا آنها را سامان داده یا با حکومتهای زمان خود درگیر نبوده از نظر دکتر شریعتی عالم غیر روشنفکر است و لایق مذمّت می باشد. لذا وی در برخی آثار خود به صراحت افراد مبازری چون ستّارخان و باقرخان را از علمای دینی همچون ابوعلی سینا و ملاصدرا و علّامه مجلسی برتر و ارزشمندتر دانسته است.
(ر.ک: اسلام شناسی ، دکتر شریعتی ، ج1 ، ص380 ، کتاب شماره 16) وی در اکثر کتب خود و بخصوص در کتاب بازگشت ، ابتدا شخصیّت انبیاء را در مبارزه با ظلم و تبعیض خلاصه کرده و آنگاه اصرار جدّی دارد که افراد مبارزی چون ستّارخان و گاندی و سیّدجمال الدّین اسدآبادی و دیگر مبارزان ملل گوناگون همگی پیروان راستین انبیاء هستند ولی علما و دانشمندان و گسترش دهندگان علم ، همچون ارسطو ، ابن سینا ، ملاصدرا ، شیخ مفید ، علّامه مجلسی و دیگر حکما ، عرفا ، فقها و متکلّمین ارتباطی با انبیاء ندارند. (ر.ک: بازگشت ، دکتر شریعتی ، ص148 ؛ کتاب شماره 4).
اشتباه جناب دکتر شریعتی در همین جاست که وی کار انبیاء را خلاصه نموده است به مبارزات اجتماعی ؛ و از آنها چهره ای صرفاً انقلابی آن هم از نوع شبه مارکسیستی اش ترسیم نموده است ؛ در حالی که خداوند متعال در تبیین شخصیّت و کار انبیاء فرموده است: « لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ . ـــــــ خداوند بر مؤمنان منّت نهاد هنگامى که در میان آنها، پیامبرى از خودشان برانگیخت؛ که آیات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد؛ هر چند پیش از آن، در گمراهى آشکارى بودند. »(آل عمران:164) و همچنین فرمود: « ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ ــــــ با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشى که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن! » (النحل:125). لذا انبیاء نیامده اند تا مدام مبارزه ی سیاسی نمایند بلکه آمده اند تا حکمت و حقیقت را به بشر بشناسانند و وجود آنها را از امور پست تزکیه نمایند و اگر در این راه دست به انقلاب و مبارزه ی سیاسی و نظامی و فرهنگی زده اند به مثاه بخشی از حرکت سازنده آنان و یا به خاطر مقاومتهایی بوده که توسط ظالمان در برابر حرکت سازنده آنان شده است.
دکتر شریعتی اگرچه دلسوز مردم و بشریّت بود ولی برای جامعهخ مدلی چندان متفاوت با مدل مارکسیسم با لعاب اسلامی نداشت و حاکمیّت متخصّصان علوم اسلامی را پذیرا نبود. همین تفکّر بعد از رحلت مرحوم شریعتی در برخی گروههای به ظاهر اسلامی چون گروه فرقان و مجاهدین خلق و … نهادینه شد و بعد از پیروزی انقلاب فجایع عظیمی را به بار آورد و تعداد زیادی از سران انقلاب که عمدتاً از علما و سیاستمداران بزرگ بودند به دست اینان ترور شدند.
2ـدکتر شریعتی بر این باور بود که همه ی علما در هر شرائطی باید دارای روحیّه ی انقلابی باشند ؛ انقلابی شبیه معنای مارکسیستی آن که مساوی است با اصلاح دفعی جامعه از راه شورش بر ضدّ حکومت، لذا وی اعتقادی به اصلاحات آرام و حرکتهای علمی نداشت. او عملاً با تمام رشته های علوم اسلامی مخالف بود و آنها را عامل رکود می دانست و از اسلام علمی به شدّت انتقاد می نمود و معتقد بود که اسلام را نباید به صورت مدرسه ای و در قالب کتب علمی ارائه نمود بلکه باید آن را به صورت یک روند جاری در جامعه در آورد.
این دیدگاه دکتر شریعتی اگر چه انتقادی درست ولی افراطی به یک نوع کمبود در اسلام گستری علما در طول تاریخ بود ولی خود این ایده نیز نوعی افراط یا تفریط خطرناک بود. حقیقت این است که نه اسلام علمی صرف درست است نه اسلام انقلابی صرف ؛ بلکه هر دو باید باهم و همپای یکدیگر و در جای خود باشند. روشن است که اسلام علمی صرف تنها به درد افراد خاصّی خواهد خورد و مردم عادی از آن بهره ی چندانی نخواهند داشت ، در مقابل ، اسلام انقلابی صرف نیز اوّلاً پویایی مستمرّ نخواهد داشت و ثانیاً توان بقاء در برابر شبهات گوناگون را نمی تواند داشته باشد. لذا اسلام حقیقی باید هر دو ویژگی را باهم و متعادل داشته باشد مثل اسلام مورد نظر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران که هر دو ویژگی را یکجا و متعادل داشت.
انتقاد شریعتی گرچه نسبت به یک روند عامّ تاریخی تا حدودی درست ولی افراطی بود ،اما هرگز نسبت به شخص علّامه ی مجلسی درست نیست ؛ چون علّامه ی مجلسی نه تنها عالم درباری نبود بلکه سعی داشت تا حدّ امکان دربار صفوی را اسلامی نماید. لذا این علّامه مجلسی نبود که از شاهان زمان خود تبعیّت می نمود بلکه این شاهان زمان او بودند که به خاطر نفوذ مردمی علامّه ی مجلسی سعی می نمودند خواستهای او را در حکومت اعمال نمایند. لذا نوع نظارت او بر کار حکومت را می توان یکی از پیش مقدّمه های عملی شدن نظریّه ولایت فقیه دانست. چون بعد از دوره ی وی حکومتها همواره یک نوع هراس از علما و موقعیّت مردمی آنها داشتند که در نهایت به نهضت مشروطه و سر آخر به انقلاب اسلامی ختم شد.
علامه ی مجلسی در کنار کارهای علمی ارزشمندی که در حوزه ی علم حدیث انجام داد و میراث حدیثی شیعه را حفظ نمود ؛ در نظارت فقها بر حکومت نیز گامی بزرگ برداشت و فضایی پدید آورد که بعدها افرادی چون میرزای شیرازی توانستند در آن فضا فتوایی چون فتوای تحریم تنباکو را بدهند ؛ که خود این حرکت نیز زمینه های مشروطیّت را فراهم ساخت.
مشکلی که درباره ی علّامه مجلسی وجود داشته و امروزه نیز تا حدودی وجود دارد این است که درباره ی شخصیِت سیاسی او تحقیق جامعی انجام نشده بود. منبع اطلاعاتی امثال جناب دکتر شریعتی درباره ی این فرزانه ی دوران نیز ، تنها منحصر بوده است به سخنان مستشرقان غربی درباره ی وی ؛ که متأسفانه در سخنان آنها نیز اطلاعات غلط درباره ی آن بزرگوار اندک نیست تا جایی که گفته شده علّامه ی مجلسی طرفدار نظریه سلطنت مشروعه بوده است ؛ در حالی که این سخن نادرست و غیر واقع بینانه است. لذا پاره ای از اظهار نظرهای دکتر شریعتی درباره ی علّامه مجلسی معلول اطلاعات نادرست وی درباره ی اندیشه سیاسی این بزرگوار بوده است. اگر دکتر شریعی با اندیشه ها و اقدامات سیاسی علّامه مجلسی آشنایی درستی داشت شاید نه تنها وی را مذمت نمی کرد بلکه مورد تقدیر جدّی نیز قرار می داد.
علّامه مجلسی به عنوان شیخ الاسلام در حکومت صفوی کاری کرد که دست صوفیان از حکومت کوتاه شد. حکومت صفویّه به شدّت تحت نفوذ صوفیانی بود که با هر گونه پیشرفت حقیقی مخالف بودند و کار به جایی رسیده بود که تاجگذاری شاهان صفوی نیز به دست آنان صورت می گرفت. امّا زمانی که علّامه مجلسی به مسند شیخ الاسلامی رسید نه تنها دست اینان را از حکومت برید بلکه آنها را از پایتخت نیز بیرون راند و کشور را از خطر بالقوّه این گروه کج اندیش رهایی بخشید.
اقدام دیگری که وی انجام داد این بود که با استفاده از قدرت حکومت ، اباحیگری قزلباشان شرابخواری و کبوتربازی را که جوانان آن روز معتاد به آنها شده و بی قید بار می آمدند از صحنه ی جامعه برچید تا جامعه ای باشعور و خودآکاه پدید آید. وی همچنین سلطان حسین ، شاه صفوی را که کار اجداش در طول تاریخ همواره درگیری با همسایگان اهل سنّت بود واداشت که جنگ با اهل سنّت را متوقّف سازد و تعرّض به اهل سنّت را ممنوع اعلام نماید. لذا علّامه ی مجلسی را باید جزء طلایه داران اتّحاد امّت اسلامی دانست. وی در امر اسلامی نمودن حکومت تا آنجا پیش رفت که رساله « آداب سلوک حاکم با رعیّت» را نوشت که در آن آیین کشورداری از دیدگاه علی (ع) به حاکمان سیاسی زمان تعلیم داده می شود. وی در نظرات سیاسی خود این مطلب را مطرح می ساخت که حاکم اسلامی باید شجاعترین و عالمترین مردم باشد و در حقیقت با این شعار زمینه را برای حکومت فقها و علما مهیّا می ساخت ؛ چون تنها عالمان الهی هستند که اوّلاً علم دارند و ثانیاً با اتّکاء به ایمان دینی از غیر خدا ترسی ندارند. لذا اگر شیخ الاسلامهای بعد از علّامه مجلسی نیز در حدّ و توان فکری و عملی او بودند یکی دو نسل بعد از او حکومت بدون هیچ مشکلی به دست علمای و فقهای دین می افتاد و تشکیل حکومت اسلامی این همه به طول نمی انجامید ؛ لکن راهی که علّامه مجلسی باز نموده بود به درستی دنبال نشد ؛ اگر چه اثرات آن هیچگاه از بین نرفت و بعد از او و در سایه ی فضایی که او ایجاد نموده بود همواره مراجع دینی حاکمان وقت را کنترل کرده مانع از وطن فروشی آنان می شدند که نمونه های بارز آن را در زمان حکومت قاجار مشاهده می کنیم که چگونه علما از بسته شدن قراردادهای ننگین جلوگیری می کردند. و همین رویکرد علّامه مجلسی بود که در شکل رشد یافته ی آن در قانون اساسی مشروطیّت به صورت نظارت هیئتی از علما بر مصوّبات مجلس قانونگذار نمود پیدا کرد و در نظام جمهوری اسلامی ایران به صورت شورای نگهبان اسلام و قانون اساسی جلوه گر شد. لذا حرکتهای سیاسی او نه تنها در مسیر تقویت دربار و رژیم شاهنشاهی نبوده بلکه در عکس این مسیر و در طریق تشکیل حکومت اسلامی بوده است. البته علّامه مجلسی به بهانه ی سوق دادن حکومت صفوی به سوی حکومت اسلامی ، هیچگاه حکومت صفویّه را هم تضعیف نمی کرد ، چرا که این کار مساوی با تضعیف ایران و تقویت دشمنان خارجی بود که برای تصرّف ایران دندان تیز کرده بودند.
برای مطالعه ی بیشتر به منابع زیر رجوع بفرمایید
ـ زندگی نامه ی علامه ی مجلسی ، سیدمحمدحسین سجاد ، ناشر: مهر ثامن الائمه ، 26 اسفند 1385
ـ مروری بر اندیشه ی سیاسی علامه ی مجلسی ، ابوالفضل سلطان محمدی
3ـ مطلب دیگری که در رابطه با این سوال قابل طرح است ارزش علمی اظهارات دکتر شریعتی درباره ی اسلام ، علوم اسلامی ، جهان بینی و ایدئولوژی اسلامی ، نظریّه ی حکومتی اسلام و شخصیّتهای اسلامی است.
باید توجّه داشت که دکتر شریعتی تحصیلات آکادمیک اسلامی نداشته است و اطلاعات ایشان از اسلام و تشیع از دو راه عمده حاصل شده بود.
أ ) از راه شرکت در کلاسهای شرق شناسان و اسلام شناسان غربی نظیر ماسینیون و گورویچ در فرانسه: روشن است که یک اسلام شناس غیر مسلمان و بلکه ملحد و منکر خدا نمی تواند به معنی واقعی کلمه اسلام شناس باشد ؛ این گونه افراد صرفا گزارشگر اسلام بوده اند ؛ آنهم از دیدگاه خودشان.
ب) از راه مطالعه ی شخصی : این راه برای کسب اطلاع از اسلام وتشیّع خوب است ولی آشکار است که برای رسیدن به عمق اسلام و تشیّع این راه کافی نیست ؛ کسی که تحصیلات اسلامی بالایی ندارد ، با مطالعه ی شخصی می تواند بسیاری از حقایق را دریابد ، ولی نمی تواند کتب عمیق و علمی یک دین و مذهب را که دارای اصطلاحات خاصّی است به درستی ادراک نماید ؛ چرا که درک درست این گونه کتب تخصّصی و علمی نیازمند تدریس و تدرّس می باشند ؛ و شاید تا حدودی همین ناکامی دکتر شریعتی در درک کتب تخصّصی علوم اسلامی بوده که باعث شده ایشان با نگاه تخصصی به اسلام و تشیع میانه ی خوبی نداشته باشند. به هر علت و دلیلی دکتر شریعتی اطلاعات تخصصی از اسلام نداشته است ؛ و به شدّت با علوم تخصصی اسلام مخالف بوده است ؛ در حالی که این کتابهای تخصصی علوم اسلامی هستند که در طول قرنها مورد نقد و بررسی علما قرار گرفته و پخته و سخته شده اند ؛بر خلاف کتب غیر تخصصی که چندان اعتمادی به درستی آنها نیست ؛ لذا اسلامی که از راه کتب غیر تخصّصی به دست می آید اسلام چندان عمیقی نخواهد بود. لذا اطّلاعات دکتر شریعتی از اسلام ، هم به خاطر منشاء غربی آن گاه نادرست و به خاطر غیر تخصّصی بودن ، اغلب سطحی بود. از اینرو عالم ، متفکّر ، روشنفکر ، مبارز و انقلابی بزرگ هم عصر با دکتر شریعتی ، یعنی شهید مرتضی مطهری در نقد کتاب اسلام شناسی دکتر شریعتی گفته است: « این جزوه مانند غالب نوشته ی نویسنده ، از نظر ادبی و هنری اعلی است و از نظر علمی متوسّط است و از نظر فلسفی کمتر از متوسّط و از نظر دینی و اسلامی صفر است» (استاد مطهری و روشنفکران ، انتشارات صدرا ، ص34) باز در نقد این کتاب فرموده است: « به نظر من این جزوه چیزی که نیست اسلام شناسی است ؛ حدّاکثر این است که بگوییم اسلام سرایی یا اسلام شاعری است ؛ یعنی اسلام موضوع و سوژه ی یک نوع شعر و تخیّل ولی به صورت نثر شده است ؛ و البته زیبا هم سروده شده است و بیشتر از سوسیالیسم و کمونیسم و ماتریالیسم تاریخی و اگزیستانسیالیسم مایه گرفته است تا اسلام.»
لذا اسلام مورد نظر دکتر شریعتی با اسلام امثال علّامه مجلسی تفاوتهای فاحش دارد. اسلام وی یک نوع اسلام خودساخته و التقاطی است که با عناصری از سوسیالیسم و کمونیسم و ماتریالیسم تاریخی و اگزیستانسیالیسم آمیخته شده و معجونی ناهمگون پدید آورده است که شریعتی آن را اسلام انقلابی و اسلام روشنفکری و اسلام توده ها نامیده در مقابل اسلام افرادی چون علّامه ی مجلسی قرار می داد. علمایی چون علّامه مجلسی اسلام را از عقل و از قرآن و سنّت استخراج می کنند که نتیجه اش پدید آمدن علوم اسلامی است ولی شریعتی اسلام مورد نظر خود را با مصالحی از اسلام و سوسیالیسم و کمونیسم و ماتریالیسم تاریخی و اگزیستانسیالیسم می ساخت و آن را از منابع استخراج نمی کرد. او به تعبیر خود خدا و اسلامی کاربردی و کارکردی می خواست نه خدا و اسلام آنچنان که هست.لذا وی به صراحت بیان می نمود که اعتقادش به دین اسلام و مذهب تشیّع از راه تحقیق نبوده بلکه وی می خواسته طرحی ارائه دهد که هم روشنفکران مذهبی آن را بپذیرند هم روشنفکران غیرمذهبی. به عبارتی او می خواست دینی را تعریف نماید که حتّی منکرین خدا نیز پذیرای آن باشند. (ر.ک: بازگشت ، دکتر شریعتی ، ص 11)
روش تحقیق ایشان در اسلام شناسی و شیعه شناسی نیز روش کارکردگرایی صرف است ؛ آنهم کارکردگرایی در حیطه ی جامعه شناسی نه کارکردگرایی مطلق ؛ یعنی ایشان تنها به آموزه هایی از اسلام توجه نموده اند که کارکرد اجتماعی داشته اند ؛ لذا در مواردی برخی از آموزه های قطعی اسلام را به بهانه ی اینکه کارکرد اجتماعی ندارند مورد نقد قرار می دهند ؛ در حالی که آن آموزه ها هم کارکردهای ویژه خود را دارند ؛ و قرار نیست که همه ی آموزه های اسلام کارکرد اجتماعی داشته باشند. بهترین روش برای شناخت یک دین ؛ ترکیبی از روش واقع نگری و کارکردگرایی مطلق است .یعنی ابتدا باید حقّانیت یک دین و آموزه های آن را به دست آورد و آنگاه اقدام به کشف کارکردهای آن نمود ؛ اما متاسفانه دکتر شریعتی نه تنها از روش واقع گرایانه استفاده نمی کند بلکه در مواردی این روش را مورد مذمت قرار می دهد .
(ر.ک: اسلام شناسی ، دکتر شریعتی ، ج1 ، ص380 ، کتاب شماره 16) وی در اکثر کتب خود و بخصوص در کتاب بازگشت ، ابتدا شخصیّت انبیاء را در مبارزه با ظلم و تبعیض خلاصه کرده و آنگاه اصرار جدّی دارد که افراد مبارزی چون ستّارخان و گاندی و سیّدجمال الدّین اسدآبادی و دیگر مبارزان ملل گوناگون همگی پیروان راستین انبیاء هستند ولی علما و دانشمندان و گسترش دهندگان علم ، همچون ارسطو ، ابن سینا ، ملاصدرا ، شیخ مفید ، علّامه مجلسی و دیگر حکما ، عرفا ، فقها و متکلّمین ارتباطی با انبیاء ندارند. (ر.ک: بازگشت ، دکتر شریعتی ، ص148 ؛ کتاب شماره 4).
اشتباه جناب دکتر شریعتی در همین جاست که وی کار انبیاء را خلاصه نموده است به مبارزات اجتماعی ؛ و از آنها چهره ای صرفاً انقلابی آن هم از نوع شبه مارکسیستی اش ترسیم نموده است ؛ در حالی که خداوند متعال در تبیین شخصیّت و کار انبیاء فرموده است: « لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ . ـــــــ خداوند بر مؤمنان منّت نهاد هنگامى که در میان آنها، پیامبرى از خودشان برانگیخت؛ که آیات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد؛ هر چند پیش از آن، در گمراهى آشکارى بودند. »(آل عمران:164) و همچنین فرمود: « ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ ــــــ با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشى که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن! » (النحل:125). لذا انبیاء نیامده اند تا مدام مبارزه ی سیاسی نمایند بلکه آمده اند تا حکمت و حقیقت را به بشر بشناسانند و وجود آنها را از امور پست تزکیه نمایند و اگر در این راه دست به انقلاب و مبارزه ی سیاسی و نظامی و فرهنگی زده اند به مثاه بخشی از حرکت سازنده آنان و یا به خاطر مقاومتهایی بوده که توسط ظالمان در برابر حرکت سازنده آنان شده است.
دکتر شریعتی اگرچه دلسوز مردم و بشریّت بود ولی برای جامعهخ مدلی چندان متفاوت با مدل مارکسیسم با لعاب اسلامی نداشت و حاکمیّت متخصّصان علوم اسلامی را پذیرا نبود. همین تفکّر بعد از رحلت مرحوم شریعتی در برخی گروههای به ظاهر اسلامی چون گروه فرقان و مجاهدین خلق و … نهادینه شد و بعد از پیروزی انقلاب فجایع عظیمی را به بار آورد و تعداد زیادی از سران انقلاب که عمدتاً از علما و سیاستمداران بزرگ بودند به دست اینان ترور شدند.
2ـدکتر شریعتی بر این باور بود که همه ی علما در هر شرائطی باید دارای روحیّه ی انقلابی باشند ؛ انقلابی شبیه معنای مارکسیستی آن که مساوی است با اصلاح دفعی جامعه از راه شورش بر ضدّ حکومت، لذا وی اعتقادی به اصلاحات آرام و حرکتهای علمی نداشت. او عملاً با تمام رشته های علوم اسلامی مخالف بود و آنها را عامل رکود می دانست و از اسلام علمی به شدّت انتقاد می نمود و معتقد بود که اسلام را نباید به صورت مدرسه ای و در قالب کتب علمی ارائه نمود بلکه باید آن را به صورت یک روند جاری در جامعه در آورد.
این دیدگاه دکتر شریعتی اگر چه انتقادی درست ولی افراطی به یک نوع کمبود در اسلام گستری علما در طول تاریخ بود ولی خود این ایده نیز نوعی افراط یا تفریط خطرناک بود. حقیقت این است که نه اسلام علمی صرف درست است نه اسلام انقلابی صرف ؛ بلکه هر دو باید باهم و همپای یکدیگر و در جای خود باشند. روشن است که اسلام علمی صرف تنها به درد افراد خاصّی خواهد خورد و مردم عادی از آن بهره ی چندانی نخواهند داشت ، در مقابل ، اسلام انقلابی صرف نیز اوّلاً پویایی مستمرّ نخواهد داشت و ثانیاً توان بقاء در برابر شبهات گوناگون را نمی تواند داشته باشد. لذا اسلام حقیقی باید هر دو ویژگی را باهم و متعادل داشته باشد مثل اسلام مورد نظر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران که هر دو ویژگی را یکجا و متعادل داشت.
انتقاد شریعتی گرچه نسبت به یک روند عامّ تاریخی تا حدودی درست ولی افراطی بود ،اما هرگز نسبت به شخص علّامه ی مجلسی درست نیست ؛ چون علّامه ی مجلسی نه تنها عالم درباری نبود بلکه سعی داشت تا حدّ امکان دربار صفوی را اسلامی نماید. لذا این علّامه مجلسی نبود که از شاهان زمان خود تبعیّت می نمود بلکه این شاهان زمان او بودند که به خاطر نفوذ مردمی علامّه ی مجلسی سعی می نمودند خواستهای او را در حکومت اعمال نمایند. لذا نوع نظارت او بر کار حکومت را می توان یکی از پیش مقدّمه های عملی شدن نظریّه ولایت فقیه دانست. چون بعد از دوره ی وی حکومتها همواره یک نوع هراس از علما و موقعیّت مردمی آنها داشتند که در نهایت به نهضت مشروطه و سر آخر به انقلاب اسلامی ختم شد.
علامه ی مجلسی در کنار کارهای علمی ارزشمندی که در حوزه ی علم حدیث انجام داد و میراث حدیثی شیعه را حفظ نمود ؛ در نظارت فقها بر حکومت نیز گامی بزرگ برداشت و فضایی پدید آورد که بعدها افرادی چون میرزای شیرازی توانستند در آن فضا فتوایی چون فتوای تحریم تنباکو را بدهند ؛ که خود این حرکت نیز زمینه های مشروطیّت را فراهم ساخت.
مشکلی که درباره ی علّامه مجلسی وجود داشته و امروزه نیز تا حدودی وجود دارد این است که درباره ی شخصیِت سیاسی او تحقیق جامعی انجام نشده بود. منبع اطلاعاتی امثال جناب دکتر شریعتی درباره ی این فرزانه ی دوران نیز ، تنها منحصر بوده است به سخنان مستشرقان غربی درباره ی وی ؛ که متأسفانه در سخنان آنها نیز اطلاعات غلط درباره ی آن بزرگوار اندک نیست تا جایی که گفته شده علّامه ی مجلسی طرفدار نظریه سلطنت مشروعه بوده است ؛ در حالی که این سخن نادرست و غیر واقع بینانه است. لذا پاره ای از اظهار نظرهای دکتر شریعتی درباره ی علّامه مجلسی معلول اطلاعات نادرست وی درباره ی اندیشه سیاسی این بزرگوار بوده است. اگر دکتر شریعی با اندیشه ها و اقدامات سیاسی علّامه مجلسی آشنایی درستی داشت شاید نه تنها وی را مذمت نمی کرد بلکه مورد تقدیر جدّی نیز قرار می داد.
علّامه مجلسی به عنوان شیخ الاسلام در حکومت صفوی کاری کرد که دست صوفیان از حکومت کوتاه شد. حکومت صفویّه به شدّت تحت نفوذ صوفیانی بود که با هر گونه پیشرفت حقیقی مخالف بودند و کار به جایی رسیده بود که تاجگذاری شاهان صفوی نیز به دست آنان صورت می گرفت. امّا زمانی که علّامه مجلسی به مسند شیخ الاسلامی رسید نه تنها دست اینان را از حکومت برید بلکه آنها را از پایتخت نیز بیرون راند و کشور را از خطر بالقوّه این گروه کج اندیش رهایی بخشید.
اقدام دیگری که وی انجام داد این بود که با استفاده از قدرت حکومت ، اباحیگری قزلباشان شرابخواری و کبوتربازی را که جوانان آن روز معتاد به آنها شده و بی قید بار می آمدند از صحنه ی جامعه برچید تا جامعه ای باشعور و خودآکاه پدید آید. وی همچنین سلطان حسین ، شاه صفوی را که کار اجداش در طول تاریخ همواره درگیری با همسایگان اهل سنّت بود واداشت که جنگ با اهل سنّت را متوقّف سازد و تعرّض به اهل سنّت را ممنوع اعلام نماید. لذا علّامه ی مجلسی را باید جزء طلایه داران اتّحاد امّت اسلامی دانست. وی در امر اسلامی نمودن حکومت تا آنجا پیش رفت که رساله « آداب سلوک حاکم با رعیّت» را نوشت که در آن آیین کشورداری از دیدگاه علی (ع) به حاکمان سیاسی زمان تعلیم داده می شود. وی در نظرات سیاسی خود این مطلب را مطرح می ساخت که حاکم اسلامی باید شجاعترین و عالمترین مردم باشد و در حقیقت با این شعار زمینه را برای حکومت فقها و علما مهیّا می ساخت ؛ چون تنها عالمان الهی هستند که اوّلاً علم دارند و ثانیاً با اتّکاء به ایمان دینی از غیر خدا ترسی ندارند. لذا اگر شیخ الاسلامهای بعد از علّامه مجلسی نیز در حدّ و توان فکری و عملی او بودند یکی دو نسل بعد از او حکومت بدون هیچ مشکلی به دست علمای و فقهای دین می افتاد و تشکیل حکومت اسلامی این همه به طول نمی انجامید ؛ لکن راهی که علّامه مجلسی باز نموده بود به درستی دنبال نشد ؛ اگر چه اثرات آن هیچگاه از بین نرفت و بعد از او و در سایه ی فضایی که او ایجاد نموده بود همواره مراجع دینی حاکمان وقت را کنترل کرده مانع از وطن فروشی آنان می شدند که نمونه های بارز آن را در زمان حکومت قاجار مشاهده می کنیم که چگونه علما از بسته شدن قراردادهای ننگین جلوگیری می کردند. و همین رویکرد علّامه مجلسی بود که در شکل رشد یافته ی آن در قانون اساسی مشروطیّت به صورت نظارت هیئتی از علما بر مصوّبات مجلس قانونگذار نمود پیدا کرد و در نظام جمهوری اسلامی ایران به صورت شورای نگهبان اسلام و قانون اساسی جلوه گر شد. لذا حرکتهای سیاسی او نه تنها در مسیر تقویت دربار و رژیم شاهنشاهی نبوده بلکه در عکس این مسیر و در طریق تشکیل حکومت اسلامی بوده است. البته علّامه مجلسی به بهانه ی سوق دادن حکومت صفوی به سوی حکومت اسلامی ، هیچگاه حکومت صفویّه را هم تضعیف نمی کرد ، چرا که این کار مساوی با تضعیف ایران و تقویت دشمنان خارجی بود که برای تصرّف ایران دندان تیز کرده بودند.
برای مطالعه ی بیشتر به منابع زیر رجوع بفرمایید
ـ زندگی نامه ی علامه ی مجلسی ، سیدمحمدحسین سجاد ، ناشر: مهر ثامن الائمه ، 26 اسفند 1385
ـ مروری بر اندیشه ی سیاسی علامه ی مجلسی ، ابوالفضل سلطان محمدی
3ـ مطلب دیگری که در رابطه با این سوال قابل طرح است ارزش علمی اظهارات دکتر شریعتی درباره ی اسلام ، علوم اسلامی ، جهان بینی و ایدئولوژی اسلامی ، نظریّه ی حکومتی اسلام و شخصیّتهای اسلامی است.
باید توجّه داشت که دکتر شریعتی تحصیلات آکادمیک اسلامی نداشته است و اطلاعات ایشان از اسلام و تشیع از دو راه عمده حاصل شده بود.
أ ) از راه شرکت در کلاسهای شرق شناسان و اسلام شناسان غربی نظیر ماسینیون و گورویچ در فرانسه: روشن است که یک اسلام شناس غیر مسلمان و بلکه ملحد و منکر خدا نمی تواند به معنی واقعی کلمه اسلام شناس باشد ؛ این گونه افراد صرفا گزارشگر اسلام بوده اند ؛ آنهم از دیدگاه خودشان.
ب) از راه مطالعه ی شخصی : این راه برای کسب اطلاع از اسلام وتشیّع خوب است ولی آشکار است که برای رسیدن به عمق اسلام و تشیّع این راه کافی نیست ؛ کسی که تحصیلات اسلامی بالایی ندارد ، با مطالعه ی شخصی می تواند بسیاری از حقایق را دریابد ، ولی نمی تواند کتب عمیق و علمی یک دین و مذهب را که دارای اصطلاحات خاصّی است به درستی ادراک نماید ؛ چرا که درک درست این گونه کتب تخصّصی و علمی نیازمند تدریس و تدرّس می باشند ؛ و شاید تا حدودی همین ناکامی دکتر شریعتی در درک کتب تخصّصی علوم اسلامی بوده که باعث شده ایشان با نگاه تخصصی به اسلام و تشیع میانه ی خوبی نداشته باشند. به هر علت و دلیلی دکتر شریعتی اطلاعات تخصصی از اسلام نداشته است ؛ و به شدّت با علوم تخصصی اسلام مخالف بوده است ؛ در حالی که این کتابهای تخصصی علوم اسلامی هستند که در طول قرنها مورد نقد و بررسی علما قرار گرفته و پخته و سخته شده اند ؛بر خلاف کتب غیر تخصصی که چندان اعتمادی به درستی آنها نیست ؛ لذا اسلامی که از راه کتب غیر تخصّصی به دست می آید اسلام چندان عمیقی نخواهد بود. لذا اطّلاعات دکتر شریعتی از اسلام ، هم به خاطر منشاء غربی آن گاه نادرست و به خاطر غیر تخصّصی بودن ، اغلب سطحی بود. از اینرو عالم ، متفکّر ، روشنفکر ، مبارز و انقلابی بزرگ هم عصر با دکتر شریعتی ، یعنی شهید مرتضی مطهری در نقد کتاب اسلام شناسی دکتر شریعتی گفته است: « این جزوه مانند غالب نوشته ی نویسنده ، از نظر ادبی و هنری اعلی است و از نظر علمی متوسّط است و از نظر فلسفی کمتر از متوسّط و از نظر دینی و اسلامی صفر است» (استاد مطهری و روشنفکران ، انتشارات صدرا ، ص34) باز در نقد این کتاب فرموده است: « به نظر من این جزوه چیزی که نیست اسلام شناسی است ؛ حدّاکثر این است که بگوییم اسلام سرایی یا اسلام شاعری است ؛ یعنی اسلام موضوع و سوژه ی یک نوع شعر و تخیّل ولی به صورت نثر شده است ؛ و البته زیبا هم سروده شده است و بیشتر از سوسیالیسم و کمونیسم و ماتریالیسم تاریخی و اگزیستانسیالیسم مایه گرفته است تا اسلام.»
لذا اسلام مورد نظر دکتر شریعتی با اسلام امثال علّامه مجلسی تفاوتهای فاحش دارد. اسلام وی یک نوع اسلام خودساخته و التقاطی است که با عناصری از سوسیالیسم و کمونیسم و ماتریالیسم تاریخی و اگزیستانسیالیسم آمیخته شده و معجونی ناهمگون پدید آورده است که شریعتی آن را اسلام انقلابی و اسلام روشنفکری و اسلام توده ها نامیده در مقابل اسلام افرادی چون علّامه ی مجلسی قرار می داد. علمایی چون علّامه مجلسی اسلام را از عقل و از قرآن و سنّت استخراج می کنند که نتیجه اش پدید آمدن علوم اسلامی است ولی شریعتی اسلام مورد نظر خود را با مصالحی از اسلام و سوسیالیسم و کمونیسم و ماتریالیسم تاریخی و اگزیستانسیالیسم می ساخت و آن را از منابع استخراج نمی کرد. او به تعبیر خود خدا و اسلامی کاربردی و کارکردی می خواست نه خدا و اسلام آنچنان که هست.لذا وی به صراحت بیان می نمود که اعتقادش به دین اسلام و مذهب تشیّع از راه تحقیق نبوده بلکه وی می خواسته طرحی ارائه دهد که هم روشنفکران مذهبی آن را بپذیرند هم روشنفکران غیرمذهبی. به عبارتی او می خواست دینی را تعریف نماید که حتّی منکرین خدا نیز پذیرای آن باشند. (ر.ک: بازگشت ، دکتر شریعتی ، ص 11)
روش تحقیق ایشان در اسلام شناسی و شیعه شناسی نیز روش کارکردگرایی صرف است ؛ آنهم کارکردگرایی در حیطه ی جامعه شناسی نه کارکردگرایی مطلق ؛ یعنی ایشان تنها به آموزه هایی از اسلام توجه نموده اند که کارکرد اجتماعی داشته اند ؛ لذا در مواردی برخی از آموزه های قطعی اسلام را به بهانه ی اینکه کارکرد اجتماعی ندارند مورد نقد قرار می دهند ؛ در حالی که آن آموزه ها هم کارکردهای ویژه خود را دارند ؛ و قرار نیست که همه ی آموزه های اسلام کارکرد اجتماعی داشته باشند. بهترین روش برای شناخت یک دین ؛ ترکیبی از روش واقع نگری و کارکردگرایی مطلق است .یعنی ابتدا باید حقّانیت یک دین و آموزه های آن را به دست آورد و آنگاه اقدام به کشف کارکردهای آن نمود ؛ اما متاسفانه دکتر شریعتی نه تنها از روش واقع گرایانه استفاده نمی کند بلکه در مواردی این روش را مورد مذمت قرار می دهد .