طلسمات

خانه » همه » مذهبی » شفاعت و عدل الهی

شفاعت و عدل الهی


شفاعت و عدل الهی

۱۳۹۳/۰۹/۲۲


۹۱۹ بازدید

آیا شفاعت منافاتی با عدل الهی دارد؟

الف. اقسام شفاعت
شفاعت دو معنی دارد؛ یکی به معنی «واسطه قرار دادن» یا «واسطه شدن» موجودی برای رسیدن به مقصود؛ که در آخرت راه ندارد، دیگری به معنی «واسطه بودن» کسی برای حصول مقصودی که، در آخرت نه تنها موجود است، بلکه محال است که موجود نباشد. جاهایی که قرآن شفاعت را ردّ می کند، معنی اوّل را ردّ می کند، و آنجا که شفاعت را اثبات می کند، معنی دومش را اثبات می کند.
فرق ظریفی بین این دو معنی وجود دارد که کمتر کسی متوجّه آن شده است. برای تفهیم این دو معنی از مثالی عینی استفاده می کنیم.
دانشجویی را فرض نمایید که در دانشگاه، قانون شکنی نموده و اخراج شده است. آنگاه یکی از اساتید را واسطه قرار داده پیش رئیس دانشگاه تا حکم اخراجش لغو شود؛ یا خود آن استاد واسطه شده است بین او و رئیس دانشگاه تا آن حکم لغو شود. این یک نحوه شفاعت است؛ که آیه ی 48 بقره چنین شفاعتی را در آخرت ممنوع می داند؛ « وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ.»
حال دانشجویی را فرض کنید که می خواهد مطلب علمی عمیقی را بفهمد؛ پس عقل او واسطه می شود برای درک آن مطلب علمی؛ و او آن مطلب را ادراک می کند. در اینجا، عقل، شفیع است بین طالب و مطلوب؛ امّا چنین نیست که شخص طالب، عقل را شفیع خود قرار دهد یا عقل خودش را شفیع طالب کند؛ بلکه عقل، تکویناً شفیع است برای چنین مواردی.
شفاعت موجود در آخرت نیز چنین شفاعتی است.
می دانیم که هر نقمت و نعمتی که در آخرت نصیب انسان می شود در حقیقت ظهور امری دنیایی است؛ مثلاً آنکه مال حرام خورده در حقیقت آتش خورده ، که در آخرت این حقیقت ظهور خواهد نمود. شفاعت نیز نعمتی است اخروی و ظهور امری است دنیوی. شفاعت در حقیقت چیزی نیست جز همان ربط وجودی بین فرد شفاعت شونده و فرد شفاعت کننده. چون شفیع در لغت، آن چیزی را گویند که با چیزی ربط یافته جفت او می شود در برآوردن مقصودی.
اگر کسی در دنیا ربط روحی و اعتقادی با امام یا پیامبر یا عالمی ربّانی یا شهید راه خدا دارد همین ربط روحی و اعتقادی در عالم آخرت به صورت شفاعت ظهور خواهد نمود. لذا برخلاف پندار عوامانه ی برخی افراد ، شفاعت نوعی پارتی بازی نیست ؛ بلکه ظهور اعتقاد و رفتار دنیایی خود شخص می باشد. امیر مومنان علی (ع) به نوف بکائی فرمودند: « … یَا نَوْفُ مَنْ أَحَبَّنَا کَانَ مَعَنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَه ـــ اى نوف! هر که ما را دوست بدارد روز قیامت با ماست و اگر مردى سنگى را دوست بدارد خداوند او را با همان سنگ محشور می کند » ( أمالی الصدوق،ص210 ،المجلس السابع و الثلاثون) ؛ یعنی هر کس در دنیا با هر چه ارتباط قلبی دارد با همان موجود محشور می شود ؛ یعنی همین ربط در آخرت برای او ظاهر خواهد شد. آنکه با شیطان ارتباط دارد با شیطان محشور می شود ؛ آنکه با فلان خواننده ی کذایی ارتباط قلبی دارد با او محشور می شود و آنکه با اولیای الهی ربط قلبی دارد همنشین اولیاء خواهد بود ؛ و آنکه این دو را با هم آمیخته ، خود را در جهنّم و مایل به بهشت خواهد یافت. پس آن اندازه عذاب خواهد شد تا آن ربط قلبی به باطل را از دست بدهد ؛ در این هنگام است که ربط او با اولیای دین ظاهر می شود ؛ و این است شفاعت شدن اهل جهنّم. البته برخی داخل جهنّم نمی شوند بلکه میان بهشت و جهنّم می مانند تا بالاخره آن میل به اولیاء بر میل به اهل باطل غالب گردد و او را مشفوع اولیاء قرار دهد.
حاصل کلام آنکه تنها راه ورود در بهشت ربط وجودی داشتن با اولیای خدا می باشد ؛ و محال است کسی بدون شفاعت ولیّ خدایی بتواند وارد بهشت گردد ؛ اگر چه آن شخص سلمان فارسی باشد. چرا که حقیقت بهشت ، ظهور باطن شافعان محشر می باشد. پس هر که با شافعان محشر ربطی قلبی دارد به ظهور باطن آنها راه دارد و در غیر این صورت ، محروم خواهد بود.
بر این اساس ، هر کسی با هر ولیّ خدایی ربط وجودی و قلبی داشته باشد به مقدار ارتباطش مورد شفاعت آن ولیّ خدا خواهد بود. آنها که زمان حضرت موسی علیه السلام محبّ آن حضرت بوده اند مورد شفاعت حضرت موسی علیه السلام قرار می گیرند ، دوستداران واقعی حضرت عیسی نیز مورد شفاعت حضرت عیسی علیه السلام واقع می شوند. محبّ واقعی اهل بیت علیهم السلام نیز از شفاعت این بزرگواران برخوردار خواهند بود.
البته توجّه شود که محبّت شرط دارد ؛ شرط محبّت، عمل است. اینکه کسی در عزای امام حسین علیه السلام بر سر و سینه بکوبد ولی نماز نخواند و روزه نگیرد ، محبّ امام حسینی تخیّلی است که هیچ ربطی به امام حسین حقیقی ندارد ؛ همان امام حسینی که وسط میدان جنگ نیز دست از نماز نکشید. محبّ باید رنگ محبوب را به خود بگیرد. پس هر اندازه همرنگی بین فرد و ولیّ خدا وجود داشت به همان اندازه نیز محبّت و ارتباط قلبی بین آنها حاکم است ؛ و مورد شفاعت واقع شدن شخص نیز به اندازه ی همین ارتباط خواهد بود. چون شفاعت، ظهور باطنی و تکوینی همین ارتباط است.
بر همین اساس است که سگ اصحاب کهف چنان مقامی پیدا می کند که خداوند متعال از او یاد می کند ؛ چون او دوستدار اصحاب کهف بود و همراهی آنها را خوش داشت. اولاغ بلعم باعور نیز بهشت می رود ؛ چون آن هنگام که بلعم باعور خواست برای نفرین حضرت موسی علیه السلام برود ، این اولاغ به احترام حضرت موسی علیه السلام از جایش حرکت نکرد. پس جایی که ربط قلبی با ولیّ خدا یک حیوان را می تواند وارد بهشت کند انسان جای خود دارد.
ب. منکر شفاعت، منکر صریح آیات است
منکر شفاعت، در حقیقت منکر برخی آیات می باشد؛ چرا که صریح آیات قرآن کریم شفاعت را امضاء می کنند. در آیات متعدّدی همراه با نفی شفاعت به معنای غلط آن (شفاعت بتهای مرده و زنده و شفاعت بی ضابطه و هر کی هر کی)، شفاعت به معنی درست آن از طرف برخی از بندگان خاصّ خدا مورد اثبات قرار گرفته است.
خداوند متعال می فرماید:
1ـ « لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْدا ـــ آنان هرگز مالک شفاعت نیستند؛ مگر کسى که نزد خداوند رحمان، عهد و پیمانى دارد.» (مریم:87)
شک نیست که نبوّت و امامت عهد خداست.
« وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ ـــ (به خاطر آورید) هنگامى که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود، و او به خوبى از عهده این آزمایشها برآمد، خداوند به او فرمود: « من تو را امام مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: « از دودمان من(نیز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: « عهد من، به ستمکاران نمى رسد » (البقرة:124)
در این آیه، به وضوح تمام، از امامت با عنوان عهدالله یاد شده است. و آیه ی سابق الذّکر فرمود که صاحبان عهد در نزد خدا، حقّ شفاعت دارند.
2ـ « وَ لا یَمْلِکُ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ ـــ کسانى را که غیر از او مى خوانند قادر بر شفاعت نیستند؛ مگر آنها که شهادت به حق داده اند در حالی که می دانند» (الزخرف:86)
طبق این آیه آنها که از روی علم شهادت به حقّ ( توحید) می دهند، حقّ شفاعت دارند. شکّ نیست که تمام انبیاء مصادق این آیه اند. چون همگی با علم یقینی شهادت به توحید داده اند.
همینطور شک نیست که انبیاء شاهد اعمال امّت خویش می باشند؛ و به حقّ شهادت خواهند داد؛ و رسول الله(ص) در قیامت شهادت خواهد داد بر اعمال جمیع امّتها.
« فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیدا ـــ حال آنها چگونه است آن روزى که از هر امتى، شاهد و گواهى(بر اعمالشان) مى آوریم، و تو را نیز بر آنان گواه خواهیم آورد؟ » (النساء:41)
« ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیداً ما دُمْتُ فیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْ ءٍ شَهیدٌ ـــ من (عیسی)، جز آنچه مرا به آن فرمان دادى، چیزى به آنها نگفتم؛ (به آنها گفتم:) خداوندى را بپرستید که پروردگار من و پروردگار شماست! و تا زمانى که در میان آنها بودم، گواهشان بودم؛ ولى هنگامى که مرا از میانشان برگرفتى، تو خود مراقب آنها بودى؛ و تو بر هر چیز، گواهى» (المائدة:117)
« وَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب ـــ آنها که کافر شدند مى گویند: «تو پیامبر نیستى!» بگو: «کافى است که خداوند، و کسى که علم کتاب نزد اوست، میان من و شما گواه باشند!» (الرعد:43)
« وَ یَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهیداً ثُمَّ لا یُؤْذَنُ لِلَّذینَ کَفَرُوا وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُون ـــ (به خاطر بیاورید) روزى را که از هر امّتى گواهى بر آنان برمى انگیزیم؛ سپس به آنان که کفر ورزیدند، اجازه(سخن گفتن) داده نمى شود؛ و(نیز) اجازه ی عذرخواهى و تقاضاى عفو به آنان نمى دهند» (النحل:84)
« وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فی کُلِّ أُمَّةٍ شَهیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهیداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمینَ ــــ (به یاد آورید) روزى را که از هر امتى، گواهى از خودشان بر آنها برمى انگیزیم؛ و تو را گواه بر آنان قرار مى دهیم! و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است» (النحل:89)
این آیات به وضوح تمام دلالت دارند بر اینکه انبیاء و در رأس آنها رسول الله (ص) شاهد حقّ هستند بر مردمان؛ و در قیامت بر اعمال مردمان شهادت خواهند داد. و آیه مورد بحث بیان نمود که کسی حقّ شفاعت ندارد مگر آن کسانی که شهادت به حقّ می دهند. پس با کنار هم نهادن این آیات برای تمام انبیاء، حقّ شفاعت اثبات می شود.
3ـ « یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلاً ـــ در آن روز، شفاعت هیچ کس سودى نمى بخشد، جز کسى که خداوند رحمان به او اجازه داده، و به گفتار او راضى است » (طه: 109)
شکّ نیست که خداوند متعال به گفتار انبیاء و اولیای خودش راضی است. پس آنها حقّ شفاعت دارند. در سوره جنّ آیه 26 و 27 تصریح نمود که خدا از رسولان خویش راضی است و رضایت داده که آنها علم به غیب داشته باشند. همچنین در سوره فجر آیات 27 و 28 تصریح نمود که از صاحبان نفس مطمئنّه رضایت دارد.
آیه مصادیق آیه تطهیر ـ که خداوند متعال خودش آن را پاک نموده ـ مورد رضایت خدا نیستند؟ یقیناً مورد رضایت خدا می باشند؛ و شکّ نیست حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) و امام حسن و امام حسین(ع) مصداق آیه تطهیر می باشند.
همچنین در آیه 55 مائده از آنها که در حال رکوع زکات داده اند با عنوان ولیّ یاد شده و ولایت آنها در ردیف ولایت خدا و رسول قرار گرفته است. و شیعه و سنّی اتّفاق نظر دارند که آیه در حقّ علی(ع) نازل گشته است. آیا کسی می تواند مدّعی شود که خدا از چنین کسی رضایت ندارد؟! مگر می شود خدا کسی را ولیّ ما قرار دهد که خودش از او راضی نیست؟ حال ولی را به هر معنا که می خواهید بگیرید.
پس طبق این ادلّه، خمسه ی مطهره نیز حقّ شفاعت دارند.
4ـ « وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ قالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیرُ ـــت هیچ شفاعتى نزد او، جز براى کسانى که اذن داده، سودى ندارد! تا زمانى که اضطراب از دلهاى آنان زایل گردد. مى گویند: «پروردگارتان چه دستورى داده؟» مى گویند: «حقّ را و اوست بلندمقام و بزرگ مرتبه. » (سبأ: 23)
5ـ « وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّماواتِ لا تُغْنی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَرْضى ــــ و چه بسیار فرشتگان آسمانها که شفاعت آنها سودى نمى بخشد مگر پس از آنکه خدا براى هر کس بخواهد و راضى باشد اجازه دهد» (النجم: 26)
6ـ « إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَکَّرُون ــــ پروردگار شما، خداوندى است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید؛ سپس بر عرش تسلّط یافت، و به تدبیر امر پرداخت؛ هیچ شفاعت کننده اى نیست مگر با اذن او ؛ این است خداوند، پروردگار شما! پس او را پرستش کنید! آیا متذکّر نمى شوید؟! » (یونس:3)
7ـ « اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ ــــ هیچ معبودى نیست جز خداوند یگانه زنده، که قائم به ذات خویش است، و موجودات دیگر، قائم به او هستند؛ هیچگاه خواب سبک و سنگینى او را فرانمى گیرد؛ آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن اوست؛ کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟! آنچه را در پیش روى آنها و پشت سرشان است مى داند؛ و کسى از علم او آگاه نمى گردد؛ جز به مقدارى که او بخواهد. تخت(حکومت) او، آسمانها و زمین را دربرگرفته؛ و نگاهدارى آن دو ( آسمان و زمین ) ، او را خسته نمی کند. بلندى مقام و عظمت، مخصوص اوست.» (البقرة:255)
8ـ « یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ ــــ او اعمال امروز و آینده و اعمال گذشته آنها را مى داند؛ و آنها شفاعت نمى کنند جز براى کسى که خدا راضى(به شفاعت براى او) است ؛ و از ترس او بیمناکند. » (الأنبیاء:28)
طبق این آیات بعد از آنکه خدا به برخی بندگان و فرشتگان اذن داد، آنها می توانند شفاعت کنند.
ـ سخن آخر
طبق آیات ملاحظه نمودید که یقیناً کسانی شفاعت خواهند نمود. لذا منکر اصل شفاعت، یقیناً در شعبه ای از کفر است. چون منکر صریح آیات شده است.
برخی مصادیق شافعان را هم با استناد به آیات و البته با ضمیمه نمودن عقل، مشخّص نمودیم.
حال ممکن است کسی عقلش به فهم این استدلالها قد ندهد و ادّعا کند که من با این مقدار قانع نمی شوم. به او می گوییم: پس برو سراغ احادیث نبوی. چون قرآن کریم با صراحت تمام ما را امر نموده است به تبعیّت از کلام نبی اکرم صلی الله علیه و آله.
ممکن است کسی بگوید من روایات را قبول ندارم. که اگر چنین گفت: کفرش نزد شیعه و سنّی اثبات می شود. چون شیعه و سنّی تبعیّت از روایات صحیح نبوی را واجب و از مسلّمات دین می دانند.
ممکن است بگوید: من روایات را هم دیدم ولی حتّی از این راه نیز به یقین نمی رسم. می گوییم: یقین هر کسی برای او حجّت است. ما یقین داریم به آنچه گفتیم؛ و عدم یقین شما، دلیل بر بطلان اعتقاد ما نمی شود. پس تو که در مقام شکّ هستی، منطقاً حقّ نداری ما را تکفیر کرده یا اهل بدعت بدانی؛ بلکه باید خود را تکفیر کنی که خدا را بیهوده گو دانسته ای. چون خدا تصریح دارد که شافعانی وجود دارند. حال اگر کسی بگویند معلوم نیست این شافعان کیستند، خدا را متّهم نموده است به گفتن سخنی بی ارزش. چون سخنی که هیچ راهی برای شناخت مصادیق آن نیست سخنی است غیرحکیمانه و لغو؛ که از ساحت خداوندی به دور است.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد