۱۳۹۸/۱۲/۲۱
–
۱۰۹۵ بازدید
شناخت حسی پایه ی زندگی بشر است
1ـ شناخت حسی، جزئی است
بهره برداری از حواس به این کیفیت است که اشیاء به صورت مشخص و به طور جزئی در قلمرو آنها قرار گیرد، از این جهت، شناخت حسی نمی تواند کلی و عمومی باشد، بلکه باید به صورت جزئی و فردی تحقق پذیرد، لذا آن گروه از انسانها مانند کودکان که فاقد تعقل و احساس منطقی می باشند، تمام شناخت های آنان به صورت جزئی و فردی انجام می گیرد و کودک هیچ گاه از انسان کلی و رنگ کلی شناختی ندارد، تنها شناخت او منحصر است به تعداد چند فرد مشخص از انسانها و یا رنگها، هنگامی که او رنگ دیوار اتاق را مشاهده می کند جز همان رنگ مشخص، چیزی در ذهن او پدید نمی آید.
2ـ شناخت حسی متعلّق به ظاهر است
در این مرحله از شناخت فقط ظواهر و ویژگی های بیرونی اشیاء درک می گردند و به اصطلاح فلسفه، اعراض و کیفیت های ظاهری درک می شوند نه باطن و درون اشیاء، نه حقیقت و ماهیت آنها، زیرا حواس انسان، بسان اشعه معمولی ناتوان تر از آن است ک از ظواهر به بواطن نفوذ کند و لذا به وسیله حس، جز کیفیت هایی از قبیل: صدا، رنگ، بو، مزه، نرمی، و زبری چیزی دیگر درک نمی گردد. مثلاً قانون علیت و معلولیت یا ضرورت وجود معلول، به هنگام وجود علت، و مانند آنها چیزی نیست که از طریق حس درک گردند، آنچه حس از علیت و معلولیت مشاهده می کند موضوع «توالی» و پشت سرهم قرار گرفتن دو شیئ است و امّا این که اوّلی علّت دوّمی است به گونه ای که میان این دو، رابطه عینی و تکوینی وجود دارد و مسائل مشابه اینها را، هرگز با «حس» نمی توان درک کرد، بلکه برای درک این نوع معانی عقلی، ابزار دیگری لازم است و لذا این نوع شناخت دوّم، شناخت منطقی و تعقلی نامیده می شود.
3ـ محدود به زمان خاص است
انسان از طریق حواس می تواند اشیایی را که در مرز « زمان حال» قرار دارند، درک و لمس کند، اشیایی که در ظرفی غیر از «زمان حال» قرار دارند، خواه گذشته، خواه آینده، از قلمرو شناخت حسی بیرون است، زیرا حس فقط می تواند با موجودات فعلی رابطه برقرار کند و ایجاد ارتباط با اشیای پوشیده در گذشته و یا اشیاء تحقق نیافته، امکان پذیر نیست، و لذا باید برای درک چنین موجودات هر چند ذاتاً در زمان خود محسوس باشند فکر دیگری کرد و از ابزار دیگر شناخت کمک جست.
4ـ محدود به مکان خاص است
اگر شناخت حسی مرز زمانی دارد همچنین مرز مکانی نیز دارد، فردی که در نقطه ای زندگی می کند فقط آن نقطه را حس می کند نه نقطه های دیگر را و نکته آن، همان است که گفته شد که شرط شناخت حسی ایجاد رابطه با محسوس است و ایجاد رابطه با چیزی که از نظر مکان از قلمرو حس خارج است، امکان پذیر نیست.
گروهی حس را تنها ابزار شناخت می دانند، معتقدند که ذهن انسان در ابتداء مانند لوح سفید و بی نقشی است که به تدریج از راه حواس، نقش هایی را می پذیرد و اگر سخن از عقل به میان می آید، می گویند کار عقل منحصر به «تجرید و تعمیم» (مثل اینکه خصوصیات این فرد و آن فرد را تجرید می کند و با ساختن مفهوم کلی به نام انسان به ادراک خود عمومیت و گستردگی می بخشد) و یا «تجزیه و ترکیب» است. آنان می گویند: تمام تصورات ذهن بدون استثناء صورت هائی هستند که ذهن از طریق آلات حسی، از یک پدیده خارجی از قبیل سفیدی و سیاهی و گرمی و سردی و نرمی و زبری، یا از یک پدیده نفسانی از قبیل لذت و رنج، و شوق و اراده، شک و جزم و غیره عکس برداری کرده سپس از طریق تجرید و تعمیم از آنها معانی کلی ساخته و از طریق تجزیه و ترکیب صورت گوناگونی پدید آورده است.
رئیس این گروه ژان لاک انگلیسی است در این باره مثلی دارد که معروف است: در عقل چیزی نیست که قبل از آن در حس وجود نداشته باشد.
چیزی که هست فلسفه اسلامی مطلبی را که «حسیون» درباره ذهن دارند، کاملاً می پذیرد و معتقد است که روح کودک در نخستین روزها بسان لوح صاف و ساده است که در آن کوچک ترین نقشی وجود ندارد. و فقط حالت پذیرایی نقوش دارد که در لوح او نقش بندد.
فلسفه اسلامی معتقد است که پایه و شرط تحقّق هر ادراکی حس است و اگر انسان فاقد تمام انواع حس بود هیچ نوع ادراکی برای او دست نمی داد، و جمله معروف و منقول از ارسطو را پذیرفته است که می گوید: «من فقد حسّاً فقد فقد علماً» هر کس حسی را فاقد باشد، تعقل کلی از آن حس را نیز فاقد خواهد بود». و آزمایش ها نشان داده است که هر کس فاقد حسی از حواس شد، همان طور که قدرت احساس امر جزئی ندارد، همچنین توان درک کلی و علمی آن را نیز ندارد.
فلسفه اسلامی، به پیروی از وحی الهی که می فرماید:
«وَاللهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لاتَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَالأَبصارَ وَالأَفْئدِةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرونَ» نحل/79
[خداوند شماها را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمی دانستید و برای شماها گوش و چشم ها و دل ها داد تا سپاسگزار شوید».
معتقد است: پایه هر نوع ادراک، حس انسانی است و بهره گیری از ابزار عقل در بخش های بدیهی و نظری از تصورّات و تصدیقات، بدون بهره گیری و زمینه سازی قبلی از طرف حواس، امکان پذیر نیست ولی این، نه به این معنی است که فلسفه اسلامی تک ابزاری باشد و فقط حس را از ابزار ادراک بیندیشد، زیرا فرق است بین تک ابزاری و اینکه جز” حس” ابزار شناخت دیگری نیست و میان اینکه بهره گیری از دیگر ابزارها موکول به بهره گیری قبلی از ابزار شناخت حس است تک ابزاری مسأله ای است که فلسفه اسلامی آن را محکوم می کند، ولی اینکه ادراکات حسی پایه و گذرگاه هر نوع ادراک عقلی و فکری است، آن را تأیید می نماید و وحی الهی نیز با این مطلب کاملاً منطبق است، یعنی اگر انسان فاقد هر نوع حواس بود هرگز آگاهی های عقلی نیز به او دست نمی داد.
آیة الله جعفر سبحانی،شناخت در فلسفة اسلامی
به نقل از سایت تبیان
بهره برداری از حواس به این کیفیت است که اشیاء به صورت مشخص و به طور جزئی در قلمرو آنها قرار گیرد، از این جهت، شناخت حسی نمی تواند کلی و عمومی باشد، بلکه باید به صورت جزئی و فردی تحقق پذیرد، لذا آن گروه از انسانها مانند کودکان که فاقد تعقل و احساس منطقی می باشند، تمام شناخت های آنان به صورت جزئی و فردی انجام می گیرد و کودک هیچ گاه از انسان کلی و رنگ کلی شناختی ندارد، تنها شناخت او منحصر است به تعداد چند فرد مشخص از انسانها و یا رنگها، هنگامی که او رنگ دیوار اتاق را مشاهده می کند جز همان رنگ مشخص، چیزی در ذهن او پدید نمی آید.
2ـ شناخت حسی متعلّق به ظاهر است
در این مرحله از شناخت فقط ظواهر و ویژگی های بیرونی اشیاء درک می گردند و به اصطلاح فلسفه، اعراض و کیفیت های ظاهری درک می شوند نه باطن و درون اشیاء، نه حقیقت و ماهیت آنها، زیرا حواس انسان، بسان اشعه معمولی ناتوان تر از آن است ک از ظواهر به بواطن نفوذ کند و لذا به وسیله حس، جز کیفیت هایی از قبیل: صدا، رنگ، بو، مزه، نرمی، و زبری چیزی دیگر درک نمی گردد. مثلاً قانون علیت و معلولیت یا ضرورت وجود معلول، به هنگام وجود علت، و مانند آنها چیزی نیست که از طریق حس درک گردند، آنچه حس از علیت و معلولیت مشاهده می کند موضوع «توالی» و پشت سرهم قرار گرفتن دو شیئ است و امّا این که اوّلی علّت دوّمی است به گونه ای که میان این دو، رابطه عینی و تکوینی وجود دارد و مسائل مشابه اینها را، هرگز با «حس» نمی توان درک کرد، بلکه برای درک این نوع معانی عقلی، ابزار دیگری لازم است و لذا این نوع شناخت دوّم، شناخت منطقی و تعقلی نامیده می شود.
3ـ محدود به زمان خاص است
انسان از طریق حواس می تواند اشیایی را که در مرز « زمان حال» قرار دارند، درک و لمس کند، اشیایی که در ظرفی غیر از «زمان حال» قرار دارند، خواه گذشته، خواه آینده، از قلمرو شناخت حسی بیرون است، زیرا حس فقط می تواند با موجودات فعلی رابطه برقرار کند و ایجاد ارتباط با اشیای پوشیده در گذشته و یا اشیاء تحقق نیافته، امکان پذیر نیست، و لذا باید برای درک چنین موجودات هر چند ذاتاً در زمان خود محسوس باشند فکر دیگری کرد و از ابزار دیگر شناخت کمک جست.
4ـ محدود به مکان خاص است
اگر شناخت حسی مرز زمانی دارد همچنین مرز مکانی نیز دارد، فردی که در نقطه ای زندگی می کند فقط آن نقطه را حس می کند نه نقطه های دیگر را و نکته آن، همان است که گفته شد که شرط شناخت حسی ایجاد رابطه با محسوس است و ایجاد رابطه با چیزی که از نظر مکان از قلمرو حس خارج است، امکان پذیر نیست.
گروهی حس را تنها ابزار شناخت می دانند، معتقدند که ذهن انسان در ابتداء مانند لوح سفید و بی نقشی است که به تدریج از راه حواس، نقش هایی را می پذیرد و اگر سخن از عقل به میان می آید، می گویند کار عقل منحصر به «تجرید و تعمیم» (مثل اینکه خصوصیات این فرد و آن فرد را تجرید می کند و با ساختن مفهوم کلی به نام انسان به ادراک خود عمومیت و گستردگی می بخشد) و یا «تجزیه و ترکیب» است. آنان می گویند: تمام تصورات ذهن بدون استثناء صورت هائی هستند که ذهن از طریق آلات حسی، از یک پدیده خارجی از قبیل سفیدی و سیاهی و گرمی و سردی و نرمی و زبری، یا از یک پدیده نفسانی از قبیل لذت و رنج، و شوق و اراده، شک و جزم و غیره عکس برداری کرده سپس از طریق تجرید و تعمیم از آنها معانی کلی ساخته و از طریق تجزیه و ترکیب صورت گوناگونی پدید آورده است.
رئیس این گروه ژان لاک انگلیسی است در این باره مثلی دارد که معروف است: در عقل چیزی نیست که قبل از آن در حس وجود نداشته باشد.
چیزی که هست فلسفه اسلامی مطلبی را که «حسیون» درباره ذهن دارند، کاملاً می پذیرد و معتقد است که روح کودک در نخستین روزها بسان لوح صاف و ساده است که در آن کوچک ترین نقشی وجود ندارد. و فقط حالت پذیرایی نقوش دارد که در لوح او نقش بندد.
فلسفه اسلامی معتقد است که پایه و شرط تحقّق هر ادراکی حس است و اگر انسان فاقد تمام انواع حس بود هیچ نوع ادراکی برای او دست نمی داد، و جمله معروف و منقول از ارسطو را پذیرفته است که می گوید: «من فقد حسّاً فقد فقد علماً» هر کس حسی را فاقد باشد، تعقل کلی از آن حس را نیز فاقد خواهد بود». و آزمایش ها نشان داده است که هر کس فاقد حسی از حواس شد، همان طور که قدرت احساس امر جزئی ندارد، همچنین توان درک کلی و علمی آن را نیز ندارد.
فلسفه اسلامی، به پیروی از وحی الهی که می فرماید:
«وَاللهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لاتَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَالأَبصارَ وَالأَفْئدِةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرونَ» نحل/79
[خداوند شماها را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمی دانستید و برای شماها گوش و چشم ها و دل ها داد تا سپاسگزار شوید».
معتقد است: پایه هر نوع ادراک، حس انسانی است و بهره گیری از ابزار عقل در بخش های بدیهی و نظری از تصورّات و تصدیقات، بدون بهره گیری و زمینه سازی قبلی از طرف حواس، امکان پذیر نیست ولی این، نه به این معنی است که فلسفه اسلامی تک ابزاری باشد و فقط حس را از ابزار ادراک بیندیشد، زیرا فرق است بین تک ابزاری و اینکه جز” حس” ابزار شناخت دیگری نیست و میان اینکه بهره گیری از دیگر ابزارها موکول به بهره گیری قبلی از ابزار شناخت حس است تک ابزاری مسأله ای است که فلسفه اسلامی آن را محکوم می کند، ولی اینکه ادراکات حسی پایه و گذرگاه هر نوع ادراک عقلی و فکری است، آن را تأیید می نماید و وحی الهی نیز با این مطلب کاملاً منطبق است، یعنی اگر انسان فاقد هر نوع حواس بود هرگز آگاهی های عقلی نیز به او دست نمی داد.
آیة الله جعفر سبحانی،شناخت در فلسفة اسلامی
به نقل از سایت تبیان