۱۳۹۳/۰۴/۱۰
–
۵۲۸ بازدید
در داستان شهادت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بعضاً چنین نقل میشود که وقتی حضرت را از مسجد به منزل آوردند، نزدیک منزل فرمودند که مرا زمین بگذارید؛ میخواهم با پای خود وارد منزل شوم که دخترم زینب مرا به این حال نبیند و متأثّر و وحشتزده نشود. الف. منبع این قول تاریخی چیست؟ ب. آیا چنین نقلی محتمل و منطقی است؟ خصوصاً با توجّه به اینکه فرزندان آن حضرت هر یک خانۀ خود را داشتهاند، کما اینکه در شب قبل از ضربت خوردن در منزل دختر خود برای افطار مهمان بودند، و ماجرای ضربت خوردن هم در صبح زود و هنگام نماز صبح بوده، در نتیجه بعید است که در آن فرصت کم و صبح زود حضرت زینب به منزل پدر رفته باشند. به نظر بنده میرسد که این داستان کاملاً ساختگی، بدون هیچ مَحمل صحیح و صرفاً به منظور روضه و منبر جعل شده است. اگر برداشت بنده صحیح نیست لطفاً تصحیح بفرمایید.
با توجه به جستجوهای انجام شده در منابع کهن تاریخی باید گفت: مطلب ارسالی شما مورد تایید است و در منابع اشارهای به نام حضرت زینب سلام الله علیها و اینکه امیرمومنان فرموده باشند: «مرا زمین بگذارید؛ میخواهم با پای خود وارد منزل شوم که دخترم زینب مرا به این حال نبیند»؛ وجود ندارد. مطالب زیر در منابع کهن آمده است که علامه سید محسن امین آنها را به صورت زیر گردآوری کرده و عینا متن آن خدمت شما ارائه میگردد:
« قال ابن الأثیر: و قدم علی ع جعدة بن هبیرة ابن أخته أم هانئ یصلی بالناس الغداة قال الشیخ فی الأمالی و خرج الحسن و الحسین ع و أخذا ابن ملجم و أوثقاه، و احتمل أمیر المؤمنین ع فادخل داره فقعدت لبابة عند رأسه و جلست أم کلثوم عند رجلیه ففتح عینیه فنظر إلیهما فقال الرفیق الأعلى خیر مستقرا و أحسن مقیلا … » (1)
در منابع متاخری که دقت در روایت تاریخ را مد نظر داشتهاند نیز آمده اینگونه آمده است:
او را محاصره کردند و گرفتند و وردان کشته شد ولى شبیب نجات یافت. ام کلثوم دختر على فریاد مى زد و مى گریست و گفت: آرى به خدا قسم، بر پدرم باکى نیست و خدا جزاى تو را مى دهد! ابن ملجم گفت: اگر بر پدرت باکى نیست پس براى چه کسى گریه مى کنى؟ به خدا سوگند، او را با شمشیرى زده ام که به هزار درهم خریده ام و هزار درهم داده ام آن را زهرآگین کرده اند، اگر بر من خیانت کند، خدا از رحمتش دور سازد! و اگر این ضربت را به همه قبیله مضر تقسیم مى کردم یک نفر از آنها زنده نمى ماند و على (ع) از محراب عقب رفت و جعدة بن هبیره با مردم نماز صبح را خواند و على (ع) را به دار الاماره بردند … (2)
———————————-
1 . الامین, اعیان الشیعه, ج1, ص352
2. شرح حال و فضائل خاندان نبوت, ص243.
« قال ابن الأثیر: و قدم علی ع جعدة بن هبیرة ابن أخته أم هانئ یصلی بالناس الغداة قال الشیخ فی الأمالی و خرج الحسن و الحسین ع و أخذا ابن ملجم و أوثقاه، و احتمل أمیر المؤمنین ع فادخل داره فقعدت لبابة عند رأسه و جلست أم کلثوم عند رجلیه ففتح عینیه فنظر إلیهما فقال الرفیق الأعلى خیر مستقرا و أحسن مقیلا … » (1)
در منابع متاخری که دقت در روایت تاریخ را مد نظر داشتهاند نیز آمده اینگونه آمده است:
او را محاصره کردند و گرفتند و وردان کشته شد ولى شبیب نجات یافت. ام کلثوم دختر على فریاد مى زد و مى گریست و گفت: آرى به خدا قسم، بر پدرم باکى نیست و خدا جزاى تو را مى دهد! ابن ملجم گفت: اگر بر پدرت باکى نیست پس براى چه کسى گریه مى کنى؟ به خدا سوگند، او را با شمشیرى زده ام که به هزار درهم خریده ام و هزار درهم داده ام آن را زهرآگین کرده اند، اگر بر من خیانت کند، خدا از رحمتش دور سازد! و اگر این ضربت را به همه قبیله مضر تقسیم مى کردم یک نفر از آنها زنده نمى ماند و على (ع) از محراب عقب رفت و جعدة بن هبیره با مردم نماز صبح را خواند و على (ع) را به دار الاماره بردند … (2)
———————————-
1 . الامین, اعیان الشیعه, ج1, ص352
2. شرح حال و فضائل خاندان نبوت, ص243.