خانه » همه » مذهبی » طرد مذهب از روابط بین‌الملل؟

طرد مذهب از روابط بین‌الملل؟


طرد مذهب از روابط بین‌الملل؟

۱۳۹۲/۰۸/۲۷


۱۲۷ بازدید

برای پاسخ به این سؤال، ابتدا به حضور و تسلط یک گزاره‌ی مهم اشاره می‌کنیم. «چه در حوزه‌ی تئوریک و چه در حوزه‌ی عمل، دین در روابط بین‌الملل به حاشیه رفته و از متن مطالعه و عمل روابط بین‌الملل، طرد و رانده شده است، اما با تغییر در مطالبات، اهداف و بازیگران رو به بازگشت در این حوزه است.» به عبارتی مفاهیمی که طی سده‎های اخیر در حاشیه‌ی روابط بین‎الملل قرار داشتند و اندیشمندان معاصر، نقشی برای آن‌ها در تغییر نظام بین‎الملل قائل نبودند، امروزه، در زمره‌ی متغیرهای مستقلی قرار دارند که در صدد ایجاد تغییراتی چشمگیر در ترتیبات نظام بین‎الملل هستند.

برای پاسخ به این سؤال، ابتدا به حضور و تسلط یک گزاره‌ی مهم اشاره می‌کنیم. «چه در حوزه‌ی تئوریک و چه در حوزه‌ی عمل، دین در روابط بین‌الملل به حاشیه رفته و از متن مطالعه و عمل روابط بین‌الملل، طرد و رانده شده است، اما با تغییر در مطالبات، اهداف و بازیگران رو به بازگشت در این حوزه است.» به عبارتی مفاهیمی که طی سده‎های اخیر در حاشیه‌ی روابط بین‎الملل قرار داشتند و اندیشمندان معاصر، نقشی برای آن‌ها در تغییر نظام بین‎الملل قائل نبودند، امروزه، در زمره‌ی متغیرهای مستقلی قرار دارند که در صدد ایجاد تغییراتی چشمگیر در ترتیبات نظام بین‎الملل هستند. برجسته‎ترین این مفاهیم، مفهوم «دین» است که پس از «تبعید» از فضای عملیاتی و مطالعاتی روابط بین‎الملل از حاشیه رها شده و در فرآیند بازگشت به مرکز آن قرار گرفته است.[1] با استناد به این مقدمه‌ی مهم، به سراغ تحلیل دین در حوزه‌ی تئوریک روابط بین‌الملل و حوزه‌ی عملی آن خواهیم رفت.

قسمت اول)دین در عرصه‌ی تئوریک: هر یک از پارادایم‎ها [و نظریه‌ها] بر اساس مبانی فرانظری خاصی بنا شده‌اند که به پرسش‎های اصلی در باب معرفت‌شناسی، هستی‌شناسی و روش‌شناسی پاسخ می‎دهند و بر اساس همین پاسخ‎ها، به مسائل ماهوی و محتوایی خود شکل می‎دهند.[2]بر اساس همین سه حوزه، بنای تئوری روابط بین‌الملل ایجاد شده است که نسبت به مقوله‌ی دین بی‌توجه بوده‌اند. این تئوری، به دلیل ارائه‌ی مبانی فرانظری تحت تأثیر فلسفه‌ی عصر روشنگری، توانست تغییر عمده‎ای در علوم اجتماعی ایجاد کند. در باب «معرفت‎شناسی»، خرد ابزاری و تجربه را در حصول شناخت کافی اعلام کرد و سایر منابع شناخت همچون وحی و تفسیر و تأویل و… را مردود دانست. در باب «هستی‎شناسی»، جهان را صرفاً واقعیتی مادی دانست که علم مأمور به شناخت همین امور مادی است و در صورت وجود متافیزیک، انسان قادر به شناخت آن نیست. با اومانیسم موجود در این مکتب، انسان محور عالم هستی شد و می‎بایست با شناخت آن، جهان را در اختیار خود بگیرد. در روش‎شناسی نیز ابزار شناخت را محدود به حس و تجربه و عقل ابزاری دانست؛ از این رو، اثبات‎گرایی (رفتارگرایی) برجسته‎ترین روش برای شناخت عالم هستی شد که تعمیم آن از علوم طبیعی به علوم اجتماعی موجب بروز تنگناهایی برای علوم اجتماعی شد.[3]

این بی‌توجهی منجر به تولید این گزاره شده است که: «در قرائت حداکثری “دین‌زدایی” و در خوانش حداقلی “سکولاریسم”، مرکز ثقل نظریه‎های مختلف پیرامون روابط بین‎الملل ‌ـ‌رئالیستی، لیبرالیستی و مارکسیستی‌ـ قرار داشت.» هم از این روست که مایکل بارنِت بر سکولار بودن تئوری روابط بین‎الملل اذعان دارد.[4] هر سه رویکرد، نزاع‎های دینی را به مثابه‌ی آثاری به جامانده از «دوران گذشته» و جلوه‎ای از نزاع برای برتری یافتن، ‌همکاریِ موجودیت‎های متنازع و پویایی‎های تضاد طبقاتی می‎بینند.[5] از نگاه این تئوری‎ها دین به عنوان مقوله‎ای خصوصی در نظر گرفته می‎شود. این نگاه وام‌دار تفکر پساوستفالیایی است که با «امنیتی ساختن» دین همراه است و آن را (اگر نگوییم به عنوان نقطه‌ی عزیمت)، به عنوان یکی از منابع نزاع، خشونت، جنگ و شر قلمداد کرده است.

قسمت دوم) دین در عرصه‌ی عمل: همان طور که در ابتدای بحث از یک گزاره استقراض کردیم، در اینجا با استمساک از آن، ادامه می‌دهیم؛ از جمله دلایل حذف دین از روابط بین‎الملل معاهده وستفالیاست که ریشه در تاریخ روابط بین‎الملل مدرن دارد. فرضیه‌ی اصلی وستفالیا این است که دین دیگر به عنوان بخشی از سیاست بین‎الملل در نظر گرفته نمی‎شود. به عبارت دیگر، فرآیند مدیریت روابط بین‎الملل پس از وستفالیا معکوس شد و از آن پس، نظم وستفالیایی روابط بین‎الملل بر دین حاکمیت یافت. بنابراین می‎توان گفت که عهدنامه‌ی وستفالیا به مشروعیت دین به مثابه‌ی مرجع منازعات بین‎المللی، پایان بخشید.

برای پی بردن به نقش دین در حوزه‌ی عملی، بایستی نگاه به نقش دین و اهمیت مفاهیم و عناصر فرابشری در تاریخچه‌ی حل مسائل انسان داشت. بر همین اساس در دوران مدرن، روابط بین‎الملل امروزی متأثر از سایر حوزه‌های اجتماعی، که بشر با آن درگیر است، بر پایه‌ی سکولاریسم بنا نهاده شده است؛ چرا که با این منطق نگاه حل‌المسائلی به موضوعات داشته است و از این حیث است که دین، مقوله‌ای مربوط به دوره‌ی پیشامدرن (سنتی) شد.[6]‎امروزه مبدأیی که برای تاریخ روابط بین الملل مدرن در نظر می‎گیرند، معاهده‌ی صلح وستفالیاست که موجب ظهور دولت‎های ملی و تولد روابط بین‎الملل مدرن شد. بنابراین برای حذف دین از روابط بین‎الملل، باید در تحولات درونی دوره‌ی مدرن برای حل مخاصمات قومی و ملی کنکاش کرد. کشف علل به حاشیه رانده شدن دین در روابط بین‌الملل، نیازمند مقدماتی است. از جمله‌ی این مقدمات، فهم «رابطه‌ی میان دین و سکولاریسم» است که بایستی در زمینه‌ی تاریخی خاص بررسی شود و از تحلیل‎های فلسفی و انتزاعی محض اجتناب شود تا بتوان به فهمی روشن از رابطه‌ی این دو دست یافت. دین، به دلایلی، از متن توجه به حاشیه رانده شده است که هم ریشه در مباحث فلسفی دارند و هم ریشه در تاریخ تحولات جهانی و روابط بین‎الملل. البته ناگفته پیداست که تحولات نظری رشته‌ی روابط بین‎الملل نیز که غالباً با تئوری مدرنیزاسیون پیوند دارند، به این مهم، کمک کرده است.[7]

یکی از مهم‌ترین دلایلی که مذهب در حاشیه‌ی روابط بین‌الملل قرار گرفته است، تلاش برای آمیختن آن با معضلات امنیتی و امر ناامن‌ساز است؛ به گونه‌ای که لحظه‌ای که صحبت از ناامنی، ترور، تروریسم و… به میان می‌آید، ذهن افراد به سمت مذهبی بودن، علت امر خشونت آفرین، می‌رود. همین امنیتی کردن مذهب یکی از مشکلات اساسی است که پیش روی آن قرار گرفته است.

در نهایت اینکه در مورد به انزوا رفتن دین، چه در حوزه‌ی نظری و چه در حوزه‌ی عمل روابط بین‌الملل، مسئله این نیست که دین کارکرد خود را از دست داده است، بلکه این بازیگران تأثیرگذار هستند که تمایل به حاشیه رفتن آن دارند و نهایتاً اینکه به منظور ارائه‌ی راهبرد یا الگویی برای مطالعات دین در روابط بین‎الملل، بایستی به محتویات هر دین به طور خاص (مباحث نظری و فرانظری) و همچنین رفتارهای نمونه‌ی عالی (ایده‌آل تایپ) از آن دین (مثلاً رفتارهای دولت اسلامی دوره‌ی پیامبر اکرم)توجه کرد.

علل به حاشیه رفتن مذهب در روابط بین‌الملل

نخست) علل انزوای مذهب در روابط بین‌الملل عملی

1. نگاه ابزاری به مذهب: سازمان‌های مذهبی اغلب اهداف سیاسی را در صحنه‌ی بین‌المللی تعقیب می‌کنند؛ البته این امر ممکن است در مواردی مثل حمایت شورای جهانی کلیساها در سقوط آپارتاید در آفریقای جنوبی مثبت باشد، اما در مواردی نیز ابزاری است که این نهادها و سیاست‌گذاران دولتی بدبینانه برای توسعه‌ی اهدافشان از آن استفاده می‌کنند.

2. نگاه جامعه‌شناختی به مذهب: مذهب به عنوان یک پدیده‌ی اجتماعی است. دین واقعیت ذهنی است. گزاره‌های الاهیاتی امر ذهن هستند. مذهب سوبژکتیو و متفاوت با ابژکتیویته هست. کارکرد مذهب، اهمیت دارد و…؛ تمام گزاره‌هایی که گفته شد، نشان‌دهنده‌ی نگاهی کارکردگرایانه و پدیدارشناسانه نسبت به مذهب هستند. این نگاه به مذهب، به عنوان یک نهاد و نه ارائه‌دهنده‌ی جهان‌بینی، سبب شده تا از متن نظریه‌سازی روابط بین‌الملل غربی دور بماند.

3. مذهب به عنوان آفریننده‌ی خشونت: دیدگاه‌های ملهم از مذهب که توسط سیاست‌گذاران مطرح می‌شود و سیاست‌های مبتنی بر آن‌ها می‌تواند به طور بالقوه الهام‌بخش سیاست‌های دشوار باشد که به نوبه‌ی خود می‌تواند به حوادث بین‌المللی از جمله جنگ بینجامد. از سوی دیگر، مذهب همچنین می‌تواند صلح و آشتی را تشویق کند.[8]اما آن چیزی که نمود مذهب در مناسبات اجتماعی و به خصوص بین‌المللی شده است، همین عامل ایجاد خشونت است. این امر مقوله‌ای است که در تاریخ به کرات تکرار شده است. یکی از آخرین مواردی که از جایگاه مذهب، اعمال خشونت را توجیه کرده است جملاتی است که جرج واکر بوش برای حمله‌ی مقدس خود به عراق از آن بهره جست. مارک یورگن مایر نیز استدلال می‌کند «مذهب بینش و تعهدی فراهم می‌کند که یک فعال را وارد صحنه‌ای از خشونت می‌کند و چسب ایدئولوژیکی مهیا می‌کند که اجتماع حمایت فعالان را محکم می‌کند.»[9]

4. تمایل به مذهبی کردن منازعات محلی: هرچند شمار جنگ‌های بین‌المللی مذهبی بسیار اندک است، اما منازعات محلی با آثار مذهبی به وفور قابل مشاهده‌اند. این منازعات به طرق متعدد بر صحنه‌ی بین‌المللی تأثیر می‌گذارند.[10] یکی از دلایلی که گروه‌های حامی منازعات تلاش دارند تا ماهیت آن را مذهبی جلوه دهند، بهره‌برداری از این موضوع برای طولانی کردن و حمایت از طولانی شدن آن است. یکی دیگر از دلایل مذهبی کردن منازعات، تلاش برای تسری آن‌ها به خارج از مرزهای ملی و بین‌المللی کردن منازعه برای حمایت‌های بین‌المللی است؛ وقتی درگیری مذهبی در کشوری به وجود می‌آید، به احتمال زیاد هم‌کیشانی وجود دارند که فراتر از مرزهای ملی و قومی در صدد حمایت از متخاصمان باشند.

5. مذهب به عنوان بازدارنده‌ی جنگ: سیاست‌گذاران، در ایجاد صلح، کمتر تلاش کرده‌اند تا نقش مذهب را پررنگ کنند و بر عکس به دلیل بهره‌ای که آن‌ها از مذهب برای اعمال خشونت می‌برند، مدام از واژگانی چون «جنگ مقدس»، «حمله‌ی مقدس»، «امپراتوری نحس» و… بهره جسته‌اند. حتی می‌توان اشاره کرد که نقش برخی از نهادهای بازدارنده‌ی جنگ از جمله حقوق بین‌الملل جنگ به این دلیل که برخاسته از موازین مذهبی هستند و استناد به ریشه‌های مذهبی دارند، مذهب را در نزد نخبگان به عنوان نهاد جنگی یا بازدارنده جنگ شناسانده است و نه به عنوان نهاد صلح.

6. امنیتی کردن مذهب در روابط بین‌الملل: یکی از مهم‌ترین دلایلی که مذهب در حاشیه‌ی روابط بین‌الملل قرار گرفته است، تلاش برای آمیختن آن با معضلات امنیتی و امر ناامن‌ساز است؛ به گونه‌ای که لحظه‌ای که صحبت از ناامنی، ترور، تروریسم و… به میان می‌آید، ذهن افراد به سمت مذهبی بودن، علت امر خشونت آفرین، می‌رود. همین امنیتی کردن مذهب یکی از مشکلات اساسی است که پیش روی آن قرار گرفته است.

7. دست‌کاری نظم اجتماعی توسط نهادهای سکولار: مدرنیته همه‌ی نهادها و پدیده‌های اجتماعی و سیاسی از جمله مذهب را متأثر ساخت. همین سبب شد تا بیشتر دانشمندان اجتماعی پیش‌بینی کنند که مدرنیته منجر به زوال مذهب خواهد شد. باید توجه داشت که نظم وستفالی یک نظم سکولار است که مبتنی بر ارزش‌های سکولار نیز ابتناء یافته است. این نظم جدایی نهاد دین از نهاد دولت و سیاست را تضمین می‌کند.[11]

مدرنیته همه‌ی نهادها و پدیده‌های اجتماعی و سیاسی از جمله مذهب را متأثر ساخت. همین سبب شد تا بیشتر دانشمندان اجتماعی پیش‌بینی کنند که مدرنیته منجر به زوال مذهب خواهد شد. باید توجه داشت که نظم وستفالی یک نظم سکولار است که مبتنی بر ارزش‌های سکولار نیز ابتناء یافته است. این نظم جدایی نهاد دین از نهاد دولت و سیاست را تضمین می‌کند.

دوم) علل انزوای مذهب در روابط بین‌الملل تئوریک

1. شرایط نهادی تئوری‌پردازی سکولار: یکی از مهم‌ترین شرایط محلی، که مانعی بر سر راه بسط نظریه‌سازی مذهبی برای روابط بین‌الملل شده و عامل تفوق نظریه‌های غربی روابط بین‌الملل شده است، شرایط نهادی است. منظور از شرایط نهادی، امور مربوط به تأمین منابع، حجم کار، ساختار زندگی حرفه‌ای و ویژگی‌های فکری کسانی است که می‌توان از آن‌ها انتظار نظریه‌پردازی در حوزه‌ی علمی را داشت. در محافل علمی غرب، ساختار زندگی حرفه‌ای دانشوران، پژوهش [غربی‌ـ‌سکولار] را تشویق می‌کند: بدون پژوهش کردن، نمی‌توانید ارتقای درجه کسب کنید.[12] در غرب رشد نظریه‌ی سکولاری تولید و بازتولید می‌شود زیرا شرایط نهادی بسترساز چنین امری است؛ اما در کشورهای غیر غربی چنین اتفاقی نمی‌افتد.

2. نادیده گرفته شدن دین توسط نظریه‌های روابط بین‌الملل: به نظر می‌رسد که نادیده گرفته شدن نقش مذهب در روابط بین‌الملل، ناشی از تسلط مدرنیته‌ی غربی بر دانش روابط بین‌الملل و این فرضیه‌ی متفکران غربی باشد که مدرنیته سبب زوال مذهب به عنوان یک نیروی سیاسی و اجتماعی قابل توجه شده است. «هانس جی. مورگنتا»، به عنوان یکی از بزرگان رشته‌ی روابط بین‌الملل، معتقد است که دین را می‌توان به عنوان یک مقوله‌ی غیر علمی، در تحلیل‌های سیاست بین‌الملل نادیده گرفت.[13]

باید توجه داشت که مبنا و مفروض کلیه‌ی نظریه‌های سکولار روابط بین‌الملل مبتنی بر عدم تأثیرگذاری دین به تحولات و نتایج بین‌المللی را نقض و باطل می‌سازد. نظریه‌های جریان خردگرای روابط بین‌الملل بر بی‌اهمیتی دین تأکید دارند. نظریه‌ی سازه‌انگاری به علت قائل بودن بر نقش تکوینی برای ارزش‌ها، ایده‌ها و انگارها در قالب ساختارهای غیرمادی امکان نظری تبیین نقش دین در روابط بین‌الملل را اگرچه دارند، اما به واسطه‌ی تأکید بر ساختارهای اجتماعی و غیرمادی ساخته دست بشر و اجتماع انسانی، قادر به تبیین ساختارها و نهادهای استعلایی و الهی نیست. نظریه‌ها مارکسیستی نیز، با توجه به هستی‌شناسی مادی خود، نقش و جایگاهی برای دین در پدیده‌های بین‌المللی قائل نیستند. نظریه‌ی انتقادی مکتب فرانکفورت هم، علی رغم نقد پروژه‌ی روشنگری و مدرنیته در تأمین آرمان‌های بشر از طریق عقل ابزاری، علم تجربی و فناوری، ماهیتی سکولار دارد و قائل به جدایی دین از سیاست بین‌المللی است. پست مدرنیسم نیز مانند دیگر نظریه‌های روابط بین‌الملل، بیش از حد، سکولاریست است و به از بین رفتن نقش مذاهب الهی و سنتی باور و امید دارد.

در مجموع، باید توجه داشت که مبنا و مفروض کلیه‌ی نظریه‌های سکولار روابط بین‌الملل مبتنی بر عدم تأثیرگذاری دین به تحولات و نتایج بین‌المللی را نقض و باطل می‌سازد؛ چون هیچ یک از این نظریه‌ها، نقش تعیین‌کننده برای دین در سیاست بین‌المللی قائل نیستند.[14]

3. نظریه‌ی سکولاریزاسیون به عنوان نمونه‌ی عالی: نظریه‌پردازان روابط بین‌الملل را نظر بر آن است که روش‌های علمی و سکولاریسم، به عنوان پارادایم مسلط، دین را کاملاً از گردونه‌ی علوم اجتماعی خارج می‌کند.[15][17] در نزاع بین دین و علم، که برخاسته از رنسانس بود، علم توانایی‌هایش را به واسطه‌ی عقل، تجربه، مشاهده و آزمایش در بهبود وضعیت زندگی ثابت کرد و از این ماراتن پیروز بیرون آمد. در نتیجه، دین به طور کلی با عقب‌ماندگی، موهوم‌پرستی و واپس‌روی پیوند خورد و سکولاریسم که مداخله در امور دنیوی دین را انکار می‌کرد با عقلانیت، آزادی و پیشرفت ارتباط یافت. به همین دلیل، از آن پس، گفتمان مسلط به گفتمانی غیردینی تبدیل شد.[16] بنابراین، رفته‌رفته، سکولاریسم توانست یک موقعیت پارادایمیک در علوم انسانی پیدا کند. سکولاریزم در روابط بین‌الملل به معنای عدم نقش‌آفرینی دین به عنوان یک عامل تعیین‌کننده در اداره‌ی امور بین‌المللی و تدوین و اجرای سیاست خارجی است. سکولار شدن روابط بین‌الملل نیز عبارت از پیگیری اهداف و مقاصد غیرمذهبی چون قدرت، امنیت، ثروت، صلح، ثبات و توسعه‌ی اقتصادی بدون توجه به انگیزه‌های مذهبی و عدم تلاش برای حفظ و ترویج مذهب است.

4. ناتوانی مسیحیت در تأمین نیازهای علمی بشر: البته بایستی از ضعف مسیحیت غربی‌شده در انزوای دین و ناتوانی در پاسخ‌گویی به نیازهای علمی و اجتماعی بشر نیز به عنوان عامل مهم که نقطه‌ی عزیمت سکولاریسم شد نیز یاد کرد. به واسطه‌ی تمامیت‌خواهی مراجع دینی در قرون وسطی، شکاف عمیقی میان علم و کلیسا به وجود آمد.

5. تلاش نظریه‌پردازان برای متهم کردن مذهب برای نبود خوب‌ها در روابط بین‌الملل: در بیشتر نظریه‌های مهم روابط بین‌الملل، اندیشه‌ها و روندها در برگیرنده‌ی یک جانب‌داری ضد مذهبی است. این جانب‌داری در یک انکار خاص و آشکار مهم مذهب تجلی نمی‌یابد. در عوض نبود مذهب را در فهرست آن پدیده‌هایی تجلی می‌دهد که مهم تلقی می‌شوند.[18]

6. تفوق علوم اجتماعی بر روابط بین‌الملل در انکار مذهب: تئوری‌های روابط بین‌الملل، مانند تمامی شاخه‌های علوم اجتماعی، تحت تأثیر مدرنیته و سکولاریسم، نقش مذهب را مورد توجه جدی قرار نداده‌اند. در حقیقت، علم روابط بین‌الملل، بیش از سایر علوم اجتماعی، مذهب را نادیده گرفته و آن را دور زده است، تا حدی که به جرئت می‌توان گفت تا این اواخر، تعداد کسانی که نقش مذهب را در روابط بین‌الملل مستقیماً مورد توجه قرار داده‌اند، بسیار محدود بودند.[19]

7. رد مذهب امر بدیهی: روند شتاب‌آلود جدایی علم و دین از عصر روشنگری و ظهور رنسانس آغاز شد. ثمره‌ی اصلی جدایی این دو منجر به سکولاریسم علمی و بعد از آن سکولاریسم در دیگر شئون اجتماعی شد. به این دلیل که تولد روابط بین‌الملل به عنوان یک رشته‌ی علمی، که حاوی نظریات متنوعی هم هست، به 300 سال بعد مربوط می‌شود؛ به زمانی که مذهب و طرد آن در حوزه‌ی علمی، تبدیل به امری بدیهی شده است.

در واقع، از آنجا که این فرضیه، که مذهب رو به زوال است، یک ایده‌ی غربی است و علم روابط بین‌الملل تقریباً غربی‌ترین علوم اجتماعی است؛ بنابراین، نادیده گرفته شدن مذهب در علم روابط بین‌الملل نسبت به سایر علوم رایج‌تر است.

7. نظریه‌ی روابط بین‌الملل غربی‌ترین علم اجتماعی: در واقع، از آنجا که این فرضیه که مذهب رو به زوال است، یک ایده‌ی غربی است و علم روابط بین‌الملل تقریباً غربی‌ترین علوم اجتماعی است؛ بنابراین، نادیده گرفته شدن مذهب در علم روابط بین‌الملل نسبت به سایر علوم رایج‌تر است.

8. تسلط نظریه‌های امنیت ملی بر روابط بین‌الملل؛ مذهب به عنوان ناقض امنیت ملی: با وجود شواهد بسیار و هرچند غیرغربی از توان سیاسی مذهب در سیستمی با مشخصه‌ی بین‌المللی، علتی را که می‌توان برای نادیده گرفته شدن مذهب در علم روابط بین‌الملل ذکر کرد این است که اکثر تئوری‌های روابط بین‌‌الملل غربی، به ویژه تئوری‌های روابط بین‌الملل آمریکایی، از تئوری‌های امنیت ملی، که متمرکز در جنگ سرد است، استنتاج یافته است و به این دلیل که مذهب عامل ناامنی ملی شناخته شده است، بنابراین به حاشیه رفته است.[20]*

پی‌نوشت‌ها:

[1] Fabio OPetito, and pavol hatzopoulos (2003) Religion in international relations: return from exile. Palgrave Macmillan, p 5.

[2] مشیرزاده، حمیرا (1387) «تحول در نظریه‎های روابط بین‎الملل»، تهران: سمت، ص 10 تا 18.

[3] سبحانی، محمدتقی و امیدی، مهدی (1390) «آیین عرفی؛ جستارهایی انتقادی در بنیادهای سکولاریسم»، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ص 33، به نقل از نوروزی، فیروز، رسول «مسئله‌یابی جایگاه دین در روابط بین‌الملل» فصلنامه‌ی علوم سیاسی، شماره‌‌ی 56.

[4] Michael Barnet (2011) “Another great awaking: international relations theory and religion” in: jack, Snyder, Religion and international relations theory, Columbia university press, p 93.

[5] Peter .j. Khatzeneshtine (2011) Civilizational state, secularism and religion, in: Craig Calhoun, Mark Juergensmeyer, Jonathan Van. Antwerpen. Rethinking secularism, Oxford University Press, p 145.

[6] روحانی، حسن (1388) «دین و روابط بین‎الملل؛ پارادوکس‎ها و ضرورت‎ها»، فصلنامه‌ی راهبرد، شماره‌ی 50، ص 10.

[7] نوروزی، فیروز، رسول «مسئله‌یابی جایگاه دین در روابط بین‌الملل»، فصلنامه‌ی علوم سیاسی، شماره‌ی 56.

[8] فاکس، جاناتان (1392) «دین و نظریه‌ی روابط بین‌الملل»، ترجمه‌ی عسگر قهرمان‌پور، مجله‌ی همشهری دیپلماتیک، شماره‌ی 75، ص 105.

[9] فاکس، جاناتان (1392) «دین و نظریه‌ی روابط بین‌الملل»، ترجمه‌ی عسگر قهرمان‌پور، مجله‌ی همشهری دیپلماتیک، شماره‌ی 75، ص 105.

[10] فاکس، جاناتان (1392) «دین و نظریه‌ی روابط بین‌الملل»، ترجمه‌ی عسگر قهرمان‌پور، مجله‌ی همشهری دیپلماتیک، شماره‌ی 75، ص 105.

[11] حیران‌نیا، جواد (1392) «دین و نظریه‌های روابط بین‌الملل».

[12] بوزان، بری و آکاریا، آمیتاو (1389)، نظریه‌های غیرغربی روابط بین‌الملل، ترجمه‌ی علیرضا طیب، مؤسسه‌ی ابرار معاصر. ص 58.

[13]Fox, J. and Sandler, S, Bringing Religion into International Relations New York, Palgrave-Macmillan به نقل از امیدی، همان.

[14] حیران‌نیا، جواد (1392) «دین و نظریه‌های روابط بین‌الملل».

[15]Hadden, J. K, “Toward Desacralizing Secularization Theory”, Social Forces به نقل از امیدی، همان.

[16] امیدی، علی و وجیهه زارع (1389) «نقش مذهب در روابط بین‌الملل:‌ مشروعیت‌بخشی اقدامات دولت‌ها و هویت‌بخشی جنبش‌های سیاسی»، فصلنامه‌ی مطالعات انقلاب اسلامی، سال هفتم، شماره‌ی 20، بهار، ص 104.

[17] حیران‌نیا، جواد (1392) «دین و نظریه‌های روابط بین‌الملل».

[18] فاکس، جاناتان (1392) «دین و نظریه‌ی روابط بین‌الملل»، ترجمه‌ی عسگر قهرمان‌پور، مجله‌ی همشهری دیپلماتیک، شماره‌ی 75، ص 105.

[19] امیدی، علی و وجیهه زارع (1389) «نقش مذهب در روابط بین‌الملل:‌ مشروعیت‌بخشی اقدامات دولت‌ها و هویت‌بخشی جنبش‌های سیاسی»، فصلنامه‌ی مطالعات انقلاب اسلامی، سال هفتم، شماره‌ی 20، بهار، ص 104.

[20] حیران‌نیا، جواد (1392) «دین و نظریه‌های روابط بین‌الملل».

* رضا رحمتی؛ دانشجوی دکترای دانشگاه تهران/برهان

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد