عبد المطلب جد و عبدالله پدر پیامبر(ص)
۱۳۹۸/۱۱/۱۹
–
۲۴۹۲ بازدید
درمورد جد بزرگ حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و اله حضرت عبدالمطلب صلوات الله علیه و پدر بزرگوارشان حضرت عبدالله صلوات الله علیه توضیح مختصری از ولادت تا رحلتشان بدید و اگه کتابی هست بی زحمت معرفی کنید؟
عبد المطلب مردی بود حکیم و برد بار . او قوم خود را به مکارم اخلاق و دوری از ستم و پلیدیها دعوت می کرد.شعار او این بود که انسان ظالم در همین جهان به کیفر اعمال خویش می رسد و اگر در این جهان کیفر اعمال خود را ندید در جهان دیدگر به کیفر خواهد رسید.(سیره حلبیه ج 1 ص 4 )عبد المطلب پناهگاه و حامی در ماندگان بود . از سفره گسترده بخشش او همگان حتی حیوانات بهره مند می شدند و به همین جهت او را فیاض می گفتند .(همان)در حدیثی از حضرت امام صادق علیه السلام آمده است :عبد المطلب در روز قیامت در حالیکه سیمای پیامبران و عظمت شاهان را دارد به صورت امت واحد محشور می گردد.(اصول کافی ج 1 ص 447)سند این روایت صحیح است و راویان آن همه ثقه و مورد اعتماد هستند .در سند این روایت این اشخاص هستند: محمد بن ابی عمیر, جمیل بن دراج , زراره بن اعین از امام صادق علیه السلام .در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم :در آستانه کعبه برای عبد المطلب فرشی پهن می کردند تا روی ان بنشیند.برای هیچکس غیر از عبدالمطلب در آنجا فرش پهن نمی کردند.فرزندان عبدالمطلب بالای سر او می ایستادند و کسی را به نزدیک او را نمی دادند.حضرت محمد صلی الله علیه و آله که در آن زمان کودک خردسالی بود، روی زانوی عبد المطلب نشست. برخی از فرزندان خواستند او را دور کنند.عبدالمطلب گفت: دع ابنی فان الملک قد اتاه .(همان , ص 448)فرزندم را رها کنید که فرشته بر او آمده است.این پیشگویی نشانگر پاکی و روشنی باطن اوست چه کلمه « ملک » را به معنای فرشته بدانیم و چه به معنای سلطنت و حکومت. سند این روایت هم صحیح است .سند چنین است:علی بن ابراهیم , ابراهیم بن هاشم , احمد بن محمد بن ابی نصر , رفاعه بن موسی , امام صادق علیه السلام .در سیره ابن هشام به جای « فان الملک قد اتاه » به این صورت آمده است :فوالله ان له لشانا . سوگند به خدا که او مقام بسیار با عظمتی دارد.
عبدالمطلب پس از آن او را روی زانوی خود می نشانید و دست به پشت او می زد و از حرکاتش خوشش می آمد.(سیره ابن هشام ج ص 178 )
پیامبر خدا می فرمود : خداوند مرا پیوسته از صلبهای پاک به رحمهای پاکیزه انتقال می دادتا آنکه در جهان شما مرا ظاهر ساخت و مرا به پلیدی جاهلیت آلوده نساخت.(بحار الانوار ج 15 ص 117 )و فرمود :یا علی! عبد المطلب بت عبادت نمی کرد و می گفت : من به دین پدرم ابراهیم هستم . (همان , ص 127 )
علی علیه السلام فرمود: پدرم و عبدالمطلب هرگز بت نپرستیدند.(همان )
عبد المطلب ده پسر و شش دختر داشت : عباس , حمزه ,عبد الله , ابوطالب , زبیر , حارث , حجل , مقوم , ضرار , ابولهب , صفیه , ام حکیم , عاتکه , امیمه , اروی و بره . ( سیره ابن هشام چاپ مصر ج 1 ص 113 ) و نام همسرانش عبارتند از :نتیله , فاطمه , صخره , سمراءو لبنی . ( همان , ص 114 و 115
خلاصه زندگی حضرت عبد المطلب (ع)
نام آن شخصیّت والامقام، «عامر»،[1] پدرش هاشم و مادرش سلمی بود. وقتی به دنیا آمد، پدرش از دنیا رفته بود. وقتی که او به دنیا پا نهاد، همه اطرافیان از موهای سپیدی که بر سر داشت، تعجب کردند. به همین سبب به جای اینکه او را با نام اصلیاش (عامر) صدا کنند، وی را شیبه (سپید موی) مینامیدند؛[2] اما اینکه چرا، آن رادمرد به «عبدالمطلب» مشهور شد، داستانی دارد.[3]عبدالمطلب در حدود 7 سال یا بیشتر از عمر شریفش را در مدینه، نزد مادر بود. روزی عمویش، مطلب به مدینه آمد تا برادرزادهاش را ملاقات کند. وی یادآوری کرد که پدر او یعنی هاشم، وصیت کرده است تا فرزندش به مکه برود و در میان خاندان گرامیاش و کنار خانه خدا رشد کند. مادر گرامیاش، اظهار کرد که نمیتواند دوری وی را تحمل کند و در نتیجه اجازه نداد تا وی همراه عمویش به مکه برود؛ از این رو جناب مطلب، اصرار و پافشاری کرد. او گفت که من نمیروم تا شیبه را با خود ببرم؛ زیرا او اینجا غریب و تنهاست و کسی را ندارد. او در اینجا فامیلی ندارد تا از آنها یاری جوید؛ ولی در مکه قبیله و خویشان بسیاری دارد که محبوب و محترمند و بسیاری از کارهای مردم، به دست آنها و زیرنظرشان اداره میشود. شیبه که اصرارهای عمو و نارضایتی مادر را دید، به عمویش مطلب گفت تا مادر بزرگوارم راضی نشود، من به مکه نخواهم آمد. سرانجام پس از گفتگوهای بسیار سلمی راضی شد. مطلب، شیبه را پشت سر خود بر شتر سوار کرد و به سوی مکه حرکت کردند. هنگامی که آنها وارد آن شهر شدند، مردم گمان کردند این کودک که پشت سر مطلب است، غلام مطلب است؛ از این رو گفتند که وی « عبدالمطلب» است. این نام، میان مردم رایج و شیبه، به عبدالمطلب، مشهور شد؛ اگر چه مطلب، بارها گفت که وی برادرزاده من است و غلام من نیست.[4]البته برخی هم گفتهاند که رسم عرب بر این است که اگر یتیمی در دامان شخصی رشد کند، عبد آن شخص لقب میگیرد و به همین دلیل وی را عبدالمطلب نامیدند.
عبدالمطلب در مکه بزرگ شد و میان اهالی آن دیار، فردی محترم بود. پس از وفات مطلب، وی بزرگ قریش شد. او به حسن تدبیر، مشهور بود. همچنین صاحب کمالات روحی بسیار بود و همه از ایشان اطاعت میکردند. سخاوت او زبانزد و در فصاحت لهجه شهرت داشت. در احوالش آوردهاند که از حکمای قریش شمرده میشد. وی در میان مردم به «مستجاب الدعوه» مشهور بود.
آن بزرگوار مشروب را حرام میدانست و اهل عبادت بود. یکی از نکاتی که در زندگی حضرت عبدالمطلب دیده میشود، این است که آن جناب، هر سال، هنگام ماه مبارک رمضان، به استقبال آن ماه شریف میرفت. همچنین در آن ماه، فقرا را اطعام میکرد. آن جناب در ماه رمضان، از مردم، کناره میگرفت و در عظمت خداوندگار و جلال الهی، تفکر میکرد.
یکی از حوادث مهم در زندگی حضرت عبدالمطلب حمله اصحاب فیل به مکه بود.داستان از این قرار بود که چون ابرهه پادشاه یمن شد در هر شهری از یمن کلیسا ساخت و در صنعا نیز کلیسایی بنا کرد که بر روی زمین بی همتا بود. خبر آن را منتشر کرد و ترسایان روم و شام و دیرمناطق جهان درآن جا گرد آمدند و چیزی دیدند که هرگز چنان ندیده بودندخبر به مکه رسید و عرب بادیه هم آن را شنیدند. گروهی را به یمن فرستادند, وقتی به یمن رسیدند دربانان، آنها را نزد ابرهه بردند و ابرهه دستور داد که کلیسا را به آنها نشان دهند. آنها درون کلیسا رفتند ولی وقتی خواستند بیرون شوند، کلیسا آتش گرفت و ابرهه آنها را مسئول آتش زدن کلیسا دانست و قصد مکه کرد تا کعبه را ویران سازد.پس با لشکری بزرگ سوار بر فیلان به مکه رفتند؛ مردمان ترسیدند و نزد عبدالمطلب رفتند.عبدالمطلب که رییس مکه و مهتر قریش بود گفت: باید با زنان و فرزندانمان به کوه ها برویم « این خانه را خداوندی است از ما قوی تر؛ اگر خواهد این خصم را باز دارد و اگر خواهد مسلط کند».پس ابرهه در دو منزلی مکه فرود آمد و نیروهای خود را فرستاد تا چهارپایان و مردم مکه را نزد او ببرند.درمیان چهارپایان، دویست شتر از آن عبدالمطلب بود که نزد ابرهه آوردند.ابرهه به فردی دستور داد که برود و مهتر مردمان مکه را بیاورد.فرستاده ابرهه، عبدالمطلب را نزد او آورد. چون به لشکرگاه رسیدند روز به پایان رسیده بود.روز بعد ابرهه دستور داد که رئیس مکه را نزد وی بیاورند. پس ابرهه با عبدالمطلب نیکویی کرد و بر زمین نشست و عبدالمطلب را پهلوی خویش نشاند.عبدالمطلب مردی بلند قامت و با هیبت بود در نهایت خوشرویی و در عرب سخی تر ازنبود. ابرهه قلبا تحت تاثیر او قرار گرفته بود و بروایتی در نظر داشت که کعبه را به عبدالمطلب ببخشد. گفت: از من حاجت بخواه . منتظر بود که حاجت عبدالمطلب کعبه باشد عبدالمطلب گفت: افراد تو 200 نفر شتر مرا نزد تو آورده اند دستور بده که شترانم را برگردانند.ابرهه گفت: من آمدم که خانه کعبه را ویران کنم که فخر تو و عرب در آن است ولی تو از من می خواهید که شترانت را بازگردانم؟عبدالمطلب گفت: من خداوندِ شترانم, آن خانه را خداوندی هست که آن را نگاه می دارد و تو را از آن باز می دارد.مَلِک دستور داد که شترانش را به او باز دهند و عبدالمطلب شتران خود را گرفت و به مکه باز آمد و همراه با مکیان به به کوه حرا رفتند و و مردمان همه به درون دره ها و کوه ها رفتند و مکه را خالی کردند.بعد از آن ابرهه با لشکریانش به مکه حمله ور شد خداوند ابابیل را مامور قلع و قمع اصحاب فیل کرد که داستانش معروف و نزد مسلمانان شناخته شده است.(5)
هرگاه قحطی و خشکسالی روی میداد، مردم گِرد عبدالمطلب جمع میشدند و آن جناب را با خود به کوهِ «ئیر» میبردند تا برای آنان، طلب باران کند و نعمتها و برکات الهی را خواستار شود. این امر، به علت مستجاب الدعوه دانستن او و نیز دوری از زشتیها و زشتکاران بود. به همین سبب، مردم معتقد بودند که خداوند، درخواست وی را رد نمیکند.
آن جناب، پیرو دین ابراهیم بود و هیچ گاه بت نپرستید. حضرت عبدالمطلب موحد بود و خداوند یگانه را میپرستید. یکی از دلایل موحد بودن، جناب عبدالمطلب و سایر اجداد پیامبر اکرم (ص) این است که خداوند، انسانهای آلوده به شرک و پلیدی را مفتخر به این نمیسازد که در صُلب آنها، نوری پاک، همچون پیامبر اکرم (ص) قرار گیرد. گروهی از مفسران آیه (وَتَقُّلبک فی الساجدین)[6] را از دلایل موحد بودن آن جناب، ذکر کردهاند.[7]گروهی از مفسران گفتهاند که این آیه موحد بودن اجداد حضرت رسول (ص) را ثابت میکند؛ یعنی نقل و انتقال نطفه پیامبر، از طریق نیاکانی موحد بوده است؛ زیرا همه آنها، در پیشگاه خداوند ساجد و نمازگزار بودهاند.در این باره حضرت امیرمؤمنان (ع) میفرماید:
«به خدا سوگند! پدرم ابوطالب و اجدادم عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف، هیچ گاه، بت نپرستیدند.»[8]همچنین پیامبر اکرم (ص) میفرماید:
«عبدالمطلب و ابوطالب با گفتار «لااله الا الله، محمد رسول الله» و مذهب ابراهیم از دنیا رفتند.»[9]عبدالمطلب، به آخرت و حساب اعمال معتقد بود. از ایشان، چنین نقل کردهاند: در ورای دنیا، عالمی هست که نیکوکاران در آن به ثواب اعمالشان میرسند و بدکاران به سبب زشتی اعمالشان، عقوبت میشوند.
یکی از نکاتی که در زندگی عبدالمطلب دیده میشود و افتخار آمیز است، پایداری ایشان بر حق، راستی و درستکاری است. آن رادمرد، در حالی خود را به پستیها نیالود که در محیط اطرافش، برخی زشتیها، امری رایج بوده؛ برای مثال در جامعه آن زمان، پرستش بت، قتل و غارت، کشتن دختران، زنا با محارم و… رواج داشت؛ ولی همواره حضرت عبدالمطلب مردم را از این امور، نهی و خود نیز از آنها پرهیز میکرد. به همین سبب امام صادق (ع) درباره ایشان فرموده است: «عبدالمطلب در روز قیامت، یک امت، مشهور میشود.»[10]——————————————————-
[1] . صدوق، امالی؛ ص 700، قم، اول، مؤسسة البعثة، 1417 ق.
[2] . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 15، ص 104، بیروت، سوم، داراحیاء التراث العربی، 1403ق و صدوق، خصال، ص 453، قم، جامعه مدرسین، 1403ق.
[3] . محمدعلی خلیلی، زندگانی محمد پیامبر اسلام (ص)، ص 41، اول، تهران، اقبال، 1378 ش.
[4] . عباس صفایی حائری، تاریخ پیامبر اسلام، ج 1، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، دوم، 1384 ش.
[5] . محمد بن جریر طبری.
[6] . در سورۀ شعراء، آیه 219
[7] . ر.ک: شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 45، تحقیق شیخ ابراهیم انصاری، دوم، بیروت، دارالمفید، 1414ق.
[8] . علامه مجلسی، بحار، ج 35، ص 116، دوم، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403ق. ع
[9] . سیره صحیح پیامبر اسلام، ج 2، ص 211، از معتزلى، شرح المنهج، ج 14، ص 71.
[10] . الکافی (ط – الإسلامیة)، ج 1، ص 446
عبد الله بن عبد المطلب
عبدالله کوچکترین پسر عبدالمطلب بود. او، ابوطالب (پدر امام علی(ع))، زبیر و پنج نفر از دختران عبدالمطّلب از یک مادر یعنی فاطمه دختر عمرو بن عائذ مخزومی بودند.[۱]در مورد عبد الله داستان نذر عبد المطلب را آورده اند و این داستان طولانی است .( 1 ، 2 و 3)
برخی از پژهشگران تاریخ اسلام مانند علی دوانی ماجرای نذر عبدالمطلب را افسانه و ساخته ذهن امویان میدانند که به قصد لطمهزدن به پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) ساخته اند.[۴]ازدواج با آمنه
عبد المطلب به خانه وَهَب بن عبد مَناف رفت که در آن روز بزرگ قبیله خود یعنی قبیله بنی زُهره بود و دختر او آمنه بنت وهب را که در آن روز بزرگترینِ زنان قریش از نظر نسب و مقام بود، به ازدواج عبدالله درآورد؛[۵] ولی طبق گفته برخی دیگر، این ازدواج یک سال پس از داستان ذبح عبدالله انجام شده است.[۶]ایمان عبدالله
مسلمانان درباره ایمان عبدالله اختلاف نظر دارند. گروههایی از اهل سنت او را کافر میدانند ولی عالمان شیعه امامیه معتقدند اجداد پیامبر همگی یکتاپرست و مؤمن بودهاند.[۷]امام صادق(ع) میفرماید: «جبرئیل علیهالسلام بر پیغمبر نازل شد و گفت:ای محمد! پروردگارت به تو سلام میرساند و میفرماید: من آتش دوزخ را حرام کردم بر صُلبی که تو را بیاورد ، و شکمی که به تو آبستن شد و دامانی که تو را پروراند: آن صلب ، صلب عبداللَّه بن عبدالمطلب است و شکمی که به تو آبستن شد، آمنه بنت وهب و اما دامانی که تو را پروراند، دامان ابوطالب و فاطمه بنت اسد است».[۸]
وفات عبد الله
وفات عبدالله بنابر نظریه مشهور، پیش از میلاد رسول خدا بوده است . یعقوبی نظریه مشهور را خلاف اجماع و به موجب روایتی از امام صادق(ع)، وفات او را دو ماه پس از ولادت رسول خدا دانسته است. کلینی نیز همین قول را برگزیده [۹] و سپس قول به یک سال پس از ولادت پیامبر را از دیگران نقل کرده است. ۲۸ ماه پس از ولادت پیامبر و هفت ماه پس از آن هم نقل شده است.[۱۰] به علاوه، مسعودی قول یک ماه پس از تولد و سال دوم تولد را نیز نقل کرده است.[۱۱]علت وفات عبداللّه را در مدینه چنین نوشتهاند: عبدالله برای تجارت با کاروان قریش رهسپار شام شد و در بازگشت بر اثر بیماری، در مدینه در میان «بنی عدی بن النجّار» توقف کرد. او یک ماه بستری بود. چون کاروان قریش به مکه رفتند و عبدالمطّلب از حال وی جویا شد، بزرگترین فرزند خود حارث را نزد وی به یثرب فرستاد، اما «حارث» هنگامی به یثرب رسید که «عبداللّه» وفات کرده بود.
از «عبداللّه» کنیزی به نام «ام أیمَن »، پنج شتر، یک گله گوسفند، شمشیری کهن و پولی نیز به جای ماند که رسول خدا آنها را ارث برد.[۱۲]بارگاه عبدالله
به نقل منابع تاریخی، قبر عبد اللَّه، همراه شماری قبر دیگر در محلی در مدینه مشهور بهدار النابغة بوده است که اکنون در توسعه غربی مسجد، داخل مسجد شده است. بیشتر پژوهشگران در این که او در مدینه درگذشته تردید نکردهاند و آنگونه که شهرت یافته، قبر او در محلّی بوده که بعدها بهدار النابغة شهرت یافته است. از این محل، عکسهایی بر جای مانده و در حال حاضر، در مسجد النبی(ص) قرار دارد. نایب الصدر شیرازی در سال ۱۳۰۵ از این محل دیدن کرده[۱۳] و اشعار ترکی که در آنجا نوشته شده بوده، در کتابش آورده است. بر اساس این اشعار، قبر در گنبد و بارگاهی بوده که در سال ۱۲۴۵ ق. ساخته شده است.[۱۴] به نقل منابع کهن نیز مکان دفن عبدالله تبدیل به مسجد شده و طبق روایات پیامبر اکرم(ص) در آنجا نماز خوانده و قبر پدر خویش را زیارت نموده است.[۱۵]ابراهیم پاشا رفعت مصری در کتاب خود تصریح کرده که قبر در کنار بقیع بوده و ضریح داشته است.[۱۶]جز نایب الصدر شیرازی، از نویسندگان فارسی زبان، فرهاد میرزا[۱۷] و سید اسماعیل مرندی[۱۸] و شماری دیگر از سفرنامه نویسان، بارگاه عبدالله را یکی از بارگاههای مدینه معرّفی نمودهاند. با اینکه وهابیان پس از تسلّط، همه بقعههای موجود در بقیع و خارج بقیع را تخریب نمودند امّا ساختمان بقعه عبدالله تا سال ۱۳۵۵ش همچنان باقی بوده است.
زیارت قبر عبدالله بن عبدالمطلب در مدینه از مستحبات شمرده شده است.[۱۹]پی نوشت ها:
1. ر.ک: ترجمۀ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۵۲۰ و ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۳۳
2. ابن هشام، السیره، ص۱۰۳
3. مجلسی، بحار الانوار، ج۱۲، ص۱۲۲.
4. دوانی، تاریخ اسلام ازآغازتاهجرت، ص۵۴.
5. ابن هشام، السیره، ج۱، ص۱۵۶.
6. آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ص۴۲.
7. عاملی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج۲، ۷۵.
8. کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۶.
9. کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۴۳۹.
10. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۱۳؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۱۵ ، ص۱۲۵.
11. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص ۱۹۶.
12. مجلسی، بحار، ج ۱۵ ، ص ۱۲۵ ، ابن اثیر، اسد الغابه، ج ۱ ، ص ۱۴
13. نک: سفرنامه، ص۲۳۲.
14. جعفریان، آثار اسلامی مکه و مدینه، ص: ۳۵۲.
15. تاریخ المدینة ابن شبه، ج۱، ص۱۱۷-۱۱۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۷۶
16. مرآت الحرمین، ج۱، ص۴۲۷
17. سفرنامه، ص۱۵۲
18. توصیف مدینه، فصلنامه میقات .
19. کاشف الغطاء، قلائد الدرر فی مناسک من حج و اعتمر، ص۱۰۱ و ۱۱۴.
عبدالمطلب پس از آن او را روی زانوی خود می نشانید و دست به پشت او می زد و از حرکاتش خوشش می آمد.(سیره ابن هشام ج ص 178 )
پیامبر خدا می فرمود : خداوند مرا پیوسته از صلبهای پاک به رحمهای پاکیزه انتقال می دادتا آنکه در جهان شما مرا ظاهر ساخت و مرا به پلیدی جاهلیت آلوده نساخت.(بحار الانوار ج 15 ص 117 )و فرمود :یا علی! عبد المطلب بت عبادت نمی کرد و می گفت : من به دین پدرم ابراهیم هستم . (همان , ص 127 )
علی علیه السلام فرمود: پدرم و عبدالمطلب هرگز بت نپرستیدند.(همان )
عبد المطلب ده پسر و شش دختر داشت : عباس , حمزه ,عبد الله , ابوطالب , زبیر , حارث , حجل , مقوم , ضرار , ابولهب , صفیه , ام حکیم , عاتکه , امیمه , اروی و بره . ( سیره ابن هشام چاپ مصر ج 1 ص 113 ) و نام همسرانش عبارتند از :نتیله , فاطمه , صخره , سمراءو لبنی . ( همان , ص 114 و 115
خلاصه زندگی حضرت عبد المطلب (ع)
نام آن شخصیّت والامقام، «عامر»،[1] پدرش هاشم و مادرش سلمی بود. وقتی به دنیا آمد، پدرش از دنیا رفته بود. وقتی که او به دنیا پا نهاد، همه اطرافیان از موهای سپیدی که بر سر داشت، تعجب کردند. به همین سبب به جای اینکه او را با نام اصلیاش (عامر) صدا کنند، وی را شیبه (سپید موی) مینامیدند؛[2] اما اینکه چرا، آن رادمرد به «عبدالمطلب» مشهور شد، داستانی دارد.[3]عبدالمطلب در حدود 7 سال یا بیشتر از عمر شریفش را در مدینه، نزد مادر بود. روزی عمویش، مطلب به مدینه آمد تا برادرزادهاش را ملاقات کند. وی یادآوری کرد که پدر او یعنی هاشم، وصیت کرده است تا فرزندش به مکه برود و در میان خاندان گرامیاش و کنار خانه خدا رشد کند. مادر گرامیاش، اظهار کرد که نمیتواند دوری وی را تحمل کند و در نتیجه اجازه نداد تا وی همراه عمویش به مکه برود؛ از این رو جناب مطلب، اصرار و پافشاری کرد. او گفت که من نمیروم تا شیبه را با خود ببرم؛ زیرا او اینجا غریب و تنهاست و کسی را ندارد. او در اینجا فامیلی ندارد تا از آنها یاری جوید؛ ولی در مکه قبیله و خویشان بسیاری دارد که محبوب و محترمند و بسیاری از کارهای مردم، به دست آنها و زیرنظرشان اداره میشود. شیبه که اصرارهای عمو و نارضایتی مادر را دید، به عمویش مطلب گفت تا مادر بزرگوارم راضی نشود، من به مکه نخواهم آمد. سرانجام پس از گفتگوهای بسیار سلمی راضی شد. مطلب، شیبه را پشت سر خود بر شتر سوار کرد و به سوی مکه حرکت کردند. هنگامی که آنها وارد آن شهر شدند، مردم گمان کردند این کودک که پشت سر مطلب است، غلام مطلب است؛ از این رو گفتند که وی « عبدالمطلب» است. این نام، میان مردم رایج و شیبه، به عبدالمطلب، مشهور شد؛ اگر چه مطلب، بارها گفت که وی برادرزاده من است و غلام من نیست.[4]البته برخی هم گفتهاند که رسم عرب بر این است که اگر یتیمی در دامان شخصی رشد کند، عبد آن شخص لقب میگیرد و به همین دلیل وی را عبدالمطلب نامیدند.
عبدالمطلب در مکه بزرگ شد و میان اهالی آن دیار، فردی محترم بود. پس از وفات مطلب، وی بزرگ قریش شد. او به حسن تدبیر، مشهور بود. همچنین صاحب کمالات روحی بسیار بود و همه از ایشان اطاعت میکردند. سخاوت او زبانزد و در فصاحت لهجه شهرت داشت. در احوالش آوردهاند که از حکمای قریش شمرده میشد. وی در میان مردم به «مستجاب الدعوه» مشهور بود.
آن بزرگوار مشروب را حرام میدانست و اهل عبادت بود. یکی از نکاتی که در زندگی حضرت عبدالمطلب دیده میشود، این است که آن جناب، هر سال، هنگام ماه مبارک رمضان، به استقبال آن ماه شریف میرفت. همچنین در آن ماه، فقرا را اطعام میکرد. آن جناب در ماه رمضان، از مردم، کناره میگرفت و در عظمت خداوندگار و جلال الهی، تفکر میکرد.
یکی از حوادث مهم در زندگی حضرت عبدالمطلب حمله اصحاب فیل به مکه بود.داستان از این قرار بود که چون ابرهه پادشاه یمن شد در هر شهری از یمن کلیسا ساخت و در صنعا نیز کلیسایی بنا کرد که بر روی زمین بی همتا بود. خبر آن را منتشر کرد و ترسایان روم و شام و دیرمناطق جهان درآن جا گرد آمدند و چیزی دیدند که هرگز چنان ندیده بودندخبر به مکه رسید و عرب بادیه هم آن را شنیدند. گروهی را به یمن فرستادند, وقتی به یمن رسیدند دربانان، آنها را نزد ابرهه بردند و ابرهه دستور داد که کلیسا را به آنها نشان دهند. آنها درون کلیسا رفتند ولی وقتی خواستند بیرون شوند، کلیسا آتش گرفت و ابرهه آنها را مسئول آتش زدن کلیسا دانست و قصد مکه کرد تا کعبه را ویران سازد.پس با لشکری بزرگ سوار بر فیلان به مکه رفتند؛ مردمان ترسیدند و نزد عبدالمطلب رفتند.عبدالمطلب که رییس مکه و مهتر قریش بود گفت: باید با زنان و فرزندانمان به کوه ها برویم « این خانه را خداوندی است از ما قوی تر؛ اگر خواهد این خصم را باز دارد و اگر خواهد مسلط کند».پس ابرهه در دو منزلی مکه فرود آمد و نیروهای خود را فرستاد تا چهارپایان و مردم مکه را نزد او ببرند.درمیان چهارپایان، دویست شتر از آن عبدالمطلب بود که نزد ابرهه آوردند.ابرهه به فردی دستور داد که برود و مهتر مردمان مکه را بیاورد.فرستاده ابرهه، عبدالمطلب را نزد او آورد. چون به لشکرگاه رسیدند روز به پایان رسیده بود.روز بعد ابرهه دستور داد که رئیس مکه را نزد وی بیاورند. پس ابرهه با عبدالمطلب نیکویی کرد و بر زمین نشست و عبدالمطلب را پهلوی خویش نشاند.عبدالمطلب مردی بلند قامت و با هیبت بود در نهایت خوشرویی و در عرب سخی تر ازنبود. ابرهه قلبا تحت تاثیر او قرار گرفته بود و بروایتی در نظر داشت که کعبه را به عبدالمطلب ببخشد. گفت: از من حاجت بخواه . منتظر بود که حاجت عبدالمطلب کعبه باشد عبدالمطلب گفت: افراد تو 200 نفر شتر مرا نزد تو آورده اند دستور بده که شترانم را برگردانند.ابرهه گفت: من آمدم که خانه کعبه را ویران کنم که فخر تو و عرب در آن است ولی تو از من می خواهید که شترانت را بازگردانم؟عبدالمطلب گفت: من خداوندِ شترانم, آن خانه را خداوندی هست که آن را نگاه می دارد و تو را از آن باز می دارد.مَلِک دستور داد که شترانش را به او باز دهند و عبدالمطلب شتران خود را گرفت و به مکه باز آمد و همراه با مکیان به به کوه حرا رفتند و و مردمان همه به درون دره ها و کوه ها رفتند و مکه را خالی کردند.بعد از آن ابرهه با لشکریانش به مکه حمله ور شد خداوند ابابیل را مامور قلع و قمع اصحاب فیل کرد که داستانش معروف و نزد مسلمانان شناخته شده است.(5)
هرگاه قحطی و خشکسالی روی میداد، مردم گِرد عبدالمطلب جمع میشدند و آن جناب را با خود به کوهِ «ئیر» میبردند تا برای آنان، طلب باران کند و نعمتها و برکات الهی را خواستار شود. این امر، به علت مستجاب الدعوه دانستن او و نیز دوری از زشتیها و زشتکاران بود. به همین سبب، مردم معتقد بودند که خداوند، درخواست وی را رد نمیکند.
آن جناب، پیرو دین ابراهیم بود و هیچ گاه بت نپرستید. حضرت عبدالمطلب موحد بود و خداوند یگانه را میپرستید. یکی از دلایل موحد بودن، جناب عبدالمطلب و سایر اجداد پیامبر اکرم (ص) این است که خداوند، انسانهای آلوده به شرک و پلیدی را مفتخر به این نمیسازد که در صُلب آنها، نوری پاک، همچون پیامبر اکرم (ص) قرار گیرد. گروهی از مفسران آیه (وَتَقُّلبک فی الساجدین)[6] را از دلایل موحد بودن آن جناب، ذکر کردهاند.[7]گروهی از مفسران گفتهاند که این آیه موحد بودن اجداد حضرت رسول (ص) را ثابت میکند؛ یعنی نقل و انتقال نطفه پیامبر، از طریق نیاکانی موحد بوده است؛ زیرا همه آنها، در پیشگاه خداوند ساجد و نمازگزار بودهاند.در این باره حضرت امیرمؤمنان (ع) میفرماید:
«به خدا سوگند! پدرم ابوطالب و اجدادم عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف، هیچ گاه، بت نپرستیدند.»[8]همچنین پیامبر اکرم (ص) میفرماید:
«عبدالمطلب و ابوطالب با گفتار «لااله الا الله، محمد رسول الله» و مذهب ابراهیم از دنیا رفتند.»[9]عبدالمطلب، به آخرت و حساب اعمال معتقد بود. از ایشان، چنین نقل کردهاند: در ورای دنیا، عالمی هست که نیکوکاران در آن به ثواب اعمالشان میرسند و بدکاران به سبب زشتی اعمالشان، عقوبت میشوند.
یکی از نکاتی که در زندگی عبدالمطلب دیده میشود و افتخار آمیز است، پایداری ایشان بر حق، راستی و درستکاری است. آن رادمرد، در حالی خود را به پستیها نیالود که در محیط اطرافش، برخی زشتیها، امری رایج بوده؛ برای مثال در جامعه آن زمان، پرستش بت، قتل و غارت، کشتن دختران، زنا با محارم و… رواج داشت؛ ولی همواره حضرت عبدالمطلب مردم را از این امور، نهی و خود نیز از آنها پرهیز میکرد. به همین سبب امام صادق (ع) درباره ایشان فرموده است: «عبدالمطلب در روز قیامت، یک امت، مشهور میشود.»[10]——————————————————-
[1] . صدوق، امالی؛ ص 700، قم، اول، مؤسسة البعثة، 1417 ق.
[2] . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 15، ص 104، بیروت، سوم، داراحیاء التراث العربی، 1403ق و صدوق، خصال، ص 453، قم، جامعه مدرسین، 1403ق.
[3] . محمدعلی خلیلی، زندگانی محمد پیامبر اسلام (ص)، ص 41، اول، تهران، اقبال، 1378 ش.
[4] . عباس صفایی حائری، تاریخ پیامبر اسلام، ج 1، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، دوم، 1384 ش.
[5] . محمد بن جریر طبری.
[6] . در سورۀ شعراء، آیه 219
[7] . ر.ک: شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 45، تحقیق شیخ ابراهیم انصاری، دوم، بیروت، دارالمفید، 1414ق.
[8] . علامه مجلسی، بحار، ج 35، ص 116، دوم، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403ق. ع
[9] . سیره صحیح پیامبر اسلام، ج 2، ص 211، از معتزلى، شرح المنهج، ج 14، ص 71.
[10] . الکافی (ط – الإسلامیة)، ج 1، ص 446
عبد الله بن عبد المطلب
عبدالله کوچکترین پسر عبدالمطلب بود. او، ابوطالب (پدر امام علی(ع))، زبیر و پنج نفر از دختران عبدالمطّلب از یک مادر یعنی فاطمه دختر عمرو بن عائذ مخزومی بودند.[۱]در مورد عبد الله داستان نذر عبد المطلب را آورده اند و این داستان طولانی است .( 1 ، 2 و 3)
برخی از پژهشگران تاریخ اسلام مانند علی دوانی ماجرای نذر عبدالمطلب را افسانه و ساخته ذهن امویان میدانند که به قصد لطمهزدن به پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) ساخته اند.[۴]ازدواج با آمنه
عبد المطلب به خانه وَهَب بن عبد مَناف رفت که در آن روز بزرگ قبیله خود یعنی قبیله بنی زُهره بود و دختر او آمنه بنت وهب را که در آن روز بزرگترینِ زنان قریش از نظر نسب و مقام بود، به ازدواج عبدالله درآورد؛[۵] ولی طبق گفته برخی دیگر، این ازدواج یک سال پس از داستان ذبح عبدالله انجام شده است.[۶]ایمان عبدالله
مسلمانان درباره ایمان عبدالله اختلاف نظر دارند. گروههایی از اهل سنت او را کافر میدانند ولی عالمان شیعه امامیه معتقدند اجداد پیامبر همگی یکتاپرست و مؤمن بودهاند.[۷]امام صادق(ع) میفرماید: «جبرئیل علیهالسلام بر پیغمبر نازل شد و گفت:ای محمد! پروردگارت به تو سلام میرساند و میفرماید: من آتش دوزخ را حرام کردم بر صُلبی که تو را بیاورد ، و شکمی که به تو آبستن شد و دامانی که تو را پروراند: آن صلب ، صلب عبداللَّه بن عبدالمطلب است و شکمی که به تو آبستن شد، آمنه بنت وهب و اما دامانی که تو را پروراند، دامان ابوطالب و فاطمه بنت اسد است».[۸]
وفات عبد الله
وفات عبدالله بنابر نظریه مشهور، پیش از میلاد رسول خدا بوده است . یعقوبی نظریه مشهور را خلاف اجماع و به موجب روایتی از امام صادق(ع)، وفات او را دو ماه پس از ولادت رسول خدا دانسته است. کلینی نیز همین قول را برگزیده [۹] و سپس قول به یک سال پس از ولادت پیامبر را از دیگران نقل کرده است. ۲۸ ماه پس از ولادت پیامبر و هفت ماه پس از آن هم نقل شده است.[۱۰] به علاوه، مسعودی قول یک ماه پس از تولد و سال دوم تولد را نیز نقل کرده است.[۱۱]علت وفات عبداللّه را در مدینه چنین نوشتهاند: عبدالله برای تجارت با کاروان قریش رهسپار شام شد و در بازگشت بر اثر بیماری، در مدینه در میان «بنی عدی بن النجّار» توقف کرد. او یک ماه بستری بود. چون کاروان قریش به مکه رفتند و عبدالمطّلب از حال وی جویا شد، بزرگترین فرزند خود حارث را نزد وی به یثرب فرستاد، اما «حارث» هنگامی به یثرب رسید که «عبداللّه» وفات کرده بود.
از «عبداللّه» کنیزی به نام «ام أیمَن »، پنج شتر، یک گله گوسفند، شمشیری کهن و پولی نیز به جای ماند که رسول خدا آنها را ارث برد.[۱۲]بارگاه عبدالله
به نقل منابع تاریخی، قبر عبد اللَّه، همراه شماری قبر دیگر در محلی در مدینه مشهور بهدار النابغة بوده است که اکنون در توسعه غربی مسجد، داخل مسجد شده است. بیشتر پژوهشگران در این که او در مدینه درگذشته تردید نکردهاند و آنگونه که شهرت یافته، قبر او در محلّی بوده که بعدها بهدار النابغة شهرت یافته است. از این محل، عکسهایی بر جای مانده و در حال حاضر، در مسجد النبی(ص) قرار دارد. نایب الصدر شیرازی در سال ۱۳۰۵ از این محل دیدن کرده[۱۳] و اشعار ترکی که در آنجا نوشته شده بوده، در کتابش آورده است. بر اساس این اشعار، قبر در گنبد و بارگاهی بوده که در سال ۱۲۴۵ ق. ساخته شده است.[۱۴] به نقل منابع کهن نیز مکان دفن عبدالله تبدیل به مسجد شده و طبق روایات پیامبر اکرم(ص) در آنجا نماز خوانده و قبر پدر خویش را زیارت نموده است.[۱۵]ابراهیم پاشا رفعت مصری در کتاب خود تصریح کرده که قبر در کنار بقیع بوده و ضریح داشته است.[۱۶]جز نایب الصدر شیرازی، از نویسندگان فارسی زبان، فرهاد میرزا[۱۷] و سید اسماعیل مرندی[۱۸] و شماری دیگر از سفرنامه نویسان، بارگاه عبدالله را یکی از بارگاههای مدینه معرّفی نمودهاند. با اینکه وهابیان پس از تسلّط، همه بقعههای موجود در بقیع و خارج بقیع را تخریب نمودند امّا ساختمان بقعه عبدالله تا سال ۱۳۵۵ش همچنان باقی بوده است.
زیارت قبر عبدالله بن عبدالمطلب در مدینه از مستحبات شمرده شده است.[۱۹]پی نوشت ها:
1. ر.ک: ترجمۀ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۵۲۰ و ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۳۳
2. ابن هشام، السیره، ص۱۰۳
3. مجلسی، بحار الانوار، ج۱۲، ص۱۲۲.
4. دوانی، تاریخ اسلام ازآغازتاهجرت، ص۵۴.
5. ابن هشام، السیره، ج۱، ص۱۵۶.
6. آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ص۴۲.
7. عاملی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج۲، ۷۵.
8. کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۶.
9. کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۴۳۹.
10. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۱۳؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۱۵ ، ص۱۲۵.
11. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص ۱۹۶.
12. مجلسی، بحار، ج ۱۵ ، ص ۱۲۵ ، ابن اثیر، اسد الغابه، ج ۱ ، ص ۱۴
13. نک: سفرنامه، ص۲۳۲.
14. جعفریان، آثار اسلامی مکه و مدینه، ص: ۳۵۲.
15. تاریخ المدینة ابن شبه، ج۱، ص۱۱۷-۱۱۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۷۶
16. مرآت الحرمین، ج۱، ص۴۲۷
17. سفرنامه، ص۱۵۲
18. توصیف مدینه، فصلنامه میقات .
19. کاشف الغطاء، قلائد الدرر فی مناسک من حج و اعتمر، ص۱۰۱ و ۱۱۴.