۱۳۹۳/۱۰/۲۰
–
۱۲۳ بازدید
در ابتدا گفتنی است؛ برخی اشتباهات در حد ترک اولی است ؛ یعنی بهتر بود انجام نمی گرفت. و یا در زمان دیگری انجام می گرفت.آنچه از برخی پیامبران سرزده است,این گونه بوده است.وبه معنای گناه زشتی و نافرمانی دستور مولوی خدا نیست.جهت توضیح بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم:
عصمت اسم مصدر از عصم است و عصم با معناى منع کردن و بازداشتن است. این منع گاهى به نحو سلب اختیار است و گاهى به نحو فراهم کردن وسائل و مقدماتى است که فرد بتواند به اختیار خود از کار خوددارى کند.
عصمت اسم مصدر از عصم است و عصم با معناى منع کردن و بازداشتن است. این منع گاهى به نحو سلب اختیار است و گاهى به نحو فراهم کردن وسائل و مقدماتى است که فرد بتواند به اختیار خود از کار خوددارى کند.
(1) ابن زجاج از بزرگان لغویون عرب اصل عصمت را ریسمان مى دانسته و بیان داشته که سپس توسعه معنایى پیدا کرده و در معناى توسعه یافته به هر وسیله اى که باعث حفظ چیزى شود، عصمت گفته مى شود.
(2) شیخ مفید از بزرگان علماء متقدم شیعه نیز عصمت را به معناى ریسمان گرفته است و فرموده عصمت مانند این است که به فردى که در حال غرق شدن است، ریسمانى داده شود تا به وسیله آن خود را نجات دهد.
(3) بنابراین در معناى لغوى عصمت دو امر ملحوظ است:
اول) کمک از جانب غیر که براى دیگرى محافظى و ریسمانى قرار دهد.
دوم) استفاده از ریسمان به اختیار خود. این معنا را روایات ما نیز تایید مى کنند. چنانکه از امیر المؤمنین صلى الله علیه وآله وسلم وارده شده که فرمودک «ان التقوى عصمة لک فى حیاتک» «تقوى نگهدارنده (ریسمان) تو در زندگانیت است»
(4)
اما معناى اصطلاحى عصمت نیرویى است که انسان را از وقوع در خطا و از ارتکاب گناه باز مى دارد، این نیرو درونى است نه بیرونى و باعث مى شود که انسان خطا و اشتباه و گناه نکند. به عبارت دیگر عصمت ملکه اى است نفسانى که انسان را از اینکه در خطاء واقع شود و مرتکب گناه گردد، باز مى دارد.
(5) بنابراین عصمت مستند به اختیار آدمى است اما توفیق الهى هم مى خواهد. یعنى معصوم به عصمت الهى (ریسمان الهى) معصوم است و اختیار او علت تامه ملکه عصمت نیست.
(6)
در تعریف فوق به چند مطلب اشاره شده است:
اول: عصمت ملکه است. ملکه در مقابل حال قرار دارد و عبارت است از صفت راسخ نفسانى زوال ناپذیر که در آن تغییرى نیست. اما حال صفتى نفسانى است که ثابت و همیشگى نباشد. بنابراین عصمت صفتى است که در نفس رسوخ کرده و انسان را از گناهان باز مى دارد، هر چند قدرت بر انجام گناه را از او سلب نمى کند.
(7)
دوم: عصمت، انسان را از خطاء و گناه باز مى دارد. اما منظور از خطاء و اشتباه این است که انسان معصوم در گرفتن وحى و تبلیغ رسالت و تصمیمات خود و امثال آنها اشتباه نمى کند. به عبارت دیگر در دریافت حقیقت و تطبیق آن و بیان آن مصون از اشتباه است.
اما منظور از عدم ارتکاب گناه هم این است که چون گناه عبارت از هتک حرمت بندگى و مخالفت با دستورات حضرت حق است و در هر حال یا به زبان و یا در عمل با مقام بندگى منافات دارد، انسان معصوم در درون خود حالتى ثابت دارد که او رااز افتادن در دره مخالفت باز مى دارد و به او اجازه گناه و اشتباه نمى دهد.
(8)
سوم: این نیروى درونى و ملکه نفسانى در کسانى است که قابلیت و شانیت آن را داشته باشند. مثلا درباره ماشین حساب و رایانه نمى شود گفت که داراى ملکه اى است که به واسطه آن اشتباه نمى کنند یا حیوانات از گناه مصون هستند. یا حتى ملائکه از خطاء و اشتباه و گناه معصوم هستند. زیرا آنها شانیت گناه و قابلیت اشتباه ندارند و از ابتداى آفرینش به گونه اى خلق شده اند که خطاء و گناه درباره آنها معنى ندارد.
پی نوشت ها:
معجم مقاییس اللغة ج: 4 ص: 331 لسان العرب ج: 12 ص: 405
اوائل المقالات شیخ مفید، تصحیح دکتر مهدى محقق، انتشارات دانشگاه تهران ص: 66
غررر الحکم و در رالکم عبدالواحد آمدى با شرح فارسى تصحیح میر جلال الدین محدث ارموى. انتشارات دانشگاه تهران ج: 2 ص: 509 همچنین ر. ج. حدیث شماره 3390 ج: 2 ص:206 تفسیر المیزان ج: 2 ص:134 و 138 ذیل آیه 213 سوره بقره
همان ج: 2 ص: 445 ذیل آیه 286 بقره و ج: 5 ص: 162- 164 ذیل آیه 33 سوره یوسف
پژوهشى در عصمت معصومان حسن یوسفیان و احمد حسین شریفى. ناشر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، چاپ اول زمستان 77 ص: 29
تفسیر المیزان ج: 2 ص: 136
راز عصمت معصومین(ع) به جهت علم خدادادى و اراده محکم و قوى به مقام مصونیت کامل از گناه یعنى عصمت رسیده اند؛ اما این موهبت خدادادى، ناشى از قابلیت و شایستگى ارادى آنان است، یعنى، خداوند مى دانست که عده اى از بندگانش – هر چند با استعداد معمولى و در سطح سایر افراد – به اختیار خود، بیش از دیگران و در بالاترین حدّ ممکن از استعداد خود بهره بردارى مى کنند. علم خداوند به این شایستگى و منزلتى که این افراد در شرایط عادى، با سیر اختیارى خویش بدان مى رسیدند، سبب شد که خداوند از میان افراد بشر آنان را برگزیند و تفضّلاً این پاداش و موهبت ویژه را به آنها عطا نماید، و آنان را از علم و اراده اى برخوردار کند که به واسطه آن به مصونیت کامل و مطلق (عصمت) برسند، تا در پرتو آن، راهنمایانى موثق و مطمئن براى همه افراد بشر گردند. به عبارت دیگر، اعطاى موهبت علم خدادادى معلول شایستگى هاى آنان است، نه این اعطا بدون حساب است و نه معلول استعداد جبرى ایشان. حکمت اعطاى چنین موهبتى، علاوه بر پاداش به خود آنان، فراهم نمودن وسایل هدایت براى سایر انسانهاست.
امام صادق(ع) در همین زمینه مى فرمایند: ان الله اختار من ولد آدم اناسا طهّر میلادهم، و طیّب ابدانهم و حفظهم فى اصلاب الرجال و ارحام النساء، اخرج منهم الانبیاء و الرسل، فهم ازکى فروع آدم؛ ففعل ذلک لا لأمر استحقوه من الله عزوجلّ و لکن علم الله منهم حین ذرأهم انّهم یطیعونه و یعبدونه و لا یشرکون به شیئا فهولاء بالطاعة نالو من الله الکرامة و المنزلة الرفیعة عنده»
مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 10، ص 170. «به درستى که خداوند متعال، انسان هایى را از فرزندان آدم انتخاب کرد و تولد آنها را پاک و بدن هاى آنان را پاکیزه گردانید و آن ها را در پشت مردان و رحم زنان در حفظ خویش قرار داد، نه به جهت طلبى که از خداوند داشته باشند؛ بلکه از آنجا که خداوند، در هنگام خلقت مى دانست که از او فرمانبردارى مى کنند و او را عبادت مى نمایند و هیچ گونه شرکى نسبت به او روا نمى دارند. پس اینان به واسطه فرمانبردارى از خداوند به این کرامت و منزلت والا در نزد خداوند، نایل شده اند».
حاصل سخن عصمت معصومین نه تفضّلى محض است و نه اکتسابى محض؛ بلکه ترکیبى از هر دو عنصر است؛ یعنى، نتیجه تفضّل الهى به آنان، بر اثر شایستگى ارادى آنان است، یعنى، علم خداوند به اینکه این افراد در شرایط عادى، بالاترین حدّ ممکن استعداد خود را که در نهاد هر انسان معمولى نهاده شده، در طاعت و بندگى و قرب به خداوند به کار مى گیرند، سبب گردیده تا از میان افراد بشر، آنان را برگزیند و با اعطاى موهبت علم لدنّى ضمن پاداش و اکرام خود آنان، این افراد را راهنما و پیامبر و امام در جهت هدایت سایر افراد بشر قرار دهد.
با مطالب فوق پاسخ هر سه بند سؤال شما روشن مى شود:
الف. عصمت معصومین، به دلیل علم برتر و اراده قوى و محکم آنان است که خداوند به آنان موهبت کرده است امّا نه بى حساب؛ بلکه به خاطر علم خداوند به شایستگى آنان در مقام عمل، حتى در شرایط عادى که براى هر انسانى حاصل است.
ب. روشن شد که عصمت، نتیجه دو امر است 1. علم خدادادى 2. اراده قوى و محکم.
بنابراین صرف علم و شناخت و آگاهى خاص به ضرر و مفسده ى گناهان عامل عصمت نیست؛ زیرا علم، تنها واقعیت را آن طور که هست، نشان مى دهد؛ ولى تحقق یا عدم تحقق یک عمل ارادى از رهگذر اراده ى انسان انجام مى گیرد. انسان با وجود میل شدیدى که از نظر غرایز به انجام برخى محرمات دارد، گاه داراى اراده ى نیرومندى است که مانع از انجام گناه مى گردد، و گاه در نتیجه ضعف اراده، تسلیم تمایلات سرکش مى شود. شاهد بر این مطلب که علم، حتى در بالاترین مراتب خود، علت تامه تحقق عمل نیست، داستان بلعم باعوراست که در قرآن کریم آمده است: واتل علیهم نبأ الذى ءاتیناه آیاتنا فانسلخ منها» اعراف (7)، آیه 175. «خبر آن کسى را که آیات خود را به او داده بودیم امّا از آن عارى گشت (مرتکب گناه کبیره شد) براى آنان بخوان».
با توجه به آنچه گفته شد براى پاسخ به پرسش شما باید به سه واقعیت مهم، معرفت پیدا کرد.
نخست آنکه پیامبران و امامان(ع) داراى اراده بشرى مى باشند و براى تحصیل هر چه بیشتر مقامات معنوى، به سعى و تلاش مى پردازند و اهل صبر و جهاد و زهد و تقوا و… مى باشند.
واقعیت نورانى دوم آنکه خداوند متعال به قابلیت پیامبران وامامان براى تحصیل مقامات معنوى و شایستگى آنان براى عهده دارى مسؤولیت هدایت جامعه علم دارد و در حقیقت همان قابلیت و شایستگى آنان است که موجب برگزیدگى آنان براى امامت شده است. آیات وروایات فراوانى بر این دو واقعیت گواهى مى دهد که به چند نمونه آن اشاره مى شود.وجعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا لمّا صبروا و کانوا بایتنا یوقنون» سجده (32)، آیه 24.«و چون شکیبایى کردند و به آیات ما یقین داشتند، برخیاز آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را ]هدایت مى کردند». الله اعلم حیث یجعل رسالته» انعام (6)، آیه 124. «خداوند بهتر مى داند رسالتش را کجا قرار دهد».
واقعیت سوم که باید به آن توجه کرد آن است که «سپردن هر مسؤولیتى همراه با دادن امکانات لازم است» و امامت جامعه از این قاعده مستثنى نیست. ازاین رو خداوند آنان را از علم لازم براى عهده دارى مسؤولیت امامت بهره مند مى گرداند.
به مجموعه این سه واقعیت نورانى در اوایل دعاى ندبه اشاره شده است. آنجا که درباره دلیل «برگزیدگى امامان» مى خوانیم: «بعد ان شرطت علیهم الزهد فى درجات هذه الدنیا الدنیه و زخرفها و زبرجها فشرطوا لک ذلک و علمت منهم الوفاء به فقبلتهم و قرّبتهم و قدمت لهم الذکر العلى والثناء الجلىّ واهبطت علیهم ملائکتک و کرمتهم بوحیک و رفدتهم بعلمک»«[آنان را برگزیدى…] بعد از آنکه بر آنها شرط کردى نسبت به دنیا و زینت زیورها زهد بورزند، آنان نیز این شرط را پذیرفتند و دانستى که آنان به آن شرط وفا دارند. پس آنها را پذیرفتى و به خود نزدیک ساختى و یاد بلندو ستایش ارجمند را براى ایشان پیش فرستادى و فرشتگانت را بر آنان فرو فرستادى و به وحى خود آنان گرامى داشتى و آنان را به بخشش علم خود میهمان کردى …»
در پایان باید به نکته مهم معرفتى دیگر توجه داشت که این «علم و عصمت موهبتى» به عنوان پایه و (Base) مى باشد و معصومان با اراده خویش و با سعى و تلاش و عبادت و دعایى که به درگاه خداوند دارند به مقامات عالى ترى از علم و عصمت دست مى یابند. چنان که درقرآن مجید از زبان پیامبر(ص) مى خوانیم:و قل رب زدنى علما» طه (20)، آیه 114. «و بگو پروردگارا بردانشم بیفزایى».
و همین عبادت ها و صبر و جهادهاى بیشتر است که با اختیار و اراده انجام مى شود و موجب برترى برخى از پیامبران بر دیگر پیامبران مى شود. تلک الرسل فضلنا بعضهم على بعض» بقره (2)، آیه 253. «برخى از آن پیامبران را بر برخى دیگر برترى بخشیدیم…».
بنا بر آن چه گفته شد علم و عصمت موهبتى امامان، به جهت مسؤولیتى است که براى هدایت جامعه بر عهده آنان گذاشته شده است و این یک اصل عمومى و یک سنت الهى است، بدون آنکه تبعیض ناروایى باشد که رسیدن به مقام امامت همراه با دارا شدن برخى مقامات ویژه معنوى باشد، چنان که درباره هنگامه به امامت رسیدن امام هادى(ع) مى خوانیم: «یکى از یاران ایشان به نام «هارون به فضیل» در کنارشان بود که ناگاه امام فرمودند: انا لله و انا الیه راجعون» ابى جعفر [امام جواد(ع) ]درگذشت. به حضرت عرض شد: از کجادانستنید؟ فرمودند: زیرا فروتنى و خضوعى نسبت به خدا در دلم افتاد که برایم سابقه نداشت». کلینى، اصول کافى، ج 3، ص 218، ح 984.
ناگفته نماند، دسترسى به مقام «عصمت» و راه یابى به مقامات «علمى و معنوى» اختصاصى به پیامبران و امامان ندارد؛ بلکه براى همگان میسر است. چنان که حضرت زینب(س) تا مرز عصمت پیش رفته بود و حضرت عباس(ع) به مقامات عالى معنوى دست یافته بود و بسیارى از علما و اولیا به عنوان «تالى تلو معصوم» [نزدیکان به مرز عصمت ]از آنان یاد مى شود.
پیرامون پرسش مطرح شده به چند نکته اشاره می شود:
1. دیدگاه شیعه امامیه در مورد گستره عصمت انبیاء عبارت است از:
«ارتکاب گناه صغیره یا کبیره، چه قبل از بعثت و چه بعد از آن بر پیامبران(ع) جایز نیست. همچنین جایز نیست نسبت خطا و اشتباه و سهو و نسیان به آنها داده شود».
بنابراین انبیاء(ع) یک حد نصاب خاصی از عصمت را برخوردار هستند که عبارت است از:
الف) عصمت از ارتکاب گناه صغیره و کبیره
ب) عصمت در دریافت وحی
ج) عصمت در حفظ و نگهداری وحی
د) عصمت در ابلاغ وحی
و) عصمت در اجراء و پیاده کردن شریعت
2. بسیاری از نسبت های گناه که به انبیاء(ع) داده شده است از قبیل «ترک اولی» است. پیش از توضیح تعبیر «ترک اولی» نکته ای شایان ذکر است و آن اینکه:
گناه به معنای اصطلاحی عبارت است از سرپیچی و تخلف از قانون و تجاوز از خطوط قرمزی است که خداوند آنها را برای انسان ترسیم کرده است، بر چنین گناهی عذاب و عقاب الهی مترتب است. پیامبران(ع) به براهین عقلی و نقلی از آلودگی به چنین گناهانی پاک و مبرا هستند و قرآن کریم هرگز چنین گناهی را به پیامبران عظیم الشأن(ع) نسبت نداده است.
اما در مورد «ترک اولی» باید گفت:
1. نهی الهی در مورد آن جنبه تحریمی ندارد و مستلزم هیچ عذاب و عقوبت نمی باشد.
2. ترک آن عقلاً بهتر و شایسته تر از انجام آن است.
3. کسی که ترک اولی را مرتکب شده، عملی را انجام داده که تناسبی با شأن و جایگاه شامخ او ندارد. به عبارت دیگر ترک اولی به این معناست که اگر آن کار را انجام نمی داد، بهتر و شایسته تر بود.
اما در مورد قصه حضرت داوود(ع) به چند نکته اشاره می شود:
1. خداوند پیش از ذکر قصه قضاوت داوود(ع) در آیه 20 سوره ص می فرماید: «وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ»؛ «ما بر حضرت داوود(ع) حکمت و دانش و قدرت فیصله دادن به خصومت ها و دعاوی دادیم».
دو کلمه در این آیه وجود دارد که باید ایضاح مفهومی بشود. علامه طباطبایی(ع) در تبیین این دو تعبیر می فرماید:
الف) حکمت: «مراد از حکمت معارف و دانش حق و متقنی است که به انسان سود بخشد و او را به کمال رساند».
ب) فصل الخطاب: «به این معناست که انسان قدرت تجزیه و تحلیل یک کلام را داشته باشد و بتواند آن را تفکیک کند و حق آن را از باطلش جدا کند و این معنا با قضاوت صحیح و عادلانه در بین دو نفر متخاصم نیز منطبق است». (ترجمه تفسیر المیزان، علامه محمد حسین طباطبایی، ج 17، ص 290).
بنابراین «حکمت» و «فصل الخطاب» که یک موهبت الهی به حضرت داوود(ع) بود اقتضاء می کند که داوری و قضاوت ایشان یک قضاوت صحیح و عادلانه می باشد.
2. در این قصه، حضرت داود اگر چه قضاوت عادلانه ای انجام داد، ولی مرتکب یک «ترک اولی» شد و آن شتابزدگی در اصل قضاوت است. شایسته تر بود پیش از داوری ابتدا سخن طرفین دعوی را بشنود و سپس قضاوت کند. در این «ترک اولی» مستلزم عقوبت و مجازات مترتب بر گناهان نمی باشد با این حال حضرت داوود(ع) توبه نمود و خداوند استغفار و توبه او را پذیرفت.
3. چنان که می دانیم حکمت دارای مراتب و درجات است. حضرت داوود(ع) مرتبه و درجه ای از حکمت را که مقتضی قضاوت عادلانه است، دارا بود، اگر چنین نبود هیچ تفاوتی بین پیامبر خدا(ص) و انسان های معمولی که در قضاوت های خود خطا می کنند وجود نداشت. اما مرتبه بالاتر عصمت مرتبه ترک اولی است که داود فاقد آن مرتبه بوده است.
نتیجه: با توجه به قرائن موجود در این آیات و روایات اسلامی که در تفسیر این آیات آمده داوود(ع) اطلاعات و مهارت فراوانی در امر قضاوت داشت و خدامی خواست او را آزمایش کند؛ لذا یک چنین شرایط غیر عادی(وارد شدن بر داوود از طریق غیر معمول در بالای محراب) برای او پیش آورد، او گرفتار شتابزدگی شد، و پیش از آنکه از طرف مقابل توضیحی بخواهد داوری کرد، هر چند داوری عادلانه بود. گر چه او به زودی متوجه لغزش خود شد، و پیش از گذشتن وقت جبران نمود، ولی هر چه بود کاری از او سر زد که ترک آن شایسته تر بود. لذا از این «ترک اولی» استغفار کرد. خداوند هم او را مشمول عفو و بخشش قرار داد.
جهت آگاهی بیشتر پیرامون مسأله عصمت انبیاء، مطالب ذیل را (از کتاب پرسش ها و پاسخ های برگزیده ، ج 7، س 20 و 21) مطالعه نمایید.
عصمت پیامبران، همگانى است و حضرت آدم نیز فاقد آن نبوده است؛ لیکن باید دانست که اوامر و نواهى الهى دو قسم است: الف. مولوى یا قانونى، ب. ارشادى.
قسم اول تکلیف است و خداوند به طور جدى، خواستار انجام آن مى باشد و براى عمل به آن پاداش و در ترک آن عذاب قرار داده است. قسم دوم در حقیقت تکلیفى از ناحیه پروردگار نیست؛ بلکه خداوند بدان وسیله آدمى را به حکم عقل یا واقعیتى تکوینى – که نتیجه آن عمل است – ارشاد مى کند؛ مانند طبیبى که به مریض دستور مى دهد: فلان غذا را نخور. این دستور یک تکلیف قانونى نیست که اگر خلاف کند، او را به مجازات رسانند؛ بلکه به این معنا است که تخلّف از آن با بهبود یافتن او ناسازگار است.
بهشتى که آدم در آن بوده، مرحله قبل از تکلیف و تشریع بوده و نهى در آن، جنبه ارشادى داشته است؛ زیرا آن درخت، داراى ویژگى و اثر تکوینى خاصى بوده که چون از آن خوردند، عورت هایشان آشکار شد:( فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما) طه (20)، آیه 121 .و به عبارت دیگر غرایز حیوانى و شهوانى در آنها پدید آمد. از این رو شرایط زیستى دیگرى، متناسب با وضعیت پدید آمده براى آنان، لازم شد. بنابراین حضرت آدم مرتکب گناه تکلیفى نشد؛ ولى در عین حال عمل او متناسب با مقام منیع آموزگارى ملائک نیز نبود و به جهت وضعیت پدید آمده، دیگر آن بهشت جاى مناسبى براى او نبود. از همین جا معناى آیاتى مثل «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى » طه (20)، آیه 121. و… روشن مى شود که این عصیان، به معناى گناه اصطلاحى نیست؛ بلکه سرپیچى در مقابل نهى ارشادى است که شایسته جایگاه رفیع حضرت آدم نبوده است.
در رابطه با اینکه عصیان حضرت آدم، در برابر نهى مولوى و قانونى خداوند نبود، دلایل چندى وجود دارد؛ از جمله:
1. بعد از آیه وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى » بلافاصله قرآن مجید مى فرماید: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى » طه (20)، آیه 122 و 123.
«سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و [ وى را] هدایت کرد».
برگزیدگى شخصیتى از سوى خداوند، نشانه مقام بلند او است و اگر خطایى از او سر زده بود، در حد گناه و از بین رفتن عصمت نبوده است. در صورتى که اگر نافرمانى در برابر دستور مولوى و قانونى بود، از ظلم هایى است که با مقام پیامبرى سازگار نیست؛ چنان که درداستان حضرت ابراهیم علیه السلام مى فرماید: «لا یَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ» بقره (2)، آیه 24. «پیمان (امامت و پیامبرى) من به بیدادگران نمى رسد».براى آگاهى بیشتر ر.ک:
الف. طباطبایى، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، آیه 124 سوره بقره؛
ب. معرفت، محمد هادى، تنزیه انبیاء، (قم: نبوغ، چاپ اول، 1374)، صص 226 – 256.
2. هیچ گاه خداوند وعده عذاب در برابر آن نداده و تنها به مشقّت و رنج دنیایى اشاره فرموده است:«فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى » طه (20)، آیه 117.؛ «[ شیطان ] شما (آدم و حوا) را از بهشت خارج نسازد که به رنج و سختى مى افتید».
3. قرآن نزول شریعت و هدایت را – که در بردارنده احکام مولوى و تکلیفى است – متأخر از هبوط حضرت آدم معرفى کرده است: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّى هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ * وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ» بقره (2)، آیه 37 و 38. «گفتیم همگى از آنجا [ بر زمین ]فرود آیید، پس آن گاه که هدایتى از من به سوى شما آید، کسانى که از هدایت من پیروى کنند، خوف و اندوهى بر ایشان نباشد و آنان که کفر ورزیده و آیات ما را تکذیب کردند؛ آن گروه اصحاب آتش اند و در آن جاویدان». بنابراین زمانى که حضرت آدم علیه السلام در بهشت بود، هدایت تشریعى و دستورات واجب از ناحیه الهى صادر نشده بود و این گونه امور مربوط به حیات زمینى انسان است.
توبه نیز به حسب حال انسان ها متفاوت است و همه انبیا و اولیا، پیوسته در درگاه الهى به توبه و استغفار مشغول بوده اند؛ زیرا:
الف. توبه و انابه از بهترین شیوه هاى تواضع دربرابر پروردگار است.
ب. اولیاى خدا حتى کارهاى نیکشان را در مقابل جلالت و عظمت پروردگار ناچیز و مایه شرمندگى دانسته، توبه مى کردند.
ج. توبه مردم عادى از گناه است؛ ولى اولیا و اوصیا از اینکه ذره اى از خدا غافل شوند، توبه مى کردند.براى آگاهى بیشتر ر.ک:
الف. معرفت، محمد هادى، تنزیه انبیاء، (قم: نبوغ، چاپ اول، 1374)، صص 177 – 182؛
ب. یوسفیان، حسن و شریفى، احمد حسین، پژوهشى در عصمت معصومان، (تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، چاپ اول 1377)، ص 226.
قرآن مى فرماید:«إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً» ؛ «به درستى که ما برایت فتحى نمایان کردیم تا خداوند آثار گناهانى که بدهکار مشرکان بودى [ و به جهت آن تو را مستحق آزار و شکنجه دانستند]، از دل هاى آنان بزداید – چه گذشته ات و چه آینده ات را – و نعمت خود را بر تو تمام نمود و به سوى صراط مستقیم رهنمونت کرد».فتح (48)، آیه 1 و 2.
مفسران درباره آیه یاد شده و منظور از ذنب پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله، نظرهاى مختلفى دادند. علامه طباطبایى در المیزان مى نویسد: «ذنب» در آیه شریفه، به معناى گناه؛ یعنى، مخالفت تکلیف مولوى الهى نیست. «ذنب» در لغت، عبارت از عملى است که آثار و تبعات بدى دارد، حال هر چه باشد. «مغفرت» هم در لغت عبارت از پرده افکنى بر روى هر چیز است.
از دیگر سو، قیام رسول خدا به دعوت مردم و نهضت آن حضرت على ه کفر، قبل از هجرت و ادامه آن تا بعد از هجرت در مدینه و جنگ هایى که بعد از هجرت با مشرکان رخ نمود، داراى آثار نگران کننده اى براى پیامبرصلى الله علیه وآله بود و از این جهت مصداقى براى کلمه «ذنب» بود؛ یعنى، مشرکان به آن حضرت نگاه منفى داشته و در پى آزار آن حضرت بودند و تا زمانى که شوکت و نیروى خود را محفوظ داشتند، به حساب خود هرگز آن حضرت را نمى بخشیدند و خون هایى را که از بزرگان آنان ریخته شده بود، از یاد نمى بردند! بنابراین تا زمانى که از راه انتقام و محو شریعت پیامبرصلى الله علیه وآله کینه هاى خود را تسکین نمى دادند، دست بردار نبودند. اما خداى سبحان با صلح حدیبیه و سپس فتح مکه، شوکت و نیروى مشرکان را گرفت و در نتیجه آنچه را که آنان تقصیر و گناه پیامبرصلى الله علیه وآله مى انگاشتند، پوشانید و آن حضرت را از شرّ قریش ایمن داشت.
پس مراد از کلمه «ذنب» تبعات و آثار خطرناکى است که در پى دعوت رسول خداصلى الله علیه وآله به آیین توحید از ناحیه کافران و مشرکان به بار مى آمد. این آثار از نظر لغت «ذنب» است؛ زیرا در نظر آنان، اینها پیامبرصلى الله علیه وآله را مستحق عقوبت مى ساخت. موسى علیه السلام نیز در جریان کشتن جوان قبطى، خود را حامل گناه معرفى کرد: «وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ» شعراء، (26)، آیه 14.؛ بدون آنکه کشتن آن شخص واقعاً گناه بوده باشد؛ زیرا وى در مقام دفاع بود. آنچه گذشت معناى گناهان گذشته رسول خدا است.
اما گناهان آینده، عبارت از خون هایى است که بعد از هجرت از بزرگان قریش در جنگ ها ریخته مى شد. مغفرت خدا نسبت به گناهان آن حضرت نیز عبارت است از پوشاندن آنها و ابطال پیامدهاى آن؛ یعنى، خداوند قدرت، شوکت و عظمت کفار قریش را از آنان گرفت. مؤید این معنا، چند مطلب است:
1. خداوند فرمود: «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ» ؛ «ما براى تو فتحى آشکار کردیم تا ببخشاید (بپوشاند) برتو». در این آیات علت پیروز گرداندن پیامبرصلى الله علیه وآله، بخشیدن قلمداد شده است. در حالى که اگر مراد از ذنب، گناه و نافرمانى پروردگار باشد، پیروز کردن پیامبرصلى الله علیه وآله هیچ نقشى در بخشش او ندارد و بى معنا است که پیروزى، علت و سبب بخشش آن حضرت قرار گیرد. از این رو پیروزى یاد شده مى تواند سبب دفع شر کافران و تأمین امنیت پیامبرصلى الله علیه وآله شود.
2. مؤید دیگر جمله «وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ … وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً» است.المیزان، ج 18، ص 253 و 271؛ نیز ر.ک: معرفت، محمدهادى، تنزیه الانبیاء، صص 172-179. حضرت امام رضاعلیه السلام در روایتى مى فرماید: «در نظر مشرکان عرب، هیچ کس گناه کارتر از رسول خدا و گناهش عظیم تر از او نبود؛ براى اینکه آنها 360 بت داشتند و پیامبرصلى الله علیه وآله همه آنها را از خدایى انداخت و مردم را به توحید و اخلاص فرا خواند. این در نظر آنها بسیار سنگین و عظیم بود و گفتند: «أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عُجابٌ وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ یُرادُ ما سَمِعْنا بِهذا فِى الْمِلَّةِ الاخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ» ص (38)، آیه 5-7.؛ «آیا آن همه خدا را یکى کرده، این خیلى شگفت آور است بزرگانشان براى تحریک مردم به راه افتادند که برخیزید و از خدایان دفاع کنید که این وظیفه اى است مهم، ما چنین چیزى را در هیچ کیشى نشنیده ایم! این جز سخنى خود ساخته نیست». بر این اساس وقتى خداى متعال، مکه را براى پیامبرش فتح کرد، فرمود: «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً … .» ؛ یعنى، این فتح آشکار را برایت کردیم تا دیگر در صدد آزارت بر نیایند و همین طور نیز شد. بعد از فتح مکه، عده اى مسلمان شدند و برخى از مکه فرار کردند و کسانى که ماندند، قدرت بر انکار توحید نداشتند و با دعوت مردم آن را پذیرفتند (هر چند در ظاهر). پس با فتح مکه گناهانى که رسول خدا نزد مشرکان مکه داشت، بخشیده شد؛ یعنى، دیگر نتوانستند دست از پا خطا کنند.المیزان، ج 18، ص 271.