دین الهی که توسط پیامبران برای ما و امتهای پیامبران قبلی رسیده، فقط یک دین بوده که بنام دین مقدس اسلام است. (إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الإِسْلامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیا بَینَهُمْ وَمَن یکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ) «در حقیقت دین نزد خدا همان اسلام است و کسانى که کتاب [آسمانى] به آنان داده شده با یکدیگر به اختلاف نپرداختند مگر پس از آنکه علم براى آنان [حاصل] آمد آن هم به سابقه حسدى که میان آنان وجود داشت و هر کس به آیات خدا کفر ورزد پس [بداند] که خدا سریع الحساب است.»تمامی پیامبران ازحضرت آدم (علیه السلام) تا حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) همه و همه برای یک هدف آمده اند و آن توحید الله (جل جلاله) است که ایمان به توحید وتسلیم در مقابل احکام الهی را خود خالق بشریت، اسلام نامیده است.زمانی که ما در آیات قرآن عظیم الشان تفکر و تدبر میکنیم بخوبی درک میکنیم که تمامی پیامبران یکتا پرست ومسلمان بوده، مردم را به برادری واخوت دعوت مینمودند، پیروان حقیقی تمامی پیامبران مسلمان بودند، همه دعوت به توحید مینمودند و سلسله ی پیامبران نیز با هم رابطه ی قوی داشته است.
در مقابل نامهای دیگری مثل یهودیت، مسیحیت، وغیره نامهایی اند که انسانها بعد از تغییر دین حقیقی الهی، برای ادیان دست ساخته خود اختیار نمودند، و آنرا ادیان الهی نامیدند.
دین حقیقی تمامی پیامبران اسلام میباشد.
هرگاه به قرآن عظیم الشان که کتاب الهی است نظر اندازیم میبینم که دین حقیقی تمام پیامبران را اسلام بیان داشته و تمامی آنان را مسلمان گفته بلکه در رد ادعای آنان که میگفتند ابراهیم (علیه السلام) یهودی یا نصرانی بود قرآن میفرماید: (مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یهُودِیا وَلَا نَصْرَانِیا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) ابراهیم یهودی ویا نصرانی نبود بلکه یک مسلمان پاک بود و از مشرکین هم نبود.
قرآن کریم درمورد إبراهیم علیه السلام میفرماید: (إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ) وقتی پروردگارش برایش گفت: مسلمان شو، گفت: به پروردگار عالمیان اسلام آوردم.
حضرت یوسف (علیه السلام) دعا میکرد: (أَنتَ وَلِیی فِی الدُّنُیا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ) «پرودگارا تو دوست من هستی در دنیا وآخرت، مرا مسلمان بمیران و با صالحان ملحق نما»
حضرت سلیمان (علیه السلام) میفرماید: (وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَکُنَّا مُسْلِمِینَ): «علم ازطرف او برای ماداده شده وما مسلمانانیم.»
دین اولاد یعقوب (علیه السلام) اسلام بود (قَالُواْ نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) : «گفتند ما خدای تو و خدای پدران ترا که ابراهیم، اسماعیل واسحاق بودند عبادت میکنیم، وما به همان خدای یکتا مسلمانیم.»
حضرت موسی قومش را مسلمان خطاب میکند (وَقَالَ مُوسَى یا قَوْمِ إِن کُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ فَعَلَیهِ تَوَکَّلُواْ إِن کُنتُم مُّسْلِمِینَ) «موسی به قومش گفت: ای قوم! هرگاه به خدا ایمان آورده باشید پس بروی توکل نماید، اگرشما مسلمانان هستید.» از اینکه مخاطب قرآن عظیم الشان انسانها وجنها هستند، بنابراین دین حقیقی جن هاییکه به وحدانیت خدای عزوجل ایمان آورده اند و یا میآورند نیز دین مقدس اسلام است. درسوره ی جن خود آنها بیان میدارند که درمیان ما مسلمانان و سرکشان قرار دارند: (وَأَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَمِنَّا الْقَاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُوْلَئِکَ تَحَرَّوْا رَشَدًا) «و از میان ما برخی فرمانبردار و برخی از ما منحرفند پس کسانی که به فرمانند آنان در جستجوی راه درستند»
آغاز مشکل اختلاف ادیان
مشکل اختلاف ادیان زمانی آغاز شد که پیروان اصلی پیامبران در ضعف قرار گرفته و انسانهای خود خواه و متعصب و یاهم بعضی از دشمنان پیامبران برای دین ستیزی اموری را داخل ادیان نمودند، کتابهای الهی را تحریف کرده، چیزهایی را از خود ساختند و به خدای عزوجل نسبت دادند. به این اساس دین را از مسیر حقیقی آن تغییر داده و نامهای جدیدی را اختیار کردند.
دین حقیقی حضرت موسی (علیه السلام) اسلام بود.
بر اساس شهادت قرآن عظیم الشان حضرت موسی (علیه السلام) یک مسلمان بود و قومش را مسلمان خطاب مینمود که (وَقَالَ مُوسَى یا قَوْمِ إِن کُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ فَعَلَیهِ تَوَکَّلُواْ إِن کُنتُم مُّسْلِمِینَ) «موسی به قومش گفت: ای قوم! هرگاه به خدا ایمان آورده باشید پس بروی توکل نمایید، اگرشما مسلمانان هستید.»
در میان بنی اسرائیل اشخاص کمی بودند که حقیقتا از موسی (علیه السلام) پیروی مینمودند، آنان در زمان حیات موسی (علیه السلام) چندین مرتبه به بت پرستی و مخالفت با موسی (علیه السلام) مورد لعنت خدای عزوجل قرار گرفتند، وبعد از وفات موسی (علیه السلام) هنوز هم به گمراهی های خود دوام دادند.
یهودیان قوم پرست ومتعصب دین اسلام را که حضرت موسی (علیه السلام) به آن دعوت مینمود، وکتاب تورات را که کتاب اسلام بود، دین قومی، کتاب قومی وپیامبرقومی معرفی نمودند. آنان آیات تورات را تحریف نموده و برای این اعتقادات دست ساخته خود که مطابق مزاج خود آنرا ساخته بودند نام یهودیت را اختیار کردند، وآنرا مخصوص کسانی ساختند که ازمادر یهودی تولد شده باشد، درحالیکه حضرت موسی (علیه السلام) حتی فرعون و هامان را نیز به یکتا پرستی دعوت مینمود، و الله متعال به موسی وهارون فرمود که به نزد فرعون رفته و به او سخنان نرم بگویند شاید که ایمان را بپذیرد (اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى – فَقُولا لَهُ قَوْلا لَّینًا لَّعَلَّهُ یتَذَکَّرُ أَوْ یخْشَى) «بروید بسوی فرعون، او سرکش شده است، و با او سخنی نرم گویید شاید که پند پذیرد و یا بترسد.»
یهود یک فرقه ی جدیدی شد که با نظریات متعصبانه ی خویش بر ضد همه قرار گرفتند و با وجود اینکه آنان خود را پیروان موسی (علیه السلام) میدانند در حقیقت پیرو هیچ دین وکتاب الهی نیستند، آنان در زمان حاضر کتابی را بنام تلمود نوشته اند و با تمام تعصب وخود خواهی آنرا پیروی میکنند و هدف شان دینداری و حقیقت جویی نیست بلکه همان تعصباتی است که آنانرا سر سخت ترین دشمنان انسانهای موحد جهان ساخته است.
مشکل اینجاست که انسانهای متعصب نمیتوانند حق را قبول کنند، آنان فقط به خود فکر میکنند نه به وحدانیت وعقیده ی یکتا پرستی.
زمانی یهودیها بر اساس پیام قبلی و ارشاداتی که در تورات وجود داشت میدانستند که آخرین پیامبران در سرزمین حجاز ظهور خواهد نمود، بسیاری از آنان به استقبال آخرین پیامبران بر اساس همین پیشگوییهای کتابهایشان، به یثرب مهاجرت کردند. این قبایل یهودی مثل بنی قریظه، بنی نضیر، بنی قنیقاع و خیبر در یثرت سکونت نمودند، ومنتظر این پیامبر بودند، زمانیکه عربهای حجاز از آنان سوال مینمودند که چرا به این منطقه آمده اند به ایشان میگفتند که ما اهل کتاب هستیم و برای استقبال آخرین پیامبران که نامش در آسمان احمد و در زمین محمد است و بنام ستوده شده در کتابهای ما ذکر است آمده ایم. ایشان این حقیقت را به عربها وسایر ساکنین یثرب بیان میداشتند و همیشه از آمدن آخرین پیامبران که خاتم النبیین و رحمتی برای عالمیان میباشد خبر میدادند، مردم یثرب که اکثریت شان به سخنان یهودیان که دارای علم بودند، قناعت نمودند، آنان نیز منتظر چنین پیامبری بودند. ولی وقتی پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) ظهور نمود، آنان او را شناختند، ولی مشکل اساسی آنان این بود که آنان فکر میکردند که آخرین پیامبران از میان قبائل یهودی ظهور خواهد نمود، ولی پیامبر را دیدند که با همان صفاتی که در کتابهای شان ذکر شده است میباشد ولی او از قوم عرب است، خواسته های شیطانی متعصبانه ی آنها مانع پذیرفتن وی شد، مشکل اساسی آنان در تعصب وخود خواهی بود که مانع شد آنان حق را بپذیرند، هنگامیکه آنان خبر شدند که آخرین پیامبری که آنان مردم را به ایمان به او دعوت میکنند و از تولدش دیگران را خبر میدهند از قوم آنان نیست، تعصب وخودخواهی آنان سبب شد که با وجود دانستن حق از حق انکار کنند.
علم اگر بر دل زند یاری شود علم اگر درسر زند ماری شود
پیامبر اسلام از علمی که سبب هدایت انسان نشده، به نفع بشریت نباشد، در کنار داشتن علم عمل نیز با آن همراه نباشد، به خدای عزوجل پناه جسته است، زیرا چنین علمی انسان را به یک شیطان مبدل میکند.
یهودیها با وجود اینکه علم داشتند ولی همانگونه که (شیطان تعلیم داشت ولی تربیه نداشت) یهودیان نیز بر اساس تعصب، قوم پرستی، خودخواهی و تکبر، این حقیقت را انکار نمودند، و حتی برای بت پرستان میگفتند که دین شما نسبت به دین اسلام بهترست.
برعکس کسانیکه در یثرب بودند و مانند آنان تعصب نداشتند، از اینکه بر اساس معلومات همان یهودیان منتظر آمدن آخرین پیامبر بودند، به مجرد رسیدن خبر پیامبر در بیعت عقبه ایمان خود را اعلان نمودند، و زمانیکه مشرکین قریش پیامبر را اذیت نمودند، مردم یثرب او را به گرمی استقبال نمودند، وهمان بود که یثرب بنام (مدینة الرسول) نامیده شد، و پیامبر گرامی اسلام نخستین پایه های دولت اسلامی و مدنیت اسلامی را در آنجا گذاشت، ونام یثرب به (مدینه منوره) تبدیل شد.
دین حقیقی حضرت عیسی (علیه السلام) اسلام بود.
در مورد دین عیسى (علیه السلام) باید گفت که: اسلام دین عیسى (علیه السلام) و حواریین (پیروانش) بود (وَإِذْ أَوْحَیتُ إِلَى الْحَوَارِیینَ أَنْ آمِنُواْ بِی وَبِرَسُولِی قَالُوَاْ آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ) «و زمانی که به حواریین وحی فرستادیم که به من و پیامبرم ایمان بیاورید، آنان گفتند ایمان آوردیم و شاهد باش که ما مسلمان هستیم.»
به شهادت قرآن عظیم الشان پیروان حقیقی عیسى (علیه السلام) مومنان یکتا پرست و همه مسلمان بودند (قَالَ الْحَوَارِیونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللّهِ آمَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ)حواریون گفتند: ما انصارخدا هستیم، به الله ایمان آوردیم، وشهادت بده که ما مسلمانان هستیم.
حضرت عیسى (علیه السلام) برای تصحیح مفاهیم و معتقداتیکه مورد دستبرد یهودیان قرار گرفته بود، ظهور نمود، او مردم را به توحید دعوت نموده وبرای اینکه یهودیان بسیاری از احکام الهی را فراموش نموده در مقابل خدای عزوجل بی ادبی مینمودند و اموری را به الله (جل جلاله) نسبت میدادند که شایسته ی الله (جل جلاله) نیست. مسایل اخلاقی را فراموش نموده ودین را وسیله ی خونریزی و قتل گردانیده بودند حضرت عیسى (علیه السلام) میخواست تا منتهاى درجه اخلاق را برای مردم بیاموزد و بنی اسرائیل راکه از راه حق منحرف شده بودند دوباره به صراط المستقیم رهنمایی نماید ولی روح تعصب و خود خواهی یهودیان آنانرا نگذاشت که تمایل به حق نمایند آنان دسایس مختلفی را برای نابودی حضرت عیسی (علیه السلام) استعمال نمودند و خواستند حضرتش را به صلیب آویزند ولی الله متعال پیامبرش را از دسیسه ی آنان نجات داد، الله متعال پیامبرش از دست یهودان نجات داد و او را به نزد خود بالا برد، الله متعال در این مورد میفرماید: (وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یقِینًا) «سخن ایشان که ما حضرت مسیح عیسى پسر مریم را قتل نموده ایم، آنان به یقین او را نکشته اند و صلیب هم ننموده مگر این یک شبهه برایشان بوده، کسانیکه در این مورد اختلاف نموده اند درشک هستند، در مورد آن علم ندارند، آنان فقط گمانهای خویش را متابعت میکنند، (حقیقت اینست که) او را حقیقتاً به قتل نرسانده اند.»
خدای عزوجل ذات رحمن ورحیم است وبرای هدایت بشریت فقط یک دین را فرستاده است، آن هم دین اسلام است که دین توحید است، دینی که خدای یگانه را برای مردم معرفی میکند و با شناخت خالق یگانه مردم همه یکسان شده تمامی اختلافات رنگ، پوست، نژاد، زبان وغیره از بین رفته همه میتوانند در سایه ی توحید زندگی کنند.
و با داشتن عقیده ی توحید همه با هم یکپارچه شوند به این علت گفته شده است که (کلمه ی توحید برای توحیدِ کلمه است) یعنی با خواندن کلمه ی توحید، در میان بشریت وحدت ویکپارچگی ایجاد میشود.
پیروان حقیقی حضرت عیسی (علیه السلام) انسانهای یکتا پرستی بودند که سالها بر چنین عقیده ای بودند و باور داشتند که عیسی (علیه السلام) فرستاده ی خداست ولی با گذشت زمان شخصی یهودی متعصب بنام پولس ظهور کرد که توانست با نیرنگهای خویش برضد پیروان حقیقی حضرت عیسی (علیه السلام) برخیزد آنانرا سرکوب نماید و دین جدیدی را بنام مسیحیت تاسیس نماید که بحث در مورد شخصیت و برنامه های پولس سخن را به درازا می کشد.
اکنون انسان میتواند بداند که اساس اختلاف در میان ادیان دو علت دارد:
علت اولی: آوردن ادیان ساخته دست بشر بنام دین چنانچه بسیاری از ادیانی که آنرا انسانها اختراع نموده اند و به نام دین بین مردم نشر نموده آنرا نسبت به خالق این جهان میدهند، مثل هندوییزم، زردشتی وغیره. علت دوم: تغییر دین اسلام وعقیده ی توحید. چنانچه تمامی پیامبران را به نام دیگر وعقیده ی دیگر معرفی نمودند که از آن جمله نصرانیها هستند که عقیده ی عیسی (علیه السلام) را که عقیده توحید بود تغییر دادند، ونام دینش را مسیحیت گذاشتند.
از آیات و روایات استفاده مى شود بهشت براى کسانى است که ایمان به خدا و پیامبر اسلام (ص) داشته باشند و عمل صالح و تقوا پیشه کرده باشند: « الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب»(رعد ـ 29) کسانى که ایمان و عمل صالح دارند، خوشا به حال آنان که خوش جایگاهى خواهند داشت. مراد، ایمان به خدا و پیامبر و وحى الهى است و مراد از عمل صالح، عمل به دستورهاى قرآن و اطاعت از پیامبر صلوات الله علیه است. پیروان دیگر ادیان الهى هم به حکم کتاب خودشان که در آن اشاره به آمدن پیامبر اسلام شده و هم به حکم عقل که باید به آخرین پیام الهى گوش فرا دهند،اگر بخواهند آخرتی آباد داشته باشند؛ باید دین اسلام را بپذیرند. این نص صریح کتاب خدا است که فرمود: «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ»(آل عمران ـ 85) یعنی هر کسی غیر از اسلام (دین واقعى) دینى را بپذیرد، هرگز از او پذیرفته نیست و او در آخرت از زیان کاران خواهد بود. بنابراین، پیروان سایر ادیان الهى وظیفه دارند درباره دین خود و دین اسلام تحقیق کنند و دستورهاى ادیان را با هم مقایسه کنند و پس از تحقیق دقیق و علمى، به حقیقت اسلام و حقانیت این دین پى خواهند برد و آن را خواهند پذیرفت. در عین حال اگر به هر دلیلی نتوانستند در مورد دین اسلام آگاهی پیدا کنند و یا به حقانیت آن دست یابند و به این نتیجه رسیدند که دین خودشان درست است و از طرفى به محتواى دین خود عمل کردند و بر کسى ظلم نکردند، چون حجت و دلیل بر اعتقاد خود دارند، خداوند آنان را عذاب نمى کند و چه بسا به مرتبه ای نائل شوند که اهل بهشت شوند، ولى اگر تحقیق نکردند و با لجاجت بر دین خود پا فشارى کردند و با این که احتمال دادند دین اسلام دین حقى باشد، به دنبال آن نرفتند، در وظیفه خود کوتاهى کرده، در نتیجه مورد مواخذه قرار می گیرند. بنابراین اصل در حق طلبی انسانها و تسلیم در مقابل آن، انکار حقیقت است. شهید مطهرى نوشته است: اگر کسى در روایات دقت کند، مى یابد که ائمه سلام الله علیهم اجمعین تکیهشان بر این مطلب بوده که هر چه بر سر انسان مى آید، از آن است که حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصب و عناد بورزد و یا لااقل در شرایطى باشد که مى بایست تحقیق و جستجو کند، اما افرادى که ذاتاً و به واسطه قصور فهم و یا به علل دیگر در شرایطى به سر مى برند که مصداق منکر و یا مقصر به شمار نمى روند، در ردیف منکران و مخالفان نیستند. ائمه اطهار بسیارى از مردم را از این طبقه مى دانند. این گونه افراد داراى استضعاف و قصور هستند و امید عفو الهى درباره آنان مى رود. وى از مرحوم علامه طباطبایى نقل مى کند: همان طورى که ممکن است منشأ استضعاف، عدم امکان تغییر محیط باشد، ممکن است این جهت باشد که ذهن انسان متوجه حقیقت نشده باشد و به این سبب از حقیقت محروم مانده باشد. (مرتضی مطهری)، مجموعه آثار، ج 1، ص 323) بنابراین، این امکان وجود دارد که غیر مسلمانان نیز داخل بهشت شوند و اینها گروهی هستند که به عنوان مستضعفان شناخته می شوند، یا واقعا و حقیقتا دنبال دین حق بودند،اما به دلایلی بر آن دست نیافتند و نیز انسان های درستکار و پاک بودند و طبق فطرت پاک و عقل خود عمل کردهاند. محاسبه اعمال آنان، بر پایه عدل خداوندى است و براساس عقل و فطرت و کردارشان، هم چنین اعتقادات و باورهایشان (اگر صحیح و مطابق با اسلام باشد) مورد حساب قرار مى گیرند.
آیت الله مکارم شیرازى در کتاب «والاترین بندگان» مینویسد:
مردم از یک نظر به چهار دسته تقسیم مى شوند: 1- عدّه اى«طالب حق» هستند؛ که اهل بهشتند. 2- گروه دیگر«جاهلان قاصِر» هستند؛ که اگر به حق دست نیابند در قیامت عذر آنها پذیرفته خواهد بود. 3- برخی«جاهلان مقصّر» هستند که اگر حق را نیابند یا پیروی از حق نکنند در قیامت عذر آنها پذیرفته نخواهد بود. 4- گروهی که آگاهانه با حق مخالفت مى کنند. اینها در قیامت گرفتار قهر و عذاب الهی خواهند شد.
1ـ عدّه اى «طالب حق» هستند. هر کجا که حق را بیابند، از آن پیروى و تبعیّت مى کنند، و هیچ عذر و بهانه اى نمیآورند. اینها هم طالب حقّند، و هم واصل به حق شده اند. این گروه زیر سایه تعالیم انبیا و اولیا و پیامبران و امامان، و پس از آنها علما و دانشمندان بوده و هستند.
2ـ گروه دیگر، «جاهلان قاصِر» هستند؛ یعنى افراد نادانى که به علماء و دانشمندان دسترسى ندارند. همانند ساکنین منطقه اى که پاى عالمى به آنجا نرسیده، یا کسى که در مرکز علم و دانش و در کنار دانشمندان زندگى مى کند، امّا تاکنون به ذهنش خطور نکرده که فلان عملش اشتباه مى باشد، تا آن را اصلاح کند، و طرز صحیح آن را از آگاهان بپرسد؛ و به عبارتى کوتاه، چون غافل بوده، جاهل قاصر شمرده مى شود. خلاصه اینکه جاهل قاصر کسى است که دسترسى به عالم ندارد؛ چه بر اثر عدم حضور عالم، و یا به سبب غفلت جاهل. باید این افراد را با یک برنامهریزى صحیح و مدوّن و دراز مدّت تحت تعلیم و تربیت قرار داد، و با فراهم آوردن امکانات، آنها را از بیابان جهل و نادانى به سوى نور و روشنایى هدایت کردتنها این گروه هستند که اگر به حق دست نیابند در قیامت نیز عذر آنها پذیرفته خواهد بود.
3ـ سومین دسته «جاهلان مقصّر» هستند. آنها کسانى هستند که توانایى تحقیق و جستجو و پرسش دارند، و امکان دسترسى به عالم و دانشمند نیز برایشان فراهم است، ولى انسانهایى تنبل، بى تفاوت، بى اعتنا به مسائل دینى، دنیاپرست و بى قید و بند هستند. و به دنبال فراگیرى مسائل خود نمى باشند. لازم است برای این افراد انگیزه حرکت و تلاش و تحقیق و بررسى ایجاد کرد و با این کار آنها را به فراگیرى مسائل دینى وادار نمود. اما اگر این افراد حق را نیابند یا پیروی از حق نکند در قیامت عذر آنها پذیرفته نخواهد بود.
4ـ گروه چهارم کسانى هستند که آگاهانه با حق مخالفت مى کنند و با توجّه و علم و آگاهى با حقیقت سر ستیز دارند. با این افراد نیز باید تا سر حدّ امکان به نرمى و ملاطفت برخورد نمود، تا شاید هدایت شوند و به سوى حق باز گردند و چنانچه از حق پیروی نکنند در قیامت گرفتار قهر و عذاب الهی خواهند شد.
در مقابل نامهای دیگری مثل یهودیت، مسیحیت، وغیره نامهایی اند که انسانها بعد از تغییر دین حقیقی الهی، برای ادیان دست ساخته خود اختیار نمودند، و آنرا ادیان الهی نامیدند.
دین حقیقی تمامی پیامبران اسلام میباشد.
هرگاه به قرآن عظیم الشان که کتاب الهی است نظر اندازیم میبینم که دین حقیقی تمام پیامبران را اسلام بیان داشته و تمامی آنان را مسلمان گفته بلکه در رد ادعای آنان که میگفتند ابراهیم (علیه السلام) یهودی یا نصرانی بود قرآن میفرماید: (مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یهُودِیا وَلَا نَصْرَانِیا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) ابراهیم یهودی ویا نصرانی نبود بلکه یک مسلمان پاک بود و از مشرکین هم نبود.
قرآن کریم درمورد إبراهیم علیه السلام میفرماید: (إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ) وقتی پروردگارش برایش گفت: مسلمان شو، گفت: به پروردگار عالمیان اسلام آوردم.
حضرت یوسف (علیه السلام) دعا میکرد: (أَنتَ وَلِیی فِی الدُّنُیا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ) «پرودگارا تو دوست من هستی در دنیا وآخرت، مرا مسلمان بمیران و با صالحان ملحق نما»
حضرت سلیمان (علیه السلام) میفرماید: (وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَکُنَّا مُسْلِمِینَ): «علم ازطرف او برای ماداده شده وما مسلمانانیم.»
دین اولاد یعقوب (علیه السلام) اسلام بود (قَالُواْ نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) : «گفتند ما خدای تو و خدای پدران ترا که ابراهیم، اسماعیل واسحاق بودند عبادت میکنیم، وما به همان خدای یکتا مسلمانیم.»
حضرت موسی قومش را مسلمان خطاب میکند (وَقَالَ مُوسَى یا قَوْمِ إِن کُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ فَعَلَیهِ تَوَکَّلُواْ إِن کُنتُم مُّسْلِمِینَ) «موسی به قومش گفت: ای قوم! هرگاه به خدا ایمان آورده باشید پس بروی توکل نماید، اگرشما مسلمانان هستید.» از اینکه مخاطب قرآن عظیم الشان انسانها وجنها هستند، بنابراین دین حقیقی جن هاییکه به وحدانیت خدای عزوجل ایمان آورده اند و یا میآورند نیز دین مقدس اسلام است. درسوره ی جن خود آنها بیان میدارند که درمیان ما مسلمانان و سرکشان قرار دارند: (وَأَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَمِنَّا الْقَاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُوْلَئِکَ تَحَرَّوْا رَشَدًا) «و از میان ما برخی فرمانبردار و برخی از ما منحرفند پس کسانی که به فرمانند آنان در جستجوی راه درستند»
آغاز مشکل اختلاف ادیان
مشکل اختلاف ادیان زمانی آغاز شد که پیروان اصلی پیامبران در ضعف قرار گرفته و انسانهای خود خواه و متعصب و یاهم بعضی از دشمنان پیامبران برای دین ستیزی اموری را داخل ادیان نمودند، کتابهای الهی را تحریف کرده، چیزهایی را از خود ساختند و به خدای عزوجل نسبت دادند. به این اساس دین را از مسیر حقیقی آن تغییر داده و نامهای جدیدی را اختیار کردند.
دین حقیقی حضرت موسی (علیه السلام) اسلام بود.
بر اساس شهادت قرآن عظیم الشان حضرت موسی (علیه السلام) یک مسلمان بود و قومش را مسلمان خطاب مینمود که (وَقَالَ مُوسَى یا قَوْمِ إِن کُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ فَعَلَیهِ تَوَکَّلُواْ إِن کُنتُم مُّسْلِمِینَ) «موسی به قومش گفت: ای قوم! هرگاه به خدا ایمان آورده باشید پس بروی توکل نمایید، اگرشما مسلمانان هستید.»
در میان بنی اسرائیل اشخاص کمی بودند که حقیقتا از موسی (علیه السلام) پیروی مینمودند، آنان در زمان حیات موسی (علیه السلام) چندین مرتبه به بت پرستی و مخالفت با موسی (علیه السلام) مورد لعنت خدای عزوجل قرار گرفتند، وبعد از وفات موسی (علیه السلام) هنوز هم به گمراهی های خود دوام دادند.
یهودیان قوم پرست ومتعصب دین اسلام را که حضرت موسی (علیه السلام) به آن دعوت مینمود، وکتاب تورات را که کتاب اسلام بود، دین قومی، کتاب قومی وپیامبرقومی معرفی نمودند. آنان آیات تورات را تحریف نموده و برای این اعتقادات دست ساخته خود که مطابق مزاج خود آنرا ساخته بودند نام یهودیت را اختیار کردند، وآنرا مخصوص کسانی ساختند که ازمادر یهودی تولد شده باشد، درحالیکه حضرت موسی (علیه السلام) حتی فرعون و هامان را نیز به یکتا پرستی دعوت مینمود، و الله متعال به موسی وهارون فرمود که به نزد فرعون رفته و به او سخنان نرم بگویند شاید که ایمان را بپذیرد (اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى – فَقُولا لَهُ قَوْلا لَّینًا لَّعَلَّهُ یتَذَکَّرُ أَوْ یخْشَى) «بروید بسوی فرعون، او سرکش شده است، و با او سخنی نرم گویید شاید که پند پذیرد و یا بترسد.»
یهود یک فرقه ی جدیدی شد که با نظریات متعصبانه ی خویش بر ضد همه قرار گرفتند و با وجود اینکه آنان خود را پیروان موسی (علیه السلام) میدانند در حقیقت پیرو هیچ دین وکتاب الهی نیستند، آنان در زمان حاضر کتابی را بنام تلمود نوشته اند و با تمام تعصب وخود خواهی آنرا پیروی میکنند و هدف شان دینداری و حقیقت جویی نیست بلکه همان تعصباتی است که آنانرا سر سخت ترین دشمنان انسانهای موحد جهان ساخته است.
مشکل اینجاست که انسانهای متعصب نمیتوانند حق را قبول کنند، آنان فقط به خود فکر میکنند نه به وحدانیت وعقیده ی یکتا پرستی.
زمانی یهودیها بر اساس پیام قبلی و ارشاداتی که در تورات وجود داشت میدانستند که آخرین پیامبران در سرزمین حجاز ظهور خواهد نمود، بسیاری از آنان به استقبال آخرین پیامبران بر اساس همین پیشگوییهای کتابهایشان، به یثرب مهاجرت کردند. این قبایل یهودی مثل بنی قریظه، بنی نضیر، بنی قنیقاع و خیبر در یثرت سکونت نمودند، ومنتظر این پیامبر بودند، زمانیکه عربهای حجاز از آنان سوال مینمودند که چرا به این منطقه آمده اند به ایشان میگفتند که ما اهل کتاب هستیم و برای استقبال آخرین پیامبران که نامش در آسمان احمد و در زمین محمد است و بنام ستوده شده در کتابهای ما ذکر است آمده ایم. ایشان این حقیقت را به عربها وسایر ساکنین یثرب بیان میداشتند و همیشه از آمدن آخرین پیامبران که خاتم النبیین و رحمتی برای عالمیان میباشد خبر میدادند، مردم یثرب که اکثریت شان به سخنان یهودیان که دارای علم بودند، قناعت نمودند، آنان نیز منتظر چنین پیامبری بودند. ولی وقتی پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) ظهور نمود، آنان او را شناختند، ولی مشکل اساسی آنان این بود که آنان فکر میکردند که آخرین پیامبران از میان قبائل یهودی ظهور خواهد نمود، ولی پیامبر را دیدند که با همان صفاتی که در کتابهای شان ذکر شده است میباشد ولی او از قوم عرب است، خواسته های شیطانی متعصبانه ی آنها مانع پذیرفتن وی شد، مشکل اساسی آنان در تعصب وخود خواهی بود که مانع شد آنان حق را بپذیرند، هنگامیکه آنان خبر شدند که آخرین پیامبری که آنان مردم را به ایمان به او دعوت میکنند و از تولدش دیگران را خبر میدهند از قوم آنان نیست، تعصب وخودخواهی آنان سبب شد که با وجود دانستن حق از حق انکار کنند.
علم اگر بر دل زند یاری شود علم اگر درسر زند ماری شود
پیامبر اسلام از علمی که سبب هدایت انسان نشده، به نفع بشریت نباشد، در کنار داشتن علم عمل نیز با آن همراه نباشد، به خدای عزوجل پناه جسته است، زیرا چنین علمی انسان را به یک شیطان مبدل میکند.
یهودیها با وجود اینکه علم داشتند ولی همانگونه که (شیطان تعلیم داشت ولی تربیه نداشت) یهودیان نیز بر اساس تعصب، قوم پرستی، خودخواهی و تکبر، این حقیقت را انکار نمودند، و حتی برای بت پرستان میگفتند که دین شما نسبت به دین اسلام بهترست.
برعکس کسانیکه در یثرب بودند و مانند آنان تعصب نداشتند، از اینکه بر اساس معلومات همان یهودیان منتظر آمدن آخرین پیامبر بودند، به مجرد رسیدن خبر پیامبر در بیعت عقبه ایمان خود را اعلان نمودند، و زمانیکه مشرکین قریش پیامبر را اذیت نمودند، مردم یثرب او را به گرمی استقبال نمودند، وهمان بود که یثرب بنام (مدینة الرسول) نامیده شد، و پیامبر گرامی اسلام نخستین پایه های دولت اسلامی و مدنیت اسلامی را در آنجا گذاشت، ونام یثرب به (مدینه منوره) تبدیل شد.
دین حقیقی حضرت عیسی (علیه السلام) اسلام بود.
در مورد دین عیسى (علیه السلام) باید گفت که: اسلام دین عیسى (علیه السلام) و حواریین (پیروانش) بود (وَإِذْ أَوْحَیتُ إِلَى الْحَوَارِیینَ أَنْ آمِنُواْ بِی وَبِرَسُولِی قَالُوَاْ آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ) «و زمانی که به حواریین وحی فرستادیم که به من و پیامبرم ایمان بیاورید، آنان گفتند ایمان آوردیم و شاهد باش که ما مسلمان هستیم.»
به شهادت قرآن عظیم الشان پیروان حقیقی عیسى (علیه السلام) مومنان یکتا پرست و همه مسلمان بودند (قَالَ الْحَوَارِیونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللّهِ آمَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ)حواریون گفتند: ما انصارخدا هستیم، به الله ایمان آوردیم، وشهادت بده که ما مسلمانان هستیم.
حضرت عیسى (علیه السلام) برای تصحیح مفاهیم و معتقداتیکه مورد دستبرد یهودیان قرار گرفته بود، ظهور نمود، او مردم را به توحید دعوت نموده وبرای اینکه یهودیان بسیاری از احکام الهی را فراموش نموده در مقابل خدای عزوجل بی ادبی مینمودند و اموری را به الله (جل جلاله) نسبت میدادند که شایسته ی الله (جل جلاله) نیست. مسایل اخلاقی را فراموش نموده ودین را وسیله ی خونریزی و قتل گردانیده بودند حضرت عیسى (علیه السلام) میخواست تا منتهاى درجه اخلاق را برای مردم بیاموزد و بنی اسرائیل راکه از راه حق منحرف شده بودند دوباره به صراط المستقیم رهنمایی نماید ولی روح تعصب و خود خواهی یهودیان آنانرا نگذاشت که تمایل به حق نمایند آنان دسایس مختلفی را برای نابودی حضرت عیسی (علیه السلام) استعمال نمودند و خواستند حضرتش را به صلیب آویزند ولی الله متعال پیامبرش را از دسیسه ی آنان نجات داد، الله متعال پیامبرش از دست یهودان نجات داد و او را به نزد خود بالا برد، الله متعال در این مورد میفرماید: (وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یقِینًا) «سخن ایشان که ما حضرت مسیح عیسى پسر مریم را قتل نموده ایم، آنان به یقین او را نکشته اند و صلیب هم ننموده مگر این یک شبهه برایشان بوده، کسانیکه در این مورد اختلاف نموده اند درشک هستند، در مورد آن علم ندارند، آنان فقط گمانهای خویش را متابعت میکنند، (حقیقت اینست که) او را حقیقتاً به قتل نرسانده اند.»
خدای عزوجل ذات رحمن ورحیم است وبرای هدایت بشریت فقط یک دین را فرستاده است، آن هم دین اسلام است که دین توحید است، دینی که خدای یگانه را برای مردم معرفی میکند و با شناخت خالق یگانه مردم همه یکسان شده تمامی اختلافات رنگ، پوست، نژاد، زبان وغیره از بین رفته همه میتوانند در سایه ی توحید زندگی کنند.
و با داشتن عقیده ی توحید همه با هم یکپارچه شوند به این علت گفته شده است که (کلمه ی توحید برای توحیدِ کلمه است) یعنی با خواندن کلمه ی توحید، در میان بشریت وحدت ویکپارچگی ایجاد میشود.
پیروان حقیقی حضرت عیسی (علیه السلام) انسانهای یکتا پرستی بودند که سالها بر چنین عقیده ای بودند و باور داشتند که عیسی (علیه السلام) فرستاده ی خداست ولی با گذشت زمان شخصی یهودی متعصب بنام پولس ظهور کرد که توانست با نیرنگهای خویش برضد پیروان حقیقی حضرت عیسی (علیه السلام) برخیزد آنانرا سرکوب نماید و دین جدیدی را بنام مسیحیت تاسیس نماید که بحث در مورد شخصیت و برنامه های پولس سخن را به درازا می کشد.
اکنون انسان میتواند بداند که اساس اختلاف در میان ادیان دو علت دارد:
علت اولی: آوردن ادیان ساخته دست بشر بنام دین چنانچه بسیاری از ادیانی که آنرا انسانها اختراع نموده اند و به نام دین بین مردم نشر نموده آنرا نسبت به خالق این جهان میدهند، مثل هندوییزم، زردشتی وغیره. علت دوم: تغییر دین اسلام وعقیده ی توحید. چنانچه تمامی پیامبران را به نام دیگر وعقیده ی دیگر معرفی نمودند که از آن جمله نصرانیها هستند که عقیده ی عیسی (علیه السلام) را که عقیده توحید بود تغییر دادند، ونام دینش را مسیحیت گذاشتند.
از آیات و روایات استفاده مى شود بهشت براى کسانى است که ایمان به خدا و پیامبر اسلام (ص) داشته باشند و عمل صالح و تقوا پیشه کرده باشند: « الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب»(رعد ـ 29) کسانى که ایمان و عمل صالح دارند، خوشا به حال آنان که خوش جایگاهى خواهند داشت. مراد، ایمان به خدا و پیامبر و وحى الهى است و مراد از عمل صالح، عمل به دستورهاى قرآن و اطاعت از پیامبر صلوات الله علیه است. پیروان دیگر ادیان الهى هم به حکم کتاب خودشان که در آن اشاره به آمدن پیامبر اسلام شده و هم به حکم عقل که باید به آخرین پیام الهى گوش فرا دهند،اگر بخواهند آخرتی آباد داشته باشند؛ باید دین اسلام را بپذیرند. این نص صریح کتاب خدا است که فرمود: «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ»(آل عمران ـ 85) یعنی هر کسی غیر از اسلام (دین واقعى) دینى را بپذیرد، هرگز از او پذیرفته نیست و او در آخرت از زیان کاران خواهد بود. بنابراین، پیروان سایر ادیان الهى وظیفه دارند درباره دین خود و دین اسلام تحقیق کنند و دستورهاى ادیان را با هم مقایسه کنند و پس از تحقیق دقیق و علمى، به حقیقت اسلام و حقانیت این دین پى خواهند برد و آن را خواهند پذیرفت. در عین حال اگر به هر دلیلی نتوانستند در مورد دین اسلام آگاهی پیدا کنند و یا به حقانیت آن دست یابند و به این نتیجه رسیدند که دین خودشان درست است و از طرفى به محتواى دین خود عمل کردند و بر کسى ظلم نکردند، چون حجت و دلیل بر اعتقاد خود دارند، خداوند آنان را عذاب نمى کند و چه بسا به مرتبه ای نائل شوند که اهل بهشت شوند، ولى اگر تحقیق نکردند و با لجاجت بر دین خود پا فشارى کردند و با این که احتمال دادند دین اسلام دین حقى باشد، به دنبال آن نرفتند، در وظیفه خود کوتاهى کرده، در نتیجه مورد مواخذه قرار می گیرند. بنابراین اصل در حق طلبی انسانها و تسلیم در مقابل آن، انکار حقیقت است. شهید مطهرى نوشته است: اگر کسى در روایات دقت کند، مى یابد که ائمه سلام الله علیهم اجمعین تکیهشان بر این مطلب بوده که هر چه بر سر انسان مى آید، از آن است که حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصب و عناد بورزد و یا لااقل در شرایطى باشد که مى بایست تحقیق و جستجو کند، اما افرادى که ذاتاً و به واسطه قصور فهم و یا به علل دیگر در شرایطى به سر مى برند که مصداق منکر و یا مقصر به شمار نمى روند، در ردیف منکران و مخالفان نیستند. ائمه اطهار بسیارى از مردم را از این طبقه مى دانند. این گونه افراد داراى استضعاف و قصور هستند و امید عفو الهى درباره آنان مى رود. وى از مرحوم علامه طباطبایى نقل مى کند: همان طورى که ممکن است منشأ استضعاف، عدم امکان تغییر محیط باشد، ممکن است این جهت باشد که ذهن انسان متوجه حقیقت نشده باشد و به این سبب از حقیقت محروم مانده باشد. (مرتضی مطهری)، مجموعه آثار، ج 1، ص 323) بنابراین، این امکان وجود دارد که غیر مسلمانان نیز داخل بهشت شوند و اینها گروهی هستند که به عنوان مستضعفان شناخته می شوند، یا واقعا و حقیقتا دنبال دین حق بودند،اما به دلایلی بر آن دست نیافتند و نیز انسان های درستکار و پاک بودند و طبق فطرت پاک و عقل خود عمل کردهاند. محاسبه اعمال آنان، بر پایه عدل خداوندى است و براساس عقل و فطرت و کردارشان، هم چنین اعتقادات و باورهایشان (اگر صحیح و مطابق با اسلام باشد) مورد حساب قرار مى گیرند.
آیت الله مکارم شیرازى در کتاب «والاترین بندگان» مینویسد:
مردم از یک نظر به چهار دسته تقسیم مى شوند: 1- عدّه اى«طالب حق» هستند؛ که اهل بهشتند. 2- گروه دیگر«جاهلان قاصِر» هستند؛ که اگر به حق دست نیابند در قیامت عذر آنها پذیرفته خواهد بود. 3- برخی«جاهلان مقصّر» هستند که اگر حق را نیابند یا پیروی از حق نکنند در قیامت عذر آنها پذیرفته نخواهد بود. 4- گروهی که آگاهانه با حق مخالفت مى کنند. اینها در قیامت گرفتار قهر و عذاب الهی خواهند شد.
1ـ عدّه اى «طالب حق» هستند. هر کجا که حق را بیابند، از آن پیروى و تبعیّت مى کنند، و هیچ عذر و بهانه اى نمیآورند. اینها هم طالب حقّند، و هم واصل به حق شده اند. این گروه زیر سایه تعالیم انبیا و اولیا و پیامبران و امامان، و پس از آنها علما و دانشمندان بوده و هستند.
2ـ گروه دیگر، «جاهلان قاصِر» هستند؛ یعنى افراد نادانى که به علماء و دانشمندان دسترسى ندارند. همانند ساکنین منطقه اى که پاى عالمى به آنجا نرسیده، یا کسى که در مرکز علم و دانش و در کنار دانشمندان زندگى مى کند، امّا تاکنون به ذهنش خطور نکرده که فلان عملش اشتباه مى باشد، تا آن را اصلاح کند، و طرز صحیح آن را از آگاهان بپرسد؛ و به عبارتى کوتاه، چون غافل بوده، جاهل قاصر شمرده مى شود. خلاصه اینکه جاهل قاصر کسى است که دسترسى به عالم ندارد؛ چه بر اثر عدم حضور عالم، و یا به سبب غفلت جاهل. باید این افراد را با یک برنامهریزى صحیح و مدوّن و دراز مدّت تحت تعلیم و تربیت قرار داد، و با فراهم آوردن امکانات، آنها را از بیابان جهل و نادانى به سوى نور و روشنایى هدایت کردتنها این گروه هستند که اگر به حق دست نیابند در قیامت نیز عذر آنها پذیرفته خواهد بود.
3ـ سومین دسته «جاهلان مقصّر» هستند. آنها کسانى هستند که توانایى تحقیق و جستجو و پرسش دارند، و امکان دسترسى به عالم و دانشمند نیز برایشان فراهم است، ولى انسانهایى تنبل، بى تفاوت، بى اعتنا به مسائل دینى، دنیاپرست و بى قید و بند هستند. و به دنبال فراگیرى مسائل خود نمى باشند. لازم است برای این افراد انگیزه حرکت و تلاش و تحقیق و بررسى ایجاد کرد و با این کار آنها را به فراگیرى مسائل دینى وادار نمود. اما اگر این افراد حق را نیابند یا پیروی از حق نکند در قیامت عذر آنها پذیرفته نخواهد بود.
4ـ گروه چهارم کسانى هستند که آگاهانه با حق مخالفت مى کنند و با توجّه و علم و آگاهى با حقیقت سر ستیز دارند. با این افراد نیز باید تا سر حدّ امکان به نرمى و ملاطفت برخورد نمود، تا شاید هدایت شوند و به سوى حق باز گردند و چنانچه از حق پیروی نکنند در قیامت گرفتار قهر و عذاب الهی خواهند شد.