جاحظ که نقادی عقلگرا است دربارهی آنچه کعب از تورات نقل کرده (به رغم آنکه در تورات چنین اخباری وجود ندارد) تنها میگوید: گمان من بر این است که بسیاری از این مطالب که با عبارت «نجد فی الکتب» یا «مکتوب فی التورات» نقل شده در اصل از «کتب الانبیاء» و آثاری از کتابهای سلیمان و اَشْعیای پیغمبر است. اگر مطالب نقل شده از او دربارهی صفات عمر، از خود وی باشد (چون خود وی اهل جعل خبر نیست) جز با توجیه ما نمیتوان مشکل را حل کرد.[1]
به باور ما، در این که به راستی کعب چنین مطلبی را گفته باشد تردید وجود دارد. آنچه سبب جعل این خبر از قول کعب شده، چیزی جز علاقهی برخی از سادهلوحان به این امر نبوده که از شهادت خلیفه در تورات یا دیگر کتب یاد شده، به ویژه که دربارهی لقب شهید تأکید خاصی شده است. افزون بر آن، اخبار زیادی دربارهی خبردادن دیگران از قتل عمر در مصادر نقل شده که شماری از آنها را ابن سعد گردآوری کرده و عمده آن به نقل از «هاتف غیبی» یا «جن» است که مثلاً در شعری که صدای خواننده شنیده میشده اما کسی دیده نمیشده، چنین خبری ابراز شده است.[2] آنچه در برخی از متون آمده آن است که کعب پیش از ماجرای قتل خلیفه به او گفته بود که وی را در تورات امامی عادل و شهید یافته است. عمر گفته بود: چگونه او در مدینه شهید خواهد شد؟[3] پس از آن که عمر در مسجد ضربت خورد، کعب نزد او آمد و گفت: آیا به تو خبر ندادم که تو شهید هستی؟[4] ابن سعد نقل دیگری از سعد الجاری غلام آزاده شده عمر نقل کرده است: امکلثوم به عمر گفت: کعب یهودی میگوید: عمر بر بابی از ابواب جهنم ایستاده است. عمر در پی کعب فرستاد. کعب نزد وی آمد و به عمر گفت: به خدا سوگند ذی حجه نخواهد گذشت جز آن که تو در بهشت خواهی بود. عمر گفت: چگونه است که یک بار لبِ درِ جهنم ایستادهام و یک بار در بهشت هستم؟ کعب گفت: ما در کتاب الله چنین یافتهایم که تو بر در جهنم ایستادهای و نمیگذاری کسی داخل جهنم شود، وقتی تو مردی، مردم همچنان به جهنم خواهند رفت![5]به نظر ما آنچه ماهیت ماجرا را آشکار میکند روایتی از ابن سعد است، او از قول کعب آورده است که به عمر گفت: در بنیاسرائیل پادشاهی بود که وقتی از او یاد میکنیم، به یاد تو میافتیم. پیامبری در کنار این پادشاه بود، زمانی به شاه گفت: وصیت خود را بنویس، تو تا سه روز خواهی مرد. آن شاه گفت: خدایا اگر میدانی که من در حکمرانی خود به عدالت رفتار میکنم و در امور از تو پیروی میکنم آن اندازه بر عمر من بیفزا تا فرزندم بزرگ شده امتم رشد یابد. خدا این سخن را به پیامبرش رساند و گفت که پانزده سال بر عمر او افزودم. پس از آنکه عمر مجروح شد، کعب به او گفت: اگر عمر از خدا بخواهد، خداوند او را حفظ میکند. خبر را به عمر رساندند اما عمر گفت: خدایا جان مرا بگیر در حالی که مورد سرزنش نبوده و عاجز نباشم.[6]به باور ما خبر مزبور مورد تغییر و تحریف قرار گرفته و گویی چنین شده که کعب سه روز قبل از واقعه قتل عمر (که در اصل سه روز قبل از مردن عمر و بعد از زمان مجروح شدن بوده) به او گفت تا سه روز خواهی مرد، از خدا بخواه که نمیری. جالب است که گفتهاند: کعب روز دوم آمد و اظهار داشت که یک روز مانده و… با نظر ما این خبر صحیح است.
اکنون به گزارش طبری که صورت تحریف یافتهی اصل خبر است و از مِسْور بن مَخْرمه روایت شده، توجه کنید: او میگوید: پس از مذاکره ابولؤلؤ با عمر بر سر خراج او، و در خواست عمر از وی در ساختن یک آسیاب، ابولؤلؤ به کنایت او را تهدید کرد. فردای آن روز کعب الاحبار نزد خلیفه آمده، به وی گفت: وصیت کن! تو تا سه روز دیگر خواهی مرد. عمر پرسید: تو نام مرا در تورات دیدهای. کعب گفت: نه، اما وصف تو را دیدهام و این را که عمر تو به پایان رسیده است ـ در این هنگام، عمر هیچ احساس بیماری نمیکرد ـ فردای آن روز کعب آمد و گفت: از آن سه روز یک روز رفته و دو روز مانده است. کعب باز، روز سوم آمد و گفت: دو روز رفته و تنها یک روز و یک شب مانده است. صبح روز بعد ابولؤلؤ عمر را در مسجد مورد حمله قرار داد و شش ضربت بر او زد.[7]این خبر، صراحت در آن دارد که کعب با آگاهی از حکایتی اسرائیلی دربارهی سلطان بنی اسرائیل و پیامبری که در کنارش بوده و مسائلی که میان آن دو جریان یافته است، پس از مجروح شدن عمر نزد وی آمده و آن حکایت تورات و مسأله سه روز را نقل کرده است. از اتفاق، عمر سه روز بعد از جراحتی که بر وی وارد آمده، درگذشت. بدین ترتیب، بعدها در خبر یاد شده در ابن سعد، تغییراتی رخ داد و ماجرا به صورت غیر طبیعی، آنچنان که گویی کعب از قتل عمر آگاهی داشته، ارائه شد. این کار میتوانست از روی تعمد صورت گرفته باشد. بدین معنا که با توجه به شیفتگی مسلمانان به اخبار غیبی اهل کتاب، اعتباری برای خلیفه دوم درست شود؛ گویی نام و مشخصات و کیفیت درگذشت وی هم در کتابهای آسمانی آمده است. این نقل که کعب پس از مجروح شدن عمر اظهار میکرد، اگر او از خدا بخواهد تا اجل وی را تأخیر اندازد، خداوند اجلش را تأخیر خواهد انداخت،[8] شاهدی بر همان مقایسه کعب بین عمر و شاه بنی اسرائیل است. کعب از روی علاقه به خلیفه، به او توصیه کرد تا از خدا بخواهد اجلش را تأخیر اندازد تا بتواند پانزده سال دیگر زندگی کند.
پی نوشت ها:
[1] . الحیوان،ج4، صص203 ـ 202.
[2] . نک: طبقات الکبری، ج3، صص374 ـ 334؛ تاریخ المدینه المنوره، ج3، صص891 ـ 888.
[3] . حلیه الاولیاء، ج5، ص388، ج6، 13؛ شکل مفصلتر آن را ببینید در: تاریخ المدینه المنوره، ج3، ص392؛ تاریخ الخلفاء، ص133.
[4] . طبقات الکبری،ج3، ص342؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج12، ص191؛ الامامه و السیاسه، ج1، ص40.
[5] . طبقات الکبری، ج3، ص332؛ و نک: تاریخ الخلفاء، ص140؛ حلیه الاولیاء،ج6، ص23.
[6] . طبقات الکبری، ج3، ص354؛ تاریخ الخلفاء، ص154.
[7] . تاریخ الطبری، ج4، ص191؛ الکامل، ج3، ص26؛ نهایه الارب، ج19، ص374؛ همین خبر را با اختلاف اندکی ابن شبه نقل کرده است. فردی که در سند طبری و ابن شبه مشترک است، عبدالعزیز بن عمر بن عبدالرحمان بن عوف است. نک: تاریخ المدینه المنوره، ج3، ص891.
[8] . طبقات الکبری، ج3، ص361؛ المصنف، عبدالرزاق، ج11، ص225.
به باور ما، در این که به راستی کعب چنین مطلبی را گفته باشد تردید وجود دارد. آنچه سبب جعل این خبر از قول کعب شده، چیزی جز علاقهی برخی از سادهلوحان به این امر نبوده که از شهادت خلیفه در تورات یا دیگر کتب یاد شده، به ویژه که دربارهی لقب شهید تأکید خاصی شده است. افزون بر آن، اخبار زیادی دربارهی خبردادن دیگران از قتل عمر در مصادر نقل شده که شماری از آنها را ابن سعد گردآوری کرده و عمده آن به نقل از «هاتف غیبی» یا «جن» است که مثلاً در شعری که صدای خواننده شنیده میشده اما کسی دیده نمیشده، چنین خبری ابراز شده است.[2] آنچه در برخی از متون آمده آن است که کعب پیش از ماجرای قتل خلیفه به او گفته بود که وی را در تورات امامی عادل و شهید یافته است. عمر گفته بود: چگونه او در مدینه شهید خواهد شد؟[3] پس از آن که عمر در مسجد ضربت خورد، کعب نزد او آمد و گفت: آیا به تو خبر ندادم که تو شهید هستی؟[4] ابن سعد نقل دیگری از سعد الجاری غلام آزاده شده عمر نقل کرده است: امکلثوم به عمر گفت: کعب یهودی میگوید: عمر بر بابی از ابواب جهنم ایستاده است. عمر در پی کعب فرستاد. کعب نزد وی آمد و به عمر گفت: به خدا سوگند ذی حجه نخواهد گذشت جز آن که تو در بهشت خواهی بود. عمر گفت: چگونه است که یک بار لبِ درِ جهنم ایستادهام و یک بار در بهشت هستم؟ کعب گفت: ما در کتاب الله چنین یافتهایم که تو بر در جهنم ایستادهای و نمیگذاری کسی داخل جهنم شود، وقتی تو مردی، مردم همچنان به جهنم خواهند رفت![5]به نظر ما آنچه ماهیت ماجرا را آشکار میکند روایتی از ابن سعد است، او از قول کعب آورده است که به عمر گفت: در بنیاسرائیل پادشاهی بود که وقتی از او یاد میکنیم، به یاد تو میافتیم. پیامبری در کنار این پادشاه بود، زمانی به شاه گفت: وصیت خود را بنویس، تو تا سه روز خواهی مرد. آن شاه گفت: خدایا اگر میدانی که من در حکمرانی خود به عدالت رفتار میکنم و در امور از تو پیروی میکنم آن اندازه بر عمر من بیفزا تا فرزندم بزرگ شده امتم رشد یابد. خدا این سخن را به پیامبرش رساند و گفت که پانزده سال بر عمر او افزودم. پس از آنکه عمر مجروح شد، کعب به او گفت: اگر عمر از خدا بخواهد، خداوند او را حفظ میکند. خبر را به عمر رساندند اما عمر گفت: خدایا جان مرا بگیر در حالی که مورد سرزنش نبوده و عاجز نباشم.[6]به باور ما خبر مزبور مورد تغییر و تحریف قرار گرفته و گویی چنین شده که کعب سه روز قبل از واقعه قتل عمر (که در اصل سه روز قبل از مردن عمر و بعد از زمان مجروح شدن بوده) به او گفت تا سه روز خواهی مرد، از خدا بخواه که نمیری. جالب است که گفتهاند: کعب روز دوم آمد و اظهار داشت که یک روز مانده و… با نظر ما این خبر صحیح است.
اکنون به گزارش طبری که صورت تحریف یافتهی اصل خبر است و از مِسْور بن مَخْرمه روایت شده، توجه کنید: او میگوید: پس از مذاکره ابولؤلؤ با عمر بر سر خراج او، و در خواست عمر از وی در ساختن یک آسیاب، ابولؤلؤ به کنایت او را تهدید کرد. فردای آن روز کعب الاحبار نزد خلیفه آمده، به وی گفت: وصیت کن! تو تا سه روز دیگر خواهی مرد. عمر پرسید: تو نام مرا در تورات دیدهای. کعب گفت: نه، اما وصف تو را دیدهام و این را که عمر تو به پایان رسیده است ـ در این هنگام، عمر هیچ احساس بیماری نمیکرد ـ فردای آن روز کعب آمد و گفت: از آن سه روز یک روز رفته و دو روز مانده است. کعب باز، روز سوم آمد و گفت: دو روز رفته و تنها یک روز و یک شب مانده است. صبح روز بعد ابولؤلؤ عمر را در مسجد مورد حمله قرار داد و شش ضربت بر او زد.[7]این خبر، صراحت در آن دارد که کعب با آگاهی از حکایتی اسرائیلی دربارهی سلطان بنی اسرائیل و پیامبری که در کنارش بوده و مسائلی که میان آن دو جریان یافته است، پس از مجروح شدن عمر نزد وی آمده و آن حکایت تورات و مسأله سه روز را نقل کرده است. از اتفاق، عمر سه روز بعد از جراحتی که بر وی وارد آمده، درگذشت. بدین ترتیب، بعدها در خبر یاد شده در ابن سعد، تغییراتی رخ داد و ماجرا به صورت غیر طبیعی، آنچنان که گویی کعب از قتل عمر آگاهی داشته، ارائه شد. این کار میتوانست از روی تعمد صورت گرفته باشد. بدین معنا که با توجه به شیفتگی مسلمانان به اخبار غیبی اهل کتاب، اعتباری برای خلیفه دوم درست شود؛ گویی نام و مشخصات و کیفیت درگذشت وی هم در کتابهای آسمانی آمده است. این نقل که کعب پس از مجروح شدن عمر اظهار میکرد، اگر او از خدا بخواهد تا اجل وی را تأخیر اندازد، خداوند اجلش را تأخیر خواهد انداخت،[8] شاهدی بر همان مقایسه کعب بین عمر و شاه بنی اسرائیل است. کعب از روی علاقه به خلیفه، به او توصیه کرد تا از خدا بخواهد اجلش را تأخیر اندازد تا بتواند پانزده سال دیگر زندگی کند.
پی نوشت ها:
[1] . الحیوان،ج4، صص203 ـ 202.
[2] . نک: طبقات الکبری، ج3، صص374 ـ 334؛ تاریخ المدینه المنوره، ج3، صص891 ـ 888.
[3] . حلیه الاولیاء، ج5، ص388، ج6، 13؛ شکل مفصلتر آن را ببینید در: تاریخ المدینه المنوره، ج3، ص392؛ تاریخ الخلفاء، ص133.
[4] . طبقات الکبری،ج3، ص342؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج12، ص191؛ الامامه و السیاسه، ج1، ص40.
[5] . طبقات الکبری، ج3، ص332؛ و نک: تاریخ الخلفاء، ص140؛ حلیه الاولیاء،ج6، ص23.
[6] . طبقات الکبری، ج3، ص354؛ تاریخ الخلفاء، ص154.
[7] . تاریخ الطبری، ج4، ص191؛ الکامل، ج3، ص26؛ نهایه الارب، ج19، ص374؛ همین خبر را با اختلاف اندکی ابن شبه نقل کرده است. فردی که در سند طبری و ابن شبه مشترک است، عبدالعزیز بن عمر بن عبدالرحمان بن عوف است. نک: تاریخ المدینه المنوره، ج3، ص891.
[8] . طبقات الکبری، ج3، ص361؛ المصنف، عبدالرزاق، ج11، ص225.