عهد بستن خدا با انسان در آیه ۶۰ یس
۱۳۹۲/۰۳/۰۷
–
۲۸۱۰ بازدید
درموردعهدآدم باخدا درسوره یس آیه۶۰ فرموده اند:الم اعهدالیکم یابنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان انه لکم عدومبین *ای فرزندان آدم آیا باشماعهد نبستم که شیطان را نپرستید زیرااودشمن آشکارشماست.منظورازعهددراین ؟آیه باآیه ۱۱۵ طه و۷۲ سوره احزاب یکسان است؟
باتوجه به سوال حضرتعالی آیه 60سوره یس وآیه115طه،منظورهردوآیه یکی است یعنی همان عهد. که درهردو آیه بیان سرگذشت آدم و بنی آدم وعهدی که ازآنها گرفته شد رابیان می کند.امامنظورآیه72چیزی دیگری است که درذیل برای روشن شدن مطلب تفسیر هرسه آیه آورده می شود
درسوره یس به ملامتها و سرزنشهاى پر معنى خداوند نسبت به مجرمان در روز قیامت اشاره کرده، چنین مى گوید: «آیا با شما عهد نکردم اى فرزندان آدم، که شیطان را پرستش و اطاعت مکنید که او دشمن آشکار شماست»؟
این عهد و پیمان الهى از طرق مختلف، از انسان گرفته شده، و بارها این
معنى را به او گوشزد کرده است:
نخست آن روز که، فرزندان آدم در زمین نشو و نما کردند، این خطاب به آنها شد: یا بَنِی آدَمَ لایَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاتَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لایُؤْمِنُونَ:
«اى فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد همان گونه که پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد، و لباسشان را از تنشان خارج ساخت، تا عورتشان را براى آنها آشکار کند! چه این که: او و پیروانش شما را مى بینند و شما آنها را نمى بینید، (بدانید) ما شیاطین را اولیاى کسانى قرار دادیم که ایمان نمى آورند.پس از آن، همین اخطار به طور مکرر بر زبان رسولان الهى جارى شد، چنان که در آیه 62 سوره «زخرف» مى خوانیم: وَ لا یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ: «شیطان شما را از راه حق باز ندارد که او دشمن آشکار شماست».
و در آیه 168 «بقره» مى خوانیم: وَ لاتَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ: «از گامهاى شیطان پیروى نکنید که او براى شما دشمن آشکارى است»!
از سوى دیگر، این پیمان در عالم «تکوین» به زبان اعطاى عقل به انسان، نیز گرفته شده است؛ چرا که دلائل عقلى به روشنى گواهى مى دهد، انسان نباید فرمان کسى را اطاعت کند که، از روز نخست، کمر به دشمنى او بسته، او را از بهشت بیرون کرده، و سوگند به اغواى فرزندانش خورده است.
از سوى سوم، با سرشت و فطرت الهىِ همه انسانها بر توحید، و انحصار اطاعت براى ذات پاک پروردگار، نیز این پیمان از انسان گرفته شده است، و به این ترتیب، نه با یک زبان که با چندین زبان، این توصیه الهى تحقق یافته و این عهد و پیمان سرنوشت ساز، امضاء شده است.
این نکته نیز، قابل توجه است که: «عبادت» در جمله «لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ» به معنى «اطاعت» است، زیرا «عبادت» همیشه به معنى پرستش و رکوع و سجود نمى آید، بلکه یکى از اشکال آن همان «اطاعت کردن» است، چنان که در آیه 47 سوره «مؤمنون» مى خوانیم «فرعون» و اطرافیانش بعد از مبعوث شدن موسى علیه السلام و هارون علیه السلام گفتند: أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ: «آیا ما به دو انسانى که همانند ما هستند ایمان بیاوریم، در حالى که قوم آنها عبادت و اطاعت ما مى کردند»؟!
ا مادر سوره،طه آیات مورد بحث و آیات بعد، سخن از داستان آدم و حوا و مبارزه و دشمنى ابلیس با آنان مى گوید.گر چه سرگذشت آدم و ابلیس بارها در قرآن آمده است، ولى در هر مورد آمیخته با نکته هاى تازه اى است، در اینجا نخست از پیمان آدم با خدا سخن مى گوید، مى فرماید: «ما از آدم قبلًا، عهد و پیمان گرفته بودیم ولى او فراموش کرد و بر سر پیمانش محکم نایستاد»! «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً».
در این که: منظور از این «عهد»، کدام عهد است؟ بعضى گفته اند: فرمان خدا دائر به نزدیک نشدن به درخت ممنوع است، روایات متعددى نیز این تفسیر را تأئید مى کند.
در حالى که بعضى از مفسران احتمالات دیگرى داده اند که آنها را نیز مى توان از شاخ و برگ این معنى شمرد، مانند اخطار خداوند به آدم که شیطان دشمن سرسخت او است و از او نباید پیروى کند.
و اما «نسیان»، در اینجا مسلماً به معنى فراموشى مطلق نیست؛ زیرا در فراموشى مطلق، عتاب و ملامتى وجود ندارد، بلکه یا به معنى ترک کردن است همان گونه که در تعبیرات روزمره به کسى که به عهد خودش وفا نکرده مى گوئیم: گویا عهد خود را فراموش کردى، یعنى ترک کردن تو همانند یک فرد فراموش کار است.و یا به معنى فراموشکارى هائى است که به خاطر کم توجهى و به اصطلاح «ترک تحفظ» پیدا مى شود.
بدون شک آدم، مرتکب گناهى نشد، بلکه تنها ترک اولائى از او سر زد، یا به تعبیر دیگر، دوران سکونت آدم در بهشت دوران تکلیف نبود، بلکه یک دوران آزمایشى براى آماده شدن جهت زندگى در دنیا و پذیرش مسئولیت تکالیف بود.به خصوص این که: نهى خداوند در اینجا جنبه ارشادى داشته؛ زیرا به او فرموده بود: اگر از درخت ممنوع بخورى، حتماً گرفتار زحمت فراوان خواهى شد.
امادر آیه سوره احزاب که یه آیه امانت هم معروف است. مسائل مهمى را که در این سوره، در زمینه ایمان، عمل صالح، جهاد، ایثار، عفت، ادب، و اخلاق آمده است تکمیل مى کند، و نشان مى دهد: انسان چگونه داراى موقعیت بسیار ممتازى است که، مى تواند: حامل رسالت عظیم الهى باشد، و اگر به ارزشهاى وجودى خود، جاهل گردد، چگونه بر خویشتن ظلم و ستم کرده و به اسفل السافلین سقوط مى کند!
نخست، بزرگترین و مهمترین امتیاز انسان را بر تمام جهان خلقت بیان فرموده، مى گوید: «ما امانت خود را بر آسمانها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم. اما این موجودات عظیم و بزرگ عالم خلقت، از حمل این امانت، ابا کردند و اظهار ناتوانى نمودند، و از این کار، هراس داشتند.بدیهى است، ابا کردن آنها از سر استکبار نبود، آن چنان که در مورد شیطان و خوددارى او از سجده براى «آدم» مى خوانیم: «أَبى وَ اسْتَکْبَرَ».
بلکه، ابا کردن آنها توأم با اشفاق یعنى ترس و هراسِ آمیخته با توجه و خضوع بود.
ولى، در این میان انسان این اعجوبه عالمِ آفرینش، جلو آمد . و این امانت را بر دوش کشید . او بسیار ظالم و جاهل بود.
چرا که از همان آغاز بر خویشتن ستم کرد، و قدر خود را نشناخت و آنچه شایسته حمل این امانت بود، انجام نداد.
مفسران بزرگ اسلام، پیرامون این آیه، سخن بسیار گفته اند، و براى شکافتن حقیقت معنى «امانت» تلاش بسیار کرده اند، و نظرات گوناگونى ابراز داشته اند که: بهترین آنها را با جستجوى قرائنى که در خود آیه نهفته است، برمى گزینیم.
اساساً در این آیه پر محتوا روى پنج نقطه باید تکیه کرد:
1- منظور از «امانت» الهى چیست؟
2- عرضه داشتن آنها بر آسمان و زمین و کوه ها چه معنى دارد؟
3- چرا و چگونه، این موجودات از حمل این امانت ابا کردند؟
4- چگونه انسان حامل این بار امانت شد؟
5- چرا و چگونه او «ظلوم» و «جهول» بود؟!.
در مورد «امانت» تفسیرهاى مختلفى ذکر شده، از جمله:
منظور از «امانت»، «ولایت الهیه» و کمال صفت عبودیت است که از طریق معرفت و عمل صالح حاصل مى شود.
منظور، صفتِ «اختیار و آزادى اراده» است که انسان را از سایر موجودات ممتاز مى کند.
مقصود «عقل» است که، ملاک تکلیف و مناط ثواب و عقاب است.
منظور، «اعضاء پیکر انسان» است: چشم امانت الهى است که باید آن را حفظ کرد، و در طریق گناه مصرف ننمود، گوش، دست، پا و زبان هر کدام امانتهاى دیگرى هستند که حفظ آنها واجب است.
منظور، «امانت هائى است که مردم از یکدیگر مى گیرند» و وفاى به عهدهاست.
مقصود، «معرفة اللَّه» است.
منظور، «واجبات و تکالیف الهى» همچون نماز و روزه و حج است.
اما با کمى دقت، روشن مى شود که این تفسیرهاى مختلف، با هم متضاد نیستند بلکه مى توان بعضى را در بعضى دیگر ادغام کرد، بعضى به گوشه اى از مطلب نظر افکنده و بعضى به تمام.
براى به دست آوردن پاسخ جامع، باید نظرى به انسان بیفکنیم، ببینیم او
چه دارد که آسمانها و زمینها و کوه ها فاقد آنند؟!
انسان، موجودى است با استعداد فوق العاده، که مى تواند، با استفاده از آن مصداق اتمّ «خلیفة اللَّه» شود، مى تواند، با کسب معرفت، تهذیب نفس و کمالات، به اوج افتخار برسد، و از فرشتگان آسمان هم بگذرد.
این استعداد، توأم است با آزادى اراده، و اختیار، یعنى این راه را که از صفر شروع کرده و به سوى بى نهایت مى رود، با پاى خود و با اختیار خویش طى مى کند.
آسمان و زمین و کوه ها داراى نوعى معرفتِ الهى هستند، ذکر و تسبیح خدا را نیز مى گویند، در برابر عظمت او خاضع و ساجدند، ولى همه اینها به صورت ذاتى، تکوینى و اجبارى است، و به همین دلیل، تکاملى در آن وجود ندارد.
تنها موجودى که قوس صعودى و نزولیش بى انتها است، و به طور نامحدود قادر به پرواز به سوى قلّه تکامل است، و تمام این کارها را با اراده و اختیار انجام مى دهد، «انسان» است، و این است همان امانت الهى، که همه موجودات از حمل آن سر باز زدند، و انسان به میدان آمد، و یک تنه آن را بر دوش کشید!
لذا، در آیه بعد، مى بینیم انسان ها را به سه گروه تقسیم مى کند: مؤمنان، کفار، و منافقان.
بنابراین، در یک جمله کوتاه و مختصر، باید گفت: امانت الهى همان قابلیت تکامل به صورت نامحدود، آمیخته با اراده و اختیار، و رسیدن به مقام انسان کامل و بنده خاص خدا و پذیرش ولایت الهیه است.
اما چرا از این امر، تعبیر به «امانت» شده؟ با این که هستى ما، و همه چیز ما، امانت خداست؟
این، به خاطر اهمیت این امتیاز بزرگ انسان ها است، و گرنه باقى مواهب نیز امانتهاى الهى هستند، ولى در برابر آن، اهمیت کمترى دارند.
بنابراین، آنها که امانت را صفتِ اختیار و آزادى اراده، دانسته اند به گوشه اى از این امانت بزرگ اشاره کرده اند، همان گونه، آنها که آن را به «عقل» یا «اعضاء پیکر»، و یا «امانتهاى مردم نسبت به یکدیگر» و یا «فرائض و واجبات» و یا «تکالیف به طور کلى» تفسیر نموده اند، هر کدام دست به سوى شاخه اى از این درخت بزرگ پربار، دراز کرده، و میوه اى چیده اند.
اما منظور، از «عرضه کردن» این امانت، به آسمانها و زمین چیست؟
آیا منظور این است که: خداوند سهمى از عقل و شعور به آنها بخشید، سپس حمل این امانت بزرگ را به آنها پیشنهاد کرد؟
و یا این که منظور از عرضه کردن، همان مقایسه نمودن است؟ یعنى هنگامى که این امانت با استعداد آنها مقایسه شد، آنها به زبان حال و استعداد، عدم شایستگى خویش را براى پذیرش این امانت بزرگ، اعلام کردند.
البته، معنى دوم مناسبتر به نظر مى رسد، به این ترتیب، آسمانها و زمین و کوهها همه با زبان حال، فریاد کشیدند که، حمل این امانت از عهده ما خارج است.
و از اینجا، پاسخ سؤال سوم نیز روشن شد، که چرا و چگونه این موجودات از حمل این امانت بزرگ ابا کردند، و ترس آمیخته با احترام، نشان دادند؟.
و از همینجا کیفیت حمل این امانت الهى از ناحیه انسان روشن مى شود؛
چرا که انسان آن چنان آفریده شده بود، که مى توانست تعهد و مسئولیت را بر دوش کشد، و ولایت الهیه را پذیرا گردد، و در جاده عبودیت و کمال به سوى معبود لایزال، سیر کند، و این راه را با پاى خود، و با استمداد از پروردگارش، بسپرد.
اما این که: در روایات متعددى که از طرق اهل بیت علیهم السلام رسیده، این امانتِ الهى به «قبول ولایت امیرمؤمنان على علیه السلام و فرزندش» تفسیر شده، به خاطر آنست که ولایت پیامبران و امامان شعاعى نیرومند از آن ولایت کلّیه الهیه است، و رسیدن به مقام عبودیت، و طى طریق تکامل، جز با قبول ولایت اولیاء اللَّه، امکان پذیر نیست.
در حدیثى از امام على بن موسى الرضا علیه السلام مى خوانیم: هنگامى که از تفسیر آیه «عرض امانت» سؤال کردند، فرمود: الأَمانَةُ الوِلایَةُ، مَنِ ادَّعاها بِغَیْرِ حَقٍّ کَفَرَ: «امانت، همان ولایت است که هر کس به ناحق ادعا کند از زمره مسلمانان بیرون مى رود . در حدیثى دیگر از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: هنگامى که از تفسیر این آیه سؤال شد، فرمود: الأَمانَةُ الوِلایَةُ، وَ الانْسانُ هُوَ أَبُو الشُّرُورِ الْمُنافِقِ: «امانت همان ولایت است، و انسانى که توصیف به ظلوم و جهول شده، کسى است که صاحب گناهان بسیار، و منافق است». «2»
نکته دیگرى که اشاره به آن در اینجا لازم به نظر مى رسد، این است که:
در ذیل آیه 172 سوره «اعراف» در مورد «عالم ذر» گفتیم: چنین به نظر مى رسد که گرفتن پیمان الهى بر توحید از طریق فطرت و استعداد و نهاد آدمى
بوده، و «عالم ذر» نیز همین عالم استعداد و فطرت است.
در مورد پذیرش «امانت الهى» نیز، باید گفت: این پذیرش، یک پذیرش قراردادى و تشریفاتى نبوده، بلکه پذیرشى است تکوینى، بر حسب عالم استعداد.پذیرش این امانت، بزرگترین افتخار و امتیاز انسان است، چگونه ممکن است به خاطر قبول چنین مقام بلندى او را مذمت کرد؟
یا این که: این توصیفها به خاطر فراموش کارى غالب انسان ها، و ظلم کردن بر خودشان، و عدم آگاهى از قدر و منزلت آدمى است، همان کارى که از آغاز در نسل آدم به وسیله «قابیل» و خط قابیلیان شروع شد، و هم اکنون نیز ادامه دارد.
انسانى که او را از «کنگره عرش مى زنند صفیر»، بنى آدمى که تاج «کَرَّمْنا» بر سرشان نهاده شده، انسان هائى که به مقتضاى: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً» نماینده خدا در زمین هستند، بشرى که معلم فرشتگان بود و مسجود ملائک آسمان شد، چقدر باید «ظلوم» و «جهول» باشد که این ارزشهاى بزرگ و والا را به دست فراموشى بسپارد، و خود را در این خاکدان اسیر سازد، و در صف شیاطین، قرار گیرد، و به «اسفل السافلین» سقوط کند؟!
آرى، پذیرش این خطّ انحرافى، که متأسفانه رهروان بسیارى از آغاز داشته و دارد، بهترین دلیل بر «ظلوم و جهول» بودن انسان است، و لذا حتى خود «آدم» که در آغاز این سلسله قرار داشت و از مقام عصمت برخوردار بود، اعتراف مى کند که بر خویشتن ستم کرده است: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ .
در حقیقت، همان ترک اولى که از او سر زد، ناشى از فراموش کردن گوشه اى از عظمت این امانت بزرگ بود!
و به هر حال، باید اعتراف کرد: انسانِ به ظاهر کوچک و ضعیف، اعجوبه جهان خلقت است که توانسته است بار امانتى را بر دوش کشد، که آسمانها و زمین ها از حمل آن عاجز شده اند، اگر مقام خود را فراموش نکند. به یکی مفسیرین .شاید این آیه واقعیّت هایى را در مورد انسان بیان مى کند که هنوز عقل بشر به آن نرسیده است. امّا آنچه از ظواهر آیه فهمیده مى شود این است که خداوند ویژگى ها و امتیازات خاصّى به بشر داده که هیچ یک از موجودات در آسمان و زمین آن را ندارند و این امتیازات امانت الهى است و براى انسان مسئولیّت آور است، امّا بسیارى از انسان ها در این امانت خیانت کرده و از آن در مسیر خلاف خواست خداوند بهره مى برند.
عقل و اراده که باید در مسیر شناخت حقّ و انتخاب آن به کار رود تا مایه ى رشد و کمال بشر شود، راههاى باطل به کار گرفته شده و منجر به گسترش ظلم و ستم گشته است، تا آنجا که رفتار بشر جاهلانه و نابخردانه شمرده مى شود.
_____________________________
تفسیر نمونه ج 13 347
تفسیر تفسیر نمونه ج 18 448
تفسیر نمونه، ج 17، ص: 485 .
تفسیر نور(10جلدى) ج 7
درسوره یس به ملامتها و سرزنشهاى پر معنى خداوند نسبت به مجرمان در روز قیامت اشاره کرده، چنین مى گوید: «آیا با شما عهد نکردم اى فرزندان آدم، که شیطان را پرستش و اطاعت مکنید که او دشمن آشکار شماست»؟
این عهد و پیمان الهى از طرق مختلف، از انسان گرفته شده، و بارها این
معنى را به او گوشزد کرده است:
نخست آن روز که، فرزندان آدم در زمین نشو و نما کردند، این خطاب به آنها شد: یا بَنِی آدَمَ لایَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاتَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لایُؤْمِنُونَ:
«اى فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد همان گونه که پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد، و لباسشان را از تنشان خارج ساخت، تا عورتشان را براى آنها آشکار کند! چه این که: او و پیروانش شما را مى بینند و شما آنها را نمى بینید، (بدانید) ما شیاطین را اولیاى کسانى قرار دادیم که ایمان نمى آورند.پس از آن، همین اخطار به طور مکرر بر زبان رسولان الهى جارى شد، چنان که در آیه 62 سوره «زخرف» مى خوانیم: وَ لا یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ: «شیطان شما را از راه حق باز ندارد که او دشمن آشکار شماست».
و در آیه 168 «بقره» مى خوانیم: وَ لاتَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ: «از گامهاى شیطان پیروى نکنید که او براى شما دشمن آشکارى است»!
از سوى دیگر، این پیمان در عالم «تکوین» به زبان اعطاى عقل به انسان، نیز گرفته شده است؛ چرا که دلائل عقلى به روشنى گواهى مى دهد، انسان نباید فرمان کسى را اطاعت کند که، از روز نخست، کمر به دشمنى او بسته، او را از بهشت بیرون کرده، و سوگند به اغواى فرزندانش خورده است.
از سوى سوم، با سرشت و فطرت الهىِ همه انسانها بر توحید، و انحصار اطاعت براى ذات پاک پروردگار، نیز این پیمان از انسان گرفته شده است، و به این ترتیب، نه با یک زبان که با چندین زبان، این توصیه الهى تحقق یافته و این عهد و پیمان سرنوشت ساز، امضاء شده است.
این نکته نیز، قابل توجه است که: «عبادت» در جمله «لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ» به معنى «اطاعت» است، زیرا «عبادت» همیشه به معنى پرستش و رکوع و سجود نمى آید، بلکه یکى از اشکال آن همان «اطاعت کردن» است، چنان که در آیه 47 سوره «مؤمنون» مى خوانیم «فرعون» و اطرافیانش بعد از مبعوث شدن موسى علیه السلام و هارون علیه السلام گفتند: أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ: «آیا ما به دو انسانى که همانند ما هستند ایمان بیاوریم، در حالى که قوم آنها عبادت و اطاعت ما مى کردند»؟!
ا مادر سوره،طه آیات مورد بحث و آیات بعد، سخن از داستان آدم و حوا و مبارزه و دشمنى ابلیس با آنان مى گوید.گر چه سرگذشت آدم و ابلیس بارها در قرآن آمده است، ولى در هر مورد آمیخته با نکته هاى تازه اى است، در اینجا نخست از پیمان آدم با خدا سخن مى گوید، مى فرماید: «ما از آدم قبلًا، عهد و پیمان گرفته بودیم ولى او فراموش کرد و بر سر پیمانش محکم نایستاد»! «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً».
در این که: منظور از این «عهد»، کدام عهد است؟ بعضى گفته اند: فرمان خدا دائر به نزدیک نشدن به درخت ممنوع است، روایات متعددى نیز این تفسیر را تأئید مى کند.
در حالى که بعضى از مفسران احتمالات دیگرى داده اند که آنها را نیز مى توان از شاخ و برگ این معنى شمرد، مانند اخطار خداوند به آدم که شیطان دشمن سرسخت او است و از او نباید پیروى کند.
و اما «نسیان»، در اینجا مسلماً به معنى فراموشى مطلق نیست؛ زیرا در فراموشى مطلق، عتاب و ملامتى وجود ندارد، بلکه یا به معنى ترک کردن است همان گونه که در تعبیرات روزمره به کسى که به عهد خودش وفا نکرده مى گوئیم: گویا عهد خود را فراموش کردى، یعنى ترک کردن تو همانند یک فرد فراموش کار است.و یا به معنى فراموشکارى هائى است که به خاطر کم توجهى و به اصطلاح «ترک تحفظ» پیدا مى شود.
بدون شک آدم، مرتکب گناهى نشد، بلکه تنها ترک اولائى از او سر زد، یا به تعبیر دیگر، دوران سکونت آدم در بهشت دوران تکلیف نبود، بلکه یک دوران آزمایشى براى آماده شدن جهت زندگى در دنیا و پذیرش مسئولیت تکالیف بود.به خصوص این که: نهى خداوند در اینجا جنبه ارشادى داشته؛ زیرا به او فرموده بود: اگر از درخت ممنوع بخورى، حتماً گرفتار زحمت فراوان خواهى شد.
امادر آیه سوره احزاب که یه آیه امانت هم معروف است. مسائل مهمى را که در این سوره، در زمینه ایمان، عمل صالح، جهاد، ایثار، عفت، ادب، و اخلاق آمده است تکمیل مى کند، و نشان مى دهد: انسان چگونه داراى موقعیت بسیار ممتازى است که، مى تواند: حامل رسالت عظیم الهى باشد، و اگر به ارزشهاى وجودى خود، جاهل گردد، چگونه بر خویشتن ظلم و ستم کرده و به اسفل السافلین سقوط مى کند!
نخست، بزرگترین و مهمترین امتیاز انسان را بر تمام جهان خلقت بیان فرموده، مى گوید: «ما امانت خود را بر آسمانها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم. اما این موجودات عظیم و بزرگ عالم خلقت، از حمل این امانت، ابا کردند و اظهار ناتوانى نمودند، و از این کار، هراس داشتند.بدیهى است، ابا کردن آنها از سر استکبار نبود، آن چنان که در مورد شیطان و خوددارى او از سجده براى «آدم» مى خوانیم: «أَبى وَ اسْتَکْبَرَ».
بلکه، ابا کردن آنها توأم با اشفاق یعنى ترس و هراسِ آمیخته با توجه و خضوع بود.
ولى، در این میان انسان این اعجوبه عالمِ آفرینش، جلو آمد . و این امانت را بر دوش کشید . او بسیار ظالم و جاهل بود.
چرا که از همان آغاز بر خویشتن ستم کرد، و قدر خود را نشناخت و آنچه شایسته حمل این امانت بود، انجام نداد.
مفسران بزرگ اسلام، پیرامون این آیه، سخن بسیار گفته اند، و براى شکافتن حقیقت معنى «امانت» تلاش بسیار کرده اند، و نظرات گوناگونى ابراز داشته اند که: بهترین آنها را با جستجوى قرائنى که در خود آیه نهفته است، برمى گزینیم.
اساساً در این آیه پر محتوا روى پنج نقطه باید تکیه کرد:
1- منظور از «امانت» الهى چیست؟
2- عرضه داشتن آنها بر آسمان و زمین و کوه ها چه معنى دارد؟
3- چرا و چگونه، این موجودات از حمل این امانت ابا کردند؟
4- چگونه انسان حامل این بار امانت شد؟
5- چرا و چگونه او «ظلوم» و «جهول» بود؟!.
در مورد «امانت» تفسیرهاى مختلفى ذکر شده، از جمله:
منظور از «امانت»، «ولایت الهیه» و کمال صفت عبودیت است که از طریق معرفت و عمل صالح حاصل مى شود.
منظور، صفتِ «اختیار و آزادى اراده» است که انسان را از سایر موجودات ممتاز مى کند.
مقصود «عقل» است که، ملاک تکلیف و مناط ثواب و عقاب است.
منظور، «اعضاء پیکر انسان» است: چشم امانت الهى است که باید آن را حفظ کرد، و در طریق گناه مصرف ننمود، گوش، دست، پا و زبان هر کدام امانتهاى دیگرى هستند که حفظ آنها واجب است.
منظور، «امانت هائى است که مردم از یکدیگر مى گیرند» و وفاى به عهدهاست.
مقصود، «معرفة اللَّه» است.
منظور، «واجبات و تکالیف الهى» همچون نماز و روزه و حج است.
اما با کمى دقت، روشن مى شود که این تفسیرهاى مختلف، با هم متضاد نیستند بلکه مى توان بعضى را در بعضى دیگر ادغام کرد، بعضى به گوشه اى از مطلب نظر افکنده و بعضى به تمام.
براى به دست آوردن پاسخ جامع، باید نظرى به انسان بیفکنیم، ببینیم او
چه دارد که آسمانها و زمینها و کوه ها فاقد آنند؟!
انسان، موجودى است با استعداد فوق العاده، که مى تواند، با استفاده از آن مصداق اتمّ «خلیفة اللَّه» شود، مى تواند، با کسب معرفت، تهذیب نفس و کمالات، به اوج افتخار برسد، و از فرشتگان آسمان هم بگذرد.
این استعداد، توأم است با آزادى اراده، و اختیار، یعنى این راه را که از صفر شروع کرده و به سوى بى نهایت مى رود، با پاى خود و با اختیار خویش طى مى کند.
آسمان و زمین و کوه ها داراى نوعى معرفتِ الهى هستند، ذکر و تسبیح خدا را نیز مى گویند، در برابر عظمت او خاضع و ساجدند، ولى همه اینها به صورت ذاتى، تکوینى و اجبارى است، و به همین دلیل، تکاملى در آن وجود ندارد.
تنها موجودى که قوس صعودى و نزولیش بى انتها است، و به طور نامحدود قادر به پرواز به سوى قلّه تکامل است، و تمام این کارها را با اراده و اختیار انجام مى دهد، «انسان» است، و این است همان امانت الهى، که همه موجودات از حمل آن سر باز زدند، و انسان به میدان آمد، و یک تنه آن را بر دوش کشید!
لذا، در آیه بعد، مى بینیم انسان ها را به سه گروه تقسیم مى کند: مؤمنان، کفار، و منافقان.
بنابراین، در یک جمله کوتاه و مختصر، باید گفت: امانت الهى همان قابلیت تکامل به صورت نامحدود، آمیخته با اراده و اختیار، و رسیدن به مقام انسان کامل و بنده خاص خدا و پذیرش ولایت الهیه است.
اما چرا از این امر، تعبیر به «امانت» شده؟ با این که هستى ما، و همه چیز ما، امانت خداست؟
این، به خاطر اهمیت این امتیاز بزرگ انسان ها است، و گرنه باقى مواهب نیز امانتهاى الهى هستند، ولى در برابر آن، اهمیت کمترى دارند.
بنابراین، آنها که امانت را صفتِ اختیار و آزادى اراده، دانسته اند به گوشه اى از این امانت بزرگ اشاره کرده اند، همان گونه، آنها که آن را به «عقل» یا «اعضاء پیکر»، و یا «امانتهاى مردم نسبت به یکدیگر» و یا «فرائض و واجبات» و یا «تکالیف به طور کلى» تفسیر نموده اند، هر کدام دست به سوى شاخه اى از این درخت بزرگ پربار، دراز کرده، و میوه اى چیده اند.
اما منظور، از «عرضه کردن» این امانت، به آسمانها و زمین چیست؟
آیا منظور این است که: خداوند سهمى از عقل و شعور به آنها بخشید، سپس حمل این امانت بزرگ را به آنها پیشنهاد کرد؟
و یا این که منظور از عرضه کردن، همان مقایسه نمودن است؟ یعنى هنگامى که این امانت با استعداد آنها مقایسه شد، آنها به زبان حال و استعداد، عدم شایستگى خویش را براى پذیرش این امانت بزرگ، اعلام کردند.
البته، معنى دوم مناسبتر به نظر مى رسد، به این ترتیب، آسمانها و زمین و کوهها همه با زبان حال، فریاد کشیدند که، حمل این امانت از عهده ما خارج است.
و از اینجا، پاسخ سؤال سوم نیز روشن شد، که چرا و چگونه این موجودات از حمل این امانت بزرگ ابا کردند، و ترس آمیخته با احترام، نشان دادند؟.
و از همینجا کیفیت حمل این امانت الهى از ناحیه انسان روشن مى شود؛
چرا که انسان آن چنان آفریده شده بود، که مى توانست تعهد و مسئولیت را بر دوش کشد، و ولایت الهیه را پذیرا گردد، و در جاده عبودیت و کمال به سوى معبود لایزال، سیر کند، و این راه را با پاى خود، و با استمداد از پروردگارش، بسپرد.
اما این که: در روایات متعددى که از طرق اهل بیت علیهم السلام رسیده، این امانتِ الهى به «قبول ولایت امیرمؤمنان على علیه السلام و فرزندش» تفسیر شده، به خاطر آنست که ولایت پیامبران و امامان شعاعى نیرومند از آن ولایت کلّیه الهیه است، و رسیدن به مقام عبودیت، و طى طریق تکامل، جز با قبول ولایت اولیاء اللَّه، امکان پذیر نیست.
در حدیثى از امام على بن موسى الرضا علیه السلام مى خوانیم: هنگامى که از تفسیر آیه «عرض امانت» سؤال کردند، فرمود: الأَمانَةُ الوِلایَةُ، مَنِ ادَّعاها بِغَیْرِ حَقٍّ کَفَرَ: «امانت، همان ولایت است که هر کس به ناحق ادعا کند از زمره مسلمانان بیرون مى رود . در حدیثى دیگر از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: هنگامى که از تفسیر این آیه سؤال شد، فرمود: الأَمانَةُ الوِلایَةُ، وَ الانْسانُ هُوَ أَبُو الشُّرُورِ الْمُنافِقِ: «امانت همان ولایت است، و انسانى که توصیف به ظلوم و جهول شده، کسى است که صاحب گناهان بسیار، و منافق است». «2»
نکته دیگرى که اشاره به آن در اینجا لازم به نظر مى رسد، این است که:
در ذیل آیه 172 سوره «اعراف» در مورد «عالم ذر» گفتیم: چنین به نظر مى رسد که گرفتن پیمان الهى بر توحید از طریق فطرت و استعداد و نهاد آدمى
بوده، و «عالم ذر» نیز همین عالم استعداد و فطرت است.
در مورد پذیرش «امانت الهى» نیز، باید گفت: این پذیرش، یک پذیرش قراردادى و تشریفاتى نبوده، بلکه پذیرشى است تکوینى، بر حسب عالم استعداد.پذیرش این امانت، بزرگترین افتخار و امتیاز انسان است، چگونه ممکن است به خاطر قبول چنین مقام بلندى او را مذمت کرد؟
یا این که: این توصیفها به خاطر فراموش کارى غالب انسان ها، و ظلم کردن بر خودشان، و عدم آگاهى از قدر و منزلت آدمى است، همان کارى که از آغاز در نسل آدم به وسیله «قابیل» و خط قابیلیان شروع شد، و هم اکنون نیز ادامه دارد.
انسانى که او را از «کنگره عرش مى زنند صفیر»، بنى آدمى که تاج «کَرَّمْنا» بر سرشان نهاده شده، انسان هائى که به مقتضاى: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً» نماینده خدا در زمین هستند، بشرى که معلم فرشتگان بود و مسجود ملائک آسمان شد، چقدر باید «ظلوم» و «جهول» باشد که این ارزشهاى بزرگ و والا را به دست فراموشى بسپارد، و خود را در این خاکدان اسیر سازد، و در صف شیاطین، قرار گیرد، و به «اسفل السافلین» سقوط کند؟!
آرى، پذیرش این خطّ انحرافى، که متأسفانه رهروان بسیارى از آغاز داشته و دارد، بهترین دلیل بر «ظلوم و جهول» بودن انسان است، و لذا حتى خود «آدم» که در آغاز این سلسله قرار داشت و از مقام عصمت برخوردار بود، اعتراف مى کند که بر خویشتن ستم کرده است: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ .
در حقیقت، همان ترک اولى که از او سر زد، ناشى از فراموش کردن گوشه اى از عظمت این امانت بزرگ بود!
و به هر حال، باید اعتراف کرد: انسانِ به ظاهر کوچک و ضعیف، اعجوبه جهان خلقت است که توانسته است بار امانتى را بر دوش کشد، که آسمانها و زمین ها از حمل آن عاجز شده اند، اگر مقام خود را فراموش نکند. به یکی مفسیرین .شاید این آیه واقعیّت هایى را در مورد انسان بیان مى کند که هنوز عقل بشر به آن نرسیده است. امّا آنچه از ظواهر آیه فهمیده مى شود این است که خداوند ویژگى ها و امتیازات خاصّى به بشر داده که هیچ یک از موجودات در آسمان و زمین آن را ندارند و این امتیازات امانت الهى است و براى انسان مسئولیّت آور است، امّا بسیارى از انسان ها در این امانت خیانت کرده و از آن در مسیر خلاف خواست خداوند بهره مى برند.
عقل و اراده که باید در مسیر شناخت حقّ و انتخاب آن به کار رود تا مایه ى رشد و کمال بشر شود، راههاى باطل به کار گرفته شده و منجر به گسترش ظلم و ستم گشته است، تا آنجا که رفتار بشر جاهلانه و نابخردانه شمرده مى شود.
_____________________________
تفسیر نمونه ج 13 347
تفسیر تفسیر نمونه ج 18 448
تفسیر نمونه، ج 17، ص: 485 .
تفسیر نور(10جلدى) ج 7