جنگ صفّین قضایاى به وجود آمده , زمینه مناسبى براى معاویه فراهم ساخت . وى که از پیش , در پى پدیدآوردن حکومتى در کنار خلافت , در تلاش و تکاپو بود , با کشته شدن عثمان و نبرد جمل , بهانه اى به ظاهر دینى و مشروع یافته بود , تا به انگیزش توده هاى مردم بپردازد . او با طرح ستمدیدگى عثمان و بایستگى خون خواهى او , به رایزنى پرداخت و از سران و بزرگان نیز خواست تا او را در این امر یارى رسانند , چنانکه براى برانگیختن سعد بن ابى وقاص , به وى چنین نوشت : ( همانا سزاوارترین مردم به یارى عثمان , اهل شورا از قریش اند , همانا که حق او را پایدار ساختند و او را بر جز او برگزیدند , و راستى که طلحه و زبیر او را یارى نمودند و آن در شورى شریک تو و در اسلام نظیر تو اند . امّ المؤمنین هم براى این کار بى دریغ شتاب ورزید . اکنون توهم آنچه را پسندیده اند , ناخوش مدار و آنچه را پذیرفته اند رد مکن . ) 35 هر چند سعد در پاسخ وى اندکى به انصاف سخن گفت و نوشت : ( امّا بعد , همانا عمر در شورا وارد نکرد , مگر کسى را که خلافت او را روا باشد . پس هیچ کدام از ما از دیگرى سزاوارتر به آن نبود , مگر به این که بر او اتفاق کنیم .
جز آن که على هر چه در ما بود در او بود و آنچه در او بود , در ما نبود . امّا طلحه و زبیر پس اگر در خانه خود مانده بودند , براى آن دو بهتر بود و خدا امّ المؤمنین را هم بیامرزد . ) 35
و به این گونه بر آن شد تا معاویه را از طرح و نقشه اى که اجراى آن را در نظر داشت , بازدارد امّا معاویه همچنان به حرکت خویش ادامه داد و با عَلَم کردن پیراهن خون آلود عثمان نقشه شوم و ویرانگرى را طراحى کرد . او براى برانگیختن مردم , پیرمردانى ریش سفید را در مسجد دمشق به گریه و زارى واداشت و با سخنرانى و اعلام خود به عنوان ولى دَمْ , افراد را براى خون خواهى آماده کرد و از این راه و با این ترفند , سپاهى از شامیان فراهم ساخت و به سوى امام و براى جنگ با آن حضرت , حرکت کرد .
امام چون از توطئه شامیان آگاهى یافت , سپاهى را سازمان داد و براى رویارویى , به سوى شام حرکت کرد . دو سپاه در ربیع الاول سال 36 هجرى 36 یا در صفر سال 37 هجرى , 37 در منطقه صفّین رویارو شدند .
امام براى این نبرد , لشکرى بزرگ با خود همراه کرد , چون مى دانست معاویه با ترفندى که به کار بسته و تبلیغاتى که انجام داده است , گروهى را با خویش دارد که مقابله با آنان آسان نیست , همچنین این نبرد در نگاه حضرت , پیکارى با ستمگران است که تنها راه چاره آن , ریشه کن کردن آنان است , چنانکه در نامه به کارگزار خویش در بحرین مى نویسد :
( من مى خواهم سر وقت ستمکاران شام بروم و دوست داشتم تو با من باشى , چه تو از کسانى هستى که از آنان در جهاد با دشمن , یارى خواهند و بدیشان , ستون دین را برپادارند . ) 38
در نبردگاه صفّین در کنار فرات , دو لشکر با یک دیگر رو به رو مى شوند . امام ( ع ) براساس دستورات اسلامى , از پیش تازى در شروع جنگ , مى پرهیزد و به لشکر خود فرمان مى دهد تا زمانى که آنان پاى به میدان ننهادند , آغازگر جنگ نباشند و حتى زمانى که دشمن بر آب فرات دست مى یابد و بهره گیرى از آن را بر سپاه امام مى بندد , آن حضرت با تاکتیکى که ویژه چون اوست , بر آب دست مى یابد , امّا هرگز بسان آنان , رفتار نمى کند . امام در نامه اى به معاویه مى نویسد :
( ما عمل بد تو را به بدى کیفر نمى دهیم . ما و شما در استفاده از آب برابریم , بیایید و آب بردارید . آب براى استفاده همگان است . ) 39
امام با این گونه رفتارها , در صدد روشن گرى آنان است که به غفلت و گمراهى در افتادند . امّا معاویه همچنان بر شعله ور کردن جنگ پا مى فشارد . امام براى جلوگیرى از خون ریزى و کشتار , از معاویه مى خواهد تا در نبردى تن به تن تکلیف کار را یک سره کنند :
( وقد دعوت الى الحرب , فدع الحرب جانباً واخرج الىّ واعف الفریقین من القتال لتعلم ایّنا المرین على قلبه والمغطّى على بصره . ) 40
خواهان جنگى ؟ پس مردم را به یک سو بگذار و خود رو به من آر ! و دو سپاه را از کشتار بزرگ معاف دار ! تا بدانى پرده تاریک بر دلِ کدام یک از ما کشیده است و دیده چه کسى پوشیده .
على ( ع ) با این پیشنهاد و خلوص و ایمان و پاکى خویش را مى نماید امّا معاویه که به انگیزه دیگرى به میدان آمده , از نبرد تن به تن سر باز زد و امام همچنان با واپس انداختن جنگ و درنگ , در پى آگاهاندن مردم و اصلاح آنان است تا شاید از این راه , نور حقیقت را در دل آنان بتاباند . 41
امام پیشنهاد مى کند تا در آرامش به چاره جویى و درمان بپردازند و با جنگ قوام و انسجام کار مسلمانان سستى نیابد امّا معاویه و یارانش , تنها راه را نبرد و ستیز دانستند . در نتیجه ( جنگ درگرفت و پایدار گردید و آتش آن برافروخت و سرکشید . ) 42
روزهایى این جنگ ادامه داشت و شمارى از بهترین دوستان امام در این نبرد به شهادت رسیدند . 43 جنگ مى رفت که به سود حضرت على ( ع ) پایان یابد که عمروعاص حیله اى اندیشید و با برافراشتن قرآن , لشکر امام را به داورى براساس آن خواندند . مردم از جنگ دست کشیده و عرصه را بر امام تنگ گرفتند و از او خواستند , صلح را بپذیرد و با گزینش حکمین , قضیه را پایان دهند .
در سپاه على ( ع ) شمارى از جاسوسان معاویه حضور داشتند که پذیرش داورى را تنها راه حل نشان مى دادند . اشعث بن قیس کندى از جمله آنان بود که مدعى بود آنان مردم را به حق دعوت کرده اند .
امام گفت :
( اینان با شما فریب کارى کردند و خواستند شما را از خود بازدارند . اشعث گفت : به خدا سوگند باید پیشنهاد ایشان را بپذیرى یا تو را به آنان تسلیم مى کنیم . ) 44
بدین گونه امام به حکمیّت تن داد .
در باب انتخاب داور , امام بر آن بود تا عبداللّه بن عباس یا مالک اشتر را برگزیند امّا دستهاى پنهان و حیله گر دستگاه معاویه , از آستین گروهى از یاران امام برآمد و تنها ابوموسى را که با او دشمنى داشت , نامزد داورى کرد و آن حضرت نیز به ناچار پذیرفت .
از سوى معاویه عمروعاص به میدان آمد . آن دو پیمانى نوشتند که سر سال در اَزْرُح درباره امت رأى خویش را اعلام کنند . بدین گونه مردم پراکنده شدند , در حالى که معاویه با احساس پیروزى و الفت و امام با اختلاف و نارضایتى یاران همراه بود .
امام نبرد با معاویه را تنها راه حفظ سنت محمّدى ( ص ) مى دانست , چنانکه خود مى گوید :
( وقد قَلَّبْتُ هذا الامر بطنه وظهره , فما وجدتنى یسعنى الاّ قتالهم او الجحود بما جاء به محمد , صلّى اللّه علیه وآله , فکانت معالجه القتال اهون علىّ من معالجه العقاب و موتات الدنیا , اهون علىّ من موتات الآخره . ) 45
پشت و روى این کار را نگریستم و دیدم , جز این رهى نیستم [ راهى نیست مرا ] که جنگ با آنان را پیش گیرم , یا آنچه را محمد , صلّى اللّه علیه وآله , براى من آورده است , نپذیرم . پس پیکار را از تحمل کیفر آسان تر , دیدم و رنج این جهان را بر کیفر آن جهان برگزیدم .
هر چند با فتنه و ترفندى که رخ داد , آنچه امام در پى آن بود , به حقیقت نپیوست .
دو داور , ابوموسى اشعرى و عمروعاص , و جمعى از اصحاب رسول خدا براساس پیمانى که بسته بودند , در شعبان سال 38 در ازرح گردآمده , تا نظر خویش را اعلام کنند . عمروعاص که در طول گفت وگوها , همیشه , ابوموسى را به بهانه برترى در سنّ پیش مى داشت , در این جا نیز گفت :
( من , هرگز بر تو پیشى نخواهم گرفت , چون تو از نظر هجرت و سنّ , از من برترى . )
بدین گونه ابوموسى به منبر فراز رفت و پس از حمد و سپاس خدا , گفت :
( اى مردم ! ما در کار این امت نگریستیم و دیدیم هیچ چیز کارسازتر و التیام بخش تر از آن نیست که کارهاى امّت به اختلاف نکشد . بنابراین , رأى من و همتایم , عمرو , بر این قرار گرفت که على و معاویه را خلع کنیم و تعیین آینده این امر را به شورایى از مسلمانان بسپاریم که هر کس را خوش دارند به ولایت امور خویش گمارند .
اینک من , على و معاویه را خلع کردم . شما خود , کار خویش را به دست گیرید و هر کس را شایسته مى دانید , به ولایت بر خود گمارید . پس به کنارى رفت و نشست .
آن گاه , عمروبن عاص , در جاى او ایستاد و خدا را سپاس و ستایش کرد و سپس گفت :
این مرد , آنچه شنیدید , بگفت و مولاى خود را خلع کرد . من نیز , مولاى او را , همچنان که او , وى را خلع کرد , خلع کردم و مولاى خود , معاویه را [ بر خلافت ] استوار مى دارم . وى , دست نشانده و دوستدار عثمان و خواستار انتقام خون او , و شایسته ترین مردم بدین مقام است .
ابوموسى به او گفت : خدایت کامروا نکند که به غَدْر ناپیمانى کردى و فجور ورزیدى , به راستى در مَثَل به سگ مانى که :
( ان تحمل علیه یلهث او تترُکه یَلهَثْ . )
اگر او را تعقیب کنى و یا به حال خودگذارى , پارس کند .
پس عمرو بدو گفت : راستى را که تو در مَثَل به درازگوش مانى :
( الحمار یحمل الاسفار . )
درازگوشى که کتابى چند بر پُشت کشد . ) 46
دو حکم و همراهانشان با ناراحتى و دشنام از یکدیگر جدا شدند , بى آنکه که نتیجه اى به دست آورده باشند , جز این که معاویه در ردیف خلیفگان قرارگرفت .
در این نوشتار , بیان جزء جزء جنگ صفّین , هدف ما نیست . آنچه بیان شد , تنها شمایى از آن جنگ بود , تا بتوانیم براساس آن تحلیلى از انگیزه هاى دشمنى و نبرد معاویه و همراهانش علیه على ( ع ) ارائه دهیم . ذکر این نکته لازم است که در فاصله گزینش حکمین تا زمان اعلام رأى , جریان خوارج در رویارویى با على ( ع ) پیش آمد که خود مقوله اى سخت , عبرت انگیز و اسفناک است و پس از این بدان مى پردازیم .
سببها و انگیزه هاى جنگ صفّین
بى گمان , آنچه در این جا شمرده مى شود , با آنچه در باب نبرد جمل آورده ایم , شباهتى نزدیک دارد , امّا با این حال , بررسى آن به گونه مستقل خالى از فایده نیست .
انگیزه هاى دشمنى با امام على ( ع ) که به نبرد صفّین انجامیده چنین است :
. 1 قدرت طلبى معاویه : معاویه که از زمان عمر و پس از مرگ برادرش یزید , سال 18 هجرى , به حکومت و فرماندهى لشکر شام گمارده شد . 47 به توسعه دایره اقتدار خویش پرداخت و در زمان خلافت عثمان , وى در آن دیار اختیارى تام یافت و به عادت دیرین , حکومتى جاهلى و اشرافى به پا کرد . 48 معاویه با این که کارگزار عثمان در سرزمین شام بود , امّا به گونه مستقل و خودکامه عمل مى کرد و در پى آن بود که حکومتى را شکل دهد . بدین منظور در کمین تغییر اوضاع بود , تا بتواند خود را به صورت رسمى خلیفه بنامد . از این روى , حاضر به یارى عثمان نشد , 49 چون با وجود او , بهانه اى براى سرکشى خویش نمى یافت چنانکه بلاذرى تاریخ نگار قرن سوم هجرى مى نویسد :
( معاویه , در یارى عثمان درنگ ورزید تا وى در آن گیرودار کشته شود و سپس به نام عموزادگى , ادعاى خون خواهى و سپس خلافت و حکومت کند . ) 50
این داستان که یعقوبى نقل مى کند نیز شنیدنى و در چهره نگارى و بیان انگیزه معاویه , دقیق و هنرمندانه است . وى مى نویسد :
( وقتى معاویه براى ستیز با على ( ع ) مصمم شد , با عمروعاص به مشورت نشست و گفت : ما به خون عثمان با على مى جنگیم .
عمرو گفت : چه رسوایى ! راستى که سزاوارترین مردم به آن که نام عثمان را نبرد منم و تو .
معاویه گفت : واى بر تو , چرا ؟
گفت : امّا تو که با همراه داشتن مردم شام دست از یارى او بازداشتى , تا آن که از زید بن اسد بجلى فریادرسى خواست و او نزد وى رفت و امّا من که آشکارا او را گذاشتم و به فلسطین گریختم . ) 51
بنابراین اعلام خون خواهى عثمان از سوى معاویه بهانه اى بیش نبود و تنها راهکار فریبنده اى بود که او توانست بهانه اى و دستاویزى براى خویشتن در رویارویى با على ( ع ) بیابد .
به هر حال , پس از عثمان , بویژه رخدادهاى پایانى خلافتش که به قتل او انجامید , زمینه مناسبى فراهم ساخت تا معاویه بتواند بیش از پیش گردن فرازى کند . از این رو , وقتى امام على ( ع ) توسط جریر براى او نامه فرستاد و خواست تا بیعت کند , در پاسخ گفت :
( به دو شرط حاضرم تا بیعت على را بپذیرم : نخست آن که , شام و مصر را در تیول من قرار دهد و خراج آن دو سرزمین از آن من باشد و دو دیگر پس از مرگش , براى کسى به گردن من بیعت نگذارد . )
از این عبارت آشکارا قدرت طلبى معاویه و ذوق و اشتیاق وى به آن , بر مى آید . او , نه به انگیزه دین دارى و دین خواهى و یا عدالت طلبى و خون خواهى , که تنها براى دستیابى به قدرت و توسعه آن که آرمان دیرینه و تاریخى خاندان بنى امیه بود , پاى به میدان هماوردى نهاد و چون مى دانست یاراى رویارویى با على را در عرصه دیانت و حق ندارد , از دَرِ مصالحه و معامله وارد شد , تا شاید بتواند بدین گونه آن حضرت را بفریبد و خود را نیز اهل مدارا نشان دهد . امّا روشن است که امام هرگز تن به چنین سیاستهایى نمى دهد و فردى را که شایستگى لازم ندارد , امارتى گسترده
نمى دهد تا بر گردن مردم سوار شود .
معاویه , وقتى دریافت که نمى تواند همچنان به امیرى بر اریکه قدرت شام تکیه زند , در پى ستیزه جویى برآمد و نبرد صفّین را به پا داشت .
. 2 رقابت قومى و نژادى : در بخش نخست نوشتار , به شرح در این باب سخن گفته ایم . آنچه در پیشینه دو تیره بنى هاشم و بنى امیه پیش آمده بود , آنان را در میدان هماوردى ریاست و مکنت به رویارویى واداشت . با ظهور اسلام و پیدایى جریان بعثت و پیامبرى , هم آن رقابتهاى جاهلى رنگ باخت و هم وجهه قدسى پیامبر ( ص ) که از بنى هاشم بود , خاندانش را از دور رقابت برفراز آورد و از دسترس رقیبان دور داشت امّا هرگز آرزوهاى نهفته امویان در دست یابى به قدرت , ریاست و مقام , از بین نرفت و جهتى دینى نیز نیافت بلکه همچنان پویندگى داشت . عثمان در دوره خلافت خویش با نرم خویى که نسبت به قریشیان , بویژه امویان داشت , آنان را به کار گماشت و دست آنان را در کارها گشاده داشت :
( خمس افریقیه را براى مروان نوشت و به نزدیکانش و خویشانش عطایا داد و به اهل بیت خود مال و منال . در این باب آنچه را خداوند امر کرده بود , تأویل کرد و گفت : ابوبکر و عمر آنچه حق نزدیکان و اهل بیت بود ترک کردند و من آنها را گرفتم و در بین خویشان و نزدیکان تقسیم کردم . ) 53
معاویه نماینده رسمى جریان رقابت قوم اموى بود چرا که عثمان , هر چند خود از امویان بود , امّا روش روى کارآمدن او , وجهه اى دینى یافته بود , از این روى , مى شد براى او جهتى غیر نژادى ترسیم کرد امّا معاویه بى هیچ رنگ دینى به رویارویى با امام على ( ع ) هاشمى پرداخت و این رویارویى , براى معاویه , بازگشتى به دوران جاهلیت بود که از این رهگذر مى توانست همه افتخارات گذشتگان خویش را بازپرورده و احیا کند . از این روى , بى توجه به اصول دینى و ارزشهاى اجتماعى , به ناسازگارى و ستیز با خلیفه براى به دست گرفتن قدرت برآمد . البته پیداست که این پیروزى , تنها برترى یافتن یک نژاد و قوم , بر نژاد و قوم دیگرنبود , بلکه چون امویان , پس از ظهور اسلام و در زمان پیامبر ( ص ) نماد کفر و شرک به شمار مى آمدند و پس از آن نیز هیچ گاه جز این عمل نکردند , در این زمان پیروزى آنان , پیروزى همان اندیشه و نگرش بر دستاوردهاى اسلامى و پیامى نگران کننده بود . به همین جهت امام على ( ع ) مبارزه با معاویه و یارانش را ضرورتى مى داند که جامه عمل نپوشیدن و به حقیقت نپیوستن آن , به انکار دستاوردهاى رسالت مى انجامد .
. 3 بى بندوبارى : بى بندوبارى اخلاقى , سیاسى و مالى وأ با آنچه على ( ع ) در جست وجوى آن بود , سازگار نبود . آنچه از تاریخ درباره خاندان اموى به طور عام و معاویه به گونه خاص بر
مى آید , پاى بند نبودن آنان به مبانى و اصول است . رفتار شاهانه معاویه , کید و خدعه هاى او , بذل و بخششهاى نابجا و نیز جمع مال و گماردن افراد ناشایست بر کارها , همگى از نااستوارى باورهاى او حکایت دارد . داستان تشریفات و شکوه مادى او و گفت وگویى که با عمر داشته , به روشنى گویاى این ادعاست :
( در دوران حکومت معاویه بر شام , عمر , به قصد مصر , وارد دمشق شد . معاویه با موکب عظیم و تشریفات بسیار , به استقبال او رفت . وقتى معاویه نزدیک شد , عمر گفت : آیا تو صاحب این موکب عظیم و پرشکوه هستى ؟
گفت : بلى یا امیرالمؤمنین .
عمر گفت : به من خبر داده اند که نیازمندان به دربار تو روى مى آورند و بر در خانه ات ساعتها
مى ایستند ؟
معاویه گفت : صحیح است .
عمر گفت : چرا چنین مى کنى ؟
گفت : ما در سرزمینى هستیم که جاسوسان دشمن , رومیان , در آن بسیارند , لازم است براى ایجاد رعب در دل آنها بزرگى و شکوه و قدرت خویش را آشکار کنیم تا آنها به هراس بیفتند . ) 54
ابن عساکر , در تاریخ دمشق , به بخشى دیگر از بى بندوبارى معاویه اشاره مى کند . 55 بنابراین چنین فردى نمى تواند خود را با کسى که تمام تلاشش اجراى احکام و حدود الهى است , سازگار کند . خلیفه اى که آن چنان زهد مى ورزد که گاه براى لباس تنش نیازمند است . از ابن حیان تمیمى از پدرش نقل است که على بن ابیطالب را بر منبر دیدم که مى گفت :
( من یشترى منّى سیفى هذا ؟ فلو کان عندى ثمن ازار مابعته , فقام الیه رجل فقال : سلفک ثمن ازار . )
چه کسى است که این شمشیرم را بخرد ؟ اگر پول ازارى داشتم , این را نمى فروختم . سپس مردى برخاست و گفت : من وجه ازار را به صورت سلف به تو مى دهم .
عبدالرزاق در ادامه مى گوید : آن روز که على ( ع ) چنین گفت , جز شام , دیگر سرزمینهاى اسلامى در دستش بود . 56
روشن است انسانى که خود این گونه زندگى مى کند , هرگز روا نمى شمارد کارگزارانش به هر شکلى عمل کنند و تحمل این وضع براى معاویه بى گمان ناممکن بود زیرا على ( ع ) را تنها مؤمن
مى تواند برتابد , چنانکه تنها منافق از او دورى مى جوید . 57
پینوشت:
. 35 ( تاریخ یعقوبى ) , ترجمه محمد ابراهیم آیتى , ج , 2 / 78 علمى و فرهنگى .
. 36 همان / 78 . 88
. 37 ( طبقات الکبرى ) , ج . 3 / 23
. 38 ( نهج البلاغه ) , نامه . 42
. 39 ( وقعه صفّین ) , ابن مزاحم . / 193
. 40 ( نهج البلاغه ) , نامه . 10
. 41 همان , خطبه . 55
. 42 همان , نامه . 58
. 43 همان , خطبه . 182
44 . ( تاریخ یعقوبى ) , ترجمه محمدابراهیم آیتى , ج 2 / 90 .
. 45 همان , خطبه . 54
. 46 ( وقعه صفّین ) / 546 , 549 ترجمه پرویز اتابکى , / 756 علمى و فرهنگى , تهران ( اخبار الطوال / 119 . 120
. 47 ( تاریخ الامم والملوک ) , جریر طبرى , ج 4 / 202 ( سیر اعلام النبلاء ) , ج . 1 / 237
. 48 ( الاصابه ) , ج . 2 / 260
. 49 ( انساب الاشراف ) , ج . 5 / 40
. 50 همان .
. 51 ( تاریخ الیعقوبى ) , ج , 2 / 186 ترجمه محمد ابراهیم آیتى , . 2 / 86 علمى و فرهنگى , تهران .
. 52 ( وقعه صفّین ) , ابن مزاحم مِنقَرى . / 127
. 53 ( تاریخ الخلفاء ) , سیوطى . / 156
. 54 الاصابه , ج . 3 / 413
. 55 ( تهذیب تاریخ دمشق ) , ج 8 / 211 . 212
. 56 ( استیعاب ) . 3 / 212
. 57 ( سنن نسایى ) , 8 / 116 ( تاریخ بغداد ) . 8 / 417
جز آن که على هر چه در ما بود در او بود و آنچه در او بود , در ما نبود . امّا طلحه و زبیر پس اگر در خانه خود مانده بودند , براى آن دو بهتر بود و خدا امّ المؤمنین را هم بیامرزد . ) 35
و به این گونه بر آن شد تا معاویه را از طرح و نقشه اى که اجراى آن را در نظر داشت , بازدارد امّا معاویه همچنان به حرکت خویش ادامه داد و با عَلَم کردن پیراهن خون آلود عثمان نقشه شوم و ویرانگرى را طراحى کرد . او براى برانگیختن مردم , پیرمردانى ریش سفید را در مسجد دمشق به گریه و زارى واداشت و با سخنرانى و اعلام خود به عنوان ولى دَمْ , افراد را براى خون خواهى آماده کرد و از این راه و با این ترفند , سپاهى از شامیان فراهم ساخت و به سوى امام و براى جنگ با آن حضرت , حرکت کرد .
امام چون از توطئه شامیان آگاهى یافت , سپاهى را سازمان داد و براى رویارویى , به سوى شام حرکت کرد . دو سپاه در ربیع الاول سال 36 هجرى 36 یا در صفر سال 37 هجرى , 37 در منطقه صفّین رویارو شدند .
امام براى این نبرد , لشکرى بزرگ با خود همراه کرد , چون مى دانست معاویه با ترفندى که به کار بسته و تبلیغاتى که انجام داده است , گروهى را با خویش دارد که مقابله با آنان آسان نیست , همچنین این نبرد در نگاه حضرت , پیکارى با ستمگران است که تنها راه چاره آن , ریشه کن کردن آنان است , چنانکه در نامه به کارگزار خویش در بحرین مى نویسد :
( من مى خواهم سر وقت ستمکاران شام بروم و دوست داشتم تو با من باشى , چه تو از کسانى هستى که از آنان در جهاد با دشمن , یارى خواهند و بدیشان , ستون دین را برپادارند . ) 38
در نبردگاه صفّین در کنار فرات , دو لشکر با یک دیگر رو به رو مى شوند . امام ( ع ) براساس دستورات اسلامى , از پیش تازى در شروع جنگ , مى پرهیزد و به لشکر خود فرمان مى دهد تا زمانى که آنان پاى به میدان ننهادند , آغازگر جنگ نباشند و حتى زمانى که دشمن بر آب فرات دست مى یابد و بهره گیرى از آن را بر سپاه امام مى بندد , آن حضرت با تاکتیکى که ویژه چون اوست , بر آب دست مى یابد , امّا هرگز بسان آنان , رفتار نمى کند . امام در نامه اى به معاویه مى نویسد :
( ما عمل بد تو را به بدى کیفر نمى دهیم . ما و شما در استفاده از آب برابریم , بیایید و آب بردارید . آب براى استفاده همگان است . ) 39
امام با این گونه رفتارها , در صدد روشن گرى آنان است که به غفلت و گمراهى در افتادند . امّا معاویه همچنان بر شعله ور کردن جنگ پا مى فشارد . امام براى جلوگیرى از خون ریزى و کشتار , از معاویه مى خواهد تا در نبردى تن به تن تکلیف کار را یک سره کنند :
( وقد دعوت الى الحرب , فدع الحرب جانباً واخرج الىّ واعف الفریقین من القتال لتعلم ایّنا المرین على قلبه والمغطّى على بصره . ) 40
خواهان جنگى ؟ پس مردم را به یک سو بگذار و خود رو به من آر ! و دو سپاه را از کشتار بزرگ معاف دار ! تا بدانى پرده تاریک بر دلِ کدام یک از ما کشیده است و دیده چه کسى پوشیده .
على ( ع ) با این پیشنهاد و خلوص و ایمان و پاکى خویش را مى نماید امّا معاویه که به انگیزه دیگرى به میدان آمده , از نبرد تن به تن سر باز زد و امام همچنان با واپس انداختن جنگ و درنگ , در پى آگاهاندن مردم و اصلاح آنان است تا شاید از این راه , نور حقیقت را در دل آنان بتاباند . 41
امام پیشنهاد مى کند تا در آرامش به چاره جویى و درمان بپردازند و با جنگ قوام و انسجام کار مسلمانان سستى نیابد امّا معاویه و یارانش , تنها راه را نبرد و ستیز دانستند . در نتیجه ( جنگ درگرفت و پایدار گردید و آتش آن برافروخت و سرکشید . ) 42
روزهایى این جنگ ادامه داشت و شمارى از بهترین دوستان امام در این نبرد به شهادت رسیدند . 43 جنگ مى رفت که به سود حضرت على ( ع ) پایان یابد که عمروعاص حیله اى اندیشید و با برافراشتن قرآن , لشکر امام را به داورى براساس آن خواندند . مردم از جنگ دست کشیده و عرصه را بر امام تنگ گرفتند و از او خواستند , صلح را بپذیرد و با گزینش حکمین , قضیه را پایان دهند .
در سپاه على ( ع ) شمارى از جاسوسان معاویه حضور داشتند که پذیرش داورى را تنها راه حل نشان مى دادند . اشعث بن قیس کندى از جمله آنان بود که مدعى بود آنان مردم را به حق دعوت کرده اند .
امام گفت :
( اینان با شما فریب کارى کردند و خواستند شما را از خود بازدارند . اشعث گفت : به خدا سوگند باید پیشنهاد ایشان را بپذیرى یا تو را به آنان تسلیم مى کنیم . ) 44
بدین گونه امام به حکمیّت تن داد .
در باب انتخاب داور , امام بر آن بود تا عبداللّه بن عباس یا مالک اشتر را برگزیند امّا دستهاى پنهان و حیله گر دستگاه معاویه , از آستین گروهى از یاران امام برآمد و تنها ابوموسى را که با او دشمنى داشت , نامزد داورى کرد و آن حضرت نیز به ناچار پذیرفت .
از سوى معاویه عمروعاص به میدان آمد . آن دو پیمانى نوشتند که سر سال در اَزْرُح درباره امت رأى خویش را اعلام کنند . بدین گونه مردم پراکنده شدند , در حالى که معاویه با احساس پیروزى و الفت و امام با اختلاف و نارضایتى یاران همراه بود .
امام نبرد با معاویه را تنها راه حفظ سنت محمّدى ( ص ) مى دانست , چنانکه خود مى گوید :
( وقد قَلَّبْتُ هذا الامر بطنه وظهره , فما وجدتنى یسعنى الاّ قتالهم او الجحود بما جاء به محمد , صلّى اللّه علیه وآله , فکانت معالجه القتال اهون علىّ من معالجه العقاب و موتات الدنیا , اهون علىّ من موتات الآخره . ) 45
پشت و روى این کار را نگریستم و دیدم , جز این رهى نیستم [ راهى نیست مرا ] که جنگ با آنان را پیش گیرم , یا آنچه را محمد , صلّى اللّه علیه وآله , براى من آورده است , نپذیرم . پس پیکار را از تحمل کیفر آسان تر , دیدم و رنج این جهان را بر کیفر آن جهان برگزیدم .
هر چند با فتنه و ترفندى که رخ داد , آنچه امام در پى آن بود , به حقیقت نپیوست .
دو داور , ابوموسى اشعرى و عمروعاص , و جمعى از اصحاب رسول خدا براساس پیمانى که بسته بودند , در شعبان سال 38 در ازرح گردآمده , تا نظر خویش را اعلام کنند . عمروعاص که در طول گفت وگوها , همیشه , ابوموسى را به بهانه برترى در سنّ پیش مى داشت , در این جا نیز گفت :
( من , هرگز بر تو پیشى نخواهم گرفت , چون تو از نظر هجرت و سنّ , از من برترى . )
بدین گونه ابوموسى به منبر فراز رفت و پس از حمد و سپاس خدا , گفت :
( اى مردم ! ما در کار این امت نگریستیم و دیدیم هیچ چیز کارسازتر و التیام بخش تر از آن نیست که کارهاى امّت به اختلاف نکشد . بنابراین , رأى من و همتایم , عمرو , بر این قرار گرفت که على و معاویه را خلع کنیم و تعیین آینده این امر را به شورایى از مسلمانان بسپاریم که هر کس را خوش دارند به ولایت امور خویش گمارند .
اینک من , على و معاویه را خلع کردم . شما خود , کار خویش را به دست گیرید و هر کس را شایسته مى دانید , به ولایت بر خود گمارید . پس به کنارى رفت و نشست .
آن گاه , عمروبن عاص , در جاى او ایستاد و خدا را سپاس و ستایش کرد و سپس گفت :
این مرد , آنچه شنیدید , بگفت و مولاى خود را خلع کرد . من نیز , مولاى او را , همچنان که او , وى را خلع کرد , خلع کردم و مولاى خود , معاویه را [ بر خلافت ] استوار مى دارم . وى , دست نشانده و دوستدار عثمان و خواستار انتقام خون او , و شایسته ترین مردم بدین مقام است .
ابوموسى به او گفت : خدایت کامروا نکند که به غَدْر ناپیمانى کردى و فجور ورزیدى , به راستى در مَثَل به سگ مانى که :
( ان تحمل علیه یلهث او تترُکه یَلهَثْ . )
اگر او را تعقیب کنى و یا به حال خودگذارى , پارس کند .
پس عمرو بدو گفت : راستى را که تو در مَثَل به درازگوش مانى :
( الحمار یحمل الاسفار . )
درازگوشى که کتابى چند بر پُشت کشد . ) 46
دو حکم و همراهانشان با ناراحتى و دشنام از یکدیگر جدا شدند , بى آنکه که نتیجه اى به دست آورده باشند , جز این که معاویه در ردیف خلیفگان قرارگرفت .
در این نوشتار , بیان جزء جزء جنگ صفّین , هدف ما نیست . آنچه بیان شد , تنها شمایى از آن جنگ بود , تا بتوانیم براساس آن تحلیلى از انگیزه هاى دشمنى و نبرد معاویه و همراهانش علیه على ( ع ) ارائه دهیم . ذکر این نکته لازم است که در فاصله گزینش حکمین تا زمان اعلام رأى , جریان خوارج در رویارویى با على ( ع ) پیش آمد که خود مقوله اى سخت , عبرت انگیز و اسفناک است و پس از این بدان مى پردازیم .
سببها و انگیزه هاى جنگ صفّین
بى گمان , آنچه در این جا شمرده مى شود , با آنچه در باب نبرد جمل آورده ایم , شباهتى نزدیک دارد , امّا با این حال , بررسى آن به گونه مستقل خالى از فایده نیست .
انگیزه هاى دشمنى با امام على ( ع ) که به نبرد صفّین انجامیده چنین است :
. 1 قدرت طلبى معاویه : معاویه که از زمان عمر و پس از مرگ برادرش یزید , سال 18 هجرى , به حکومت و فرماندهى لشکر شام گمارده شد . 47 به توسعه دایره اقتدار خویش پرداخت و در زمان خلافت عثمان , وى در آن دیار اختیارى تام یافت و به عادت دیرین , حکومتى جاهلى و اشرافى به پا کرد . 48 معاویه با این که کارگزار عثمان در سرزمین شام بود , امّا به گونه مستقل و خودکامه عمل مى کرد و در پى آن بود که حکومتى را شکل دهد . بدین منظور در کمین تغییر اوضاع بود , تا بتواند خود را به صورت رسمى خلیفه بنامد . از این روى , حاضر به یارى عثمان نشد , 49 چون با وجود او , بهانه اى براى سرکشى خویش نمى یافت چنانکه بلاذرى تاریخ نگار قرن سوم هجرى مى نویسد :
( معاویه , در یارى عثمان درنگ ورزید تا وى در آن گیرودار کشته شود و سپس به نام عموزادگى , ادعاى خون خواهى و سپس خلافت و حکومت کند . ) 50
این داستان که یعقوبى نقل مى کند نیز شنیدنى و در چهره نگارى و بیان انگیزه معاویه , دقیق و هنرمندانه است . وى مى نویسد :
( وقتى معاویه براى ستیز با على ( ع ) مصمم شد , با عمروعاص به مشورت نشست و گفت : ما به خون عثمان با على مى جنگیم .
عمرو گفت : چه رسوایى ! راستى که سزاوارترین مردم به آن که نام عثمان را نبرد منم و تو .
معاویه گفت : واى بر تو , چرا ؟
گفت : امّا تو که با همراه داشتن مردم شام دست از یارى او بازداشتى , تا آن که از زید بن اسد بجلى فریادرسى خواست و او نزد وى رفت و امّا من که آشکارا او را گذاشتم و به فلسطین گریختم . ) 51
بنابراین اعلام خون خواهى عثمان از سوى معاویه بهانه اى بیش نبود و تنها راهکار فریبنده اى بود که او توانست بهانه اى و دستاویزى براى خویشتن در رویارویى با على ( ع ) بیابد .
به هر حال , پس از عثمان , بویژه رخدادهاى پایانى خلافتش که به قتل او انجامید , زمینه مناسبى فراهم ساخت تا معاویه بتواند بیش از پیش گردن فرازى کند . از این رو , وقتى امام على ( ع ) توسط جریر براى او نامه فرستاد و خواست تا بیعت کند , در پاسخ گفت :
( به دو شرط حاضرم تا بیعت على را بپذیرم : نخست آن که , شام و مصر را در تیول من قرار دهد و خراج آن دو سرزمین از آن من باشد و دو دیگر پس از مرگش , براى کسى به گردن من بیعت نگذارد . )
از این عبارت آشکارا قدرت طلبى معاویه و ذوق و اشتیاق وى به آن , بر مى آید . او , نه به انگیزه دین دارى و دین خواهى و یا عدالت طلبى و خون خواهى , که تنها براى دستیابى به قدرت و توسعه آن که آرمان دیرینه و تاریخى خاندان بنى امیه بود , پاى به میدان هماوردى نهاد و چون مى دانست یاراى رویارویى با على را در عرصه دیانت و حق ندارد , از دَرِ مصالحه و معامله وارد شد , تا شاید بتواند بدین گونه آن حضرت را بفریبد و خود را نیز اهل مدارا نشان دهد . امّا روشن است که امام هرگز تن به چنین سیاستهایى نمى دهد و فردى را که شایستگى لازم ندارد , امارتى گسترده
نمى دهد تا بر گردن مردم سوار شود .
معاویه , وقتى دریافت که نمى تواند همچنان به امیرى بر اریکه قدرت شام تکیه زند , در پى ستیزه جویى برآمد و نبرد صفّین را به پا داشت .
. 2 رقابت قومى و نژادى : در بخش نخست نوشتار , به شرح در این باب سخن گفته ایم . آنچه در پیشینه دو تیره بنى هاشم و بنى امیه پیش آمده بود , آنان را در میدان هماوردى ریاست و مکنت به رویارویى واداشت . با ظهور اسلام و پیدایى جریان بعثت و پیامبرى , هم آن رقابتهاى جاهلى رنگ باخت و هم وجهه قدسى پیامبر ( ص ) که از بنى هاشم بود , خاندانش را از دور رقابت برفراز آورد و از دسترس رقیبان دور داشت امّا هرگز آرزوهاى نهفته امویان در دست یابى به قدرت , ریاست و مقام , از بین نرفت و جهتى دینى نیز نیافت بلکه همچنان پویندگى داشت . عثمان در دوره خلافت خویش با نرم خویى که نسبت به قریشیان , بویژه امویان داشت , آنان را به کار گماشت و دست آنان را در کارها گشاده داشت :
( خمس افریقیه را براى مروان نوشت و به نزدیکانش و خویشانش عطایا داد و به اهل بیت خود مال و منال . در این باب آنچه را خداوند امر کرده بود , تأویل کرد و گفت : ابوبکر و عمر آنچه حق نزدیکان و اهل بیت بود ترک کردند و من آنها را گرفتم و در بین خویشان و نزدیکان تقسیم کردم . ) 53
معاویه نماینده رسمى جریان رقابت قوم اموى بود چرا که عثمان , هر چند خود از امویان بود , امّا روش روى کارآمدن او , وجهه اى دینى یافته بود , از این روى , مى شد براى او جهتى غیر نژادى ترسیم کرد امّا معاویه بى هیچ رنگ دینى به رویارویى با امام على ( ع ) هاشمى پرداخت و این رویارویى , براى معاویه , بازگشتى به دوران جاهلیت بود که از این رهگذر مى توانست همه افتخارات گذشتگان خویش را بازپرورده و احیا کند . از این روى , بى توجه به اصول دینى و ارزشهاى اجتماعى , به ناسازگارى و ستیز با خلیفه براى به دست گرفتن قدرت برآمد . البته پیداست که این پیروزى , تنها برترى یافتن یک نژاد و قوم , بر نژاد و قوم دیگرنبود , بلکه چون امویان , پس از ظهور اسلام و در زمان پیامبر ( ص ) نماد کفر و شرک به شمار مى آمدند و پس از آن نیز هیچ گاه جز این عمل نکردند , در این زمان پیروزى آنان , پیروزى همان اندیشه و نگرش بر دستاوردهاى اسلامى و پیامى نگران کننده بود . به همین جهت امام على ( ع ) مبارزه با معاویه و یارانش را ضرورتى مى داند که جامه عمل نپوشیدن و به حقیقت نپیوستن آن , به انکار دستاوردهاى رسالت مى انجامد .
. 3 بى بندوبارى : بى بندوبارى اخلاقى , سیاسى و مالى وأ با آنچه على ( ع ) در جست وجوى آن بود , سازگار نبود . آنچه از تاریخ درباره خاندان اموى به طور عام و معاویه به گونه خاص بر
مى آید , پاى بند نبودن آنان به مبانى و اصول است . رفتار شاهانه معاویه , کید و خدعه هاى او , بذل و بخششهاى نابجا و نیز جمع مال و گماردن افراد ناشایست بر کارها , همگى از نااستوارى باورهاى او حکایت دارد . داستان تشریفات و شکوه مادى او و گفت وگویى که با عمر داشته , به روشنى گویاى این ادعاست :
( در دوران حکومت معاویه بر شام , عمر , به قصد مصر , وارد دمشق شد . معاویه با موکب عظیم و تشریفات بسیار , به استقبال او رفت . وقتى معاویه نزدیک شد , عمر گفت : آیا تو صاحب این موکب عظیم و پرشکوه هستى ؟
گفت : بلى یا امیرالمؤمنین .
عمر گفت : به من خبر داده اند که نیازمندان به دربار تو روى مى آورند و بر در خانه ات ساعتها
مى ایستند ؟
معاویه گفت : صحیح است .
عمر گفت : چرا چنین مى کنى ؟
گفت : ما در سرزمینى هستیم که جاسوسان دشمن , رومیان , در آن بسیارند , لازم است براى ایجاد رعب در دل آنها بزرگى و شکوه و قدرت خویش را آشکار کنیم تا آنها به هراس بیفتند . ) 54
ابن عساکر , در تاریخ دمشق , به بخشى دیگر از بى بندوبارى معاویه اشاره مى کند . 55 بنابراین چنین فردى نمى تواند خود را با کسى که تمام تلاشش اجراى احکام و حدود الهى است , سازگار کند . خلیفه اى که آن چنان زهد مى ورزد که گاه براى لباس تنش نیازمند است . از ابن حیان تمیمى از پدرش نقل است که على بن ابیطالب را بر منبر دیدم که مى گفت :
( من یشترى منّى سیفى هذا ؟ فلو کان عندى ثمن ازار مابعته , فقام الیه رجل فقال : سلفک ثمن ازار . )
چه کسى است که این شمشیرم را بخرد ؟ اگر پول ازارى داشتم , این را نمى فروختم . سپس مردى برخاست و گفت : من وجه ازار را به صورت سلف به تو مى دهم .
عبدالرزاق در ادامه مى گوید : آن روز که على ( ع ) چنین گفت , جز شام , دیگر سرزمینهاى اسلامى در دستش بود . 56
روشن است انسانى که خود این گونه زندگى مى کند , هرگز روا نمى شمارد کارگزارانش به هر شکلى عمل کنند و تحمل این وضع براى معاویه بى گمان ناممکن بود زیرا على ( ع ) را تنها مؤمن
مى تواند برتابد , چنانکه تنها منافق از او دورى مى جوید . 57
پینوشت:
. 35 ( تاریخ یعقوبى ) , ترجمه محمد ابراهیم آیتى , ج , 2 / 78 علمى و فرهنگى .
. 36 همان / 78 . 88
. 37 ( طبقات الکبرى ) , ج . 3 / 23
. 38 ( نهج البلاغه ) , نامه . 42
. 39 ( وقعه صفّین ) , ابن مزاحم . / 193
. 40 ( نهج البلاغه ) , نامه . 10
. 41 همان , خطبه . 55
. 42 همان , نامه . 58
. 43 همان , خطبه . 182
44 . ( تاریخ یعقوبى ) , ترجمه محمدابراهیم آیتى , ج 2 / 90 .
. 45 همان , خطبه . 54
. 46 ( وقعه صفّین ) / 546 , 549 ترجمه پرویز اتابکى , / 756 علمى و فرهنگى , تهران ( اخبار الطوال / 119 . 120
. 47 ( تاریخ الامم والملوک ) , جریر طبرى , ج 4 / 202 ( سیر اعلام النبلاء ) , ج . 1 / 237
. 48 ( الاصابه ) , ج . 2 / 260
. 49 ( انساب الاشراف ) , ج . 5 / 40
. 50 همان .
. 51 ( تاریخ الیعقوبى ) , ج , 2 / 186 ترجمه محمد ابراهیم آیتى , . 2 / 86 علمى و فرهنگى , تهران .
. 52 ( وقعه صفّین ) , ابن مزاحم مِنقَرى . / 127
. 53 ( تاریخ الخلفاء ) , سیوطى . / 156
. 54 الاصابه , ج . 3 / 413
. 55 ( تهذیب تاریخ دمشق ) , ج 8 / 211 . 212
. 56 ( استیعاب ) . 3 / 212
. 57 ( سنن نسایى ) , 8 / 116 ( تاریخ بغداد ) . 8 / 417