یک. کمال جویى
همه هستى میل به کمال دارد؛ کمال طلبى آمیخته با «حبّ بقا». همه موجودات در پى آنند که چیزهایى را به دست آورند و بهره وجودى شان را بیشتر کنند. هر موجودى در پى کمال متناسب با خود است. دانه گندمى که روى زمین قرار گرفته و با شرایط مساعدى شکافته شده و به تدریج مى روید؛ بى شک متوجه آخرین مرحله (بوته گندم) است که رشد خود را تکمیل کند، سنبل دهد و دانه هاى زیادى بار آورد. انسان نیز مى خواهد سعه وجودى بیشترى بیابد و علم، قدرت، اراده و حیاتش نامحدود و مطلق باشد. امام خمینى«رحمه الله» مى فرماید:
«انسان اگر قدرت مطلق جهان باشد و عالم را در اختیار داشته باشد و به او بگویند که جهان دیگرى هم هست، فطرتاً مایل است آن جهان را در اختیار داشته باشد، یا مثلاً هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگرى هم هست، فطرتاً مایل است آن علوم را هم بیاموزد».چهل حدیث، صص 155 – 163.
دستگاه آفرینش با تربیت تکوینى خود کمال خواه و کمال جو است و به همین سبب است که با وجود تمام سختى ها و موانع، عاشق کمال است و براى رسیدن به آن، از هیچ کوشش و تلاشى فروگذار نمى کند. به بیان دیگر این فطرت کمال خواهى است که موجودات را عاشق ساخته است.محمد غزالى، احیاء علوم الدین، ج 4، ص 276.
آتش عشق است کاندر نى فتادجوشش عشق است کاندر مى فتاد
مثنوى معنوى، دفتر 1، بیت 10.
دو. جمال خواهى
جمال عبارت است از حضور کمال لایق و ممکن یک شى ء نزد انسان. بنابراین کمال هر شى ء به قابلیت کمال پذیرى آن بستگى دارد. از طرفى اگر تمام کمالات لایق یک شى ء نزد انسان باشد، آن شى ء در غایت جمال و زیبایى است و اگر تنها بعضى از آن کمالات حاضر باشد، شى ء به اندازه آن کمالات متصف به حسن و جمال مى شود. به عنوان مثال اگر خطى تمام کمالات لایق خط (متوازى، متناسب و منتظم بودن) را دارا باشد، آن خط در اوج زیبایى است. هر چه این کمالات کمتر باشد، از زیبایى کمترى برخوردار خواهد بود. این جمال خواهى در انسان موجب پیدایش شاخه هاى گوناگون هنر و فرهنگ در تمدن بشرى شده است و اسلام نیز آن را پذیرفته و حتى بخشى از اعجاز قرآن کریم، بر اساس هنر و زیبایى پى ریزى شده است.
باید توجه کرد که زیبایى و جمال، منحصر به محسوسات نیست؛ بلکه در غیر آنها نیز وجود دارد؛ زیرا زیبایى را به علم، اخلاق و دیگر مفاهیم غیر حسى نیز نسبت مى دهیم. در حالى که هیچ یک از این موارد با حواس پنج گانه ظاهرى درک نمى شود؛ بلکه با بصیرت باطن و چشم دل – که همان نور عقل است – درک مى گردد.
جمال و زیبایى عامل مهمى در تحقّق و سریان عشق است. سرّ اینکه برخى، کسانى را دوست دارند که در زیبایى آنان تردید است، این است که عاشق در معشوق، جمالى را مى بیند که دیگران نمى بینند.
گفت لیلى را خلیفه: کان تویى؟کز تو مجنون شد پریشان و غوى!
از دگر خوبان تو افزون نیستى گفت: خامش چون تو مجنون نیستى
مثنوى معنوى، دفتر1، ابیات 407 و 408.