حرکت قریش
ارتش قریش به سوی مدینه حرکت کرد، و در بین راه به محلی به نام ابواء که مادر پیامبر(ص) آمنه، در آنجا دفن شده است، رسید. جوانان سبکسر قریش اصرار ورزیدند که قبر مادر پیامبر(ص) را بشکافند و جسد او را بیرون بیاورند، ولی دوراندیشان آنها این عمل را سخت تقبیح کردند، و افزودند که ممکن است این عمل بعدها مرسوم شود و نسبت به قبرهای مردگان ما چنین کاری را انجام دهند.
پیامبر(ص) شب پنجشنبه پنجم ماه شوال سال سوم هجرت برای کسب خبر انس و یونس فرزندان فضاله را بیرون مدینه فرستاد تا او را از اخبار قریش آگاه سازند. آن دو نفر خبر آوردند که سپاه قریش نزدیک مدینه است، و مرکبهای خود را برای چرا در کشتزارهای مدینه رها کردهاند. از این جهت سران اوس و خزرج شب را با اسلحه در مسجد به سر بردند، تا مبادا قریش با حملهی شبانه آسیب به پیامبر(ص) برسانند، و بدین ترتیب از خانه پیامبر(ص) و دروازههای شهر حفاظت کردند تا روز روشن فرا رسد و تکلیف آنها از نظر تاکتیک جنگی معین گردد.
ارتش قریش هنگامی که به نزدیکی مدینه رسید راه خود را کج کرد و در شمال مدینه در وادی عقیق در دامنهی کوه اُحد مستقر گردید. این نقطه بر اثر نبودن نخلستان و هموار بودن زمین، برای هرگونه فعالیّت نظامی آماده بود، نیروهای قریش، عصر روز پنجشنبه پنجم شوال سال سوم هجری در دامنهی کوه اُحد پیاده شدند.
شورای نظامی
پیامبر(ص) روز جمعه در انجمن بزرگی که افسران و سربازان دلیر ارتش اسلام در آنجا گرد آمده بودند، با ندای رسا فرمود: «اُشیرُوا اِلَیَّ» یعنی نظرات خود را در دفاع از حیثیت و حریم اسلام در برابر دشمنان بیان کنید.
نظرات مسلمانان در دفاع مختلف بود. برخی نظر دادند در مدینه بمانند، و اطراف مدینه را حصار بکشند، وقتی دشمن به شهر حمله کرد آنها از درون دفاع کنند. و برخی دیگر نظر دادند باید از شهر بیرون رفت، و مردانه با دشمن جنگید، طرفدار نظر دوم افرادی همچون حضرت حمزه عموی پیامبر(ص) بودند، حمزه گفت به خدایی که قرآن نازل کرده است امروز غذا نخواهم خورد تا آن که در بیرون شهر با دشمن نبرد کنم. پیامبر(ص) نیز پس از توجه و آگاهی از نظر اکثریت قاطع مسلمانان، سرانجام شیوهی دوم را انتخاب فرمودند.
حرکت پیامبر(ص)
پیامبر(ص) پس از تعیین شیوهی دفاع، وارد خانه شد، زره پوشیدند و شمشیر حمایل کردند و سپری به پشت انداختند و کمانی به شانه آویختند، و نیزهای در دست از خانه بیرون آمدند. مسلمانان از دیدن این منظره سخت تکان خوردند، و سعی کردند هر چه زودتر به پیروی از آن بزرگوار لباس رزم پوشند و آمادهی حرکت شوند. پیامبر(ص) نماز جمعه را خواندند، و با لشگری که بالغ بر هزار نفر بود، مدینه را به قصد احد ترک نمودند. نوجوانان مدینه با شور و شوق زیاد به پیامبر(ص) فشار آوردند که به آنان اجازه شرکت در جنگ بدهند، ولی چون سنّ آنان مناسب نبود حضرت نپذیرفتند. تنها دو نفر از آنها، با اینکه سنّشان کمتر از پانزده سال بود ولی در تیراندازی مهارت داشتند، از پیامبر(ص) اجازه شرکت در نبرد پیدا کردند.
عشق به شهادت و پاکبازی
صحنه میدان اُحد یکی از زیباترین صحنههای جانبازی و فداکاری در راه حق و مراکز عشق به حقیقت و ایثار و از خودگذشتگی است. خاطرات آموزنده مسلمانان در این جنگ بسیار شگفت انگیز و پرجاذبه است. اینک به برخی از آن خاطرات اشاره میکنیم.
1ـ عمر و بن جموحِ قد خمیدهای که یک پای او قبلاً آسیب دیده بود، چهار جوان نیرومند خود را روانهی میدان نبرد کرد، در عین حال با همهی ناتوانی و ضعف، خودش نیز تصمیم گرفت در صحنهی احد شرکت کند. نزدیکان وی با این تصمیم مخالفت کردند، به این دلیل که قوانین نظامی اسلام هرگونه تکلیف را از دوش او برداشته است. ولی سخنان آنان پیرمرد را قانع نساخت، و شخصاً خدمت پیامبر(ص) رسید. عرض کرد: خویشانم مرا از شرکت در جهاد بازمیدارند، ولی من آرزوی شهادت دارم. میخواهم به سوی بهشت پرواز کنم. پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: خدا تو را معذور شمرده و تکلیفی متوجهت نیست، او اصرار کرد و التماس نمود. پیامبر(ص) در حالی که بستگانش او را احاطه کرده بودند، رو به خویشان وی کرد و فرمود: مانع نشوید تا در راه اسلام شربت شهادت بنوشد. او خانه را ترک کرد در حالی که موقع بیرون آمدن میگفت: خدایا توفیق ده در راه تو کشته شوم و به سوی خانهام باز نگردان.[1]2ـ حنظله، فرزند ابو عامر، پدرش از دشمنان پیامبر(ص) و پایهگذار مسجد ضرار است که در بیان حوادث سال نهم هجرت به جریان آن اشاره خواهد شد و در جنگ احد جزء لشگر کفر و ارتش قریش است. اما حنظله، جوان بیست و چهار ساله مسلمان، با اینکه پدرش در لشگر مقابل آماده نبرد با مسلمانان بود، خودش جزء سربازان آماده به خدمت سپاه اسلام است. ولی همان روزی که قرار بود سپاه اسلام حرکت کند، روزی بود که حنظله میبایست با دختر عبدالله ابی که از بزرگان قبیله اوس بود ازدواج کند، و ناچار بود که مراسم زفاف را همان شب انجام دهد. به حضور پیامبر اسلام(ص) مشرف شد، تا از آن حضرت اجازه بگیرد که شب در مدینه بماند و فردا صبح اول وقت خود را در صحنه نبرد اُحد به ارتش اسلام معرّفی کند.
به فرموده مرحوم مجلسی آیه زیر درباره وی نازل گردیده است:[2]«افراد با ایمان کسانی هستند که به خداوند و پیامبر او ایمان آورده اند. هنگامی که برای کار عمومی با او (پیامبر) اجتماع کنند، تا از او اجازه نگیرند از او جدا نمیشوند.
کسانی که از تو (پیامبر) اجازه میگیرند افرادی هستند که برای کار عمومی با او (پیامبر) اجتماع کنند، تا از او اجازه نگیرند از او جدا نمیشوند. کسانی که از تو (پیامبر) اجازه میگیرند افرادی هستند که به خداوند و رسول او ایمان آوردهاند. هرگاه «مؤمنی» برای کارهای خصوصی اجازه گرفت، به هر کس که خواستی اجازه بده.»[3]پیامبر(ص) یک شب برای انجام مراسم عروسی به او اجازه داد. بامداد آن روز، حنظله به دلیل نبودن آب پیش از آن که غسل جنابت کند، به سوی میدان شتافت. وقتی خواست از در منزل بیرون آید، اشک در دیدگان نوعروس که یک شب بیشتر از ازدواجش نگذشته بود، حلقه زد. دست در گردن شوهر خود افکند و درخواست نمود چند دقیقه صبر کند، او چهار نفر مرد که روی داشتن عذر در مدینه مانده بودند را گواه گرفت، که دیشب مراسم عروسی او انجام شده است. حنظله از منزل بیرون رفت، عروس رو به آن چهار نفر نمود و گفت دیشب در خواب دیدم که آسمان شکافت، و شوهرم داخل آن گردید، و سپس شکاف به هم آمد. من از این رؤیا احساس میکنم که شوهرم به شهادت خواهد رسید.
از سوی دیگر حنظله وارد سپاه شد، در گیرودار جنگ و هنگام داغ شدن نبرد حنظله در برابر حمله مشرکین از پا درآمد، و نقش بر زمین شد. پیامبر گرامی(ص) فرمود: من مشاهده کردم که فرشتگان، حنظله را غسل میدادند، و بدین جهت او را غسیل الملائکه میگفتند.
شخصیّت حنظله چنان بود که ابوسفیان سردمدار سپاه کفر فریاد زد که اگر مسلمانان در جنگ بدر پسر مرا که نامش «حنظله» بود کشتند، من در جنگ اُحد نیز حنظله مسلمانان را کشتم.
صفآرایی دو لشگر
صبح روز هفتم شوال سال سوم هجرت، نیروهای اسلام در برابر نیروی مهاجم و متجاوز قریش صف آرایی کردند. ارتش اسلام نقطهای را اردوگاه قرار داد که از پشت سر به یک مانع طبیعی یعنی کوه اُحد محدود میگشت، ولی در وسط کوه اُحد شکاف و بریدگی خاصی وجود داشت که احتمال میرفت دشمن کوه اُحد را دور بزند و از وسط آن شکاف از پشت اردوگاه مسلمین حمله کند.
پیامبر(ص) برای پیشگیری از این خطر، دو دسته تیرانداز را روی تپهای مستقر ساخت، و به فرمانده آنها عبدالله بن جبیر چنین فرمود:
شما با پرتاب کردن تیر، دشمن را برانید، نگذارید از پشت سر وارد جبهه گردند، و ما را غافلگیر سازند. ما در نبرد خواه غالب باشیم یا مغلوب، شما این نقطه را خالی مگذارید.[4]و سپس به تنظیم صفوف پرداخت. و در حالی که پیاده راه میرفت صفوف را منظم میکرد و جایگاه هر افسری را معیّن مینمود. دستهای را مقدم و گروهی را مؤخر میساخت. او به قدری در تنظیم صفوف دقت میکرد که هرگاه شانه سربازی جلوتر بود فوراً او را به عقب میبرد.
نبرد آغاز میشود
جنگ به وسیله ابو عامر، که از فراریان مدینه بود آغاز گردید او از قبیله اوس بود که بر اثر مخالفت با اسلام از مدینه به مکّه پناهنده شده بود، و پانزده نفر از اوسیان نیز با او همراه بودند. ابو عامر تصور میکرد که اگر اوسیان او را ببینند دست از یاری پیامبر(ص) برمیدارند از این رو در این راه پیشقدم شد. ولی وقتی با مسلمانان روبرو گردید با طعن و بدگویی ایشان مواجه شد، و پس از جنگ مختصری از جبهه دوری گزید.
از شیوههای قریش در این جنگ همراه آوردن زنان و دختران بود، که در صحنه نبرد با آوازخوانی و عشوهگری تلاش میکردند سربازان و جنگجویان را در نبرد با مسلمین بیشتر تحریک نمایند. به این عنوان که حتماً پس از پیروزی آنها را کامروا خواهند نمود. ولی چیزی نگذشت که در پرتو جانبازی سرداران رشید اسلام مانند علی(ع) وحمزه و ابودجانه و زبیر و… لشگر قریش اسلحه و غنائم خود را زمین نهاده و با فضاحت عجیبی پا به فرار گزاردند، و افتخاری بر افتخارات سربازان اسلام افزوده شد.
خودآزمایی
1- نمونهای از عشق به شهادت و پاکبازی در جنگ احد را بیان کنید.
2- شیوههای قریش در جنگ احد چه بود؟
پی نوشت ها
[1] سیره حلبیة «ابوالفرج حلبی»، ج 2، ص 329.[2] بحارالانوار «مجلسی» ج 20، ص 57.
[3] سوره نور آیه 62.
[4] البدایـۀ و النهایـۀ «ابنکثیر»، ج 4، ص 14.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله علی تهرانی