خانه » همه » مذهبی » غزوه احد

غزوه احد

حرکت قریش

ارتش قریش به سوی مدینه حرکت کرد، و در بین راه به محلی به نام ابواء که مادر پیامبر(ص) آمنه، در آنجا دفن شده است، رسید. جوانان سبکسر قریش اصرار ورزیدند که قبر مادر پیامبر(ص) را بشکافند و جسد او را بیرون بیاورند، ولی دوراندیشان آن‎ها این عمل را سخت تقبیح کردند، و افزودند که ممکن است این عمل بعدها مرسوم شود و نسبت به قبرهای مردگان ما چنین کاری را انجام دهند.
پیامبر(ص) شب پنجشنبه پنجم ماه شوال سال سوم هجرت برای کسب خبر انس و یونس فرزندان فضاله را بیرون مدینه فرستاد تا او را از اخبار قریش آگاه سازند. آن دو نفر خبر آوردند که سپاه قریش نزدیک مدینه است، و مرکب‎های خود را برای چرا در کشتزارهای مدینه رها کرده‎‌‌اند. از این جهت سران اوس و خزرج شب را با اسلحه در مسجد به سر بردند، تا مبادا قریش با حمله‎‌ی شبانه آسیب به پیامبر(ص) برسانند، و بدین ترتیب از خانه پیامبر(ص) و دروازه‎‌های شهر حفاظت کردند تا روز روشن فرا رسد و تکلیف آن‎ها از نظر تاکتیک جنگی معین گردد.
ارتش قریش هنگامی که به نزدیکی مدینه رسید راه خود را کج کرد و در شمال مدینه در وادی عقیق در دامنه‎‌ی کوه اُحد مستقر گردید. این نقطه بر اثر نبودن نخلستان و هموار بودن زمین، برای هرگونه فعالیّت‎ نظامی آماده بود، نیروهای قریش، عصر روز پنجشنبه پنجم شوال سال سوم هجری در دامنه‌‎ی کوه اُحد پیاده شدند.

شورای نظامی

پیامبر(ص) روز جمعه در انجمن بزرگی که افسران و سربازان دلیر ارتش اسلام در آنجا گرد آمده بودند، با ندای رسا فرمود: «اُشیرُوا اِلَیَّ» یعنی نظرات خود را در دفاع از حیثیت و حریم اسلام در برابر دشمنان بیان کنید.
نظرات مسلمانان در دفاع مختلف بود. برخی نظر دادند در مدینه بمانند، و اطراف مدینه را حصار بکشند، وقتی دشمن به شهر حمله کرد آن‎ها از درون دفاع کنند. و برخی دیگر نظر دادند باید از شهر بیرون رفت، و مردانه با دشمن جنگید، طرفدار نظر دوم افرادی همچون حضرت حمزه عموی پیامبر(ص) بودند، حمزه گفت به خدایی که قرآن نازل کرده است امروز غذا نخواهم خورد تا آن که در بیرون شهر با دشمن نبرد کنم. پیامبر(ص) نیز پس از توجه و آگاهی از نظر اکثریت قاطع مسلمانان، سرانجام شیوه‌‎ی دوم را انتخاب فرمودند.

حرکت پیامبر(ص)

پیامبر(ص) پس از تعیین شیوه‎‌ی دفاع، وارد خانه شد، زره پوشیدند و شمشیر حمایل کردند و سپری به پشت انداختند و کمانی به شانه آویختند، و نیزه‌‎ای در دست از خانه بیرون آمدند. مسلمانان از دیدن این منظره سخت تکان خوردند، و سعی کردند هر چه زودتر به پیروی از آن بزرگوار لباس رزم پوشند و آماده‎‌ی حرکت شوند. پیامبر(ص) نماز جمعه را خواندند، و با لشگری که بالغ بر هزار نفر بود، مدینه را به قصد احد ترک نمودند. نوجوانان مدینه با شور و شوق زیاد به پیامبر(ص) فشار آوردند که به آنان اجازه شرکت در جنگ بدهند، ولی چون سنّ آنان مناسب نبود حضرت نپذیرفتند. تنها دو نفر از آن‎ها، با اینکه سنّشان کمتر از پانزده سال بود ولی در تیراندازی مهارت داشتند، از پیامبر(ص) اجازه شرکت در نبرد پیدا کردند.

عشق به شهادت و پاکبازی

صحنه میدان اُحد یکی از زیباترین صحنه‎‌های جانبازی و فداکاری در راه حق و مراکز عشق به حقیقت و ایثار و از خودگذشتگی است. خاطرات آموزنده مسلمانان در این جنگ بسیار شگفت‎ انگیز و پرجاذبه است. اینک به برخی از آن خاطرات اشاره می‎‌کنیم.
1ـ عمر و بن جموحِ قد خمیده‎‌‌ای که یک پای او قبلاً آسیب دیده بود، چهار جوان نیرومند خود را روانه‎‌ی میدان نبرد کرد، در عین حال با همه‎‌ی ناتوانی و ضعف، خودش نیز تصمیم گرفت در صحنه‎‌ی احد شرکت کند. نزدیکان وی با این تصمیم مخالفت کردند، به این دلیل که قوانین نظامی اسلام هرگونه تکلیف را از دوش او برداشته است. ولی سخنان آنان پیرمرد را قانع نساخت، و شخصاً خدمت پیامبر(ص) رسید. عرض کرد: خویشانم مرا از شرکت در جهاد بازمی‎دارند، ولی من آرزوی شهادت دارم. می‎خواهم به سوی بهشت پرواز کنم. پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: خدا تو را معذور شمرده و تکلیفی متوجهت نیست، او اصرار کرد و التماس نمود. پیامبر(ص) در حالی که بستگانش او را احاطه کرده بودند، رو به خویشان وی کرد و فرمود: مانع نشوید تا در راه اسلام شربت شهادت بنوشد. او خانه را ترک کرد در حالی که موقع بیرون آمدن می‎گفت: خدایا توفیق ده در راه تو کشته شوم و به سوی خانه‌‎ام باز نگردان.[1]2ـ حنظله، فرزند ابو عامر، پدرش از دشمنان پیامبر(ص) و پایه‎‌گذار مسجد ضرار است که در بیان حوادث سال نهم هجرت به جریان آن اشاره خواهد شد و در جنگ احد جزء لشگر کفر و ارتش قریش است. اما حنظله، جوان بیست و چهار ساله‎ مسلمان، با اینکه پدرش در لشگر مقابل آماده نبرد با مسلمانان بود، خودش جزء سربازان آماده به خدمت سپاه اسلام است. ولی همان روزی که قرار بود سپاه اسلام حرکت کند، روزی بود که حنظله می‎‌بایست با دختر عبدالله ابی که از بزرگان قبیله اوس بود ازدواج کند، و ناچار بود که مراسم زفاف را همان شب انجام دهد. به حضور پیامبر اسلام(ص) مشرف شد، تا از آن حضرت اجازه بگیرد که شب در مدینه بماند و فردا صبح اول وقت خود را در صحنه‎ نبرد اُحد به ارتش اسلام معرّفی کند.
به فرموده مرحوم مجلسی آیه زیر درباره‎ وی نازل گردیده است:[2]«افراد با ایمان کسانی هستند که به خداوند و پیامبر او ایمان آورده اند. هنگامی که برای کار عمومی با او (پیامبر) اجتماع کنند، تا از او اجازه نگیرند از او جدا  نمی‎‌شوند.
کسانی که از تو (پیامبر) اجازه می‎‌گیرند افرادی هستند که برای کار عمومی با او (پیامبر) اجتماع کنند، تا از او اجازه نگیرند از او جدا نمی‌‎شوند. کسانی که از تو (پیامبر) اجازه می‎‌گیرند افرادی هستند که به خداوند و رسول او ایمان آورده‌‎اند. هرگاه «مؤمنی» برای کارهای خصوصی اجازه گرفت، به هر کس که خواستی اجازه بده.»[3]پیامبر(ص) یک شب برای انجام مراسم عروسی به او اجازه داد. بامداد آن روز، حنظله به دلیل نبودن آب پیش از آن که غسل جنابت کند، به سوی میدان شتافت. وقتی خواست از در منزل بیرون آید، اشک در دیدگان نوعروس که یک شب بیشتر از ازدواجش نگذشته بود، حلقه زد. دست در گردن شوهر خود افکند و درخواست نمود چند دقیقه صبر کند، او چهار نفر مرد که روی داشتن عذر در مدینه مانده بودند را گواه گرفت، که دیشب مراسم عروسی او انجام شده است. حنظله از منزل بیرون رفت، عروس رو به آن چهار نفر نمود و گفت دیشب در خواب دیدم که آسمان شکافت، و شوهرم داخل آن گردید، و سپس شکاف به هم آمد. من از این رؤیا احساس می‎کنم که شوهرم به شهادت خواهد رسید.
از سوی دیگر حنظله وارد سپاه شد، در گیرودار جنگ و هنگام داغ شدن نبرد حنظله در برابر حمله‎ مشرکین از پا درآمد، و نقش بر زمین شد. پیامبر گرامی(ص) فرمود: من مشاهده کردم که فرشتگان، حنظله را غسل می‎‌دادند، و بدین جهت او را غسیل الملائکه می‎‌گفتند.
شخصیّت حنظله چنان بود که ابوسفیان سردمدار سپاه کفر فریاد زد که اگر مسلمانان در جنگ بدر پسر مرا که نامش «حنظله» بود کشتند، من در جنگ اُحد نیز حنظله مسلمانان را کشتم.

صف‎‌‌آرایی دو لشگر

صبح روز هفتم شوال سال سوم هجرت، نیروهای اسلام در برابر نیروی مهاجم و متجاوز قریش صف‎ آرایی کردند. ارتش اسلام نقطه‎‌ای را اردوگاه قرار داد که از پشت سر به یک مانع طبیعی یعنی کوه اُحد محدود می‎گشت، ولی در وسط کوه اُحد شکاف و بریدگی خاصی وجود داشت که احتمال می‎رفت دشمن کوه اُحد را دور بزند و از وسط آن شکاف از پشت اردوگاه مسلمین حمله کند.
پیامبر(ص) برای پیشگیری از این خطر، دو دسته تیرانداز را روی تپه‎‌ای مستقر ساخت، و به فرمانده آن‎ها عبدالله بن جبیر چنین فرمود:
شما با پرتاب کردن تیر، دشمن را برانید، نگذارید از پشت سر وارد جبهه گردند، و ما را غافلگیر سازند. ما در نبرد خواه غالب باشیم یا مغلوب، شما این نقطه را خالی مگذارید.[4]و سپس به تنظیم صفوف پرداخت. و در حالی  که پیاده راه می‎رفت صفوف را منظم می‎کرد و جایگاه هر افسری را معیّن می‎نمود.  دسته‌‎ای را مقدم و گروهی را مؤخر می‎ساخت. او به قدری در تنظیم صفوف دقت می‎کرد که هرگاه شانه سربازی جلوتر بود فوراً او را به عقب می‎برد.

نبرد آغاز می‎‌شود

جنگ به وسیله ابو عامر، که از فراریان مدینه بود آغاز گردید او از قبیله‎ اوس بود که بر اثر مخالفت با اسلام از مدینه به مکّه پناهنده شده بود، و پانزده نفر از اوسیان نیز با او همراه بودند. ابو عامر تصور می‎کرد که اگر اوسیان او را ببینند دست از یاری پیامبر(ص) برمی‎دارند از این رو در این راه پیشقدم شد. ولی وقتی با مسلمانان روبرو گردید با طعن و بدگویی ایشان مواجه شد، و پس از جنگ مختصری از جبهه دوری گزید.
از شیوه‎‌های قریش در این جنگ همراه آوردن زنان و دختران بود، که در صحنه‎ نبرد با آوازخوانی و عشوه‎‌گری تلاش می‎کردند سربازان و جنگجویان را در نبرد با مسلمین بیشتر تحریک نمایند. به این عنوان که حتماً پس از پیروزی آن‎ها را کامروا خواهند نمود. ولی چیزی نگذشت که در پرتو جانبازی سرداران رشید اسلام مانند علی(ع) وحمزه و ابودجانه و زبیر و… لشگر قریش اسلحه و غنائم خود را زمین نهاده و با فضاحت عجیبی پا به فرار گزاردند، و افتخاری بر افتخارات سربازان اسلام افزوده شد.

خودآزمایی

1- نمونه‌ای از عشق به شهادت و پاکبازی در جنگ احد را بیان کنید.
2- شیوه‎‌های قریش در جنگ احد چه بود؟

 

پی نوشت ها

[1] سیره حلبیة «ابوالفرج حلبی»، ج 2، ص 329.
[2] بحارالانوار «مجلسی» ج 20، ص 57.
[3] سوره‎ نور آیه 62.
[4] البدایـۀ و النهایـۀ «ابن‏کثیر»، ج 4، ص 14.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله علی تهرانی

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد