طلسمات

خانه » همه » مذهبی » فاطمه زهرا(س) و هجرت

فاطمه زهرا(س) و هجرت

درگذشت حضرت خدیجه(س)

روزگار همچنان به گردش خود ادامه می داد، سالها می گذشت و زندگی فاطمه زهرا(س) آمیخته با حوادث و رویدادهای تأثّرآور و حزن‌انگیز سپری می‌شد. عمرش که به هفت یا هشت رسید، فاجعه دردناک مرگ مادر، قلب کوچک او را پر از حزن و اندوه ساخت. در کنار بستر مادر عزیزش به گریه و اندوه نشست و نگاه پر از تأثّر و اندوه خدیجه به دختر خردسالش بر غم او می افزود.
پیامبر(ص) کنار بستر خدیجه او را دلداری می دادند و می فرمودند: خدیجه نگران نباش. وقتی به زنان برگزیده عالم، ملحق شدی، سلام مرا به آنان برسان.
خدیجه پرسید: ای رسول خدا! آنان چه کسانی هستند؟
فرمود: مریم، دختر عمران، کلثوم، خواهر موسی، آسیه، همسر فرعون.
خدیجه گفت: به خوشی و سلامتی.[1]خدیجه کبری آه می کشید و گریه می کرد، اسماء بنت عُمیس به او گفت: آیا گریه می کنی؟! تو که سرور زنان جهان و همسر رسول خدایی، یعنی کسی که پیامبر(ص) به وی بهشت را بشارت داده است؟
فرمود: گریه من برای دخترم فاطمه است که کوچک است و من از دنیا می روم و در موارد گرفتاری او، از جمله شب عروسی او نیستم. آن شب هر دختری نیاز به مادر دلسوز دارد یا زنی که بتواند به جای مادر او باشد، از این جهت اندوهگین هستم. اسماء گفت: این امر را به عهده می گیرم، اگر زنده بودم با خدا عهد می کنم وظیفه ات را در برابر فاطمه انجام دهم.
خدیجه کبری به قولی در سن ٦٣ سالگی دار فانی را وداع گفت. مرگ او ضربه ای هولناک و دردآور برای فاطمه بود، مخصوصاً این که چند روزی از مرگ خدیجه نگذشته بود که یاورِ پا به رکاب مجاهد پیامبر، عمویش حضرت ابوطالب نیز از دنیا رفت. آنچنان این دو غم، پیامبر(ص) و دختر کوچکش را غمگین ساخت که سال مرگ آن دو را «عام الحزن» یعنی سال اندوه نامیدند.
خدیجه، یعنی اوّلین زنی که به پیامبر ایمان آورد و یار و یاور رسول خدا بود. این بانو کسی بود که اموال فراوان خویش را در راه اسلام خرج نمود و او شخصیتی ممتاز در مکّه بلکه در جهان عرب بود.
در «حجون» به خاک سپرده شد. رسول خدا(ص) کنار قبر او آمدند در حالی که حضرت فاطمه(س) به او چسبیده بود و دور او می گشت و می پرسید: پدر! قبر مادرم کجاست؟ پیامبر(ص) به وی پاسخی نمی دادند تا این که جبرئیل نازل شد و عرض کرد: یا رسول الله! پروردگارت امر می کند که به فاطمه سلام برسانی و به او بگو مادر تو در قصری از مروارید که پایه های آن از طلا و ستونهای آن از یاقوت است بین آسیه، همسر فرعون و مریم، مادر حضرت مسیح، قرار گرفته است.
فاطمه(س) فرمود: پروردگار عالم منبع رحمت است و رحمت از اوست و همه رحمتها به او باز می گردد.
مصیبت دیگر پیامبر(ص)، مصیبت عمویش ابوطالب بود، همان کسی که کفالت پیامبر را از روزی که پدر بزرگ پیامبر، یعنی عبدالمطلب از دنیا رفته بود، به عهده گرفته بود. از وقتی پیامبر ٨ ساله بود تا سن ٥٣ سالگی، همیشه از او حمایت و طرفداری می کرد. ابوطالب در طی این مدت، خدمات فراوانی به اسلام انجام داد و حقّ فراوانی پیدا کرد. در واقع اگر او و خدماتش نبود، دین اسلام در همان بدو تولّد از بین می رفت.
این دو مرگ، اثر بزرگی در زندگی رسول اکرم(ص) بر جای نهاد. اگر ابوطالب از دنیا نرفته بود، پیامبر به مدینه مهاجرت نمی‌فرمودند، ولی با مرگ او حامی و پشتیبان خود را از دست دادند و دیگر، مکّه جای زندگی برای آن حضرت نبود. بدین جهت، تصمیم گرفتند به مدینه هجرت فرمایند.

فاطمه زهرا(س) و هجرت

با مرگ ابوطالب، مشرکان مکّه گویا قدرت پیدا کردند و تصمیم گرفتند به هر شکل ممکن، پیامبر را از بین ببرند. نقشه جدیدی کشیدند و قرار گذاشتند در یک شب، ٤٠ نفر یا ١٤ نفر از مشرکان دور خانه پیامبر جمع شده و به طور ناگهانی حمله کنند و رسول خدا(ص) را در خانه اش به قتل برسانند. ولی پیامبر(ص) که توسط جبرئیل از نقشه آنان خبردار شدند، تصمیم گرفتند از مکّه مهاجرت فرمایند و به علی(ع) فرمودند که در بستر حضرتش بخوابد و آن شب تاریخی در تاریخ اسلام به «لیله المبیت» معروف شد.
در چنین شبی، حضرت فاطمه(س) کودک ٨ ساله، دور از پدر تنها در خانه ماند، در حالی که هر آن منتظر هجوم آن نامردان بود و نیز شاهد سخنان کفرآمیز آنان نسبت به پدرش بود. خدا می داند شدّت وحشت و اضطراب آن حضرت چگونه بوده، زیرا خشونت و قساوت قلبِ مشرکان را می دانست و هر لحظه احتمال وقوع بدترین حوادث را می داد.
آن شب، به نزدیک طلوع صبح رسید و آن قوم، با شمشیرهای آخته مانند گرگان درّنده به خانه رسول گرامی هجوم آوردند و به بستر پیامبر(ص) حمله کردند، ولی به جای او، علی(ع) را خفته در بستر دیدند که روانداز پیامبر(ص) را روی خود افکنده بود. امیدشان به یأس تبدیل شد و شکست خوردند و سرافکنده از خانه خارج شدند و نزدیک بود از شدّت کینه و غیظ منفجر شوند. بدین ترتیب، آن شب و آن ساعات، از بدترین و وحشتناک ترین ساعاتی بود که بر فاطمه زهرا(س) گذشت.
پیامبر اکرم(ص) آن شب به غار «ثور» رفته و یکی دو روز آنجا پنهان شدند و سپس از آنجا راهی مدینه گشتند و به حضرت علی(ع) پیغام دادند، همراه «فواطم»، یعنی «فاطمه‌ها»؛ فاطمه بنت اسد، مادر امیرالمومنین(ع) و فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب و فاطمه زهرا(س)، دختر پیامبر(ص)، به سوی مدینه به راه افتادند. ولی دشمن که نقشه اش در کشتن پیامبر(ص) غلط از آب درآمد و هرچه در بیابان‌های اطراف مکّه و در کوه ها به دنبال آن حضرت گشتند، پیامبر را نیافتند، به گونه ای که تا کنار غار ثور هم آمدند، ولی خداوند دستور داد به عنکبوت که دریچه ورود به غار را با تارهای خود به سرعت بست، به طوری که آنها با دیدن این منظره، از بودن پیامبر(ص) درون غار، منصرف شدند و رفتند. با این همه ناکامی ها وقتی دیدند علی(ع) با کاروان کوچکی از زنان، مکّه را به سوی مدینه ترک فرمود، آنان را تعقیب کردند و تصمیم گرفتند مانع خروج آنان شوند. این مرحله نیز اضطراب و وحشت سنگینی برای دختر ٨ ساله ای که تازه مادر را از دست داده و پدر هم به دنبال مأموریت الهی به مدینه رفته و دختر لحظه شماری می کند هر چه زودتر به او برسد، به وجود آورد. چون هر لحظه احتمال بروز حوادث ناخوشایند بود، نزدیک بود حادثه ای دردناک رخ دهد که حفظ و عنایت حضرت حقّ از آنان و دلاوری امام علی(ع) مانع بروز حادثه دردآور شد. خداوند نیز شرّ دشمنان را کفایت کرد و حضرت علی(ع) و فواطم از آن مهلکه نجات یافتند.
سرانجام این کاروان کوچک به مدینه رسید و رسول خدا(ص) که همچون دخترش لحظه‌شماری می فرمودند تا هر چه زودتر فرزند عزیزشان را در بربگیرند و رنج سفر و غم حوادث پشت سر گذاشته را از قلب کوچک او بزدایند، دخترشان را در آغوش گرفتند. این بار اشک شوق بود که از چشم پدر بر صورت دختر و از چشم دختر بر صورت پدر جاری می شد. بدین ترتیب، حضرت فاطمه(س) پس از تحمّل حوادث گوناگون، تحت حمایت و زیر سایه پدر بزگوارش در «دارالهجره» یعنی مدینه آرام گرفت و زندگی جدیدی را شروع فرمود. ولی آیا مصیبت‌ها و دردها و رنج‌ها پایان یافته بود؟ هرگز، زیرا زمانه آبستن حوادث جدیدی در شهر مدینه بود. چون هنوز یک سال از هجرت نگذشته بود که مشرکان مکّه به قصد جنگیدن با پیامبر(ص) و یارانش عازم مدینه شدند. جبرئیل آمد و پیامبر(ص) را از توطئه‌های آنان آگاه گردانید و پیامبر اکرم(ص) که خود را برای همه مشکلات آماده کرده بودند، با مسلمانان اهل مدینه و آنها که از مکّه هجرت کرده بودند، از شهر بیرون آمدند و قبل از این که دشمن، خود را به مدینه برساند، در محلی به نام «بدر» با آنان درگیر شدند و در حالی که تعداد مشرکان سه برابر مسلمانان بود، غلبه و پیروزی نصیب مسلمانان شد و مشرکین شکست خوردند و فرار کردند و رسول خدا(ص) در خاتمه کار، فاتح و پیروز به سوی مدینه بازگشتند.

خودآزمایی

1- دلیل نامگذاری سال «عام الحزن» را بیان کنید.
2- چرا مشرکان تصمیم گرفتند به هر شکل ممکن، پیامبر(ص) را از بین ببرند؟

پی نوشت

[1] بحار الانوار، جلد ٦.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله  علی تهرانی

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد