پرسشگر گرامی ، عرفان نگاه به رویه و لایه ی ملکوتی و باطنی عالم و آدم است که هم «حقیقت » را به انسان می شناساند و هم راه رسیدن به حقیقت را به آدمی می نمایاند; یعنی «شناختن » شهودی و کشفی و «شدن » سلوکی و باطنی که به شناخت توحید ناب و شدن «موحد کامل » می انجامد; چه این که اس و اساس عرفان دو مقوله است: یکی توحید و دیگری موحد (انسان کامل) در مقدمه ی قیصری بر شرح «فصوص الحکم » نیز آمده است که: «اعلم ایدک الله ان الوصول الی الله سبحانه قسمان; علمی و عملی و اما العملی مشروط بالعلمی » و در نتیجه، عارف نیز کسی است که به آن سوی عالم وجود راه یافته و بین «این جا» و «آن جا» ; یعنی جهان شهادت و غیب پیوند زده است و «ملکوت » نظام هستی را دیده و به مقام و منزلت «یقین » بار یافته است; آن چنان که آیه ی 75 سوره ی انعام بیان گر این مقام بلند عرفان علمی و عملی است . پس خروج از عالم کثرت و دخول به عالم وحدت، عرفان است و عارف همه ی لایه ها و سطوح هستی را پس از شناخت درمی نوردد تا به «درگاه » و سپس «بارگاه » قدس ربوبی برسد . شیخ الرئیس ابوعلی سینا در اشارات و تنبیهاتش به ترتیب در نمط نهم و نمط هشتم دو نکته ی بسیار وزین و عمیقی را مطرح نموده است:
نکته ی اول: «والمتصرف بفکره الی قدس الجبروت شروق نور الحق فی سره یخص باسم العارف » ; یعنی انصراف مالک از جهان ماده و کشاندن عقل و اندیشه اش به سوی عالم قدس جبروت، با هدف قرار گرفتن در پرتو اشراق و نور الهی و تجلیات ربوبی در باطن وجودش . پس تحول و تصرف از یک جهت و انصراف و انقطاع از جهت دیگر، منشا سیر روحانی و عروج ملکوتی انسان به سوی حقیقت حقائق می شود تا آدمی انوار قدس ربوبی را در جان و درونش متبلور سازد .
نکته ی دوم: «العارفون المنزهون، اذا وضع عنهم درن مقارنة البدن وانفکوا عن الشواغل; خلصوا الی عالم القدس والسعادة، وانقشوا بالکمال الاعلی و حصلت لهم اللذة العلیا و قد عرفتها» ; یعنی عرفان در حقیقت، نزاهت از عالم ناسوت و طهارت ظاهر و باطنی و تزکیه ی نفس و درون و جدایی از شواغل مادی و سیر به سوی عالم قدس و سعادت است تا این که با رسیدن به باطن، مراحل و درک مدارج کمال، به تدریج «لذت حقیقی » که همانا قرب الهی و مقام وصال معبود و لقای محبوب است، حاصل گردد که عارف جز راه حق اراده نمی کند و جز به دیدار دلبر و دلدار نمی اندیشد: «العارف یرید الحق الاول » تا چنین عارفی آئینه ی تمام نمای صورت حق گردد که «صار سره مرآة بحلوه محاذیا بها شطر الحق و درت علیه اللذات » .
پس در این صورت، عرفان همان خداشناسی حضوری و مشهودی و خداپرستی باطنی و حقیقی می باشد و در نهایت «فناء فی الله و بقاء باالله » است; یعنی از خود رهیدن و به خدا رسیدن; از خاک تا فوق افلاک سیر کردن; از من سفلی به سوی من علوی و از «انا» تا «عنده » سیر نمودن; و این عرفان مبتنی بر سه اصل اصیل و مهم است که عبارتند از: خودآگاهی، خودشناسی یا معرفت نفس; خود نقدی، نظارت بر خویشتن یا محاسبت نفس; و خودنگهداری، مدیریت بر خود یا مراقبت نفس .
و چه زیبا از مولی الموحدین، امام العارفین علی ( علیه السلام) در میزان الحکمه آمده که: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها و یوبقها» و به تعبیر استاد شهید مطهری در کتاب آشنایی با علوم اسلامی: «از نظر عرفا، معرفة الله، معرفت همه چیز است، همه چیز در پرتو معرفة الله و از وجهه ی توحیدی باید شناخته شود و این گونه شناسایی فرع بر معرفة الله است … کمال فطری و ترقب انسان از نظر حکیم در «فهمیدن » است و کمال و فطرت و ترقب انسان از نظر عارف در «رسیدن » است .» پس نگاه عالم و عمل عارف «خدایی » است و در همه چیز و با همه چیز خدا را می بیند که اول و آخر و ظاهر و باطن، اوست و به بیان دیگر، «رنگ خدایی » و «بوی خدایی » دارد .
نکته ی اول: «والمتصرف بفکره الی قدس الجبروت شروق نور الحق فی سره یخص باسم العارف » ; یعنی انصراف مالک از جهان ماده و کشاندن عقل و اندیشه اش به سوی عالم قدس جبروت، با هدف قرار گرفتن در پرتو اشراق و نور الهی و تجلیات ربوبی در باطن وجودش . پس تحول و تصرف از یک جهت و انصراف و انقطاع از جهت دیگر، منشا سیر روحانی و عروج ملکوتی انسان به سوی حقیقت حقائق می شود تا آدمی انوار قدس ربوبی را در جان و درونش متبلور سازد .
نکته ی دوم: «العارفون المنزهون، اذا وضع عنهم درن مقارنة البدن وانفکوا عن الشواغل; خلصوا الی عالم القدس والسعادة، وانقشوا بالکمال الاعلی و حصلت لهم اللذة العلیا و قد عرفتها» ; یعنی عرفان در حقیقت، نزاهت از عالم ناسوت و طهارت ظاهر و باطنی و تزکیه ی نفس و درون و جدایی از شواغل مادی و سیر به سوی عالم قدس و سعادت است تا این که با رسیدن به باطن، مراحل و درک مدارج کمال، به تدریج «لذت حقیقی » که همانا قرب الهی و مقام وصال معبود و لقای محبوب است، حاصل گردد که عارف جز راه حق اراده نمی کند و جز به دیدار دلبر و دلدار نمی اندیشد: «العارف یرید الحق الاول » تا چنین عارفی آئینه ی تمام نمای صورت حق گردد که «صار سره مرآة بحلوه محاذیا بها شطر الحق و درت علیه اللذات » .
پس در این صورت، عرفان همان خداشناسی حضوری و مشهودی و خداپرستی باطنی و حقیقی می باشد و در نهایت «فناء فی الله و بقاء باالله » است; یعنی از خود رهیدن و به خدا رسیدن; از خاک تا فوق افلاک سیر کردن; از من سفلی به سوی من علوی و از «انا» تا «عنده » سیر نمودن; و این عرفان مبتنی بر سه اصل اصیل و مهم است که عبارتند از: خودآگاهی، خودشناسی یا معرفت نفس; خود نقدی، نظارت بر خویشتن یا محاسبت نفس; و خودنگهداری، مدیریت بر خود یا مراقبت نفس .
و چه زیبا از مولی الموحدین، امام العارفین علی ( علیه السلام) در میزان الحکمه آمده که: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها و یوبقها» و به تعبیر استاد شهید مطهری در کتاب آشنایی با علوم اسلامی: «از نظر عرفا، معرفة الله، معرفت همه چیز است، همه چیز در پرتو معرفة الله و از وجهه ی توحیدی باید شناخته شود و این گونه شناسایی فرع بر معرفة الله است … کمال فطری و ترقب انسان از نظر حکیم در «فهمیدن » است و کمال و فطرت و ترقب انسان از نظر عارف در «رسیدن » است .» پس نگاه عالم و عمل عارف «خدایی » است و در همه چیز و با همه چیز خدا را می بیند که اول و آخر و ظاهر و باطن، اوست و به بیان دیگر، «رنگ خدایی » و «بوی خدایی » دارد .