۱۳۹۲/۰۸/۰۹
–
۴۵۶۴ بازدید
فطرت انسان
مقدمه
مقدمه
انسان از آن جهت که انسان است و اشرف مخلوقات میباشد نه جماد است، نه نبات است و نه حیوان، این بدان معنا نیست که فاقد کمالات و آثار وجودی جمادات، نباتات و حیوانات است، بلکه به معنای این است که آنچه مایه انسانیت انسان و شرافت او بر سایر موجودات است امری غیر از کمالات وجودی سه قسم گذشته است. چرا که انسان در آثار وجودی با سه قسم دیگر مشترک است بلکه حقیقت برتری انسان به برتری در حقیقت انسانیت و آثار و کمالاتی است که ویژه اوست و در دیگر موجودات یافت نمیشود. فطرت که خلقت خاص و آفرینش ویژه است اصلیترین سرمایه و برترین ره توشهای است که خداوند عالم انسان را از آن نعمت بزرگ که سرشت خداشناسی آمیخته با گرایش و دلپذیری حقطلبی است برخوردار نموده، و همواره وی را به حفظ و حراست آن سفارش میکند. فطرت انسانی از آن جهت که رقیقه الهی و لطیفه ربّانی است از حساسیت و اهمیت خاصی برخوردار است سالکی که با تمسک به عمود قیم فطرت در راه شکوفائی و رشد آن کوشا باشد و مصباح روشن آن را همواره با دم تقوا و زَیْتِ معرفت مشتعل بدارد، بدون تردید به مقصد نائل و واصل خواهد شد. نگارنده در این مقاله نگاه مستقیم به بحث فطرت از منظر قرآن کریم و همچنین ویژگی و راههای شکوفائی و رشد و تعالی فطرت را مورد بحث و بررسی قرار میدهد.
معنی فطرت در لغه و اصطلاح
کلمه فطر در لغت به معنی شکافتن آمده است. در مقائیس اللغه گفته است فَطَرَ به معنی شکافتن- گشودن شی و ابراز آن میباشد (1) در صحاح جوهری به معنای اختراع آمده است (2) و در مفردات راغب به معنی ایجاد و ابداع به کار رفته است (3) در آیات قرآن کلمه فطر به معنی آفریدن و آفرینش هم به کار رفته است. «وَجَّهْتُ وجهی لِلَّذی فَطَر السموات و الارض» (4) من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمان و زمین را آفرید.
پس میشود گفت: از آنجا که آفرینش و خلقت الهی به منزله شکافتن پرده تاریک عدم و اظهار هستی امکانی است یکی از معانی این کلمه آفرینش و خلقت است البته آفرینشی که ابداعی و ابتدائی باشد. از ابنعباس نقل شده است که میگفت: من معنای «فاطر السموات و الارض» (5) را نمیدانستم تا اینکه دو تن از بادیهنشینان که در مورد مالکیت یک چاه مخاصمه داشتند به نزد من آمدند یکی از آندو گفت «اَنَاَ اَفْطَرْتَها» یعنی من ابتدا آنرا شکافتم. (6)
کلمه «فَطَر» در قرآن کریم به صورتهای گوناگون به کار رفته است لکن کلمة «فطره» تنها یک بار استعمال شده است «فِطره الله الَّتی فَطَر النّاسَ عَلیَها لا تَبدیلَ لِخَلقِالله» (7) فطره هم به معنای سرشت، طبیعت، نهاد انسان ترجمه شده است.
در المنجد آمده است: الصفهُ الَتی یَتَّصِفُ بِها کُلُّ مَوجودٍ فی اولِ زمانِ خلقه:صفتی که هر موجودی در آغاز آفرینش خود به آن متصف میگردد. (8) در فرهنگ فارسی هم در مورد تعریف فطره گفته: فطرت به معنی 1- آفرینش 2- ابداع و اختراع 3- صفتی که هر موجود در آغاز خلقتش داراست. (9) استاد محمدتقی جعفری در تعریف فطرت میگوید:
فطرت عبارت است از جریان طبیعی و قانونی نیروهائی که در انسان به وجود میآید. بنابراین برای هر یک از نیروهای غریزی و معنوی و روانی فطرتی وجود دارد که جریان طبیعی و منطقی آن نیرو میباشد. (10) پس میشود نتیجه گرفت فطره بر وزن فِعْلَه که دلالت بر نوع خاص و ویژه میکند به معنی سرشت خاص و آفرینش ویژه انسان است که از آغاز آفرینش در نهاد انسان نهاده شده است.
فطرت انسان از دیدگاه قرآن
از نظر قرآن کریم به شهادت یک سلسله آیات باید گفت که انسان دارای فطرت است از جمله آیات عبارتند از:
1- «زُیِّنَ لِلنّاس حُبُّ الشَّهَوات مِنَ النِسآء ………………. و الحرث» (11) در این آیه لفظ حُبّ که به معنای علاقه و گرایش است و زُیِّن به معنی زینت داده شده آمده، نشانگر این است که در انسان تمایل به زن و فرزند و مال و منال در نهاد اوست و از جمله فطریات انسان هستند.
2- «هل جَزاءُ الْاِحْسانِ الّا الْاِحسان» (12) در اینجا هم سئوال از فطرت و نهاد انسان است انسان به فطرت خود رجوع کند فطریات زبان حال به او خواهد گفت که جزاء احسان چیزی جزء احسان نیست پس اصل وجود فطرت در انسان وجود دارد. ۴ – «فأقِم وَجْهَک للدینِ حنیفاً فطرت اللهِ التی فطر الناس علیها» (13)
در حالی که به حق روی میآوری به طور کامل با سرشت خدائی که مردم را بر آن سرشته است همگام باش. این آیه با صراحت از وجود نوعی فطرت الهی در انسان خبر میدهد البته در این آیه دلالت دارد انسان به نوعی از سرشت و طبیعت آفریده شده که برای پذیرش دین آمادگی دارد.
فرق فطرت با غریزه
کلمه غریزه در قرآن به کار نرفته است ولی در نهجالبلاغه حضرت علی(ع)، این کلمه به کار رفته است از جمله آنها عبارتند از:
«المنشی اصناف الَاشیاءِ بِلا رَوِیَّه فکر آن الیها، و لا قریحه غریزه أَضْمر علیها» موجودات را بدون احتیاج به تفکر و اندیشه و بدون غریزهای که در درون پنهان داشته باشد ایجاد کرد. (14) در اینجا با توجه به محتوای خطبه از آن تعبیر به سرشت کردند. در فرهنگ فارسی در معنای غریزه چنین آمده است: 1- سرشت، طبیعت (اعم از خیر و شر) (15)
وجه اشتراک
وجه اشتراک بین فطره و غریزه این است که هر دو جنبة عمومی و همگانی دارند، یعنی در همة افراد دیده میشوند. وجه اختلاف در 2 چیز است:1 – غریزه هم از اختصاصات حیوان است و هم انسان، مثلاً غرایز و نیازهای اولیه چون میل به خوراک و پوشاک و نیاز جنسی هم در حیوان یافت میشوند و هم در انسان، در حالی که امور فطری مختص به انسان است.
2- غریزه پایه و مبنای بیوشیمیکی و فیزیولوژیکی دارد در حالی که امور فطری از چنین ویژگی برخوردار نیستند به طور مثال: برای غریزه جنسی میتوان پایهای فیزیولوژیکی چون هورمونها را سراغ گرفت در حالی که برای میل به زیبائی و میل به راستی و درستی نمیتوان پایه فیزیولوژیکی جستجو کرد. (16) شهید مطهری (ره) هم در این مورد گفته است:
غریزه بیشتر در مورد حیوانات به کار میرود و کمتر در مورد انسان به کار میرود ولی در مورد جماد و نبات به هیچ وجه به کار برده نمیشود. غریزه در حیوان به این معناست که از ویژگیهای مخصوص درونیای برخوردار هستند که راهنمای زندگی آنهاست و یک حالت نیمه آگاهانهای در آنهاست که به موجب آن مسیر را تشخیص میدهند ولی در مورد انسان فطرت به کار میرود که جزء سرشت انسان است امری که از غریزه آگاهانهتر است انسان آنچه را میداند میتواند بداند که میداند یک سلسله فطریات دارد. و فطریات انسان مربوط میشود به مسائلی که ما آنها را مسائل انسانی میدانیم. (17)
فطریات انسانی
در مورد تعداد امیال دورنی و فطریات انسانی اتفاق نظری وجود ندارد. ولی از مهمترین فطریات انسان میتوان در سه بعد (ادراکی، گرایشی، توانشی) اشاره کرد، در بُعد ادراکی (به آن دسته از علومی گفته میشود که انسان به شکل ذاتی و بدون نیاز به آموزش آنها را داراست) میشود به قضایای بدیهی، ارزشها و ضدارزشها نام برد. در بُعد گرایشهای فطرت باید گفت: انسان ذاتاً به چیزهائی میل درونی دارد و این امور برای او جاذبه خاص دارد امیال فطری گرایشهائی است که مخصوص انسان است و فرا حیوانی میباشد در تعداد این گرایشها اتفاق نظری وجود ندارد و بخش دیگر از فطریات انسانی در بعد توانائیهای اوست که هیچ موجود دیگری ندارد پارهای از آنها عبارتند از (توانائی یادگیری، توانائی غلبه، خلاقیت و نوآوری- تفهیم و تفاهم …)
با تأمل در فطریات انسان میتوان دریافت که گرچه هر یک از ابعاد سهگانه فطرت انسان (ادراکی – گرایشی – توانشی) دارای مظاهر گوناگون است امری مشترک در هر سه شاخه وجود دارد که آن خداوند متعال است خداشناسی فطری، خداگرائی فطری و توانائی قرب ربویی که به اجمال مورد بررسی قرار گرفت با دلائل و شواهد عقلی، تاریخی، روانشناسی و قرآنی قابل تبیین است. ریشه عقلی و فلسفی این مطلب اصل معروف سنخیت علت و معلول است گرایش انسان به خدا امری قراردادی نیست که خداوند در سرست آدمی نهاده باشد، اصل سنخیت میگوید چون انسان آفریده خداوند است با او نوعی تناسب وجودی دارد چون از اوست فقط با او آرامش میگیرد، دائماً به او میل دارد و در نهایت به او محلق میشود و از آنجا که انسان از عالم بالاست در درون خود گرایش اصیلی به آن دارد و از همین رو اگر از خدا فاصله گرفت، هر اندازه در این دنیا دست و پا زند به آرامش حقیقی نمیرسد، و یافتههای دینی هم بیانگر آنست که گرایش به دین و خدا اختصاصی به زمان و مکان خاصی نداشته و همه از تلازم انسان بوده است.
دو تن از شخصیتها در این مورد اظهار داشتهاند:
هنری لوکاس
«پیداست همه مردم ابتدائی گونهای اعتقاد دینی داشتند، …» انسان نخستین مانند بازماندگان کتونیش به نیروی راز آلودی که نگهدارنده زمین و آسمان و سراسر زندگی است عمیقاً احساس وابستگی میکرد. (18)
ویلیام جیمز روانشناس معروف آمریکایی میگوید: «در اینجا من فقط اعتقادات قلبی و فطری نوع بشر را بیان میکنم و آن اینست که خداوند وجود دارد». (19)
دلیل فطری بودن
بسیاری از حکماء و متکلمین براین عقیده هستند که ادله عقلیه در باب اثبات صانع و شناخت و شناسائی خدا در اصل به مسأله توحید و اثبات توحید و یگانگی پروردگار باز میگردد و درباب خداشناسی تنها راه (راه فطرت) است و جزء این دلیل دلیلدیگری در این باره قابل اعتماد نیست.
چرا که انسان در راستای علت یابیها و پیجوئیهای عقلی آنگاه که پای علهالعلل به میان میآید توقف میکند ولی بسا که در این باره به قبول و سکون قلبی و قانع شدن نفسانی آنچنانی دست نیابد و این مسأله آنگاه برای دل حاصل میآید که نفس «مصداق» کامل آن علهالعلل را بیابد و این یافتن جزء از راه دل و شهود باطن میسر نیست، زیرا عقل درباب صانع حکیم جزء به مفهوم کلی به عنوان علهالعلل نخستین دست نمییابد.
بهترین دلیل برفطری بودن خداشناسی سیره انبیاء و راهبران آسمانی است انبیاء در راستای ارشاد، تبلیغ و تبشیر جامعه کمتر افراد امت را به دقت در استدلال پیچیده وادار مینمودند بلکه معمولاً به تنویر افکار و مهارت باطن و پرداختن به اعمال ضد شرک و الحاد و روی آوردن به عبادت فرا میخواندند و سیره پیامبران گواه صادقی بر فطری بودن معرفت خداشناسی است از امام صادق نقل شده است:
«سته اشیاء لیس للعباد فیها صُنْع المعرفه و الجهل، الرضاء و الغضب و النوم و الیقظه» «شش چیز است که دست انسان در پیدایش آن دخالتی نیست و آن اشیاء عبارتند از: خداشناسی، جهل، رضا، غضب، خواب و بیداری» (20)
پس انسان به طور غریزی و فطری با خدا آشنائی دارد و او را میشناسد و خود انسان در این آشنائی و حصول آن کمترین نقشی ندارد بلکه این معرفت خدادادی است و این آشنائی را آدمی در اولین روز تولد خود در سرشت خویش داشته است و با آن از مادر متولد شده است.
ویژگیهای امور فطری
1- امور فطری همگانی هستند و در میان تمام افراد بشر با وجود اختلاف فرهنگها و نظامهای اقتصادی و سیاسی و شرایط جغرافیائی وجود دارند. به طور مثال گرایشی به خدا یکی از امور فطری است که به شهادت تاریخ از قدیمیترین روزگاران در میان همة افراد بشر وجود داشته است به گونهای که در جوامع مختلف و در فرهنگهای گوناگون و شرایط اقتصادی و سیاسی و جغرافیائی متفاوت، آثار این نیاز فطری انسان دیده شده است.
2- امور فطری در ابتداء بالقوه بوده و به مرور زمان بر اثر عوامل و شرایط گوناگون فعلیت پیدا میکنند. امور فطری در ابتدا بالقوه هستند یعنی در آغاز تولد انسان فعلیت ندارند بلکه به صورت استعداد در نهاد انسان نهفتهاند و بر اثر عواملی این استعدادها رشد و نمو کرده تا جائی که به فعلیت میرسند مانند دانه سیبی که در ابتدا به صورت بالقوه سیب است و اگر شرایط مساعده باشد به مرور زمان شکوفا میشود و پس از طی مراحلی به صورت یک سیب کامل در میآید.
3- گرایشهای فطری انعطافپذیرند، عواملی نظیر اختیار فرد، محیط اجتماعی، تعلیم و تربیت و ضربههای روحی میتواند موجب عدم بروز و ظهور آنها بشود، گرایشهای فطری انسان هم انعطافپذیرند، اگر این گرایشها در شرایط نامساعد قرار بگیرند از رشدشان کاسته میشود تا جائی که شاید در بعضی از افراد بروز پیدا نکند.
4- یکی از مهمترین ویژگیهای امور فطری این است که اگر ارضاء نشود و یا به مانعی برخورد پیدا کند واپس رانده شده و به وسیله یکی از مکانیسمهای دفاعی جبران میگردنند، به بیان دیگر انسان دارای نیازها و گرایشهای فطری و غریزی فراوانی است که هرگاه بر اثر علل و عواملی ارضا نشوند در شخصی، ایجاد تنیدگی مینمایند به گونهای که برای رفع این تنیدگی و ناراحتی خود سعی میکند که آن را واپس زند، مثلا: میدانیم که میل به احترام یکی از نیازهای اساسی انسان است هر انسانی دوست دارد به شخصیتش احترام بگذارند حال اگر این نیاز فطری به مانعی برخورد پیدا کند و یا اهانتی به شخصیت انسان وارد شود آن هم در شرایطی که نتواند از خود دفاع کند این میل سرکوفته شده در ناخودآگاه آدمی جایگزین میشود و اینگونه نیست که نظام روانی انسان نسبت به آن بیتفاوت باشد و آن را رها سازد نظام روحی انسان همواره جویای فرصت مناسبی است تا این نیاز سرکوفته شده را به گونهای جبران سازد.
راهی به سوی بیداری فطرت
اگر با دقت به این عالم بنگریم، به خوبی در مییابیم که هر موجود خواه ناخواه، راهی در پیش دارد و به سوی مقصدی روان است و میکوشد تا به وضع بهتری در آید، و سرانجام به سرحد کمال مناسب برسد.
دانه گندمی که در دل زمین نهاده شده است، هستهای که کاشته میشود، نطفهای که در رحم مادر قرار گرفته است، همه طبق قوانین معینی در راه کمال سیر میکنند، و هر یک در جریان حرکت و تغییرشکل خود به کمک موجودات دیگر نیاز دارند، تا با همکاری یکدیگر مسیر خود را ادامه دهند، آری در حقیقت جهان یک خانواده بزرگی است که اعضای آن صمیمانه برای یکدیگر و برای بقاء مجموعة دستگاه کار میکنند، با توجه به این همبستگی و سیر عمومی، فطرت انسان اگر آلوده به اغراض و تلقینات و آراء مختلف نباشد، بیدار خواهد شد و توجه پیدا میکند که جهان در اثر ادارهای حکیمانه به وجود آمده است، اعضاء آن با یکدیگر ارتباط و همکاری یافتهاند، و به سوی مقصد معینی رهبری میشوند. در اینجا به چند تا از عواملی که باعث بیداری فطرت میگردند اشاره میشود.
عوامل بیداری و شکوفائی فطرت
الف: توجه به نیازمندیها، فطرت را بیدار میکند.
انسان خواه ناخواه، مشمول بسیاری از قوانین و عوامل غیرقابل اجتناب است، همچون ماهی که از هر طرف آب او را احاطه کرده است، آدمی نیز در احاطه قدرتی بینهایت است، آدمی خود را جزء جهان میبیند و در مییابد که او و دیگر موجودات هر یک نیازهائی دارند، از خود میپرسند این نیازها چگونه تأمین میشود، و به ناچار از درون خود الهام میگیرد و متوجه نیروئی مقتدر و برتر از عالم محسوس میگردد که بر همه چیز کاملاً حکومت دارد، و از همه بینیاز است، این ندای وجدان و فریاد فطرت است، و اگر آدمی خود را از تأثیر اغراض و تلقینات مخالف به دور دارد بیشک این نیروی درونی او را به خدای مقتدر جهان رهنمون میسازد بدانگونه که اگر کسی در وجود خدا با او بحثی کند، بیاختیار فریاد میکشد، «اَفی اللهِ شَکٌّ فاطِر السَّمواتِ و الارض»
«آیا در خدا که آفریننده آسمان و زمین است میتوان شک کرد». (21)
ب: بروز حوادث، فطرت را بیدار میکند.
کیست که هنگام بروز حوادث سهمگین از قبیل حملة درندگان، دست و پا زدن در امواج خروشان دریا، گرفتار طغیان سیل شدن، هجوم بیماریها، و اظهار یأس پزشکان از درمان، به قدرتی مافوق قدرتهای عادی توجه پیدا نکند و از یک نیروی نامرئی و نامحسوس، اما توانا و مهربان یاری نخواهد، دل هر کس بالفطره و به حسب طبع اولی همیشه و در همه حال وجود خدا را درک میکند. اما در سختیها و گرفتاریها تجلی و خودنمائی این احساس بیشتر است، قرآن کریم هم در آیاتی این واقعیت را گوشزد میکند، که فطرت خدا آشنای آدمی، گاهی دچار ایستائی و رکود میگردد و تنها در مواقع بحرانی بیدار میگردد. از جمله آیات:
1- «فاذا رَکِبوا فی الفلک دَعَوُا اللهَ مُخلصِینَ لَهُ الدّینَ فَلما نجاهم الی البَرِّ اِذا هم یُشرکُون»
«هنگامی که سوار بر کشتی شوند خدا را با خلاص میخوانند (و غیر او را فراموش میکنند) اما هنگامی که خدا آنان را به خشکی رساند و نجات داد باز مشرک میشود. (22)
2- «هو الذّی یُسَیِّرَکُم فی البَرِ و البَحرِ ………… وَ ظَنّوا اَنَّهم احیطَ بِهِم دعوا الله مخلصین له الدین»
«او کسی است که شما را در خشکی و دریا سیر میدهد، زمانی که در کشتیها قرار میگیرید و آنها با بادهای موافق آنان را حرکت میدهند خوشحال میشوند ناگهان طوفان شدیدی میوزد و امواج از هر سو به سراغ آنها میآید و گمان می کنند هلاک خواهند شد، در آن هنگام خدا را از روی اخلاص میخوانند (23) 3- «و ما بِکُم مِن نِعمِهِ فَمِن الله، ثُمَّ اذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإلَیه تَجْرءَون» «آنچه از نعمتها دارید، همه از سوی خداست، و هنگامی که ناراحتی به شما رسد فقط او را میخوانید». (24)
ج- تقوا و تهذیب نفس، فطرت را بیدار میکند.
راه تقوا و تهذیب نفس فطرت را بیدار میکند، انسانی که روحش را از طریق ریاضیت و تهذیب و دلش را تزکیه و تطهیر کرد، غیب جهان ملکوت عالم را مشاهده میکند، منطق قرآن کریم آنست که اگر انسان علاقهاش را از دنیا کم کند، حقایق الهی از قلبش میجوشد و این ظهور حقایق، یا برای آن است که در نهاد او این معارف ذخیره شده بود و وقتی حجابها کنار رفت، آنچه در دل او ذخیره شده بود شکوفا شده و یا برای آن است که پرده دل را کنار زده و آیینه دل را گردگیری کرده و اسرار عالم در آیینه دل تابیده و او مشاهده میکند. تهذیب نفس از گزند علاقة به دنیا، به هر دو معنا و مبنا، چنان در انسان اثر میگذارد که انسان با اسرار عالم آشنا میشود. برای آشنائی با حقایق جهان هستی هم راه تفکر وجود دارد که با علم حصولی انسان با آن حقائق میرسد و البته جمع بین این دو راه هم ممکن است و هم سودمند. پس اگر کسی راه تقوا و تهذیب را طی کند صراط مستقیم را به آسانی طی میکند و چیزی مانع او نمیشود. خدای سبحان در تأثیر طهارت روح و ثمرة تقوا میفرماید:
«انْ تَتَّقوا اللهَ یَجْعَلْ لَکم فُرقاناً»«اگر از (مخالفت فرمان) خداوند بپرهیزید برای شما وسیلهای جهت جدا ساختن حق از باطل قرار میدهد» (25) و در جای دیگر میفرماید: «وَ مَنْ یَتَّقِاللهَ یَجْعل لَهُ مُخرجاً» «و هر کس تقوا الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند» (26)
د- خودشناسی: فطرت را بیدار میکند.
اگر انسان خویشتن خویش را بشناسد هم مبدأ جهان امکان را میشناسد و هم به معاد ایمان میآورد و حیات ابدی را پیش از هر چیز میبیند و به آن دل میبندد، و هم مسیر بین آغاز و انجام را میشناسد. و اما اگر خویشتن خویش را نشناسد هم مبدأ یعنی خدا را فراموش میکند و هم به معاد و حیات ابدی توجه ندارد و در واقع با فراموشی نفس از همه این معارف باز میماند و اگر کسی از معارف الهی باز ماند، از امدادهای الهی و غیبی محروم میگردد، و آنچه که موجب میشود انسان خود را نشناسد سرگرمی او به عالم طبیعت و اشتغال وی به لذایذ حسی است، هر چه انسان به لذاید حسی تن در دهد از شناخت خود غافل میشود و انسان غافل از خویشتن از مبدأ و معاد خود غافل میشود و لذا قرآن کریم سیر غلفت انسان در مبداء و معاد را غفلت از خویشتن میداند. میفرماید.
«نَسوا الله فاْنسهُم اَنْفُسهم» «خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به خود فراموشی گرفتار کرد. (27) در جای دیگر میفرماید:
«نَسُوا اللهَ فَنَسِیَهُم» «خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را فراموش کرد» (28)
مستفاد از این آیات آنست که معرفت خداوند سابقه فطری داشته و کافران و ملحدان و مشرکان در اثر آلودگی به طبیعت آن را فراموش کردند. از کلمه نسیان استفاده میشود که گرایش به خداوند عالم در نهاد هر انسانی آرمیده است ولی گاهی انسان آنرا فراموش میکند، خداوند نسیان را فقط در مورد مؤمنان و اهل کتاب به کار نمیبرد بلکه هرکس مبدأ و معاد را نمیپذیرد نسبت میدهد. (29)
موانع بیداری و شکوفائی فطرت
الف: غفلتانسانی که از خود و خدا و آیات الهی غافل شود، از حرکت علمی برای شناخت و شهود حق و از حرکت عملی برای شکوفائی فضائل نفسانی محروم میگردد زیرا غفلت که در فرهنگ دین رجس و چرک است نمیگذارد انسان به سوی کمال حرکت کند. چنان که خداوند در قرآن فرمود: «وَ لَقد ذًرَأنالجَهَنَّم کثیراً مِنَ الْجِنِ و اْلاِنسِ………………… اُولئِکَ کالانعام بَلْ هُمَ اَضَلَّ، اُولئِکَ هُمُ الغافِلون» «به یقین گروهی از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم آنها دلها و عقلهائی دارند که با آن اندیشه نمیکنند و نمیفهمند، و چشمانی دارند که با آن نمیبینند و گوشهایی دارند که با آن نمیشنوند، آنها چون چهارپایانند بلکه گمراهتر، اینان همان غافلانند. (30) امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند: «اَلغَفْلَهُ ضِلال النُفوس» غفلت گمراهی جان است. (31) غفلت از خود موجب اشتغال به فضول و بیرون از خود میشود و انسانی که به بیرون خویش مشغول شد به خود نمیپردازد و موجبات شکوفائی خود را فراهم نمیکند، راه زدودن این مانع را رعایت دو چیز بیان فرمودهاند: یکی از مراقبت از خود و دیگری یاد خداست، اگر انسان از خود مراقبت کند و پیوسته به یاد خدا باشد میتواند غفلت را از خود بزداید.
ب: وسوسه علمی و شیطانی
انسان پیوسته با وسوسههای شیطان روبروست که با دسیسه خود، حق را به جای باطل و باطل را به جای حق مینشاند و رأی خود را جای وحی و عقل مبرهن جایگزین میسازد. تا انسان را از مشاهده ملکوت باز دارد در حدیث آمده است.
«لولا انَّ الشَّیْطانَ یَحُومُونَ عَلی قُلوبِ بَنی آدَم اُنْظُروا الی ملکوت السموات» اگر شیطانها اطراف قلوب بنیآدم دور نمیزدند، آنها میتوانستند ملکوت و باطن آسمانها را ببینند. (32) علت آن است که انسان از قوهای به نام قوه متخیله برخوردار است، که کارش احضار خاطرات و تجربه و ترکیب آنها و برقراری ارتباط بین آنهاست شیطان اگر بخواهد عالمی را بفریبد وهم و خیال را به جای عقل و موهوم را به جای معقول مینشاند و او را گرفتار مغالطه میکند و در نتیجه او را از دیدن حقائق شهودی یا گرایش به فضیلت تقوا محروم میکند. برای زدودن این مانع انسان باید عارف عقلی شده و به گناه بیرغبت باشد. حضرت علی (ع) میفرماید:
«لایزّکوا عندالله اِلّا عقلٌ عَارفٌ و نفس غَروف» (33) «فقط انسان صالحی به نزاهت روح و تزکیه نفس موفق است که دارای دو شرط باشد. 1- عقل عارف: عقلی که در تشخیص صدق و کذب و حق و باطل و حسن و قبح اشتباه نکند. 2- نفس غروف: نفسی که به گناه بی رغبت باشد و براثر بیرغبتی خود را از گناه باز دارد، و انسانی که عارف عقلی و بیرغبت به گناه باشد به مرحلهای میرسد که جزء بندگان مخلص قرار میگیرد یعنی به مقام عقل مجرد میرسد و انسانی که به محدوده عقل راه یافت از دسیسه او در امان میباشد. چنان که خود شیطان گفت: «فَبِعزَّتِکَ لِاَغْوِیَنَّهُمْ اجمعین، اِلّا عبادک المخلصین» «به عزتت قسم همه را گمراه میکنم مگر بندگان مخلصت را» (34)
ج: دنیاگرائی
تعلق به دنیا و محبت به آن از موانع اساسی شکوفائی فطرت است به همین دلیل در روایات آمده است «حُبّ الدنیا رأس کُلُّ خطیئه» محبت و دل بستن به دنیا سرچشمه تمام گناهان است (35) محبت به دنیا همانطور که مانع اصلاح عملی انسان است موجب تباهی و فساد علمی انسان نیز میشود از اینرو قرآن دنیا را به عنوان بازیچه معرفی کرده است، تلاش شیطان و نفس اماره آن است که انسان را به دنیا سرگرم و مشغول سازد، نشانة اینکه دنیا بازیچه و سرگرمی است آنست که اگر کسی به آن مبتلا شود معتاد میشود و زمام امورش به دست آن میافتد در نتیجه چنین انسانی فرسوده و خسته میشود و گاهی چنان میشود که تا او را از پای در نیاورد، رها نمیکند. قرآنکریم انسان را از دنیا طلبی و تعلق به دنیا نهی میکند، زیرا دنیا طلبی و تعلق به آن انسان را وابسته میکند و انسان وابسته، به توحید و فضایل توحیدی راهی نمیبرد، از آنجا که دنیا بزرگترین مانع سیر انسان و شکوفائی فطرت اوست خداوند انبیاء را فرستاد تا پرده دنیاگرائی را از جلو چشم جامعه کنار بزنند چنانچه حضرت علی در اینمورد فرمودند: «و هو الذی اسکن الدنیا خلقه و بعث الی الجن و الانس رسله لیکشفوا لهم عن غطائها و لیحذروهم من ضرائها» «خداوند دنیا را مسکن مخلوقاتش قرار داده و رسولش را به سوی جن و انس مبعوث کرده تا پرده از چهره زشت دنیا برگیرند و آنها را از زیانهایش برحذر دارند. (36)» گفتنی است که تمام موانع شکوفائی فطرت را به همین مانع که جامع همه آنهاست ارجاع داد. (37)
سؤال و پاسخ
آیا فطرت انسان تغییر و تبدیل مییابد؟
در پاسخ باید گفت که چون فطرت سازمان وجودی انسان یا به عبارت دیگر قالب اولیه انسان است و هیچ موجودی نمیتواند از قالب وجودی خود خارج شود باید گفت که فطرت انسان تغییر و تبدیل پیدا نمیکند قران نیز در ذیل آیه فطرت به همین معنا اشاره کرده است. «فاقم وجهک للدین حنیفاً فطره الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله»
با تمام وجود وجود روبه سوی آئین پاک آور و ملازم با فطرت الهی باش که خداوند مردم را به آن آفریده است و در آفرینش خدا هیچگونه تغییری نیست. (38)
سؤال: پس اگر فطرت تبدیل پیدا نمیکند چرا افراد انسانی دارای خوی و صفات متفاوت با یکدیگر هستند؟
باید گفت دراینجا هم تغییر و تبدیلی رخ نداده است، به بیان دیگر انسانشناسی قرآن به گونهای است که تبدیل را در فطرت انسانی سراغ نمیگیرد چرا که از دیدگاه قرآن انسان موجودی تک بُعدی نیست تا در وی تبدیلی رخ دهد، اگر انسان ذاتاً خوب و نیک میبود یعنی طبیعت او فقط دارای جنبه مثبت بود و اثری از جنبههای منفی در او دیده نمیشد، چنانچه انسانی فاسد میشود در آن حال میتوانستیم بگوئیم که تغییر و تبدیلی در فطرت انسان پیدا شده است، چون موجودی که ذاتاً خوب بوده، بد شده است. و یا اگر انسان ذاتاً موجودی بد میبود، یعنی قرآن کریم طبیعت انسانی را سراسر شر و فساد میدانست، در صورتی که خوب و نیک میشد، در آن حال میتوانستیم ایراد کنیم که تبدیل در فطرت و نهاد انسان پیدا شده است، چون موجودی که ذاتاً بد بوده است خوب شده است. اما از آنجا که قرآن انسان را موجودی دو بُعدی میداند یعنی در طبیعت او هم جنبههای منفی است و هم جنبههای مثبت، دیگر تغییر و تبدیل در فطرت انسان معنا پیدا نمیکند. به بیان دیگر قرآن هم خصلتهای خوب را در انسان سراغ میگیرد و هم خصلتهای بد را، قرآن هم استعدادهای مثبت و هم استعدادهای منفی را در وجود انسان مطرح میسازد به گونهای که اگر انسان در مسیر رشد قرار گیرد و از عوامل رشد استفاده کند، استعدادهای مثبت وجود وی شکوفا میشود و چنانچه انسان در مسیر رشد قرار نگیرد، یعنی از عوامل رشد خویشتن خویش مدد نگیرد استعدادهای منفی وجود وی از قوه به فعلیت در میآیند بنابراین آن انسانی که فاسد و شرور است، جنبههای منفی وجود خود را از قوه به فعل در آورده است و انسانی هم که بسیار نیک و پاک است براثر تعلیم و تربیت صحیح جنبههای مثبت وجود خود را شکوفا ساخته است پس با در نظر گرفتن آنچه که در فوق آمده میگوئیم نه این انسان که خوب و نیک است و نه آن انسان که پست و فاسد است، هیچ کدام از طبیعت خود دور نشدهاند و تغییر وتبدیلی در فطرت هیچ یک از آندو رخ نداده است و فرق آنها در این واقعیت نهفته است که یکی ابعاد مثبت وجود خود را شکوفا ساخته است و دیگری ابعاد منفی وجود خود را. (39)
نتیجه
پس انسان دارای فطرتی خداجوست لکن گاهی هنگام رفاه و آسایش از خداوند غافل میشود ولی زمان گرفتاری و ابتلاء هوشیار میگردد و یگانه موجودی را صدا میزند که توان برطرف کردن مشکلاتش را داشته باشد قرآن کریم هم به این امر اشاره میکند میفرماید: «فطره الله التی فطر الناس علیها» (40)تا فطره او بیدار است وی خداگرا و خداجوست و همه هستی و داراییهایش را از او میداند لیکن گاهی بر اثر غفلت از حقیقت خویشتن، از پروردگارش غافل میگردد و در این صورت، اگر به سختی و مصیبتی گرفتار شود ناامید و مضطرب خواهد شد بنابراین انسان دو حال دارد.
فطری و عادی: براساس هوشیاری فطری چه در آسایش و رفاه چه در سختی و بلا، دل به سوی خدا دارد و برپایه غفلت از فطرت به نعمتهای دنیوی مثل مال و جاه و فرزندان سرگرم است لیکن حوادث تلخ میتواند او را از خواب غفلت بیدار کرده و با خدای خویش آشنا سازد. «و اذا مسّ الانسان الضُرّ دَعانا لجنبه» «زمانیکه به انسان زیان و ناراحتی برسد ما را در هر حال میخواند» (41)
پس اولاً: سرشت انسان، سرشتی است خداجو و خداآشنا ثانیاً: خصیصه فطرت در ذات بشر جای داشته و با آفرینش وی همراه است . ثالثاً: وجود عوامل رشد از جنبههای مختلف (انبیاء تهذیب نفس)، برای شکوفای این حقیقت ضرورت دارد.
رابعاً: فطرت امری است صددرصد باطنی، و هیچگونه ارتباطی با ارگانسیم و قوای مادی بدن ندارد.
خامساً: پیدایش و خلقت این هویت ویژه تنها با دست توانای الهی صورت پذیرفته است و عوامل بیرونی کمترین نقشی در پیدایش آن ندارند. سادساً: آفرینش فطرت عین آفرینش سرشت انسان است و خلقت هیچ کدام متأخر از دیگری نیست.
پینوشت
(1) مقائیس اللغه، ج 4، ص 510(2) صحاح جوهری، ج 2، ص 781(3) مفردات راغب ص 396(4) انعام 79(5) انعام 14(6) نهایه ابن اثیر، ج 3، ص 457(7) سوره روم 30(8) المنجد، ص 588(9) فرهنگ فارسی دکتر معین، ج 1، ص 2555(10) ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج 1، ص 141(11) آلعمران، 14(12) الرحمن، 60(13) روم، 30(14) نهجالبلاغه خطبه 19(15) فرهنگ فارسی، ج 2، ص 2410(16) مبانی انسانشناسی در قرآن، ص 169(17) فطرت شهیدمطهری، ص 29، 30(18) تاریخ تمدن، ترجمه عبدالحسین آذرنگ ج 1، ص 30(19) دین و روان، ص 201(20) اثبات الهداه شیخ حر عاملی، ج 1، ص 95(21) ابراهیم، 10(22) عنکبوت، 65(23) یونس، 22(24) نحل، 53(25) انفال، 29(26) طلاق، 2(27) حشر، 19(28) توبه، 68(29) فطرت در قرآن جوادی آملی، ص 85(30) اعراف، 179(31) غررالحکم، ج 1، ص 369(32) بحارالانوار، ج 67، ص 72(33) غررالحکم، ج 6، ص 427(34) سوره ص، 72 ، 73(35) بحارالانوار، ج 70، ص 59(36) نهجالبلاغه، خطبه 183(37) فطرت در قرآن جوادی آملی، ص 400(38) روم، 30(39) مبانی انسانشناسی در قرآن، ص 221-223(40) روم، 30(41) یونس، 12
منابع
1- قرآن2- معجم مقائیس اللغه، نویسنده احمدبن فارس تاریخ انتشار 1404 جمادیالآخر مرکز نشر مکتب اعلام اسلامی.3- الصحاح، اسماعیلبن حماء الجوهری، انتشارات امیری، چاپ اول زمستان 1368.4- مفردات، فیغریبالقرآن، راغب اصفهانی، چاپ 1362.5- نهایه فیغریب الحدیث والاثر، ابن اثیر مبارکبنمحمد چاپ اسماعیلیان 1364.6- المنجد، نویسنده لویس معلوف، چاپ افست 1362 انتشارات اسماعیلیان.7- فرهنگ فارسی دکتر معین، دکتر محمد معین چاپ اول 1360.8- مبانی انسانشناسی در قرآن، تألیف عبدالله نصری چاپ طلوع آزادی چاپ اول 1372.9- فطرت شهید مطهری، انتشارات صدرا، 1370.10- فطرت در قرآن جوادی آملی، ناشر مرکز نشر اسراء چاپ دوم 1379.11- غررالحکم آمدی ترجمه سیدهاشم رسولی محلاتی، ج 1، چاپ چهارم، 1380.12- بحارالانوار، شیخ محمدباقر مجلسی، چاپ بیروت، 1403 قمری دارالاحیاء.13- خدا از دیدگاه قرآن، شهید محمد بهشتی، 1360 چاپ بعثت.14- اثبات الهداه بالنصوص والمعجزات، شیخ حر عاملی، دارالکتب اسلامیه، 1365 تصحیح هاشم رسولی محلاتی.
هـادی رزاقیهریکندهای