فلسفه در سادهترین تعریف عبارت است از «اندیشیدن با رویکرد عقلانی، نقّادانه، و مستدل دربارهٔ مسائل اساسی و بنیادیِ زندگی و هستی». خاستگاه فلسفه و اندیشههای فلسفی، شگفتی در برابر پیچیدگیها و بیکرانگیهای هستی است. و کیست که در سراسر زندگیِ خود بارها و بارها در برابر رازهای هستی شگفتزده نشده باشد و به مسائل مهمی مانند منشأ حیات، روح، روان، ذهن، زبان، زیبایی، اخلاق، عشق، تنهایی، خیر، شر، مرگ، و سرنوشت انسان پس از مرگ نیندیشیده باشد؟
هر یک از ما اگر انسانهایی آزاداندیش، حقیقتجو، و پیروِ عقل سلیم باشیم، ناگزیر، فلسفهای شخصی داریم. زیرا هر یک از ما روشی شخصی و ویژه برای اندیشیدن داریم. ممکن است ما از اندیشهها و روش زندگی فلاسفه، اندیشمندان، و انسانهای بزرگ در سراسر تاریخ آگاه باشیم، و پارهای از روشها و اندیشهها را بپذیریم و با پارهای از آنها مخالفت کنیم؛ یا حتی ممکن است از روشها و اندیشههای مشاهیر و بزرگان آگاهیِ بسیار اندکی داشته باشیم، اما در هر صورت، اگر نظام اندیشیدن خود را بر پایهٔ عقل سلیم بنا کرده باشیم، سرانجام از زوایهای ویژه و منحصربهفرد به مسائل نگاه میکنیم و با روش اختصاصیِ خودمان آنها را میفهمیم.
ناپذیرفتنی است که از کسی بخواهیم دربارهٔ یک مسئله یا موضوعِ کوچک یا بزرگ، دقیقا مثل کسی دیگر فکر کند و به درک و دریافت و نتیجهای یکسان برسد. مهم نیست که حاصل اندیشهٔ ما چقدر به نتیجهٔ تفکر دیگران شبیه است یا بهکلی با آنها متفاوت است، آنچه اهمیت دارد این است که ما با تفکر مستقل و فلسفهٔ شخصیِ خودمان به نتیجه رسیده باشیم و روش ویژهٔ خودمان را دنبال کنیم.
فلسفه، باز هم به معنای وسیع کلمه، همان روش زندگی است، و فلسفهٔ شخصیِ هر کسی، مبنای روشِ زندگیِ اوست، و کردار و گفتار هر کسی ریشه در روش اندیشیدن یا فلسفهٔ شخصیِ او دارد. ذهن انسان مانند کارخانه نیست که مواد اولیهٔ مشخصی را در آن بریزیم و خروجیهای کاملا یکسانی را انتظار داشته باشیم. آگاهیها را میتوان گسترش داد، به محور عقل سلیم میتوان نزدیکتر شد، از الگوهای فکریِ دیگران میتوان آموخت، ذهن را میتوان پرورد و اندیشه را میتوان ورز داد، اما «چگونه اندیشیدن» را نمیتوان به کسی دیکته کرد. البته جز در مکتب دیکتاتورها.
فقط حکومتهای زورگو و سرکوبگر نیستند که میخواهند با ایجاد رُعب و وحشت و بگیر و ببند، یا با عوامفریبی و سوءاستفاده از احساسات عمومی، راه را بر اندیشهها ببندند و ذهنها را عقیم و بیمصرف کنند و باورهایی جزمی را به خورد همه بدهند؛ هر کسی بهطور بالقوه ممکن است یک دیکتاتور باشد. دیکتاتورِ سرزمینِ وجود خودش، یا دیکتاتوری در قلمرو خانواده، دوستان، همکاران، و شهروندان جامعهاش. میتوانیم انتخاب کنیم که با دیکتاتوری نسبت به خودمان یا اطرافیانمان، مروّج جزماندیشی و پیرویِ جاهلانه باشیم، و در هر امری خود یا دیگران را بر اساس الگوهای مشخصی بسنجیم و داوری کنیم، یا آزاداندیش باشیم و با احترام گذاشتن به ذهن و اندیشه و فهم و روش ویژهٔ خودمان و دیگران، فلسفهٔ شخصیِ خود و دیگران را به رسمیت بشناسیم و درصدد توسعه و بهبود آن باشیم.
نویسنده: روحالله سلیمانیپور
شبکه جامعهشناسی علامه