دوست گرامی. بندگی یعنی به حرف خدا گوش کنیم دلیل این هم این است که همه چیز ما از خدا است . هم خلقتمون هم تربیتمون و هم نعمت هایی که داریم همه از خدا است. اگر کسی پیدا شود که تمام زندگی شما را تامین کند آیا شما در برابر او تعظیم نمی کنید. آیا به حرف او گوش نمی دهید. آیا به او احترام نمی کنید. آیا خواسته هاتون رو از او نمی خواهید. بندگی رابطه انسان با خالق و مربی و مالک همه چیز ما است آنهم بر اساس منافع خود انسان نه منفعت خدا. خدا هیچ نیازی ندارد و ما هستیم که از این رابطه سود می بریم. بندگی وعبدیت عامل اصلی کمال انسان است و تمام کسانی که به مقامات معنوی رسیده اند از طریق بندگی بوده است. حتی پیامبر خدا که به پیامبری رسید این مقام را از طریق بندگی پیدا کرد. اشهد ان محمدا عبده و رسوله. اول عبده است بعد رسوله.
توضیح بیشتر:
حقیقت عبادت و چرایی آن موضوعی نیست که بتوان به راحتی با چند جمله آن را کاملا درک کرد، چرا که به فلسفه اصل دین و بعثت انبیا باز می گردد و تقریبا اغلب آموزه های دینی با همه پیچیده گی هایی که در آن نهفته است، برای تبیین این موضوع و ایجاد گرایش نسبت به آن هدف گذاری شده است. اما در عین حال نکاتی را تقدیم می کنیم که اگر در آنها دقت کنید، بسیار راهگشا خواهد بود.*چیستى عبادت : حقیقت عبادت یا پرستش و عبودیت، عبارت است از تعظیم و تقدیس و خضوع و خشوع احترام آمیز و تحسین آمیز در برابر معبود و معشوق هستی و ابراز عشق و پرستش و عرض حاجت و نیاز به درگاه او است.پرستش در حقیقت توجه باطنى انسان به حقیقتى است که او را آفریده و آدمى را به سوی خود فرامی خواند. عبادت سیرى است که انسان از خلق به سوى خالق و از خود مادی به سوی خود الهی انجام می دهد.
عبادت عبارت است از میل به خدمت و تقدیس موجودى برتر و والاتر که مستحق این خدمت است و تقدیس کننده بى آن که پاداشى از او بخواهد او را تقدیس، احترام و ستایش مى کند. شهید مطهری، یادداشت ها، ج 6، الفبایى، ص 160.
عبادت پرواز روح است و سفر روحانى از خود بشری به سوی خود فرابشری که همان روح الهی است و با خداوند پیوند ذاتی دارد.
عبادت رمز آزادى و نشانه محبت آفریدگار و آمادگى براى خدمت او است . همان، ص 197.
عبادت: یعنی در نماز با الله اکبر به خواسته ها و لذت های خود بشری خود، پشت کنی و با بسم الله قلب خود را با خداوند پیوند بزنی و ایمان و عشق خود را نثار محبوب هستی کنی و از همنشینی با او لذت ببری.
*کارکردهاى عبادت : عبادت نیاز ذاتى : تقدیس و پرستش از نیازهاى فطرى بشر است. به قول ویلیام جیمز: «در ما غرایزى هست که ما را به دنیاى دیگر پیوند مى دهد، همان طور که غرایزى به این جهان پیوند مى دهد».
به عبارت دیگر، «عبادت» حالتى روحانى و معنوى است که مبدأ و مقصد مادى ندارد. بنابراین انسان با عبادت به یک احساس معنوى و فرامادى خود پاسخ مى دهد و لازمه هر احساس طبیعى این است که پاسخ دادن به آن موجب لذت و ابتهاج است و پایه اى از پایه هاى سعادت بشر را تشکیل مى دهد.
امیرمؤمنان در لذت ما قبل از عبادت و انس با پروردگار مى فرماید: «پروردگارا تو از هر انیسى براى دوستانت انیس ترى. و از همه آنها براى کسانى که به تو اعتماد کنند براى کارگزارى آماده ترى، آنان را در باطن دلشان مشاهده مى کنى و در اعماق ضمیرشان بر حال آنان آگاهى و میزان بصیرت و معرفت شان را مى دانى، رازهاى آنان نزد تو آشکار است و دل هاى آنان در فراق تو بى تاب. اگر تنهایى سبب وحشت آنان گردد یاد تو مونس شان است و اگر سختى ها بر آنان فرو ریزد به تو پناه مى برند». نهج البلاغه، خ 225 ؛ شهید مطهرى، سیرى در نهج البلاغه، ص 98-97.
*عبادت و خودیابى : عبادت و نیایش، خلوتى براى کسب نورانیت نفس و باز یافتن خود واقعى و فرونهادن خود خیالى است.
اقبال لاهورى مى گوید: «… عمل عبادت یا نیایش است که به نورانیت نفسانى مى انجامد…». اقبال لاهورى، احیاى فکر دینى در اسلام، به نقل از شهید مطهرى، یادداشت ها، ج 6، ص 191.
او هم چنین نیایش را از تفکر محض برتر داشته و مى گوید: «در عمل تفکر، ذهن حقیقت و واقعیت را مشاهده و دنبال مى کند. در نیایش… از اندیشه برتر و بالاتر مى رود و خود حقیقت و واقعیت را تسخیر مى کند…». همان، ص 105، به نقل از همان، ص 192.
همو بر آن است که: «نیایش به عنوان وسیله اشراق نفسانى عمل حیاتى و متعارفى است که به وسیله آن جزیره کوچک شخصیت، وضع خود را در کل بزرگ ترى از حیات اکتشاف مى کند». همان، ص 105، به نقل از همان جا.
ویلیام جیمز دراین باره مى گوید: «… حقیرترین فرد بر روى زمین با این توجه عالى، خود را واقعى و باارزش احساس مى کند». اقبال لاهورى، احیاى فکر دینى در اسلام، ص 105 ؛ شهید مطهرى، یادداشت ها، ج 6، ص 199.
*پرواز روح به ساحت فرامادى : ما دو گونه خود داریم. خود بشری و خود فرابشری. عبادت پرواز روح به افق هاى وسیع تر از حضیض مادى و تنگناى حیات محدود حیوانى خود بشری است. در این سیر روحانى انسانى مى یابد که نیازى فراتر از حاجات و لذتى فراتر از لذات بدنى و وجودى برین و جاوید وراى کالبد محدود فانى دارد. شهید مطهرى، یادداشت ها، ص 193 و 194.
آلکسیس کارل مى گوید: «نیایش اصولا کشش روح است به سوى کانون غیرمادى جهان، به عبارت دیگر پرواز روح است به سوى خداوند و یا حالت پرستش عاشقانه اى است نسبت به آن مبدئى که معجزه حیات از او سر زده است، کوشش انسان است براى ارتباط با آن وجود غیرمرئى، آفریدگار همه هستى، حکمت مطلق، خیرمطلق… انسان در برابر خداوندگار هستى نشان مى دهد که او را دوست دارد، نعمات او را سپاس مى گذارد و آماده است تا خواست او را هر چه هست انجام دهد». همان، ص 193.
*پیروزى روح بر بدن : در کشاکش جاذبه ها و اهداف روح و شهوات و امیال تن؛ هر یک مى کوشند بر دیگرى فایق آیند و دیگرى را مغلوب و مطیع خود سازند؛ پرستش بهترین وسیله پیروزى روح بر بدن است.
لکنت دونوئى مى نویسد: «ستیزه انسان علیه طبیعت و علیه دشمنان خارجى نزاع براى زیست بود… سپس ستیزه مبدل به مجاهده با نفس شد… فردى که دراین مبارزه پیروزى مى شود مدلل مى سازد که وى پیشرو نژاد آینده و جدّ انسان کامل خواهد بود…». همان، ص 194.
*یقین یابى : انسان به وسیله عبادت در عقایدش به مرحله یقین مى رسد و با یقین به این که خداوند همه جا حاضر و بر اعمال او ناظر است و جهنم و بهشتى وجود دارد، آماده همه گونه فداکارى و چشم پوشى از لذت و تحمل هر گونه شدت و سختى مى گردد و کسب فضایل و اجتناب از رذایل برایش آسان مى شود. همان جا.
*رهایى از پوچى : عبادت نشانه آن است که نیایش گر زندگى و هستى را پوچ نمى انگارد و در مى یابد که از تیمار مهر و مشیتى حکیم و عادل برخوردار است. اما آن که هستى را پوچ مى داند نخستین اثرش آن است که خود پوچ مى شود. همان، ص 196.
*نیروبخشى : عبادت صرفا مانع از کژى ها نیست، بلکه نیروبخش است. خداوند در قرآن کریم مى فرماید: «از شکیبایى و نماز مدد جویید». آرى کلمه «اللَّه بزرگتر است» به انسان نیرو و شخصیت اخلاقى مى بخشد. همان جا.
*سلامت و آرامش روان : عبادت و نیایش آرامش روحى و سلامت روانى مى بخشد. قرآن دراین باره مى فرماید: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»؛ (رعد (13)، آیه 28).
در این آیه کلمه «الا» آگاهى و هوشیارى مى دهد و خبر مهمى را اعلام مى کند. از نظر ادبى هم مقدّم داشتن آن افاده حصر مى کند. یعنى تنها به یاد خدا بودن و غیر خدا را فراموش کردن آرامش دلهاست. شهید مطهرى، هدف زندگى (در مجموعه تکامل اجتماعى)، ص 85.
آرى عبادت در سه جبهه طبیعت، اجتماع و نفس به انسان نیرو مى دهد. ر. ک: على احمد پناهى، آرامش در پرتو نیایش، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى.
*تجدید میثاق با خدا: یکى از فلسفه هاى عبادت این است که انسان همواره در یادش باشد که بنده است و مکلف و چشم بینایى بر او ناظر است. از این نظر عبادت تجدید پیمان با خدا و مقام ربوبیت او و یادآور بندگى و تکلیف انسان در برابر خالق است.
مونتسکیو مى گوید: «انسان چون موجود حساسى است و دچار هزار هوس مى گردد و چنین مخلوقى که گرفتار هوس خود مى باشد هر لحظه ممکن است خالق خود را فراموش کند، چنین مخلوقى هر لحظه خودش را هم فراموش مى کند، بلکه هر آن ممکن است دیگران را هم فراموش کند، به همین دلیل است که خداوند عالم به وسیله قوانین مذهبى او را به طرف خود مى خواند تا از یاد خدا و خالق خود غافل نگردد…». منتسکیو، روح القوانین، ص 85.
*ربوبیت و ولایت : در حدیث است: «بندگى گوهرى است که کنه آن خداوندگارى است» قال الصادق علیه السلام: «العبودیة جوهر کنهها الربوبیته»، مصباح الشریعة، ص 7.
مراد از این سخن، ولایتِ کمال و قدرتى است که در پرتو عبودیت و اخلاص و پرستش واقعى نصیب بشر مى شود. این مسأله به تناسب درجات عبودیت مراحل و منازلى دارد به شرح زیر:
– روشن بینى؛ کمترین نشانه قبولى عمل انسان نزد پروردگار این است که انسان بینشى نافذ یافته و روشن و بیناى خود مى گردد.
قرآن کریم مى فرماید: «اگر تقواى الهى داشته باشید خداوند نیز قدرت تشخیصى براى شما قرار مى دهد». انفال (8)، آیه 29.
-تسلط بر قواى نفسانى؛ در پرتو عبودیت، اراده انسان در برابر خواهش هاى نفسانى و حیوانى نیرومند و غالب مى شود و انسان مدیر لایق دایره وجود مى شود.
– سلطه بر اندیشه؛ قوه خیال آدمى سخت گریز پا و پراکنده و لجام گسیخته عمل مى کند؛ تمرکز و حضور قلب را از میان مى برد. رشد عبادى انسان موجب ولایت و تسلط بر اندیشه هاى پراکنده و نیروى متخیله است. نتیجه این تسلط آن است که چون روح و ضمیر براساس سائقه فطرى خداخواه میل به یاد خدا کند؛ قوه خیال با بازیگرى هاى خود نمى تواند مزاحم آن شود.
-غناى روح از بدن؛ روح در مراحل قوت و قدرت خود به مرحله اى مى رسد که در بسیارى از فعالیت هاى خود، از به کارگیرى بدن بى نیاز مى شود. این بى نیازى گاه لحظه اى و گذرا و گاه دائم و پایدارست.
-سلطه کامل بر بدن؛ در این مرحله بدن از هر جهت تحت فرمان و اراده شخص قرار مى گیرد و حتى اعمال خارق العاده از آن سر مى زند. این مسأله غیر از مطالبى است که قبلا تحت عنوان پیروزى روح بر بدن بیان شد.
-سلطه بر طبیعت؛ در این گام طبیعت خارجى نیز تحت نفوذ اراده انسان قرار مى گیرد و کرامت خوارق عادات رخ مى نماید. شهید مطهرى، ولاءها و ولایت ها، ص 83-73.
*تقرب به خدا: یکى از مهم ترین ثمرات عبادت، بلکه اساسى ترین آن تقرب به ذات احدیت است.
چیستى تقرب: تقرب به خداوند به معناى فاصله گرفتن از لذت های دنیوی و نفسانی و پیمودن مدارج کمال و مراتب هستى و از نظر رتبه وجودى و کمالى به کانون لایتناهاى هستى نزدیک شدن است. انسان در اثر اطاعت و بندگى و عبادت پروردگار مى تواند از دنیا فاصله بگیرد و در مراتب کمال صعود کند و از مقام فرشته بالاتر رود و یا لااقل در حد فرشته از کمالات هستى بهره مند گردد. شهید مطهرى، ولاءها و ولایت ها، ص 64-68.
*پشتوانه اخلاق و ایمان : «عبادت» داراى نقش نیرومند تربیتى و پشتوانه اى مهم براى اخلاق و تربیت است. اخلاق بدون پشتوانه، سست و لرزان است، چرا که محور اصلى اخلاق از «خودى» خارج شدن است و تنها ایمان به خدا مى تواند انسان را از خودى و خودگرایى خارج کند و به عرصه خداگرایی رهنمون باشد.
رابطه عبادت و اخلاق را به صورت نمودار زیر مى توان دریافت:
عبادت -> ایمان -> اخلاق همو، یادداشت ها، ص 176.
***هدف از خلقت:
وقتی گفته می شود: هدف از خلقت چیست؟ دو معنی ممکن است مورد نظر باشد:
1ـ این که خدا به عنوان خالق و فاعل عالم و انسان چه هدفی از خلقت خود داشته است ؟ یعنی هدف خودش از آفرینش عالم یا انسان چه بود و می خواست به چه هدفی دست یابد؟
2ـ این که خدا چه هدفی را برای موجودات عالم و از جمله انسان قرار داده است ؟ یعنی غایت مخلوقات و از جمله انسان چیست و قرار است به کدام مقصد برسند؟
حتماً به گوشتان خورده که خداوند متعال فرمود: « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ ـــــ و من جنّ و انس را نیافریدم جز براى اینکه عبادتم کنند»(الذاریات:56) ؛ این بیان از هدف خلقت انسان ، در حقیقت ، پاسخ پرسش دوم است ؛ امّا گاهی دیده می شود که برخی افراد ، آن را به اشتباه پاسخ سوال اوّل پنداشته و اشکالاتی بر آن وارد می کنند ؛ کما اینکه بسیاری ، عبادت را هم با مراسم عبادی خلط می کنند. پس لازم است که ما هر دو سوال را پاسخ دهیم تا حقیقت مطلب برای شما دوست گرامی نیز روشنتر شود.
پاسخ سوال نخست آن است که خداوند کمال محض می باشد ؛ و هدف و غایت داشتن برای او بی معنی است. لذا او خلق می کند ، چون خالقیّت اقتضای ذات اوست. یعنی خالقیّت عین ذات اوست و فرض خدای غیر خالق ، مثل فرض مربّع سه ضلعی ، فرضی است متناقض.
امّا پاسخ پرسش دوم آنکه خداوند برای هر موجود مادّی ، غایت و نقطه ی اوجی معیّن ساخته که در مسیر حرکت خود به آن می رسد. برای انسان نیز غایتی تعیین نموده که اگر با اختیار خود به آن برسد ، سعادتمند است و در غیر این صورت ، ناقص و شقاوتمند خواهد بود. و آن نقطه ی اوج ، برای انسان ، همان مقام عبودیّت و بندگی است. دقّت شود: نمی گوییم عبادت رسمی مثل نماز و روزه ، بلکه می گوییم عبادت و بندگی ؛ که نماز و روزه و امثال اینها ، ابزار رسیدن به چنان مقام وجودی می باشند.
بنا بر این ، از عبادت ما نفعی به خدا نمی رسد ؛ بلکه عبودیّت کمال خود ماست که اگر به آن برسیم کاملیم و اگر نرسیم ناقص خواهیم ماند. پس مراد از عبودیّت و بندگی ، صرفاً به جا آوردن عبادتهای شرعی نیست ؛ بلکه مقصود رسیدن به درجه ای از معرفت و خلوص قلبی و درجه ی وجودی است که در آن مرتبه ، شخص هیچ اعتباری برای خود و دیگر مخلوقات قائل نیست و جز خدا هیچ نمی بیند و همه ی موجودات و از جمله خود را بند به اراده ی خدا می یابد ؛ لذا بنده ی خدا (بند شده به خدا) نامیده می شود. در این رتبه است که بنده ی خدا ، مظهر اسماء الله می شود و اسماء الهی در وجود او ظاهر می گردند ؛ لذا خلیفة الله و نماینده ی خدا ( نمایان کننده ی خدا) نامیده می شود ؛ چون تمام وجودش خدا را می نمایاند.
ـــ مطلبی دیگر در باب هدف خلقت انسان.
خداوند متعال انسان را آفرید تا خلیفة الله باشد ؛ لذا قبل از آفرینش اوّلین فرد انسانی ، خطاب به برترین موجودات آن روز ، یعنی فرشتگان و برخی جنّهایی که در صف ملائک قرار گرفته بودند ، فرمود: « من قرار دهنده ی خلیفه ای در زمین هستم. فرشتگان گفتند: پروردگارا! آیا کسى را در آن قرار مى دهى که در آن فساد و خونریزى کند؟! در حالی که ما تسبیح و حمد تو را بجا مى آوریم، و تو را تقدیس مى کنیم. پروردگارت فرمود: من چیزی مى دانم که شما نمى دانید. » (بقره:30)
امّا آن چه رازی بود که ملائک از آن بی خبر بودند و خدا از آن آگاه بود؟ از ادامه ی آیات سوره ی بقره چنین فهمیده می شود که آن امر مجهول و آن راز پنهان ، حقیقت خلافت الهی بوده که فرشتگان از آن بی خبر بوده اند. در ادامه ی آیات آمده است: « سپس آموخت به آدم اسماء را جملگی. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مى گویید، اسامى اینها را به من خبر دهید!» فرشتگان عرض کردند: «منزّهى تو! ما چیزى جز آنچه به ما تعلیم داده اى، نمى دانیم؛ تو دانا و حکیمى.» فرمود: «اى آدم! آنان را از اسمائشان آگاه کن!» هنگامى که آنان را آگاه کرد، خداوند فرمود: «آیا به شما نگفتم که من، غیب آسمانها و زمین را می دانم؟! و نیز می دانم آنچه را شما آشکار می کنید، و آنچه را پنهان می داشتید؟»
از این آیات فهمیده می شود که حقیقت خلیفةالله بودن ، همانا داشتن علم الاسماء می باشد. البته باید توجّه داشت که داشتن علم الاسماء دانستن الفاظ یا معانی اسماء الهی نیست ؛ بلکه مقصود این است که کسی مظهر آن اسماء گردد ؛ به این معنی که حقیقت وجودی تمام آن اسماء را بالفعل در وجود خود داشته باشد. به تعبیر دیگر ، خلیفة الله کسی است که همچون آیینه ، که تمام خصوصیّات انسان را می نمایاند ، اسماء و کمالات حقّ تعالی را بنمایاند ؛ و از همین روست که در زبان فارسی او را نماینده ی خدا می گویند ؛ چون نماینده یعنی آنکه دیگری را می نمایاند. و هم از این رو بود که خداوند متعال فرشتگان را امر فرمود که بر آدم سجده نمایند ؛ چرا که او آیینه ی خدانما بود و سجده بر او ، سجده بر اسماء الله بود نه سجده بر ماسوی الله.
پس غرض از خلقت آدمی این است که در سیر صعودی خود ، از پایین ترین رتبه ی وجود ، شروع به حرکت تکاملی نموده ، حقیقت و کمال وجودی تک تک موجودات را به دست آورد و به جایی برسد که از تمام ملائک نیز فراتر رفته جامع جمیع کمالات امکانی گردد. بلکه پا فراتر از آن نیز گذاشته به مقام آیینگی تامّ و مقام فنا می رسد ؛ که در آنجا بنده ، خودی در میان نمی بیند تا سخن از دوگانگی و یگانگی یا امکان و وجوب باشد ؛ آن سان که صورتِ نقش بسته در آیینه در مقایسه با شخص بیرون از آیینه ، خودی برای خود نمی بیند ؛ و این است آن غرض و کمالی که انسان برای آن آفریده شده و این است آن مقام عبودیّت و معرفت ؛ و این است لقاء الله ، که انسان در خود جز خدا را نبیند ، همان گونه که صورت نقش بسته در آیینه خودی جز صاحب صورت ندارد. در این حالت ، تمام وجود شخص مترنّم به این نغمه می گردد که :« گر بشکافند سراپای من ـــ جز تو نیابند در اعضای من» و امتحانات الهی تماماً برای رساندن انسان به این مقصد اعلی می باشد. این همان حقیقتی است که فرشتگان و ابلیس از درک آن عاجز بودند و هستند و خواهند بود. لذا خداوند در محاجّه با ابلیس فرمود: « یا إِبْلیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالینَ ـــــ اى ابلیس! چه چیز مانع تو شد تا بر مخلوقى که با دو دست خویش او را آفریدم سجده کنى؟! آیا تکبّر کردى یا از برترینها بودى؟! » (ص:75) ؛ مراد از دو دست خدا اسماء جلال و جمال او هستند که آدم بالفعل ، مظهر جمیع آنهاست. دیگر موجودات ، مظهر برخی اسماء الهی هستند ولی انسان بالفعل شده ، مظهر تمام اسماء الهی است. همچنین در حدیثی قدسی به انسانهای بالفعل نشده و غافل از هدف خلقت آدمی فرمود: « یا بن آدم! خلقتُ الأشیاءَ کُلّها لِأجلِک ، و خَلقتُک لِأجلی ، و أنت تَفِرّ مِنّی. ــــ ای فرزند آدم ! همه ی اشیاء را برای تو آفریدم و تو را برای خویش ساختم ، در حالی که تو از من فرار می کنی.» (تحریر المواعظ العددیة ، ص574 ) ؛ یعنی همه چیز جلوه ای از کمالات انسانند و همه در خدمت اویند تا او به کمال نهایی خویش برسد ؛ از عرش برین و جبرئیل امین گرفته تا شیطان رجیم ، خواسته یا ناخواسته ، دست به دست هم داده اند تا زمینه ی رشد و ترقّی آدمی به مقام خلیفة اللّهی را فراهم نمایند.
در این گردونه ی عالم که انسان مرکز گردش آن می باشد ، گروهی از موجودات ، چون ملائک الهی مانند مربّیانی هستند که در حدّ توان خود انسان را مدد می رسانند تا به بام عالم پا نهاده ، وارد عالم اسماء الهی گردد ؛ و شیاطین و دار و دسته ی آنها ، همچون حریفانی قَدَر می باشند که انسان در مبارزه با آنها ، استعدادهای وجودی خود را شکوفا می کند. لذا جهان مادّی صرفاً میدان مسابقه است و بس ؛ و میدان مسابقه جای سبقت گرفتن و به مقصد رسیدن است نه جای اقامت و خوشی ؛ « فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعا ــــ پس در نیکیها بر یکدیگر سبقت جویید! بازگشت همه ی شما، به سوى خداست»(المائدة:48) و فرمود: « وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ ـــ و امّا پیشی گیرندگانِ پیشی گیرندگان ، آنهایند مقرّبان.» (الواقعة:10). آنانکه در این مسابقه بازنده باشند و به سلامت از خطّ پایان نگذرند« إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ـــ آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند.» امّا آنانکه از خطّ پایان بگذرند ، بهشت را ، که وصف آن از حد بیرون می باشد ، جایزه می برند ؛ و آنها که نفرات برگزیده باشند به فراتر از بهشت راه یافته در جنّة الاسماء به رحیق مختوم می رسند که تنها نوشندگان دانند چیست. اینان چنانند که « تَعْرِفُ فی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعیمِ ؛ یُسْقَوْنَ مِنْ رَحیقٍ مَخْتُومٍ ؛ خِتامُهُ مِسْکٌ وَ فی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ ؛ وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنیمٍ ــــ در چهره هایشان طراوت و نشاط نعمت را مى بینى و مى شناسى. آنها از شراب زلال و دست نخورده و سربسته اى سیراب مى شوند ؛ مهرى که بر آن نهاده شده از مِشک است ؛ و پیشی گیرندگان ، در این باید بر یکدیگر پیشى گیرند. این شراب آمیخته با«تسنیم» است .»(مطففین: 23 ـ 27 ) امّا آنانکه حتّی از برگزیدگان نیز برگزیده ترند ، فراتر از جنةالاسماء به جنّةالذات بار می یابند و از چشمه ی فنا که چشمه ی تسنیم باشد سیراب می گردند ؛ همان چشمه ای که ذرّه ای از آن در رحیق مختوم ریخته و رحیقیان را مست نموده است ؛« عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُون ـــ چشمه ای که مقرّبان از آن می نوشند.» (مطففین:28)
موفق ومؤید باشید.
توضیح بیشتر:
حقیقت عبادت و چرایی آن موضوعی نیست که بتوان به راحتی با چند جمله آن را کاملا درک کرد، چرا که به فلسفه اصل دین و بعثت انبیا باز می گردد و تقریبا اغلب آموزه های دینی با همه پیچیده گی هایی که در آن نهفته است، برای تبیین این موضوع و ایجاد گرایش نسبت به آن هدف گذاری شده است. اما در عین حال نکاتی را تقدیم می کنیم که اگر در آنها دقت کنید، بسیار راهگشا خواهد بود.*چیستى عبادت : حقیقت عبادت یا پرستش و عبودیت، عبارت است از تعظیم و تقدیس و خضوع و خشوع احترام آمیز و تحسین آمیز در برابر معبود و معشوق هستی و ابراز عشق و پرستش و عرض حاجت و نیاز به درگاه او است.پرستش در حقیقت توجه باطنى انسان به حقیقتى است که او را آفریده و آدمى را به سوی خود فرامی خواند. عبادت سیرى است که انسان از خلق به سوى خالق و از خود مادی به سوی خود الهی انجام می دهد.
عبادت عبارت است از میل به خدمت و تقدیس موجودى برتر و والاتر که مستحق این خدمت است و تقدیس کننده بى آن که پاداشى از او بخواهد او را تقدیس، احترام و ستایش مى کند. شهید مطهری، یادداشت ها، ج 6، الفبایى، ص 160.
عبادت پرواز روح است و سفر روحانى از خود بشری به سوی خود فرابشری که همان روح الهی است و با خداوند پیوند ذاتی دارد.
عبادت رمز آزادى و نشانه محبت آفریدگار و آمادگى براى خدمت او است . همان، ص 197.
عبادت: یعنی در نماز با الله اکبر به خواسته ها و لذت های خود بشری خود، پشت کنی و با بسم الله قلب خود را با خداوند پیوند بزنی و ایمان و عشق خود را نثار محبوب هستی کنی و از همنشینی با او لذت ببری.
*کارکردهاى عبادت : عبادت نیاز ذاتى : تقدیس و پرستش از نیازهاى فطرى بشر است. به قول ویلیام جیمز: «در ما غرایزى هست که ما را به دنیاى دیگر پیوند مى دهد، همان طور که غرایزى به این جهان پیوند مى دهد».
به عبارت دیگر، «عبادت» حالتى روحانى و معنوى است که مبدأ و مقصد مادى ندارد. بنابراین انسان با عبادت به یک احساس معنوى و فرامادى خود پاسخ مى دهد و لازمه هر احساس طبیعى این است که پاسخ دادن به آن موجب لذت و ابتهاج است و پایه اى از پایه هاى سعادت بشر را تشکیل مى دهد.
امیرمؤمنان در لذت ما قبل از عبادت و انس با پروردگار مى فرماید: «پروردگارا تو از هر انیسى براى دوستانت انیس ترى. و از همه آنها براى کسانى که به تو اعتماد کنند براى کارگزارى آماده ترى، آنان را در باطن دلشان مشاهده مى کنى و در اعماق ضمیرشان بر حال آنان آگاهى و میزان بصیرت و معرفت شان را مى دانى، رازهاى آنان نزد تو آشکار است و دل هاى آنان در فراق تو بى تاب. اگر تنهایى سبب وحشت آنان گردد یاد تو مونس شان است و اگر سختى ها بر آنان فرو ریزد به تو پناه مى برند». نهج البلاغه، خ 225 ؛ شهید مطهرى، سیرى در نهج البلاغه، ص 98-97.
*عبادت و خودیابى : عبادت و نیایش، خلوتى براى کسب نورانیت نفس و باز یافتن خود واقعى و فرونهادن خود خیالى است.
اقبال لاهورى مى گوید: «… عمل عبادت یا نیایش است که به نورانیت نفسانى مى انجامد…». اقبال لاهورى، احیاى فکر دینى در اسلام، به نقل از شهید مطهرى، یادداشت ها، ج 6، ص 191.
او هم چنین نیایش را از تفکر محض برتر داشته و مى گوید: «در عمل تفکر، ذهن حقیقت و واقعیت را مشاهده و دنبال مى کند. در نیایش… از اندیشه برتر و بالاتر مى رود و خود حقیقت و واقعیت را تسخیر مى کند…». همان، ص 105، به نقل از همان، ص 192.
همو بر آن است که: «نیایش به عنوان وسیله اشراق نفسانى عمل حیاتى و متعارفى است که به وسیله آن جزیره کوچک شخصیت، وضع خود را در کل بزرگ ترى از حیات اکتشاف مى کند». همان، ص 105، به نقل از همان جا.
ویلیام جیمز دراین باره مى گوید: «… حقیرترین فرد بر روى زمین با این توجه عالى، خود را واقعى و باارزش احساس مى کند». اقبال لاهورى، احیاى فکر دینى در اسلام، ص 105 ؛ شهید مطهرى، یادداشت ها، ج 6، ص 199.
*پرواز روح به ساحت فرامادى : ما دو گونه خود داریم. خود بشری و خود فرابشری. عبادت پرواز روح به افق هاى وسیع تر از حضیض مادى و تنگناى حیات محدود حیوانى خود بشری است. در این سیر روحانى انسانى مى یابد که نیازى فراتر از حاجات و لذتى فراتر از لذات بدنى و وجودى برین و جاوید وراى کالبد محدود فانى دارد. شهید مطهرى، یادداشت ها، ص 193 و 194.
آلکسیس کارل مى گوید: «نیایش اصولا کشش روح است به سوى کانون غیرمادى جهان، به عبارت دیگر پرواز روح است به سوى خداوند و یا حالت پرستش عاشقانه اى است نسبت به آن مبدئى که معجزه حیات از او سر زده است، کوشش انسان است براى ارتباط با آن وجود غیرمرئى، آفریدگار همه هستى، حکمت مطلق، خیرمطلق… انسان در برابر خداوندگار هستى نشان مى دهد که او را دوست دارد، نعمات او را سپاس مى گذارد و آماده است تا خواست او را هر چه هست انجام دهد». همان، ص 193.
*پیروزى روح بر بدن : در کشاکش جاذبه ها و اهداف روح و شهوات و امیال تن؛ هر یک مى کوشند بر دیگرى فایق آیند و دیگرى را مغلوب و مطیع خود سازند؛ پرستش بهترین وسیله پیروزى روح بر بدن است.
لکنت دونوئى مى نویسد: «ستیزه انسان علیه طبیعت و علیه دشمنان خارجى نزاع براى زیست بود… سپس ستیزه مبدل به مجاهده با نفس شد… فردى که دراین مبارزه پیروزى مى شود مدلل مى سازد که وى پیشرو نژاد آینده و جدّ انسان کامل خواهد بود…». همان، ص 194.
*یقین یابى : انسان به وسیله عبادت در عقایدش به مرحله یقین مى رسد و با یقین به این که خداوند همه جا حاضر و بر اعمال او ناظر است و جهنم و بهشتى وجود دارد، آماده همه گونه فداکارى و چشم پوشى از لذت و تحمل هر گونه شدت و سختى مى گردد و کسب فضایل و اجتناب از رذایل برایش آسان مى شود. همان جا.
*رهایى از پوچى : عبادت نشانه آن است که نیایش گر زندگى و هستى را پوچ نمى انگارد و در مى یابد که از تیمار مهر و مشیتى حکیم و عادل برخوردار است. اما آن که هستى را پوچ مى داند نخستین اثرش آن است که خود پوچ مى شود. همان، ص 196.
*نیروبخشى : عبادت صرفا مانع از کژى ها نیست، بلکه نیروبخش است. خداوند در قرآن کریم مى فرماید: «از شکیبایى و نماز مدد جویید». آرى کلمه «اللَّه بزرگتر است» به انسان نیرو و شخصیت اخلاقى مى بخشد. همان جا.
*سلامت و آرامش روان : عبادت و نیایش آرامش روحى و سلامت روانى مى بخشد. قرآن دراین باره مى فرماید: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»؛ (رعد (13)، آیه 28).
در این آیه کلمه «الا» آگاهى و هوشیارى مى دهد و خبر مهمى را اعلام مى کند. از نظر ادبى هم مقدّم داشتن آن افاده حصر مى کند. یعنى تنها به یاد خدا بودن و غیر خدا را فراموش کردن آرامش دلهاست. شهید مطهرى، هدف زندگى (در مجموعه تکامل اجتماعى)، ص 85.
آرى عبادت در سه جبهه طبیعت، اجتماع و نفس به انسان نیرو مى دهد. ر. ک: على احمد پناهى، آرامش در پرتو نیایش، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى.
*تجدید میثاق با خدا: یکى از فلسفه هاى عبادت این است که انسان همواره در یادش باشد که بنده است و مکلف و چشم بینایى بر او ناظر است. از این نظر عبادت تجدید پیمان با خدا و مقام ربوبیت او و یادآور بندگى و تکلیف انسان در برابر خالق است.
مونتسکیو مى گوید: «انسان چون موجود حساسى است و دچار هزار هوس مى گردد و چنین مخلوقى که گرفتار هوس خود مى باشد هر لحظه ممکن است خالق خود را فراموش کند، چنین مخلوقى هر لحظه خودش را هم فراموش مى کند، بلکه هر آن ممکن است دیگران را هم فراموش کند، به همین دلیل است که خداوند عالم به وسیله قوانین مذهبى او را به طرف خود مى خواند تا از یاد خدا و خالق خود غافل نگردد…». منتسکیو، روح القوانین، ص 85.
*ربوبیت و ولایت : در حدیث است: «بندگى گوهرى است که کنه آن خداوندگارى است» قال الصادق علیه السلام: «العبودیة جوهر کنهها الربوبیته»، مصباح الشریعة، ص 7.
مراد از این سخن، ولایتِ کمال و قدرتى است که در پرتو عبودیت و اخلاص و پرستش واقعى نصیب بشر مى شود. این مسأله به تناسب درجات عبودیت مراحل و منازلى دارد به شرح زیر:
– روشن بینى؛ کمترین نشانه قبولى عمل انسان نزد پروردگار این است که انسان بینشى نافذ یافته و روشن و بیناى خود مى گردد.
قرآن کریم مى فرماید: «اگر تقواى الهى داشته باشید خداوند نیز قدرت تشخیصى براى شما قرار مى دهد». انفال (8)، آیه 29.
-تسلط بر قواى نفسانى؛ در پرتو عبودیت، اراده انسان در برابر خواهش هاى نفسانى و حیوانى نیرومند و غالب مى شود و انسان مدیر لایق دایره وجود مى شود.
– سلطه بر اندیشه؛ قوه خیال آدمى سخت گریز پا و پراکنده و لجام گسیخته عمل مى کند؛ تمرکز و حضور قلب را از میان مى برد. رشد عبادى انسان موجب ولایت و تسلط بر اندیشه هاى پراکنده و نیروى متخیله است. نتیجه این تسلط آن است که چون روح و ضمیر براساس سائقه فطرى خداخواه میل به یاد خدا کند؛ قوه خیال با بازیگرى هاى خود نمى تواند مزاحم آن شود.
-غناى روح از بدن؛ روح در مراحل قوت و قدرت خود به مرحله اى مى رسد که در بسیارى از فعالیت هاى خود، از به کارگیرى بدن بى نیاز مى شود. این بى نیازى گاه لحظه اى و گذرا و گاه دائم و پایدارست.
-سلطه کامل بر بدن؛ در این مرحله بدن از هر جهت تحت فرمان و اراده شخص قرار مى گیرد و حتى اعمال خارق العاده از آن سر مى زند. این مسأله غیر از مطالبى است که قبلا تحت عنوان پیروزى روح بر بدن بیان شد.
-سلطه بر طبیعت؛ در این گام طبیعت خارجى نیز تحت نفوذ اراده انسان قرار مى گیرد و کرامت خوارق عادات رخ مى نماید. شهید مطهرى، ولاءها و ولایت ها، ص 83-73.
*تقرب به خدا: یکى از مهم ترین ثمرات عبادت، بلکه اساسى ترین آن تقرب به ذات احدیت است.
چیستى تقرب: تقرب به خداوند به معناى فاصله گرفتن از لذت های دنیوی و نفسانی و پیمودن مدارج کمال و مراتب هستى و از نظر رتبه وجودى و کمالى به کانون لایتناهاى هستى نزدیک شدن است. انسان در اثر اطاعت و بندگى و عبادت پروردگار مى تواند از دنیا فاصله بگیرد و در مراتب کمال صعود کند و از مقام فرشته بالاتر رود و یا لااقل در حد فرشته از کمالات هستى بهره مند گردد. شهید مطهرى، ولاءها و ولایت ها، ص 64-68.
*پشتوانه اخلاق و ایمان : «عبادت» داراى نقش نیرومند تربیتى و پشتوانه اى مهم براى اخلاق و تربیت است. اخلاق بدون پشتوانه، سست و لرزان است، چرا که محور اصلى اخلاق از «خودى» خارج شدن است و تنها ایمان به خدا مى تواند انسان را از خودى و خودگرایى خارج کند و به عرصه خداگرایی رهنمون باشد.
رابطه عبادت و اخلاق را به صورت نمودار زیر مى توان دریافت:
عبادت -> ایمان -> اخلاق همو، یادداشت ها، ص 176.
***هدف از خلقت:
وقتی گفته می شود: هدف از خلقت چیست؟ دو معنی ممکن است مورد نظر باشد:
1ـ این که خدا به عنوان خالق و فاعل عالم و انسان چه هدفی از خلقت خود داشته است ؟ یعنی هدف خودش از آفرینش عالم یا انسان چه بود و می خواست به چه هدفی دست یابد؟
2ـ این که خدا چه هدفی را برای موجودات عالم و از جمله انسان قرار داده است ؟ یعنی غایت مخلوقات و از جمله انسان چیست و قرار است به کدام مقصد برسند؟
حتماً به گوشتان خورده که خداوند متعال فرمود: « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ ـــــ و من جنّ و انس را نیافریدم جز براى اینکه عبادتم کنند»(الذاریات:56) ؛ این بیان از هدف خلقت انسان ، در حقیقت ، پاسخ پرسش دوم است ؛ امّا گاهی دیده می شود که برخی افراد ، آن را به اشتباه پاسخ سوال اوّل پنداشته و اشکالاتی بر آن وارد می کنند ؛ کما اینکه بسیاری ، عبادت را هم با مراسم عبادی خلط می کنند. پس لازم است که ما هر دو سوال را پاسخ دهیم تا حقیقت مطلب برای شما دوست گرامی نیز روشنتر شود.
پاسخ سوال نخست آن است که خداوند کمال محض می باشد ؛ و هدف و غایت داشتن برای او بی معنی است. لذا او خلق می کند ، چون خالقیّت اقتضای ذات اوست. یعنی خالقیّت عین ذات اوست و فرض خدای غیر خالق ، مثل فرض مربّع سه ضلعی ، فرضی است متناقض.
امّا پاسخ پرسش دوم آنکه خداوند برای هر موجود مادّی ، غایت و نقطه ی اوجی معیّن ساخته که در مسیر حرکت خود به آن می رسد. برای انسان نیز غایتی تعیین نموده که اگر با اختیار خود به آن برسد ، سعادتمند است و در غیر این صورت ، ناقص و شقاوتمند خواهد بود. و آن نقطه ی اوج ، برای انسان ، همان مقام عبودیّت و بندگی است. دقّت شود: نمی گوییم عبادت رسمی مثل نماز و روزه ، بلکه می گوییم عبادت و بندگی ؛ که نماز و روزه و امثال اینها ، ابزار رسیدن به چنان مقام وجودی می باشند.
بنا بر این ، از عبادت ما نفعی به خدا نمی رسد ؛ بلکه عبودیّت کمال خود ماست که اگر به آن برسیم کاملیم و اگر نرسیم ناقص خواهیم ماند. پس مراد از عبودیّت و بندگی ، صرفاً به جا آوردن عبادتهای شرعی نیست ؛ بلکه مقصود رسیدن به درجه ای از معرفت و خلوص قلبی و درجه ی وجودی است که در آن مرتبه ، شخص هیچ اعتباری برای خود و دیگر مخلوقات قائل نیست و جز خدا هیچ نمی بیند و همه ی موجودات و از جمله خود را بند به اراده ی خدا می یابد ؛ لذا بنده ی خدا (بند شده به خدا) نامیده می شود. در این رتبه است که بنده ی خدا ، مظهر اسماء الله می شود و اسماء الهی در وجود او ظاهر می گردند ؛ لذا خلیفة الله و نماینده ی خدا ( نمایان کننده ی خدا) نامیده می شود ؛ چون تمام وجودش خدا را می نمایاند.
ـــ مطلبی دیگر در باب هدف خلقت انسان.
خداوند متعال انسان را آفرید تا خلیفة الله باشد ؛ لذا قبل از آفرینش اوّلین فرد انسانی ، خطاب به برترین موجودات آن روز ، یعنی فرشتگان و برخی جنّهایی که در صف ملائک قرار گرفته بودند ، فرمود: « من قرار دهنده ی خلیفه ای در زمین هستم. فرشتگان گفتند: پروردگارا! آیا کسى را در آن قرار مى دهى که در آن فساد و خونریزى کند؟! در حالی که ما تسبیح و حمد تو را بجا مى آوریم، و تو را تقدیس مى کنیم. پروردگارت فرمود: من چیزی مى دانم که شما نمى دانید. » (بقره:30)
امّا آن چه رازی بود که ملائک از آن بی خبر بودند و خدا از آن آگاه بود؟ از ادامه ی آیات سوره ی بقره چنین فهمیده می شود که آن امر مجهول و آن راز پنهان ، حقیقت خلافت الهی بوده که فرشتگان از آن بی خبر بوده اند. در ادامه ی آیات آمده است: « سپس آموخت به آدم اسماء را جملگی. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مى گویید، اسامى اینها را به من خبر دهید!» فرشتگان عرض کردند: «منزّهى تو! ما چیزى جز آنچه به ما تعلیم داده اى، نمى دانیم؛ تو دانا و حکیمى.» فرمود: «اى آدم! آنان را از اسمائشان آگاه کن!» هنگامى که آنان را آگاه کرد، خداوند فرمود: «آیا به شما نگفتم که من، غیب آسمانها و زمین را می دانم؟! و نیز می دانم آنچه را شما آشکار می کنید، و آنچه را پنهان می داشتید؟»
از این آیات فهمیده می شود که حقیقت خلیفةالله بودن ، همانا داشتن علم الاسماء می باشد. البته باید توجّه داشت که داشتن علم الاسماء دانستن الفاظ یا معانی اسماء الهی نیست ؛ بلکه مقصود این است که کسی مظهر آن اسماء گردد ؛ به این معنی که حقیقت وجودی تمام آن اسماء را بالفعل در وجود خود داشته باشد. به تعبیر دیگر ، خلیفة الله کسی است که همچون آیینه ، که تمام خصوصیّات انسان را می نمایاند ، اسماء و کمالات حقّ تعالی را بنمایاند ؛ و از همین روست که در زبان فارسی او را نماینده ی خدا می گویند ؛ چون نماینده یعنی آنکه دیگری را می نمایاند. و هم از این رو بود که خداوند متعال فرشتگان را امر فرمود که بر آدم سجده نمایند ؛ چرا که او آیینه ی خدانما بود و سجده بر او ، سجده بر اسماء الله بود نه سجده بر ماسوی الله.
پس غرض از خلقت آدمی این است که در سیر صعودی خود ، از پایین ترین رتبه ی وجود ، شروع به حرکت تکاملی نموده ، حقیقت و کمال وجودی تک تک موجودات را به دست آورد و به جایی برسد که از تمام ملائک نیز فراتر رفته جامع جمیع کمالات امکانی گردد. بلکه پا فراتر از آن نیز گذاشته به مقام آیینگی تامّ و مقام فنا می رسد ؛ که در آنجا بنده ، خودی در میان نمی بیند تا سخن از دوگانگی و یگانگی یا امکان و وجوب باشد ؛ آن سان که صورتِ نقش بسته در آیینه در مقایسه با شخص بیرون از آیینه ، خودی برای خود نمی بیند ؛ و این است آن غرض و کمالی که انسان برای آن آفریده شده و این است آن مقام عبودیّت و معرفت ؛ و این است لقاء الله ، که انسان در خود جز خدا را نبیند ، همان گونه که صورت نقش بسته در آیینه خودی جز صاحب صورت ندارد. در این حالت ، تمام وجود شخص مترنّم به این نغمه می گردد که :« گر بشکافند سراپای من ـــ جز تو نیابند در اعضای من» و امتحانات الهی تماماً برای رساندن انسان به این مقصد اعلی می باشد. این همان حقیقتی است که فرشتگان و ابلیس از درک آن عاجز بودند و هستند و خواهند بود. لذا خداوند در محاجّه با ابلیس فرمود: « یا إِبْلیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالینَ ـــــ اى ابلیس! چه چیز مانع تو شد تا بر مخلوقى که با دو دست خویش او را آفریدم سجده کنى؟! آیا تکبّر کردى یا از برترینها بودى؟! » (ص:75) ؛ مراد از دو دست خدا اسماء جلال و جمال او هستند که آدم بالفعل ، مظهر جمیع آنهاست. دیگر موجودات ، مظهر برخی اسماء الهی هستند ولی انسان بالفعل شده ، مظهر تمام اسماء الهی است. همچنین در حدیثی قدسی به انسانهای بالفعل نشده و غافل از هدف خلقت آدمی فرمود: « یا بن آدم! خلقتُ الأشیاءَ کُلّها لِأجلِک ، و خَلقتُک لِأجلی ، و أنت تَفِرّ مِنّی. ــــ ای فرزند آدم ! همه ی اشیاء را برای تو آفریدم و تو را برای خویش ساختم ، در حالی که تو از من فرار می کنی.» (تحریر المواعظ العددیة ، ص574 ) ؛ یعنی همه چیز جلوه ای از کمالات انسانند و همه در خدمت اویند تا او به کمال نهایی خویش برسد ؛ از عرش برین و جبرئیل امین گرفته تا شیطان رجیم ، خواسته یا ناخواسته ، دست به دست هم داده اند تا زمینه ی رشد و ترقّی آدمی به مقام خلیفة اللّهی را فراهم نمایند.
در این گردونه ی عالم که انسان مرکز گردش آن می باشد ، گروهی از موجودات ، چون ملائک الهی مانند مربّیانی هستند که در حدّ توان خود انسان را مدد می رسانند تا به بام عالم پا نهاده ، وارد عالم اسماء الهی گردد ؛ و شیاطین و دار و دسته ی آنها ، همچون حریفانی قَدَر می باشند که انسان در مبارزه با آنها ، استعدادهای وجودی خود را شکوفا می کند. لذا جهان مادّی صرفاً میدان مسابقه است و بس ؛ و میدان مسابقه جای سبقت گرفتن و به مقصد رسیدن است نه جای اقامت و خوشی ؛ « فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعا ــــ پس در نیکیها بر یکدیگر سبقت جویید! بازگشت همه ی شما، به سوى خداست»(المائدة:48) و فرمود: « وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ ـــ و امّا پیشی گیرندگانِ پیشی گیرندگان ، آنهایند مقرّبان.» (الواقعة:10). آنانکه در این مسابقه بازنده باشند و به سلامت از خطّ پایان نگذرند« إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ـــ آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند.» امّا آنانکه از خطّ پایان بگذرند ، بهشت را ، که وصف آن از حد بیرون می باشد ، جایزه می برند ؛ و آنها که نفرات برگزیده باشند به فراتر از بهشت راه یافته در جنّة الاسماء به رحیق مختوم می رسند که تنها نوشندگان دانند چیست. اینان چنانند که « تَعْرِفُ فی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعیمِ ؛ یُسْقَوْنَ مِنْ رَحیقٍ مَخْتُومٍ ؛ خِتامُهُ مِسْکٌ وَ فی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ ؛ وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنیمٍ ــــ در چهره هایشان طراوت و نشاط نعمت را مى بینى و مى شناسى. آنها از شراب زلال و دست نخورده و سربسته اى سیراب مى شوند ؛ مهرى که بر آن نهاده شده از مِشک است ؛ و پیشی گیرندگان ، در این باید بر یکدیگر پیشى گیرند. این شراب آمیخته با«تسنیم» است .»(مطففین: 23 ـ 27 ) امّا آنانکه حتّی از برگزیدگان نیز برگزیده ترند ، فراتر از جنةالاسماء به جنّةالذات بار می یابند و از چشمه ی فنا که چشمه ی تسنیم باشد سیراب می گردند ؛ همان چشمه ای که ذرّه ای از آن در رحیق مختوم ریخته و رحیقیان را مست نموده است ؛« عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُون ـــ چشمه ای که مقرّبان از آن می نوشند.» (مطففین:28)
موفق ومؤید باشید.