۱۳۹۳/۰۶/۲۴
–
۱۳۷ بازدید
قدرت معنوى انسان، بر اثر بازگشت روح به اصل خویش حاصل مى شود که بر اثر سیر و سلوک به دست مى آید. خروج از قوه و اقتضا و رسیدن به فعلیت و «شدن»، سِیر نامیده مى شود. در طبیعت، هسته و دانه خرما، اقتضاى نخل شدن دارد؛ به این معنا که اگر این هسته، تحت شرایط خاص، زیر زمین قرار گیرد و با گرما و تغذیه مناسب همراه باشد، به تدریج جوانه مى زند و سر از خاک بیرون مى آورد. حرکت هسته خرما و نخل شدن را «سیر» مى نامند.
قدرت معنوى انسان، بر اثر بازگشت روح به اصل خویش حاصل مى شود که بر اثر سیر و سلوک به دست مى آید. خروج از قوه و اقتضا و رسیدن به فعلیت و «شدن»، سِیر نامیده مى شود. در طبیعت، هسته و دانه خرما، اقتضاى نخل شدن دارد؛ به این معنا که اگر این هسته، تحت شرایط خاص، زیر زمین قرار گیرد و با گرما و تغذیه مناسب همراه باشد، به تدریج جوانه مى زند و سر از خاک بیرون مى آورد. حرکت هسته خرما و نخل شدن را «سیر» مى نامند.
در حوزه «تکامل روحى» نیز مسأله به همین شکل است. سلوک معرفتى، سیر معنوى انسان از قوه به فعلیت معنوى است که تأمین کننده غایت خلقت انسان است. سلوک الى اللَّه- که در واقع شروع بازگشت آدمى به موطن اصلى خویش است- تا مرحله وصول به خدا و جایگاه اولى روح «سلوک معنوى» نامیده مى شود. این سیر وسلوک- که قدرت معنوى خاصى براى انسان به ارمغان مى آورد- هم محصول سعى و تلاش آدمى است و هم نتیجه عنایت و تفضّل الهى.
قرآن مى فرماید:
مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ «1»؛ «کسى که عمل صالح انجام دهد، در حالى که مؤمن است- چه مرد باشد و چه زن- ما به او حیات بخشیده و او را از حیات طیّبه برخوردار مى کنیم و به بهترین صورتى جزا و نتیجه راه و روش چنین کسانى را به آنان مى دهیم».
وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا «1»؛ «هر کس در راه ما مجاهدت کند، او را به راهمان هدایت مى کنیم».
این آیات نشانگر این حقیقت است که «وصول» در پرتو تلاش آدمى و تفضل و عنایت الهى، حاصل مى شود و بر اثر آن آدمى در حوزه معنویات قدرتمند مى گردد. به هر حال نباید مسأله «عنایت الهى» را در این مهمّ نادیده انگاشت. عنایت حق در سلوک و وصول، امرى است برهانى که به طور مختصر به یک مورد آن اشاره مى شود:
«معلول» پرتوى از علت است و آنچه راهبر به سوى علت است، خود علت مى باشد. به عنوان مثال گرما معلول آتش است؛ یعنى پرتو آتش که گرما است، ما را به آتش راهنمایى مى کند. قوّه تشخیص، به عنایت حقّ به انسان اعطا شده و پرتو حق پرتو او است و راهنمایى به سوى او و چیزهاى دیگر، به عنایت حق است.
«انت الذى اشرقت الانوار فى قلوب اولیائک حتى عرفوک و وحدوک» «2»؛ «تو هستى که تجلیات را به قلوب دوستانت اشراق مى کنى تا آنان به وحدانیت تو شهود پیدا کنند».
معلول، پرتو علت و مرتبه نازل آن است؛ چگونه مى توان از معلول به علت راه یافت، اگر از ناحیه علت عنایتى به معلول نباشد؟ «1»
جز تو پیش کى برآرد بنده دست هم دعا و هم اجابت از تو است
هم ز اوّل تو دهى میل دعا تو دهى آخر دعاها را جزا
اول و آخر تویى ما در میان هیچ هیچى که ناید در بیان «2»
در حوزه «تکامل روحى» نیز مسأله به همین شکل است. سلوک معرفتى، سیر معنوى انسان از قوه به فعلیت معنوى است که تأمین کننده غایت خلقت انسان است. سلوک الى اللَّه- که در واقع شروع بازگشت آدمى به موطن اصلى خویش است- تا مرحله وصول به خدا و جایگاه اولى روح «سلوک معنوى» نامیده مى شود. این سیر وسلوک- که قدرت معنوى خاصى براى انسان به ارمغان مى آورد- هم محصول سعى و تلاش آدمى است و هم نتیجه عنایت و تفضّل الهى.
قرآن مى فرماید:
مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ «1»؛ «کسى که عمل صالح انجام دهد، در حالى که مؤمن است- چه مرد باشد و چه زن- ما به او حیات بخشیده و او را از حیات طیّبه برخوردار مى کنیم و به بهترین صورتى جزا و نتیجه راه و روش چنین کسانى را به آنان مى دهیم».
وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا «1»؛ «هر کس در راه ما مجاهدت کند، او را به راهمان هدایت مى کنیم».
این آیات نشانگر این حقیقت است که «وصول» در پرتو تلاش آدمى و تفضل و عنایت الهى، حاصل مى شود و بر اثر آن آدمى در حوزه معنویات قدرتمند مى گردد. به هر حال نباید مسأله «عنایت الهى» را در این مهمّ نادیده انگاشت. عنایت حق در سلوک و وصول، امرى است برهانى که به طور مختصر به یک مورد آن اشاره مى شود:
«معلول» پرتوى از علت است و آنچه راهبر به سوى علت است، خود علت مى باشد. به عنوان مثال گرما معلول آتش است؛ یعنى پرتو آتش که گرما است، ما را به آتش راهنمایى مى کند. قوّه تشخیص، به عنایت حقّ به انسان اعطا شده و پرتو حق پرتو او است و راهنمایى به سوى او و چیزهاى دیگر، به عنایت حق است.
«انت الذى اشرقت الانوار فى قلوب اولیائک حتى عرفوک و وحدوک» «2»؛ «تو هستى که تجلیات را به قلوب دوستانت اشراق مى کنى تا آنان به وحدانیت تو شهود پیدا کنند».
معلول، پرتو علت و مرتبه نازل آن است؛ چگونه مى توان از معلول به علت راه یافت، اگر از ناحیه علت عنایتى به معلول نباشد؟ «1»
جز تو پیش کى برآرد بنده دست هم دعا و هم اجابت از تو است
هم ز اوّل تو دهى میل دعا تو دهى آخر دعاها را جزا
اول و آخر تویى ما در میان هیچ هیچى که ناید در بیان «2»