۱۳۹۴/۰۸/۱۲
–
۸۶۶ بازدید
سلام
منشأ کفر، شرک و نفاق را از دیدگاه قرآن و روایات بررسی و توضیح کامل دهید.
یک. کفر در قرآن
منشأ کفر از دیدگاه قرآن، یا علل روان شناختى دارد یا دلایل معرفت شناختى. در روایتى از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است: «هر چیزى که به انکار و نفى منجر شود، کفر است».[1] آیات قرآن، نیز دلالت بر این حقیقت دارد که: «کافران یقین ندارند»[2] و «از عقل، برهان و تعقّل پیروى نمى کنند».[3] بعضى از آیات، عامل اصلى کفر کافران را «جهل و نادانى آنان» تلقى مى کند[4] و دسته اى از آیات، منشأ انکار آنها را «شک»[5] مى داند. برخى از آیات نیز کافران را گروهى مى داند که «از ظن و گمان» پیروى مى کنند؛[6] اما مهم ترین علل روان شناختى انکار کافران تکبّر، خودبزرگ بینى و غرور برشمرده شده است.[7]از دیدگاه قرآن، کافران علاوه بر آنکه از برهان و دلیل پیروى نمى کنند؛ براى اثبات مدعاى خود نیز دلیل و برهانى نمى آورند.[8]گفتنى است در قرآن واژه «کفر» به معناى «فسق» نیز آمده است؛[9] چنان که انکار در مقام عمل هم گاهى کفر خوانده شده است.[10] به اعتقاد علامه طباطبایى: از دیدگاه قرآن، منشأ اصلى کفر کافران، انکار معاد است که لازمه آن، انکار نبوت، وحى و دین است.[11] براساس آیات قرآن، کفر از جمله اوصافى است که شدت و ضعف مى پذیرد و براى هر مرتبه آن، اثر خاصى وجود دارد.[12]امام صادق (علیه السلام) در روایتى جالب و خواندنى «کفر» را از دیدگاه قرآن بر پنج وجه مى داند:
1. کفر و نفى؛ این کفر عبارت است از نفى و انکار ربوبیت. این گروه ـ که معتقدند نه پروردگارى است و نه بهشت و جهنمى ـ از گمان پیروى مى کنند و خداوند متعال، انذار این دسته را بى فایده دانسته است.[13] 2. انکار با معرفت؛ این کفر عبارت است از انکار منکر، در حالى که به حق و حقیقت، معرفت و علم دارد. آیات ذیل به این کفر اشاره دارد:
«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا…»[14]؛ «و با آنکه دل هایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تکبر آن را انکار کردند» و « … وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْکافِرِینَ»[15]؛ «و از دیرباز [در انتظارش ]بر کسانى که کافر شده بودند پیروزى مى جستند، ولى همین که آنچه [که اوصافش] را مى شناختند برایشان آمد، انکارش کردند. پس لعنت خدا برکافران باد».
3. کفر و انکار نعمت هاى خداوند: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّى لِیَبْلُوَنِى أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِیٌّ کَرِیمٌ»[16]؛ «[سلیمان گفت: ]این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسى مى کنم و هر کس سپاس گزارد، تنها به سود خویش سپاس مى گزارد و هر کس ناسپاسى [و کفران نعمت ]کند، بى گمان پروردگارم بى نیاز و کریم است».
4. ترک اوامر خداوند متعال: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ. ثُمَّ أَنْتُمْ هؤلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ…»[17]؛ «و چون از شما پیمان محکم گرفتیم که خون همدیگر را نریزید و یکدیگر را از سرزمین خود بیرون نکنید، سپس [به این پیمان ]اقرار کردید و خود گواهید؛ [ولى] باز همین شما هستید که یکدیگر را مى کشید و گروهى از خودتان را از دیارشان بیرون مى رانید و به گناه و تجاوز بر ضد آنان به یکدیگر کمک مى کنید و اگر به اسارت پیش شما آیند، به [دادن ]فدیه، آنان را آزاد مى کنید با آنکه [نه تنها کشتن؛ بلکه ]بیرون کردن آنان بر شما حرام شده است. آیا شما به پاره اى از کتاب (تورات) ایمان مى آورید و به پاره اى کفر مى ورزید؟» کفر اینها بدین جهت بود که اوامر خداوند متعال را ترک کردند.
5. برائت جستن: «کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى تُؤمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ»[18]؛ «به شما کفر مى ورزیم [و از شما برائت مى جوییم ]و میان ما و شما دشمنى و کینه همیشگى پدیدار شده تا وقتى که فقط به خدا ایمان آورید».
گفتنى است که کفر در قرآن، به یک معنا نیامده است. براى افزایش اطلاعات شما در این باره، توجّه به نکات ذیل سودمند است:
یکم. در قرآن کریم از هدایت ناپذیرى کافران از تعابیرى چون: «ختم»،[19] «طبع»،[20] «صرف»،[21] «غلاف»،[22] «رین»،[23] «قفل»،[24] «تقلیب»،[25] «قساوت»[26] و «مرض»[27] استفاده شده است.
دوم. به اعتقاد علامه طباطبایى، بعید نیست مقصود از «الذین کفروا» در استعمال قرآنى، سران کفار قریش در آغاز بعثت باشد؛ مگر آنکه قرینه اى برخلاف اقامه شود؛ زیرا در برخى از موارد ـ که از عدم فایده انذار کردن و انذار نکردن کافران سخن به میان آمده است ـ اگر بر همه کافران صادق باشد، باب هدایت غیرمسلمانان بسته مى شود و این برخلاف حکمت نزول قرآن و ظواهر آیات شریفه است.[28] سوم. از دیدگاه قرآن، کافران با نابود ساختن سرمایه فطرت، توفیق ایمان را از دست داده اند.[29] چهارم. کافران بر اثر جهل مرکب، خود را اهل حق مى پنداشتند؛ اما قرآن کریم آنان را غرق شده در گرداب هاى خطا دانسته است.[30] کارهایشان چون سرابى در زمینى هموار است که تشنه، آن را آبى مى پندارد تا چون بدان رسد، آن را چیزى نیابد.[31] پنجم. در روایات معصومان (علیهم السلام) ، غفلت، شک، شبهه و گناه از ارکان کفر شمارش شده است.[32] همچنین به این حقیقت اشاره شده که کافران، اگر هنگام جهل توقف و تأمل مى کردند، انکار نکرده، کافر و گمراه نمى گشتند.[33]نتیجه آنکه کفر در قرآن، به معانى متعدد آمده که یک معناى آن انکار خداوند متعال و آموزه هاى الهى است. ریشه این انکار هم در ناحیه «معرفت شناختى» است ـ که به جهل، شک و ظن اشاره شد ـ و هم در ساحت روان شناختى است که مهم ترین آن تکبّر و غرور تلقى گشته است.
دو. شرک در قرآن
به فرموده امام صادق (علیه السلام) ، کفر مقدم بر شرک است؛ زیرا «کفر» به غیر خدا نمى خواند؛ ولى «شرک» به غیر خداوند مى خواند.[34]در یک برآیند کلى از دیدگاه قرآن، شرک به دو قسم اعتقادى و اخلاقى تقسیم مى شود. امّا به یک نظر دقیق و ظریف، شرک اخلاقى نیز به شرک اعتقادى بر مى گردد. از مجموع آیات قرآن، مى توان نکات برجسته ذیل را در این باره برشمرد:
1. شرک ورزى، نشانه بى خردى است.[35]2. پندار وجودِ همانند براى خدا، برخاسته از جهل و نادانى است؛ چه اینکه براى خدا شریک و همانند پنداشتن، با علم و اندیشه صحیح ناسازگار است.[36] از این رو، از نظر قرآن ریشه شرک، «ندانستن» است و مشرکان مردمى جاهل و نادان اند.[37]3. شرک علم پذیر نیست؛ یعنى، شرک معلوم واقع نمى شود، چون معدوم بالذات است و چیزى که معدوم بالذات است، متعلّق علم قرار نمى گیرد؛ زیرا علم یک امر وجودى است و هرگز به امر عدمى تعلق نمى گیرد. خداوند متعال در سوره لقمان آیه 15 مى فرماید: «اگر پدر و مادر اصرار ورزیدند که شما به چیزى که علم ندارید شرک بورزید، از آنان اطاعت نکنید».[38]4. در بعضى از آیات، «شک» نیز منشأ شرک دانسته شده است.[39]5. پاره اى از آیات، نشانگر این حقیقت است که مشرکان، در جهل مرکب فرو رفته اند؛ یعنى، در عین اینکه جاهل اند، خود را عالم به حقیقت مى پندارند.[40]6. بر اساس بعضى از تفاسیر، سه نوع جهل دست به دست یکدیگر داده و سرچشمه شرک و بت پرستى مى گردد:
الف . جهل نسبت به خداوند و اینکه نمى تواند هیچ گونه همتا، شبیه و مانند داشته باشد.
ب . جهل انسان به مقام خویش که برتر از همه مخلوقات الهى است.
ج . جهل به جهان طبیعت و بى ارزش بودن جمادات در برابر موجودى همچون انسان.[41]7. قرآن مجید، دو انگیزه براى گرایش به شرک را مهم تلقى مى کند:
الف . تصور دور بودن خالق از مخلوق؛ خداوند متعال براى ردّ این انگیزه، آیات متعددى نازل فرموده است[42].
ب . تفویض تدبیر جهان به خدایان کوچک تر که براى ردّ آن، آیاتى نازل شده است.[43]8. مشرکان علاوه بر آنکه در شرک خود از برهان، تعقّل و دلیل سود نمى جویند، برهانى بر مدعاى خود نیز اقامه نمى کنند.[44]9. از دیدگاه قرآن، شرک ظلمى عظیم است[45]؛ زیرا با شرک مهم ترین حق و عدل (عدل توحیدى) از میان مى رود.
10. گاهى آیات قرآن، مشرکان را همسو و همسان با کافران تلقى کرده است.[46]11. علاوه بر انگیزه و دلایل معرفت شناختى، عوامل روان شناختى نیز در شرک مشرکان مطرح است؛ عواملى چون حسادت[47]، گناه[48]، دشمنى با خداوند، پیامبر و دین[49] و … .
12. بر اساس آیات قرآن، «توحید» شجره طوبایى است که برگ ها و شاخه هاى آن، اخلاق، عبادات و طاعت است؛ ولى «شرک» شجره خبیثه اى است که ریشه در جهنم دارد[50] و همواره آتش به بار مى آورد و تمام شاخه هاى آن، معصیت و تمام برگ هاى آن گناه است. این شجره خبیثه، از جهنم سر بر مى آورد و میوه آن اخلاق رذیله و کارهاى ناپسند است. از همین رو گفته اند: ممکن نیست کسى گناه کند؛ در حالى که توحیدش، توحید ناب و خالص است؛ چنان که ممکن نیست کسى مطیع خدا باشد، در حالى که مشرک است. در روایات آمده است: «زناکار زنا نمى کند، در حالى که مؤمن است و سارق دزدى نمى کند، در حالى که مؤمن است».[51]13. از دیدگاه آیات، روى آوردن به مظاهر شرک، زمینه ساز غفلت از یاد خدا و ترک نماز است[52] و شرک به خداوند، آدمى را به دلهره و هراس گرفتار مى سازد.[53]14. از یک دیدگاه، شرک در آیات قرآن، دو نوع است: شرک در طاعت و شرک در عبادت. شرک در عبادت آن است که انسان، غیر خداوند را عبادت کند و شرک در طاعت، شرکى است که آدمى از غیر خداوند ـ مثلاً شیطان ـ اطاعت و فرمان هاى او را اجرا کند. آیه «وَ ما یُؤمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»[54] ناظر به شرک در طاعت است؛ یعنى، برخى از مؤمنان هر چند خداوند را عبادت مى کنند، ولى اوامر شیطان را به کار مى بندند.[55] مراتب شرک:
شرک داراى مراتب است: قول به تعدد خدایان «شرک ظاهرى» است؛ ولى مخفى تر از آن شرک اهل کتاب است که به قرآن و نبوت خاصه ایمان نیاورده اند. مخفى تر از این، شرک کسى است که به رغم ایمان به خدا و قبول توحید، به اسباب و وسایط آن، نگاهى استقلالى دارد. از این رو به جاى آنکه به مسبّب الاسباب توجّه کند و به غیر خداوند، دیدى واسطه اى و غیر مستقل داشته باشد؛ براى آنها نوعى استقلال قائل است و در امور خود به آنها تکیه مى کند.[56] به هر روى باید توجّه کرد که شرک خفى با ایمان قابل جمع است.[57] سه. نفاق در قرآن
در این خصوص، نکات فراوانى در قرآن آمده است که طرح تفصیلى آن ممکن نیست و در اینجا تنها به ذکر چند نکته اساسى، بسنده مى شود:
1. از دیدگاه قرآن «نفاق» اظهار ایمان و پوشاندن کفر است؛ یعنى، منافقان شهادت ظاهرى مى دهند، ولى در باطن منکرند.[58]2. از دیدگاه قرآن جهل عامل اصلى نفاق است.[59]3. در بعضى از آیات، به تردید و دودلى منافقان نیز اشاره شده است.[60]4. شک نیز یکى از عوامل روى آوردن به نفاق است.[61]5. از دیدگاه قرآن، سرّ امتناع منافقان از ایمان به خدا و پیامبر (صلی الله علیه وآله) آن است که معیار شناخت آنان در جهان بینى، حس و ماده است. از این رو، ایمان به غیب و امور نامحسوس را باورى سفیهانه مى دانند و همانند کافران، وحى را افسانه مى پندارند.[62] منافقان بر اساس شناخت حسى و جهان بینى مادى خویش، مهاجران و انصار را ـ که به مبدأ و معاد و رسالت پیامبر (صلی الله علیه وآله) مؤمن بودند ـ بى خرد مى دانستند و کارهاى آنان را سفیهانه و در مقابل آنان، خود را روشنفکر تلقى مى کردند.[63]6. خاستگاه شک و ریب منافقان نیز قلب و دل بیمار آنان، دانسته شده است.[64]7. بر اساس دیدگاه برخى از مفسران، نفاق مصداقى از شرک است؛ زیرا تا اصل شرک در نهان کسى پدید نیاید، فتنه نفاق از او سر نمى زند؛ چنان که عمل منافقانه، زمینه شدت شرک را نیز فراهم مى آورد. از همین رو، گفته مى شود: «ریا ـ که اصل آن نفاق است ـ درختى است که جز شرک میوه دیگرى ندارد».[65]8. قرآن کریم، همان طور که درباره کافران سخن از غرق شدن در گرداب خطاها دارد،[66] درباره منافقان نیز سخن از غوطه ور شدن در گرداب طغیان و کوردلى دارد؛[67] زیرا در جنگ «عقل و وهم»، اگر عقل به اسارت وهم درآمد، «وهم» میدان دار صحنه ادراکى نفس مى شود و مجارى ادراک صحیح را مى بندد. چنین انسانى هرگز به اندیشه صحیح راه نیافته، اندیشه هاى باطل، صحنه نفس او را آکنده مى سازد و او در طغیان این اندیشه هاى واهى، با کوردلى حرکت مى کند.[68]9. از دیدگاه بعضى از آیات قرآن، منافقان در برخى از احکام با کافران شریک اند؛ مثلاً سقوط در آتش قهر خدا، هم به منافقان نسبت داده شده و هم به کافران.[69]10. پاره اى از آیات، بیانگر این حقیقت است که منافقان در بعضى احکام با مشرکان شریک اند؛ مانند حرمان از غفران الهى. قرآن درباره مشرکان مى فرماید: «خداوند آنان را مشمول غفران خود نمى سازد».[70] این عدم شمول «غفران الهى» را نسبت به منافقان نیز مطرح کرده، مى فرماید: «براى آنان یکسان است: چه بر ایشان آمرزش بخواهى یا برایشان آمرزش نخواهى؛ خدا هرگز بر ایشان نخواهد بخشود».[71]آن منافق، مشک بر تن مى نهد
روح را در قعر گلخن مى نهد
بر زبان، نام حق و در جان او
گندها از فکر بى ایمان او
ذکر با او همچو سبزه گلخنست
بر سر مبرز گلست و سوسنست
آن نبات آنجا یقین عاریست
جاى آن گل مجلس ست و عشرتست[72]در برخى از آیات قرآن، منافقان از کافران بدتر تلقى شده اند.[73] سرّ این حقیقت از دیدگاه آیت للّه جوادى آملى آن است که: «اولاً، منافقان از کافران و مشرکان زیان بارتراند. ثانیا، منافقان هر چند مانند کافران در درون منکر دینند؛ ولى اهل کتمان، دروغ، خدعه و استهزا نیز هستند. کسى که کفرش، کفر محض است، دیگر به این پلیدى هاى نفسانى مبتلا نیست؛ ولى کفر منافق آمیخته با این بدى ها است».[74]
پی نوشت ها:
[1]. میزان الحکمه، ج 8، ص 399، ح 17391.
[2]. طور 52، آیه 36.
[3]. المیزان، ج 15، ص 222.
[4]. توبه 9، آیه 97؛ اعراف (7)، آیه 138؛ احقاف (46)، آیه 23.
[5]. ابراهیم 14، آیه 10.
[6]. بقره 2، آیه 78.
[7]. نگا: اعراف 7، آیه 77 ـ المیزان، ج 17، ص 402.
[8]. مؤمنون 23، آیه 117.
[9]. آل عمران 3، آیه 97؛ المیزان، ج 2، ص 202.
[10]. نحل 16 آیه 13؛ المیزان، ج 12، ص 315 و 316.
[11]. المیزان، ج 15، ص 187.
[12]. نساء 4، آیه 138؛ مائده (5)، آیه 64 و 68؛ تفسیر تسنیم، ج 2، ص 222.
[13]. بقره 2، آیه 78.
[14]. نمل 27، آیه 14.
[15]. بقره 2، آیه 89.
[16]. نمل 27، آیه 40 و نیز نگا: ابراهیم (14)، آیه 7؛ بقره (2)، آیه 152.
[17]. بقره 2، آیه 84 و 85.
[18]. ممتحنه 60، آیه 4؛ همچنین نگا: ابراهیم (14)، آیه 22؛ عنکبوت (29)، آیه 25.
[19]. بقره 2، آیه 7.
[20]. نحل 16، آیه 108.
[21]. توبه 9، آیه 127.
[22]. بقره 2، آیه 88.
[23]. متففین 83، آیه 14.
[24]. محمد 47، آیه 24.
[25]. انعام6، آیه 110.
[26]. بقره 2، آیه 74.
[27]. بقره 2، آیه 10.
[28]. المیزان، ج 1، ص 52.
[29]. انعام 6، آیه 12.
[30]. بقره 2، آیه 81.
[31]. نور 24، آیه 39.
[32]. میزان الحکمه، ج 8، ص 400، ح 17399 و 17400 و ص 404.
[33]. همان، ج 2، ص 153، ح 2813 ـ 2814.
[34]. همان، ج 8، ص 399، ح 17394.
[35]. بقره 2، آیه 170.
[36]. بقره 2، آیه 22.
[37]. روم 20، آیات 30 ـ 32؛ یوسف (12)، آیه 39 و 40؛ بقره (2)، آیه 118 و 113.
[38]. نگا: عبداللّه جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن، ج 4، ص 138و139.
[39]. نمل 27، آیه 66؛ هود (11)، آیه 62 و 110.
[40]. یس 36، آیات 6 و 9 و 10؛ روم (30)، آیه 59.
[41]. نگا: پیام قرآن، ج اوّل، صص 86 ـ 87.
[42]. نگا: ق 50، آیه 16؛ زمر (39)، آیه 36؛ غافر (40)، آیه 60؛ آل عمران (3)، آیه 29.
[43]. نگا: اعراف 7، آیه 54؛ یونس (10)، آیه 31 و 32.
[44]. مؤمنون 23، آیه 117.
[45]. لقمان 31، آیه 13.
[46]. توبه 9، آیه 30 و المیزان، ج 4، ص 371.
[47]. نساء 4، آیه 54.
[48]. آل عمران 3، آیه 112.
[49]. مدثر 73، آیات 11 ـ 25.
[50]. صافات 37، آیه 64 و 65.
[51]. بحارالانوار، ج 66، ص 63، ح 7 و 8 و ص 67، ح 17، کافى، ج 2، ص 32، ح 1؛ نگا: جوادى آملى، عبداللّه ، تفسیر موضوعى قرآن، ج 7، ص 384.
[52]. مائده 5، آیه 91.
[53]. بقره 2، آیه 113.
[54]. یوسف 12، آیه 106.
[55]. نگا: المیزان، ج 11، ص 280.
[56]. نگا: همان، ج 2، ص 202 و ج 4، ص 371.
[57]. همان، ج 11، ص 276.
[58]. منافقون 63، آیات 1 ـ 3؛ آل عمران (3)، آیه 167 و المیزان، ج 9، ص 325 و ج 19، ص 278.
[59]. توبه 9، آیه 97.
[60]. نساء 4، آیه 143 و المیزان، ج 5، صص 116 ـ 117.
[61]. ص 38، آیه 8؛ ابراهیم (14)، آیه 9.
[62]. نحل 16، آیه 22.
[63]. تفسیر تسنیم، ج 2، ص 278.
[64]. توبه 9، آیه 45؛ تفسیر تسنیم، ج 2، ص 137؛ المیزان، ج 5، ص 118.
[65]. تفسیر تسنیم، ج 2، ص 262.
[66]. بقره 2، آیه 81.
[67]. بقره 2، آیه 15.
[68]. نگا: تفسیر تسنیم، ج 2، ص 291.
[69]. نساء 4، آیه 140.
[70]. توبه 9، آیه 113؛ نساء (4)، آیه 116.
[71]. منافقون 63، آیه 6.
[72]. مثنوى، دفتر دوم، ابیات 268 ـ 271.
[73]. نساء 4، آیه 145.
[74]. تفسیر تسنیم، ج 2، صص 246 ـ 250.
منشأ کفر از دیدگاه قرآن، یا علل روان شناختى دارد یا دلایل معرفت شناختى. در روایتى از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است: «هر چیزى که به انکار و نفى منجر شود، کفر است».[1] آیات قرآن، نیز دلالت بر این حقیقت دارد که: «کافران یقین ندارند»[2] و «از عقل، برهان و تعقّل پیروى نمى کنند».[3] بعضى از آیات، عامل اصلى کفر کافران را «جهل و نادانى آنان» تلقى مى کند[4] و دسته اى از آیات، منشأ انکار آنها را «شک»[5] مى داند. برخى از آیات نیز کافران را گروهى مى داند که «از ظن و گمان» پیروى مى کنند؛[6] اما مهم ترین علل روان شناختى انکار کافران تکبّر، خودبزرگ بینى و غرور برشمرده شده است.[7]از دیدگاه قرآن، کافران علاوه بر آنکه از برهان و دلیل پیروى نمى کنند؛ براى اثبات مدعاى خود نیز دلیل و برهانى نمى آورند.[8]گفتنى است در قرآن واژه «کفر» به معناى «فسق» نیز آمده است؛[9] چنان که انکار در مقام عمل هم گاهى کفر خوانده شده است.[10] به اعتقاد علامه طباطبایى: از دیدگاه قرآن، منشأ اصلى کفر کافران، انکار معاد است که لازمه آن، انکار نبوت، وحى و دین است.[11] براساس آیات قرآن، کفر از جمله اوصافى است که شدت و ضعف مى پذیرد و براى هر مرتبه آن، اثر خاصى وجود دارد.[12]امام صادق (علیه السلام) در روایتى جالب و خواندنى «کفر» را از دیدگاه قرآن بر پنج وجه مى داند:
1. کفر و نفى؛ این کفر عبارت است از نفى و انکار ربوبیت. این گروه ـ که معتقدند نه پروردگارى است و نه بهشت و جهنمى ـ از گمان پیروى مى کنند و خداوند متعال، انذار این دسته را بى فایده دانسته است.[13] 2. انکار با معرفت؛ این کفر عبارت است از انکار منکر، در حالى که به حق و حقیقت، معرفت و علم دارد. آیات ذیل به این کفر اشاره دارد:
«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا…»[14]؛ «و با آنکه دل هایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تکبر آن را انکار کردند» و « … وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْکافِرِینَ»[15]؛ «و از دیرباز [در انتظارش ]بر کسانى که کافر شده بودند پیروزى مى جستند، ولى همین که آنچه [که اوصافش] را مى شناختند برایشان آمد، انکارش کردند. پس لعنت خدا برکافران باد».
3. کفر و انکار نعمت هاى خداوند: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّى لِیَبْلُوَنِى أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِیٌّ کَرِیمٌ»[16]؛ «[سلیمان گفت: ]این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسى مى کنم و هر کس سپاس گزارد، تنها به سود خویش سپاس مى گزارد و هر کس ناسپاسى [و کفران نعمت ]کند، بى گمان پروردگارم بى نیاز و کریم است».
4. ترک اوامر خداوند متعال: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ. ثُمَّ أَنْتُمْ هؤلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ…»[17]؛ «و چون از شما پیمان محکم گرفتیم که خون همدیگر را نریزید و یکدیگر را از سرزمین خود بیرون نکنید، سپس [به این پیمان ]اقرار کردید و خود گواهید؛ [ولى] باز همین شما هستید که یکدیگر را مى کشید و گروهى از خودتان را از دیارشان بیرون مى رانید و به گناه و تجاوز بر ضد آنان به یکدیگر کمک مى کنید و اگر به اسارت پیش شما آیند، به [دادن ]فدیه، آنان را آزاد مى کنید با آنکه [نه تنها کشتن؛ بلکه ]بیرون کردن آنان بر شما حرام شده است. آیا شما به پاره اى از کتاب (تورات) ایمان مى آورید و به پاره اى کفر مى ورزید؟» کفر اینها بدین جهت بود که اوامر خداوند متعال را ترک کردند.
5. برائت جستن: «کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى تُؤمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ»[18]؛ «به شما کفر مى ورزیم [و از شما برائت مى جوییم ]و میان ما و شما دشمنى و کینه همیشگى پدیدار شده تا وقتى که فقط به خدا ایمان آورید».
گفتنى است که کفر در قرآن، به یک معنا نیامده است. براى افزایش اطلاعات شما در این باره، توجّه به نکات ذیل سودمند است:
یکم. در قرآن کریم از هدایت ناپذیرى کافران از تعابیرى چون: «ختم»،[19] «طبع»،[20] «صرف»،[21] «غلاف»،[22] «رین»،[23] «قفل»،[24] «تقلیب»،[25] «قساوت»[26] و «مرض»[27] استفاده شده است.
دوم. به اعتقاد علامه طباطبایى، بعید نیست مقصود از «الذین کفروا» در استعمال قرآنى، سران کفار قریش در آغاز بعثت باشد؛ مگر آنکه قرینه اى برخلاف اقامه شود؛ زیرا در برخى از موارد ـ که از عدم فایده انذار کردن و انذار نکردن کافران سخن به میان آمده است ـ اگر بر همه کافران صادق باشد، باب هدایت غیرمسلمانان بسته مى شود و این برخلاف حکمت نزول قرآن و ظواهر آیات شریفه است.[28] سوم. از دیدگاه قرآن، کافران با نابود ساختن سرمایه فطرت، توفیق ایمان را از دست داده اند.[29] چهارم. کافران بر اثر جهل مرکب، خود را اهل حق مى پنداشتند؛ اما قرآن کریم آنان را غرق شده در گرداب هاى خطا دانسته است.[30] کارهایشان چون سرابى در زمینى هموار است که تشنه، آن را آبى مى پندارد تا چون بدان رسد، آن را چیزى نیابد.[31] پنجم. در روایات معصومان (علیهم السلام) ، غفلت، شک، شبهه و گناه از ارکان کفر شمارش شده است.[32] همچنین به این حقیقت اشاره شده که کافران، اگر هنگام جهل توقف و تأمل مى کردند، انکار نکرده، کافر و گمراه نمى گشتند.[33]نتیجه آنکه کفر در قرآن، به معانى متعدد آمده که یک معناى آن انکار خداوند متعال و آموزه هاى الهى است. ریشه این انکار هم در ناحیه «معرفت شناختى» است ـ که به جهل، شک و ظن اشاره شد ـ و هم در ساحت روان شناختى است که مهم ترین آن تکبّر و غرور تلقى گشته است.
دو. شرک در قرآن
به فرموده امام صادق (علیه السلام) ، کفر مقدم بر شرک است؛ زیرا «کفر» به غیر خدا نمى خواند؛ ولى «شرک» به غیر خداوند مى خواند.[34]در یک برآیند کلى از دیدگاه قرآن، شرک به دو قسم اعتقادى و اخلاقى تقسیم مى شود. امّا به یک نظر دقیق و ظریف، شرک اخلاقى نیز به شرک اعتقادى بر مى گردد. از مجموع آیات قرآن، مى توان نکات برجسته ذیل را در این باره برشمرد:
1. شرک ورزى، نشانه بى خردى است.[35]2. پندار وجودِ همانند براى خدا، برخاسته از جهل و نادانى است؛ چه اینکه براى خدا شریک و همانند پنداشتن، با علم و اندیشه صحیح ناسازگار است.[36] از این رو، از نظر قرآن ریشه شرک، «ندانستن» است و مشرکان مردمى جاهل و نادان اند.[37]3. شرک علم پذیر نیست؛ یعنى، شرک معلوم واقع نمى شود، چون معدوم بالذات است و چیزى که معدوم بالذات است، متعلّق علم قرار نمى گیرد؛ زیرا علم یک امر وجودى است و هرگز به امر عدمى تعلق نمى گیرد. خداوند متعال در سوره لقمان آیه 15 مى فرماید: «اگر پدر و مادر اصرار ورزیدند که شما به چیزى که علم ندارید شرک بورزید، از آنان اطاعت نکنید».[38]4. در بعضى از آیات، «شک» نیز منشأ شرک دانسته شده است.[39]5. پاره اى از آیات، نشانگر این حقیقت است که مشرکان، در جهل مرکب فرو رفته اند؛ یعنى، در عین اینکه جاهل اند، خود را عالم به حقیقت مى پندارند.[40]6. بر اساس بعضى از تفاسیر، سه نوع جهل دست به دست یکدیگر داده و سرچشمه شرک و بت پرستى مى گردد:
الف . جهل نسبت به خداوند و اینکه نمى تواند هیچ گونه همتا، شبیه و مانند داشته باشد.
ب . جهل انسان به مقام خویش که برتر از همه مخلوقات الهى است.
ج . جهل به جهان طبیعت و بى ارزش بودن جمادات در برابر موجودى همچون انسان.[41]7. قرآن مجید، دو انگیزه براى گرایش به شرک را مهم تلقى مى کند:
الف . تصور دور بودن خالق از مخلوق؛ خداوند متعال براى ردّ این انگیزه، آیات متعددى نازل فرموده است[42].
ب . تفویض تدبیر جهان به خدایان کوچک تر که براى ردّ آن، آیاتى نازل شده است.[43]8. مشرکان علاوه بر آنکه در شرک خود از برهان، تعقّل و دلیل سود نمى جویند، برهانى بر مدعاى خود نیز اقامه نمى کنند.[44]9. از دیدگاه قرآن، شرک ظلمى عظیم است[45]؛ زیرا با شرک مهم ترین حق و عدل (عدل توحیدى) از میان مى رود.
10. گاهى آیات قرآن، مشرکان را همسو و همسان با کافران تلقى کرده است.[46]11. علاوه بر انگیزه و دلایل معرفت شناختى، عوامل روان شناختى نیز در شرک مشرکان مطرح است؛ عواملى چون حسادت[47]، گناه[48]، دشمنى با خداوند، پیامبر و دین[49] و … .
12. بر اساس آیات قرآن، «توحید» شجره طوبایى است که برگ ها و شاخه هاى آن، اخلاق، عبادات و طاعت است؛ ولى «شرک» شجره خبیثه اى است که ریشه در جهنم دارد[50] و همواره آتش به بار مى آورد و تمام شاخه هاى آن، معصیت و تمام برگ هاى آن گناه است. این شجره خبیثه، از جهنم سر بر مى آورد و میوه آن اخلاق رذیله و کارهاى ناپسند است. از همین رو گفته اند: ممکن نیست کسى گناه کند؛ در حالى که توحیدش، توحید ناب و خالص است؛ چنان که ممکن نیست کسى مطیع خدا باشد، در حالى که مشرک است. در روایات آمده است: «زناکار زنا نمى کند، در حالى که مؤمن است و سارق دزدى نمى کند، در حالى که مؤمن است».[51]13. از دیدگاه آیات، روى آوردن به مظاهر شرک، زمینه ساز غفلت از یاد خدا و ترک نماز است[52] و شرک به خداوند، آدمى را به دلهره و هراس گرفتار مى سازد.[53]14. از یک دیدگاه، شرک در آیات قرآن، دو نوع است: شرک در طاعت و شرک در عبادت. شرک در عبادت آن است که انسان، غیر خداوند را عبادت کند و شرک در طاعت، شرکى است که آدمى از غیر خداوند ـ مثلاً شیطان ـ اطاعت و فرمان هاى او را اجرا کند. آیه «وَ ما یُؤمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»[54] ناظر به شرک در طاعت است؛ یعنى، برخى از مؤمنان هر چند خداوند را عبادت مى کنند، ولى اوامر شیطان را به کار مى بندند.[55] مراتب شرک:
شرک داراى مراتب است: قول به تعدد خدایان «شرک ظاهرى» است؛ ولى مخفى تر از آن شرک اهل کتاب است که به قرآن و نبوت خاصه ایمان نیاورده اند. مخفى تر از این، شرک کسى است که به رغم ایمان به خدا و قبول توحید، به اسباب و وسایط آن، نگاهى استقلالى دارد. از این رو به جاى آنکه به مسبّب الاسباب توجّه کند و به غیر خداوند، دیدى واسطه اى و غیر مستقل داشته باشد؛ براى آنها نوعى استقلال قائل است و در امور خود به آنها تکیه مى کند.[56] به هر روى باید توجّه کرد که شرک خفى با ایمان قابل جمع است.[57] سه. نفاق در قرآن
در این خصوص، نکات فراوانى در قرآن آمده است که طرح تفصیلى آن ممکن نیست و در اینجا تنها به ذکر چند نکته اساسى، بسنده مى شود:
1. از دیدگاه قرآن «نفاق» اظهار ایمان و پوشاندن کفر است؛ یعنى، منافقان شهادت ظاهرى مى دهند، ولى در باطن منکرند.[58]2. از دیدگاه قرآن جهل عامل اصلى نفاق است.[59]3. در بعضى از آیات، به تردید و دودلى منافقان نیز اشاره شده است.[60]4. شک نیز یکى از عوامل روى آوردن به نفاق است.[61]5. از دیدگاه قرآن، سرّ امتناع منافقان از ایمان به خدا و پیامبر (صلی الله علیه وآله) آن است که معیار شناخت آنان در جهان بینى، حس و ماده است. از این رو، ایمان به غیب و امور نامحسوس را باورى سفیهانه مى دانند و همانند کافران، وحى را افسانه مى پندارند.[62] منافقان بر اساس شناخت حسى و جهان بینى مادى خویش، مهاجران و انصار را ـ که به مبدأ و معاد و رسالت پیامبر (صلی الله علیه وآله) مؤمن بودند ـ بى خرد مى دانستند و کارهاى آنان را سفیهانه و در مقابل آنان، خود را روشنفکر تلقى مى کردند.[63]6. خاستگاه شک و ریب منافقان نیز قلب و دل بیمار آنان، دانسته شده است.[64]7. بر اساس دیدگاه برخى از مفسران، نفاق مصداقى از شرک است؛ زیرا تا اصل شرک در نهان کسى پدید نیاید، فتنه نفاق از او سر نمى زند؛ چنان که عمل منافقانه، زمینه شدت شرک را نیز فراهم مى آورد. از همین رو، گفته مى شود: «ریا ـ که اصل آن نفاق است ـ درختى است که جز شرک میوه دیگرى ندارد».[65]8. قرآن کریم، همان طور که درباره کافران سخن از غرق شدن در گرداب خطاها دارد،[66] درباره منافقان نیز سخن از غوطه ور شدن در گرداب طغیان و کوردلى دارد؛[67] زیرا در جنگ «عقل و وهم»، اگر عقل به اسارت وهم درآمد، «وهم» میدان دار صحنه ادراکى نفس مى شود و مجارى ادراک صحیح را مى بندد. چنین انسانى هرگز به اندیشه صحیح راه نیافته، اندیشه هاى باطل، صحنه نفس او را آکنده مى سازد و او در طغیان این اندیشه هاى واهى، با کوردلى حرکت مى کند.[68]9. از دیدگاه بعضى از آیات قرآن، منافقان در برخى از احکام با کافران شریک اند؛ مثلاً سقوط در آتش قهر خدا، هم به منافقان نسبت داده شده و هم به کافران.[69]10. پاره اى از آیات، بیانگر این حقیقت است که منافقان در بعضى احکام با مشرکان شریک اند؛ مانند حرمان از غفران الهى. قرآن درباره مشرکان مى فرماید: «خداوند آنان را مشمول غفران خود نمى سازد».[70] این عدم شمول «غفران الهى» را نسبت به منافقان نیز مطرح کرده، مى فرماید: «براى آنان یکسان است: چه بر ایشان آمرزش بخواهى یا برایشان آمرزش نخواهى؛ خدا هرگز بر ایشان نخواهد بخشود».[71]آن منافق، مشک بر تن مى نهد
روح را در قعر گلخن مى نهد
بر زبان، نام حق و در جان او
گندها از فکر بى ایمان او
ذکر با او همچو سبزه گلخنست
بر سر مبرز گلست و سوسنست
آن نبات آنجا یقین عاریست
جاى آن گل مجلس ست و عشرتست[72]در برخى از آیات قرآن، منافقان از کافران بدتر تلقى شده اند.[73] سرّ این حقیقت از دیدگاه آیت للّه جوادى آملى آن است که: «اولاً، منافقان از کافران و مشرکان زیان بارتراند. ثانیا، منافقان هر چند مانند کافران در درون منکر دینند؛ ولى اهل کتمان، دروغ، خدعه و استهزا نیز هستند. کسى که کفرش، کفر محض است، دیگر به این پلیدى هاى نفسانى مبتلا نیست؛ ولى کفر منافق آمیخته با این بدى ها است».[74]
پی نوشت ها:
[1]. میزان الحکمه، ج 8، ص 399، ح 17391.
[2]. طور 52، آیه 36.
[3]. المیزان، ج 15، ص 222.
[4]. توبه 9، آیه 97؛ اعراف (7)، آیه 138؛ احقاف (46)، آیه 23.
[5]. ابراهیم 14، آیه 10.
[6]. بقره 2، آیه 78.
[7]. نگا: اعراف 7، آیه 77 ـ المیزان، ج 17، ص 402.
[8]. مؤمنون 23، آیه 117.
[9]. آل عمران 3، آیه 97؛ المیزان، ج 2، ص 202.
[10]. نحل 16 آیه 13؛ المیزان، ج 12، ص 315 و 316.
[11]. المیزان، ج 15، ص 187.
[12]. نساء 4، آیه 138؛ مائده (5)، آیه 64 و 68؛ تفسیر تسنیم، ج 2، ص 222.
[13]. بقره 2، آیه 78.
[14]. نمل 27، آیه 14.
[15]. بقره 2، آیه 89.
[16]. نمل 27، آیه 40 و نیز نگا: ابراهیم (14)، آیه 7؛ بقره (2)، آیه 152.
[17]. بقره 2، آیه 84 و 85.
[18]. ممتحنه 60، آیه 4؛ همچنین نگا: ابراهیم (14)، آیه 22؛ عنکبوت (29)، آیه 25.
[19]. بقره 2، آیه 7.
[20]. نحل 16، آیه 108.
[21]. توبه 9، آیه 127.
[22]. بقره 2، آیه 88.
[23]. متففین 83، آیه 14.
[24]. محمد 47، آیه 24.
[25]. انعام6، آیه 110.
[26]. بقره 2، آیه 74.
[27]. بقره 2، آیه 10.
[28]. المیزان، ج 1، ص 52.
[29]. انعام 6، آیه 12.
[30]. بقره 2، آیه 81.
[31]. نور 24، آیه 39.
[32]. میزان الحکمه، ج 8، ص 400، ح 17399 و 17400 و ص 404.
[33]. همان، ج 2، ص 153، ح 2813 ـ 2814.
[34]. همان، ج 8، ص 399، ح 17394.
[35]. بقره 2، آیه 170.
[36]. بقره 2، آیه 22.
[37]. روم 20، آیات 30 ـ 32؛ یوسف (12)، آیه 39 و 40؛ بقره (2)، آیه 118 و 113.
[38]. نگا: عبداللّه جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن، ج 4، ص 138و139.
[39]. نمل 27، آیه 66؛ هود (11)، آیه 62 و 110.
[40]. یس 36، آیات 6 و 9 و 10؛ روم (30)، آیه 59.
[41]. نگا: پیام قرآن، ج اوّل، صص 86 ـ 87.
[42]. نگا: ق 50، آیه 16؛ زمر (39)، آیه 36؛ غافر (40)، آیه 60؛ آل عمران (3)، آیه 29.
[43]. نگا: اعراف 7، آیه 54؛ یونس (10)، آیه 31 و 32.
[44]. مؤمنون 23، آیه 117.
[45]. لقمان 31، آیه 13.
[46]. توبه 9، آیه 30 و المیزان، ج 4، ص 371.
[47]. نساء 4، آیه 54.
[48]. آل عمران 3، آیه 112.
[49]. مدثر 73، آیات 11 ـ 25.
[50]. صافات 37، آیه 64 و 65.
[51]. بحارالانوار، ج 66، ص 63، ح 7 و 8 و ص 67، ح 17، کافى، ج 2، ص 32، ح 1؛ نگا: جوادى آملى، عبداللّه ، تفسیر موضوعى قرآن، ج 7، ص 384.
[52]. مائده 5، آیه 91.
[53]. بقره 2، آیه 113.
[54]. یوسف 12، آیه 106.
[55]. نگا: المیزان، ج 11، ص 280.
[56]. نگا: همان، ج 2، ص 202 و ج 4، ص 371.
[57]. همان، ج 11، ص 276.
[58]. منافقون 63، آیات 1 ـ 3؛ آل عمران (3)، آیه 167 و المیزان، ج 9، ص 325 و ج 19، ص 278.
[59]. توبه 9، آیه 97.
[60]. نساء 4، آیه 143 و المیزان، ج 5، صص 116 ـ 117.
[61]. ص 38، آیه 8؛ ابراهیم (14)، آیه 9.
[62]. نحل 16، آیه 22.
[63]. تفسیر تسنیم، ج 2، ص 278.
[64]. توبه 9، آیه 45؛ تفسیر تسنیم، ج 2، ص 137؛ المیزان، ج 5، ص 118.
[65]. تفسیر تسنیم، ج 2، ص 262.
[66]. بقره 2، آیه 81.
[67]. بقره 2، آیه 15.
[68]. نگا: تفسیر تسنیم، ج 2، ص 291.
[69]. نساء 4، آیه 140.
[70]. توبه 9، آیه 113؛ نساء (4)، آیه 116.
[71]. منافقون 63، آیه 6.
[72]. مثنوى، دفتر دوم، ابیات 268 ـ 271.
[73]. نساء 4، آیه 145.
[74]. تفسیر تسنیم، ج 2، صص 246 ـ 250.