۱۳۹۸/۰۱/۱۶
–
۱۴۰۷ بازدید
فتنه قرامطه چه بود؟
در منابع اهل سنت و ـ به پیروى از آنها ـ در منابع غربى، حمدان قرمط شاگرد و مرید عبداللّه بن میمون قداح معرفى شده که گویا در شکل گیرى اندیشه هاى حمدان قرمط نقش عمده اى داشته است، آنگاه عبداللّه بن میمون را از موالى امام جعفر صادق ـ ع ـ شمرده. گاهى او را از اصل یهودى1 و گاهى دیصانى2 و گاهى ایرانى مجوسى3 دانسته اند و نسب فاطمیان مصر را نیز به او رسانیده اند.4
این در حالى است که در منابع شیعى، عبدالله بن میمون توثیق شده و چنانکه خواهیم دید، هیچگونه احتمالى درباره قرمطى یا اسماعیلى بودن او داده نشده است.
پیش از نقل جملاتى از علماى رجال شیعه درباره عبدالله بن میمون، توجه خوانندگان عزیز را به چند نمونه از اظهارات نویسندگان دیگر جلب مى کنیم:
ابن ندیم از شخصى به نام ابوعبداللّه بن رزام که در ردّ اسماعیلیه کتابى نوشته است، چنین نقل مى کند (و البته صحت و سقم مطلب را به عهده نمى گیرد):
«میمون قداح در ابتدا از پیروان ابوالخطاب بود و دعوى بر الوهیت على بن ابیطالب مى کرد او و پسرش عبداللّه، دیصانى مذهب و از محلى در نزدیکى اهواز بودند و پسرش عبداللّه مدت زیادى ادعاى پیامبرى کرد و شعبده باز و نیرنگ باز بود… او به سلمیه نزدیک حمص گریخت و در آنجا مردى به نام حمدان بن اشعث ملقّب به «قرمط»… دعوت او را پذیرفت…»5
خواجه رشیدالدین پس از ذکر متفرق شدن اصحاب محمد بن اسماعیل بن جعفر مى گوید: «عبدالله بن میمون قداح که به زى صوم و صلاة و طاعات متحلى بود، به عسکر مکرم مقام کرد… و از آنجا به کوهستان عجم اهواز آمد و مردم را دعوت مى کرد و خلفاى خود را به جانب عراق و رى و اصفهان و قم و همدان فرستاد.6
فخر رازى در معرفى فرقه باطنیه مى گوید:
نقل شده که یک مرد اهوازى که عبدالله بن میمون قداح نام داشت و از زنادقه بود، پیش جعفر صادق رفت و اکثر اوقات در خدمت فرزندش اسماعیل بود پس از مرگ
اسماعیل در خدمت فرزند او محمد قرار گرفت و چون محمد از دنیا رفت… مدعى شد که محمد را فرزندى است که باید از او اطاعت کرد و زندقه را به او یاد داد…7
بطورى که ملاحظه مى فرمایید عبدالله بن میمون به عنوان پایه گذار باطنیه و قرامطه و مردى شیّاد و دروغگو معرفى شده است. در صورتى که در منابع شیعى او یکى از اصحاب خاص امام باقر و امام صادق شناخته شده که از آنها نقل حدیث مى کرد.
نجاشى در رجال خود مى نویسد:
عبدالله بن میمون الأسود القداح برده آزاد شده بنى مخزوم… از امام صادق ـ ع ـ روایت مى کرد و مردى ثقه بود و کتابهاى «مبعث النبى» و «صفة الجنة و النار» از اوست.8
با وجود توثیق رجالى مهمى چون نجاشى، تردیدى در جلالت قدر عبداللّه بن میمون نمى ماند، بخصوص این که در کتب رجالى ما هیچگونه قدحى درباره او نقل نشده و اگر او اسماعیلى بود بدون شک علماى رجال بیان مى کردند; زیرا بطورى که مى دانیم رجالیون ما حسّاسیت عجیبى درباره ذکر مذهب انحرافى شخص دارند. تنها نقطه مبهمى که وجود دارد، عبارتى است که کشى در باره او دارد. کشى پس از نقل حدیثى از امام باقر در تأیید عبدالله بن میمون مى گوید: عبدالله بن میمون به «تزید» (کذا) قائل بود.9
منظور از کلمه «تزید» روشن نیست بعضى ها آن را به معناى «دوست داشتن زید» گرفته اند و بعضى دیگر احتمالات بى ربط دیگرى داده اند.10 دیگر این که در کتب ملل و نحلى که از طرف شیعه نوشته شده مانند فرق الشیعه نوبختى و المقالات و الفرق اشعرى در معرفى اسماعیلیه و قرامطه نامى از ابن میمون برده نشده است و همچنین ثابت بن سنان که خود معاصر با حمدان قرمط بود و کتابى تحت عنوان «تاریخ اخبار القرامطه» نوشته است ابداً اسمى از عبداللّه بن میمون نمى برد.
بهرحال از نظر منابع شیعى عبداللّه بن میمون هیچگونه ارتباطى با قرامطه نداشته است. آنچه مسلم است این است که مؤسّس فرقه قرامطه، از فرق اسماعیلیه، شخصى به نام حمدان بن اشعث قرمطى بود که پس از مرگ محمد بن اسماعیل بن جعفر از پیروان او جدا شد و با اظهار عقاید خاصى، انشعابى در اسماعیلیه به وجود آورد. بنا به نقل ابن ندیم، حمدان قرمط در قریه اى به نام «قس بهرام» کشاورزى و گاودارى مى کرد و آدم بسیار باهوشى بود و مرد دانشمندى به نام «عبدان» که کتابهایى را تصنیف کرده بود به او گروید و مبلّغانى را به سواد کوفه گسیل داشتند.11
واژه «قـرامطـه»
دیدیم که نام فرقه «قرامطه» از لقب بنیانگذار آن حمدان قرمط اخذ شده است اکنون باید دید که این واژه به چه معنایى است و چرا به حمدان، «قرمط» گفته مى شد. در اینجا احتمال هاى مختلفى داده شده که مهمترین آنها را مى آوریم:
ـ ابن ندیم گفته: از آن جهت به حمدان، «قرمط» گفته مى شد که قدى کوتاه داشت.12
ـ بغدادى گفته: او در راه رفتن گامهاى کوتاهى برمى داشت و یا در نوشتن میان خطوط فاصله کمى مى داد.13
ـ ابن منظور بى آنکه اشاره اى به وجه تسمیه قرامطه کند گفته است: قرمطه به معناى برداشتن گامهاى کوتاه و هم به معناى نزدیک هم نوشتن و دقت در آن آمده است.14
ـ جرجانى گفته: قرمط نام یکى از روستاهاى واسط است15 و ابى خلف اشعرى لقب حمدان را «قرمطویه» ذکر مى کند.16
ـ آقاى دکتر مشکور از طبرى و ثابت بن سنان نقل کرده که این واژه به معناى کرمیتى یعنى سرخى چشم است و از ابن جوزى نقل کرده که کرمیتى به معناى قوّت بینایى و تیزبینى است، سپس اضافه کرده: چنین مى نماید این کلمه از لهجه آرامى محلىِ شهرِ واسط به عاریت گرفته شده باشد که در آن قرمط هنوز به معناى تدلیس کننده است. کارل فولدرس مى گوید: کلمه قرمط با ریشه یونانى «قرّماطا» به معناى حرف، ارتباط دارد. همچنین نام قرمط به خط ویژه نسخى اطلاق مى شود و الفباى سرّى قرمط نیز در متون یمنى وجود دارد.17
ـ لوئى ماسینیون که تحقیقى درباره قرامطه دارد از «ولرز» نقل کرده که این واژه را با یکى از کلمات یونانى یکى دانسته ولى احتمال دارد که این اصطلاح مشتق از گویش محلى آرامى شهر واسط باشد; یعنى در جایى که قرمطا معناى مدلّس مى داده است… اصطلاح قرمط از نظر خط شناسى به خطى اطلاق مى شد که خط نسخى نام داشت. اخیراً «گریفینى» در متون یمنى به الفباى ویژه قرمطى برخورده که سرى بوده است.18
ـ بطروسْفکى پس از نقل گفته هاى ماسینیون در پاورقى کتاب خود از «ایوانوف» نقل کرده که گفته: کلمه قرمط از «قرمیثه» مأخوذ است که به معناى کشاورز، روستایى در لهجه سریانى بین النهرین سفلى; یعنى زبان آرامى مى باشد.19
ما تصوّر مى کنیم که اگر این لقب را مخالفان قرامطه به رهبر آنها داده باشد، معناى تدلیس و مدلس مناسبتر است، بخصوص این که به عبداللّه بن میمون نیز (با صرفنظر از صحت انتساب او به قرامطه) لقب شعبده باز و حیله گر داده اند. و اگر این لقب را پیروان حمدان قرمط
به او داده باشند، مناسب چنین است که آن را به معناى کشاورز بگیریم; زیرا همانگونه که از ابن ندیم نقل کردیم، حمدان به کشاورزى و گاودارى مشغول بوده است هر چند احتمال این که این لقب به خاطر سرخى چشم یا کوتاهى قد یا گامهاى کوتاه یا خط ریزنوشتن حمدان بوده احتمال بعیدى نیست و بهرحال، مسأله چندان مهم نیست.
اعتقادات قرامطه
اصول اولیه اعتقادات قرامطه، همان اصول پذیرفته شده در فرقه «اسماعیلیه» است، منتها این گروه از اسماعیلیه، یک سلسله اعتقادات ویژه اى دارند که آنها را از دیگر گروههاى این فرقه متمایز مى سازد. البته اعتقاداتى که به آنها منسوب است در کتب مخالفان آنها آمده و لذا نمى توان صحت آن را تضمین کرد.
طبق نوشته نوبختى و ابى خلف اشعرى، قرامطه به امامت محمد بن اسماعیل بن جعفر معتقدند و او را همان امام قائم مهدى مى دانند و حتى به نبوت و رسالت او و سایر ائمه قائل هستند و مى گویند: رسالت در روز غدیر خم از پیامبر قطع و به امیرالمؤمنین على و پس از او به ائمه بعد منتقل شد و آنها در عین این که امام هستند مقام رسالت را نیز دارند. آنها مى گویند: محمد بن اسماعیل زنده است و در بلاد روم غایب مى باشد.20
ابوالحسن اشعرى مى گوید: قرامطه معتقدند که «محمد بن اسماعیل» هم اکنون زنده است و او همان مهدى است که از ظهور او خبر داده شده است.21
شهرستانى مى گوید: آنها (که در عراق به باطنیه و قرامطه و مزدکیه و در خراسان به تعلیمیه و ملحده معروف هستند) کلام خود را با بعضى از گفته هاى فلاسفه مخلوط کرده اند و کتابهایى در این باره نوشته اند. آنها مى گویند: خداوند نه موجود و نه لاموجود است و همینطور نه عالم و نه جاهل و نه قادر و نه عاجز است و به همین گونه است سایر صفات خدا! زیرا اثبات حقیقى، اقتضا مى کند که خداوند در جهتى که بر او اطلاق مى کنیم با سایر موجودات شریک باشد و این همان تشبیه است.22 و نیز مى گویند: همانگونه که افلاک و طبایع با تحریک نفس و عقل در حرکت هستند، جامعه بشرى نیز با شرایع و به تحریک پیامبر و وصى او درحرکتند و این در هر زمانى دایر خواهد بود، آنهم به صورت هفت تا هفت تا، تا به دوره پایانى خود منتهى شود و زمان قیامت فرا برسد و تکالیف برداشته شود.23
ابوالحسن ملطى پس از نسبت دادن عقاید عجیبى به آنها مانند اینکه آنها، فرائض;
چون نماز، روزه، زکات و حج را واجب نمى دانند. اضافه مى کند که آنها معتقدند: کسانى که با عقیده آنها مخالفند، کافر و مشرک هستند و خون و مالشان حلال است و مى توان آنها را اسیر گرفت!24
البته عقایدى که به قرامطه نسبت داده شد، بسیار بیش از اینهاست و اما تنها نمونه هایى از آن را آوردیم تا زمینه اى براى بحثهاى بعدى باشد.
تشکیل دولت قرامطه در احساء و بحرین
به گفته مورّخان در سال 286 در مناطقى ازجنوب خلیج فارس در بحرین و قطیف و احساء، قرمطى ها حکومت نسبتاً مقتدرى تشکیل دادند که در رأس آن، شخصى به نام «ابوسعید جنابى» بود. درباره این شخص اطلاعات گوناگونى در دست است که مورّخان به صورت پراکنده نوشته اند. یک گزارش از ابن حوفل در باره او در دست است که اطلاعات خوبى در مورد سوابق ابوسعید و چگونگى آشنایى او با قرمطیگرى و کیفیت تشکیل حکومت در بحرین و موارد دیگر به دست مى دهد و ما اینک متن عبارت ابن حوقل را مى آوریم:
«ابوسعید بهرام جنابى از مردم «جنابه» و آرد فروش بود. او دعوت قرمطیان را قبول کرد و به «عبدان کاتب» شوهر خواهر حمدان قرمط گروید و در نواحى خود; یعنى جنابه (گنابه) و شهرهایى از مناطق گرمسیر فارس به دعوت پرداخت و مال هاى فراوانى از مردم گرفت. تا این که حمدان قرمط از «کلواذا» براى او نامه اى نوشت و او را پیش خود فراخواند. پس از چندى او را همراه با عبدان کاتب، به بحرین فرستاد و او را مأمور به دعوت مردم آنجا کرد و با اموال و نامه ها وتوصیه هاى خود، او را تقویت نمود.
ابوسعید که به بحرین آمد با زنى از آل سنبر ازدواج کرد و در میان اعراب منطقه، به دعوت پرداخت و مردم به او گرویدند و او با کمک آنان شهرهاى اطراف را فتح کرد و عشایر و قبایل از ترس یا رغبت دعوت او را پذیرفتند.25
طبرى در گزارش کوتاهى مى گوید:
در این سال (286) مردى از قرامطه به نام ابوسعید جنابى در بحرین خروج کرد، جماعتى از اعراب و قرامطه دور او جمع شدند… و کار او بالا گرفت. مردم آبادیها را کُشت و به موضعى به نام قطیف رفت که میان آنجا و بصره چند مرحله (منزل) است و از مردم قطیف هم کشت. گفته شده که او اراده بصره نمود، والى بصره تصمیم قرامطه را به سلطان گزارش داد و او دستور داد که خراج و صدقات را جمع و حصارى دور بصره درست کنند. هزینه این کار
چهارده هزار دینار تخمین زده شد که این هزینه را صرف کرده، حصارى دور بصره کشیدند.26
ابن عماد حنبلى جزئیات بیشترى را به دست مى دهد و اظهار مى دارد که: حصار شهر بصره به دستور معتضد عباسى کشیده و ابوسعید در بصره پیمانه کشى مى کرد و در مورد لقب او مى گوید: او از «جنابه» یکى از روستاهاى اهواز بود. سپس از قول صولى نقل مى کند که ابوسعید مرد فقیرى بود که آرد غربال مى کرد. او به بحرین آمد و در آنجا خروج کرد و جماعتى از بقایاى زنج و دزدها به او ملحق شدند و کار او بالا گرفت و سپاه خلیفه را بارها شکست داد.37
طبق گزارش ثابت بن سنان: قرامطه بحرین در سال 306 به دمشق حمله کردند و بسیارى از مردم را کشتند و مهمتر این که آنها به مصر هم هجوم آوردند و در محلى به نام «عین شمس» با لشگر «جوهر صقلى» فرمانده سپاه المعزلدین اللّه فاطمى روبرو شدند و آنها را شکست دادند ولى در حمله بعدى لشکر فاطمیان توانستند به قرامطه بحرین شکست بدهند و آنها را از مصر خارج کنند حسین بن بهرام قرمطى بحرینى چنین سرود:
یا مصران لم اسق ارضک من دم *** یروى ثراک، فلاسقانى النیل28
مشابه این اطلاعات در بسیارى از کتب تاریخى آمده که ما از نقل آنها خوددارى مى کنیم و فقط این نکته را از ابن اثیر اضافه مى کنیم که ابو سعید جنابى سرسلسله قرامطه بحرین در حالى کشته شد که بر احساء29 و قطیف و هجر و طائف و سایر بلاد بحرین حکومت مى کرد. او را غلام خودش به قتل رسانید.30
پس از کشته شدن ابوسعید، فرزند او ابوطاهر سلیمان جنابى ـ جنجالى ترین چهره در میان حکام قرمطى ـ قدرت را به دست گرفت و برنامه ها و تندرویهاى پدر را دنبال نمود. او به تمام نواحى و اطراف دست اندازى کرد و همو بود که بارها به کاروانهاى حجّاج حمله کرد و آنها را کشت و بالأخره به مکه نیز حمله کرد و کشتارهاى بیرحمانه اى به راه انداخت و حجرالأسود را از کعبه ربود که شرح مفصّل آن به زودى خواهد آمد.
ابوطاهر آدم بى رحم و متهوّرى بود. او در سال 311 به بصره که حصارى دور آن کشیده بودند، حمله کرد و نیروهاى او با نردبانهاى مخصوص از بالاى حصار به داخل شهر نفوذ کردند.
به گفته ابن کثیر: در این حمله هزار و هفتصد سواره تحت فرمان او بود و پس از عبور از حصار شهر هفده روز در آنجا ماندند و بسیارى از مردم را کشتند…31
ابوطاهر شهر «هجر» را پایتخت خود قرار داده بود که به گفته یاقوت مرکز بحرین بود و گاهى هم به همه بلاد بحرین «هجر» اطلاق مى شد.32 او سربازان از جان گذشته و پیشمرگان بسیارى داشت که همین امر رمز پیروزیهاى نظامى پى درپى او بود. نوشته اند که «ابن ابى الساج» هنگام حرکت دادن سپاه سى هزار نفرى خود به عزم جنگ با قرمطیان، پیکى براى اتمام حجت نزد پیشواى آنان ابوطاهر جنابى فرستاد. چون پیک پیش ابوطاهر آمد ابوطاهر از او پرسید: «ابن ابى الساج» چه تعداد سپاهى با خود آورده است؟ پیک جواب داد: سى هزار نفر. ابوطاهر او را مسخره کرد و گفت: در حقیقت سه نفر هم ندارد. آنگاه روى به یکى از جنگجویان خود نمود و به او فرمان داد که در دم، خنجر برکشیده و شکم خود را بدرید. ابوطاهر به پیک گفت: با چنین جانبازى که از جنگجویان من دیدى، «ابن ابى الساج» چه کار تواند کرد؟33
بهرحال ابوطاهر موجود عجیبى بود و به بسیارى از شهرهاى اطراف مانند شهرهاى کوفه و بصره و رقه و قادسیه و رأس العین و نصیبین و کفرتوثا و موصل و چند شهر دیگر حمله کرد و تمامى این حمله ها با کشتارهاى وسیعى همراه بود او حتى قصد دمشق و فلسطین کرد ولى موفق نشد و همچنین او تا یک فرسخى بغداد رسید ولى از آنجا بازگشت.34
ابوطاهر از شعرهم بهره اى داشت و در قطعه شعرى که به او منسوب است از بلند پروازى هاى خود و همینطور از اینکه او داعى بر مهدى است خبر داده است. البته منظور او از مهدى، مهدى فاطمى است که در آفریقا خروج کرده بود. آن شعرها این است:
أغرّکُمُ منّى رجوعى الى هَجَر *** فعمّا قلیل سوف یأتیکم الخبر
اذ اطلع المرّیخ من ارض بابل *** و قارنه کیوان فالحذر الحذر
فَمَنْ مُبلغٌ اهل العراق رسالة *** بانّى انا المرهوب فى البدو والحضر
فیاویلهم من وقعة بعد وقعة *** یساقون سوق الشاة للذبح و البقر
سأصرف خیلى نحو مصر و برقة *** الى قیروان الترک و الروم والخزر
تا آنجا که مى گوید:
انا الداع للمهدى لاشک غیره *** انا الصارم الضرغام و الفارس الذکر
أعمّر حتى یأتى عیسى بن مریم *** فیحمد آثارى وارضى بما أمر35
البته ما اینجا درصدد ذکر جزئیات دست اندازیهاى ابوطاهر به شهرها نیستیم، از آنچه که به اختصار گفتیم، معلوم شد که ابوطاهر دولت مقتدرى در بحرین و جنوب خلیج فارس تشکیل داده بود و مقابله با آن کار آسانى نبود و مسلمانان را در جریان ربوده شدن
حجرالاسود به وسیله قرامطه که شرح آن را به زودى خواهیم آورد، نباید چندان توبیخ کرد.
پس از مرگ ابوطاهر در سال 332 چند تن دیگر از سلسله جنابیان قرمطى در بحرین حکومت کردند ولى دیگر آن قدرت و شوکت را نداشتند.
حمله قرامطه به مکه و داستان حجرالاسود
هجوم بى امان قرامطه بحرین به شهرها و آبادى هاى دور و نزدیک و کشتارهاى بى رحمانه مردم، رعب و وحشت زاید الوصفى در مسلمین به وجود آورده بود و در این میان کاروانهاى حجاج بیش از همه در معرض خطر بودند. کاروانهاى حجاج بخصوص حاجیانى که از طرف عراق به مکه مى رفتند و مجبور بودند از حوزه نفوذ قرامطه عبور کنند، همواره مورد حمله آنها بودند این حملات در سالهاى 313 و 314 آنچنان شدید بود که در این سالها هیچیک از کسانى که از راه عراق به مکه عازم بودند، موفق به انجام مناسک حج نشدند.36
تا اینکه در سال 317 خشونت به اوج خود رسید و فاجعه عظیم رخ داد. در این سال، قرامطه طبق یک نقشه و توطئه حساب شده، به کاروانهایى که از طریق عراق رهسپار مکه بودند، حمله نکردند و کاروانهاى حجاج از جمله کاروان عراق به سرپرستى منصور دیلمى سالم و بدون مزاحمت به مکه رسیدند37 اما چون روز ترویه رسید قرامطه به فرماندهى ابوطاهر جنابى حجاج را غافلگیر کردند و با یک یورش وحشیانه، هم به آنها و هم به ساکنین شهر مکه حمله کردند و دست به کشتار عجیبى زدند و اهانت بى سابقه در مورد مسجدالحرام اتفاق افتاد.
گفته شده است که در این واقعه ابوطاهر با یک سپاه نهصد نفرى وارد مسجدالحرام شد و این در حالى بود که او مست بود و بر روى اسبى قرار داشت و ششمیر عریانى در دستش بود حتى اسب او نزدیک بیت ادرار کرد.38
طبق نقل مورخان، قرامطه هر چه توانستند از حجاج و اهل مکه کشتند و از مقدسات اسلامى هتک حرمت کردند. آنها هزار و هفتصد نفر را در حالى که از استار کعبه گرفته بودند، کشتند.39 شمشیرهاى قرامطه طواف کنندگان، نمازگزاران و کسانى را که به دره ها و کوهها فرار کرده بودند، درو مى کرد و مردم فریاد مى زدند که آیا همسایگان خدا را مى کشى و آنها مى گفتند: کسى که با اوامر الهى مخالفت کند همسایه خدا نیست. تعداد کشته شدگان مجموعاً به حدود سى هزار نفر رسید که بسیارى از آنها را در چاه زمزم ریختند و بعضى ها را بدون غسل
و کفن و نماز در جاهاى دیگر دفن کردند.40
در همان حال که قرامطه مردم را از دم تیغ مى گذرانیدند و از کشته ها پشته مى ساختند، ابوطاهر کنار در کعبه این شعر را ترنّم مى کرد:
أنا بالله و بالله أنا *** یخلق الخلق وافنیهم انا41
قرامطه علاوه بر کشتارهاى بى رحمانه و غارت اموال حجاج و اهل مکه، زیورها و از جمله پرده کعبه را غارت کردند و در آن را کندند و خواستند ناودان بیت را از جاى خود بکنند ولى متصدى این کار سقوط کرد و مرد و مهمتر از همه، حجرالأسود را از جاى خود برداشتند و با خود به بحرین بردند. موضوع ربودن حجرالأسود در همه کتابهاى تاریخى که جریان حمله قرامطه به مکه را نقل کرده اند، آمده است و در بعضى از کتب این مطلب هم اضافه شده که ابوطاهر با گرز به حجرالأسود زد و حجر شکست و در همین حال خطاب به مردم مى گفت: اى نادان ها! شما مى گفتید هرکس وارد این خانه شود در امنیت قرار مى گیرد در حالى که دیدید آنچه را که من کردم. یک نفر از مردم که خود را براى کشته شدن آماده کرده بود لجام اسب او را گرفته و گفت: معناى این سخن (که مضمون آیه اى از قرآن است) آن نیست که تو مى گویى بلکه معناى آیه این است که هرکس وارد این خانه شد او را در امان قرار دهید. در این حال، قرمطى اسب خود را حرکت داد و رفت و به او توجهى نکرد.42
به گفته ابن کثیر، ابوطاهر قبه اى را که روى چاه زمزم بود خراب کرد و دستور داد باب کعبه را از جاى خود کندند و پوشش کعبه را برداشته و میان اصحاب خود قطعه قطعه کرد و به مردى دستور داد که بالاى کعبه رفته و میزاب را از جاى خود بکند ولى او از بالا افتاد و مرد، در اینحال ابوطاهر از کندن میزاب منصرف شد سپس دستور داد که حجرالاسود را قلع کنند پس مردى آمد و با گرزى بر آن کوبید و گفت: «طیراً ابابیل» کجاست؟ «حجارة من سجیل» کجاست؟ سپس حجرالاسود را کندند و به بلاد خود حمل کردند.43
در تکمله اى که براى تاریخ طبرى نوشته اند، آمده است که: قرامطه آثار خلفا را، که با آنها کعبه را زینت داده بودند، غارت کردند. آنها «درة الیتیم» را که چهارده مثقال طلا بود و نیز گوشواره هاى ماریه و شاخ قوچ ابراهیم و عصاى موسى که هر دو با طلا قابل شده بودند و طبق و قرقره اى از طلا و هفده قندیل از نقره و سه محراب نقره اى که از قامت انسان کوتاهتر بود و به صدر بیت نصب شده بود، همه را غارت کردند.44
در جریان کشتار حجاج به وسیله قرامطه چندین نفر از علما و محدثین نیز در حال طواف کشته شدند که نام تعدادى از آنان، از جمله: حافظ ابوالفضل محمد بن حسین جارودى
و شیخ حنفى ها در بغداد ابوسعید احمد بن حسین بردعى و ابوبکر بن عبداللّه رهاوى و على بن بابوبه صوفى و ابوجعفر محمد بن خالد بردعى (که ساکن مکه بود) در کتب تاریخى آمده است.45
نقل شده است که یک نفر از محدثین در آن زمان، در حال طواف بود، وقتى طواف او تمام شد، شمشیرها احاطه اش کردند و چون خود را در آن حال دید این شعر را خواند:
ترى المحبین صرعى فى دیارهم *** کفتیة الکهف لایدرون کم لبثوا46
قرامطه یازده روز و به نقلى شش روز و به نقلى هفت روز در مکه ماندند، آنگاه به سرزمین خودشان ـ هجر ـ بازگشتند و حجرالأسود را با خود بردند، گفته شده که زیر حجرالأسود، چهل شتر هلاک شدند و جاى حجرالاسود در گوشه کعبه خالى ماند و مردم دست خود را به جاى آن مى کشیدند و تبرک مى جستند47 قرامطه، حجرالاسود را به شهر «احساء» بردند و این که در بعضى از منابع محل نگهدارى حجرالأسود، بحرین یا هجر ذکر شده بدان جهت است که در آن زمان به منطقه وسیعى از شمال عربستان فعلى، بحرین و یا هجر گفته مى شد که شهر «احساء» داخل همین منطقه قرار داشت.
وقتى قرامطه همراه باحجرالأسود و اموال غارت شده مردم، از مکه خارج و رهسپار «هجر» شدند، «ابن محلب» که در آن زمان امیر مکه از طرف عبّاسیان بود، با جمعیتى قرامطه را دنبال کردند و از آنها خواستند که حجرالأسود را به جاى خود برگردانند و به جاى آن تمام اموال اینها را تملّک کنند. قرامطه نپذیرفتند در این هنگام امیر مکه با قرامطه جنگید ولى به دست آنها کشته شد.48
همانگونه که گفتیم قرامطه خود را از اسماعیلیه مى دانستند و لذا مطابق بعضى از نقل ها قرامطه در مکه به نام عبیداللّه مهدى که همان ابو عبیداللّه المهدى الفاطمى العلوى است که در آفریقا بود خطبه خواندند و حوادث را طى نامه اى به او نوشتند. وقتى عبیدالله مهدى از جریان آگاه شد طى نامه شدیداللحنى به ابوطاهر قرمطى نوشت: تعجّب کردم از نامه اى که بر من نوشتى و در آن بر من منت گذاشتى که به نام ما جرائمى را درباره حرم خدا و همسایگان او مرتکب شدى، آنهم در اماکنى که از عهد جاهلیت تاکنون خونریزى در آنجا و اهانت به اهل آنجا حرام بوده است، آنگاه از این هم تجاوز کردى و حجرالأسود را که دست راست خدا در زمین است کندى و به شهر خود حمل نمودى و انتظار داشتى که از تو تشکر کنیم. خداوند تو را لعنت کند…49
این نامه را ثابت بن سنان به صورت دیگرى آورده مطابق نوشته او بعد از جریان قرامطه، ابو عبیداللّه المهدى نامه اى به ابوطاهر نوشت و عمل او را تقبیح کرد و او را لعن نمود و از جمله نوشت: «براى ما در تاریخ نقطه سیاهى به وجود آوردى که گذشت روزگار آن را از بین نمى برد… تو با این کارهاى شنیع بر دولت ما و پیروان ما و دعاة ما نام کفر و زندقه را محقّق کردى…» او در این نامه ادامه داد که اگر اموال مردم مکه و حجاج را به خودشان برنگردانى و حجرالاسود را به جاى خود عودت ندهى و پرده کعبه را بازپس ندهى، به زودى با لشکرى که طاقت مقابله با آن را ندارى به سوى تو خواهم آمد و من از تو برئ هستم همانگونه که از شیطان رجیم برئ هستم.50
حجرالأسود مدت 22 سال در بحرین ماند و در طول این مدت اقدامات دو قطب سیاسى در جهان اسلام; یعنى عباسى ها در بغداد و فاطمى ها در آفریقا براى وادار کردن قرامطه به باز پس دادن حجرالأسود بى نتیجه ماند، خلفا تا پنجاه هزار دینار به قرامطه پیشنهاد کردند که در مقابل آن حجرالأسود را بازپس بدهند، ولى آنها قبول نکردند51 به گفته ابن سنان که خود معاصر با وقوع این قضایا بود، براى قرامطه پولهاى زیادى جهت ردّ حجرالأسود وعده کردند اما مورد قبول آنها واقع نشد و این تهدید مهدى علوى فاطمى بود که آنها را مجبور به این کار نمود.52
بهرحال حجرالأسود در سال 339 به مکه برگردانیده شد و آن را یک نفر از قرامطه به نام سنبر (که احتمالاً پدر زن ابوسعید قرمطى باشد) به مکه حمل نمود. گفته شده است که حجرالأسود را پیش از حمل به مکه، به شهر کوفه بردند و در ستون هفتم از جامع کوفه نصب کردند تا مردم آن را ببینند و برادر ابوطاهر نامه اى نوشته بود که در آن آمده بود: ما حجرالأسود را به امر کسى اخذ کردیم و به امر همان شخص بازگردانیدیم.53 و در بعضى از کتب جمله اخیر به این صورت آمده است: «اخذناه بقدرة اللّه ورددناه، بمشیئة اللّه» ما آن را با قدرت خدا اخذ کردیم و با مشیّت او برگرداندیم.54
وقتى حجرالأسود به مکه رسید، امیر مکه و همچنین جمعیتى از مردم مکه حاضر شدند و «سنبر» با دست خود حجرالاسود را به جاى خود قرار داد و گفته شده که حجر را شخصى به نام حسن بن مزوق بنّا به دیوار کعبه نصب کرد و با گچ آن را محکم نمود.55 و از افراد دیگرى نیز نام برده شده است.
درباره این که چه کسى حجرالأسود را در جایگاه اصلى خود قرار داد، از یکى از علماى بزرگ ما مطلبى نقل شده که همراه با جریان کوتاهى است که ما آن را به اختصار نقل مى کنیم:
از شیخ بزرگوار جعفر بن محمد قولویه که یکى از علما و محدّثین صاحب نام شیعه و استاد شیخ مفید بود نقل شده در آن سال که حجرالأسود را قرامطه به مکه برگرداندند، رهسپار مکه شد; چون طبق عقیده علماى شیعه، حجرالأسود را کسى جز ولىّ خدا و معصوم در جاى خود نمى گذارد و ابن قولویه براى دیدن امام عصر ـ عجّ ـ که حجرالأسود را به جاى خود خواهد نهاد تدارک این سفر را دید. متأسفانه او در بین راه مریض شد و در بغداد ماند و نتوانست به مسافرت خود ادامه بدهد. یکى از دوستان مورد اعتماد خود را که معروف به «ابن هشام» بود، نایب گرفته و نامه اى را به او داد و سفارش کرد که این نامه را به کسى بده که حجرالأسود را در دیوار کعبه نصب کند. ابن هشام به مکه رفت و هنگام نصب حجرالأسود در آن مراسم حاضر بود. ابن هشام مى گوید: مى دیدم هرکس حجرالاسود را در جاى خود مى گذارد مى افتد تا اینکه جوان خوش صورت و گندم گونى پیدا شد و حجر را از دست آنها گرفت و در محل خود نصب کرد و حجر در آنجا ماند و مردم خوشحال شدند آن آقا از مسجد خارج شد و من او را دنبال کردم تا بالأخره نامه ابن قولویه را به او دادم و او بدون آنکه نامه را بخواند فرمود: به او بگو خوفى بر تو نیست و سى سال دیگر زنده خواهى ماند. این را گفت و در حالى که من بهت زده شده بودم از نظرم ناپدید شد.56
بهرحال، حجرالأسود پس از 22 سال به جاى خود عودت داده شد و نگرانى عمیق مسلمانان بلاد پایان یافت و این لکه ننگ بر دامن قرامطه تا ابد باقى ماند.
ما تصور مى کنیم که سران قرامطه افرادى سودجو، جاه طلب و ریاست خواه بودند که از عقاید ریشه دار مردم دائر بر ظهور مهدى و نجات دهنده، سوءاستفاده کردند و نارضایى شدید مردم از حکومت عباسیان زمینه مناسبى شد که آنها خود را نمایندگان و داعیان مهدى معرفى سازند و افراد ناآگاه را که از وضع موجود در رنج و زحمت بودند، دور خود جمع کنند. آنها که افرادى فقیر و گاهى متوسط بودند با امیدهاى واهى، دور قرامطه را که خود را داعیان بر مهدى قلمداد کرده بودند، گرفتند و در عمل به خاطر رسیدن به مال و ثروت بادآورده، دست به خشونت هاى بى حدّى که سرانشان آنها را مجاز کرده بودند، زدند.
اینکه قرامطه بحرین گاهى خود را به فاطمیان مغرب مى چسبانیدند; یکى براى استفاده از داعیه مهدویگرى آنان بخصوص ابوعبیدالله المهدى العلوى بود و دیگرى به علت رقابت و خصومتى بود که میان فاطمیان و عبّاسیان وجود داشت57 و اینها که در قلمرو عباسیان بودند و نارضایى مردم را از حکومت آنان مى دیدند، از امیدهاى مردم بر دور دست ها سوء استفاده مى کردند و آنها را به اطاعت از فاطمیان مى خواندند، و شاید فتنه اى را که در سال 317 در
مکه به وجود آوردند و مراسم حج را بهم زدند و حجرالأسود را ربودند به این جهت بوده که زمینه را براى تسلط فاطمیان بر مکه فراهم سازند، چون شایع بود که کسى مى تواند لقب «امیرالمؤمنین» بگیرد که بر حرمین شریفین تسلط داشته باشد و امیر حاج را او معین کند. اما با وجود این دیدیم که خلیفه فاطمى چگونه اعمال قرامطه را تقبیح کرد و طى نامه شدید اللحنى که قسمتهایى از آن را پیش از این آوردیم از آنها بیزارى جست و عمل آنها را مایه شرمندگى و رسوایى دانست.
بطورى که اشاره کردیم، سران قرامطه از موضوع مهدویّت بسیار سوء استفاده کردند. یکبار در سال 316 قرامطه در نزدیکى کوفه از سپاه عباسیان شکست خوردند و پرچم هاى آنان به دست نیروهاى خلیفه افتاد. در آن پرچم ها این آیه نوشته شده بود: «و نرید أن نمنّ على الذین استضعفوا فى الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین»58 بطورى که مى دانیم این آیه که مربوط به نجات قوم موسى از دست فرعون است، به ظهور حضرت مهدى و نجات جامعه بشرى از فرعونیان و طاغوتیان نیز تفسیر شده است. سران قرمطى با عوام فریبى خاصى اعتقاد مردم را درباره مهدویت، بازیچه دست خود کرده بودند.
پس از افول قدرت قرامطه حکومتها آنها را هرکجا یافتند کشتند بخصوص سلطان محمود غزنوى که بسیار ضد قرامطه بود. شاعر دربار او «فرخى سیستانى» گفته:
ملک رى از قرمطیان بستدى *** میل تو اکنون به منا و صفاست
و پس از مرگ او گفت: آه و دردا که کنون قرمطیان شاد شوند *** ایمنى یابند از سنگ پراکند و دار
نویسنده:یعقوب جعفرى
پی نوشتها:
1 ـ اسماعیلیان در تاریخ، نوشته چند تن از مستشرقین، ترجمه یعقوب آژند، مقاله برنارد لویس، ص 80.
2 ـ ابن ندیم، الفهرست، ص 278.
3 ـ بطروسْفکى، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز، ص 299.
4 ـ انصاف پور، روند نهضتهاى ملّى و اسلامى در ایران، ص 454.
5 ـ ابن ندیم، همان.
6 ـ رشیدالدین، جامع التواریخ، ص 10.
7 ـ فخر رازى، اعتقادات فرق المسلمین، ص 106.
8 ـ رجال نجاشى، ص 148.
9 ـ کشى، اختیار معرفة الرجال، ج 5، ص 687.
10 ـ ممقانى، تنقیح المقال، ج 2، ص 220.
11 ـ ابن ندیم، الفهرست، ص 279.
12 ـ ابن ندیم، ص 279.
13 ـ بغدادى، الفرق بین الفرق، ص 282.
14 ـ لسان العرب، ج 7، ص 377. خیام نیشابورى گفته است:
اسرار جهان را نه تو دانى و نه من *** وین خط «قرمط» نه تو خوانى و نه من
15 ـ جرجانى، شرح مواقف، ج 8، ص 388.
16 ـ المقالات و الفرق، ص 83.
17 ـ دکتر محمد جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، ص 359.
18 ـ اسماعیلیان در تاریخ، ص 134.
19 ـ اسلام در ایران، ص 298.
20 ـ المقالات و الفرق، ص 83 و فرق الشیعه، ص 104.
21 ـ اشعرى، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 98.
22 ـ شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 194.
23 ـ همان، ص 194.
24 ـ ملطى، التنبیه و الرد، ص 21 ـ 20.
25 ـ ابن حوقل، صورة الأرض، ص 62.
26 ـ تاریخ طبرى، ج 5، ص 286.
27 ـ ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب، ج 2، ص 192.
28 ـ ثابت بن سنان، تاریخ اخبار القرامطه، ص 58 و 59.
29 ـ در بعضى از کتب مورخان غربى که به فارسى ترجمه شده، نام این شهر «لحساء» آمده است که اشتباه است و صحیح آن همان «احساء» مى باشد این اشتباه به کتب بعضى از مورخان ایرانى نیز (مانند آقاى انصاف پور در کتاب روند نهضتها) راه یافته است.
30 ـ کامل ابن اثیر، ج 6، ص 187.
31 ـ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 11، ص 158.
32 ـ یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 5، ص 393.
33 ـ انصاف پور، روند نهضتها، ص 470، به نقل از حبیب السیر.
34 ـ کامل ابن اثیر، ج 5، ص 187. همچنین رجوع شود به: مقریزى، الخطط، ج 1، ص 250 به بعد.
35 ـ ابن تغرى، النجوم الزاهره، ج 3، ص 226.
36 ـ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 11، ص 165 ـ 163.
37 ـ همان، ص 171; و تقى الدین الفاسى، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 2، ص 218.
38 ـ نجم عمر بن فهد، اتحاف الورى باخبار ام القرى، ص 374، در شفاءالغرام تعداد سپاه قرامطه هفتصد نفر ذکر شده.
39 ـ شفاء الغرام، ج 2، ص 218.
40 ـ احمد السباعى، تاریخ مکه، ج 1، ص 171.
41 ـ تاریخ اخبار القرامطه، ص 54. این شعر به صورتهاى مختلف نقل شده آنچه در بالا آوردیم، علاوه بر اخبار القرامطه، در کتابهاى: النجوم الظاهرة، ج 3، ص 224 و شذرات الذهب، ج 2، ص 274 و اتحاف الورى، ج 2، ص 375 و تاریخ مکه، ج 1، ص 171 و چندین کتاب دیگر به همین صورت آمده ولى در بعضى کتب دیگر مصراع دوم شعر به این صورت نقل شده: اخلق الخلق و افنیهم انا. البدایة و النهایه، ج 11، ص 171 که نوعى ادعاى الوهیت است و لذا بنظر مى رسد که صورت دوم درست نباشد.
42 ـ ابن جوزى، المنتظم، ج 6، ص 223.
43 ـ البدایة و النهایة، ج 11، ص 172.
44 ـ عریب القرطبى، صلة تاریخ الطبرى، ص 134 (ذیل حوادث سال 316) گفتنى است که تاریخ طبرى با حوادث سال 302 پایان مى یابد. ضمناً همانگونه که مى دانیم فتنه قرامطه در مکه در سال 317 اتفاق افتاده ولى قرطبى آن را در ذیل حوادث سال 316 آورده که اشتباه است.
45 ـ اتحاف الورى، ج 2، ص 376.
46 ـ البدایة و النهایة، ج 11، ص 172.
47 ـ اتحاف الورى، ج 2، ص 178.
48 ـ کامل ابن اثیر، ج 6، ص 204 و البدایة و النهایة، ج 11، ص 172. ابن کثیر نام امیر مکه را ذکر نکرده ولى ابن اثیر او را «ابن محلب» مى داند و بعضى از مورخان از جمله ذهبى نام او را «ابن محارب» ذکر کرده اند. العبر فى خبر من غبر، ج 2، ص 167. و به همین صورت است در: النجوم الزاهره، ج 2، ص 224.
49 ـ اتحاف الورى، ج 2، ص 378.
50 ـ تاریخ اخبار القرامطه، ص 54.
51 ـ البدایة و النهایة، ج 11، ص 237.
52 ـ تاریخ اخبار القرامطه، ص 57.
53 ـ البدایة و النهایة; ج 11، ص 237. و تاریخ اخبار القرامطه، ص 57 و کامل ابن اثیر، ج 6، ص 335.
54 ـ النجوم الزاهره، ج 3، ص 302.
55 ـ اتحاف الورى، ج 2، ص 395.
56 ـ قطب راوندى، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 476. و کشف الغمه، ج 2، ص 502 و بحارالانوار، ج 52، ص 58.
57 ـ کار این رقابت بعدها به جایى رسید که خلیفه عباسى در قدح نست فاطمیان مصر که خود را از بنى هاشم مى دانستند، در سال 402 شهادتنامه اى درست کرد و از علما و بزرگان مخصوص علویون از جمله سید مرتضى و سید رضى امضا گرفت و این در حالى بود که سید رضى در مدح فاطمیان شعر گفته بود. رجوع شود به: سیوطى، حسن المحاضره، ج 2، ص 151. و کامل ابن اثیر، ج 7، ص 263.
58 ـ کامل ابن اثیر، ج 6، ص 194.