۱۳۹۴/۱۱/۱۹
–
۳۰۲ بازدید
در مطالعات علم و دین در سالهای اخیر بر فلسفه علم و تأثیر پیشفرضها بر آن بیش از پیش تأکید میشود، علت آن چیست؟ این پیشفرضها را در کدام بخش از دین باید جستجو کرد؟
به نحو عام باید به این نکته توجه کرد که آدمیان بهطور معمول دارای الگو یا سرمشقهای فکریاند که خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه، از آنها برای ایجاد ارتباط با دیگران و تجزیه و تحلیل مسایل و نیازها استفاده میکنند.
این الگوها حاوی سلسله پیشفرضهایی هستند که کم و بیش در مورد همه چیز میتوانند باشند و گاهی از سطح حوزه فردی گذر کرده بر گروه، نهادها و جوامع، مسلط و تبدیل به یک مسئله و یا باور اجتماعی میشوند.
گاهی نیز جوامع دیگر را متأثر کرده و میتوانند حتی بر اندیشه عصرها و نسلهایی فراتر مسلط شوند.
در حقیقت وجه تمایز مردم جوامع مختلف، نگرشها، ارزشها و مهارتهای اصلی و پایدار آنان است. الگوهای فکری غالب موجود در جامعه دینی در تلقی جاری در آن نیز میتواند به عنوان یک مسئله اجتماعی- فکری مورد بررسی قرار گیرد.
معنای عام مورد نظر از الگوهای فکری تا حدودی ناظر بر ایده مشترکی است که میتوان آن را «پارادایم»، «برنامه پژوهش» و یا «پیشفرضهای کلامی» یا به قول حافظ، «کمند اندیشه» نامید.
به عبارت روشنتر، الگوهای فکری، نظامهای نظری در بردارنده مجموعهای از مفاهیم، اصول، قضایا و فرضیهها و البته پیشفرضهایی هستند که چگونگی نگاه ما به جهان، موضوعات، مسایل، راه حلها و مرزهای اندیشه را تعیین میکنند.
هنگامیکه ما از علم دینی سخن میگوییم، در حقیقت از دانشی سخن میگوییم که با توجه به این پیشفرضها تلاش میکند جنبهها و جلوههای متنوعی از حقیقت خداوندی را توضیح دهد.
اما اینکه در کدام بخش از دین باید به دنبال پیشفرضهای دینی به ویژه در همیاری علم و دین گشت؟ باید در ابتدا متوجه این نکته بود که پیشفرضها از جنس باورهای ما هستند. و بهطور طبیعی این باورهای پذیرفته شده را میتوان در دو بخش دین یافت: یکی حوزه عقاید تحقیقی عقلانی (اصول عقاید – کلام) دینی است که در حقیقت بنیانهای نظام فکری و اعتقادی ما را میسازند و در فهم و بیان معانی و مفاهیم الفاظ به کار رفته در گزارههای دینی ما را یاری کرده و با مقایسه با دیگر ادیان و با استخراج یک مدل و سامانه اعتقادی از متون دینی، نظامی عقیدتی را در اندیشه و احساس ما شکل میدهند.
این سامانه اعتقادی، تبیین نظام عقیدتی را برای ما در چند مرحله بر عهده دارد: اثبات معقولیت گزارههای دینی، نشان دادن سازگازی و هماهنگی درونی گزارههای دینی، تفسیر آن گزارهها در پرتو معارف بشری (بعد نظری) و در نهایت، توجیه گزارههای دینی با توجه به مشکلات عملی (بعد عملی).
دیگری حوزه مفاهیم اخلاقی معطوف به زندگی فردی و جمعی است که سایه آن بر سر مجموعهای از پندارها و کردارهای ما افتاده است و دانسته یا نادانسته نوع زندگی ما را هدایت میکند.
آثار تصمیم ما نسبت به این دو حوزه، خود را در بخش احکام دینی نشان خواهد داد.
این الگوها حاوی سلسله پیشفرضهایی هستند که کم و بیش در مورد همه چیز میتوانند باشند و گاهی از سطح حوزه فردی گذر کرده بر گروه، نهادها و جوامع، مسلط و تبدیل به یک مسئله و یا باور اجتماعی میشوند.
گاهی نیز جوامع دیگر را متأثر کرده و میتوانند حتی بر اندیشه عصرها و نسلهایی فراتر مسلط شوند.
در حقیقت وجه تمایز مردم جوامع مختلف، نگرشها، ارزشها و مهارتهای اصلی و پایدار آنان است. الگوهای فکری غالب موجود در جامعه دینی در تلقی جاری در آن نیز میتواند به عنوان یک مسئله اجتماعی- فکری مورد بررسی قرار گیرد.
معنای عام مورد نظر از الگوهای فکری تا حدودی ناظر بر ایده مشترکی است که میتوان آن را «پارادایم»، «برنامه پژوهش» و یا «پیشفرضهای کلامی» یا به قول حافظ، «کمند اندیشه» نامید.
به عبارت روشنتر، الگوهای فکری، نظامهای نظری در بردارنده مجموعهای از مفاهیم، اصول، قضایا و فرضیهها و البته پیشفرضهایی هستند که چگونگی نگاه ما به جهان، موضوعات، مسایل، راه حلها و مرزهای اندیشه را تعیین میکنند.
هنگامیکه ما از علم دینی سخن میگوییم، در حقیقت از دانشی سخن میگوییم که با توجه به این پیشفرضها تلاش میکند جنبهها و جلوههای متنوعی از حقیقت خداوندی را توضیح دهد.
اما اینکه در کدام بخش از دین باید به دنبال پیشفرضهای دینی به ویژه در همیاری علم و دین گشت؟ باید در ابتدا متوجه این نکته بود که پیشفرضها از جنس باورهای ما هستند. و بهطور طبیعی این باورهای پذیرفته شده را میتوان در دو بخش دین یافت: یکی حوزه عقاید تحقیقی عقلانی (اصول عقاید – کلام) دینی است که در حقیقت بنیانهای نظام فکری و اعتقادی ما را میسازند و در فهم و بیان معانی و مفاهیم الفاظ به کار رفته در گزارههای دینی ما را یاری کرده و با مقایسه با دیگر ادیان و با استخراج یک مدل و سامانه اعتقادی از متون دینی، نظامی عقیدتی را در اندیشه و احساس ما شکل میدهند.
این سامانه اعتقادی، تبیین نظام عقیدتی را برای ما در چند مرحله بر عهده دارد: اثبات معقولیت گزارههای دینی، نشان دادن سازگازی و هماهنگی درونی گزارههای دینی، تفسیر آن گزارهها در پرتو معارف بشری (بعد نظری) و در نهایت، توجیه گزارههای دینی با توجه به مشکلات عملی (بعد عملی).
دیگری حوزه مفاهیم اخلاقی معطوف به زندگی فردی و جمعی است که سایه آن بر سر مجموعهای از پندارها و کردارهای ما افتاده است و دانسته یا نادانسته نوع زندگی ما را هدایت میکند.
آثار تصمیم ما نسبت به این دو حوزه، خود را در بخش احکام دینی نشان خواهد داد.