موضوع روح انسانی، از شریف ترین موضوعاتی است که می طلبد آدمی مطالعات و تأملاتی نسبت به آن داشته باشد. در این باب گرچه مسائل و مباحث فراوانی از سوی فیلسوفان، متکلمان، روانشناسان و روانکاوان، مفسران و محدّثان طرح شده و هر یک از دیدگاه ویژه خود آن را کاویده است، که حتی پرداختن به شمه ای از آن بسیار فراتر از چارچوب این نوشتار است.روح، مجرّد یا مادّی؟بی شک هر یک از ما درمی یابیم که وجود ما گذشته از جسم و آثار مخصوص بدان، دارای خواص و حالاتی است همچون فکر کردن، دوستی، و نفرت، احساسات و عواطف، سخاوت و بخل، شجاعت و ترس و مانند آن. وجود این حالات و اوصاف در وجود انسان، حداقل این پرسش را برای او ایجاد می کند که خاستگاه و منشأ این ویژگی ها چیست؟ مادی ها در پاسخ به این سؤال، تمامی این خواص را از آثار جسم دانسته اند و همه آنها را از بعد مادی تفسیر کرده و هر یک را به علتی از علل جسمانی بازگردانده اند. به اعتقاد آنان هیچ صفتی را نمی توان یافت که قابل انطباق بر قوانین مادی نبوده و توجیه مادّی نداشته باشد، تا به ناچار برای توجیه آن به علتی ماوراء جسم و ماده روی آوریم.
در برابر آنها الهیون معتقدند، در ساختار وجودی انسان، گذشته از جسم که از سنخ طبیعت و ماده است، جنبه ای دیگر از وجود نیز به کار گرفته شده است که ماورای ماده است و از آن به روح و نفس تعبیر می شود و تمام این حالات و اوصاف را از آنِ جنبه روحانی می دانند.
جسم و قوای آن بر روح عارض می شود و یا در خارج بروز می یابد؟
علامه طباطبایی(ره) در ردّ بر سخن مادی ها می نویسند: «اینکه کاوش های علمی و تجربی در سیر خود به موجودی به نام روح، دست نیافته و هیچ وصفی از اوصاف را که قابل توجیه جسمی نباشد پیدا نکرده است، سخن درستی است و در آن تردیدی نیست ولی این سخن به معنای نفی نفس مجرد که برهان عقلی بر وجود آن اقامه شده است، نمی باشد زیرا علوم طبیعی که در دایره طبیعت و خواص ماده بحث می کند، تنها می تواند در همان محدوده داوری کند و قادر نیست در باره آنچه به آن محدوده مربوط نیست نفیا و اثباتا به قضاوت بپردازد. روح، موجودی است ماورای طبیعی و دست علوم تجربی از دامن آن کوتاه است و اینکه دانش طبیعی به آن دست نیافته است، دلیل بر نبود آن نمی تواند باشد.
آنچه مادی ها را جرئت داده است تا به انکار روح بپردازند این بوده است که آنها خیال کرده اند معتقدان به وجود روح، چون خواص و اوصافی را در انسان دیده اند که در نظر آنها توجیه و تفسیر علمی نداشته، لذا به وجود روح قائل شده اند تا بدین وسیله آن اوصاف را توجیه کنند و منشأی برای آن بسازند. در حالی که این اشتباه فاسدی است، زیرا هیچ گاه معتقدان به تجرد روح، چنین تقسیم بندی در خواص و صفات بشری نداشته اند که برخی را به جسم و برخی را که علل آن را نمی دانسته اند به روح نسبت دهند، بلکه تمام آن را مستقیما به جسم و توسط آن به روح مستند کرده اند …».(1)
معتقدان به وجود روح که آن را موجودی مجرّد از جسم دانسته و به استقلال موجودیت آن در قبال بدن قائل شده اند، برای اثبات این نظریه دلایل بسیاری ذکر کرده اند و فیلسوف نامدار شیعه ملاصدرای شیرازی(ره)، یازده برهان عقلی بر آن اقامه کرده است که در اینجا یکی از آنها را به قلم می آوریم.
ایشان می نویسد: «روشن است که تفکر زیاد و به کارگیری مداوم و مستمر اندیشه و نیروی عقلانی و عملیات ذهنی و علمی، از یک سو موجب تحلیل بدن و فرسایش قوای جسمی است و از سوی دیگر مایه تکامل روحی و رشد آن است و سبب می شود تا نفس در تعقلات خود از قوّه به فعلیّت در آید. اگر روح، چیزی جز خواص جسم نباشد، لزوما باید آن نیز همراه با فرسایش بدن رو به تحلیل رود، در حالی که گفتیم، نفس با این کار نه تنها کاهش نمی یابد بلکه تقویت و شکوفایی نیز کسب می کند و اگر با مرگِ بدن، جان هم بمیرد، باید هر چه سبب فرسایش و مرگِ بدن است سبب مرگ و زوال روح نیز باشد.»(2)
روح گرچه به جسم و بدن تعلق دارد بلکه جسم و بدن را تحت امر خود دارد، ولی قبل از مرگ، در حالت خواب از بدن جدا می شود و تعلق آن به بدن ضعیف و کمرنگ می گردد و با مرگ ارتباط آن با بدن به طور کامل قطع می شود و به حیات مجرد خود ادامه می دهد.
به نظر می رسد یکی از واضح ترین دلیل ها برای اثبات تجرد و استقلال روح، رؤیاهای صادق اند.
توضیح اینکه، خواب دیدن ها اقسام مختلفی دارند، برخی از آنها بازتاب حوادث و رویدادهای روزانه اند که با تأثیراتی که بر سلسله اعصاب می گذارند، هنگام خواب به نمایش در می آیند. برخی نیز بر اثر فشارهای روحی و روانی یا به هم خوردگی و خستگی مزاج حاصل می شود که از آن به خواب های پریشان و به اصطلاح قرآنی «اضغاث احلام»(3) یاد می شود. و بخشی دیگر از آن، گویای حوادث و وقایعی است که تا آن زمان رخ نداده و پس از این رخ خواهد داد و در حقیقت چنین رؤیاهایی صادق و نوعی گزارش از رویدادهای آینده است. بی تردید بسیاری از مردم تجربه این دست از خواب دیدن ها را در زندگی خود دارند و یا آن را از دیگران شنیده اند. برای برخی فراوان اتفاق افتاده است که کارهای روزانه خود را تکراری احساس می کند، پس از درنگ متوجه می شوند که آن کارها را شبِ پیش در عالم خواب دیده اند. اگر گروه اول و دوم از رؤیاها دارای توجیه مادی باشند، بی شک برای خواب های دسته سوم هیچ توجیه مادی متصور نیست، زیرا چگونه می توان برای خواب دیدن واقعه ای که هنوز اتفاق نیفتاده و سلسله اعصاب هیچ گونه تماس و ارتباطی با آن نداشته است، جهتی طبیعی در نظر گرفت؟ این گونه خواب دیدن ها، جز با استقلال و تجرد روح از بدن و ارتباط آن با عالم مثال که صورت همه حوادث گذشته و آینده بر کنار از حاکمیت زمان در آن موجود است، چه توجیه دیگری دارد؟
چگونگی پیدایش روح
بحث دیگر این است که آیا روح های آدمیان پیش از پیدایش اجسام آنها، وجود داشته و پس از پدیداری هر جسمی، روحی بدان تعلق یافته است یا اینکه تکوین روح هر کسی، همزمان با حدوث جسم او صورت گرفته است؟
برخی حکمای قدیم یونان همچون افلاطون معتقد به قدیم بودن نفوس انسان ها بوده اند، ولی در قبال آنان ارسطو و پیروان او قائل به حدوث آنهایند. در بین علمای اسلام برخی همچون شیخ صدوق(ره)(4) قائل به سبقت آفرینش ارواح بر اجساد و برخی دیگر همچون شیخ مفید(ره)(5) معتقد به حدوث آن همراه با حدوث اجسام اند که نظریه دوم با اصول عقلی هم سازگارتر است.
ملاصدرا(ره) می نویسد: حقیقت این است که نفس انسانی محصول تکامل جسم و زاییده تطور آن است ولی به مرحله ای می رسد که برای بقا و دوام، بی نیاز از جسم می گردد.(6)
و بدین سان روح گرچه محصول تحول، تطور و تکامل جسم است ولی همین روح، بدن را به تسخیر خویش در می آورد و روح حامل بدن نمی شود آن را به هر سویی اراده کند با خود می برد آن را به سمت بالا برده و به پایین می کشاند و هر گونه بخواهد کار آن را تدبیر می کند و از آن به عنوان ابزاری برای وصول به خواسته های خود بهره می گیرد.(7)
حقیقت انسانی
از آنچه گفتیم روشن شد انسان موجودی است دو بُعدی و مرکّب از تن و جان. و اما اینکه اصالت انسانی به کدام یک از آن دو است و واژه «من» در این جمله ها: «من این کار را کردم»، «من دیدم»، «من شنیدم» و مانند آن حاکی از کدام بُعد وجود انسان است؟ نکته ای است که توجه بدان بسیار بااهمیت است. بدیهی است حقیقتی که واژه «من» حکایت از آن دارد، نباید متغیر و در حال تبدیل باشد، زیرا روشن است کسی که امروز کاری کرده باشد، ده سال دیگر هم می گوید من فلان عمل را مرتکب شدم و یا از شخصی که جرمی سر زده باشد، بیست سال بعد نیز که او را به واسطه آن جرم مجازات کنند، همان شخص را کیفر داده اند، در حالی که از قطعیات علمی بیولوژی جانوری این است که موجود زنده بعد از گذشت ده سال، تمام سلول های تشکیل دهنده بدنش تغییر و تبدیل یافته و به کلی وجودی تازه می یابد و این خود بیانگر این حقیقت است که «منِ» انسانی و حقیقت او همان روح اوست و همان است که فاعل حقیقی و مصدر همه اموری است که از شخص صادر می شود آن را توسط جسم و قوای آن، عملی می سازد.
بر آنچه گفتیم برهان های دیگری نیز هست(8) و شواهد دینی نیز همین را تأیید می کند. برای نمونه: قرآن کریم به فرعون می گوید: «فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَ إِنَّ کَثیرا مِنَ الناسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُونَ؛ پس امروز بدن تو را از آب دریا بیرون کشیدیم تا برای کسانی که پس از تو هستند نشانه ای ـ بر قدرت ما و ناتوانی خود ـ باش و به یقین بسیاری از مردم از نشانه های ما غافل اند.»(9) این آیه صریح است که آن حقیقتی که واژه «تو»، از آن حکایت می کند که شخصیت و هویت انسانی فرعون را تشکیل می دهد، چیزی غیر از بدن او است.
و نیز می فرماید: «قُلْ یَتَوفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ؛ بگو شما را فرشته مرگ که بر شما گمارده شده است می گیرد سپس به سوی پروردگارتان باز می گردید.»(10) و روشن است آنچه فرشته مرگ قبض می کند روح آدمیان است. بنابراین مخاطب الهی که تمام شخصیت انسان است، روح اوست و بدن مرکب و ابزار کار او به شمار می رود.
امکان دیدن روح
اینک جای دو پرسش است یکی آنکه آیا دیدن ارواح توسط انسان های دیگر ممکن است یا چنین امکانی وجود ندارد؟ دیگر آنکه آیا مشاهده روح شخص، توسط خود او امکان وقوع دارد یا خیر؟
در مورد نخست می توان گفت، بر اساس نظریه تجرد نفس، روح در ذات خود قابل مشاهده نیست، ولی از این جهت که پس از خروج از بدن مادی در قالب مثالی جای می گیرد، گرچه باز هم برای انسان های معمولی قابل دیدن نیست، ولی برای اولیای خاص خداوند، همچون امامان علیهم السلام و یا کسانی که بر اثر ریاضت باطن، دید برزخی یافته اند، چنین کاری ممکن است و واقع هم شده است و می شود. و همچنین بنا بر نظریه در پیش اشاره شده که ذات روح، جسمی شفاف باشد، با چشم طبیعی قابل رؤیت نیست گرچه از راه هایی که ذکر شد، چنین کاری امکان وقوع دارد.
پاسخ پرسش دوم نیز از آنچه تاکنون گفتیم روشن شد، زیرا پیدایش روح که موجودی مجرد است، همزمان با پیدایش جسم بوده و با پدید آمدن آن کار تدبیر جسم به او واگذار گردیده است و تمام اعمال و آثار و حرکت های بدن، با اراده، فرمان و تدبیر مستقیم روح محقق می شود و اعضا و اندام جسم ابزار و آلات آن به شمار می روند. بنابراین تا وقتی روح در بدن طبیعی وجود دارد و با ابزار چشم آن می بیند، خودی از او در برابر دیدش نیست تا آن را مشاهده کند، زیرا قوام دیدن به این است که چیز مورد دید در برابر او باشد، تا به چشم طبیعی در آید و قابل رؤیت گردد و زمانی هم که روح از بدن خارج می شود از بدن، جز لاشه ای جامد و کور و کر باقی نمی ماند. و لذا چنین نگاهی حتی برای کسانی که چشم برزخی دارند نیز ناممکن است. گرچه نقل شده است که برخی صاحبان نفوس توانمند، روح خویش را در برابر خود دیده اند، ولی علامه طباطبایی(ره) آن را حقیقت عینی ندانسته، بلکه آن را تمثّل ذهنی و صورت ادراکی قائم به شعور شخص برشمرده است.(11) ولی شاید بتوان گفت گرچه این کار همچنان که گفتیم به جهاتی که بیان شد، برای انسان های عادی ناممکن است، علامه مجلسی(ره) گفته است که برخی حتی در زمان حیات طبیعی انسان، برای او بدن و قالب مثالی قائل شده اند که تنها انسان های بسیار قوی و ریاضت دیده قادرند در حال حیات مادی خود در آن تصرف کنند.(12) بر این پایه برای افرادی از این دست، این امکان وجود دارد که با حفظ تعلّق خود به بدن طبیعی، در بدن مثالی نیز تصرف کنند و در نتیجه خواهند توانست با دید برزخی، خود را در آن بدن مثالی مشاهده کنند.
سخن پایانی
مسائل مربوط به روح در دو حوزه قابل توجه است، یکی از نوع همین دست موضوعاتی که در این نوشتار مطرح شد و دیگری مسائلی که به پالایش، تربیت و تکامل نفس مربوط است. در مورد نخست، تکلیف عمده ای نسبت به پی گیری و جستجوی در آن متوجه شخص نیست و بیشتر جنبه شناختی محض دارد تا وظیفه ای و تکلیفی، در حالی که در مورد حوزه دوم، انسان به طور جدّی مکلّف است. بنابراین باید تمام تلاش و همّت را بدین سوی معطوف داشت، اینکه بدانیم حقیقت روح چیست؟ جسم شفاف است یا مجرّد؟ و اینکه آیا دیدن روح ممکن است یا غیر ممکن و مانند آن، چندان تأثیری در سعادت و سرنوشت ما ندارد، ولی چنانچه نسبت به تربیت و تهذیب آن توجهی شایسته اعمال نشود و روح در چنبره شهوات و تمنیات باطل و گمراه کننده آن گرفتار آید و آلوده به گناه و پستی گردد، زیانی بزرگ از این راه متوجه انسان می شود.
در روایت آمده است که: امام صادق علیه السلام فرمودند: پدرم می گفت: هیچ چیزی فسادش برای قلب بیشتر از گناه نیست. همانا قلب به جرمی آلوده می شود و همچنان در آن می ماند تا به تمام آن سرایت می کند و پهنه آن را فرا می گیرد تا اینکه آن را زیر و رو می کند.»(13)
و منظور از قلب، روح آدمی است، زیرا حیات انسان بسته به کار قلب اوست. انسان با مرگ مغزی ممکن است حتی سال ها به زندگی خود ادامه دهد ولی با ایست قلبی لحظه ای زندگی ممکن نیست.
علی(ع) در سخنی کوتاه، بهترین توصیف و تمثیل را از روح بیان کرده است و می فرماید: «الروح فی الجسد کالمعنی فی اللّفظ؛ روح در بدن همچون حضور معنی در لفظ است.»(14)
و از برخی نقل شده است که مثالی به این زیبایی ندیده است.(15)
نکات زیادی را می توان از این تمثیل گویا استفاده کرد که به مناسبت بحث، تنها به یک نکته از آن، که جنبه اخلاقی و بهداشتی دارد اشاره می کنیم. و آن اینکه: ارتباطی تنگاتنگ و بسیار نزدیک بین معنی و لفظی که بر آن دلالت دارد موجود است که هر کسی با شنیدن و یا مطالعه لفظی بی فاصله و همراه آن به معنای آن توجه می کند. این ارتباط به حدّی است که حتی برخی دلالت لفظ بر معنا را ذاتی شمرده اند و از حدّ اعتبار خارج دانسته اند.(16) این ارتباط موجب شده است تا محتوای خوب و یا بد معنا به لفظ نیز سرایت کند. هیچ لفظی در ذات خود زشت نیست و حتی اگر به لحاظ ظاهر ناموزون و دارای اخلاق هم باشد، اگر محتوای دلپسند و زیبایی داشته باشد، دلپذیر و مأنوس می گردد، همچنان که عکس آن هم صادق است. با این توضیح، روشن می شود که تأثیر وضعیت روحی در بدن و اندام تا چه اندازه است. روح مریض، بدخواه، آلوده و تیره، بدن را نیز بیمار و رنجور و تاریک می سازد، در حالی که صاحب روح امیدوار، پاک و نیکخواه، جسمی شاداب و سالم و چهره ای باز و نورانی دارد. و این نکته ای است که هم در روانشناسی بر آن تأکید می شود و هم متون دینی بر آن گواهی می دهد.
قرآن کریم می فرماید: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللّه ُ أَضْغانَهُمْ وَ لَوْ نَشَاءُ لأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فی لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللّه ُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ؛ آیا کسانی که در دل هایشان بیماری است گمان کرده اند خداوند کینه هایشان را آشکار نمی کند؟ و اگر ما بخواهیم آنها را به تو نشان می دهیم تا آنان را با قیافه هایشان بشناسی و به یقین آنان را از طرز گفتارشان می توانی بشناسی و خداوند نسبت به اعمال تان آگاه است.»(17)
سخن آخر اینکه، حضرت امام باقر(ع) در سفارش خود به جابر بن عبداللّه انصاری می فرمایند: «اطلب راحة البدن بإجمام القلب؛ آسایش بدن را در راحتی و سلامت نفس جستجو کن.»(18)
منبع: کاشمری، سیدمهدی موسوی(1382)، روح، حقیقت انسانیت، نویسنده، مجله پیام زن مهر ، شماره 139 .
پی نوشتها:
1 ـ محمدحسین طباطبایی، المیزان، بیروت، ج1، ص367 ـ 366.
2 ـ صدرالدین محمد شیرازی، الاسفار الاربعة، قم، کتابفروشی مصطفوی، ج8، ص295.
3 ـ سوره یوسف، آیه 44.
4 ـ شیخ صدوق«ره»، الاعتقادات، مرکز نشر کتاب، ص75. علامه مجلسی نیز این نظریه را بعید ندانسته است؛ ن.ک، بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، ج6، ص255.
5 ـ شیخ مفید(ره)، تصحیح الاعتقاد، منشورات رضی، قم، ص73 ـ 63.
6 ـ الاسفار الاربعة، ج8، ص347. علامه طباطبایی(ره) نیز علم انسان به نفس خود را امری می دانسته است که در استناد آن به نفس بدن واسطه واقع نمی شود؛ المیزان، ج1، ص367.
7 ـ الاسفار الاربعة، ج9، ص47.
8 ـ ن.ک. المیزان، بیروت، ج1، ص365.
9 ـ سوره یونس، آیه 92.
10 ـ سوره سجده، آیه 11.
11 ـ المیزان، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ج6، ص205.
12 ـ حق الیقین، ص379 و بحارالانوار، ج6، ص271، پاورقی.
13 ـ محدث قمی، سفینة البحار، کتابخانه سنایی، ج2، ص441.
14 ـ همان، ج1، ص537.
15 ـ همان.
16 ـ آیت اللّه ابوالقاسم خویی(ره)، تقریرات اصول محقق نائینی(ره)، کتابفروشی مصطفوی، قم، ج1، ص11 ـ 10.
17 ـ سوره محمد، آیه 30 ـ 29.
18 ـ سفینة البحار، همان، ج2، ص441.
در برابر آنها الهیون معتقدند، در ساختار وجودی انسان، گذشته از جسم که از سنخ طبیعت و ماده است، جنبه ای دیگر از وجود نیز به کار گرفته شده است که ماورای ماده است و از آن به روح و نفس تعبیر می شود و تمام این حالات و اوصاف را از آنِ جنبه روحانی می دانند.
جسم و قوای آن بر روح عارض می شود و یا در خارج بروز می یابد؟
علامه طباطبایی(ره) در ردّ بر سخن مادی ها می نویسند: «اینکه کاوش های علمی و تجربی در سیر خود به موجودی به نام روح، دست نیافته و هیچ وصفی از اوصاف را که قابل توجیه جسمی نباشد پیدا نکرده است، سخن درستی است و در آن تردیدی نیست ولی این سخن به معنای نفی نفس مجرد که برهان عقلی بر وجود آن اقامه شده است، نمی باشد زیرا علوم طبیعی که در دایره طبیعت و خواص ماده بحث می کند، تنها می تواند در همان محدوده داوری کند و قادر نیست در باره آنچه به آن محدوده مربوط نیست نفیا و اثباتا به قضاوت بپردازد. روح، موجودی است ماورای طبیعی و دست علوم تجربی از دامن آن کوتاه است و اینکه دانش طبیعی به آن دست نیافته است، دلیل بر نبود آن نمی تواند باشد.
آنچه مادی ها را جرئت داده است تا به انکار روح بپردازند این بوده است که آنها خیال کرده اند معتقدان به وجود روح، چون خواص و اوصافی را در انسان دیده اند که در نظر آنها توجیه و تفسیر علمی نداشته، لذا به وجود روح قائل شده اند تا بدین وسیله آن اوصاف را توجیه کنند و منشأی برای آن بسازند. در حالی که این اشتباه فاسدی است، زیرا هیچ گاه معتقدان به تجرد روح، چنین تقسیم بندی در خواص و صفات بشری نداشته اند که برخی را به جسم و برخی را که علل آن را نمی دانسته اند به روح نسبت دهند، بلکه تمام آن را مستقیما به جسم و توسط آن به روح مستند کرده اند …».(1)
معتقدان به وجود روح که آن را موجودی مجرّد از جسم دانسته و به استقلال موجودیت آن در قبال بدن قائل شده اند، برای اثبات این نظریه دلایل بسیاری ذکر کرده اند و فیلسوف نامدار شیعه ملاصدرای شیرازی(ره)، یازده برهان عقلی بر آن اقامه کرده است که در اینجا یکی از آنها را به قلم می آوریم.
ایشان می نویسد: «روشن است که تفکر زیاد و به کارگیری مداوم و مستمر اندیشه و نیروی عقلانی و عملیات ذهنی و علمی، از یک سو موجب تحلیل بدن و فرسایش قوای جسمی است و از سوی دیگر مایه تکامل روحی و رشد آن است و سبب می شود تا نفس در تعقلات خود از قوّه به فعلیّت در آید. اگر روح، چیزی جز خواص جسم نباشد، لزوما باید آن نیز همراه با فرسایش بدن رو به تحلیل رود، در حالی که گفتیم، نفس با این کار نه تنها کاهش نمی یابد بلکه تقویت و شکوفایی نیز کسب می کند و اگر با مرگِ بدن، جان هم بمیرد، باید هر چه سبب فرسایش و مرگِ بدن است سبب مرگ و زوال روح نیز باشد.»(2)
روح گرچه به جسم و بدن تعلق دارد بلکه جسم و بدن را تحت امر خود دارد، ولی قبل از مرگ، در حالت خواب از بدن جدا می شود و تعلق آن به بدن ضعیف و کمرنگ می گردد و با مرگ ارتباط آن با بدن به طور کامل قطع می شود و به حیات مجرد خود ادامه می دهد.
به نظر می رسد یکی از واضح ترین دلیل ها برای اثبات تجرد و استقلال روح، رؤیاهای صادق اند.
توضیح اینکه، خواب دیدن ها اقسام مختلفی دارند، برخی از آنها بازتاب حوادث و رویدادهای روزانه اند که با تأثیراتی که بر سلسله اعصاب می گذارند، هنگام خواب به نمایش در می آیند. برخی نیز بر اثر فشارهای روحی و روانی یا به هم خوردگی و خستگی مزاج حاصل می شود که از آن به خواب های پریشان و به اصطلاح قرآنی «اضغاث احلام»(3) یاد می شود. و بخشی دیگر از آن، گویای حوادث و وقایعی است که تا آن زمان رخ نداده و پس از این رخ خواهد داد و در حقیقت چنین رؤیاهایی صادق و نوعی گزارش از رویدادهای آینده است. بی تردید بسیاری از مردم تجربه این دست از خواب دیدن ها را در زندگی خود دارند و یا آن را از دیگران شنیده اند. برای برخی فراوان اتفاق افتاده است که کارهای روزانه خود را تکراری احساس می کند، پس از درنگ متوجه می شوند که آن کارها را شبِ پیش در عالم خواب دیده اند. اگر گروه اول و دوم از رؤیاها دارای توجیه مادی باشند، بی شک برای خواب های دسته سوم هیچ توجیه مادی متصور نیست، زیرا چگونه می توان برای خواب دیدن واقعه ای که هنوز اتفاق نیفتاده و سلسله اعصاب هیچ گونه تماس و ارتباطی با آن نداشته است، جهتی طبیعی در نظر گرفت؟ این گونه خواب دیدن ها، جز با استقلال و تجرد روح از بدن و ارتباط آن با عالم مثال که صورت همه حوادث گذشته و آینده بر کنار از حاکمیت زمان در آن موجود است، چه توجیه دیگری دارد؟
چگونگی پیدایش روح
بحث دیگر این است که آیا روح های آدمیان پیش از پیدایش اجسام آنها، وجود داشته و پس از پدیداری هر جسمی، روحی بدان تعلق یافته است یا اینکه تکوین روح هر کسی، همزمان با حدوث جسم او صورت گرفته است؟
برخی حکمای قدیم یونان همچون افلاطون معتقد به قدیم بودن نفوس انسان ها بوده اند، ولی در قبال آنان ارسطو و پیروان او قائل به حدوث آنهایند. در بین علمای اسلام برخی همچون شیخ صدوق(ره)(4) قائل به سبقت آفرینش ارواح بر اجساد و برخی دیگر همچون شیخ مفید(ره)(5) معتقد به حدوث آن همراه با حدوث اجسام اند که نظریه دوم با اصول عقلی هم سازگارتر است.
ملاصدرا(ره) می نویسد: حقیقت این است که نفس انسانی محصول تکامل جسم و زاییده تطور آن است ولی به مرحله ای می رسد که برای بقا و دوام، بی نیاز از جسم می گردد.(6)
و بدین سان روح گرچه محصول تحول، تطور و تکامل جسم است ولی همین روح، بدن را به تسخیر خویش در می آورد و روح حامل بدن نمی شود آن را به هر سویی اراده کند با خود می برد آن را به سمت بالا برده و به پایین می کشاند و هر گونه بخواهد کار آن را تدبیر می کند و از آن به عنوان ابزاری برای وصول به خواسته های خود بهره می گیرد.(7)
حقیقت انسانی
از آنچه گفتیم روشن شد انسان موجودی است دو بُعدی و مرکّب از تن و جان. و اما اینکه اصالت انسانی به کدام یک از آن دو است و واژه «من» در این جمله ها: «من این کار را کردم»، «من دیدم»، «من شنیدم» و مانند آن حاکی از کدام بُعد وجود انسان است؟ نکته ای است که توجه بدان بسیار بااهمیت است. بدیهی است حقیقتی که واژه «من» حکایت از آن دارد، نباید متغیر و در حال تبدیل باشد، زیرا روشن است کسی که امروز کاری کرده باشد، ده سال دیگر هم می گوید من فلان عمل را مرتکب شدم و یا از شخصی که جرمی سر زده باشد، بیست سال بعد نیز که او را به واسطه آن جرم مجازات کنند، همان شخص را کیفر داده اند، در حالی که از قطعیات علمی بیولوژی جانوری این است که موجود زنده بعد از گذشت ده سال، تمام سلول های تشکیل دهنده بدنش تغییر و تبدیل یافته و به کلی وجودی تازه می یابد و این خود بیانگر این حقیقت است که «منِ» انسانی و حقیقت او همان روح اوست و همان است که فاعل حقیقی و مصدر همه اموری است که از شخص صادر می شود آن را توسط جسم و قوای آن، عملی می سازد.
بر آنچه گفتیم برهان های دیگری نیز هست(8) و شواهد دینی نیز همین را تأیید می کند. برای نمونه: قرآن کریم به فرعون می گوید: «فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَ إِنَّ کَثیرا مِنَ الناسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُونَ؛ پس امروز بدن تو را از آب دریا بیرون کشیدیم تا برای کسانی که پس از تو هستند نشانه ای ـ بر قدرت ما و ناتوانی خود ـ باش و به یقین بسیاری از مردم از نشانه های ما غافل اند.»(9) این آیه صریح است که آن حقیقتی که واژه «تو»، از آن حکایت می کند که شخصیت و هویت انسانی فرعون را تشکیل می دهد، چیزی غیر از بدن او است.
و نیز می فرماید: «قُلْ یَتَوفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ؛ بگو شما را فرشته مرگ که بر شما گمارده شده است می گیرد سپس به سوی پروردگارتان باز می گردید.»(10) و روشن است آنچه فرشته مرگ قبض می کند روح آدمیان است. بنابراین مخاطب الهی که تمام شخصیت انسان است، روح اوست و بدن مرکب و ابزار کار او به شمار می رود.
امکان دیدن روح
اینک جای دو پرسش است یکی آنکه آیا دیدن ارواح توسط انسان های دیگر ممکن است یا چنین امکانی وجود ندارد؟ دیگر آنکه آیا مشاهده روح شخص، توسط خود او امکان وقوع دارد یا خیر؟
در مورد نخست می توان گفت، بر اساس نظریه تجرد نفس، روح در ذات خود قابل مشاهده نیست، ولی از این جهت که پس از خروج از بدن مادی در قالب مثالی جای می گیرد، گرچه باز هم برای انسان های معمولی قابل دیدن نیست، ولی برای اولیای خاص خداوند، همچون امامان علیهم السلام و یا کسانی که بر اثر ریاضت باطن، دید برزخی یافته اند، چنین کاری ممکن است و واقع هم شده است و می شود. و همچنین بنا بر نظریه در پیش اشاره شده که ذات روح، جسمی شفاف باشد، با چشم طبیعی قابل رؤیت نیست گرچه از راه هایی که ذکر شد، چنین کاری امکان وقوع دارد.
پاسخ پرسش دوم نیز از آنچه تاکنون گفتیم روشن شد، زیرا پیدایش روح که موجودی مجرد است، همزمان با پیدایش جسم بوده و با پدید آمدن آن کار تدبیر جسم به او واگذار گردیده است و تمام اعمال و آثار و حرکت های بدن، با اراده، فرمان و تدبیر مستقیم روح محقق می شود و اعضا و اندام جسم ابزار و آلات آن به شمار می روند. بنابراین تا وقتی روح در بدن طبیعی وجود دارد و با ابزار چشم آن می بیند، خودی از او در برابر دیدش نیست تا آن را مشاهده کند، زیرا قوام دیدن به این است که چیز مورد دید در برابر او باشد، تا به چشم طبیعی در آید و قابل رؤیت گردد و زمانی هم که روح از بدن خارج می شود از بدن، جز لاشه ای جامد و کور و کر باقی نمی ماند. و لذا چنین نگاهی حتی برای کسانی که چشم برزخی دارند نیز ناممکن است. گرچه نقل شده است که برخی صاحبان نفوس توانمند، روح خویش را در برابر خود دیده اند، ولی علامه طباطبایی(ره) آن را حقیقت عینی ندانسته، بلکه آن را تمثّل ذهنی و صورت ادراکی قائم به شعور شخص برشمرده است.(11) ولی شاید بتوان گفت گرچه این کار همچنان که گفتیم به جهاتی که بیان شد، برای انسان های عادی ناممکن است، علامه مجلسی(ره) گفته است که برخی حتی در زمان حیات طبیعی انسان، برای او بدن و قالب مثالی قائل شده اند که تنها انسان های بسیار قوی و ریاضت دیده قادرند در حال حیات مادی خود در آن تصرف کنند.(12) بر این پایه برای افرادی از این دست، این امکان وجود دارد که با حفظ تعلّق خود به بدن طبیعی، در بدن مثالی نیز تصرف کنند و در نتیجه خواهند توانست با دید برزخی، خود را در آن بدن مثالی مشاهده کنند.
سخن پایانی
مسائل مربوط به روح در دو حوزه قابل توجه است، یکی از نوع همین دست موضوعاتی که در این نوشتار مطرح شد و دیگری مسائلی که به پالایش، تربیت و تکامل نفس مربوط است. در مورد نخست، تکلیف عمده ای نسبت به پی گیری و جستجوی در آن متوجه شخص نیست و بیشتر جنبه شناختی محض دارد تا وظیفه ای و تکلیفی، در حالی که در مورد حوزه دوم، انسان به طور جدّی مکلّف است. بنابراین باید تمام تلاش و همّت را بدین سوی معطوف داشت، اینکه بدانیم حقیقت روح چیست؟ جسم شفاف است یا مجرّد؟ و اینکه آیا دیدن روح ممکن است یا غیر ممکن و مانند آن، چندان تأثیری در سعادت و سرنوشت ما ندارد، ولی چنانچه نسبت به تربیت و تهذیب آن توجهی شایسته اعمال نشود و روح در چنبره شهوات و تمنیات باطل و گمراه کننده آن گرفتار آید و آلوده به گناه و پستی گردد، زیانی بزرگ از این راه متوجه انسان می شود.
در روایت آمده است که: امام صادق علیه السلام فرمودند: پدرم می گفت: هیچ چیزی فسادش برای قلب بیشتر از گناه نیست. همانا قلب به جرمی آلوده می شود و همچنان در آن می ماند تا به تمام آن سرایت می کند و پهنه آن را فرا می گیرد تا اینکه آن را زیر و رو می کند.»(13)
و منظور از قلب، روح آدمی است، زیرا حیات انسان بسته به کار قلب اوست. انسان با مرگ مغزی ممکن است حتی سال ها به زندگی خود ادامه دهد ولی با ایست قلبی لحظه ای زندگی ممکن نیست.
علی(ع) در سخنی کوتاه، بهترین توصیف و تمثیل را از روح بیان کرده است و می فرماید: «الروح فی الجسد کالمعنی فی اللّفظ؛ روح در بدن همچون حضور معنی در لفظ است.»(14)
و از برخی نقل شده است که مثالی به این زیبایی ندیده است.(15)
نکات زیادی را می توان از این تمثیل گویا استفاده کرد که به مناسبت بحث، تنها به یک نکته از آن، که جنبه اخلاقی و بهداشتی دارد اشاره می کنیم. و آن اینکه: ارتباطی تنگاتنگ و بسیار نزدیک بین معنی و لفظی که بر آن دلالت دارد موجود است که هر کسی با شنیدن و یا مطالعه لفظی بی فاصله و همراه آن به معنای آن توجه می کند. این ارتباط به حدّی است که حتی برخی دلالت لفظ بر معنا را ذاتی شمرده اند و از حدّ اعتبار خارج دانسته اند.(16) این ارتباط موجب شده است تا محتوای خوب و یا بد معنا به لفظ نیز سرایت کند. هیچ لفظی در ذات خود زشت نیست و حتی اگر به لحاظ ظاهر ناموزون و دارای اخلاق هم باشد، اگر محتوای دلپسند و زیبایی داشته باشد، دلپذیر و مأنوس می گردد، همچنان که عکس آن هم صادق است. با این توضیح، روشن می شود که تأثیر وضعیت روحی در بدن و اندام تا چه اندازه است. روح مریض، بدخواه، آلوده و تیره، بدن را نیز بیمار و رنجور و تاریک می سازد، در حالی که صاحب روح امیدوار، پاک و نیکخواه، جسمی شاداب و سالم و چهره ای باز و نورانی دارد. و این نکته ای است که هم در روانشناسی بر آن تأکید می شود و هم متون دینی بر آن گواهی می دهد.
قرآن کریم می فرماید: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللّه ُ أَضْغانَهُمْ وَ لَوْ نَشَاءُ لأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فی لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللّه ُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ؛ آیا کسانی که در دل هایشان بیماری است گمان کرده اند خداوند کینه هایشان را آشکار نمی کند؟ و اگر ما بخواهیم آنها را به تو نشان می دهیم تا آنان را با قیافه هایشان بشناسی و به یقین آنان را از طرز گفتارشان می توانی بشناسی و خداوند نسبت به اعمال تان آگاه است.»(17)
سخن آخر اینکه، حضرت امام باقر(ع) در سفارش خود به جابر بن عبداللّه انصاری می فرمایند: «اطلب راحة البدن بإجمام القلب؛ آسایش بدن را در راحتی و سلامت نفس جستجو کن.»(18)
منبع: کاشمری، سیدمهدی موسوی(1382)، روح، حقیقت انسانیت، نویسنده، مجله پیام زن مهر ، شماره 139 .
پی نوشتها:
1 ـ محمدحسین طباطبایی، المیزان، بیروت، ج1، ص367 ـ 366.
2 ـ صدرالدین محمد شیرازی، الاسفار الاربعة، قم، کتابفروشی مصطفوی، ج8، ص295.
3 ـ سوره یوسف، آیه 44.
4 ـ شیخ صدوق«ره»، الاعتقادات، مرکز نشر کتاب، ص75. علامه مجلسی نیز این نظریه را بعید ندانسته است؛ ن.ک، بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، ج6، ص255.
5 ـ شیخ مفید(ره)، تصحیح الاعتقاد، منشورات رضی، قم، ص73 ـ 63.
6 ـ الاسفار الاربعة، ج8، ص347. علامه طباطبایی(ره) نیز علم انسان به نفس خود را امری می دانسته است که در استناد آن به نفس بدن واسطه واقع نمی شود؛ المیزان، ج1، ص367.
7 ـ الاسفار الاربعة، ج9، ص47.
8 ـ ن.ک. المیزان، بیروت، ج1، ص365.
9 ـ سوره یونس، آیه 92.
10 ـ سوره سجده، آیه 11.
11 ـ المیزان، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ج6، ص205.
12 ـ حق الیقین، ص379 و بحارالانوار، ج6، ص271، پاورقی.
13 ـ محدث قمی، سفینة البحار، کتابخانه سنایی، ج2، ص441.
14 ـ همان، ج1، ص537.
15 ـ همان.
16 ـ آیت اللّه ابوالقاسم خویی(ره)، تقریرات اصول محقق نائینی(ره)، کتابفروشی مصطفوی، قم، ج1، ص11 ـ 10.
17 ـ سوره محمد، آیه 30 ـ 29.
18 ـ سفینة البحار، همان، ج2، ص441.