قیامی به اسم «مهدویت» در دوران امام صادق(ع)
۱۳۹۳/۰۶/۰۲
–
۵۸ بازدید
قیامی به اسم «مهدویت» در دوران امام صادق(ع)
متن پیش رو گزیدهای است برگرفته از کتاب «سیری در سیره ائمه» شهید مطهری که به حکایتی در زمان حیات و امامت امام صادق(ع) اختصاص دارد.
در این روزها که از ایام شهادت امام(ع) میگذریم پای درس شهید مطهری مینشینیم و گوشهای از مواجهه حکیمانه امام(ع) با کجرویهای زمانهشان را میبینیم…
محمد نفس زکیه
متن پیش رو گزیدهای است برگرفته از کتاب «سیری در سیره ائمه» شهید مطهری که به حکایتی در زمان حیات و امامت امام صادق(ع) اختصاص دارد.
در این روزها که از ایام شهادت امام(ع) میگذریم پای درس شهید مطهری مینشینیم و گوشهای از مواجهه حکیمانه امام(ع) با کجرویهای زمانهشان را میبینیم…
محمد نفس زکیه
بنیالعباس پس از بنیامیه ابتدا زمینه را برای خودشان فراهم نمی دیدند، فکر کردند که ولو در ابتدا هم شده یکی از آل علی(ع) را که در میان مردم وجاهت بیشتری دارد مطرح کنند و بعدها او را مثلاً از میان ببرند. برای این کار «محمد نفس زکیه» را انتخاب کردند. محمد پسر عبدالله محض است، عبدالله محض هم از طرف مادر فرزند حسین بن علی است و هم از طرف پدر. عبدالله مردی است باتقوا، باایمان و زیبا و به علاوه اسمش محمد است، هم اسم پیغمبر، اسم پدرش هم عبدالله است. از قضا یک خالی هم روی شانه او هست و چون در روایات اسلامی آمده بود که وقتی ظلم زیاد شد، یکی از اولاد پیغمبر، از اولاد زهرا، ظاهر می شود که نام او نام پیغمبر است و خالی هم در پشت دارد، اینها معتقد شدند که مهدی این امت که باید ظهور کند و مردم را از مظالم نجات دهد، او است و آن دوره نیز همین دوره است. (لااقل برای خود اولاد امام حسن این خیال پیدا شده بود که مهدی امت همین است.)
بیعت با مهدی امت
بنیالعباس هم حال یا واقعاً چنین عقیده ای پیدا کرده بودند یا از اول با حقهبازی پیش آمدند. به هر حال اینطور که ابوالفرج اصفهانی نقل کرده همین عبدالله محض یعنی پدر محمد برخاست و شروع کرد به خطابه خواندن، مردم را دعوت کرد که بیایید ما با یکی از افراد خودمان در اینجا بیعت کنیم، پیمان ببندیم و از خدا بخواهیم بلکه ما بر بنیامیه پیروز شویم. بعد گفت: ایهاالناس! همهتان می دانید که «ان ابنی هذا هو المهدی» مهدی امت همین پسر من است، همهتان بیایید با او بیعت کنید. اینجا بود که منصور گفت: «نه به عنوان مهدی امت، به عقیده من هم آن کسی که زمینه بهتر دارد همین جوان است. راست می گوید بیایید با او بیعت کنید.» همه گفتند راست می گوید و قبول کردند که با محمد بیعت کنند و بیعت کردند. بعد که همهشان با او بیعت کردند فرستادند دنبال امام جعفر صادق (ع).
بیعت امام صادق(ع)
برای مبارزه با ظلم
وقتی که حضرت صادق(ع) وارد شد، همان عبدالله محض که مجلس را اداره می کرد، از جا بلند شد و حضرت را پهلوی خودش نشاند و بعد همان سخنی را که قبلاً گفته بود تکرار کرد که اوضاع چنین است و همهتان می دانید که این پسر من مهدی امت است، دیگران بیعت کردند، شما هم بیا با مهدی امت بیعت کن. امام جعفر صادق (ع) گفت: نه، این کار را نکنید، آن مسئله مهدی امت که پیغمبر خبر داده، حالا وقتش نیست. عبدالله! تو هم اگر خیال می کنی این پسر تو مهدی امت است، اشتباه می کنی. این پسر تو مهدی امت نیست و اکنون نیز وقت آن مسئله نیست. حضرت وضع خودش را بسیار روشن کرد، فرمود: اگر شما می خواهید به نام مهدی امت بیعت کنید من بیعت نمی کنم، دروغ است، مهدی امت این نیست، وقت ظهور مهدی هم اکنون نیست، ولی اگر قیام شما جنبه امر به معروف و نهی از منکر و جنبه مبارزه ضدظلم دارد، من بیعت می کنم بنابراین در اینجا وضع امام صادق(ع) صددرصد روشن است. امام صادق(ع) حاضر شد با اینها در مبارزه شرکت کند ولی تحت عنوان امر به معروف و نهی ازمنکر و مبارزه با ظلم و حاضر نشد همکاری کند تحت عنوان اینکه این مهدی امت است.
خبر دادن امام از آینده
وقتی امام فرمودند: من بیعت نمی کنم. عبدالله ناراحت شد. وقتی که عبدالله ناراحت شد، حضرت فرمود: عبدالله! من به تو بگویم: نه تنها پسر تو مهدی امت نیست، نزد ما اهلبیت اسراری است، ما می دانیم که چه کسی خلیفه می شود، پسر تو خلیفه نمی شود و کشته خواهد شد. ابوالفرج نوشته است: عبدالله ناراحت شد و گفت خیر، تو برخلاف عقیده ات سخن می گویی، خودت هم می دانی که این پسر من مهدی امت است و تو به خاطر حسد با پسر من این حرفها را می زنی. کمی بعد حضرت از جا حرکت کرد و در حالیکه به دست عبدالعزیز بن عمران زهری تکیه کرده بود، آهسته به او گفت: آیا آن که قبای زرد پوشیده بود را دیدی؟ (مقصودش ابوجعفر منصور بود) گفت بله. فرمود: به خدا قسم ما می یابیم این مطلب را که همین مرد در آینده بچههای عبدالله را خواهد کشت. عبدالعزیز تعجب کرد، با خود گفت: اینها که امروز بیعت می کنند! عبدالعزیز می گوید: به خدا قسم من از دنیا نرفتم جز اینکه دیدم که همین ابوجعفر منصور قاتل همین محمد و آن پسر دیگر عبدالله شد.
قیامی به نام مهدویت
در عین حال حضرت صادق به همین محمد علاقه می ورزید و او را دوست داشت و لذا همین ابوالفرج می نویسد: «وقتی که او را می دید چشمانش پر اشک می شد و می گفت: «ای جانم به قربان این (این علامت آن است که خیلی به او علاقهمند است) مردم یک حرفهایی درباره این می زنند که واقعیت ندارد (مسئله مهدویت) یعنی بیچاره خودش هم باورش آمده و این کشته می شود و به خلافت هم نمی رسد. در کتابی که از علی(ع) نزد ما هست، نام این جزو خلفای امت نیست. از اینجا معلوم می شود که این نهضت را از ابتدا به نام مهدویت شروع کردند و حضرت صادق با این قضیه سخت مخالفت کرد، گفت من به عنوان امر به معروف و نهی از منکر حاضرم بیعت کنم ولی به عنوان مهدویت نمی پذیرم اما بنیالعباس اساساً حسابشان حساب دیگری بود، مسئله ملک و سیاست بود.
130