قیام عبدالله بن عفیف- قیام های بعد از حادثه کربلا
۱۳۹۵/۰۲/۰۲
–
۱۲۰۷ بازدید
قیام عبدالله بن عقیف ازدی چگونه قیامی بود؟
عبدالله بن عفیف درست می باشد،از جمله فریادهای اعتراضی بود که پس از واقعه کربلا علیه نماینده یزید در کوفه بلند شد. عبدالله بن عفیف ازدی غامدی،از یاران خاص امیرالمومنین واز سران وبرگزیدگان شیعیان کوفه بود .چشم چپش را درجمگ جمل وچشم راستش را در جمگ صفین از دست داده بود و از این رو تمام اوقات خویش را به عبادت در مسجد کوفه می گذراند(طبری،تاریخ الامم والملوک ،ج5،ص458-ابن اثیر،الکامل فی التاریخ ،ج2،ص575) ابن زیاد دستورداد مردم رافراخوانند تا همه در مسجد کوفه گرد هم آیندوقتی که در مسجد جمع شدند،ابن زیاد به منبر رفت و گفت: سپاس خدای را که حق و اهلش را آشکار ساخت و امیرمؤمنان یزید و حزب او را یاری داد و دروغگو پسر دروغگو، حسین، و یارانش را کشت!»عبدالله بن عفیف به پا خاست و گفت: «یا ابن مرجانة! الکذاب ابن الکذاب أنت و أبوک و من استعملک و أبوه، یا عدو الله أ تقتلون أبناء النبیین و تتکلمون بهذا الکلام على منابر المؤمنین؟…»ای پسر مرجانه؛ دروغ گوی پسر دروغ گو، تو و پدرت و کسی که تو را امارت داد و پدرش می باشید، ای پسر مرجانه؛ فرزندان پیامبر را می کشی و سخن راست گویان را می گویی. ابن زیاد برآشفت و گفت: گوینده این سخنان که بود؟ و عبدالله پاسخ داد :ای دشمن خدا، گوینده آن سخنان منم. ابن زیاد به مأموران انتظامی خود دستور داد وی را دستگیر کنند عبدالله بن عفیف با این که نابینا بود، در خانه خود با لشکریان عبیدالله درگیر شد او شعارقبیله اَزد راکه یا مبرور(ای نیکی شده) بود،سر داد .درآن موقع عده ای از جوانان قبیله اَزد که از خویشان وی بودند (تاریخ الامم و الملوک ،ج5،ص 458-459-سیدبن طاوس ،الملهوف علی قتلی الطوف ،ص204)به پا خواستندو او را از چنگ ماموران ابن زیاد رها کردند وبه خاندانش رساندند و ابن زیاد از این قضیه بسیار ناراحت شد وبعضی از بزرگان آنها دستگیر کرد وگفت از دست من رهایی نمی یابید مگر آنکه عبدالله بن عفیف رانزد من بیاورید ابن زیاد گروهی رافرستاد تا ابن عفیف را دستگیرکنند چون خبر به قبیله ازد رسید ،همه گرد آمدند وقبایل یمن نیز به آنها ملحق شدند تا از عبدالله بن عفیف دفاع کنند .نبرد سختی در گرفت پس از درگیری زیادی که داشتند ماموران ابن زیاد به خانه عبدالله بن عفیف رسیدند،در را شکستند و به او حمله کردند .دخترش فریاد زد پدرش گفت باکی نیست شمشیرم را بده ،دختر شمشیر را به پدر داد عبدالله بن عفیف با شمشیرش دلاورانه از خود دفاع می کرد تا آن که سرانجام با افزایش نظامیان، وی مغلوب شد و به اسارت درآمد. او را نزد ابن زیاد آوردند و دستور داد گردنش را زدند و پیکرش را در کوی سبخه(شوره زار) به دار آویختند.(گروهی از تاریخ پژوهان،تاریخ قیام ومقتل جامع سید الشهدا،ج2،ص62)