وی چنان از خود بی عاطفگی و خشونت نشان می داد که نادیده گرفتن احساسات و عواطف انسانی در جامعه روزگار او به امری رایج تبدیل گردید و رسم نیکوکاری و تعاون و دلسوزی مردم نسبت به یکدیگر برچیده شد[ مروج الذهب، ج 3، ص 205.].
تهمت ارتداد
هشام بن عبدالملک هم از آن جهت که انسانی ظنین و بدگمان بود و همگان را بر چشم دشمن و رقیب خود در حکومت می نگریست و هم به جهت محبوبیت و موقعیت ممتاز امام باقر(علیه السلام)، سخت از طرف آن امام(علیه السلام) احساس خطر می کرد و می کوشید به هر وسیله ممکن از نفوذ معنوی حضرت در بین مسلمانان بکاهد و در راه گرایش مردمان به او مانع ایجاد نماید. قضیه احضار امام باقر(علیه السلام) از مدینه به شام و ماجرایی که بهانه این تصمیم شد، به خوبی روحیه ناآرام و مضطرب هشام نسبت به حضور آزادانه و پرجاذبه امام(علیه السلام) در جامعه را نمایان می کند. به نقلِ محمد بن جریر طبریِ شیعی[ دلائل الامامة، ص 104.] از امام صادق(علیه السلام)، جریان از این قرار بود که: در یکی از سال ها که هشام بن عبدالملک به حج رفته بود، امام باقر(علیه السلام) به همراه فرزندش جعفر بن محمد(علیه السلام) به زیارت خانه خدا مشرف می شوند. در آنجا امام صادق(علیه السلام) در میان جمعی از مسلمانان سخنرانی می کند و به فضایل اهل بیت(علیهم السلام) و مسئله امامت ایشان می پردازد. خبر به هشام می رسد و او آن خبر را به برادرش مسلمه اطلاع می دهد، اما به ملاحظاتی می خواهد که متعرض امام و فرزندش نشوند. لکن پس از بازگشت به دمشق، بلافاصله فرستاده ای به مدینه اعزام می کند و به حاکم آنجا دستور می دهد آن دو بزرگوار را به شام گسیل نماید.
برنامه هایی که هشام بن عبدالملک در شام برای امام باقر(علیه السلام) و فرزندش پیش می آورد همه حاکی از بدذاتی و پلیدی هشام و کینه توزی وی با خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است. سه روز آن دو امام(علیه السلام) را پشت دروازه های دمشق به انتظار نگاه می دارد، در حضور رجال و شخصیت های برجسته قریش آنان را بد می گوید و زخم زبان می زند و برای تحقیر حضرت، ایشان را به مسابقه تیراندازی مجبور می کند. اما علی رغم خواست و نقشه هشام، هیچ یک از این ترفندهای خصمانه به نتیجه دلخواه نمی رسد، بلکه برعکس همه این قضایا اسباب ظهور و بروز هرچه بیشتر فضایل ذاتی و کمالات معنوی امام باقر(علیه السلام) می شود و ایشان را در چشم شاهدان حیثیت و عظمت می افزاید و هشام را بر آن می دارد که دستور آزادی و برگرداندن امام باقر(علیه السلام) و فرزندش به مدینه را صادر کند.
از حسن اتفاق، چنان پیش آمد که امام باقر(علیه السلام) هنگام خروج از شهر دمشق، به جمع کشیشان و راهبان مسیحی که در میدان مقابل قصر خلیفه اجتماع کرده بودند، وارد شد و با اسقف بزرگ آنان به مناظره پرداخت. در این مناظره که جزئیات آن به شرح در منابع تاریخی آمده[ دلائل الامامة، ص 154.]، امام(علیه السلام) به هر سؤال اسقف پاسخ قانع کننده و مستدل داد و او را در ادامه بحث ناتوان ساخت. خبر این جریان، به سرعت در شهر دمشق دهان به دهان گشت و به دربار خلیفه رسید. هشام نه تنها ازغلبه علمی امام باقر(علیه السلام) بر اسقف مسیحی شاد نگشت، که بیش از پیش نسبت به آن حضرت کینه به دل گرفت و کوشید با حیله و تزویر، چهره درخشان علمی و اجتماعی امام(علیه السلام) را با حربه ناکارآمد تهمت مشوّه سازد و ایشان را متمایل به آیین مسیحیت نشان بدهد و راه را بر نفوذ و تأثیر شخصیت والای حضرت در میان مسلمین سد نماید و بدین وسیله، آن بزرگواران را منزوی و مطرود گرداند. از این رو، پس از روانه کردن امام باقر(علیه السلام) از دمشق، فوراً به عامل خود در شهر مدین چنین نوشت:
«این دو فرزند ابوتراب که به قصد مدینه از شام حرکت کرده اند، ساحرند و به دروغ ادعای اسلام می کنند. آنان تحت تأثیر تعالیم دین مسیح قرار گرفته و به نصارا گرویده اند. من به جهت خویشاوندی که با آنان دارم، از کیفرشان چشم پوشیده ام. وقتی این دو نفر وارد شهر مدین شدند، به مردم بگو: من (یعنی هشام) از کسانی که با آنان معامله با مصافحه کنند و سلام شان گویند، ذمّه ام را بریء می دانم و بیزارم، زیرا آنها از اسلام منحرف شده اند».
با این همه، تلاش فریب کارانه هشام برای کتمان حقیقت و مسخ چهره اهل بیت(علیهم السلام) به جایی نرسید و مردم شهر مدین اگرچه در ابتدای کار تحت تأثیر تبلیغات خلیفه، با امام باقر(علیه السلام) و فرزندش با بدی و تندی و اهانت رفتار کردند، اما در نتیجه نصایح و هشدارهای امام(علیه السلام) و نشانه های امامت که از حضرت مشاهده نمودند، دست از آزار و اذیت ایشان برداشتند و متوجه حقیقت امر شدند و سفری که می بایست به تزلزل جایگاه علمی و اجتماعی امام باقر(علیه السلام) منجر گردد، با اعتلای نام امام(علیه السلام) و تثبیت خط و اندیشه امامت در ذهن عده ای از مردم، به پایان رسید.
هشام بن عبدالملک که از ترور شخصیت امام باقر(علیه السلام) طرفی نبسته بود و از سویی آن حضضرت را همچنان مانعی بر سر راه اهداف خود و خطری بالفعل برای حکومت شام تلقی می کرد، دست به کار توطئه و دسیسه جهت از میان برداشتن وجود مقدس امام(علیه السلام) شد و مزدورانی را برای این کار در نظر گرفت. در نحوه شهادت امام باقر(علیه السلام) به دست هشام، سخن متفاوت گفته شده است. بدیهی است که هشام برای عملی کردن توطئه خود از نیروهای مورد اعتمادی همچون «ابراهیم بن ولید»[ همان، ص 94.] که عنصری اموی و دشمن اهل بیت(علیهم السلام) بود، بهره جسته و یا کسانی مثل «زید بن حسن»[ بحارالانوار، ج 46، ص 329.] از خاندان علوی را که نسبت به امام باقر کینه عمیق در دل داشت، شریک و عامل در این کار قرار داده است. به هر حال جدای از واسطه های مسموم کردن و به شهادت رساندن امام(علیه السلام)، شخص هشام در از میان بردن آن حضرت انگیزه ای قوی داشت، اما فکر خود را با دخالت دادن دیگران به انجام رساند. به نقل مشهور، امام محمد بن علی باقر(علیه السلام) پس از عمری مجاهدت در میدان بندگی خدا و احیای دین و ترویج علم و خدمات بزرگ اجتماعی و اسلامی، در هفتم ذی حجه سال 114 به دست عمّال اموی مسموم گردید و به شهادت رسید و در بقیع، در کنار پدر بزرگوارش امام سجاد(علیه السلام) و عموی پدرش امام حسن مجتبی(علیه السلام) به خاک سپرده شد[ الکافی، ج 2، ص 372.].