خانه » همه » مذهبی » ماموریت ژنرال هایزر

ماموریت ژنرال هایزر


ماموریت ژنرال هایزر

۱۳۹۲/۱۱/۱۶


۲۷۱ بازدید

مأموریت ژنرال هایزر در ایران چه بود؟

سناریویی که خیلی نگران آن بودیم، تلاش موفقیت آمیز یا ناموفق برای ترور آیت الله بود. این اتفاق به یک هرج و مرج کامل و شاید به یک جنگ داخلی سراسری منجر می شد. در چنین وضعیتی از همه نیروهای مسلح در سطح بالا می خواستیم که واردعمل شوند. ما مهمات، هواپیما، تانک و هر چیز ضروری جز سوخت را در اختیار داشتیم.
رابرت هایز، از ژنرال های بلند پایه ارتش آمریکاست که در آخرین روزهای عمر رژیم پهلوی به دستور جیمی کارتر به تهران آمد تا از نزدیک حوادث ایران را کنترل و مدیریت کند. او ماموریت داشت با حفظ انسجام ارتش و حمایت از دولت بختیار، زمینه را برای بقاء حکومت پهلوی فراهم نماید و در صورت لزوم دست به کودتای نظامی بزند.
ماموریت هایزر به دلایل مختلف با شکست مواجه شد و وی بدون کسب هیچ نتیجه ای تهران را به مقصد ایالات متحده ترک کرد. در ادامه بخشی از خاطرات وی که به عنوان یک سند تاریخی مورد استناد است ذکر می شود.
رئیس جمهور گفته بودکه می خواهد همان روز بعد ازظهر تهران باشم. از آنجایی که اختلاف زمان بین آلمان و ایران سه ساعت و نیم بود، رسیدن من به تهران در بعد از ظهر کاملا بلند پروازانه بود. به هرحال مصمم بودم هر کاری می توانم انجام دهم تا سر موعد آنجا باشم. پیش نویس دستورها را پذیرفتم و از دستیار خواستم تمام چیزهایی را که برای سفرم نیاز دارم، جمع آوری کنم.این چیزها شامل اسناد و مدارک لازم برای دیدار از عربستان سعودی بود؛ زیرا هنوز هم قصد داشتم در ژانویه آنجا باشم.
از اینکه مامور حراست فرودگاه از من کارت شناسایی خواست ترسیده بودم، اما هیچ تردیدی نداشتم که برای ما دست تکان داد. به نظر نمی رسید کسی ورود ما را زیر نظر داشته باشد. تجربه هراس انگیز و عجیبی بود؛ زیرا در سفرهای قبلی، رهبران ارشد نظامی در فرودگاه به استقبال من می آمدند و مراسم باشکوهی برگزار می شد.
از حدود 58 هزار آمریکایی که در اوایل اکتبر 1978 در ایران بودند، اکنون تقریبا دوازه هزار نفر باقی مانده بودند. دولت آمریکا، کار انتقال لوازم منزل آنها راهم آغاز کرده بود. هر خانواده ی آمریکایی که رسما استخدام شده بود اجازه داشت هزار پونداموال با ارزش خود را به آمریکا باز گرداند.
به محض اینکه با سولیوان روبه رو شدم، پیامی را که از سایروس ونس، وزیر امور خارجه، دریافت کرده بود، به من داد. در پیام آمده بود که همه ی دستورهای قبلی را نادیده بگیرم. به نظر می رسید دیگر نباید طبق دستور مقرر با رهبران نظامی ایران تماس بگیرم. تا اطلاع بعدی از واشینگتن وحدت نظر وجود ندارد و هیئت دولت، وزارت دفاع ودیگر نهادهای اجرایی هر یک نظر خاصی درباره ی اوضاع داشتند.
در سفارت به من گفتند که ژنرال طوفانیان،معاون وزیر جنگ ایران، تماس گرفته است. می دانست که در ایران هستم و پیغام داده بود که می خواهد بامن ملاقات کند.ظاهرا می دانست که در ایران هستم و پیغام داده بود که می خواهد با من ملاقات کند. ظاهرا بر خلاف تصور من، ورودم به ایران چندان هم مخفیانه نبوده است. پیام دیگری از واشینگتن رسیده بود. سایروس ونس گفته بود طبق دستور قبلی عمی کنم. قرار بود با پنج تن از فرماندهان ارشد نظامی ایران تماس بگیرم و اطمینان خاطر پرزیدنت کارتر را به آنها ابلاغ نمایم. در اینجا بار دیگر به سولیوان تاکید کردم که ارتباط من فقط به نظامیان محدود می شود. درتمام دوران ماموریتم نیز فرض من بر این بود که اقدامات وی با من هماهنگ خواهد بود.
رهبران نظامی ایران بازیگران اصلی ماموریت من، گروهی جالب و متفاوت بودند. بسیاری از آنها، بعد از روی کار آمدن دولت نظامی از سوی شاه در ماه نوامبر، به مناصب سیاسی دست یافته بودند. پس از سقوط دولت در پایان دسامبر، همه آنان به جز غلامرضا ازهاری( نخست وزیر) جای خود را به تدریج به غیر نظامیان داده و به مشاغل صرفا نظامی بازگشتند.
در خلال صحبت با اعضای هیئت مستشاری و سفارت، شایعاتی قوی مبنی بر اینکه گروهی از افسران ارشد ایرانی روی طرح بسیار محرمانه ی کودتا کار می کنند، شنیدم. هیچ کس نمی دانست افراد این گروه چه کسانی هستند و یا اینکه چهطرح هایی ممکن است داشته باشند، اما به نظر می رسید در دو صورت وارد عمل خواهند شد: اول اینکه شاه به مسافرت برود( چنان که در جریان بحران مصدق در سال 1953 چنین کاری را انجام داد) و دوم آنکه کنترل خود را بر اوضاع به طور کامل از دست بدهد.
ویژگی مشترک و بسیار نیرومند رهبران نظامی ایران که شخصیت آنها را از دیگران متمایز می کرد این بود که غرور شخصی یک ضعف عمومی بود؛ خصوصیتی که در هیچ جای جهان به اندازه ایران ندیدم. ظاهرا اغلب ایرانی ها تصورشان این است که اشتباه نمی کنند؛ به طوری که اگر درست انجام شود، می گویند « من» انجام دادم و اگر نادرست باشد می گویند « تو» انجام دادی.
فورا قرار ملاقات را با این افراد گذاشتم و قرار شد در همان روز نخست با طوفانیان، ربیعی و حبیب اللهی ملاقات کنم. (تصمیم گرفته بودم که در همه ی دیدارهایم با نظامیان ایران، ژنرال گاست رابه همراه داشته باشم.)
ژنرال طوفانیان اشتیاق زیادی برای دیدار با من داشت. به محض ورود به مرکز فرماندهی باشکوهش، متوجه شدیم که اقدامات امنیتی به شدت افزایش یافته است. مثل یک دوست نزدیک به شیوه کاملا ایرانی با من برخورد کرد: مرا صمیمانه در بغل گرفت و روی همدیگر را بوسیدیم. می گفت نخست وزیر ازهاری دوست بسیار صمیمی من است، می گفت ازهاری در پست نخست وزیری بسیار ضعیف عمل کرده است وهیچ کاری انجام نداده؛ نه می تواند تصمیمی اتخاذ کند ونه ارتش راهدایت نماید. ژنرال طوفانیان آشوب را به تحرکات کمونیست ها نسبت می داد. به اعتقاد وی، اگر کمونیست ها کنترل شوند، گروه های مذهبی از دولت قانونی حمایت خواهند کرد.
طوفانیان آشکار نگران امنیت خودش بود قصد داشت در صورتی که شاه ایران را ترک کند، از کشور خارج شود زیرا مطمئن بود کشته خواهد شد. طوفانیان از من پرسید آقا قصد ملاقات فوری با شاه را دارم که من پاسخ گفتم فکر نمی کنم این کار به مصلحت باشد. زیرا تمام مردم خصومت خود را با شاه اعلام کرده اند و من احساس می کنم که هم اکنون تماس با ارتش مفیدتر خواهد بود.
طوفانیان از من پرسید : چرا ایالات متحده «بزرگ» نمی توان [ امام] خمینی را ساکت کند؟ سئوالی که در هفته های بعد به طور مکرر شنیدم.
سپس من و ژنرال گاست برای دیدار با دوست خوبم، ژنرال امیر حسین ربیعی عازم پایگاه نیروی هوایی دوشان تپه واقع درحاشیه تهران شدیم.با وی درباره شایعه طرح کودتای نظامی در صورت رفتن شاه و ناکامی دولت فعلی صحبت کردیم. به عنوان یک دوست قدیمی، می توانستم مستقیما ازاو بپرسم که آیا هیئتی برای انجام این کار وجود دارد؟ وی تاکید کرد چنین هیئتی وجود دارد، اما کارهای آن کاملا محرمانه است و به طور قطع در خصوص کودتای نظامی بحث شده است. پرسیدم آیا شاه از وجود این هیئت اطلاع دارد؟ ظاهرا فقط به شاه گفته شده بود که عده ای از افسران به فکرتشکیل چنین هیئتی هستند.
ژنرال ربیعی اعضای این هیئت را اینگونه معرفی کرد: دریادار حبیب اللهی، ژنرال طوفانیان و خودش. ژنرال خسرو داد، افسر و فرمانده هوانیروز ارتش نیز قبلا عضو این هیئت بود که بعدها اخراج شد. خسرو داد قصد داشت سریع عمل کند و از طرف دیگر آن قدر رازدار نبود که وجود هیئت را مخفی نگه دارد. همچنین با اینکه دیگران معتقدبودند اطلاع بختیار از این موضوع ضرورت ندارد، وی با نخست وزیر در این باره صحبت کرده بود. در نتیجه، اعضای هیئت به خسروداد گفته بودند که با اصرار شاه هیئت به کار خود پایان داده است.
صدای زنگ تلفن، صحبت های ما را قطع کرد. تلفن خط مستقیم بود.اوبه فارسی صحبت می کرد؛ شک نداشتم که آن طرف خط شاه است.( هر یک از فرماندهان نیروهای مسلح یک خط مستقیم با دربار داشتند) مکالمه کوتاه بود. اما هر لحظه که می گذشت صدای ربیعی بلندتر و هیجانی تر می شد. ظاهرا حرف هایی را می شنید که نگران کننده بود. وقتی تلفن را قطع کرد با صدای لرزانی به من گفت: « اعلیحضرت دستور داده اند مقدمات سفر ایشان را فراهم کنم.» ربیعی آشفته بود. اصرار داشت که وی نیز باید برود.
قرار بعدی من با دریادار حبیب اللهی بود که در مقر نیروهای دریایی همدیگر را ملاقات کردیم. به او گفتم من فرستاده پرزیدنت کارتر به ایران هستم و پیام تشکر و اطمینان وی را ابلاغ کردم. همچنین راهبردهای آینده آمریکا را برای حمایت از آنان تشریح نمودم.
دریادار مانند دو ژنرال دیگر، از رفتن شاه بسیار نگران بود. پس از اعلام سفر شاه پرسنل نیروی دریایی صدها تلفن اعتراض آمیز به دفتر او زده بودند که اگر شاه می خواهد کشور را ترک کند، باید در چند مرحله باشد. مثلا ابتدا به جنوب ایران و سپس به خارج از کشور برود. حبیب اللهی معتقد بود با رفتن شاه، ارتش به طور قطع ازهم خواهد پاشید.
فردا با ژنرال قره باغی قرار ملاقات داشتم اگرچه او راقبلا دیه بودم، اما تقریبا مثل دیگران وی را از نزدیک نمی شناختم. به قره باغی گفتم دلیل آمدن به اینجا، تسلیم پیام رئیس جمهورمان است. دیروز با سران سه نیرو ملاقات داشتم. قره باغی گفت در صورت خروج شاه وی نمی تواند انسجام ارتش را حفظ کند؛ به ویژه آنکه فرصت هم کوتاه باشد. سرانجام زمان آن رویداد تکان دهنده فرا رسید. قره باغی گفت: « اگر اعلیحضرت برود من نیز خواهم رفت».
گفتم: فکر می کنم بسیار خوب است که این هیئت طرح هایی داشته باشد تا در صورت سقوط دولت یا اگر به دلایلی لازم شد اقدام نظامی صورت گیرد، به اجرا گذاته شود. قره باغی خاطر نشان کرد که آنها تجربه چندانی در حوزه برنامه ریزی ندارند. زیرا شاه همه طرح ها را به تنهایی تدوین می کرده و آنها به این مساله عادت کرده بودند.
پیشنهاد کردم « به عنوان رئیس جدید ستاد مشترک ارتش، تصویر کلی این منصب را تغییر دهد. باید فرماندهان نیروها را جمع کنید و درباره همه مسائل به صورت آزاد بحث نمایید.
وظایف من مشخص بود من می بایست به برنامه ریزی هایم ادامه دهم . باید تفکر فرماندهان نظامی را تغییر می دادم. ژنرال قره باغی به آنچه به فرماندهان نیروها گفته بودم اعتراضی نداشت.
می بایست برای جمعیتی که در خیابان ها جمع می شدند و تعدادشان هر روز درحال افزایش بود، کاری می شد. از آنجایی که توجه افکار عمومی به حضور من جلب شده بود، تهدیدات هر لحظه افزایش می یافت و می بایست اقدامات احتیاطی بیشتری اتخاذ می کردم. بنابراین تعداد محافظان شخصی را افزایش دادیم و از ماشین های مختلف و راه های متفاوت استفاده کردیم.
در گزارش پیشنهاد کردم بختیار در سه مرحله می تواند از ا رتش استفاده کند. ابتدا می توانست با حمایت آنها در استقرار دولت قانونی اش توفیق یابد. دوم اینکه در صورت شکست می تواند اعلام حکومت نظامی کند و کنترل مراکز حساس را به ارتش واگذار نمایند و سوم اینکه اگر این کار هم موثرنبود. می توانست خواستار یک کودتای نظامی فوری شود.
سناریویی که خیلی نگران آن بودیم، تلاش موفقیت آمیز یا ناموفق برای ترور آیت الله بود. این اتفاق به یک هرج و مرج کامل و شاید به یک جنگ داخلی سراسری منجر می شد. در چنین وضعیتی از همه نیروهای مسلح در سطح بالا می خواستیم که واردعمل شوند. ما مهمات، هواپیما، تانک و هر چیز ضروری جز سوخت را در اختیار داشتیم. (مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 7 بهمن 1392 خاطرات رابرت هایزر درباره انقلاب)

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد