۱۳۹۲/۰۱/۲۳
–
۵۰۲ بازدید
سلام. اگر شخصی به امام علی علیه السلام (یا دیگر معصومین علیهم السلام)
نسبت به پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله، بیشتر علاقه داشته باشد،
اشکال دارد؟ و اینکه اشکال دارد که شخصی یک انسان را بیشتر از معصومین
علیهم السلام دوست داشته باشد؟
با تشکر از شما
اولا :خیر اشکالی ندارد،که یکی از معصومین علیهم السلام را بیش از دیگران دوست داشته باشید! چون همه ایشان یک نور واحدند ، منتها این انسان دراثرنداشتن معرفت کامل، ممکن است به یکی بیشتراز دیگران علاقمند شود واشکالی هم ندارد ، چون اگر همان محبت هم خالص وخدایی شود ، معرفت خواهد آمد ! مشکل کار این است که کسی معرفت ومحبت به این انوار مقدسه را از محبت ومعرفت به خدا جدا کند ؛ که دراین صورت به بیراهه رفته است ، اما اینکه انسانی را بیشتراز معصومین علیهم السلام دوست داشته باشد ! این نشانه نشناختن آن انوارمعصوم علیهم السلام است.
توبه تاریکی علی را دیده ای/ زین سبب غیری بر او بگزیده ای!
ثانیا :لازم است که راجع به مراتب محبت وعشق ورزیدن به مطالب زیر توجه کنید :
محبت یعنى دوست داشتن چیزى یا کسى. دوستى با گرایش، کوشش و جذب شدن شناخته مى شود. حالت محبت هرگاه در انسانى پدید آید آن کس به محبوب خود مایل مى شود و براى رسیدن به محبوب مى کوشد و به آن مجذوب مى شود.محبت در حقیقت دوست داشتن کمال و بیزارى از نقص است. هم موجودات ناقص ذى شعور و هم موجود کامل حقیقى دوستدار کمال و بیزار از نقص هستند. یعنى هم خداوند محب است و هم انسانها. خداوند محبوب هم هست، چون کمال مطلق است. پس برترین محبوب و در حقیقت محبوب واقعى خداست.
با توجه به این مطالب، مى توان محبت را به دوگونه تقسیم کرد و احکام مختص و مشترک هریک از آنها را بیان نمود: محبت یا محبت موجودِ ناقص و فقیر به کمال است، و یا محبت موجود کامل و غنى به کمال. در هر صورت، محبوب، کمال است.
عوامل محبت
1- عامل معرفت :
محبت رابطه اى است میان محب و محبوب. وقتى محب به محبوب معرفت یابد، چون در او کمالى مشاهده مى کند به او محبت مى یابد. بنابراین یکى از عوامل اصلى و در واقع شرط لازم پدید آمدن محبت، معرفت است.
محبت انسان به کمال، ریشه در معرفت او به خویشتن دارد. هر انسانى نسبت به خود، علم حضورى دارد و همزمان وجود خود ـ که رتبه اى از کمال است ـ و فقر خود را درک مى کند. پس به خود محبت دارد؛ چرا که خود را واجد رتبه اى از کمال مى شناسد، و به کمالاتى که در انتظار اوست محبت دارد، چرا که از فقر خود، آگاه و از آن بیزار است.محبت انسان به خود او را وامى دارد که به سوى کمال حرکت کند و نقص را از خود بزداید. هرچیز که محبوب انسان واقع مى شود، از آن روست که انسان کمالى را در آن مى یابد و رسیدن به آن را رفع نقص خود مى داند. قواى نفس انسان، هریک به تناسب خود، دوستدار چیزى هستند؛ محبتِ غذا، نکاح، جاه، مال و هر محبت دیگرى براى رفع نقصانى در انسان است.
2- عامل کمالِ موجود در محبوب
دقت در عامل معرفت، عامل اصلى دیگرى را به ما نشان خواهد داد. معرفت به کمال، عامل محبت است. پس «کمالِ موجود در محبوب» یکى دیگر از عوامل ایجاد محبت است.هر دو عامل یعنى معرفت به کمالِ محبوب و کمال موجود در محبوب، هرچه رتبه بالاترى داشته باشند محبت نیز شدیدتر خواهد بود. این دو عامل، هم در محبت موجود ناقص به کمال و هم در محبت موجود کامل به کمال، حضور دارند؛ یعنى هم انسان در اثر معرفت به کمالِ محبوب، به آن محبت مى یابد و هم خداوند به سبب کمال بندگان، به آنها محبت دارد.عامل سومى نیز در محبت وجود دارد که مختص محبتِ موجود ناقص به کمال است. آن عامل، آگاهى به فقر و نیازمندى است. عاملِ سومِ محبت انسان به کمال، شناختِ فقر و وابستگى اوست. انسان، فاقد برخى کمالات است و از این فقدان بیزار است، پس به رفع آن مشتاق مى شود و محبتِ کمال را پیدا مى کند.
مراتب محبت
با توجه به این عوامل، درمى یابیم که هرگاه عوامل محبت قویتر باشند، محبت نیز شدیدتر است. بنابراین مى توان برترین رتبه محبت را هنگامى یافت که محبوب در بالاترین مرتبه کمال باشد. برترین محبوب خداست، چرا که کاملترین حقیقت هستى اوست و برترین و شدیدترین محبت وقتى تحقق مى یابد که محبوب خدا باشد.
بالاترین رتبه معرفت به برترین موجود عالَم، شدیدترین محبت را پدید مى آورد. بنابراین هر موجودى که به خداوند معرفت بیشترى داشته باشد، محبت شدیدترى دارد. بیشترین معرفت به خداوند از آنِ خود خداوند است؛ یعنى او به ذات خود معرفت دارد و دیگر موجودات همه از معرفت حقیقت او عاجرند: «ماعرفناک حق معرفتک».
3- عامل آگاهی انسان
عامل سوم محبت، به انسان اختصاص دارد. آگاهى انسان از فقر خود، ناشى از علم حضورى او به وجود خود است. انسان به خود و محدودیت وجود خود بالاترین آگاهى را دارد. در نگاه اول، این آگاهى در همه انسانها شدید و به یک میزان، است ولى به دو دلیل این معرفت نیز داراى مراتبى است: اوّل آنکه انسانهاى معصیت کار و سرکش، چنان از نفس خویش غافل مى شوند که گاه ادعاى خدایى مى کنند و فقر و نیازمندى خود را منکر مى شوند. در قرآن کریم آمده است: ولاتکونوا کالذین نسوااللّه فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون؛ [حشر 19] و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خود فراموشى کرد، آنان همان نافرمانانند.
در این آیه فراموشى خداوند سبب خود فراموشى معرفى شده است. خودفراموشى همراه با غفلت، از صفات نفس است. کسى که خود را فراموش کند فقر و ذلت و نیازمندى خود را نیز فراموش مى کند، بر خود تکیه مى کند و خود را در برابر خداوند موجودى مستقل گمان مى کند که امور خویش را خود مى تواند تدبیر کند و با استفاده از علم و قدرت خود نیازهایش را برطرف سازد. چنین انسانى از نقص و فقر خویش غافل مى شود و عاملِ محبت به کمال، در او نقصان مى یابد.
دلیل دوم این است که هرکس فقر خود را در مقایسه با کمال الهى، بیشتر و بهتر درک مى کند. کسى که فقر خود را با غناى خداوند مقایسه کند عمق و شدت نیازمندى خود را بهتر از هر کسى درک مى کند؛ زیرا به فقر خود به سبب علم حضورى به خویشتن، آگاه است. چون معرفت انسانها به خداوند داراى مراتب است، معرفت آنها به فقر خویش نیز داراى مراتبى خواهد بود. بنابراین مى توان گفت چون عامل سوم محبت نیز مراتبى دارد، برترین مرتبه محبت و شدیدترین آن، از آن انسانهایى است که بیشترین معرفت را به خداوند دارند و درنتیجه بیشترین معرفت را به فقر و نیازمندى خود دارند.محبت پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام ، دو عامل از عوامل محبت را در بالاترین رتبه ممکن داراست:
1ـ محبوب آنان کاملترین موجود هستى است.
2ـ معرفت آنان به فقرِ خودْ بالاترین معرفت است.
ولى البته معرفت آن بزرگواران به محبوبشان بالاترین معرفت نیست، چرا که معرفت خداوند به خویش برترین معرفت ممکن به برترین موجود عالم است و درنتیجه محبت خداوند به خویش، برترین محبت است.
محبوبهاى انسان
محبت انسان یا به خویشتن است یا به غیر. محبت انسان به خود، محبتى شدید است؛ چرا که معرفت او به خود بسیار نزدیک است. محبت به غیر انواعى دارد. انسان به اجسام و افراد و خداوند محبت دارد. محبت انسان به اجسام مانند محبت او به غذا، مناظر زیبا، وسایل رفاه و امثال آن است. محبت به افراد مانند محبت به والدین، فرزندان، همسر، دوستان و خویشاوندان و … است که نوعا یا به محبت انسان به خود باز مى گردند، مانند محبت به فرزند؛ و یا یکى از نیازهاى او براى یافتن کمالى خاص را برآورده مى کند. انسان خواستار کمال است و هرچه در ایجاد رشد و حرکت او به سوى کمال مؤثر باشد محبوب اوست. والدین سبب ایجاد او بوده اند و همسر نیاز او به بقاء و ادامه وجود و نیز درک لذایذ خاصى را برآورده مى کند؛ ولى یکى از نیازهاى انسان که مهمترین نیاز اوست استکمال قوه ناطقه اوست. قوه ناطقه انسان خواستار معرفت است، چون معرفت موجب کمال آن قوه است و هرچه معرفت برتر باشد، کمال این قوه فراهم تر است. پس انسان در جستجوى کمال قوه ناطقه خود، به معرفت خدا مى رسد و چون خدا را شناخت به او عشق و محبت مى ورزد.
محبوبِ حقیقىِ انسان خداست، زیرا هر موجود دیگرى جز او فقیر است و کمال او وابسته به خداست. خدا به او وجود داده است و او از خود چیزى ندارد. انسان محّبِ کمال حقیقى است و هیچ کمالى جز ذات مقدس خداوند، حقیقى و مستقل نیست. پس هیچ محبوبى جز خدا شایسته محبت نیست. هر محبوب دیگرى از آن رو مى تواند محبوب انسان باشد، که مخلوق خداست و جلوه اى از وجود و قدرت و لطف اوست.محبوب حقیقىِ انسان خداست، زیرا موجودى نامتناهى و کمال مطلق است. محبوبهاى دیگر همه ناقصند و هرکس محبوبى جز خدا انتخاب کند محبوبى دروغین را برگزیده است و بزودى در خواهد یافت که محبوب حقیقى چیز دیگرى است. تفاوت محبت به خداوند و غیر او، مانند تفاوت تأثیر داروى شفابخش با تأثیر داروى مسکّن است. داروى مسکّن درد را موقتا تسکین مى دهد، ولى درمان نمى کند و بیمار پس از مدت کوتاهى دوباره دچار درد و رنج مى شود؛ ولى داروى شفابخش علت درد را از بین مى برد. هرکس محبوبى جز خدا اختیار کند، تا مدت زمانى آرام مى گیرد، ولى چون نقص و فقر آن محبوب را دریافت خواستار محبوبى کاملتر مى شود و طلب و خواست او باز مى گردد.
محبت به غیر خدا موجب خسارت و حسرت است، چرا که هر محبوبى جز خدا زوال پذیر است. دنیا و اموال و اولاد، شایسته محبت بى واسطه نیستند. خداوند دنیا را به بارانى تشبیه مى کند که موجب روییدن و شکفتن گیاهان مى شود، ولى سپس خزان مى رسد و همه آن زیباییها نابود مى شوند:
اعلموا انما الحیوة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فى الاموال والاولاد کمثل غیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج فتریه مصفرّا ثم یکون حطاما و فى الاخرة عذاب شدیدٌ ومغفرة من اللّه و رضوان وما الحیوة الدنیا الا متاع الغرور؛ [حدید20] بدانید که زندگى دنیا، در حقیقت، بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یکدیگر و فزون جویى در اموال و فرزندان است. [مثل آنها] چون مثل بارانى است که کشاورزان را رستنى آن به شگفتى اندازد، سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بینى، آنگاه خاشاک شود، و در آخرت [دنیاپرستان را] عذابى سخت است و [مؤمنان را] از جانب خدا آمرزش و خشنودى است، و زندگى دنیا جز کالاى فریبنده نیست.
محبوبهاى دروغین، مزاحم رسیدن به محبوب واقعى هستند و محب را فریب مى دهند و از محبوب واقعى غافل مى کنند. کسى که محبت محبوبى دروغین را در دل دارد، همچون کسى است که داروى مسکن مصرف کرده و چون دردى احساس نمى کند از درمان خود غافل مى شود و زمان را براى درمان از دست مى دهد. تأخیر در درمان ممکن است خطرناک و هلاک کننده باشد. تأخیر در محبت ورزیدن به محبوب حقیقى نیز ممکن است باعث کدورت دل و غفلت از او شود و به انکار خدا و لطف و احسان او بیانجامد.
نشانه هاى محبت حقیقى
1ـ محبت حقیقى پایدار است. محبتهایى گذرا هستند که یا محبوب به خطا برگزیده شده باشد و یا محبوب اصلاً محبوب نبوده باشد. هرگاه کسى گمان کند موجودى داراى کمال است و به آن محبت ورزد و سپس دریابد که هیچ کمال اصیلى در او نبوده است، محبت او زایل مى شود و به جستجوى موجود کامل برمى آید. همچنین اگر محبت به چیزى یا کسى براى رفع نیاز خویش باشد، پس از رفع نیاز، محبت به آن محبوب تمام مى شود؛ چرا که نیاز محبّ برآمده است و کمالِ مورد نظر خویش را یافته است.محبت به خداوند پایدار است، زیرا کمال حقیقى فقط از آن اوست و هیچگاه انسان خداشناس به معرفتِ کاملِ خداوند نمى رسد. در هر مرتبه از معرفت به خدا، انسان به ضعفِ معرفت خویش آگاه مى شود و خواهان ارتقاء معرفت خود به خداوند مى گردد؛ چرا که خداوند موجود بى پایانى است که عقول از معرفتِ کنه او عاجزند و هرچه در وادى معرفة اللّه مى شتابند، باز هم راه باقى است و اشتیاق فراوان تر مى شود.
2ـ محبت حقیقى محبتى است که محب به هرچه که به محبوب انتساب دارد علاقمند باشد. انسانهاى عارف به همه مظاهر هستى محبت دارند؛ به انسانها، طبیعت، حیوانات، رودها و جنگلها… چرا که همه اینها را جلوه خدا و مخلوق ذات اقدس اومى دانند.
3ـ محبت واقعى محب را گوش به فرمان محبوب مى کند. محب همیشه در آرزوى رضاى محبوب است. پس همانطور که او مى خواهد عمل مى کند و خود را آنگونه که محبوب مى پسندد مى سازد. محب واقعى، اراده محبوب را بر اراده خود مقدم مى دارد و با خواست او مخالفت نمى کند.
4ـ محب واقعى همیشه به یاد محبوب است و هیچ چیز دیگرى موجب غفلت او از یاد محبوب نمى شود.
5ـ محب واقعى خواستار دیدار محبوب و همنشینى و هم صحبتى با اوست. محب واقعى شنیدن سخن محبوب و سخن گفتن با او را دوست دارد و از دیدار محبوب سیر نمى شود.
محبت به خدا
محبت به خداوند محبت راستین است و خداوند یگانه محبوب حقیقى است. همه نشانه هاى محبت حقیقى در محبت به خدا هست. محبت به خداوند پایدار و زوال ناپذیر است، چرا که هیچ کمالى برتر از خداوند نیست و هیچ جمالى زیباتر از او وجود ندارد. کسى که خدا را بیابد همه چیزها در چشم او ناقص و حقیر مى آید:
ماذا وَجد من فقدک وماالذى فقد من وجدک لقد خاب من رضى دونک بدلاً؛ [دعای عرفه امام حسین علیه السلام] آنکه تو را نیافت، چه یافت؟ و آنکه تو را یافت، چه نیافت؟ کسى که به غیر تو راضى و مایل گشت یقیناً محروم شد.
محبت به خداوند با هیچ محبت دیگرى قابل قیاس نیست. هر محبت دیگرى اگر در طول محبت خدا باشد و به سبب محبت به خدا باشد، محبتى راستین وگرنه دروغین است. کسى که غیر خدا را دوست مى دارد و محبت او را بر محبت خدا برمى گزیند، مؤمن نیست. مؤمنان بیشترین محبت را به خداوند دارند. «والذین آمنوا اشدّ حبا للّه» [بقره 165] . محبت خدا شرط ایمان است و کسى مؤمن است که خدا و رسولش را بیش از هر چیز دیگرى دوست داشته باشد. از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله روایت شده است:لایؤمن احدکم حتى یکون اللّه ورسوله احب الیه مما سواهما؛ [البخاری 1- 60.و روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج 16، ص: 145] هیچیک از شما تا زمانى که خدا و رسولش محبوبترین کس در نزد او نباشد، ایمان نیاورده است.
مؤمنان واقعى مى خواهند قلبشان آکنده از محبت خداوند باشد تا هیچ محبت دیگرى در آن جاى نگیرد. امام زین العابدین علیه السلام در دعاى «ابوحمزه ثمالى» اینگونه دعا کرده اند: اللهم انى اسئلک ان تملأ قلبى حبا لک؛ اى خدا از تو مى خواهم که قبلم را از محبتت آکنده سازى. ویژگى دوستان حقیقى خدا این است که جز محبت او را در دل نداشته باشند. امام حسین علیه السلام در دعاى «عرفه» اینچنین مناجات مى فرمایند:
انت الذى ازلت الاغیار عن قلوب احبائک حتى لم یحبوا سواک؛ تو همانى که بیگانگان را از دلهاى دوستانت زدودى تا جز تو را دوست ندارند.
دومین نشانه محبت حقیقى، محبت به همه چیزهایى است که به محبوب انتساب دارد. محبت به غیر خدا وقتى مذموم است که محب، محبوب را مستقل بداند و کمال و جمالِ آن را وابسته و ناشى از خداوند نداند؛ ولى اگر کسى مخلوقاتِ خداوند را به خاطر انتساب به خداوند بخواهد و دوست بدارد، محبت او ممدوح و پسندیده است. اینگونه دوستى منافاتى با دوستى خدا ندارد، بلکه عین دوستى با خداست. محبت به بندگان صالح خدا محبت خداست. کسى که بنده صالحى را به سبب ارتباط و اتصال با خدا دوست دارد، کسى را دوست دارد که خدا دوستدار اوست، پس محبت او اصالتا از آن خداست و ترشحى از محبت به خداوند است. خداوند بندگان مؤمن و صالح را دوست دارد و بندگان ظالم و عاصى را دوست نمى دارد؛ پس کسى که حب و بغض خود را متناسب با حبّ و بغض خداوند نماید مى تواند مدعى دوستى خدا باشد:
من احب للّه وابغض لله واعطى لله ومنع للّه فهو ممّن کمل ایمانه؛ [المحاسن للبرقی/ ج 1 ص 263] کسى که به خاطر خدا محبت و بغض ورزد و به خاطر خدا ببخشاید و باز دارد پس او کسى است که ایمانش کامل شده است.
در روایات آمده است که دوستى مؤمنین به یکدیگر از بزرگترین شاخه هاى ایمان است و کسى که دوستى و دشمنى او براى خدا باشد برگزیده خداوند است. اهمیت محبت ورزیدن به کسانى که خداوند آنها را دوست مى دارد و دشمنى با دشمنان خدا، به قدرى است که این دوستى و دشمنى محک ایمان و نیک سیرتى انسانهاست. امام صادق علیه السلام به یکى از اصحاب خود مى فرمایند: اگر مى خواهى بدانى که آیا در تو نیکى و خیرى هست، به قلب خود رجوع کن. اگر بندگان مطیع خدا را دوست مى دارى و گناهکاران را دشمن مى دارى، پس در تو خیرى هست و خداوند تو را دوست دارد و اگر چنین نیستى، در تو خیرى نیست و مبغوض خداوند هستى. انسان با آنکه دوست مى دارد همراه است.
اینگونه روایات نشان مى دهد که محب واقعى خداوند، به غیر خداوند نیز محبت دارد، چرا که آن غیر به خدا منسوب است و اگر کسى به محبوبهاى خداوند یعنى انبیاء و اولیاء و صالحان دوستى نورزد، محبت او به خداوند واقعى نیست و نیز اگر دشمنان خدا را که رشته اتصال و ارتباط با خداوند را گسیخته اند دشمن ندارد، به خداوند محبت واقعى ندارد و ایمان او حقیقى نیست: لاتجد قوما یؤمنون باللّه والیوم الآخر یوادون من حاد اللّه ورسوله ولو کانوا آباؤهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فى قلوبهم الایمان وایدّهم بروحٍ منه ویدخلهم جنّاتٍ تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها رضى اللّه عنهم ورضوا عنه اولئک حزب اللّه الا ان حزب اللّه هم المفلحون؛ [المجادلة /22]
قومى را نیابى که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند و کسانى را که با خدا و رسولش مخالفت کرده اند ـ هرچند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیره آنان باشند ـ دوست بدارند. در دل اینهاست که خدا ایمان را نوشته و آنها را با وحى از جانب خود تأیید کرده است و آنان را به بهشتهایى که از زیر درختان آن جویهاى روان است در مى آورد، همیشه در آنجا ماندگارند، خدا از ایشان خشنود و آنها از او خشنودند، اینانند حزب الله. آرى، حزب خداست که رستگارانند.
محب واقعى خدا، خود را آنگونه که خدا مى پسندد مى سازد. عمل خود را مطابق خواست او مى نماید و ظاهر خویش را خداپسند مى آراید. محب واقعى خدا، مى کوشد محبوب خدا باشد. هر محبى آرزو دارد که محبوبش به او محبت داشته باشد. راه این محبت دوسویه را محبوب حقیقى بر زبان حبیبش جارى نموده و به ما آموخته است:قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحببکم اللّه. [آل عمران /آیه 31]
تبعیت از پیامبر صلى الله علیه و آله نشان راستگویى در اظهار محبت است و چون کسى در محبت خویش به خداوند صادق باشد، خداوند نیز او را دوست مى دارد. تبعیت از پیامبر صلى الله علیه و آله یعنى عمل به کارهایى که خدا دوست دارد و ترک آنچه خداوند نمى پسندد. براى ساختن خویش به چهره و گونه اى خداپسند، باید از خود خدا و رسول او پرسید که چگونه باشیم. در قرآن کریم پاکیزگان، توبه کنندگان، محسنین، متقین، صابران، مقسطین، و کسانى که بر خدا توکل مى کنند و در راه او مى رزمند، محبوب خدا معرفى شده اند و تجاوزکاران، ظالمان، مفسدان، کافران، گنه کاران، مستکبران، خیانت پیشگان، مسرفان و کسانى که نعمتهاى خداوند را کفران مى کنند محبوب خدا نیستند. پس اگر کسى خواهان محب واقعى شدن است و مى خواهد محبوب خدا باشد، باید از این راهنمایى ها بهره گیرد و با پیروى از دستورات پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ، دل خویش را از محبت غیر پاک سازد و سر به فرمان پروردگار نهد. کسى که دوستدار واقعى خداست، از مناجات با او لذت مى برد و از اینکه خدا با او سخن بگوید شادمان مى شود. درباره سخن گفتن بنده با خدا در مبحث عبادت مطالبى خواهد آمد، ولى درباره سخن گفتن خدا با انسان اشاره اى به فضیلت و آثار تلاوت قرآن خواهیم داشت.
قرآن سخن خدا با بنده و عهد او با بندگان است. از امام صادق علیه السلام روایت شده است: القرآن عهداللّه الى خلقه، فقد ینبغى للمرء المسلم أن ینظر فى عهده و أن یقرأ منه فى کل یومِ خمسین آیةً؛ قرآن عهد خداوند با بندگان است. پس بر هر مسلمانى شایسته است که در عهد خداوند نظر کند و در هر روز پنجاه آیه قرائت نماید.
در پایان این مبحث مناسب است یادآورد شویم که محبت خدا به انسان با محبت انسان به خدا فرق مى کند. خداوند کمال مطلق است و انسان نیاز مطلق. انسان خواستار کمال است، پس به کمال مطلق عشق مى ورزد و خواهان اوست. ولى در برابر کمال خداوند هیچ کمال دیگرى وجود ندارد. پس مقصود از محبت خدا به بندگان استکمال بنده است، یعنى چون بنده به اختیار خود طریق کمال را مى گزیند، خداوند او را دوست مى دارد و در این کمال جویى او را یارى مى دهد و چون بنده راه هلاکت و سقوط را در پیش گیرد غضب الهى شامل حال او مى شود. دوستان خدا اگر قلب خود را از محبت غیر او خالى کنند و هرچه را او مى پسندد و فرمان مى دهد عمل نمایند و همواره در یاد او باشند، خداوند نیز آنان را دوست مى دارد و کمال مطلوب آنان را به آنها اعطا مى کند.
دوستی علی علیه السلام:
اگر دوست داشتن ولی الله بیشتر از رسول الله بشود ، اشکالی دارد ؟ خیر ؛این همان است که خود رسول الله به دوستی ومحبت علی علیه السلام، تاکید فرموده و واقع این است که آن کسی رسول الله را دوست دارد که علی علیه السلام را دوست داشته باشد ، یعنی میزان محبت به رسول الله درمحبت به علی علیه السلام مشخص می شود !
اکنون جا دارد که ترجمه بعضی از احادیث مربوط به محبت علی علیه السلام را، که ازکتب اهل سنت واز زبان رسول خدا نقل شده ، بشنویم ! (کشف الیقین-ترجمه آژیر مبحث ششم: در وجوب محبت و مودت به على(ع): ….. ص : 227)
– احمد در مسند – خود روایت مى کند که پیامبر، دست حسن و حسین را گرفت و فرمود: هر که من و این دو و پدر و مادر این دو را دوست دارد به روز رستاخیز در منزلگاه من خواهد بود.
– از مسند به نقل از زید بن حبیش آمده است که گفته: على (ع) فرمود: به خدا سوگند که به من بغض نمى ورزد مگر شخص منافق و مرا دوست نمى دارد مگر شخص مؤمن.
– در همان جا به نقل از عبد الرحمن بن ابى لیلى آمده که (بعد از آنکه درجنگ خیبر، پرچم را به آن دو نفر سپرد ولی از جنگ گریختند ! ) گفته است: که پیامبر (ص) فرمود: فردا پرچم را به دست مردى خواهم سپرد که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبر هم او را دوست دارند.به دشمن یورش می برد واز دشمن نمی گریزد و اصحاب پیامبر (ص) با او سرفراز مى شوند. پس پرچم را به على (ع) سپرد.
– در کتاب فردوس به نقل از معاذ آمده است که گفت: پیامبر (ص) فرموده است: محبّت به على بن ابى طالب، حسنه اى است که هیچ سیّئه اى به آن زیان نمى رساند و بغض على بن ابى طالب سیّئه اى است که هیچ حسنه اى به آن سود نرساند.
– در کتاب مناقب خوارزمى ، به نقل از جابر آمده است که: پیامبر (ص) فرمود: جبرئیل از سوى خدا براى من برگ سبزى از درخت مورد آورد که در آن به رنگ سپید نوشته شده بود: من محبّت على بن ابى طالب را به همه خلایقم واجب گردانیدم ، پس این را از سوى من به آن ها برسان.
– در همین کتاب ،به نقل از ابن عبّاس آمده است که: پیامبر (ص) فرمود: اگر همه مردم در محبّت نسبت به على بن ابى طالب همداستان مى شدند دیگر خداوند آتش را نمى آفرید.
– در همین کتاب آمده است که پیامبر اکرم (ص) فرمود: اى على! اگر بنده اى ،خداى را چنان عبادت کند که نوح در میان قومش و چونان کوه احد، زرى از آن او باشد که در راه خدا انفاق کند و عمرش آن قدر بپاید که پاى پیاده هزار حج بگزارد و در پى آن، مظلوم، میان صفا و مروه به قتل رسد، ولى دوستى تو را در دل نداشته باشد شمیم بهشت را استشمام نکند و بدان در نیاید.
– کسى به سلمان گفت: تو چه قدر على را دوست دارى ! سلمان پاسخ داد: از پیامبر (ص) شنیدم که مى فرمود: هر که على را دوست بدارد به تحقیق مرا دوست داشته است و هر که على را دشمن دارد به تحقیق مرا دشمن داشته است.