مخالفت آدم با نهى الهى در استفاده از شجره ممنوعه
۱۳۹۲/۰۴/۲۱
–
۳۱۶۷ بازدید
از مجموع آیات مربوط به قصه ى آدم، به دست مى آید که آدم با نهى خداوند از خوردن میوه ى درخت ممنوعه، مخالفت نمود. آیا این مانع عصمت حضرت آدم به عنوان یک پیامبر نیست؟
از مجموع آیات مربوط به قصه ى آدم، به دست مى آید که آدم با نهى خداوند از خوردن میوه ى درخت ممنوعه، مخالفت نمود. این حقیقت با تعبیرهاى مختلفى مانند:( …ذاقَا الشَّجَرةَ… )( [1])، ( …فَأَکَلا مِنْها… )( [2]) و ( …عصى آدَمُ ربَّهُ… )( [3]) بیان شده است. در هر حال بزرگترین دستاویز قائلان به عدم عصمت انبیاء، همین داستان آدم است چیزهایى که مى تواند دستاویز آنان قرار گیرد، به این شرح است:آدم با نهى الهى که فرمود:( …وَلا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَة… )( [4]) مخالفت کرد ومخالفت با نهى مؤکد، موجب گناه است و با عصمت سازگار نیست.
در پاسخ به این دستاویز باید توجّه نمود که نهى الهى، بسان امر او بر دو نوع است:
1. آمر وناهى از موضع فرماندهى، سخن مى گویند و شنونده را زیر دست قرار مى دهند. در چنین شرایطى امر ونهى او، حالت مولوى به خود گرفته و در صورت مؤکّد بودن نهى، آن را مولوى تحریمى ودر غیر این صورت، مولوى تنزیهى (کراهت) نامیده مى شود. وقسمت اعظم اوامر ونواهى الهى از این مقوله است. ومخالفت با نهى مولوى تحریمى موجب عقاب است، ولى مخالفت با نهى مولوى تنزیهى، مایه ى تیرگى روح وروان مى گردد، اما پیامدى مانند عقاب ندارد.
2. آمر و ناهى از موضع پند و اندرز، سخن مى گویند و مى کوشند افراد را از طریق پند واندرز وتذکر لوازم طبیعى عمل، به کارى دعوت کنند ویا از آن باز دارند. در چنین شرایطى امر ونهى، حالت ارشادى به خود گرفته وپیامدى جز نتیجه ى طبیعى عمل، نخواهد داشت و عقابى هم بر آن مترتب نمى شود.
اکنون باید دید نهى الهى در آیه ى ( وَلا تَقْرَبا )کدامیک از دو نوع یاد شده است؟ آیا خداوند از موضع مولویت، یا از موضع ارشاد و اندرز، آدم را نهى کرده است؟ اگر از موضع نخست باشد، مخالفت با آن نهى، بر خلاف عصمت بوده و موجب گناه مى شود. ولى اگر از موضع دوّم سخن گفته باشد، سرپیچى جز نتیجه ى طبیعى عمل، پیامد دیگرى نخواهد داشت و موجب گناه ومخالف عصمت نخواهد بود.
در آیات مربوط به نهى از شجره، قراینى وجود دارد که به روشنى مى رساند لحن سخن، نصیحت گرانه بوده نه لحن مولویت، واینک قراین:
1. در سوره ى (طه) آنگاه که خداوند او را از این کار باز مى دارد مى گوید:
( …یاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوجِکَ فَلایُخْرِجَنَّکُما مِنَ الجَنَّةِ فَتَشْقى * إِنَّ لَکَ ألاّ تَجُوعَ فِیها وَلاتَعْرى * وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُاْ فِیها وَ لا تَضْحى ).( [5])
«گفتیم اى آدم این (شیطان) دشمن تو و همسرت مى باشد، مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به شقاوت و بدبختى مى افتید(اکنون این نعمت در اختیار توست) نه هرگز در بهشت گرسنه مى شوى و نه برهنه مى مانى.»
این سه آیه، جانشین جمله اى است که در سوره ى بقره آمده است:
( …وَلاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرةَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمینَ ).( [6])
«به این درخت نزدیک نشوید که از ستمگران خواهید بود».
با توجّه به وحدت هدف دو آیه، مقصود از ظلم، یک عمل بى جاست، نه قانون شکنى وتعدّى به حریم غیر.
مفاد آیه ى دوّم را مى توان از آیات سه گانه ى سوره ى طه به دست آورد. آیات سه گانه حاکى است که لحن کلام الهى، لحنى کاملاً ناصحانه بوده نه نهى مولوى. چه لحن مشفقانه اى بالاتر از اینکه گفت:
الف:( إنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوجِکَ ).
ب: ( فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ ).
ج: ( فَتَشْقى ).
این جمله ها حاکى است که پیامد نهى، خروج از بهشت و ورود در دار مشقت وتعب وزحمت دنیا بوده است. آنگاه با بر شمردن نعمتهاى موجود در بهشت، مشقتها و رنجهاى دنیوى ـ که همان گرسنگى وبرهنگى وتشنگى وآفتاب زدگى است ـ روشن مى شود.
بنابر این با توجه به این جمله ها باید گفت:( ولا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ ) سخن ناصحانه ومقصود از ( ظالمین ) همان کارِ بى مورد است که نتیجه اى جز مشقت وزحمت ندارد.
2. قرینه ى دیگر بر اینکه خدا در مقام نصیحت وپند بوده، نه نهى مولوى، گفتار خود شیطان است که خدا از او چنین نقل مى کند:
( وَقاسَمَهُما إنِّى لَکُما لَمِنَ النّاصِحینَ ).( [7])
«شیطان براى آنان سوگند یاد کرد که من براى شما ناصحى مشفق هستم.»
گویى از کلام خدا نصیحت را اقتباس کرده وکلام خود را در آن قالب ریخته است.
3. آنگاه که آدم وحوا، از میوه ى درخت چشیدند ولباسهاى بهشتى آنان فرو ریخت، خدا آنان را ندا کرد وگفت:
( …أَلَمْ أنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ ).( [8])
«آیا من شما را از آن درخت نهى نکردم وبه شما نگفتم که شیطان براى شما دشمنى آشکار است؟» این سخن مى رساند که هدف از نهى، این بود که چنین پیامدى، دامنگیر آنان نشود. آنگاه که نتیجه ى عمل خود را دیدند، ندایى ناصحانه و مشفقانه، به گوششان رسید که آیا من نگفتم نخورید؟ آیا من نگفتم که شیطان دشمن شماست؟
4. قرآن در تعبیر سرنوشت آدم وحوا، چنین مى گوید:
( فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْهَا فَأَخْْرَجَهُما مِمّا کانا فِیهِ… ). ( [9])
«شیطان آن دو نفر(آدم و حوّا) را لغزانید و آنان را از آن نعمتى که در آن بودند بیرون کرد.»
نتیجه این شد که دستشان از آن نعمت کوتاه شد، گویى آنچه که بنابود نشود، شد.
مجموع این قراین، مى تواند گواه بر این باشد که این نهى، حالت ارشادى داشته است. البته کسانى که بخواهند این نهى را مولوى تنزیهى (کراهتى) به حساب آورند، با تأکیداتى که در آیه آمده است، سازگار نیست.
برخى هم براى اثبات اینکه این مخالفت، معصیت نبوده، گفته اند که: اگر حقیقتاً آن مخالفت گناه بوده، باید توبه اثر آن را از بین ببرد وآدم وحوا پس از توبه کردن، به بهشت باز گردند.( [10]) در پاسخ این گروه باید گفت که توبه فقط مؤاخذه را رفع مى کند، نه اثر وضعى عمل را. و خروج از بهشت یک اثر وضعى بوده، نه مؤاخذه ى الهى.
*عصمت و لغزش آدم
در سوره ى بقره در بیان کیفیت عمل آدم و حوّا جمله ى ( فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ )وارد شده است، ممکن است گفته شود که عصمت با لغزش چگونه سازگار است؟
پاسخ اینکه همان گونه که مخالفت با نهى مولوى، لغزش حساب مى شود، مخالفت با نصیحتِ ناصح نیز، لغزش قلمداد مى گردد.
*عصمت و جمله ى ( ظَلَمْنا أنْفُسَنا )( [11])
این گفتار آدم و حوّا به هنگام ندامت نیز، دستاویز مخالفان عصمت شده ومى گویند: او چگونه معصوم بود با اینکه اعتراف به ظلم کرده است؟ پاسخ این است که واژه ى ظلم، در لغت عرب به معناى تجاوز از حد وقرار دادن چیزى، در غیر محل خود( [12]) است وکار آدم (هر نوع تفسیر کنیم) یک نوع تجاوز از حد وکار بى مورد بوده است و این غیر از آن است که بگوییم: آدم قانون الهى را شکست ودر زمره ى گنهکاران در آمد. از این بیان مى توان به مفاد جمله ى ( فَتَکُونا مِنَ الظالِمینَ ) نیز که در سوره ى بقره آیه ى 35 آمده است پى برد. آرى در اصطلاح امروز ظالم وستمگر، فرد قانون شکنى است که به حدود الهى تجاوز کرده ویا حقوق دیگران را، پایمال نموده است. آیاتى که به نکوهش از ظالم مى پردازد، این نوع از ظالمها را مطرح ساخته اند، اگر چه «ظلم» در لغت عرب مخصوص این نوع نیست چه آنکه شاعر عرب زبان، فرزند حاتم طایى، سخاوتمند معروف عرب را چنین تعریف مى کند:
وبأبه اقتدى عدیّ فى الکرم *** ومن یشابه أبــه فمـا ظلم
«عدى به پدر خویش (حاتم) اقتدا نموده است وهر کس شبیه پدر خود باشد، ستم نکرده است.» مقصود این است که آفرینش او کاملاً آفرینش مطلوب بوده وکار بى جایى نکرده است.
این مطلب در صورتى روشنتر مى شود که بدانیم: در باره ى آدم، مسأله ى ظلم به نفس مطرح است وظلم به نفس در قرآن، مقابل انجام کار بد قرار گرفته است. چنانکه مى فرماید:( وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحیماً ). ( [13])
*عصمت و الفاظ: «عصى»، «غوى» و«تاب»
برخى فریب معناى متبادر امروزى این الفاظ را خورده وتصور کرده اند که آدم، کارى بر خلاف عصمت انجام داده است. در حالى که هیچ یک از این الفاظ ـ با توجه به معناى ریشه اى آنها نه متبادر امروزى ـ گواه بر معصیت او نیست.
1: عصیان، در لغت عرب، به معنى مخالفت است. شتر بچه اى که از مادر خود جدا شود در لغت عرب،«عاصى» مى نامند و این نشان مى دهد که هر مخالفت، در اصطلاح گناه نیست;زیرا آنجا که انسان سخن ناصح خود را نشنود، مى گویند: با گفتار او مخالفت کرد، در حالى که او گنهکار خوانده نمى شود.( [14])
2: لفظ «غوى» در لغت عرب به معناى خسارت وزیانکارى، حرمان ونومیدى، ضلالت وگمراهى، به کار مى رود وشما هر کدام از این معانى را انتخاب کنید، مستلزم گناه نیست. فرض کنید «غوى» از «غیّ» به معنى ضلالت، مقابل «رشد» گرفته شده است، چنانکه مى فرماید:( …قَدْ تَبَیّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَیِّ… )( [15]) ولى کار بر خلاف رشد، اعم از گناه است. فردى که سخن ناصح خود را در قلمرو تحصیل یا کار وکسب، یا ازدواج وتشکیل خانواده، گوش نکند، مسلّماً به خاطر نرسیدن به نتیجه ى مطلوب، گمراه خواهد بود نه گناهکار.
هر کس داستان آدم را بادقّت مطالعه کند ـ که خدا او را به عنوان «خلیفه» در روى زمین آفرید و اسما را به او آموخت و او را معلّم فرشتگان قرار داد و به همگان گفت تا بر او سجده کنند وشیطان را به خاطر سرپیچى از تکریم او طرد کرد، آنگاه در یک محیط سرشار از نعمت سکنى داد وتذکراتى در باره ى عداوت شیطان به او داد، سپس متوجّه شود که او فریب شیطان را خورد و از میوه ى آن درخت تناول کرد ـ مى گوید او به خاطر از دست دادن این همه مواهب، خاسر وزیانکار گردید وسرمایه ى خود را تباه ساخت ودر مسیر رشد گام بر نداشت.
3. توبه ى آدم نیز، یکى دیگر از دستاویزهاى مخالفان عصمت است. در حالى که توبه، اعم از صدور گناه است. چه بسا انسان، کارى را انجام مى دهد که مناسب با مقام او نیست; سپس پشیمان مى شود واز آن توبه مى کند. مقام وموقعیت آدم ایجاب مى کرد که ـ با آن همه مقدمات ـ عهد الهى را فراموش نکند. اکنون که کارى دور از شأن خود انجام داده ـ هر چند ذاتاً عمل حرامى نبوده است ـ شایسته است که نادم وپشیمان شود وتوبه کند. پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) در روایتى چنین آمده است: «إنَّ رَسُولَ اللّهِ (صلى الله علیه وآله وسلم) کَانَ یَتُوبُ إِلَى اللّهِ عزَّ وجَلَّ کُلَّ یَوْم مِنْ غَیْرِ ذَنْب». ( [16])
*عصمت و لفظ غفران
در داستان آدم، مسأله ى غفران نیز دستاویز دیگرى است براى مخالفان عصمت انبیاء که در قرآن چنین آمده است:
( …وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ ).( [17])
این گونه تعبیرها، با توجه به عظمت مقام وکار غیر متناسب با آن بى مورد نیست، ولى هرگز دلیل بر گناه نمى باشد. انسانهاى وارسته وبزرگ، به هنگام ترک اولى، آنچنان به تضرع و زارى مى افتند، که گویى گناه بزرگى را مرتکب شده اند. آرى ترک اولى، از یک عارف، نسبت به معرفت او گناه عرفانى است، هر چند گناه شرعى نیست. شایسته بود آدم،در برابر آن لطف عظیم،خجل وشرمنده شود واظهار ندامت کند وراه توبه را پیش گیرد ومصمم باشد که جز خدا سخن کسى را نپذیرد.
[1] . اعراف/22.
[2] . طه/121.
[3] . طه/121.
[4] . اعراف/19.
[5] . طه/117 ـ 119.
[6] . بقره/35 و اعراف/19.
[7] . اعراف/21.
[8] . اعراف/22.
[9] . بقره/36.
[10] . المیزان: ج1، ص132، چاپ تهران.
[11] . اعراف/21.
[12] . لسان العرب: ماده ظلم.
[13] . نساء/110.
[14] . در لسان العرب مى گوید: العصیان خلاف الطاعة، العاصی: الفصیل إذا لم یتّبع اُمّه (ج10، ص167)
[15] . بقره/256.
[16] . سفینة البحار، چاپ جدید، ج6، ص 661 ـ 662 .
[17] . اعراف/23.
در پاسخ به این دستاویز باید توجّه نمود که نهى الهى، بسان امر او بر دو نوع است:
1. آمر وناهى از موضع فرماندهى، سخن مى گویند و شنونده را زیر دست قرار مى دهند. در چنین شرایطى امر ونهى او، حالت مولوى به خود گرفته و در صورت مؤکّد بودن نهى، آن را مولوى تحریمى ودر غیر این صورت، مولوى تنزیهى (کراهت) نامیده مى شود. وقسمت اعظم اوامر ونواهى الهى از این مقوله است. ومخالفت با نهى مولوى تحریمى موجب عقاب است، ولى مخالفت با نهى مولوى تنزیهى، مایه ى تیرگى روح وروان مى گردد، اما پیامدى مانند عقاب ندارد.
2. آمر و ناهى از موضع پند و اندرز، سخن مى گویند و مى کوشند افراد را از طریق پند واندرز وتذکر لوازم طبیعى عمل، به کارى دعوت کنند ویا از آن باز دارند. در چنین شرایطى امر ونهى، حالت ارشادى به خود گرفته وپیامدى جز نتیجه ى طبیعى عمل، نخواهد داشت و عقابى هم بر آن مترتب نمى شود.
اکنون باید دید نهى الهى در آیه ى ( وَلا تَقْرَبا )کدامیک از دو نوع یاد شده است؟ آیا خداوند از موضع مولویت، یا از موضع ارشاد و اندرز، آدم را نهى کرده است؟ اگر از موضع نخست باشد، مخالفت با آن نهى، بر خلاف عصمت بوده و موجب گناه مى شود. ولى اگر از موضع دوّم سخن گفته باشد، سرپیچى جز نتیجه ى طبیعى عمل، پیامد دیگرى نخواهد داشت و موجب گناه ومخالف عصمت نخواهد بود.
در آیات مربوط به نهى از شجره، قراینى وجود دارد که به روشنى مى رساند لحن سخن، نصیحت گرانه بوده نه لحن مولویت، واینک قراین:
1. در سوره ى (طه) آنگاه که خداوند او را از این کار باز مى دارد مى گوید:
( …یاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوجِکَ فَلایُخْرِجَنَّکُما مِنَ الجَنَّةِ فَتَشْقى * إِنَّ لَکَ ألاّ تَجُوعَ فِیها وَلاتَعْرى * وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُاْ فِیها وَ لا تَضْحى ).( [5])
«گفتیم اى آدم این (شیطان) دشمن تو و همسرت مى باشد، مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به شقاوت و بدبختى مى افتید(اکنون این نعمت در اختیار توست) نه هرگز در بهشت گرسنه مى شوى و نه برهنه مى مانى.»
این سه آیه، جانشین جمله اى است که در سوره ى بقره آمده است:
( …وَلاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرةَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمینَ ).( [6])
«به این درخت نزدیک نشوید که از ستمگران خواهید بود».
با توجّه به وحدت هدف دو آیه، مقصود از ظلم، یک عمل بى جاست، نه قانون شکنى وتعدّى به حریم غیر.
مفاد آیه ى دوّم را مى توان از آیات سه گانه ى سوره ى طه به دست آورد. آیات سه گانه حاکى است که لحن کلام الهى، لحنى کاملاً ناصحانه بوده نه نهى مولوى. چه لحن مشفقانه اى بالاتر از اینکه گفت:
الف:( إنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوجِکَ ).
ب: ( فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ ).
ج: ( فَتَشْقى ).
این جمله ها حاکى است که پیامد نهى، خروج از بهشت و ورود در دار مشقت وتعب وزحمت دنیا بوده است. آنگاه با بر شمردن نعمتهاى موجود در بهشت، مشقتها و رنجهاى دنیوى ـ که همان گرسنگى وبرهنگى وتشنگى وآفتاب زدگى است ـ روشن مى شود.
بنابر این با توجه به این جمله ها باید گفت:( ولا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ ) سخن ناصحانه ومقصود از ( ظالمین ) همان کارِ بى مورد است که نتیجه اى جز مشقت وزحمت ندارد.
2. قرینه ى دیگر بر اینکه خدا در مقام نصیحت وپند بوده، نه نهى مولوى، گفتار خود شیطان است که خدا از او چنین نقل مى کند:
( وَقاسَمَهُما إنِّى لَکُما لَمِنَ النّاصِحینَ ).( [7])
«شیطان براى آنان سوگند یاد کرد که من براى شما ناصحى مشفق هستم.»
گویى از کلام خدا نصیحت را اقتباس کرده وکلام خود را در آن قالب ریخته است.
3. آنگاه که آدم وحوا، از میوه ى درخت چشیدند ولباسهاى بهشتى آنان فرو ریخت، خدا آنان را ندا کرد وگفت:
( …أَلَمْ أنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ ).( [8])
«آیا من شما را از آن درخت نهى نکردم وبه شما نگفتم که شیطان براى شما دشمنى آشکار است؟» این سخن مى رساند که هدف از نهى، این بود که چنین پیامدى، دامنگیر آنان نشود. آنگاه که نتیجه ى عمل خود را دیدند، ندایى ناصحانه و مشفقانه، به گوششان رسید که آیا من نگفتم نخورید؟ آیا من نگفتم که شیطان دشمن شماست؟
4. قرآن در تعبیر سرنوشت آدم وحوا، چنین مى گوید:
( فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْهَا فَأَخْْرَجَهُما مِمّا کانا فِیهِ… ). ( [9])
«شیطان آن دو نفر(آدم و حوّا) را لغزانید و آنان را از آن نعمتى که در آن بودند بیرون کرد.»
نتیجه این شد که دستشان از آن نعمت کوتاه شد، گویى آنچه که بنابود نشود، شد.
مجموع این قراین، مى تواند گواه بر این باشد که این نهى، حالت ارشادى داشته است. البته کسانى که بخواهند این نهى را مولوى تنزیهى (کراهتى) به حساب آورند، با تأکیداتى که در آیه آمده است، سازگار نیست.
برخى هم براى اثبات اینکه این مخالفت، معصیت نبوده، گفته اند که: اگر حقیقتاً آن مخالفت گناه بوده، باید توبه اثر آن را از بین ببرد وآدم وحوا پس از توبه کردن، به بهشت باز گردند.( [10]) در پاسخ این گروه باید گفت که توبه فقط مؤاخذه را رفع مى کند، نه اثر وضعى عمل را. و خروج از بهشت یک اثر وضعى بوده، نه مؤاخذه ى الهى.
*عصمت و لغزش آدم
در سوره ى بقره در بیان کیفیت عمل آدم و حوّا جمله ى ( فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ )وارد شده است، ممکن است گفته شود که عصمت با لغزش چگونه سازگار است؟
پاسخ اینکه همان گونه که مخالفت با نهى مولوى، لغزش حساب مى شود، مخالفت با نصیحتِ ناصح نیز، لغزش قلمداد مى گردد.
*عصمت و جمله ى ( ظَلَمْنا أنْفُسَنا )( [11])
این گفتار آدم و حوّا به هنگام ندامت نیز، دستاویز مخالفان عصمت شده ومى گویند: او چگونه معصوم بود با اینکه اعتراف به ظلم کرده است؟ پاسخ این است که واژه ى ظلم، در لغت عرب به معناى تجاوز از حد وقرار دادن چیزى، در غیر محل خود( [12]) است وکار آدم (هر نوع تفسیر کنیم) یک نوع تجاوز از حد وکار بى مورد بوده است و این غیر از آن است که بگوییم: آدم قانون الهى را شکست ودر زمره ى گنهکاران در آمد. از این بیان مى توان به مفاد جمله ى ( فَتَکُونا مِنَ الظالِمینَ ) نیز که در سوره ى بقره آیه ى 35 آمده است پى برد. آرى در اصطلاح امروز ظالم وستمگر، فرد قانون شکنى است که به حدود الهى تجاوز کرده ویا حقوق دیگران را، پایمال نموده است. آیاتى که به نکوهش از ظالم مى پردازد، این نوع از ظالمها را مطرح ساخته اند، اگر چه «ظلم» در لغت عرب مخصوص این نوع نیست چه آنکه شاعر عرب زبان، فرزند حاتم طایى، سخاوتمند معروف عرب را چنین تعریف مى کند:
وبأبه اقتدى عدیّ فى الکرم *** ومن یشابه أبــه فمـا ظلم
«عدى به پدر خویش (حاتم) اقتدا نموده است وهر کس شبیه پدر خود باشد، ستم نکرده است.» مقصود این است که آفرینش او کاملاً آفرینش مطلوب بوده وکار بى جایى نکرده است.
این مطلب در صورتى روشنتر مى شود که بدانیم: در باره ى آدم، مسأله ى ظلم به نفس مطرح است وظلم به نفس در قرآن، مقابل انجام کار بد قرار گرفته است. چنانکه مى فرماید:( وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحیماً ). ( [13])
*عصمت و الفاظ: «عصى»، «غوى» و«تاب»
برخى فریب معناى متبادر امروزى این الفاظ را خورده وتصور کرده اند که آدم، کارى بر خلاف عصمت انجام داده است. در حالى که هیچ یک از این الفاظ ـ با توجه به معناى ریشه اى آنها نه متبادر امروزى ـ گواه بر معصیت او نیست.
1: عصیان، در لغت عرب، به معنى مخالفت است. شتر بچه اى که از مادر خود جدا شود در لغت عرب،«عاصى» مى نامند و این نشان مى دهد که هر مخالفت، در اصطلاح گناه نیست;زیرا آنجا که انسان سخن ناصح خود را نشنود، مى گویند: با گفتار او مخالفت کرد، در حالى که او گنهکار خوانده نمى شود.( [14])
2: لفظ «غوى» در لغت عرب به معناى خسارت وزیانکارى، حرمان ونومیدى، ضلالت وگمراهى، به کار مى رود وشما هر کدام از این معانى را انتخاب کنید، مستلزم گناه نیست. فرض کنید «غوى» از «غیّ» به معنى ضلالت، مقابل «رشد» گرفته شده است، چنانکه مى فرماید:( …قَدْ تَبَیّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَیِّ… )( [15]) ولى کار بر خلاف رشد، اعم از گناه است. فردى که سخن ناصح خود را در قلمرو تحصیل یا کار وکسب، یا ازدواج وتشکیل خانواده، گوش نکند، مسلّماً به خاطر نرسیدن به نتیجه ى مطلوب، گمراه خواهد بود نه گناهکار.
هر کس داستان آدم را بادقّت مطالعه کند ـ که خدا او را به عنوان «خلیفه» در روى زمین آفرید و اسما را به او آموخت و او را معلّم فرشتگان قرار داد و به همگان گفت تا بر او سجده کنند وشیطان را به خاطر سرپیچى از تکریم او طرد کرد، آنگاه در یک محیط سرشار از نعمت سکنى داد وتذکراتى در باره ى عداوت شیطان به او داد، سپس متوجّه شود که او فریب شیطان را خورد و از میوه ى آن درخت تناول کرد ـ مى گوید او به خاطر از دست دادن این همه مواهب، خاسر وزیانکار گردید وسرمایه ى خود را تباه ساخت ودر مسیر رشد گام بر نداشت.
3. توبه ى آدم نیز، یکى دیگر از دستاویزهاى مخالفان عصمت است. در حالى که توبه، اعم از صدور گناه است. چه بسا انسان، کارى را انجام مى دهد که مناسب با مقام او نیست; سپس پشیمان مى شود واز آن توبه مى کند. مقام وموقعیت آدم ایجاب مى کرد که ـ با آن همه مقدمات ـ عهد الهى را فراموش نکند. اکنون که کارى دور از شأن خود انجام داده ـ هر چند ذاتاً عمل حرامى نبوده است ـ شایسته است که نادم وپشیمان شود وتوبه کند. پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) در روایتى چنین آمده است: «إنَّ رَسُولَ اللّهِ (صلى الله علیه وآله وسلم) کَانَ یَتُوبُ إِلَى اللّهِ عزَّ وجَلَّ کُلَّ یَوْم مِنْ غَیْرِ ذَنْب». ( [16])
*عصمت و لفظ غفران
در داستان آدم، مسأله ى غفران نیز دستاویز دیگرى است براى مخالفان عصمت انبیاء که در قرآن چنین آمده است:
( …وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ ).( [17])
این گونه تعبیرها، با توجه به عظمت مقام وکار غیر متناسب با آن بى مورد نیست، ولى هرگز دلیل بر گناه نمى باشد. انسانهاى وارسته وبزرگ، به هنگام ترک اولى، آنچنان به تضرع و زارى مى افتند، که گویى گناه بزرگى را مرتکب شده اند. آرى ترک اولى، از یک عارف، نسبت به معرفت او گناه عرفانى است، هر چند گناه شرعى نیست. شایسته بود آدم،در برابر آن لطف عظیم،خجل وشرمنده شود واظهار ندامت کند وراه توبه را پیش گیرد ومصمم باشد که جز خدا سخن کسى را نپذیرد.
[1] . اعراف/22.
[2] . طه/121.
[3] . طه/121.
[4] . اعراف/19.
[5] . طه/117 ـ 119.
[6] . بقره/35 و اعراف/19.
[7] . اعراف/21.
[8] . اعراف/22.
[9] . بقره/36.
[10] . المیزان: ج1، ص132، چاپ تهران.
[11] . اعراف/21.
[12] . لسان العرب: ماده ظلم.
[13] . نساء/110.
[14] . در لسان العرب مى گوید: العصیان خلاف الطاعة، العاصی: الفصیل إذا لم یتّبع اُمّه (ج10، ص167)
[15] . بقره/256.
[16] . سفینة البحار، چاپ جدید، ج6، ص 661 ـ 662 .
[17] . اعراف/23.