خانه » همه » مذهبی » مرگ و اندیشیدن بدان

مرگ و اندیشیدن بدان


مرگ و اندیشیدن بدان

۱۳۹۵/۰۳/۱۳


۳۰۲ بازدید

«فرجام اندیشى» چه ضرورتى دارد؟

انسان به عنوان موجودى از موجودات هستى، به طور دائم در حال حرکت و تکاپو است و رو به مقصد دارد؛ چرا که در هر کارى یک «براى» دارد. چرا درس میخوانى؟ براى اینکه دانا و توانا بشوم؛ چرا کار میکنى؟ براى اینکه تحصیل درآمد و معیشت کنم؛ چرا تحصیل معیشت میکنى؟ براى آنکه غذا تهیه کنم و همین طور در مقابل هر «چرا»، یک «براى» وجود دارد.
همین «براى»ها است که کار انسان را معنادار می کند و اگر کارى که انجام می دهد، در مقابل «چرا»، «براى» نداشته باشد، آن کار لغو، عبث و بیهوده تلقّى میگردد. بزرگان حکمت، اثبات کرده اند: هیچ گاه از انسان، کارى که فاقد هرگونه غرض و هدف باشد، صادر نمی شود؛ بلکه عبث ها نسبى است، براى مثال فعلى که از یک شوق و ادراک خیالى است، به تناسب خودش عبث نخواهد بود؛ ولى با توجّه به اینکه هدف عقلانى ندارد، آن را عبث می خوانیم.
از طرفى انسان به طور فطرى کمال جو است؛ یعنى، میخواهد سعه وجودى بیشترى بیابد و علم، قدرت، اراده و حیاتش نامحدود و مطلق باشد. او طالب و خواستار و جویاى کمال مطلق است؛ به صورتى که اگر قدرت مطلق جهان باشد و عالم را در اختیار داشته باشد و به او بگویند جهان دیگرى هم هست، به طور فطرى مایل است آن جهان را هم در اختیار داشته باشد، یا مثلاً هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگرى هم هست، به طور فطرى مایل است آن علوم را نیز بیاموزد. در حقیقت انسان، به هیچ حدّى از کمال قانع نیست و هرچه داشته باشد، بیش از آن میخواهد و این امرى روشن و غیرقابل تردید است.
اگر به تمام دوره هاى زندگانى بشر توجّه کنیم و تاریخ را ورق بزنیم، این کمال جویى، کمال طلبى، کمال خواهى و عشق به کمال مطلق را خواهیم یافت. کمتر دین و مذهبى را در جهان میتوان یافت که در این باره سخن نگفته باشد؛ هرچند در تحلیل، تعلّق و تشخیص کمال و راه رسیدن به آن اختلاف نظر هست؛ ولى همه در این اصل متّفق اند که: «آدمى به طور فطرى کمال جو است»
با توجّه به این دو اصل؛ یعنى، «حرکت و تحوّل دائمى انسان» و «کمال جویى فطرى او» ـ که پیشینه اى به اندازه حیات بشرى دارند ـ اذعان خواهیم کرد که فرجام اندیشى، غایت نگرى، دور اندیشى و تفکّر در مقصود نهایى، یکى از دغدغه هاى پایا و دیرپاى آدمى بوده، هست و خواهد بود.
مگر می شود انسان در سیطره این دو مسئله، خود را بیابد و عاقبت اندیش نباشد؟ آیا میتوان گفت: آدمى در طول زندگى خود، هیچ گاه به هدف یا مقصود خود نیندیشیده و نمیاندیشد؟ کمترین توجّه و دقّت به زندگى روزمره خود که نمایانگر کوشش و سعى او بر دستیابى به هدف و هدف هایى است نشانگر آخراندیشى او است.
کدام انسان را میتوان یافت که در فعالیت هاى روزمره، سالیانه و در طول عمر خود، بدون هدف و مقصود بوده است؟!
حتّى انسانى که عملکرد ناپسند و غیرعقلانى دارد، براى کارهاى خود توجیه و براى مقاصد خود دلیل ارائه می کند. احساس مسئولیّت در برابر حرکت جهان هستى و کمال جویى، انسان را وادار میسازد که فرجام اندیش و عاقبت نگر باشد و این خود یکى از افتخارات بزرگ و از نشانه هاى اشرف بودن انسان، بر موجودات دیگر است.

فواید فرجام اندیشى
پرسش 2 . فواید فرجام اندیشى چیست؟
«فرجام اندیشى»، فایده هاى متعددى دارد که شمارش و شرح تفصیلى آن، در این نوشتار نمی گنجد، از این رو تنها به بعضى از فواید آن اشاره می شود:
1. ماندگارى و رهایى از بیهوده انگارى
نیستى بعد از وجود، خواه بعد از این دنیا، و خواه بعد از ورود به قیامت، در هر صورت، با احادیث و آیات، ناسازگار است.
اعتقاد ما چنین است که، بعد از آفرینش، انسان، نیست نمی شود و قول رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را تأیید می کند: «ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء …»(1)؛ «شما براى بودن و ماندن خلق شده اید، نه براى فنا و رفتن»
همچنین، از آیات نیز، چنین فهمیده می شود:
«الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ »؛(2) «همان کسانى که خدا را در حال ایستاده و نشسته، و آن گاه که بر پهلو خوابیده اند، یاد می کنند و در اسرار آفرینش آسمان ها و زمین می اندیشند (و می گویند:) بار الها! اینها را بیهوده نیافریده اى! منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار!»
در واقع اندیشه توحیدى بر این است، که خداوند کار عبث انجام نمی دهد، و در صورت نابودى انسان بعد از وجودش، اندیشه باطل و عبث بودن آفرینش، زنده می شود.
2 . دور اندیشى
کسى که به عاقبت و فرجام خود میاندیشد، میکوشد جانب احتیاط را رعایت کند تا دچار خسران و ضرر نگردد. این اندیشه و دغدغه فکرى، درباره آخر و پایان کار، انسان را وادار می کند تا در جوانب کار، بیشتر بیندیشد و این مطالعه و احتیاط، قهراً پیروزى و شیرین کامى را براى او، به ارمغان میآورد؛ چنان که حضرت على علیه السلام فرمود: «پیروزى به دور اندیشى است و دور اندیشى، در به کارگیرى رأى است»(3)
3 . تلاش علمى و عملى
با نگرشى جدّى و جدید به نظام هستى، طبیعت، خود و رابطه خدا، انسان و طبیعت میاندیشد. به بیان دیگر، عاقبت اندیشى انسان را به خود آگاهى، جهان آگاهى و خدا آگاهى می کشاند و در پرتو خودشناسى، درد حقیقت جویى در انسان زنده می شود.
حضرت على علیه السلام در این باره فرموده است: «خدا رحمت کند کسى را که بداند از کجا آمده، در کجا است و به کجا می رود؟»(4)
4 . بلند همّتى
وقتى انسان به عاقبت خود اندیشید و آن را با دوراندیشى و خود آگاهى همراه ساخت؛ به طور طبیعى به سوى شناخت هدف نهایى کشیده می شود.
شناخت هدف، نقش اساسى در جهت دادن به فعالیت ها و انتخاب و گزینش کارها ایفا می کند. کسى که هدفى، جز «لذّت دنیا» و کمالى را فراتر از «زندگى مادّى» نمیشناسد، کردار و رفتارهاى خود را به گونه اى تنظیم می کند که تنها نیازهاى مادّى و خواسته هاى این سوییاش تأمین گردد.
امّا کسى که هدف و مقصود نهایى خود را فوق این جهان مادّى جست و جو می کند، قهراً برنامه زندگیاش را به گونه اى طرّاحى و اجرا می کند که هر چه بهتر و بیشتر، براى مقصود نهایى و آن سوییاش سودمند باشد.
حضرت على علیه السلامفرمود: «بینا از دنیا توشه گیرد و نابینا براى دنیا توشه فراهم آورد»(5)
هر که پایان بین تر او مسعودتر
جدتر او کارد که افزون دید بر
زانکه داند کاین جهانِ کاشتن
هست بهر محشر و برداشتن(6)

تلقّى انسان از فرجام شناسى
پرسش 3 . از دیدگاه قرآن، انسان ها چه تلقّیاى از فرجام خود دارند؟
در یک نگاه کلّى، قرآن انسان ها را نسبت به آخرت دو دسته می کند: دسته اى از مردم، زندگى دنیا را دوست داشته و به وراى آن توجّهى ندارند و در حقیقت فرجام زندگى خود را در همین دنیا جست وجو کرده، خواستار عاقبت دنیویاند. خداوند براساس نظم و تدبیر حاکم بر جهان، به بعضى از خواسته هاى آنان در این دنیا پاسخ داده است؛ امّا در سراى آخرت، سرافکنده و نکوهیده، وارد جهنم می شوند!
در مقابل، کسانى هستند که طالب آخرت اند و ایمان دارند که پس از زندگى دنیایى، حیاتى ارزشمند و جاودانه وجود دارد و از این رو براى دستیابى به آن سعادت برین، در حدّ خود تلاش می کنند.
به بیان دیگر، انسان ها یا دنیا خواه هستند یا آخرت طلب؛ خداوند در این دنیا، موانع را از سر راه این دو گروه برمی دارد تا آنان به حرکت و سیر خود ادامه دهند و ابزارها و وسایل کافى را نیز در اختیارشان قرار می دهد؛ ولى این دو گروه یک فرجام نخواهند داشت. آنان که دنیا را بر آخرت ترجیح می دهند، فرجام تلخى در انتظارشان است و آنان که آخرت را بر دنیا برترى داده اند، فرجام نیک و خوشى دارند.
قرآن می فرماید:
«مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً . وَ مَنْ أَرادَ الاْخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُومِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً . کُلاًّ نُمِدُّ هولاءِ وَ هَولاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً . انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلاْخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلاً »(7)«هرکس خواهان [دنیاى] زودگذر است، به زودى هر که را خواهیم [نصیبى] از آن میدهیم، آن گاه جهنم را ـ که در آن خوار و رانده داخل خواهد شد ـ براى او مقرّر میداریم و هرکس خواهان آخرت است و نهایت کوشش را براى آن بکند و مؤمن باشد، آنان [هستند] که تلاش آنها مورد حق شناسى واقع خواهد شد . هر دوى آنان را از اعطاى پروردگارت مدد میبخشیم، و عطاى پروردگارت [از کسى] منع نشده است . ببین چگونه برخى از آنان را بر برخى دیگر برترى داده ایم و قطعاً درجات آخرت و برترى آن بزرگ تر و بیشتر است»
آیات یاد شده، بیانگر این حقیقت است که طالبان آخرت، عاقبت اندیش و آخر بین و دوستداران دنیا، نزدیک بین، دنیا اندیش و محدودنگر هستند. از این رو، بر حسب نظام تکوینى عالم، خداوند نتیجه کار و عمل هر کس را به اندازه خواسته اش به او خواهد داد؛ اما فرجام نیک از آنِ کسانى است که دورنگر و آخرت اندیش اند.
گفت استر با شتر کاى خوش رفیق
در فراز و شیب در راه دقیق
تو نیایى در سر و خوش میروى
من همى آیم به سر در چون غوى
من همى افتم به رو در هر دمى
خواه در خشکى و خواه اندر نمى
این سبب را بازگو با من که چیست
یا بدانم من که چون باید بزیست
گفت چشم من ز تو روشن تر است
بعد از آن هم از بلندى ناظر است
چون بر آیم بر سر کوهى بلند
آخر عقبه ببینم هوشمند
پس همه پستى و بالایى راه
دیده ام را وا نماید هم اله
هر قدم را از سر بینش نهم
از عثار و اوفتادن وا رهم
تو نبینى پیش خود یک دو سه گام
دانه بینى و نبینى رنج دام
یستوى الاعمى لدیکم و البصیر
فى المقام و النزول و المسیر(8)

معاد و هدف زندگى
پرسش 4 . چگونه اعتقاد به معاد با هدف از زندگى در دنیا ارتباط دارد؟
در پاسخ به این پرسش ابتدا باید به چند نکته توجّه کرد:
یکم . ابتدا باید معناى هدف مشخص شود؛ «هدف براى هر کار و هر راه، نقطه اى است که به آن، ختم می شود»(9)
دقّت کافى در این نکته، ما را از خطاهاى بسیارى ایمنى میبخشد. در طول تاریخ بشر، این خطاها بر سر راه کسانى قرار گرفته است که به معناى صحیح «هدف» نیندیشیده و یا آن را نیافته اند. از این رو، به غلط آنچه را که لازمه زندگى و یا از اجزاى حیات دنیوى بشر بوده و در مواردى ایده آل براى بخشى از زندگى به حساب می آمده است، هدف براى کلّ حیات تلقّى کرده اند و با توجّه به چگونگى این تلقى و انتخاب، دچار زیان در زندگى یا شکست هاى روحى شده اند. در این باره، میتوان به کسانى اشاره کرد که بهره مندى از لذّت ها و شهوت ها را هدف دانسته اند؛ در حالى که این تصوّر غلطى است؛ زیرا آنچه جزو زندگى است، نمیتواند هدف آن باشد. براى چنین افرادى پس از پایان زندگى (یعنى حیات دنیوى)، رسیدن به هدف، هیچ تصویرى ندارد! یا کسانى که رسیدن به مدارج عالى علمى را هدف زندگى خود دانسته اند، علاوه بر آنکه ممکن است در رسیدن به این مطلوب ناکام مانده و به دلیل احساس شکست، دید منفى و مأیوسانه اى نسبت به زندگى بیابند؛ در صورت موفقیت نیز، پس از پایان زندگى دنیوى، نیل به هدف دیگر براى آنان معنا نخواهد داشت. بنابراین، باید «نیازهاى زندگى» و «هدف از زندگى»، از یکدیگر متمایز شود و آنچه داخل در محدوده زندگى است، هدف زندگى تلقّى نشود. به هر صورت، هنگام پرداختن به پرسش از هدف زندگى، باید وراى حیات طبیعى قرار گیریم؛ تا سراغ آن را در حیات طبیعى محض و شئون آن نگیریم.(10)
دوّم . باید هدف را به درستى بشناسیم؛ روشن است که خردورزان و اندیشمندان بسیارى در همه جوامع ـ با توجّه به مکاتب گوناگون در طول تاریخ ـ هدف هاى متفاوتى براى زندگى ترسیم و ارائه کرده اند. امّا این بدان معنا نیست که همه این نظرها، درست باشد و همه این هدف ها صحیح شناخته و به دیگران شناسانده شده باشد! ضدیّت و یا تناقض بسیارى از این هدف ها، نشانگر صحّت این مدّعا است.
سوّم . راه رسیدن به هدف را بشناسیم؛ بیان یک مثال، قدرى از اهمیت نکته دوّم و سوّم پرده بر می دارد.
فرض کنید بیمارى دارید که نیاز فورى به دارویى خاص دارد. از طرفى، شما میدانید که این دارو، تنها در یک داروخانه عرضه می شود؛ امّا شما آنجا را نمیشناسید. اکنون درمی یابید که دانستن نام یا مشخصات این داروخانه، از طرفى و یافتن آدرس آن از طرف دیگر، تا چه حد ضرورى و جدّى است؛ یعنى، همان قدر که دانستن نام و مشخصات داروخانه، براى یافتن دارو مهم است؛ اینکه شما از کدام خیابان و به چه شکلى بروید تا به آن داروخانه برسید نیز اهمیت خواهد داشت. بدون شک اگر نام و نشانى و چگونگى رفتن به داروخانه، به صورت اشتباه در اختیار شما قرار گیرد، لطمه اى جانسوز و جبران ناپذیر در پى خواهد آورد.
چهارم . تنها یک بار شانس رسیدن به هدف را داریم؛ در اوّلین قدم از جست وجو براى یافتن هدف زندگى و راه رسیدن به آن، پاى ما به زنگ خطرى برمی خورد که هرچند تکان دهنده است، امّا براى هوشیارى و دقّت بیشتر سودمند خواهد بود. آن زنگ خطر با زبان خود به ما می گوید: «تنها یک بار این راه را خواهى رفت و یک بار زندگى را تجربه خواهى کرد». این اخطار و گوشزد مهم و جدّى، ما را بر آن می دارد که با دقّتى متناسب با اهمیت موضوع و موشکافى بسیار، به کاوش بپردازیم و ضریب اطمینان بالایى براى یافته خود دست و پا کنیم.
با توجّه به نکات مذکور، متوجّه خواهیم شد که شناخت هدف زندگى، کار آسانى نیست تا در توان ما یا امثال ما ـ که خود براى اوّلین و آخرین بار از این راه میگذریم ـ بگنجد. گویى باید دستى از آستین غیب برآید و با انگشت اشاره اى، هدف و سمت و سوى آن را به ما بنمایاند.
خوشبختانه این دست برآمده و در تعیین هدف و چگونگى رسیدن به آن، کارى کارستان کرده است. خداوند مهربان ـ که دوست دارد ما سعادتمند و نیک فرجام باشیم و بر ناتوانى ما در این باب، علیم است ـ حکیمانه و مشفقانه، رمز و راز آن را از آغاز تا انجام میداند و هدف زندگى و راه رسیدن به آن را به خوبى و پله پله به ما می آموزد.
با توجّه به نکات مذکور، اکنون میکوشیم تا هدف زندگى انسان را از دیدگاه آیات قرآن، براى شما به صورت فشرده، تبیین کنیم.
قرآن کریم، هرچند به ساحت جسمانى انسان و مراحل شکل گیرى آن اشاره فرموده است؛(11) امّا انسانیّت انسان را به «روح» او می داند.(12)
براساس آیات قرآن، روح و حقیقت انسانى منسوب به خداوند است؛ یعنى، روح انسان آفریده بیواسطه خداوند و ظهور تام و کامل اسما و صفات الهى است.(13) اما این بُعد آسمانى و جلوه حقیقى روح انسانى، مربوط به هنگامى است که انسان، پا به حیات مادّى و دنیوى ننهاده است. این مرحله، در واقع همان مرحله اى است که خداوند درباره آن می فرماید:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ »(14)؛ «به راستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم».
بر طبق بعضى از آیات، روح انسان ـ که منسوب به خدا است و در این مقام «روح خدا» نامیده می شود ـ براى ورود به عالم مادّه تنزّل مییابد؛ یعنى، با حفظ هویّت اصلى خویش، آن صفات و کمالات در او کم رنگ و کم رنگ تر میگردد. این محدودیّت و کم رنگى، به دلیل حجاب هایى است که روح انسان را فرا می گیرد. در واقع، کمالات و خصوصیات وجودى تجلیّات روح خدا، در این سیر نزولى، از مراتب و منازل مختلف گذر می کند و به منزل واپسین میرسد و در بدن انسانى ظاهر می گردد.
براى مثال نورى را فرض کنید که از نقطه اى سرچشمه می گیرد. این نور بسیار صاف، روشن، پاک و بیرنگ است. در برابر این نور، حجاب هاى شیشه اى متنوّع و متعدّد، با رنگ ها و تیرگیهاى مختلف، یکى پس از دیگرى قرار میگیرند. نور با آن صفا، روشنى، پاکى و بیرنگى، به شیشه اوّل ـ که داراى رنگ و تیرگى مخصوصى است ـ میرسد و از آن عبور می کند. پس از این عبور، در فاصله بعدى به شیشه دوّم برخورد و از آن عبور می کند و رنگ و تیرگى بیشترى کسب می کند. به همین ترتیب، مسیر خود را ادامه می دهد و دوباره تیرگیهاى بیشترى به خود می گیرد، تا در نهایت به آخرین شیشه و مانع میرسد و رنگ و خصوصیات آن هم به او اضافه می شود و به صورت نورى ضعیف، توأم با رنگ ها و تیرگیهاى بسیار در میآید. در این هنگام، کسى که این نور را میبیند، چنین میپندارد که موجودیّت این نور و اوّل و آخرش، همین است. او از حقیقت امر اطّلاعى ندارد و نمیداند که اصل این نور، به صورت دیگرى بوده و در ابتدا نورى شفاف، بیرنگ و پاک بوده است. حال اگر فرد مطّلعى او را از جریان امر باخبر کند و به او بگوید این نور اصلش چنین نبوده؛ بلکه صورت هاى شفاف ترى دارد و در نهایت هم داراى یک صورت اصلى بسیار صاف، وسیع و پاک است و تو میتوانى با کنار زدن این شیشه ها و حجاب ها، به آن دست یابى؛ کمک بزرگى به او کرده و آگاهى فوق العاده مهمّى در اختیار او قرار داده است.
مثال انسان، مانند همین نور و قرار گرفتن او در این عالم مادّى، همچون عبور نور از شیشه هاى تیره و روشن است. خداوند متعال ما را به چنین امرى آگاه ساخته است:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ »(15)«به راستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم، سپس او را به پست ترین [مراتب] پستى بازگردانیدیم».
البته همچنان که نور از شیشه هاى تار گذشته، هنوز به اصل و منشأ خود متّصل است، انسان تنزّل یافته نیز به اصل و منشأ خود (روح خدا) متّصل است.(16)
با دقّت در مطالب پیش گفته، به خوبى روشن می شود. آیاتى که نگاه مثبت به انسان داشته، او را موجودى برتر و بلکه برترین موجود امکانى معرّفى می کند ـ موجودى که ارزش هاى والا و متعالى در او یافت می شود ـ همه و همه بیانگر ویژگیهاى حقیقت اصلى انسان و همان «روح خدا»یى است که تنزّل یافته است.(17)امّا آیاتى که انسان را نکوهش کرده و او را موجودى پست و فرودست و گاهى پست ترین خلایق میشمارد، بیانگر خصایص انسان تنزّل یافته اى است که در همان مرتبت و منزل متوقّف مانده است.(18)
به هر حال، انسان اصلش آن و تنزّل یافته اش چنین است:
زانکه دارد خاک شکل اغبرى
وز درون دارد صفات انورى
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ
باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ
ظاهرش گوید که ما اینیم و بس
باطنش گوید نکو بین پیش و پس
ظاهرش منکر که باطن هیچ نیست
باطنش گوید که بنماییم بیست
* * *
زانکه ظاهر خاک اندوه و بلاست
در درونش صد هزاران خنده هاست
ظاهرت از تیرگى افغان کنان
باطن تو گلستان در گلستان(19)
* * *
اما داستان روح انسانى که از اصل خود دور افتاده، بدین جا ختم نمی شود. خداوند متعال در آیات گوناگون، این حقیقت را براى ما بازگفته است که همه جهان هستى ـ از جمله انسان ـ به عالم بالا بازخواهند گشت و فرجام تمامى امور و پایان زندگى، به سوى خداوند و از آنِ او است:
«وَ إِلَى اللّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ »(20)«و فرجام کارها به سوى اوست»
«وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ »(21)«و فرجام همه کارها از آنِ خداست»؛
«وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ »(22)«و [همه] کارها به سوى خدا بازگردانده می شود»؛
«اللّهُ یَبْدَوا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ »(23) «خداى متعال خلق را آغاز می کند و سپس خلق را برگشت می دهد؛ سپس [شما انسان ها] به سوى خداى متعال برگشت داده می شوید»
بر این اساس هدف، غایت، فرجام و آرمانى که اسلام براى بشر تصویر کرده است، فقط خداوند است و بس. آدمى با جدا شدن از اصل و حقیقت خویش (روح خدا)، دوباره به سوى خداوند در حرکت است و در واقع تمامى جهان به سوى آن هدف در سیلان و جریانند و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه بدانیم و چه ندانیم، رو به سوى آن هدف و غایت داریم. هدفى که ماوراى زندگى و عالم مادّى؛ بلکه محیط بر عوالم بالاتر، برتر و دیگر است:
«إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ »(24)
بنابراین، هدف از زیستن آدمى در این دنیا، بازگشت به اصل خویش و بازگشت به سوى خداوند است.
به بیان دیگر، انسان تنزّل یافته، باید تلاش کند تا دوباره خود را پاک گرداند و کمالات از دست رفته، محدود شده و یا زیر حجاب قرار گرفته خود را باز یابد. به حقیقت اصلى خود نایل شده، در موطن حقیقى و قرب حضرت حق راه یابد.
امّا چگونگى رسیدن به این هدف و کیفیّت این بازگشت را نیز خداوند متعال، روشن ساخته است. او رسالت تبیین این چگونگى را بر دوش برترین انسان ها (پیامبران) قرار داده است و در واقع در پرتو پیروى از ایشان و عمل به هدایت ها، ارشادات و تعالیم آنان است که آدمى میتواند به اصل خود (حقیقت انسانیّت و روح خدا) که هدف اصلى، اصیل و اساسى زندگى او است، دست یازد. به بخشى از آیات قرآن در این باره توجّه فرمایید:
1. «…فَاتَّقُوا اللّهَ یا أُولِى الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً. رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ… »(25) «پس اى خردمندانى که ایمان آورده اید! از خدا بترسید. به راستى که خدا سوى شما تذکارى فروفرستاده است: پیامبرى که آیات روشنگر خدا را بر شما تلاوت می کند، تا کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند، از تاریکی ها به سوى روشنایى بیرون برد»
این آیات بیانگر این حقیقت است که پیامبران آمده اند تا با دستگیرى انسان، او را از تاریکیهایى که به واسطه تنزّلش از موطن اصلى خود، در آن افتاده است، خارج ساخته و او را به سوى نور ـ که همان حقیقت انسان و «روح خدا» بودن او است ـ ببرند.
2. «یا أَیُّهَا النَّبِىُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً. وَ داعِیاً إِلَى اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً »(26) «اى پیامبر! ما تو را [به سِمت] گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستادیم؛ و دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى تابناک».
این عبارات نیز به خوبى نشانگر این حقیقت است که بعثت پیامبران، براى دعوت به سوى حضرت حق است و آنان همچون چراغى تابناک، روشنگر راه آدمى در رسیدن به مقصود و هدف زندگیاند.
چون رسید اندر سبا این نور شرق
غلغلى افتاد در بلقیس و خلق
روح هاى مرده جمله پر زدند
مردگان از گور تن سر بر زدند
یکدگر را مژده میدادند، هان
نک ندایى میرسد از آسمان
زان ندا دینها همى گردند گبز
شاخ و برگ دل همى گردند سبز
از سلیمان آن نفس چون نفخ صور
مردگان را وا رهانید از قبور(27)
* * *
ناگفته نماند که قرآن کریم، ایمان و عمل صالح را دو رکن اساسى و دو ره توشه مهم، براى رسیدن به هدف حقیقى و اصلى انسان در زندگى، تلقّى کرده است.
3. «لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ. إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ »(28)«به راستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم. سپس او را به پست ترین [مراتب] پستى بازگردانیدیم؛ مگر کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند که پاداشى بیمنّت خواهند داشت».
4. «إِنَّ الاْءِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ… »(29)«واقعا انسان دستخوش زیان است؛ مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند…»
براساس آیات قرآن چند نکته روشن می شود:
یکم . هدف زندگى خارج از آن و در پایان راه آن قرار دارد، نه در متن آن.
دوّم . هدف زندگى رسیدن و بازگشت به حقیقت اصلى خود؛ یعنى، «حقیقت انسان» و «روح خدا» است.
سوّم . خداوند چگونگى و کیفیت رسیدن به این هدف را توسّط پیامبران براى ما روشن ساخته است.
چهارم . ایمان و عمل صالح، دو رکن اصلى و مهم براى نیل به هدف حقیقى زندگى تلقّى شده است.
براساس این نتیجه گیرى، روشن می شود که هدف زندگى براى نوجوان، جوان، دانشجو، کارگر، کارمند، پزشک، عارف، هنرمند، معلم، زن، مرد و در یک کلمه «انسان»، یکسان است و البتّه هر کس به اندازه ایمان و عمل صالح خود، میتواند به هدف حقیقى زندگى دست یابد.
معناى این سخن آن است که عارف بودن یا مذهبى بودن، لزوما از هنرمند بودن، یا جوان بودن یا پزشک و کارگر بودن جدا نیست؛ بلکه صاحبان هر شغل و حرفه و دارندگان هر ذوق و طبعى، میتوانند با شناخت صحیح هدف زندگى و چگونگى رسیدن به آن و به کار بستن اعمال، عقاید، اوصاف و اخلاق خاصى و در یک کلام «ایمان و عمل صالح»، در سیر به سوى خداوند و بازگشت به حقیقت انسانى شرکت جویند.
سوگمندانه باید گفت: ما در اثر غفلت و مهجور بودن از اینکه در چه مقام و منزلتى بودیم و اکنون چه گشته ایم، رنج نبرده و آسوده خاطریم! امّا اهل معرفت و جان سوختگانى هستند که از این غربت بسیار، در رنج اند و روحشان در آرزوى بازگشت به عالم بالا، بیآرام و قرار و در انتظار پرواز و خالى کردن قالب بدن است.
این افسوس بزرگ و غم جانسوز هجران را عبدالرحمان جامى در شرح این دو بیت از مولانا جلال الدین رومى:
بشنو از نى چون حکایت می کند
وزجداییها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
این گونه میسراید:
حبّذا روزى که پیش از روز و شب
فارغ از اندوه و آزاد از طرب
متّحد بودیم با شاه وجود
حکم غیریّت به کلّى محو بود
بود اعیانِ جهان بیچند و چون
ز امتیاز علمى و عینى مصون
نى به لوح علمشان نقش ثبوت
نى ز فیض خوان هستى خورده قوت
نى ز حق ممتاز و نى از یکدگر
غرقه دریاى وحدت سربه سر
ناگهان در جنبش آمد بحر جود
جمله را در خود ز خود بیخود نمود
امتیاز علمى آمد در میان
بینشانى را نشان ها شد عیان
واجب و ممکن ز هم ممتاز شد
رسم و آیین دویى آغاز شد
بعد از آن، یک موج دیگر زد محیط
سوى ساحل آمد ارواح بسیط
موج دیگر زد پدید آمد از آن
برزخ جامع میان جسم و جان
پیش آن کز زمره اهل حق است
نام آن برزخ مثال مطلق است
موج دیگر نیز در کار آمده
جسم و جسمانى پدیدار آمده
جسم هم گردید طورا بعد طور
تا به نوع آخرش افتاده دور
نوع آخر آدم است و آدمى
گشته محروم از مقام محرمى
بر مراتب سرنگون کرده عبور
پایه پایه ز اصل خویش افتاده دور
گر نگردد باز مسکین زین سفر
نیست از وى هیچ کس مهجورتر
نى که آغاز حکایت می کند
زین جداییها شکایت می کند
* * *
امید آنکه خداوند همه انسان هاى حقیقت جو را در شناخت هدف زندگى و رسیدن به آن، یارى دهد و ما را از اهل معرفت و نوشندگان شراب وصل گرداند.(30)

عمومیّت معاد
پرسش 5 . آیا معاد و بازگشت براى همه موجودات است، یا منحصر به انسان می باشد؟
از نظر آیات قرآن، معاد و برگشت به سوى خداوند سبحان، یک مسئله کلّى و عام بوده و مخصوص انسان نیست. با دقّت و تدبّر در نکات و تعبیرات قرآن، به این حقیقت پى میبریم که آفرینش و ایجاد هر موجودى، ملازم با برگشت دادن آن است؛ یعنى، اعطاى وجود به هر موجودى از جانب حضرت حق، توأم با خصوصیت سیر و حرکت آن به سوى او است و وجود هر موجودى، برگشت به سوى خداوند را اقتضا می کند.
به عبارت دیگر، مبدأ متعال در متن ذات هر موجودى، این برگشت و حرکت را قرار داده است. هستى از خداوند، سرچشمه می گیرد و به سوى او بازگشت می کند و این، براساس عشق هر موجودى نسبت به کمال بالاتر و در نهایت نسبت به کمال بینهایت است.
هر موجودى به تناسب رتبه وجودى خود، از شعور برخوردار است و قبل از هر چیز، رو به جمال مطلق و خیر محض دارد و او را مییابد و چون مییابد، به او عشق میورزد و به سوى او در حرکت است.
در اینجا به بعضى از آیات قرآنى ـ که دلالت بر عمومیّت و کلّیّت معاد دارد ـ اشاره می شود:
1. «اللّه یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ »(31)«خداى متعال خلق را آغاز می کند و سپس آن را اعاده و برگشت می دهد و سپس شما انسان ها به سوى خداوند برگشت داده می شوید»
این آیه با توجّه به برگشت کلّى، مسئله معاد انسان ها را به آنان خاطر نشان ساخته، این حقیقت را بیان می کند که بر اساس قانون کلّى «اعاده»، مستثنا بودن انسان ها مفهومى ندارد.
2. «أَوَلَمْ یَرَوْا کَیْفَ یُبْدِءُ اللّه الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللّه یَسِیرٌ. قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللّه یُنشیء النَّشْأَةَ الاْخِرَةَ إِنَّ اللّه عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ »(32)«آیا ندیده اید که خداوند، چگونه آفرینش را آغاز می کند، سپس آن را بازمیگرداند؟ در حقیقت، این [ کار] بر خدا آسان است . بگو: در زمین بگردید و بنگرید چگونه آفرینش را آغاز کرده است . سپس[ باز] خدا است که نشئه آخرت را پدید میآورد . خدا است که بر هر چیزى توانا است» .
بر اساس این دو آیه ـ که در مورد ارشاد مردم و سرزنش غافلان از برگشت به سوى خداوند است ـ خداوند متعال، میخواهد این حقیقت را به انسان ها بفهماند که چون آفرینش، بر اساس مشیّت و اعاده حق، به سوى او در حرکت و برگشت است و این یک سنّت کلّى حاکم بر موجودات؛ شما انسان ها نیز از این قانون کلّى مستثنى نیستید؛ بلکه قطعه اى از هستى میباشید که به سوى او باز میگردید.
3. «قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکَائِکُمْ مَنْ یَبْدَءُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ قُلِ اللّه یَبْدَءُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فَأَنّى تُؤْفَکُونَ »(33) «[ به مشرکان] بگو: آیا از شریکان تخیّلى و مصنوع شما، چنین موجودى پیدا می شود که خلق و ایجاد کند و سپس آنچه را که خلق کرده است، اعاده و برگشت دهد؟ [ به آنان] بگو: این خداى متعال است که خلق می کند و سپس خلق را اعاده و برگشت می دهد»
در این آیه، علاوه بر اشاره به اصل اعاده کلّ هستى، به این حقیقت هم اشاره شده که این برگشت و معاد، یکى از مظاهر قدرت مطلقه خداوند سبحان است. این آیات و آیات فراوان دیگر، حکایت از این حقیقت می کند که آفرینش هر موجود و هر مخلوقى، به دنبال خود اعاده آن موجود و مخلوق را میآورد. به عبارت دیگر، «اراده و مشیّت حق»، اعاده هر مخلوق و برگشت دادن هر موجودى است که پا به عرصه وجود میگذارد و این مسئله منحصر در انسان نیست.(34)

مبانى معاد
پرسش 6 . معاد بر چه اصولى مبتنى است؟
مسئله معاد و کلّیت آن، یکى از سنّت هاى الهى میباشد که بر چند اصل کلّى حاکم بر هستى مبتنى است که به اختصار به آنها اشاره می شود:
یک . اصل بقا
یکى از اصول کلّى حاکم در وجود، آن است که هر موجودى پس از آنکه پا به عرصه وجود گذاشت، دیگر معدوم نمیگردد (به این معنا که از صفحه وجود برچیده شده و باطل محض گردد). آنچه که به نظر ما معدوم میآید، صورت عوض کردن است؛ نه آنکه معدوم شود.
به بیان دیگر موجود، تحوّل و تبدّل دارد و صورت عوض می کند؛ ولى معدوم نمی گردد.
دو . اصل حرکت
بر طبق این اصل، همه موجودات در حرکت اند؛ یعنى، هر موجودى در مسیر خاص خود، بر اساس قوانین حساب شده به حرکت افتاده و پیوسته در حرکت میباشد تا اینکه به مبدأ متعال برسد. آنچه در نظام وجود دیده می شود، مسئله حرکت و در نتیجه آن، تبدّل ها، تحوّل ها، صیرورت ها، شدن ها وصورت عوض کردن ها است؛ نه نابودى و بطلان محض و از صفحه وجود برچیده شدن.
سه . اصل علّت و معلول
این اصل که مبتنى بر اصل سابق است، بیانگر این حقیقت و سنّت حاکم بر هستى است که در حرکت موجود آفریده شده، مرحله اوّل حرکت، نسبت به مرحله بعدى سازنده است و هر مرحله بعدى، نسبت به مرحله قبلى نتیجه و معلول است.
به بیان دیگر قدم هاى اوّل حرکت، سازنده قدم هاى بعدى و قدم هاى بعدى معلول قدم هاى اوّل است.
چهار . اصل تبعیّت نتیجه حرکت از چگونگى حرکت
بر اساس این اصل ـ که در واقع بیان دیگرى از اصل قبل است ـ نتیجه حرکت، دقیقا تابع حرکت و چگونگى آن است؛ یعنى، دو موجود که داراى جهاز وجودى متفاوتیاند و براى هر کدام مسیر خاص حرکت وجود دارد، در پایان حرکت، دو نتیجه متفاوت خواهند داشت. براى مثال دانه گندم ـ که داراى جهاز خاص وجودى است و مسیر خاصى دارد ـ وقتى شروع به حرکت می کند، در یکى از مقاطع، به صورت سنبل در می آید. در مقابل، دانه درخت ـ که داراى جهاز وجودى دیگر و مسیر دیگرى است ـ وقتى حرکت می کند، در نقطه اى از نقاط حرکت، به صورت درخت معیّنى در میآید. هر دوى این دانه ها، حرکت کرده اند؛ اما چون هر کدام داراى جهاز وجودى مخصوص است و هر کدام به تناسب جهاز خود، راه و مسیر خاصى دارد و هر یک، از راه و مسیر خود پیش رفته است؛ طبعاً دو حرکت متفاوت تحقّق می یابد. پس دو نتیجه گوناگون بر این دو حرکت مختلف، مترتّب می گردد و هرگز این دو حرکت، از دو موجود با دو جهاز در دو مسیر، به یک نتیجه منتهى نمی گردد.
این اصول چهارگانه، در مسئله معاد و بازگشت وجود، ثابت است؛ زیرا اگر پرسیده شود: به چه دلیل همه هستى و موجودات، برگشت دارند و به سوى مبدأ وجود (ذات اقدس اله) در حرکت اند؟ پاسخ میدهیم: هر وجودى که به وجود میآید، دیگر معدوم نخواهد شد (اصل بقا) و همواره در حرکت و تحوّل و تبدّل است (اصل حرکت).
این حرکت ها، متوجّه یک نقطه خاص؛ یعنى، ذات مقدس حق است و هر مرحله از حرکت این موجود، سازنده حرکت بعد و حرکت بعد، نتیجه و معلول حرکت قبل است (اصل علّت و معلول). هر موجودى، بر اساس نوع و چگونگى حرکت، نتیجه خاص حرکت خویش را خواهد دید (اصل تبعیت نتیجه حرکت از چگونگى حرکت)(35)؛ چنان که سرانجام فردى «بهشت» و فرجام دیگرى چه بسا «جهنم» خواهد شد.

پی نوشت ها :
1. بحارالانوار، ج 6، ص 249، باب 8، احوال البرزخ.
2. آل عمران 3، آیه 191.
3. نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، کلمات قصار 48، ص 369: «الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْیِ».
4. اسفار اربعه، ملاصدرا، ج 8، ص 355.
5. نهج البلاغه، خطبه 133، ص 132: «وَ الْبَصِیرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ وَ الْأَعْمَى لَهَا مُتَزَوِّدٌ».
6. مثنوى معنوى، دفتر چهارم، بیت 2988 و 2989.
7. اسراء 17، آیات 21 ـ 18.
8. مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابیات 1746 ـ 1755.
9. گفتنى است، این هدف ـ که گاهى از آن تعبیر به غایت نیز می شود ـ با علت غایى ـ که در فلسفه از آن سخن میرود ـ متفاوت است. براى آشنایى تفصیلى از تفاوت ها و تشابه هاى علت غایى و غایت نگا: محمدتقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه، ج 2، صص 89 ـ 114.
10. نگا: تکاپوگر اندیشه ها زندگى، آثار و اندیشه هاى استاد محمدتقى جعفرى، عبداللّه نصرى، ص 220.
11. مؤمنون23، آیه 12، حجر(15)، آیه 26، صافات(37)، آیه 11.
12. حجر15، آیه 29؛ ص(38)، آیه 72؛ سجده(32)، آیه 10.
براى آگاهى تفصیلى از این موضوع نگا: معارف قرآن، محمدتقى مصباح یزدى، ج 1ـ3، صص 447 ـ 450.
13. نگا: مقالات، محمد شجاعى، ج 1، صص 22 ـ 26.
14. تین 95، آیه 4.
15. تین95، آیه 4 و 5.
16. براى آشنایى بیشتر با این موضوع نگا: مقالات، محمد شجاعى، ج 1، صص 31 ـ 40.
17. مانند سوره هاى بقره 2، آیه 30؛ انعام (6)، آیه 165؛ اعراف (7)، آیه 172؛ روم(30)، آیه 30، احزاب(33)، آیه 72 و… .
18. مانند سوره هاى: حج22، آیه 66؛ فصلت(41)، آیه 51؛ علق(96)، آیایت 6 و 7، اسراء(17)، آیه 100، یونس(10)، آیه 12 و… .
19. مثنوى معنوى، دفتر چهارم، ابیات 1007 ـ 1010 و 1013 و 1024.
20. لقمان31، آیه 22.
21. حج 22، آیه 41.
22. آل عمران 3، آیه 109.
23. روم 30، آیه 11.
24. بقره2، آیه 156.
25. طلاق65، آیات 10 و 11.
26. احزاب33، آیات 45 و 46.
27. مثنوى معنوى، دفتر چهارم، ابیات 839 ـ 843.
28. تین95، آیات 4 ـ 6.
29. عصر103، آیه 2 و 3.
30. جهت آگاهى بیشتر ر.ک:
الف. فلسفه و هدف زندگى، محمدتقى جعفرى.
ب. زندگى ایده آل و ایده آل زندگى، محمدتقى جعفرى.
ج. انسان از دیدگاه اسلام، عبداللّه نصرى.
د. فلسفه و هدف زندگى، زین العابدین قربانى.
ه. هدف زندگى، شهید مرتضى مطهرى.
و. انسان از آغاز تا انجام، علامه سیدمحمدحسین طباطبایى، ترجمه، تحقیق و تعلیقه از صادق لاریجانى الزهراء، تهران.
ز. مقالات، محمد شجاعى (سروش، تهران، ج اول).
31. روم 30، آیه 11.
32. عنکبوت 29، آیات 19 و 20.
33. یونس 10، آیه 34.
34. ر.ک: بازگشت به هستى، محمد شجاعى، صص 54 ـ 69؛ معاد یا بازگشت به سوى خدا، همو، ج 1، صص 10 ـ 47.
35. ر.ک: بازگشت به هستى، محمد شجاعى، صص 71 ـ 74؛ معاد یا بازگشت به سوى خدا، همو، ج 1، ص 81.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد