خانه » همه » مذهبی » مریض صلواتی می پذیرم!

مریض صلواتی می پذیرم!


مریض صلواتی می پذیرم!

۱۳۹۲/۰۷/۲۹


۱۲۳ بازدید

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - مریض صلواتی می پذیرم!

چند وقت پیش با پزشکی در مطبش آشنا شدم دکتر متخصص امراض کودکان بود. تابلوی کنار در مطبش زده بود و نوشته بود مریض صلواتى مى پذیرم، کنجکاو شدم و یک وقت گرفتم تا علتش را جویا شدم ایشون ایطنور بیان کردند: چند سال قبل چکى از بانک نقد کرده و بیرون آمدم تا از باجه تلفن تماس بگیرم، کنار بانک، دست فروشى بساط باطرى ، ساعت ، فیلم و اجناس دیگرى گسترده بود، دیدم مقدارى هم سکه ۲ ریالى در بساطش ریخته است . جلو رفتم، یک تومان به او دادم و گفتم ۲ ریالى بده، او با خوشروئى یک تومانم را پس داد و ۲ عدد سکه هم بدستم داد و گفت: اینها صلواتى است، گفتم یعنى چه؟ گفت: براى سلامتى خودت صلوات بفرست و سپس اشاره به نوشته اى که روى میزش بود، کرد (۲ ریالى صلواتى موجود است!) باورم نشد، ولى چند نفر دیگر هم مراجعه کردند و به آن ها هم سکه صلواتی داد.گفتم: مگر چقدر درآمد دارى که این همه ۲ ریالى را مجانى مى دهى؟ باکمال سادگى گفت : ۲۰۰ تومان که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و براى اینکه کار مردم را راه بیندازم دو ریالى مى گیرم و صلواتى مى دهم .

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - مریض صلواتی می پذیرم!

چند وقت پیش با پزشکی در مطبش آشنا شدم دکتر متخصص امراض کودکان بود. تابلوی کنار در مطبش زده بود و نوشته بود مریض صلواتى مى پذیرم، کنجکاو شدم و یک وقت گرفتم تا علتش را جویا شدم ایشون ایطنور بیان کردند: چند سال قبل چکى از بانک نقد کرده و بیرون آمدم تا از باجه تلفن تماس بگیرم، کنار بانک، دست فروشى بساط باطرى ، ساعت ، فیلم و اجناس دیگرى گسترده بود، دیدم مقدارى هم سکه 2 ریالى در بساطش ریخته است . جلو رفتم، یک تومان به او دادم و گفتم 2 ریالى بده، او با خوشروئى یک تومانم را پس داد و 2 عدد سکه هم بدستم داد و گفت: اینها صلواتى است، گفتم یعنى چه؟ گفت: براى سلامتى خودت صلوات بفرست و سپس اشاره به نوشته اى که روى میزش بود، کرد (2 ریالى صلواتى موجود است!) باورم نشد، ولى چند نفر دیگر هم مراجعه کردند و به آن ها هم سکه صلواتی داد.گفتم: مگر چقدر درآمد دارى که این همه 2 ریالى را مجانى مى دهى؟ باکمال سادگى گفت : 200 تومان که 50 تومان آن را در راه خدا و براى اینکه کار مردم را راه بیندازم دو ریالى مى گیرم و صلواتى مى دهم .

مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کرده بودند ، بعد از یک عمر که براى پول دویدم و حرص زدم ، دیدم این دست فروش از من خوشبختر است که یک چهارم از مالش را براى خدا مى دهد، در صورتى که من تاکنون به جرأت مى توانم بگویم یک قدم خالصانه به راه خدا نرفتم و یک مریض مجانى نیز نپذیرفته ام ! احساساتى شدم و ده تومان به طرف او گرفتم ، آن جوان با لبخندى مملو از صفا گفت : براى خدا دادم که شما را خوشحال کنم. این بار یک صد تومانى به طرفش بردم و او باز همان حرف اولش را تکرار کرد، من که خیلى به غرور تشریف داشتم مثل یخى که در تابستان در گرماى شدید خورشید باشد، آب شدم ! به او گفتم چکار مى توانم بکنم؟ گفت: خیلى کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشک هستم، گفت: آقاى دکترشبهاى جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتى بپذیر، نمى دانید چقدر ثواب دارد؟ صورتش را بوسیدم و در حالى که گریان شده بودم، خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم دگرگون شده بودم ، ما کجا و اینها کجا؟

از آن روز دادم تابلویى در اطاق انتظار مطبم نوشتند به این مضمون : « شبهاى جمعه مریض صلواتى مى پذیرم .» رفقا و دوستانم طعنه ام زدند و آشنایان هم، اما گفته هاى آن دست فروش در گوشم همى طنین انداز بود و این بود جرس بیدارى وجدانی که من را به اردوگاه جلالت و مقام انسانیت سوق داد و گلواژه نوع دوستى را در کویر لم یزرع فکرش شکوفا نمود.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

مریض صلواتی می پذیرم!


مریض صلواتی می پذیرم!

۱۳۹۲/۰۷/۲۹


۱۲۳ بازدید

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - مریض صلواتی می پذیرم!

چند وقت پیش با پزشکی در مطبش آشنا شدم دکتر متخصص امراض کودکان بود. تابلوی کنار در مطبش زده بود و نوشته بود مریض صلواتى مى پذیرم، کنجکاو شدم و یک وقت گرفتم تا علتش را جویا شدم ایشون ایطنور بیان کردند: چند سال قبل چکى از بانک نقد کرده و بیرون آمدم تا از باجه تلفن تماس بگیرم، کنار بانک، دست فروشى بساط باطرى ، ساعت ، فیلم و اجناس دیگرى گسترده بود، دیدم مقدارى هم سکه ۲ ریالى در بساطش ریخته است . جلو رفتم، یک تومان به او دادم و گفتم ۲ ریالى بده، او با خوشروئى یک تومانم را پس داد و ۲ عدد سکه هم بدستم داد و گفت: اینها صلواتى است، گفتم یعنى چه؟ گفت: براى سلامتى خودت صلوات بفرست و سپس اشاره به نوشته اى که روى میزش بود، کرد (۲ ریالى صلواتى موجود است!) باورم نشد، ولى چند نفر دیگر هم مراجعه کردند و به آن ها هم سکه صلواتی داد.گفتم: مگر چقدر درآمد دارى که این همه ۲ ریالى را مجانى مى دهى؟ باکمال سادگى گفت : ۲۰۰ تومان که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و براى اینکه کار مردم را راه بیندازم دو ریالى مى گیرم و صلواتى مى دهم .

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - مریض صلواتی می پذیرم!

چند وقت پیش با پزشکی در مطبش آشنا شدم دکتر متخصص امراض کودکان بود. تابلوی کنار در مطبش زده بود و نوشته بود مریض صلواتى مى پذیرم، کنجکاو شدم و یک وقت گرفتم تا علتش را جویا شدم ایشون ایطنور بیان کردند: چند سال قبل چکى از بانک نقد کرده و بیرون آمدم تا از باجه تلفن تماس بگیرم، کنار بانک، دست فروشى بساط باطرى ، ساعت ، فیلم و اجناس دیگرى گسترده بود، دیدم مقدارى هم سکه 2 ریالى در بساطش ریخته است . جلو رفتم، یک تومان به او دادم و گفتم 2 ریالى بده، او با خوشروئى یک تومانم را پس داد و 2 عدد سکه هم بدستم داد و گفت: اینها صلواتى است، گفتم یعنى چه؟ گفت: براى سلامتى خودت صلوات بفرست و سپس اشاره به نوشته اى که روى میزش بود، کرد (2 ریالى صلواتى موجود است!) باورم نشد، ولى چند نفر دیگر هم مراجعه کردند و به آن ها هم سکه صلواتی داد.گفتم: مگر چقدر درآمد دارى که این همه 2 ریالى را مجانى مى دهى؟ باکمال سادگى گفت : 200 تومان که 50 تومان آن را در راه خدا و براى اینکه کار مردم را راه بیندازم دو ریالى مى گیرم و صلواتى مى دهم .

مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کرده بودند ، بعد از یک عمر که براى پول دویدم و حرص زدم ، دیدم این دست فروش از من خوشبختر است که یک چهارم از مالش را براى خدا مى دهد، در صورتى که من تاکنون به جرأت مى توانم بگویم یک قدم خالصانه به راه خدا نرفتم و یک مریض مجانى نیز نپذیرفته ام ! احساساتى شدم و ده تومان به طرف او گرفتم ، آن جوان با لبخندى مملو از صفا گفت : براى خدا دادم که شما را خوشحال کنم. این بار یک صد تومانى به طرفش بردم و او باز همان حرف اولش را تکرار کرد، من که خیلى به غرور تشریف داشتم مثل یخى که در تابستان در گرماى شدید خورشید باشد، آب شدم ! به او گفتم چکار مى توانم بکنم؟ گفت: خیلى کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشک هستم، گفت: آقاى دکترشبهاى جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتى بپذیر، نمى دانید چقدر ثواب دارد؟ صورتش را بوسیدم و در حالى که گریان شده بودم، خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم دگرگون شده بودم ، ما کجا و اینها کجا؟

از آن روز دادم تابلویى در اطاق انتظار مطبم نوشتند به این مضمون : « شبهاى جمعه مریض صلواتى مى پذیرم .» رفقا و دوستانم طعنه ام زدند و آشنایان هم، اما گفته هاى آن دست فروش در گوشم همى طنین انداز بود و این بود جرس بیدارى وجدانی که من را به اردوگاه جلالت و مقام انسانیت سوق داد و گلواژه نوع دوستى را در کویر لم یزرع فکرش شکوفا نمود.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد