خانه » همه » مذهبی » مزایای دانش اسلامی روابط بین‌الملل نسبت به مدل‌های بدیل چیست؟

مزایای دانش اسلامی روابط بین‌الملل نسبت به مدل‌های بدیل چیست؟


مزایای دانش اسلامی روابط بین‌الملل نسبت به مدل‌های بدیل چیست؟

۱۳۹۳/۰۶/۳۱


۱۰۳ بازدید

عهدنامه وستفالیا، یک بخش مهم از زندگیِ بشری را نادیده گرفت و آن زیست معنوی بشر بود. انقلاب اسلامی یک پهنه وسیعی از زندگی بشری را مجدداً به عرصه سیاست و روابط بین‌الملل وارد کرد و آن نگاه دین گرایانه بود.

در یک نگاه- مردم‌سالاری دینی دو تجلی دارد، یک تجلی سیاسی که همان «نظام» می‌شود و یک تجلی اجتماعی که «جامعه ولایی» است.

– ما آن بخش از تئوری‌های آن‌ها در حوزه مادی‌گرایانه را نفی نمی‌کنیم؛ منتهی کافی نمی‌دانیم و می‌گوییم زندگی یک جنبه و ابعاد دیگری هم دارد که همان مبانی معرفتی اسلامی است: خدا، معنویت، روح و آخرت.

عهدنامه وستفالیا، یک بخش مهم از زندگیِ بشری را نادیده گرفت و آن زیست معنوی بشر بود. انقلاب اسلامی یک پهنه وسیعی از زندگی بشری را مجدداً به عرصه سیاست و روابط بین‌الملل وارد کرد و آن نگاه دین گرایانه بود.

در یک نگاه- مردم‌سالاری دینی دو تجلی دارد، یک تجلی سیاسی که همان «نظام» می‌شود و یک تجلی اجتماعی که «جامعه ولایی» است.

– ما آن بخش از تئوری‌های آن‌ها در حوزه مادی‌گرایانه را نفی نمی‌کنیم؛ منتهی کافی نمی‌دانیم و می‌گوییم زندگی یک جنبه و ابعاد دیگری هم دارد که همان مبانی معرفتی اسلامی است: خدا، معنویت، روح و آخرت.

– مشکلی که وجود دارد این است که قبل از آنکه مبانی معرفتی خودمان و مبانی هستی‌شناسی، انسان‌شناسی و روش‌شناسی اسلامی را بشناسیم، می‌رویم به سراغ اقداماتی بر نظریات غربی.

– وقتی‌که بدون شناخت مبانی خود حرکت کنیم، اسیر و جذب می‌شویم؛ برای اینکه آن‌ها مسائل‌شان عموماً تک‌بعدی است در‌حالی‌که مبانی ما چند بُعدی است.

– مکتب انقلاب که همان مکتب اسلام است با توجه به واقعیت‌های موجود، واژه‌ها و مفاهیم جدیدی را ارائه داد. «استکبار» و «استضعاف» واژه‌های جدیدی بود که وارد روابط بین‌الملل شد.

– در طرح تحول علوم سیاسی، هیچ درسی از غرب را بیرون نریختیم بلکه نگاهمان توصیفی انتقادی است. یعنی در عین اینکه گفتیم جان لاک، هابز، مونتسکیو و غیره چه گفته‌اند، نقدشان نیز کرده‌ایم.گروه بین الملل برهان/ پس از فروپاشی نظام دوقطبی تئوری‌های زیادی ازجمله «پایان تاریخ» آقای فوکویاما، «برخورد تمدن‌های» آقای هانتینگتون و «نظم نوین جهانی» آقای جورج بوش پدر؛ ارائه شد ولی هیچ‌کدام مجال عملیاتی شدن نیافت. تئوری‌های غربی با نگاه مادی به روابط بین‌الملل که اصل را بر قدرت می‌داند، با تقسیم کشورهای مختلف به دو اردوگاه سلطه‌گر و سلطه‌پذیر، نظام بین‌الملل را بر این مبنا شکل دادند. ولی پس از پیروزی انقلاب اسلامی که اساس آن ضدیت و شکستن نظام سلطه بود، ماهیت نظام بین‌الملل به چالش کشیده شد و این چارچوب‌ها بهم ریخت. انقلاب نشان داد که خود به‌عنوان یک ابرقدرتِ فرهنگی جدید، توانسته است نظام بین‌المللی جدیدی شکل بدهد. انقلاب اسلامی منبع قدرت جدیدی عرضه کرد و آن‌هم تکیه به عنایت و قدرت الهی است.

بررسی نقش تأثیر انقلاب اسلامی بر مباحث بین‌الملل، نقش گفتمانی انقلاب اسلامی در حوزه سیاست‌ورزی در عرصه بین‌المللی، اهمیت توجه به ابعاد فرهنگی نگریستن به جهان بین‌الملل، لزوم توجه به انقلاب در حوزه دانش روابط بین‌الملل و تمرکز دانش‌پژوهان ایرانی روابط بین‌الملل به مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی و آن‌چه به عنوان دانش بومی روابط بین‌الملل می‌توان از آن یاد کرد، سبب شد تا به سراغ دکتر منوچهر محمدی، استاد تمام روابط بین‌الملل، دارای دکترای مطالعات بین‌الملل از دانشگاه کارولینای جنوبی شهر کلمبیای آمریکا و رئیس کارگروه تحول و ارتقاء علوم سیاسی برویم و گفت‌وگویی با ایشان داشته باشیم. متن کامل این گفتگو به شرح زیر می باشد:

آقای دکتر، گفتمان انقلاب اسلامی در دورانی که توانسته به متن سیاسی و اجتماعی برگردد و توفق یابد، چه دستاوردهای تئوریکی در عرصه نظریه‌پردازی و عملی داشته است که بتوان با احتساب آن جامعه نخبگانی در حوزه علم سیاست و روابط بین‌الملل را درباره‌ی وجود «ابعاد قانع کننده و علمی این رشته از منظر بومی» قانع کرد؟

رهبر معظم انقلاب اخیراً جمله‌ای را سه مرتبه مطرح کردند که جا دارد یک نگاه کلان و یک نگاه فراگیر به حادثه انقلاب اسلامی بیندازیم، نگاه‌های جزئی و نگاه به حوادث میانه‌ی راه و افت‌وخیزها خیلی خوب نیست. باید در سطح افکار عمومی نگاه کلان و فراگیر به انقلاب اسلامی زنده شود.

اولین دستاورد انقلاب اسلامی، ایجاد نظام دینی کارآمد در دنیای پست‌مدرن است. سیصد سال می‌گفتند که دوره‌ی دین گذشت و این نگاه، یک نگاه احتجاری است؛ ولی انقلاب اسلامی یک نظام دینی کارآمد و موفق را با منابع قدرت جدید در سطح بین‌الملل ارائه داد.

دومین دستاورد آن، شکل‌گیری «جامعه ولایی» در تقابل با «جامعه مدنی» است که اگر یادتان باشد رهبر‌معظم‌انقلاب، زمانی آن را «مدینه‌النبی» می‌گفتند. درواقع بنده «جامعه ولایی» را به‌اصطلاحِ لغوی جعل کردم که متشکل از «رهبری» و «مکتب ولایی» و «امت ولایتمدار» است و برای آن نقش‌ها و اثراتی که داشته است، تعریف کردم. «جامعه ولایی» تابه‌حال سه نقش را بازی کرده، یکی این‌که پشتیبان نظام سیاسی بوده است، دوم اینکه خنثی‌کننده همه توطئه‌های براندازی بوده که بنده 18 توطئه را در این مدت احصا کردم و سوم این‌که تداوم‌بخش انقلاب بوده است.

اولین دستاورد انقلاب اسلامی، ایجاد نظام دینی کارآمد در دنیای پست‌مدرن است. سیصد سال می‌گفتند که دوره‌ی دین گذشت و این نگاه، یک نگاه احتجاری است؛ ولی انقلاب اسلامی یک نظام دینی کارآمد و موفق را با منابع قدرت جدید در سطح بین‌الملل ارائه داد.

اگر نسل جوان ما امروز می‌تواند با همان شور و حرارت، حتی بهتر از نسل سال 57 و 58، از انقلاب درک داشته باشد، ناشی از «جامعه ولایی» است. اگر جامعه ولایی نبود یقیناً شما راجع به انقلاب هیچ ذهنیتی پیدا نمی‌کردید. مطلب بعدی که بیان شده این است که خواص و نخبگان تا زمانی مشروعیت و مقبولیت دارند که خودشان را در درون این جامعه ولایی تعریف کنند، اگر زاویه گرفتند و حاشیه رفتند سقوط ایشان قطعی است، بدون اینکه عده و عده‌ای با خودشان ببرند؛ این خیلی مهم است.

در کشورها و جوامع دیگر وقتی یک نخبه جدا شود، جمعیتی را به دنبال خودش می‌برد. در ایران آن مرجع‌تقلیدی که بیش از امام مقلد داشت وقتی‌ سقوط کرد یک نفر قطره اشکی هم برایش نریخت. بنی‌صدر 85 درصد آراء مردم را داشت ولی وقتی‌که سقوط کرد مجبور شد با چادر و آرایش زنانه فرار کند. حالا بروید جلو، این ناشی از استحکام جامعه ولایی است که در هیچ کشور دیگری و در هیچ جامعه دیگری وجود ندارد.

مردم‌سالاری دینی دو تجلی دارد، یک تجلی سیاسی که همان «نظام» می‌شود و یک تجلی اجتماعی که «جامعه ولایی» است. این‌ مباحث به این شکل در هیچ‌یک از کتاب‌ها بحث نشده است، معمولاً هم مردم را مشغول می‌کنند به مسائل خرد امثال فساد سه هزارمیلیاردی و … مردم را به این چیزها سرگرم می‌کنند که مأیوس بشوند.

آقای دکتر، از نظر شما از نگاه تئوری‌پردازی روابط بین‌الملل که حوزه تخصصی شما هم هست، مشکل اصلی تئوری‌پردازیِ غربیِ روابط بین‌الملل که اساساً ایجاب می‌کند به‌جای آن جایگزینی به نام تئوری پردازی اسلامی روابط بین‌الملل به وجود آید، چیست؟

تئوری‌پردازی غربی‌ها دو جنبه دارد، یک جنبه، جنبه‌ی مادی نگاه کردن به روابط بین‌الملل است که اصل را بر قدرت می‌دانند، معروف هم هست که می‌گویند «قدرت از لوله توپ برمی‌خیزد»، «هرکس قدرت مادی قوی‌تری داشت او برنده است». سیاست دیپلماسی «قایق‌های توپ‌دار» هم در بُعد دیپلماسی معروف است. این یک نوع از تئوری‌پردازی است که یک اشکالی نسبت به نظریه‌پردازی است و در غرب هست.

جنبه دوم جنبه معنوی و فرهنگی است که با توجه به تحولاتی که در جهان بعد از انقلاب اسلامی رخ ‌داد و انقلاب اسلامی چارچوب‌های نظام بین‌الملل را بهم ریخت، به وجود می‌آید. حضرت امام‌(ره) [با تاکید بر همین جنبه دوم] در همان سال 1341-1342 فرمودند جنگ میان شرق و غرب جنگ واقعی نیست بلکه جنگ زرگری بر سر تقسیم منافع است. جنگ واقعی میان مستکبرین و مستضعفین است. یک‌طرف استکبار جهانی است و طرف دیگر توده‌های مردم در همه کشورها که جبهه مستضعفین هستند.

تئوری‌پردازی غربی‌ها دو جنبه دارد، یک جنبه، جنبه‌ی مادی نگاه کردن به روابط بین‌الملل است که اصل را بر قدرت می‌دانند، معروف هم هست که می‌گویند قدرت از لوله توپ برمی‌خیزد، هرکس قدرت مادی قوی‌تری داشت او برنده است. سیاست دیپلماسی قایق‌های توپ‌دار هم در بُعد دیپلماسی معروف است. این اشکالی است که وجود دارد و در غرب هست.

بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد -که آمریکا به دنبال نظم تک‌قطبی بود – یک نظام جدیدی در حال شکل‌گیری است و آن شکل‌گیری دو اردوگاه است (کلمه قطب را بکار نبردم). یکی اردوگاه سلطه‌گران که مجموعه دولت‌های سلطه‌گر و تحت سلطه هستند، اعم از اینکه خودشان سلطه‌گر باشند یا دولت‌های دیگرِ تحت‌فشار آن‌ها مثل عربستان سعودی و غیره. در طرف دیگر، اردوگاه سلطه‌ستیزان که توده‌های ملت‌ها و دولت‌های برخاسته از مردم هستند. این‌ها در مقابل این سلطه قیام کردند و دیگر سلطه‌پذیر نیستند. البته این حرف را هشت سال پیش هم در کتاب «آینده نظام بین‌الملل و سیاست خارجی جمهوری اسلامی» بیان کرده بودم، تازه آن زمان نه بیداری اسلامی بود نه امثال تسخیر وال‌استریت؛ ولی پیش‌بینی کردم که این اتفاق می‌افتد. اصولاً انقلاب اسلامی ماهیت نظام بین‌الملل را متحول کرد و نشان داد که خود به‌عنوان یک ابرقدرت جدید، ابرقدرت فرهنگی جدید، توانسته است نظام بین‌المللی جدیدی شکل بدهد که زیربنای قرآنی هم دارد. شما از قرآن به‌راحتی می‌توانید این نظام را استخراج کنید. چه می‌شود که آمریکا در همه برخوردهایش با انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در عراق شکست می‌خورد، در افغانستان شکست می‌خورد، در سوریه شکست می‌خورد و در خود ایران بارها شکست می‌خورد؟ برای اینکه این پدیده‌ی جدید را که بُعد معنوی دارد و مبانی و منابع قدرت جدیدی را ارائه داده، نشناخته است. چه چیزی ماشین عظیم پیچیده آمریکا را در صحرای طبس نابود کرد؟ چیزی جز خدا بود؟ که امام می‌فرمایند آن شن‌ها مأمور خدا بودند.

البته تابه‌حال سعی کرده‌اند به این بعد معنوی نظریه نزدیک بشوند، منتهی باز هم از دیدگاه مادی خودشان. آقای هانتینگتون که در نظریه گفتگوی‌تمدن‌ها مطرح می‌کند که دولت-ملت‌ها کاره‌ای نیستند و بعد می‌گوید که گسل میان تمدن غرب و تمدن اسلام خونین هست، در حقیقت دارد به زبان دیگری اذعان به توان اسلام می‌کند. تمدن اسلامی بمب اتم و امثال آن را که ندارد، منتهی او نمی‌خواهد مستقیماً به این واقعیت اعتراف کند.

لذا واقعاً ما باید نگاه جدیدی داشته باشیم. بنده این نظریه‌ی برخورد با سلطه را در اندونزی ارائه دادم، در دانشگاه دورهام در انگلیس ارائه دادم و هیچ‌کس نتوانست به آن ایرادی بگیرد و بگوید که نه خیر شما حرفتان بی‌ربط است. آن‌ها چیزی که الآن می‌گویند و در واقع آخرین حرفشان، دو چیز است: یکی حرف آقای ریچارد هاس است که می‌گوید ما وارد دنیای بی‌قطبی شدیم؛ این آخرین مقاله اوست. ریچارد هاس رئیس شورای روابط خارجه امریکا است. یک حرف دیگر اخیراً بعد از جریان اوکراین و جریان سوریه گفتند که نظام سلطه جهانی امریکا سقوط کرد. این دو اعتراف جدید آن‌ها است که هژمونی امریکا سقوط کرد. اما خیلی برایشان مشکل است که بگویند اصلاً دیگر ما کاره‌ای نیستیم و به‌خاطر ظلمی که 300 سال بر جامعه بشری وارد کردیم جامعه جهانی علیه ما قیام کرده و رهبری آن هم با جمهوری اسلامی و مسلمان‌ها است. البته این حرف را «توین بی» زد. او 30 سال پیش از پیروزی انقلاب در کتاب «تمدن در بوته آزمایش»، بسیار جالب گفت که اسلام آرمیده است ولی اگر پرولتاریای جهانی قیام کند- خب پرولتاریا چه کسانی هستند؟ همان توده‌های مردم هستند که آگاه شدند، اصلاً پرولتر یعنی کارگر آگاه- و به‌دنبال رهبری بگردد، این خفته اگر به‌اندازه خفتگان هفت‌گانه هم در خواب بوده باشد، بیدار خواهد شد و پژواک‌های آن دنیا را به لرزه درخواهد آورد و در انتها می‌گوید که «دور باد آن زمان!» سی سال بعد در 1979 این اتفاق افتاد و بسیاری از سران آمریکا و صهیونیست‌ها اذعان کردند که زلزله‌ی عجیبی اتفاق افتاده است.

بنابراین ضرورت دارد با توجه به اینکه 35 سال از انقلاب اسلامی می‌گذرد، ما تئوری پردازی کنیم و نظریات خودمان که هم با معیارهای اسلامی‌مان و هم با واقعیت‌های موجود تطبیق می‌کند، تئوریزه نماییم.

ریچارد هاس رئیس شورای روابط خارجه امریکا می‌گوید ما وارد دنیای بی‌قطبی شدیم؛ یک حرف دیگر هم اخیراً بعد از جریان اوکراین و جریان سوریه گفته شد که نظام سلطه جهانی آمریکا سقوط کرد. این دو اعتراف جدید آن‌ها است که هژمونی آمریکا سقوط کرد.

یک ایرادی که معمولاً به نگاه معنویت‌گرایانه‌ی تئوری‌پردازی می‌گیرند این است که بعضی از تئوری‌ها در عرصه روابط بین‌الملل -مثل سازه‌انگاری و قرائت‌های جدید فرهنگ‌گرایی و لیبرالیسم- وجود دارند که آن‌ها هم به این مسئله‌ی معنویتی و هویتی، دقت و توجه می‌کنند؛ بنابراین اصلاً چه لزومی هست که قرائت جدیدی برای تحلیل پدیده‌های بین‌المللی و تبیین آن‌ها از منظر دینی وجود داشته باشد؟

بحث اینجا این هست که در سال 1648 هنگام امضای عهدنامه وستفالیا، یک بخش مهم از زندگیِ بشری را نفی کردند و نادیده گرفتند و آن چند عنصر بود: یکی زندگی معنوی بشر؛ گفتند زندگی بشر فقط همین بعد مادی است. فقط همین دنیا هست و این دنیا فقط مادیات است، یعنی روح را نفی کردند، معنویات را نفی کردند، آخرت را نفی کردند و گفتند وجود ندارد. درنتیجه بخش مهم و عظیمی از زندگی بشر را نفی کردند. دوم اینکه خالق همه جهان و افلاک را هم نفی کردند. گفتند اگر خدایی هم هست در دل ما است و نقشی ندارد. مسیحیت هم این را پذیرفت؛ ولی اسلام و انقلاب اسلامی یک پهنه وسیعی از زندگی بشری را که یک واقعیت هم بود، مجدداً به عرصه سیاست و روابط بین‌الملل وارد کرد که عملاً هم مصداق پیدا کرد و با مصادیق نشان داده شد که واقعیت چیز دیگری است؛ بنابراین ضرورت دارد که ما نگاهمان را از نگاه مادی‌گرایانه برداریم و یک نگاه اسلام‌گرایانه و دین‌گرایانه داشته باشیم چون دین مادیات را نفی نمی‌کند ولی می‌گوید که علاوه بر اینکه مادیات هست چیزهای دیگری هم وجود دارد و خیلی وسیع‌تر هم هست.

در حوزه معرفت‌شناختی هم همین‌طور؟

بله مبانی معرفتی ما متفاوت است. گفتمان‌های سازه‌انگاری و امثال پست‌مدرنیتی، هنوز همان نگاه ماتریالیستی و سکولاریستی را دارند، مثلاً می‌گویند فرهنگ نقش دارد ولی این فرهنگ هم جزئی از زندگی مادی بشری است. پس نتیجه فرقی ندارد و آن‌هم ما را به ناکجاآباد می‌برد چون نگاه، همان نگاهِ مادی‌گرایانه صرف است.

حتی وقتی ونت می‌گوید انگاره‌ها هستند که پدیده‌ها را می‌سازند آنجا هم بازدارد می‌گوید این «من» هستم که انگاره‌ها را به وجود می‌آورم و این درواقع همان بُعد مادی است.

بله احسنت! یعنی اینکه خداوند، قادر متعال هست و ذی‌مدخلِ در زندگی ما، این با قرآن ما تطبیق می‌کند. وقتی‌که در قرآن می‌فرماید: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»؛ وقتی می‌فرماید: «و ما رمیت إذ رمیت ولکن الله رمی» یعنی من حضور دارم، من در زندگی شما مشارکت دارم، اگر یک‌چیزی را بخواهم می‌شود اگر نخواهم نمی‌شود. خب این را کدام اندیشمند و تئوریسین غربی ارائه می‌کند؟

هیچ کدام؛ حتی اگر ارائه هم کند، نگاه کارکردی به آن دارد.

دقیقاً، آقای هارولد براون وزیر دفاع امریکا، روز بعد از آن حادثه‌ای که 8 فروند بالگرد آن‌ها آتش گرفت و در صحرای طبس سوخت، مصاحبه‌ای می‌کند و یک جمله‌ی خیلی جالب می‌گوید که اعتراف به عجز خودشان و عجز در تحلیل‌هایشان است؛ می‌گوید ما 170 سال هوای صحرای کویر را بررسی کردیم و تنها شبی که در این 170 سال اصلاً باد و طوفان نبود آن شب را برای عملیات انتخاب کردیم و اصلاً فکر نمی‌کردیم باد باشد، چون 170 سال طوفان نشده بود. بااین‌وجود فیلترهایی قوی هم برای بالگردهایمان نصب کرده بودیم. یکی از خبرنگاران می‌گوید پس چه شد؟ می‌گوید نمی‌دانم! گویا آیت‌الله‌خمینی در بالکن خانه‌اش ایستاد و با اشاره هر دستش یک بالگرد افتاد! این عین جمله‌ اوست. این مطلب یعنی عجز تئوری‌ها و چارچوب‌های فکری آن‌ها. این یعنی عاجز هستیم از اینکه بتوانیم بفهمیم چه اتفاقی افتاده است، البته اگر بخواهند یک روزی اعتراف کنند و بگویند که ما 300 سال اشتباه کردیم.

بعد از جریان نظام دوقطبی تئوری‌های زیادی را ارائه دادند ازجمله «پایان تاریخ» آقای فوکویاما، «برخورد تمدن‌های» آقای هانتینگتون و «نظم نوین جهانی» آقای جورج بوش پدر؛ ولی هیچ‌کدام عملیاتی نشد. درواقع غرب دیگر دارد اعتراف می‌کند به عجز خودش در اینکه بتواند یک گفتمان یا یک نظام جدیدی برای روابط بین‌الملل ارائه کند. درحالی‌که به مدت 300 سال با قدرتی که داشتند، می‌توانستند حرف‌هایشان را پیاده کنند. نظریه «برادران بزرگ‌تر» آقای روزولت بعد از جنگ جهانی دوم، نظریه «دولت فدرال جهانی» آقای ویلسون، نظریه «موازنه قوا» انگلیس، همه‌ی این‌ها عملیاتی شد چون قدرت کاملاً در اختیارشان بود و می‌توانستند مهره‌چینی کنند و هر طرفی که می‌خواهند مسیر را انتخاب کنند؛ ولی بعد از انقلاب اسلامی چون اساس آن ضدیت و شکستن نظام سلطه بود مطلب طور دیگری شد و حالا ما هستیم که باید نظام جدیدی به جهان ارائه بدهیم.

بعد از جریان نظام دوقطبی تئوری‌های زیادی را ارائه دادند ازجمله «پایان تاریخ» آقای فوکویاما، «برخورد تمدن‌های» آقای هانتینگتون و «نظم نوین جهانی» آقای جورج بوش پدر؛ ولی هیچ‌کدام عملیاتی نشد. ولی بعد از انقلاب اسلامی چون اساس آن ضدیت و شکستن نظام سلطه بود مطلب طور دیگری شد و حالا ما هستیم که باید نظام جدیدی به جهان ارائه بدهیم.

آقای دکتر، به نظر شما آیا علت تفوق فضای گفتمانی در حوزه قدرت نرم برای جمهوری اسلامی، این نیست که با ورود به عصر جهانی‌شدن و از بین رفتن فضای مرزی، آگاهی‌ها منتقل شده و این آگاهی است که توفق پیدا کرده و درواقع علت برتری جمهوری اسلامی برتری این آگاهی و قدرت‌نرم آن است؟

این ‌یک شعبه و علت آن است که آن‌هم باز مبنای قرآنی دارد «إن الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم»؛ یعنی صرف آگاهی نیست، مسئله‌ی مهم این است که خداوند در صورت آگاهی و تغییر در نفس انسان‌ها به کمک می‌آید و الا اگر بخواهیم صرفاً به همان آگاهی بشر نگاه کنیم، باز هم نگاهمان مادی‌گرایانه خواهد بود؛ ولی خداوند می‌گوید هر کاری با اسباب خودش است؛ بنابراین ما باید مجدداً قرآن را بازخوانی کنیم و از درون قرآن واقعیت‌ها را در جامعه تئوری‌پردازی و گفتمان‌سازی کنیم. باید بتوانیم در درون تئوری‌هایمان گفتگوهای جدیدی مطرح و به دنیا عرضه کنیم. ما برای دنیا حرف قوی داریم چون با مصادیقش هم تطبیق می‌کند. امروز به‌راحتی می‌توانیم بگوییم که دیگر کشورِ جهان‌سومی به آن معنا که آن‌ها می‌گفتند، نیستیم و البته خودشان کم‌وبیش به این اذعان دارند.

از لحاظ علمی و اقتصادی؟

نه‌فقط این، بلکه از لحاظ اینکه ما منبع قدرت جدیدی عرضه کرده‌ایم و آن‌هم تکیه به عنایت الهی است و با اطمینان روبه‌جلو حرکت می‌کنیم. وقتی‌که حضرت امام می‌فرماید «ما امریکا را زیر پا می‌گذاریم»، شعار نمی‌دهد، اصلاً ایشان اهل شعار نیست، بلکه با اطمینان این را می‌گوید. وقتی به امام(ره) گفتند آن‌ها بمب اتم دارند، ایشان با خنده فرمودند که ما هم خدا را داریم؛ یعنی ما به یک منبع عظیم قدرت وصل هستیم که می‌توانیم حرف خود را پیش ببریم. وقتی شما نگاه می‌کنید به همین ماجرای سوریه، تمام قدرت‌های جهانی اعم از منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای، بسیج شدند که بشار اسد را سرنگون کنند، آن‌چنان بسیج شدند که خود بشار اسد هم دیگر سلب امید کرده بود ولی یک نفر می‌گوید بشار می‌ماند و پیروز می‌شود و آن رهبر معظم انقلاب است و همان هم می‌شود. این‌ها مصداق هست یا نیست؟ اصلاً روز اولی که ماجرای سوریه شروع شد، همه حتی در داخل کشور خودمان هم می‌گفتند که حداکثر تا دو ماه کار بشار اسد تمام است.

بنابراین ما وظیفه داریم، لکن متأسفانه چند مشکل در مسیر نخبگان و اندیشمندان ما وجود دارد: اول اینکه خودشان را دست‌کم می‌گیرند، دوم اینکه می‌گویند مرغ همسایه غاز است!

ما آن بخش از تئوری‌های آن‌ها در حوزه مادی‌گرایانه را نفی نمی‌کنیم؛ منتهی کافی نمی‌دانیم و می‌گوییم زندگی یک جنبه و ابعاد دیگری هم دارد که همان مبانی معرفتی اسلامی است: خدا، معنویت، روح و آخرت.

آقای دکتر، در صحبت‌هایتان یک اشاره‌ای به حاشیه رفتن دین در حوزه روابط بین‌الملل کردید. اگر ممکن است بفرمایید چه دلایلی سبب شد تا از سال 1648 به بعد، دین چه در حوزه عملی و چه در حوزه تئوریک روابط بین‌الملل به حاشیه برود و چه منافعی پشت سر این ماجرا بود؟

دین به حاشیه نرفت بلکه دینداران به حاشیه رفتند. دیندارانی که ادعای دین می‌کردند به علت اینکه از دین جدا شدند به حاشیه رفتند. امپراتوری عثمانی نماینده اسلام بود ولی مطلقاً بویی از اسلام نبرده بود و در حکومتشان اسلام نقشی نداشت بلکه همانند حکومت‌های پادشاهی قبل از اسلام ایجاد شده بود -‌اصلاً امپراتوری یعنی چه؟!- امپراتوری روم هم که نماینده مسیحیت بود دچار خرافات عظیمی شده بود که در‌واقع دیگر اثری از خود مسیحیت نبود؛ علم و دانش را ضد دین می‌دیدند و اندیشمندان را با آتش می‌سوزاندند، در مرکز تفتیش عقاید قرن شانزدهم گالیله بیچاره را به محاکمه کشاندند که چرا گفتی زمین گرد است؟!

دادگاه انگیزاسیون

بله بنابراین حقیقتاً ما از حکومت‌هایی که به نام دین حاکم بودند و سمبل و نماینده‌ی حکومت‌های دینی به شمار می‌آمدند ولی در ‌واقع حکومت‌های دینی نبودند، ضربه خوردیم. ضددینی‌ها و سکولارها خمیرمایه‌ی حکومت را گرفتند و به نام مدرنیزاسیون پیش رفتند؛ بنابراین اگر یک نوع جدایی دین از سیاست حاکم شد و یک نوع ضدیتِ با دین شد، به خاطر امپراتوری عثمانی و امپراتوری روم بود. این‌ها دنبال قدرت بودند، دنبال حاکمیت خودشان بودند و اصلاً برایشان اهمیت نداشت که دین در میان مردم رواج دارد یا ندارد؛ به قول مرحوم سید جمال: «به غرب رفتم، اسلام را دیدم ولی مسلمان ندیدم و به شرق آمدم مسلمان دیدم ولی اسلام را ندیدم!». در‌واقع نه واتیکان، نه مسیحیت و نه پاپ بلکه خود توده‌ها دیدند که این مسیر صداقت، امانت، نظم و غیره چیز خوبی است و از آن استفاده کردند منتهی استعمار کردند، استثمار هم کردند و آنچه به درد خودشان می‌خورد، در مورد حاکمیت استفاده کردند و لذا 300 سال حاکم شدند و دین را به حاشیه راندند.

جناب دکتر، به دنبال همین موضوع، این بحث مطرح می‌شود که چه انگیزه‌ای سبب می‌شود تا از منظر غربی‌ها و رسانه‌های همسویشان در سطح بین‌المللی، دین متهم اصلی خشونت‌ها و افراطی‌گری‌ها باشد؟

چون می‌خواستند دین را کنار بگذارند طبیعتاً بخش‌هایی از دین را انتخاب می‌کردند که خشونت در آن بود. مصداق آن را هم داشتند یعنی دیکتاتوری‌های حاکم، دیکتاتوری کلیسا، دیکتاتوری عثمانی که یک فرد می‌توانست به‌راحتی و به هر شکل مخالفینش را به جوخه اعدام بسپارد. درحالی‌که «اشداء علی الکفار» را می‌گرفتند ولی «رحماء بینهما» را نمی‌دیدند؛ بنابراین آن چیزی که آن‌ها مطرح می‌کردند دینی بوده که آن زمان به نام دین حاکم بوده است. درعین‌حال به این معنا نیست که آن‌ها خودشان خشن نبودند؛ چنانکه تجربه تاریخ نشان می‌دهد که بیشترین خشونت‌ها و بی‌رحمی‌ها به‌وسیله استعمارگران و برده‌داران انجام‌شده است. در‌واقع بعد از عهدنامه وستفالیا اجازه داده شد که استثمار، استعمار و بردگی رواج پیدا کند. بیشترین جنگ‌ها کجا صورت گرفت؟ بی‌رحمانه‌ترین جنگ‌ها کجا صورت گرفت؟ در میان دینداران صورت گرفت یا در میان بی‌دین‌ها؟ جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم میان خود این سکولارها و دولت‌هایی که خودشان را در رأس نظام سلطه می‌دانستند، بر سر تقسیم منافع صورت گرفت. حرف‌های آن‌ها برای توجیه خودشان هست و نباید فریب این حرف‌ها را بخوریم. ما باید واقعیت‌ها را ببینیم. به‌راحتی آدم می‌کشند و منطقشان این است که هر چیز برای من خوب است، خوب است و هر چیزی هم برای من بد است، بد است. آقای روزولت برای اینکه وارد جنگ جهانی دوم بشود، با دست خودش سه هزار آمریکایی را نابود کرد و به هواپیماهای ژاپنی گرا داد تا بمباران کنند. مشاورینش به او گفتند چند هزار آمریکایی از بین می‌روند ولی او گفته بود می‌ارزد که این‌ها از بین بروند تا ما وارد جنگ شویم. چون بیشترین سود از ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم را خود آمریکا برد؛ صاحبان صنایع پیچیده نظامی‌شان، قدرت پیدا کردند. آلمان، انگلیس و فرانسه ضعیف شدند و آمریکا قدرت برتر شد؛ بنابراین ما نباید فریب این‌ها را بخوریم، همین الآن می‌دانیم که چه ظلمی نسبت به سیاهان و رنگین‌پوستان در خود آمریکا صورت می‌گیرد؛ بنده در آن‌جا چهار سال شاهد این موضوع بودم. دروغ می‌گویند، دروغ! یک دوستی داشتم سیاه‌پوست و مسلمان بود، زندان افتاد؛ در زندان هم دنبالش می‌کردند که او را بکشند، چون احساس می‌کردند که این خطرناک است. مالکوم ایکس را چه کسی کشت؟ اف بی آی.

آنکه می‌گوید من رئالیسم و واقع‌گرا هستم، واقعیت‌ها را فقط در جنبه مادی می‌بیند. آن‌کسی که می‌گوید من ایدئالیسم هستم، نگاه ایدئالی او هم به همان جنبه‌ی مادی زندگی است. ما می‌گوییم هم واقع‌گرا هستیم و هم آرمان‌خواه. آرمان‌ها چراغ راه ما و واقعیت‌ها امکانات ما است و لذا ما خودمان را «آرمان‌خواه واقع‌گرای اسلامی» می‌دانیم.

مزایای تئوری‌پردازی اسلامی روابط بین‌الملل نسبت به مدل‌های رقیبش ازجمله رئالیسم، لیبرالیسم و تئوری‌های نوظهور سازه‌انگاری، پست‌مدرن و … چیست؟

ما آن بخش از تئوری‌های آن‌ها در حوزه مادی‌گرایانه را نفی نمی‌کنیم؛ منتهی کافی نمی‌دانیم و می‌گوییم زندگی یک جنبه و ابعاد دیگری هم دارد که همان مبانی معرفتی اسلامی است: خدا، معنویت، روح و آخرت. ما به آن‌ها می‌گوییم شما این قسمت‌ها را کلاً نفی می‌کنید لکن ما جنبه مادی زندگی را اصلاً نفی نمی‌کنیم ولی می‌گوییم این جنبه‌ی مادی زندگی، جنبه بسیار کوچکی از نظام خلقت است؛ لذا آنکه می‌گوید من رئالیسم و واقع‌گرا هستم، واقعیت‌ها را فقط در جنبه مادی می‌بیند. آن‌کسی که می‌گوید من ایدئالیسم هستم، نگاه ایدئالی او هم به همان جنبه‌ی مادی زندگی است. ما می‌گوییم هم واقع‌گرا هستیم و هم آرمان‌خواه. آرمان‌ها چراغ راه ما و واقعیت‌ها امکانات ما است و لذا ما خودمان را «آرمان‌خواه واقع‌گرای اسلامی» می‌دانیم؛ یعنی ما واقع‌گرا هستیم که می‌گوییم ظلم نکنید و دروغ نگویید. چون معتقدیم دنیایی که در آن هستیم درواقع مزرعه‌ای است برای دنیایی دیگر: «الدنیا مرزعه الاخره»؛ بنابراین هر کاری که اینجا بکنیم یک نگاه هم به آخرت داریم و لذا ما می‌توانیم از تئوری‌های آن‌ها هم بهره ببریم؛ منتهی باید وسعتش بدهیم. ما فایده‌گر هستیم -یکی از تئوری‌های آن‌ها فایده‌انگاری یا یوتیلیتاریانیسم است- منتهی نه صرفاً فایده‌های مادی دنیایی. قرآن هم می‌فرماید «یاأیها الذین آمنوا هل أدلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب ألیم تؤمنون بالله ورسوله وتجاهدون فی سبیل الله بأموالکم وأنفسکم ذلکم خیر لکم إن کنتم تعلمون» می‌گوید می‌خواهی طریقِ تجارتی خوب، نشانت بدهم؟ آن جهاد در راه خداست؛ این یعنی فایده‌انگاری. مگر این‌ سودانگاری نیست؟ منتهی نه از دیدگاه مادی‌گرایانه غربی بلکه از دیدگاه اسلامی و دینی؛ بنابراین می‌توانیم از آن‌ها استفاده کنیم ولی در پهنه و چارچوب نگاه اسلامی خودمان.

اسلام یک دین جهانی است، برخلاف چیزی که یهودیان می‌گویند که یهودیت فقط برای قوم بنی‌اسرائیل است، ما جهانی‌سازی را قبول داریم منتهی جهانی که حکومتش با آمریکا نباشد، حکومتش با اسلام باشد؛ حکومت جهانی اسلام. در نتیجه شما می‌توانید از ابزارهای آن‌ها هم بهره ببرید منتهی تئوری‌های خودتان را بسازید، نظریات و گفتمان‌های خودتان را بسازید و فقط ترجمه نکنید. متأسفانه بسیاری از روشنفکران و اساتید ما، عیناً نوشخوار می‌کنند و می‌گویند که دنیا، دنیای جهانی است و مرزها برداشته شده است. ما قبول داریم، منتهی نه تحت حاکمیت و کدخدایی آمریکا. اعتقاد داریم که واقعیت این نیست که آمریکا کدخدای دهکده جهانی باشد بلکه واقعیت این است که حکومت اسلام جهانی شود.

در فضای تئوریک معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی و مبانی فرانظریِ به وجود آمدن نظریه اسلامی روابط بین‌الملل، نخبگان علمی چه کارهایی باید انجام بدهند؟ به‌عنوان کشور اسلامی تابه‌حال چه کارهایی باید انجام می‌داده‌اند که انجام ندادند؟ چه کارهایی باید انجام می‌پذیرفت که نظریه اسلامی روابط بین‌الملل بومی شود؟

این کاری بود که ما در طرح تحول و ارتقاء علوم سیاسی انجام دادیم؛ اینکه ابتدا مبنای معرفتی خودمان را بشناسیم، یعنی نخبه و اندیشمند ما باید مبانی معرفتی اسلامی را که معتقدیم دین بر حق و الهی است را بشناسد، سپس با اندیشه‌ها و نظریات غربی از چارچوب مبانی اسلامی برخورد کنیم؛ منتهی مشکلی که وجود دارد این است که قبل از آنکه مبانی معرفتی خودمان و مبانی هستی‌شناسی، انسان‌شناسی و روش‌شناسی اسلامی را بشناسیم، می‌رویم به سراغ اقداماتی بر نظریات غربی. وقتی‌که بدون شناخت مبانی خود حرکت کنیم، اسیر و جذب می‌شویم؛ برای اینکه آن‌ها مسائل‌شان عموماً تک‌بعدی است در‌حالی‌که مبانی ما چند بُعدی است. آن‌ها فقط نگاهشان نگاه مادی است، دو دو تا چهارتاست؛ وقتی می‌گوید من خدا را زمانی قبول دارم که زیر چاقوی جراحی بتوانم تشریحش کنم، مشخص است که اشکالی که وجود دارد.

نخبه و اندیشمند ما باید مبانی معرفتی اسلامی را که معتقدیم دین بر حق و الهی است را بشناسد، سپس با اندیشه‌ها و نظریات غربی از چارچوب مبانی اسلامی برخورد کنیم؛ منتهی مشکلی که وجود دارد این است که قبل از آنکه مبانی معرفتی خودمان و مبانی هستی‌شناسی، انسان‌شناسی و روش‌شناسی اسلامی را بشناسیم، می‌رویم به سراغ اقداماتی بر نظریات غربی.

الآن فرهیختگان و اندیشمندان ما به سراغ اندیشه‌های غربی می‌روند بدون اینکه خودشان را به مبانی معرفتی اسلامی مصلح و مجهز کنند. الآن در همین تحولی که اخیراً به وجود آوردیم، اولین درسی را که برای دانشجوی رشته علوم سیاسی قرار دادیم قرآن و سیاست است؛ یعنی دانشجو ابتدا قرآنی که خودش به آن اعتقاد و باور دارد را در مورد مسائل سیاسی فهم کند. حضرت امام (ره) دو بیان بسیار مهم دارند؛ یکی می‌فرمایند: «والله اسلام تمامش سیاست است» یعنی خیلی بالاتر از آنچه که شهید مدرس نگاه می‌کرد و می‌گفت: «سیاست ما عین دیانت ما و دیانت ما عین سیاست ماست» این یعنی دو چیز هستند ولی این‌ها عین هم هستند ولی امام می‌گوید دین ما کلاً سیاست است. در «کتاب البیع» هم امام جمله دیگری دارند، می‌گویند که «الاسلام هو الحکومه» یعنی اسلام فقط در حکومت خلاصه می‌شود. وقتی از این دریچه نگاه کنید باید همه داده‌های قبلی خود را دور بریزید و در آن‌ها تجدیدنظر کنید که البته این برای بسیاری از اندیشمندان و اساتیدمان خیلی مشکل است؛ فرق هم نمی‌کند حوزوی باشند یا دانشگاهی، حوزوی اصلاً با سیاست کار نکرده و خودش را با مسائل مطهرات، عبادات و امثال این‌ها مشغول کرده است، دانشگاه هم برعکس، خودش را از مسائل دینی جدا کرده و دگر‌اندیش شده است.

مکتب انقلاب اسلامی توانسته چه مفاهیمی را در حوزه تئوریک روابط بین الملل وارد کند؟

مکتب انقلاب که همان مکتب اسلام است با توجه به واقعیت‌های موجود، واژه‌ها و مفاهیم جدیدی را ارائه داد. «استکبار» و «استضعاف» واژه‌های جدیدی بود که وارد روابط بین‌الملل شد و با «امپریالیزم» که کمونیست‌ها به کار می‌بردند، فرق داشت. واژه‌ی «استثمار» نیز از این جمله است.

مکتب انقلاب که همان مکتب اسلام است با توجه به واقعیت‌های موجود واژه‌ها و مفاهیم جدیدی را ارائه داد. «استکبار» و «استضعاف» واژه‌های جدیدی بود که وارد روابط بین‌الملل شد و با «امپریالیزم» که کمونیست‌ها به کار می‌بردند، فرق داشت. واژه‌ی «استثمار» نیز از این جمله است.

انقلاب اسلامی در این زمینه خدمت زیادی کرده است؛ منتهی فرهیختگان، اندیشمندان و نخبگان ما باید این‌ها را نظم بدهند و تئوریزه کنند. حضرت امام‌(ره) می‌فرمایند ما سه نوع سیاست داریم: «سیاست الهی»، «سیاست انسانی» و «سیاست شیطانی»؛ یعنی شیطان را هم وارد سیاست می‌کنند.

در این تحول جدید، هیچ درسی از غرب را بیرون نریختیم بلکه نگاهمان توصیفی انتقادی است. یعنی در عین اینکه گفتیم جان لاک، هابز، مونتسکیو و غیره چه گفته‌اند، نقدشان نیز کرده‌ایم؛ هم نقد بر اساس مبانی اسلامی و هم بر اساس مبانی خودشان و عدم کارآمدی آن‌ها را نیز نشان داده‌ایم.

با تشکر از وقتی که در اختیار برهان قرار دادید.*

*گروه بین الملل برهان/۱۳۹۳/۶/۲۹ |

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد