معجزه و پدیدههاى خارقالعاده و فرا روانشناختى
۱۳۹۲/۱۰/۰۷
–
۳۹۷ بازدید
یکى از واقعیات هستى که هیچ شک و تردیدى در آن نیست، «خوارق عادت» است. به دلیل آنکه تحقق امور خارقالعاده با تحقّق امور عادى فرق دارد، با پیشفرضهاى عرفى و عادى، قابل تصور و تحقق نیستند. از این رو، دیگران از آوردن مثل آن ناتواناند. از دیرباز توجه به چنین امورى و نیز کیفیت تحقق آنها، توجه متکلّمان اسلامى و اهل اندیشه را به خود جلب کرده است. اهل عرف نیز به دلیل برجستگى این امور نسبت به سایر افعال عادى و خارقالعادهبودن آنها در مرحله تحقق و عینیتیافتن از التفات خاص به آنها غافل نبودهاند. تنوع موجود در خوارق عادت، امر دیگرى است که انگیزه اندیشمندان اسلامى و غیراسلامى را در کنکاش، تحقیق و تفحص در کیفیت و نحوه تحقق این امور برانگیخته است.
خوارق عادت مشتمل بر غایتى هستند، ولى از آن روى که در نوع غایت و مشروعیت (به معناى الهى بودن) و عدم مشروعیت با هم مختلفاند، شناخت این امور، امرى لازم و ضرورى به نظر مىرسد. آنچه در پى مىآید، تبیین بعضى از این امور، همچون معجزه، کرامت، سحر، جادو و برخى از امور فراروانشناختى مانند تلهپاتى و هیپنوتیزم و نیز تفاوت آنها با معجزه است:
مفهومشناسى معجزه
اهل لغت در معناى «معجزه» آوردهاند:
معجزه امر خارقالعادهاى است که بشر از آوردن مثل آن ناتوان باشد.[1] و گفتهاند: معجزه به اصطلاح اهل ادب، اسم فاعل از «اعجاز» است و معناى اعجاز به فارسى، ناتوانکردن است؛ یعنى کسى سخنى بگوید، یا عملى انجام دهد که هر کس نتواند چنان سخنى بگوید یا مثل آن عمل را انجام دهد؛ از این رو بنا بر معناى لغوى، مىتوان امور بسیارى را یافت که از بعضى اشخاص ظاهر مىشود و دیگران مانند آن را نمىتوانند بیاورند؛ مانند سحر، کهانت و تسخیر (مثل اینکه از جن کمک مىگیرد و خبر مىدهد)… البته تمام اینها متحقق به اسباب و علل خفیّهاى است که افرادى که از این امور خفیّه و صنایع بىبهرهاند، نمىتوانند مثل آن را بیاورند و چه بسا خیال مىکنند که اینها معجزه حقیقى است.[2]
آنچه بیش از هر چیز در تحقیق و بررسى یک مفهوم داراى اهمیت مىباشد، معناى اصطلاحى آن است.
علّامه حلّى در تعریف اصطلاحى معجزه آورده است:
معجزه این است که پیغمبرى به اجازه و امر خداوند کار خارقالعادهاى را که ممکن و مطابق با عقل است و بر اساس علتى نامرئى صورت مىگیرد و افراد دیگر، هرچند دانشمند و متفکر و نابغه باشند، نمىتوانند انجام دهند، براى اثبات نبوّت خویش از خود نشان مىدهد.[3]
به تعبیر محقق طوسى:
معجزه ثبوت امر غیر معتاد یا نفى امر معتاد است و علاوه بر خارقالعاده بودن، باید مطابق با دعواى کسى که معجزه مىآورد نیز باشد.[4]
ایشان در توضیح تعریف مزبور مىنویسد:
ثبوت امر غیر معتاد (فعلى که طبق عادت نیست) مثل امر منقلبکردن عصا به مار است (چنانکه حضرت موسى (ع) انجام داد) و نفى چیزى که معتاد است؛ مثل منعکردن شخص قادر و توان، از برداشتن حتى کوچکترین اشیا. قید خارقالعاده به جهت آن است که فعل معتاد (فعلى که طبق عادت است) یا نفى فعل غیر معتاد، دلالت بر صدق پیغمبرى نمىکند؛ چراکه فعل معتاد یا نفى فعل غیر معتاد را به هر کس مىتوان نسبت داد و قید مطابق با دعوى بودن بدین منظور که مدعى نبوّت، اگر براى اثبات نبوّت خویش بر بیناکردن شخص نابینا معجزه جارى کند، ولى آن معجزه مطابق با مدّعاى او نباشد؛ مثلاً نهتنها شخص نابینا، بینا نشود، بلکه ناشنوا هم گردد، معلوم مىشود که در ادعایش صادق نبوده است.[5]
چنانکه در قضیه مسیلمه کذّاب آمده است که براى اثبات مدعاى خویش، آب دهان در چاه انداخت تا آب آن زیاد شود؛ ولى آب چاه به جاى فزونى، خشکید.
بنابراین، معجزه حقیقى باید از شرایط زیر برخوردار باشد:
1. خارق عادت بوده و مردم از آوردن مثل آن عاجز باشند.
2. تحقق آن یا به طور مستقیم از جانب خداوند تعالى و یا به امر او باشد. در صورتى که تحقق خارقالعاده از جانب خدا باشد، از مدّعى نبوّت عمل محسوسى صادر نمىشود؛ بلکه پیامبر، تنها وقوع آن را از خدا طلب مىکند، یعنى عمل مستقیماً و بالمباشره به خدا مستند است؛ مانند شقّ القمر، تسبیح سنگ ریزه و مانند آن. و در صورتى که صدور معجزه به امر خداوند باشد، از شخص مدّعى نبوّت و پیغمبرى عمل محسوسى صادر مىشود؛ یعنى خود پیامبر فعل خارقالعاده را انجام مىدهد، اما به اذن الهى؛ مانند خبردادن از غیب، تبدیلکردن عصا به مار و مانند آن.
3. مقارن دعواى نبوت و مطابق با ادّعاى او باشد.
بنابراین، هر فعلى که واجد شرایط مذکور باشد، معجزه بوده و دلیل بر صدق دعواى مدّعى نبوّت است.
کرامت
کرامت، عبارت است از امر خارقالعادهاى که به عنوان دلیل بر ادعاى امامت (یا بدون ادعاى امامت) انجام یابد.[6] از این رو، «اصطلاح کرامت اختصاص مىیابد به سایر خارقالعادههاى الهى که از اولیاى خدا صادر مىشود.»[7]
بنابراین به خوارق عادتى که از اولیاء اللّه (ائمّه اطهار (ع)) صادر مىشود «کرامت» و به خوارق عادتى که از سوى پیامبران صادر مىشود «معجزه» مىگویند. هرچند در صورت تعمیم معناى معجزه به امر خارقالعادهاى که از جانب خداى تعالى یا به امر او باشد، اطلاق معجزه بر کرامت نیز مىتواند صحیح باشد.
تفاوت معجزه با کرامت
نکته قابل توجه در باب تفاوت بین معجزه و کرامت این است که معجزات نبویّه همراه با ادّعاى نبوّت از جانب نبى هستند، ولى کرامات اولیا، مشروط به ادّعاى امامت از جانب کسى نیست، بلکه گاهى با دعواى امامت مقارن است و گاهى بدون دعواى امامت انجام مىگیرد.[8]
نکته دیگر آنکه کرامات اولیاء اللّه با تحدّى صورت نمىپذیرد، اما معجزات با تحدّى[9] مقارن و همراه است. به تعبیر دیگر، معجزه و کرامات از این حیث که هر دو بر اساس ولایت تکوینى نبى و یا امام انجام مىشوند، همانند یکدیگرند، اما چون معجزه همراه با تحدّى نبوّت است؛ یعنى نبى دعوى نبوّت نموده و با انجام معجزه، مبارز مىطلبد، ولى کرامت همراه با ادّعا و تحدّى نمىباشد، با یکدیگر تفاوت دارند.[10]
مناقشات در کرامات اولیا و پاسخ آنها
هرچند صدور کرامات از اولیاءاللّه و ائمّه اطهار (ع) به دلالت روایات و شهادت تاریخ امرى ثابت است، اما با وجود این، مناقشاتى در اصل امکان تحقق آنها صورت گرفته است. در ذیل پس از بیان مهمترین آنها به نقد و بررسى هر یک مىپردازیم.
مناقشه اول
اعتقاد به امکان وقوع چیزى مانند معجزه[11] از سوى غیر نبى، مستلزم الغاء خصوصیت معجزه از معنا و ماهیت آن است و با الغاء خصوصیت معجزه که همان انحصارى بودن آن در انبیاست، تفاوت نبى از غیر نبى از بین رفته و در نتیجه، شناخت نبى و اثبات نبوّت او، که غایت معجزه است، منتفى مىگردد و این نقض غرض صدور معجزه از پیامبران است.
نقد و بررسى: یکى از تفاوتهاى مهم بین معجزه و کرامت –چنانکه گذشت- تحدّى است و امام تحدّى ندارد. بنابراین، صدور کرامات از اولیاءاللّه هیچ محذورى در تشخیص نبى و اثبات نبوتش ایجاد نمىکند. استاد جوادى آملى در تبیین این مسئله مىنویسد:
فرق بین این دو به تحدّى و دعواى نبوّت است و این فرق ثابت است؛ زیرا آن کسى که به ولایت نرسد، فاقد کرامت است. ولى نیز جز از طریق عمل به دستورات نبى نمىتواند به ولایت برسد. پس آن کسى که صاحب کرامت است، مطیع پیامبر و مقرّ به او بوده و هرگز دعوى و تحدّى ندارد. در نتیجه، ظهور کرامت از غیر نبى ممکن است و بهترین دلیل بر امکان آن، وقوعش است؛ زیرا جریان تاریخ، چنان که مستفاد از روایات و احادیث است، شاهد زندهاى است بر ظهور کرامات فراوانى که توسط اولیاى الهى که پیامبر نبودهاند، انجام شده است.[12]
مناقشه دوم
لازمه جواز صدور معجزه از اولیا، تجویز صدور آن از همه افراد است و لازمه صدور آن از همه افراد، کثرت صدور خوارق عادت است و لازمه چنین امرى آن است که خرق عادت، خود عین عادت شود و در این صورت، نه دلیل است بر نبوّت نبى و نه بر کرامت ولى.[13]
نقد و بررسى
1. اگر بنا باشد صدور خارق عادت از اولیا موجب کثرت آن و در نتیجه، عادى شدن آن باشد، همین اشکال درباره معجزه نیز صادق خواهد بود؛ زیرا در فرضى که خداى تعالى پیامبران زیادى را با معجرات مخصوص به خود فرستاده، لازم مىآید خرق عادت موافق عادت شود. اگر مستشکل بگوید: هرچند تکثیر معجزات در پیامبران لازم آید، اما موجب عادى شدن نمىشود؛ یعنى شرط ظهور معجزات کثیره به دست پیامبران، عادى نشدن معجزات است، پاسخ آن است که همین ملاک، یعنى عادى نشدن خارق عادت به واسطه کثرت صدور، درباره کرامت اولیا نیز محقق است؛ یعنى کرامت در اولیا (ع) نیست. هرچند موجب کثرت شود، شرط آن این است که به حدى نرسد که از خارق عادت بیرون رود.[14] به بیان دیگر، ظهور خوارق عادت از سوى اولیا امکان داشته و تکثیر آن هم رواست. البته به گونهاى نیست که به حدّ عادت برسد و عادى شود.
2. مدار در معجزه بر نادرالوقوع بودن آن نیست تا کثرت وقوعش موجب خروج آن از اعجاز شود، بلکه ملاک معجزه دو امر است: اول خارقالعاده بودن (مستند نبودن به اسباب و علل عادیه)؛ دوم از عنایت خاصّه الهیّه بودن؛ بنابراین قلّت وقوع یا کثرت وقوع فعلى، تأثیرى در معجزه بودن و نبودن آن ندارد.[15]
مناقشه سوم
وجود معجزه در غیر انبیا، موجب کمشدن رغبت مردم به انبیا و متفرّقشدن از آنهاست؛ چراکه علّت وجوب اطاعت مردم از انبیا، ظهور معجزه از جانب آنهاست. از این رو، هرگاه غیر انبیا که اطاعت از آنها واجب نیست، در اعجاز شریک انبیا باشند، موقعیت انبیا از بین رفته و موجب قلّت رغبت مردم به آنها مىشود.
نقد و بررسى: وجود اعجاز در غیر انبیا موجب تحقیر و زوال موقعیت والاى انبیا و قلّت رغبت مردم به آنها نیست؛ چراکه انبیا غیر از اعجاز داراى صفات و ملکاتى خاصّ خود هستند که موجب عظمت آنها در نزد مردم مىشود و مشارکت اولیا با انبیا در اعجاز، دلیل بر این نمىشود که در همه چیز با انبیا مشترک هستند. پس انبیا به خاطر فزونى ملکاتى که دارند، مورد بىرغبتى مردم واقع نمىشوند،[16] بلکه مىتوان گفت: این امر موجب جلالت قدر آنان مىگردد؛ زیرا کرامت انبیا به برکت اقتداى مردم به آنان مىباشد.
مناقشه چهارم
اگر ظهور معجزه از انسان صادقى که نبى نیست، جایز باشد، هر آینه اظهار معجزه بر هر کسى که صادق است، جایز خواهد بود.
نقد و بررسى: ملاک اعجاز، تنها صادق بودن صاحب معجزه نیست؛ ملاک دیگرى نیز دارد و آن اینکه انسان، صالح، متعبّد و صاحب منزلت زیادى نزد خداوند باشد و این براى هر مخبر صادقى صحیح نمىآید، بلکه در حقّ پیامبران و اولیاى الهى صادق خواهد بود.[17] علاوه بر آنکه در پیامبر، این معجزه همراه با دعوى نبوّت است.
اعمال مرتاضان
در تعریف افعالى که مرتاضان انجام مىدهند، آوردهاند: «امورى هستند که اسباب و علل عادى نداشته، اما اسباب غیر عادى آنها کمابیش در اختیار بشر قرار مىگیرد و مىتوان با آموزشها و تمرینهاى ویژهاى به آنها دست یافت.»[18]
سحر
یکى از نویسندگان در تعریف «سحر» مىنویسد: در فارسى، به معناى جادویى و افسون است. به عبارت دیگر، نمایشدادن باطل است به صورت حق.[19]
سحر از نظر مفهوم عام که شامل «کهانت» نیز مىباشد، عبارت است از:
الفاظ و اوراد خاص یا اعمال مخصوصهاى که با تکرار و تمرین آنها، انجامدهنده آن بر بعضى از قواى طبیعى و غیرطبیعى تسلّط مىیابد و به نفع خود، آنها را قبضه مىکند؛ با توجه به اینکه تأثیر آن عبارات و کلمات یا ریاضت و اعمال، کاملاً محدود است و در تحت شرایط خاصّ از زمان و مکان معیّن، داراى تأثیر است.[20]
برخى هم آوردهاند: سحر، کارى است که آدمى مىتواند با دمیدن و تکرار بعضى کلمات یا انجام بعضى اعمال، قواى فوقالعاده عظیم جهان را به نفع خود قبضه کند.[21]
در کتاب تاریخ جامع ادیان در بیان امورى که وسیله تسخیر یا غلبه بر قواى غیبى هستند، آمده است:
سه موضوع که بدویان آن را وسیله غلبه بر قوّه و نیروى غیبى مىدانند، عبارتاند از:
1. عقیده به فتیش (fetishism)؛ یعنى استفاده و استمداد از قوّه مخفى و مستور در اشیاى بىجان.
2. دومین طریقه سحرى، شمینیزم است و مقصود از آن، تصرف در قواى روحى و غیبى جهان است. در این طریق، یک نفر «شمن» که داراى اینچنین قوّه غیبى است، در بدن انسان دیگر تأثیر مىکند؛ یعنى روحى معین را از بدن او خارج یا به جسم او داخل مىکند.
3. سومین طریقه، سحر عوامانه است که منحصراً به دست کاهن یا ساحر نیست، بلکه در نزد تمام افراد قبیله یا گروه معمول است که به کمک صاحبان ارواح غیبى و فتیشها یا شمنها، یا بدون آنها، ولى همواره با ترکیباتى معین، با وسایلى ساده و بسیار ابتدایى به خیال خود سعى مىکنند از مضرّات و شرور ارواح موذى جلوگیرى کنند یا ارواح مفید را به نفع خود به کار وادارند.[22]
کهانت
صاحب کتاب تقویم المعارج در بیان «کهانت» آورده است:
عملى بود که سابقاً در میان مردم بود و خلق در زمان فترت که پیامبرى نبود، رجوع به کاهن مىکردند و ایشان بعضى اخبار مىدادند یا راست یا دروغ. وجه اطلاعشان بر غیوب، چند وجه بود: یکى فراست؛ یعنى به واسطه شعورى که داشتند، حدس مىزدند که چنین و چنان مىشود. یا از جهت ذکاى قلب، خبر مىدادند؛ زیرا که از طبع بشر است که هرگاه فى الجمله ریاضتى بکشد، قلب او صاف مىشود و از بعضى چیزها اطلاع به هم مىرساند و بعضى هم از وسوسه شیاطین بود؛ چراکه اگر انسان مرتاض شد و از اهل حق نباشد و خداوند او را حفظ نفرماید، شیاطین به او تعلّق مىگیرند و بعضى اخبار هم براى او مىآورند و اخبار شیاطین به چند وجه بود که بعضى از زمین بود که مىدیدند، اتفاقات عالم را خبر مىآوردند. بعضى هم از اخبار آسمان بود و قبل از بعثت خاتم (ص) شیاطین مىرفتند بالا و استراق سمع مىکردند و بعد از آن خبر مىآوردند براى اولیاى خود و اما الان از بالا رفتن ممنوعاند و خداوند ایشان را منع مىفرماید به واسطه شهب. چنانکه در کتاب مجید خود مىفرماید: (وَ أَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَن یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهَاباً رَّصَداً) (جن: 9)؛ یعنى و بعد از آنکه شیاطین کلمهاى مىشنیدند، بعضى اخبار هم از خود داخل مىکردند و مىگفتند.[23]
با توجه به مطالب یادشده، مىتوان گفت: کهانت نزدیک سحر یا اخصّ از آن است.
شعبده
در تعریف «شعبده» آوردهاند:
تردستى و نیرنگهایى است که حقّه بازها انجام مىدهند و این نیست مگر یک نحوه بازى که با سرعت انجام مىگیرد، به گونهاى که ناظرین ملتفت نمىشوند.[24]
تفاوت معجزه با امور مذکور
آیتاللّه مصباح در این زمینه مىنویسد:
به طور مقدّماتى باید دانست که امور خارقالعاده، امورى هستند که نمىتوان کلیه اسباب و علل آنها را به وسیله آزمایشهاى حسّى شناخت، بلکه شواهدى یافت مىشود که در پیدایش این گونه پدیدهها نوع دیگرى از عوامل مؤثر است و متخصصان علوم مختلف گواهى مىدهند که این کارها بر اساس قوانین علوم مادى و تجربى انجام نمىیابد.[25]
امور خارقالعاده به دو بخش کلى تقسیم مىشوند: 1. امورى که هر چند اسباب و علل مادى ندارند، اما اسباب غیرعادى آنها کمابیش در اختیار بشر قرار مىگیرد و مىتوان با آموزشها و تمرینهاى ویژهاى به آنها دست یافت؛ مانند اعمال مرتاضان، سحر و مانند آنها. 2. کارهاى خارقالعادهاى که تحقق آنها منوط به اذن خاص الهى است. این گونه خوارق عادت مخصوص بندگان برگزیده خداست و اختصاص به پیامبران ندارد، بلکه گاهى سایر اولیاى خدا هم از آنها برخوردار مىشوند که بهاصطلاح کلامى، در حقّ غیر انبیا، کرامت خوانده مىشود و در حقّ انبیا، معجزه.[26]
بنابراین، مىتوان تفاوت معجزه را با امورى همچون سحر، کهانت، شعبده و اعمال مرتاضان، چنین دانست:
الف) کارهاى ساحران و مرتاضان با وسایل مادى و یک سلسله تمرینات عادى انجام مىشود، ولى معجزه بدون وسیله مادى و مقدمه و تمرین صورت مىگیرد.
ب) کارهاى جادوگران و مرتاضان از دیگران آموخته شده و به دیگران نیز آموزش داده مىشود، ولى معجزه نه از کسى آموخته شده و نه قابل آموزش دادن به افراد دیگر است.
ج) کارهایى که ساحران، مرتاضان، شعبدهبازان، کاهنان و افرادى نظیر آنان انجام مىدهند، از هرکس صادر مىشود، هرچند، شخص کافر یا فاسد باشد. ولى معجزه فقط از پیامبرانى که پاک و صالح و شایستهترین بندگان خدا هستند، ظاهر مىشود؛ چراکه آنان معجزه را فقط در ارتباط با خدا و به عنوان رهبر دینى انجام مىدهند و ناگفته پیداست که خداوند افراد ناشایست را رهبر جامعه نمىکند.
د) ساحران و مرتاضان آنچه را انجام مىدهند، از خود و هنر خویش مىدانند، ولى کارهاى خارقالعادهاى را که پیامبران انجام مىدهند، صرفاً از طرف خدا دانسته و به اذن و اراده خدا انجام مىدهند.
هـ) کارهاى ساحران و مرتاضان اغلب براى مطامع دنیوى و سودجویى و هوسهاى پست انجام مىگیرد، ولى معجزه فقط براى اثبات رسالت و ابلاغ دین الهى و هدفهاى مقدّس تربیتى است و هیچ هدف مادى از آن ندارند.
و) کارهاى ساحران و مرتاضان محدود به بعضى مکانها و شرایط معین و قیود خاصى انجام مىشود، ولى معجزات پیامبران چنین محدودیتهایى ندارند و در شرایطى که لازم باشد و فقط با توجه به اذن خدا انجام مىگیرد.
ز) کارهاى مرتاضان و ساحران منحصر به افراد معین نیست، بلکه برخى افراد دیگر هم مىتوانند انجام دهند، ولى معجزات انبیا مقابله به مثل نمىشود. پس شخص دیگرى که پیامبر نیست، هرگز نمىتواند انجام دهد.[27]
علّامه مجلسى به نقل از شارح المقاصد در این خصوص مىنویسد:
سحر اظهار امر خارقالعاده از نفس شریر خبیث است که آن را به وسیله اعمال مخصوصى که قابل آموزش هستند انجام مىدهند و از این دو جهت، یعنى صدور آنها از نفوس شریره و خبیثه و قابل تعلّم و یادگیرى بودن، با معجزه و کرامت فرق دارند؛ زیرا این دو فقط از انسانهاى شایسته و مورد تأیید خداوند مانند پیامبران و امامان ظاهر مىشود و قابل تعلیم و تعلّم هم نیستند. از دیگر وجوه افتراق سحر با معجزه و کرامت اختصاص سحر و جادو و…، به زمانها و مکانها و شرایط خاص است و دیگرى نیز مىتواند در مقام معارضه، مانند آن را بیاورد و شخص متصف به قدرت سحر متصف به رجس و فسق است، در حالى که معجزه و کرامت از این امور برى هستند.[28]
تلهپاتى
یکى از امور فراروانشناختى -که مورد سخن ماست- «تلهپاتى» است. در تعریف آن، تعابیر گوناگونى ارائه شده است. برخى گفتهاند: تلهپاتى از دو کلمه «تله» به معناى «دور» و «پاتوس» به معناى «احساس» گرفته شده است؛ یعنى احساس از دور و آن ارتباط روان انسان با دیگرى از راهى به جز حواس معمولى است.[29]
بعضى هم گفتهاند: تلهپاتى عبارت از این است که شخصى از فاصله اى، رابطهاى فکرى با شخص دیگرى برقرار سازد؛ آنچه را او فکر مىکند، بفهمد و چیزى را که خود مىاندیشد، او درک کند، یا واقعهاى را که در محلى دوردست اتفاق مىافتد، بدون آنکه رابطههاى مادى بین او و آن محل برقرار باشد، آن واقعه را ببیند و از آن با خبر گردد.[30]
در تعریفى دیگر از تلهپاتى آمده است: تلهپاتى به معناى انتقال فکر و رابطه معنوى و ارتباط فکرى میان دو نفر از راه دور و همچنین به معناى القاى مطلبى از راه دور از طرف کسى براى کس دیگر از طریق انتقال فکر است.[31]
در اینکه آیا قدرت و نیروى تلهپاتى در همه افراد انسان وجود دارد یا خیر، دیدگاههای مختلفى وجود دارد. نویسنده کتاب حقیقت روح در این باره مىنویسد:
قدرت خواندن افکار دیگران براى همهکس امکان ندارد؛ به طورى که عده بسیارى از انسانها داراى این قدرت نیستند. لکن وجود آن یک حقیقتى است که علم روان شناسى جدید در صحت آن تردید ندارد… در نتیجه آزمایشات مکرّر، ثابت شده که «مدیوم»هاى[32] تلهپاتى بعضى از اوقات موفق مىشوند و گاهى هم موفق نمىشوند. حتى با نزدیکبودن مسافت، مدیوم نمىتواند افکار طرف مقابل را بخواند، ولى گاهى از مسافت دور هم مىتواند بخواند.[33]
در عین حال، بعضى معتقدند که همه افراد انسانى از نیروى تلهپاتى بهرهمندند. در کتاب نیروى ناشناخته در انسان چنین آمده است: همه، قدرت و نیروى تلهپاتى را دارند، منتها بسیارى از افراد از وجود چنین نیرویى در خود بىخبرند و از این رو، کمتر از آن بهره گرفته مىشود. همانطور که شخص مىتواند با ورزش، اندام را قوى کند، به همان طریق مىتوان بهتدریج با تمرینات مداوم نیروى تلهپاتى را در خود پرورش داد… براى تقویت و شکوفایى نیروى تلهپاتى، روشهاى مختلفى وجود دارد که یکى از آنها «هیپنوتیزم» است. دراویش و مرتاضان، اکثراً از طریق خودهیپنوتیزم به خلسه رفته، حقایقى را کشف مىکنند.[34]
به نظر مىرسد از آن رو که انسان داراى قوا و استعدادهایى است که از سوى خداوند تعالى در نهاد او قرار داده شده و نوع انسانى از این موهبت الهى بهرهمند است، تعریف اخیر درستتر باشد. در همه افراد انسان این قوّه و نیروى تلهپاتى وجود دارد؛ برخى درصدد شکوفایى آن برمىآیند و بعضى از آن بىخبرند.
هیپنوتیزم
هیپنوتیزم، از لفظ یونانى گرفته شده و به معناى «خواب» است. در چیستى و کیفیت آن تعابیر گوناگونى وجود دارد. در کتاب راز درون آمده است که اولین بار، این نام را جیمز برید به کار برده است و آن خوابى است که در اثر تلقین اشخاص مخصوصى به نام «عامل» یا «هیپنوتیزور» به معمول دست مىدهد. به عبارت دیگر، هیپنوتیزم حاصل القائات ممتدّ عامل در معمول است.[35]
بعضى دیگر، در تعریف هیپنوتیزم آوردهاند: هیپنوتیزم عبارت است از خواب مصنوعى که در اثر تمرکز نگاه طولانى به یک نقطه روشن و نورانى و یا در اثر توجه خاص نسبت به یک موضع براى انسان حاصل مىشود.[36]
پس مىتوان گفت: هیپنوتیزم، یک حالت القایى ارادى است که در آن هوشیارى و آگاهى سوژه، فوق العاده افزایش مىیابد. این آگاهى عمدتاً بر روى مطالبى تمرکز مىکند که توسط هیپنوتیزور به او ارائه مىشود. معمولاً سوژه پس از بیدارشدن کوچکترین خاطرهاى از وقایع و حوادث زمان هیپنوتیزم ندارد.[37]
در باب پیدایش هیپنوتیزم باید گفت:
گرچه موضوع خواب مصنوعى در میان اقوام گذشته مانند کلدانىها، آشورىها، مصرىها، هندىها، ایرانىها و نظایر اینها کم و بیش شهرت داشته و برخى از کاهنان در گوشه و کنار مشغول تداوى بیماران از راه خواب مصنوعى بودهاند، ولى تا اواسط قرن هجدهم اثرى از این علم در اروپا دیده نمىشد و براى نخستینبار، پزشک مشهور اتریشى فرانسوا آنتوان مسمر در حدود سال 1775 اظهار کرد که در آدمى نیروى سیّال مغناطیسى وجود دارد که مىشود از راه اراده، آن را بر دیگران نفوذ داد.[38]
آیا هیپنوتیزم یک خواب است؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت: با توجه به تعریف و کیفیت آن معلوم مىگردد که هیپنوتیزم نمىتواند خواب باشد. هر چند ظاهر فرد هیپنوتیزمشده به فردى که در حال خواب است، شباهتهایى دارد، در هیپنوتیزم، علاوه بر قدرت تفکر، امکان صحبت، قضاوت، راه رفتن و مانند آن وجود دارد، به گونهاى که فکر سوژه بر روى موضوع خاص (صحبتهاى هیپنوتیزور) تمرکز فوقالعادهاى پیدا مىکند و بین او و فرد هیپنوتیزور، ارتباط عاطفى خاصى برقرار مىشود که در حالت خواب نمىتوان نظیر آن را مشاهده کرد و شاید به همین دلیل آن را «خواب مصنوعى» نامیدهاند.[39]
تفاوت معجزه با تلهپاتى و هیپنوتیزم
با توجه به آنچه در تعریف معجزه، تلهپاتى و هیپنوتیزم و کیفیت و شرایط تحقق آنها بیان شد، مىتوان تفاوت آنها را در امور ذیل برشمرد:
1. هم تلهپاتى و هم هیپنوتیزم در اثر یک سلسله تمرینات براى شخص حاصل مىشوند، ولى معجزه بدون هیچ مقدمه و تمرینى صورت مىپذیرد.
2. تلهپاتى و هیپنوتیزم قابل تعلیم و تعلّم هستند؛ یعنى آموخته مىشوند و به دیگران نیز آموزش داده مىشوند؛ ولى تعلیم و تعلّم در معجزه راه ندارد.
3. این دو از هر کس، چه کافر، چه فاسق و چه مؤمن، مىتواند حاصل آید، ولى معجزه فقط از پیامبران و اولیاء اللّه که پاک و صالح و شایستهترین بندگان خدا هستند، ظاهر مىشود؛ چراکه معجزه براى اثبات رهبرى امت است و معلوم است که خداوند افراد غیر صالح را رهبر جامعه نمىکند.
4. این دو ممکن است به اغراض مختلف شیطانى انجام گیرد، ولى معجزه فقط براى اثبات رسالت و ابلاغ دین و مقدّسات الهى به وقوع مىپیوندد و هیچ غرض شخصى و شیطانى در آن راه ندارد.
5. تحقق این دو، مقیّد به بعضى مکانها و زمانها و شرایط خاص و محدود است، ولى معجزات پیامبران چنین محدودیتهایى ندارد و در هر شرایطى که پیغمبر صلاح دانست، به اذن الهى از او صادر مىشود.
6. گاهى مدیوم و هیپنوتیزور در کار خود موفق نیستند، ولى در معجزه چنان نیست که هرگاه پیغمبر آن را به اذن خدا اراده کند، انجام نگیرد.
در خاتمه بجاست به حکم امور مزبور از نظر شرع مقدس اسلام اشاره نماییم. این امور فى حدّ نفسه و به عنوان حکم اوّلى، در شرع مقدّس منهى عنه نیستند، اما با توجه به لحاظهاى دیگر، مثل تعلق مفاسد و ضرر و اضرار به سبب آنها و القا در حرام و گناه به واسطه آنها، به عنوان ثانوى متعلق نهى شرع مقدس قرار مىگیرند.
[1]. خلیل جر، فرهنگ لاروس، تهران، امیرکبیر، 1363، ج 1، ص 1130 [2]. ر. ک. على اکبر مروج الاسلام، کرامات رضویّه، چ چهارم، مشهد، نشر مشهد، ج 1، ص 9-7 [3]. غلامحسین رحیمى اصفهانى، درسهایى از اصول عقاید اسلامى، قم، حکمت، 1362، ص 268-264 [4]. حسن بن یوسف حلّى، کشف المراد، تعلیقه حسن حسن زاده آملى، چ هفتم، قم، موسسه نشر اسلامى، 1417، ص 474 [5]. همان، ص 475-474 [6]. ر.ک. عضدالدین عبدالرحمن ایجى، شرح المواقف، بیروت، دارالجیل، 1417، ج 3، ص 465-464 [7]. محمّدتقى مصباح، آموزش عقاید، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1367، ص 90 [8]. میثم بحرانى، قواعدالمرام فى علم الکلام، تحقیق سیّداحمد حسین، به اهتمام سیّدمحمود مرعشى، چ دوم، قم، کتابخانه آیتاللّه مرعشى نجفى، 1406، ص 182 [9]. تحدّى، مبارزه طلبیدن براى اثبات دعوى است؛ به این معنا که مدعى نبوّت هنگام معجزه آوردن از کسانى که موافق با دعواى او نیستند و او را تصدیق نمىکنند، مىخواهد تا آنها هم مثل آنچه او آورده است، بیاورند و چون نتوانند، محکوم گردند. [10]. عبداللّه جوادى آملى، ولایت در قرآن، تهران، مرکز نشر فرهنگى رجا، 1367، ص 312 [11]. در این قسمت از بحث هر جا که در حق اولیا تعبیر معجزه آورده شده، مراد، کرامت است. [12]. عبداللّه جوادى آملى، پیشین، ص 313 [13]. محمّدبن عمر فخر رازى، البراهین فى علم الکلام، تهران، دانشگاه تهران، 1342، ج 2، ص 110، با دخل و تصرّف [14]. همان، ص 143 [15]. سعدالدین تفتازانى، شرح المقاصد، قم، منشورات الشریف الرضى، 1409، ج 5، ص 76 [16]. حسن بن یوسف حلّى، کشف المراد، تعلیقه جعفر سبحانى، قم، مؤسسه امام صادق (ع)، 1375، ص 161-160 [17]. همان، ص 163-162 [18]. محمّدتقى مصباح، پیشین، ص 89-88 [19]. علىاکبر مروجالاسلام، پیشین، ص 9-7 [20]. سیدابوالقاسم حسینى، در جستوجوى دین طبیعى و جاودانى، ص 206 [21]. جان بىناس، تاریخ جامع ادیان، یا ادیان بشر، ترجمه على اصغر حکمت، چ چهارم، 1370، ص 15 [22]. ر. ک. همان، ص 15-7 [23]. محمّد کریم خان کرمانى، تقویم المعارج، ص 88-82 [24]. همان [25]. محمّدتقى مصباح، پیشین، ص 88 [26]. ر.ک. همان، ص 89، با تلخیص [27]. ر.ک. غلامحسین رحیمى اصفهانى، پیشین، ص 265-264 [28]. محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفا، 1403، ج 60، ص 37 [29]. ر.ک. احمد زمردیان، حقیقت روح، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1368، ص 132-131 [30]. زینالعابدین قربانى، به سوى جهان ابدى، قم، شفق، 1363، ج 1و2، ص 152 [31]. احمد زمردیان، پیشین، ص 232-231 [32]. مدیوم: واسطه، کسى که واسطه احراز ارواح مىشود. (محمّد معین، فرهنگ فارسى، ج 3، ص 397) [33]. احمد زمردیان، پیشین، ص 34 [34]. محمّدمهدى علیخواه، نیروى ناشناخته در انسان، تهران، جمال الحق، 1371، ص 74-73 [35]. ر.ک. احمد زمردیان، پیشین، ص 224 [36]. زینالعابدین قربانى، پیشین، ص 138 [37]. اورماند مک گیل، دائرة المعارف هیپنوتیزم، تهران، جمال الحق، 1372، ص 150 [38]. زینالعابدین قربانى، پیشین، ص 138 [39]. اورماند مک گیل، پیشین، ص 150-149نویسنده: حسن رضایى مهر