مشخصات فردی
اسم او «جندب بن جناده» و لقبش «ابوذر» میباشد.کلمه «غفاری» که معمولا پس از نام وی میآید اسم قبیله ابوذر است (وی منسوب به قبیله بنی غفار میباشد).
از دوران کودکی و جوانی وی تا قبل از اسلامش اطلاعات دقیقی در دست نیست. آنچه درباره وی میدانیم از زمانی است که به دین مبین اسلام گروید و مسلمان شد.
پذیرفتن اسلام در جوانی
ابوذر از اولین مسلمانان و پیشتازان در پذیرش دین اسلام است.
او را چهارمین یا پنجمین مسلمان معرفی کردهاند. آنچه پیشتازی وی را در اسلام پررنگتر میسازد این است که او ساکن شهر مکه نبود و با شنیدن ظهور پیامبر خدا(ص) در مکه به محضر ایشان شرفیاب گردید و اسلام آورد.
پیامبر اسلام (ص) که استعداد شاگرد جدید و تازه وارد، و قدرت خیره کننده او را در مبارزه با باطل بخوبی درک میکرد، به او دستور داد به میان طایفه خود بر گردد و آنان را به سوی اسلام دعوت کند.
ابوذر به سوی قوم و طایفه خود برگشت و کم کم با آنان پیرامون موضوع قیام پیامبری که از جانب خدا بر انگیخته شده و مردم را به پرستش خدای یگانه و اخلاق نیک دعوت میکند، سخن گفت. ابتداء برادر و مادر ابوذر اسلام آوردند، بعد، نصف افراد قبیلة «غفار» مسلمان شدند، و پس از هجرت پیامبر اسلام (ص) به شهر «یثرب» (= مدینه)، نصف دیگر نیز اسلام اختیار کردند.
همراهی با پیامبر خدا (ص)
همانگونه که گذشت ابوذر پس از پذیرش اسلام برای تبلیغ این دین به میان قبیله خود رفت و سالیان سال در آنجا بود. وی پس از جنگ بدر و اُحد، در مدینه به پیامبر اسلام (ص) پیوست و در آن شهر اقامت گزید.[۱]او در دوران حیاتش در شهر مدینه به عنوان یکى از صحابه پاک و یاران راستین پیامبر خدا صلى الله علیه وآله و امیرمؤمنان«علیه السلام» بود. از زبان پیامبر ستایشهای فراوانی درباره او نقل شده است. از آن جمله همان حدیث مشهور است که «آسمان بر سر هیچکس سایه نیفکنده و زمین کسى را در برنداشته است که راستگوتر از ابوذر باشد».
او بر اثر زهد فوقالعادهای که داشت، دارای طبع بلند و روح عالی بود و ضمن دعائی که بامدادان میخواند، از خداوند میخواست او را از افراد پست و شرور اجتماع بینیاز سازد. یک روز هنگامی که پیک وحی الهی (جبرئیل) بصورت «دحیة کلبی»، در حضور پیامبر (ص) بود، ابوذر وارد شد، جبرئیل پرسید: این شخص کیست؟ حضرت فرمود: ابوذر است. امین وحی گفت: او در آسمان از زمین معروفتر است، از او بپرس که بامدادان چه دعائی میخواند؟ ابوذر در پاسخ پیامبر (ص)، دعائی را که گذشت، خواند.[۲]زهد و ساده زیستی ابوذر
طرز زندگی ابوذر پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) تا روزی که در بیابان ربذه جان سپرد، گواه زنده بر زهد و پارسائی بینظیر او است. ابوذر مردی وارسته و زاهد بود و در سادگی زندگی از پیامبر (ص) پیروی میکرد، او هرگز تحت تأثیر وسوسههای مال و ثروت قرار نمیگرفت و هیچ عاملی نمیتوانست او را بفریبد و از راه راست منحرف سازد.
درباره زهد و وارستگی او کافی است که پیامبر (ص) فرمود: «هر کس میخواهد زهد عیسی بن مریم را به بیند، به زهد ابوذر نگاه کند»[۳]. بیشک سخنان و روش زندگی پیامبر اسلام (ص) در تکامل زهد و وارستگی او نقش مؤثری داشته است. ابوذر خود از پیامبر خدا(ص) نقل میکند که حضرت فرمود: «نزدیکترین شما به من در روز رستاخیز، کسی است که بعد از من ثروت دنیا او را آلوده نکند، و به همان کیفیتی که در زمان من بود، از دنیا برود»[۴].
دو داستان زیر گوشهای از دقت او را در زهد و پافشاریش را در سادهزیستی بیان میکند:
در دوران خلافت عثمان، بدلیل کشور گشاییهای انجام شده، ثروتهای سرشاری به مرکز حکومت اسلامی سرازیر شد و وضع مالی مسلمانان فوقالعاده رونق یافت. گروهی از دنیا پرستان و بردگان زر و سیم که از نظر فضیلت و کمال و سوابق درخشان اسلامی، هرگز به پایه ابوذر نمیرسیدند، صاحب گنجها، خانههای وسیع، گلههای بزرگ و غنیمتهای بیشمار شدند و به ثروتهای کلان رسیدند. ولی او نه تنها دل در گرو این ثروتها ننهاد، بلکه بشدت مراقب بود که این اموال عمومی در مصارف حقیقی خود مصرف گردد. او از اینکه مشاهده میکرد عثمان بیتالمال مسلمانان را به خویشان و بستگان خود میبخشد، سخت ناراحت بود و مرتب نسبت به این بخششها انتقاد میکرد. عثمان تصور میکرد میتواند با دادن حق السکوت، ابوذر را نمکگیر نموده از انتقادهای تند او راحت شود، از این رو مبلغ ۲۰۰ دینار بوسیله دو نفر از غلامان خود برای ابوذر فرستاد و پیغام داد که با این مبلغ مشکلات و نیازمندیهای خود را بر طرف نماید، ابوذر از غلامان پرسید: ـ آیا عثمان به سایر مسلمانان نیز این مقدار داده است؟ آنان پاسخ دادند: نه. ابوذر به آنان گفت: من فردی از مسلمانان هستم، اگر چیزی در میان آنها تقسیم شود، سهمی به من نیز خواهد رسید، در غیر این صورت به هیچ وجه چیزی نخواهم پذیرفت. آن دو غلام این خبر را به عثمان رساندند. خلیفه اظهار داشت که این مبلغ از مال حلال شخصی من است و دیناری از مال حرام با آن مخلوط نشده است.
ابوذر در پاسخ به این سخن عثمان گفت: من هرگز نیازی به این پول ندارم و اکنون از بینیازترین افراد هستم. دو غلام با تعجب گفتند: ما که در خانه تو چیزی که به درد بخورد، نمیبینم، چگونه از بینیازترین افراد هستی؟! ابوذر: من اکنون زیر این پارچهای که میبینید، دو قرص نان جو دارم که از چند روز پیش مانده است، اگر گرسنه شدم با آنها رفع گرسنگی میکنم، من با اکتفا به چنین زندگی، نیازی به این دینارها ندارم، این پولها را به خود عثمان بدهیدو بگوئید: این پولها برای من لازم نیست، محاکمه و احقاق حق میان من و تو، به روز رستاخیز بماند تا خدا میان من و تو، به حق داوری کند.[۵]داستان دوم : روزی یکی از مسلمانان دید ابوذر لباس کهنهای پوشیده و با آن نماز میخواند، پرسید: ـ غیر از این، لباس دیگری نداری؟ ـ اگر داشتم میپوشیدم. ـ چند روز پیش دیدم دو لباس (تازه) داشتی؟ ـ آنها را به کسی دادم که بیش از من به آنها احتیاج داشت. ـ بخدا سوگند تو خود به آنها احتیاج داری. ـ خدا تو را بیامرزد، تو دنیا را بزرگ میشماری، آیا این عبا را بر دوش من میبینی؟ عبای دیگری نیز دارم که هنگام رفتن به مسجد میپوشم، چند تا بز دارم که از شیر آنها استفاده میکنیم، چند تا الاغ دارم بار و اثاث ما را حمل میکند، خدمتکاری نیز دارم که کار خانه را انجام داده زحمت تهیه غذای ما را متحمل میشود، پس ما از نعمتهای خدا چه کم داریم؟. او وقتی که شیر بزها را میدوشید، ابتداء به همسایگان و مهمانان میداد، و گاهی همه را در میان آنها تقسیم میکرد و برای خود او چیزی باقی نمیماند. [۶]ابوذر پس از رسول خدا(ص) و در زمان خلفا
نقش ابوذر در دفاع از ولایت امیرمومنان على«علیه السلام» پس از رسول اکرم«صلى الله علیه وآله» بسیار مهم بود. او در زمان حکومت کوتاه مدت ابوبکر یکى از مدافعان آن حضرت در برابر حکومت غاصب ابوبکر محسوب میگردید. در زمان خلافت عمر، ابوذر مدینه را ترک کرده و به شام رفت و در برخی از فتوحات مثل حمله به بیزانس (امپراطوری روم شرقی) و فتح قبرس حضور داشت و تا زمان خلافت عثمان در آن جا ماند. در زمان حکومت عثمان و بدلیل رفتارهای ناشایست معاویه مخالفت او با حکومت وقت شدت گرفت. او در شام مردم را درباره ولایت امیرالمومنین على«علیه السلام» آگاه مىساخت; چنان که بسیارى از مردم شام با امیرالمومنین آشنا و برخی به تشیّع گرویدند. هنگامى که عثمان از مخالفت او با حکومت و تبلیغات او برای آشنا سازی مردم با اسلام واقعی آگاه شد، به معاویه دستور داد تا ابوذر را به مدینه بفرستد. معاویه او را با وضعى دلخراش و ناراحت کننده به مدینه فرستاد. چون به مدینه آمد و عثمان را ملاقات کرد، زبان به انتقاد از او گشود و او را از اسراف در بیت المال برحذر داشت. او همواره بر این شیوه پاى مىفشرد تا سرانجام عثمان وى را به ربذه تبعید کرد.
پیامبر خدا(ص) بیست و سهسال قبل از وقوع این حادثه یعنی در جنگ « تبوک» این واقعه را پیشگویی کرده بود و اکنون زمان تحقق آن فرا رسیده بود.ابوذر این راد مرد الهی که به جرم حق گوئی و دعوت به عدل و داد، به ربذه تبعید شده بود، کم کم قوای بدنی خود را از دست داد و در بستر بیماری افتاد، او واپسین دقایق عمر پرفراز و نشیب خود را سپری میکرد، همسرش به سیمای نورانی و تکیده او مینگریست و به تلخی میگریست و قطرات عرق پیشانی شوهر خود را پاک میکرد، ابوذر پرسید: چرا گریه میکنی؟ زن پاسخ داد: برای این گریه میکنم که تو اکنون میمیری و لباسی که با آن پیکر تو را کفن کنم، در اختیار ندارم! لبخندی اندوهگین در میان لبهای ابوذر نقش بست و گفت: آرام باش! گریه نکن، من روزی با گروهی از یاران پیامبر (ص) در محضر او نشسته بودم، پیامبر رو به ما کرد و فرمود: «یکی از شما در یکی از بیابانها، تنها و دور از جمعیت از دنیا میرود، و گروهی از مؤمنان او را به خاک میسپارند». همه کسانی که در آن مجلس بودند، در میان مردم و در آبادی از دنیا رفتهاند و اکنون غیر از من کسی از آنان باقی نمانده است، و اینک یقین دارم شخصی که پیامبر از او خبر داده منم! پس از مرگ من، سر راه حجاج عراق بنشین، طولی نمیکشد که گروهی از مؤمنان میآیند، آنان را از مرگ من آگاه ساز. همسرش گفت: اکنون هنگام عبور کاروان سپری شده است، ابوذر گفت: تو مراقب راه باش به خدا سوگند نه دروغ میگویم و نه دروغ شنیدهام. این را گفت و مرغ روحش به سوی فردوس برین بال و پر گشود.[۷]ابوذر راست گفته بود کاروانی از مسلمانان به سرعت پیش میآمدند که در میان آن شخصیتهای بزرگی مانند: «عبدالله بن مسعود» «حجر بن عدی» و «مالک اشتر» بودند. «عبدالله» از دور منظره عجیبی دید، منظرة پیکر بیجانی در کنار راه، و نزدیک آن یک نفر زن و یک پسر بچه که هر دو گریه میکنند. عبدالله، لجام مرکب را به سوی آن دو نفر پیچید، کاروانیان هم دنبال او روانه شدند عبدالله تا به آن جسد نگاه کرد چشمش به صورت دوست و برادرش در اسلام ـ ابوذر ـ افتاد! چشمانش پر از اشک شد، بالای پیکر پاک ابوذر ایستاد و با یادآوری پیشگوئی پیامبر اسلام (ص) در جنگ تبوک، گفت: پیامبر اسلام راست فرمود که تو تنها میروی و تنها میمیری و تنها از گور برانگیخته میشوی.[۸]آنگاه عبدالله بن مسعود بر جسد او نماز گذارد سپس او را بخاک سپردند. هنگامی که از دفن او فارغ شدند، مالک اشتر در کنار قبر او ایستاد و چنین گفت: «پروردگارا! این ابوذر، یار پیامبر است که عمری تو را پرستش کرد و در راه تو با مشرکان جهاد نمود و هرگز در پیروی از آئین حق، تغییر روش و مسیر نداد، لکن چون بازبان و قلب خود به مبارزه با فساد و منکر پرداخت، مورد جفا و ستم و محرومیت و تحقیر واقع شد و تبعید گردید و سرانجام در سرزمین غربت، تنها جان سپرد.[۹]ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۴، ص۲۲۲ ـ ۲۲۱.
[۲] . محمدتقی تستری، قاموس الرجال، ج۲، ص۴۴۶.
[۳] . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۴، ص۲۲۸.
[۴] . حلیة الاولیاء، ج۱، ص۱۶۲.
[۵] . شیخ طوسی، اختیار معرفه الرجال (معروف به رجال کشی)، ص۳۰.
[۶] . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۴، ص۲۳۵.
[۷] . ابن اثیر، اسدالغابه، ج۱، ص۳۰۲.
[۸] . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۴، ص۲۳۲-۲۳۴.
[۹] . سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه، ص۲۵۲.
اسم او «جندب بن جناده» و لقبش «ابوذر» میباشد.کلمه «غفاری» که معمولا پس از نام وی میآید اسم قبیله ابوذر است (وی منسوب به قبیله بنی غفار میباشد).
از دوران کودکی و جوانی وی تا قبل از اسلامش اطلاعات دقیقی در دست نیست. آنچه درباره وی میدانیم از زمانی است که به دین مبین اسلام گروید و مسلمان شد.
پذیرفتن اسلام در جوانی
ابوذر از اولین مسلمانان و پیشتازان در پذیرش دین اسلام است.
او را چهارمین یا پنجمین مسلمان معرفی کردهاند. آنچه پیشتازی وی را در اسلام پررنگتر میسازد این است که او ساکن شهر مکه نبود و با شنیدن ظهور پیامبر خدا(ص) در مکه به محضر ایشان شرفیاب گردید و اسلام آورد.
پیامبر اسلام (ص) که استعداد شاگرد جدید و تازه وارد، و قدرت خیره کننده او را در مبارزه با باطل بخوبی درک میکرد، به او دستور داد به میان طایفه خود بر گردد و آنان را به سوی اسلام دعوت کند.
ابوذر به سوی قوم و طایفه خود برگشت و کم کم با آنان پیرامون موضوع قیام پیامبری که از جانب خدا بر انگیخته شده و مردم را به پرستش خدای یگانه و اخلاق نیک دعوت میکند، سخن گفت. ابتداء برادر و مادر ابوذر اسلام آوردند، بعد، نصف افراد قبیلة «غفار» مسلمان شدند، و پس از هجرت پیامبر اسلام (ص) به شهر «یثرب» (= مدینه)، نصف دیگر نیز اسلام اختیار کردند.
همراهی با پیامبر خدا (ص)
همانگونه که گذشت ابوذر پس از پذیرش اسلام برای تبلیغ این دین به میان قبیله خود رفت و سالیان سال در آنجا بود. وی پس از جنگ بدر و اُحد، در مدینه به پیامبر اسلام (ص) پیوست و در آن شهر اقامت گزید.[۱]او در دوران حیاتش در شهر مدینه به عنوان یکى از صحابه پاک و یاران راستین پیامبر خدا صلى الله علیه وآله و امیرمؤمنان«علیه السلام» بود. از زبان پیامبر ستایشهای فراوانی درباره او نقل شده است. از آن جمله همان حدیث مشهور است که «آسمان بر سر هیچکس سایه نیفکنده و زمین کسى را در برنداشته است که راستگوتر از ابوذر باشد».
او بر اثر زهد فوقالعادهای که داشت، دارای طبع بلند و روح عالی بود و ضمن دعائی که بامدادان میخواند، از خداوند میخواست او را از افراد پست و شرور اجتماع بینیاز سازد. یک روز هنگامی که پیک وحی الهی (جبرئیل) بصورت «دحیة کلبی»، در حضور پیامبر (ص) بود، ابوذر وارد شد، جبرئیل پرسید: این شخص کیست؟ حضرت فرمود: ابوذر است. امین وحی گفت: او در آسمان از زمین معروفتر است، از او بپرس که بامدادان چه دعائی میخواند؟ ابوذر در پاسخ پیامبر (ص)، دعائی را که گذشت، خواند.[۲]زهد و ساده زیستی ابوذر
طرز زندگی ابوذر پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) تا روزی که در بیابان ربذه جان سپرد، گواه زنده بر زهد و پارسائی بینظیر او است. ابوذر مردی وارسته و زاهد بود و در سادگی زندگی از پیامبر (ص) پیروی میکرد، او هرگز تحت تأثیر وسوسههای مال و ثروت قرار نمیگرفت و هیچ عاملی نمیتوانست او را بفریبد و از راه راست منحرف سازد.
درباره زهد و وارستگی او کافی است که پیامبر (ص) فرمود: «هر کس میخواهد زهد عیسی بن مریم را به بیند، به زهد ابوذر نگاه کند»[۳]. بیشک سخنان و روش زندگی پیامبر اسلام (ص) در تکامل زهد و وارستگی او نقش مؤثری داشته است. ابوذر خود از پیامبر خدا(ص) نقل میکند که حضرت فرمود: «نزدیکترین شما به من در روز رستاخیز، کسی است که بعد از من ثروت دنیا او را آلوده نکند، و به همان کیفیتی که در زمان من بود، از دنیا برود»[۴].
دو داستان زیر گوشهای از دقت او را در زهد و پافشاریش را در سادهزیستی بیان میکند:
در دوران خلافت عثمان، بدلیل کشور گشاییهای انجام شده، ثروتهای سرشاری به مرکز حکومت اسلامی سرازیر شد و وضع مالی مسلمانان فوقالعاده رونق یافت. گروهی از دنیا پرستان و بردگان زر و سیم که از نظر فضیلت و کمال و سوابق درخشان اسلامی، هرگز به پایه ابوذر نمیرسیدند، صاحب گنجها، خانههای وسیع، گلههای بزرگ و غنیمتهای بیشمار شدند و به ثروتهای کلان رسیدند. ولی او نه تنها دل در گرو این ثروتها ننهاد، بلکه بشدت مراقب بود که این اموال عمومی در مصارف حقیقی خود مصرف گردد. او از اینکه مشاهده میکرد عثمان بیتالمال مسلمانان را به خویشان و بستگان خود میبخشد، سخت ناراحت بود و مرتب نسبت به این بخششها انتقاد میکرد. عثمان تصور میکرد میتواند با دادن حق السکوت، ابوذر را نمکگیر نموده از انتقادهای تند او راحت شود، از این رو مبلغ ۲۰۰ دینار بوسیله دو نفر از غلامان خود برای ابوذر فرستاد و پیغام داد که با این مبلغ مشکلات و نیازمندیهای خود را بر طرف نماید، ابوذر از غلامان پرسید: ـ آیا عثمان به سایر مسلمانان نیز این مقدار داده است؟ آنان پاسخ دادند: نه. ابوذر به آنان گفت: من فردی از مسلمانان هستم، اگر چیزی در میان آنها تقسیم شود، سهمی به من نیز خواهد رسید، در غیر این صورت به هیچ وجه چیزی نخواهم پذیرفت. آن دو غلام این خبر را به عثمان رساندند. خلیفه اظهار داشت که این مبلغ از مال حلال شخصی من است و دیناری از مال حرام با آن مخلوط نشده است.
ابوذر در پاسخ به این سخن عثمان گفت: من هرگز نیازی به این پول ندارم و اکنون از بینیازترین افراد هستم. دو غلام با تعجب گفتند: ما که در خانه تو چیزی که به درد بخورد، نمیبینم، چگونه از بینیازترین افراد هستی؟! ابوذر: من اکنون زیر این پارچهای که میبینید، دو قرص نان جو دارم که از چند روز پیش مانده است، اگر گرسنه شدم با آنها رفع گرسنگی میکنم، من با اکتفا به چنین زندگی، نیازی به این دینارها ندارم، این پولها را به خود عثمان بدهیدو بگوئید: این پولها برای من لازم نیست، محاکمه و احقاق حق میان من و تو، به روز رستاخیز بماند تا خدا میان من و تو، به حق داوری کند.[۵]داستان دوم : روزی یکی از مسلمانان دید ابوذر لباس کهنهای پوشیده و با آن نماز میخواند، پرسید: ـ غیر از این، لباس دیگری نداری؟ ـ اگر داشتم میپوشیدم. ـ چند روز پیش دیدم دو لباس (تازه) داشتی؟ ـ آنها را به کسی دادم که بیش از من به آنها احتیاج داشت. ـ بخدا سوگند تو خود به آنها احتیاج داری. ـ خدا تو را بیامرزد، تو دنیا را بزرگ میشماری، آیا این عبا را بر دوش من میبینی؟ عبای دیگری نیز دارم که هنگام رفتن به مسجد میپوشم، چند تا بز دارم که از شیر آنها استفاده میکنیم، چند تا الاغ دارم بار و اثاث ما را حمل میکند، خدمتکاری نیز دارم که کار خانه را انجام داده زحمت تهیه غذای ما را متحمل میشود، پس ما از نعمتهای خدا چه کم داریم؟. او وقتی که شیر بزها را میدوشید، ابتداء به همسایگان و مهمانان میداد، و گاهی همه را در میان آنها تقسیم میکرد و برای خود او چیزی باقی نمیماند. [۶]ابوذر پس از رسول خدا(ص) و در زمان خلفا
نقش ابوذر در دفاع از ولایت امیرمومنان على«علیه السلام» پس از رسول اکرم«صلى الله علیه وآله» بسیار مهم بود. او در زمان حکومت کوتاه مدت ابوبکر یکى از مدافعان آن حضرت در برابر حکومت غاصب ابوبکر محسوب میگردید. در زمان خلافت عمر، ابوذر مدینه را ترک کرده و به شام رفت و در برخی از فتوحات مثل حمله به بیزانس (امپراطوری روم شرقی) و فتح قبرس حضور داشت و تا زمان خلافت عثمان در آن جا ماند. در زمان حکومت عثمان و بدلیل رفتارهای ناشایست معاویه مخالفت او با حکومت وقت شدت گرفت. او در شام مردم را درباره ولایت امیرالمومنین على«علیه السلام» آگاه مىساخت; چنان که بسیارى از مردم شام با امیرالمومنین آشنا و برخی به تشیّع گرویدند. هنگامى که عثمان از مخالفت او با حکومت و تبلیغات او برای آشنا سازی مردم با اسلام واقعی آگاه شد، به معاویه دستور داد تا ابوذر را به مدینه بفرستد. معاویه او را با وضعى دلخراش و ناراحت کننده به مدینه فرستاد. چون به مدینه آمد و عثمان را ملاقات کرد، زبان به انتقاد از او گشود و او را از اسراف در بیت المال برحذر داشت. او همواره بر این شیوه پاى مىفشرد تا سرانجام عثمان وى را به ربذه تبعید کرد.
پیامبر خدا(ص) بیست و سهسال قبل از وقوع این حادثه یعنی در جنگ « تبوک» این واقعه را پیشگویی کرده بود و اکنون زمان تحقق آن فرا رسیده بود.ابوذر این راد مرد الهی که به جرم حق گوئی و دعوت به عدل و داد، به ربذه تبعید شده بود، کم کم قوای بدنی خود را از دست داد و در بستر بیماری افتاد، او واپسین دقایق عمر پرفراز و نشیب خود را سپری میکرد، همسرش به سیمای نورانی و تکیده او مینگریست و به تلخی میگریست و قطرات عرق پیشانی شوهر خود را پاک میکرد، ابوذر پرسید: چرا گریه میکنی؟ زن پاسخ داد: برای این گریه میکنم که تو اکنون میمیری و لباسی که با آن پیکر تو را کفن کنم، در اختیار ندارم! لبخندی اندوهگین در میان لبهای ابوذر نقش بست و گفت: آرام باش! گریه نکن، من روزی با گروهی از یاران پیامبر (ص) در محضر او نشسته بودم، پیامبر رو به ما کرد و فرمود: «یکی از شما در یکی از بیابانها، تنها و دور از جمعیت از دنیا میرود، و گروهی از مؤمنان او را به خاک میسپارند». همه کسانی که در آن مجلس بودند، در میان مردم و در آبادی از دنیا رفتهاند و اکنون غیر از من کسی از آنان باقی نمانده است، و اینک یقین دارم شخصی که پیامبر از او خبر داده منم! پس از مرگ من، سر راه حجاج عراق بنشین، طولی نمیکشد که گروهی از مؤمنان میآیند، آنان را از مرگ من آگاه ساز. همسرش گفت: اکنون هنگام عبور کاروان سپری شده است، ابوذر گفت: تو مراقب راه باش به خدا سوگند نه دروغ میگویم و نه دروغ شنیدهام. این را گفت و مرغ روحش به سوی فردوس برین بال و پر گشود.[۷]ابوذر راست گفته بود کاروانی از مسلمانان به سرعت پیش میآمدند که در میان آن شخصیتهای بزرگی مانند: «عبدالله بن مسعود» «حجر بن عدی» و «مالک اشتر» بودند. «عبدالله» از دور منظره عجیبی دید، منظرة پیکر بیجانی در کنار راه، و نزدیک آن یک نفر زن و یک پسر بچه که هر دو گریه میکنند. عبدالله، لجام مرکب را به سوی آن دو نفر پیچید، کاروانیان هم دنبال او روانه شدند عبدالله تا به آن جسد نگاه کرد چشمش به صورت دوست و برادرش در اسلام ـ ابوذر ـ افتاد! چشمانش پر از اشک شد، بالای پیکر پاک ابوذر ایستاد و با یادآوری پیشگوئی پیامبر اسلام (ص) در جنگ تبوک، گفت: پیامبر اسلام راست فرمود که تو تنها میروی و تنها میمیری و تنها از گور برانگیخته میشوی.[۸]آنگاه عبدالله بن مسعود بر جسد او نماز گذارد سپس او را بخاک سپردند. هنگامی که از دفن او فارغ شدند، مالک اشتر در کنار قبر او ایستاد و چنین گفت: «پروردگارا! این ابوذر، یار پیامبر است که عمری تو را پرستش کرد و در راه تو با مشرکان جهاد نمود و هرگز در پیروی از آئین حق، تغییر روش و مسیر نداد، لکن چون بازبان و قلب خود به مبارزه با فساد و منکر پرداخت، مورد جفا و ستم و محرومیت و تحقیر واقع شد و تبعید گردید و سرانجام در سرزمین غربت، تنها جان سپرد.[۹]ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۴، ص۲۲۲ ـ ۲۲۱.
[۲] . محمدتقی تستری، قاموس الرجال، ج۲، ص۴۴۶.
[۳] . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۴، ص۲۲۸.
[۴] . حلیة الاولیاء، ج۱، ص۱۶۲.
[۵] . شیخ طوسی، اختیار معرفه الرجال (معروف به رجال کشی)، ص۳۰.
[۶] . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۴، ص۲۳۵.
[۷] . ابن اثیر، اسدالغابه، ج۱، ص۳۰۲.
[۸] . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۴، ص۲۳۲-۲۳۴.
[۹] . سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه، ص۲۵۲.