این عده دچار مغالطهای شدهاند که به آن اصطلاحاً Outcome bias – یا مغالطه «نتیجهنگری» – میگویند. برای تبیین این مغالطه معمولاً از این مثال استفاده میشود:
فرد «الف» تصمیم میگیرد برای روز امتحان فقط «فصل ۱» کتاب درسیاش را مطالعه کند چون حدس میزند استاد فقط از همان فصل کتاب طرحِ سؤال کند! اما فرد «ب» تصمیم میگیرد برای امتحان همهٔ کتاب را به دقت بخواند تا به تمام مباحث درس مسلط شود.
حال، در روز امتحان استاد – مثلاً بخاطر اینکه ناگهان بیمار و بی حوصله شده – برحسب اتفاق فقط از همان «فصل ۱» طرح سؤٔال میکند؛ و لاجرم فرد «الف» به همین دلیل نمرهای مشابه فرد «ب» یا شاید حتی نمرهٔ بهتری دریافت میکند.
از این رو، مدعی میشود چون نتیجه یکسان بوده، تصمیم و سیاست او نیز درستتر و بهینهتر از تصمیم همکلاسیاش بوده است! یعنی، بجای بررسی ماهیت «تصمیم» – بدون در نظر گرفتن عوامل بیرون و فرایندها و متغیرها – صرفاً به بررسی «نتیجه» میپردازد و یک اصل کُلی نیز از آن استخراج میکند.
در واقع، نتیجهنگری نوعی سوگیری است که در آن برای ارزیابی یک تصمیم به جای اینکه کل فرایند و مؤلفههای تصمیمگیری و کیفیت آنها مد نظر قرار گیرد، فقط به نتایج تصمیم اکتفا میشود.
حال، پرسش اینجاست که در مثال فوق، آیا واقعاً تصمیم نامتعارف فرد «الف» تصمیم درستتری بوده یا تصمیم فرد «ب»؟ آیا تصمیم «الف» – مانند تصمیم «ب» – قابل تعمیم به شرایط مشابه است یا خیر؟ اگر عوامل خارجی برحسب اتفاق به یاری «الف» و ضرر «ب» نیامده بود، آیا نتیجه باز همان میشد؟
معتقدم یکی از خطرناکترین اتفاقات برای کشور این است که – غافل از ظرافتها و جزئیات تحولات سالهای اخیر در ایران و آمریکا – از تجربهٔ برجام و دیپلماسی یک اصل کُلی و اشتباه استخراج کنیم!
رضا نصری