خانه » همه » مذهبی » مغیره بن شعبه

مغیره بن شعبه

خیر، اولا در آن زمان پست‌های اجرایی مثل امروز وجود نداشت که یکی وزیر شود و یکی معاون و دیگری مشاور. ثانیا علیرغم ادعای برخی منابع بر گرفتن پست از طرف امام اما مدرک چنین حکمی که مغیره مشاور یا منصوب علی(ع) است در منابع معتبر نیافتیم.چطور چنین می شود در حالی که پیامبر و امام علی و امام حسن علیهم السلام از او به بدی یاد کرده اند. وبا روش حکومت داری امام علی سازگاری ندارد.امام حسن علیه السلام در باره مغیره بن شعبه فرمود :
ای مغیرة بن شعبه! تو دشمن خدا , رها کننده کتاب خدا , تکذیب کننده پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می باشی. تو زناکار بودی , سنگسار نمودنت را عمر به تاخیر انداخت , تو کسی هستی که حضرت فاطمه سلام الله علیها دختر پیامبر خدا ص را مورد ضرب و شتم قرار دادی تا اینکه بر اثر ضربتهای تو خونریزی و فرزندش را سقط کرد. [شیخ عباس قمی، رنجها و فریاد های فاطمه ترجمه بیت الاحزان ، ترجمه: محمد اشتهاردی، چاپ نهم، انتشارات ناصر، ص۱۱۷./ علامه سید جعفر مرتضی عاملی، رنجهای زهراء، ترجمه: محمد سپهری، چاپ: اول 1378 ، انتشارات أیام، ص 237 . / الاحتجاج شیخ طوسی ،ج1 ،ص414 /بحارالانوار،ج43،ص197] 
توضیح مختصری در باره مغیره بن شعبه: 
بنا به نقل بعضی مورخان مغیره یکی از چهار فتنه گر عرب بود . این چهار نفر عبارتند از: ابوسفیان،معاویه،عمروعاص و مغیرة بن شعبه. [شیخ عباس قمی، رنجها و فریاد های فاطمه ترجمه بیت الاحزان ، ترجمه: محمد اشتهاردی، چاپ نهم، انتشارات ناصر، ص۱۱۷] 
ابن ابی الحدید درباره مغیره می نویسد:
مغیرة بن شعبه کسی است که از زمان حیات رسول خدا ص دشمنی خاصی با علی بن ابیطالب علیه السلام داشت . زمانیکه با معاویه بیعت صورت گرفت ، مغیرة از طرف معاویه خطبائی را مامور کرد تا در خطابه های خود علی بن ابیطالب علیه السلام را لعن کنند. [شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی، ج۱۳و ۱۴و ۱۶ ص۲۲وص۷۰ و ص ۱۰۱.] 
در الغارات آمده است: 
او یکى از دشمنان و منحرفان از على علیه السّلام بود که از زمان پیامبر نسبت به آن بزرگوار کینه داشت، او جزء کسانى بود که سعى میکردند مانع خلافت على علیه السّلام شوند و به هر طریقى شده جلو خلافت بنى هاشم را بگیرند و در نقشه هاى خود موفق هم شدند.
مغیرة از آغاز مردى حیله گر و مکار بود، او در تمام جریان هاى سیاسى و پشت پرده حضور داشت و مورد مشورت قرار میگرفت، با تشکیلات مرموز قریش و مخالفان امیر المؤمنین همکارى میکرد، او در زمان عمر بن خطاب و عثمان در کارهاى حکومتى سهیم و در ولایات حکومت میکرد.در حوادث و جریان هاى زمان عثمان که منجر به کشته شدن او شد، وى کناره گیرى کرده بود و در ظاهر کارى نداشت، او در طائف زندگى میکرد و خود را از صحنه سیاسى بیرون کرده بود، بعد از شهادت على علیه السّلام و صلح امام حسن با معاویه از طائف به عراق آمد و به معاویه پیوست و حاکم کوفه شد. 
ابن اثیر گوید: مغیرة بن شعبه در سال جنگ خندق مسلمان شد و در صلح حدیبیه حضور داشت . شعبى می گوید: در میان عرب چهار نفر با هوش بودند، معاویة بن ابو سفیان، عمرو بن عاص، مغیرة بن شعبه و زیاد بن عبیده و مغیرة اهل مداهنه بود.او در جنگ قادسیه حضور داشت و در فتح نهاوند و همدان همراه نعمان بن مقرن بود و در جنگ یرموک چشم خود را از دست داد، عمر بن خطاب او را والى بصره کرد و در آن جا مرتکب زنا شد!! و بعد عزل گردید، بعد از آن والى کوفه شد، در آنجا بود تا آنگاه که عثمان به خلافت رسید و او را عزل کرد.او بعد از قتل عثمان کناره گیرى نمود و با کسى همکارى نکرد تا آنگاه که معاویه به خلافت رسید، او در کوفه نزد معاویه رفت، معاویه عبد الله بن عمرو بن عاص را والى کوفه کرده بود، او به معاویه گفت: شما مصر را به عمرو بن عاص داده اى و کوفه را به فرزندش، اینک خود را در میان دهان دو شیر قرار داده اى؟! معاویه بعد از شنیدن این سخن عبد الله را از کوفه عزل کرد و مغیره را به جاى او گذاشت، او در کوفه حکومت میکرد و در سال پنجاه درگذشت . داستان زناى او در بصره در کتب تاریخى مشروحا آمده، و اخبار او بسیار زیاد و در کتب تاریخ و سیره آمده است . علاقه مندان به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید مراجعه کنند. (ترجمه الغارات، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی، ترجمه عزیز الله عطاردی ،ص:569) 
همچنین وی از کسانی است که جسارتهای بسیاری را مخصوصا به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) روا داشته است. درکتاب الطبقات الکبری آمده است: واقدى از محمد بن سعید ثقفى و عبد الرحمان بن عبد العزیز و عبد الملک بن عیسى ثقفى و عبد الله بن عبد الرحمان بن یعلى بن کعب و محمد بن یعقوب بن عتبة، از پدرش و دیگران نقل مى کند مغیرة بن شعبه مى گفته است: ما گروهى از اعراب بودیم که به آیین جاهلى خویش سخت پاى بند و سرپرست بتخانه لات بودیم و من چنان بودم که اگر مى دیدم همه قوم من مسلمان شده اند، هرگز از ایشان پیروى نمى کردم. گروهى از بنى مالک تصمیم گرفتند پیش مقوقس بروند و هدایایى به او تقدیم کنند، من هم تصمیم گرفتم با آنان بروم و در عین حال با عمویم عروة بن مسعود در این باره مشورت کردم. مرا از آن نهى کرد و گفت: هیچ کس از برادرانت و افراد قبیله ات همراه تو نیست. من رأى او را نپذیرفتم و همراه آنان رفتم و از احلاف و همکیشان من کسى جز من همراه ایشان نبود. چون به اسکندریه رسیدیم دیدیم مقوقس بر جایگاه خود که مشرف بر دریا بود نشسته است. من سوار بر زورقى شدم و خود را در برابر جایگاهش رساندم. مقوقس چون مرا دید که ناشناسم کسى را مأمور کرد از من بپرسد کیستم و چه مى خواهم. چون آن شخص از من پرسید، گفتم به چه منظورى آمده ایم. مقوقس فرمان داد ما را در کلیسا مسکن دادند و پذیرایى کردند. سپس ما را فراخواند و چون پیش او رفتیم نخست به سالار بنى مالک نگریست و او را پیش خود فراخواند و کنار خود نشاند و پرسید آیا همگى از بنى مالک هستید؟ گفت: آرى جز یک مرد که از احلاف (احلاف یعنى همپیمانان دوره جاهلى که با یک دیگر پیمان مى بستند و گاه در قبال یهودیت و مسیحیت از آیین اعراب جاهلى و پیرامون آن به احلاف تعبیر مى شده است) است و مرا به او معرفى کرد و من در نظر مقوقس از همگان خوارتر آمدم. آنان هدیه هاى خویش را مقابل او نهادند، دستور داد برداشتند و به آنان پاداش هایى داد و برخى را بر برخى امتیاز داد و بیشتر بخشید. نسبت به من کوتاهى کرد و چیزى که در خور باشد نداد. بنى مالک براى خانواده هاى خود هدایایى خریدند و شاد بودند و هیچ یک از آنان حاضر نشد با من مواسات کند. آنان از مصر بیرون آمدند و همراه خود شراب داشتند و مى نوشیدند و من هم با ایشان مى نوشیدم، ولى نفس من سرکشى مى کرد و با خود مى گفتم اینها با این هدایا که مقوقس به آنان ارزانى داشته به طایف باز مى گردند و به همه قوم من خبر خواهند داد که پادشاه نسبت به من اعتنایى نکرد و مرا خوار و زبون ساخت و به این سبب تصمیم گرفتم آنان را بکشم. چون به منطقه بساق رسیدیم خود را به بیمارى زدم و دستار بر سر خود بستم، گفتند: تو را چه مى شود؟ گفتم: سخت درد سر دارم، آنان مرا به باده نوشى دعوت کردند. گفتم: سرم سخت درد مى کند ولى مى نشینم و به شما باده مى نوشانم. تعجب نکردند من نشستم و شروع به ساقی گرى کردم و قدح بعد قدح به آنان دادم و چون باده بر آنان اثر گذاشت افزون خواستند همچنان جامهاى آکنده به ایشان دادم چندان که سخت بر آنان اثر گذاشت و بدون آنکه چیزى بفهمند خوابیدند. من برجستم و همه را کشتم و هر چه داشتند برگرفتم و به حضور پیامبر آمدم. در آن هنگام پیامبر (ص) را دیدم که با یاران خود در مسجد خویش نشسته است، من که جامه سفر بر تن داشتم به شیوه مسلمانان به او سلام دادم. پیامبر (ص) به ابو بکر نگریست. ابو بکر که مرا مى شناخت پرسید برادرزاده عروه اى؟ گفتم: آرى و آمده ام گواهى دهم که خدایى جز خداوند نیست و محمد رسول خداست… ابو بکر پرسید آیا از مصر مى آیید؟ گفتم: آرى. گفت: آن اشخاص قبیله مالک که همراه تو بودند چه کردند؟ گفتم: میان من و آنان همانى که میان اعراب پیش مى آید اتفاق افتاد و ما همگان مشرک بودیم، آنان را کشتم و غنایم ایشان را برداشتم و پیش رسول خدا آورده ام که خمس آن را بردارد!! یا هر نظرى که دارد عمل فرماید، که به هر حال اینها غنایمى است که از مشرکان به دست آمده است و من اکنون مسلمانم و به پیامبرى محمد (ص) تصدیق دارم. پیامبر (ص) فرمودند: من اسلام تو را مى پذیرم، ولى هیچ چیز از اموال آنان را نمى گیرم و خمس آن را هم تصرف نمى کنم که این مال با مکر و حیله به دست آمده و خیرى در آن نیست.(ترجمه الطبقات الکبری، ج4، ص 258) 
معرفی منبع مطالعاتی: 
علامه سید جعفر مرتضی عاملی، رنجهای زهراء، ترجمه: محمد سپهری. 
عبد الرحیم موگهی،کوثر ولایت.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد