۱۳۹۵/۰۱/۲۵
–
۴۳۲ بازدید
مفهوم آخرالزمان در دین اسلام
در قرآن مجید، گفتار صریحی درباره آخرالزمان نیست و این، اصطلاحی است که در احادیث و مؤلفات مسلمانان به چشم میخورد؛ اما از آیات مطالب گوناگونی دربارة این موضوع برداشت میشود. قرآن به طور کلی جهانیان را به دوبخش پیشینیان و پسینیان تقسیم کرده است.
در قرآن مجید، گفتار صریحی درباره آخرالزمان نیست و این، اصطلاحی است که در احادیث و مؤلفات مسلمانان به چشم میخورد؛ اما از آیات مطالب گوناگونی دربارة این موضوع برداشت میشود. قرآن به طور کلی جهانیان را به دوبخش پیشینیان و پسینیان تقسیم کرده است.
علاوه بر آن، آیاتی، به ارث بردن زمین به وسیله صالحان و مستضعفان، پیروزی نهایی حق بر باطل و گسترش اسلام در سرتاسر جهان را بیان میکند که پس از وقوع بلاها و فتنههای بسیار محقق میشود. احادیث آخرالزمان را بسیاری از محدثان از جمله بخاری، ابوداوود، ابن ماجه، احمد بن حنبل و مرحوم مجلسی آوردهاند. این اصطلاح، در کتابهای حدیث و تفسیر در دو معنا به کار رفته است:
1. همه آن قسمت از زمان که بنا بر عقیده مسلمانان، دوران نبوت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) است و از آغاز نبوت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) تا وقوع قیامت را شامل میشود.
2. فقط آخرینبخش از دوران یاد شده که در آن، مهدی موعود ظهور میکند و تحولات عظیمی در عالم واقع میشود.
بنابراین آخرالزمان در اسلام، به معنای دوره پایانی این عالم مادی است که بعد از آن، قیامت برپا میشود؛ اما این دوره، گاهی بر معنای وسیعتر یعنی از آغاز ظهور اسلام تا آخر عمر عالم اطلاق شده و گاهی تنها بر دورهای که منجی و مصلح موعود ظهور خواهد کرد و جامعه متحول خواهد شد.
اتصاف پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) به پیامبر آخرالزمان با این دو مطلب ارتباط دارد: نخست اینکه این پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ، خاتم پیامبران است و شریعت وی به دلیل کامل بودن تا پایان این عالم اعتبار دارد و او پیامبر آخرین قسمت از زمان است که به قیامت میپیوندد. دیگر اینکه در نخستین سدههای اسلام، دستکم تصور عدهای از مسلمانان چنین بود که قیامت نزدیک است و ظهور پیامبر اسلام در عصری واقع شده که به قیامت متصل است. البته در حقیقت، مطلب دوم نتیجه مطلب نخست است؛ یعنی چون پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) ، آخرین پیامبر و خاتم آنها است. چنین تصوری میان مسلمانان پدید آمد که بنابراین قیامت نزدیک است؛ لذا نمیتوان دلیل دوم را مستقل و در عرض دلیل اول بیان کرد. این عقیده به روایاتی مستند بود که از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل شده که مطابق مضمون آنها فرموده است : «میان عصر وی و برپا شدن رستاخیز، فاصله چندانی نیست».
در یکی از روایات آمده است که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) یکی از روزها هنگام غروب آفتاب به اصحاب خود فرمود: «آنچه از عمر دنیا باقی مانده است در مقایسه با گذشته آن، به همان نسبت باقیمانده وقت امروز در مقایسه با گذشته آن است».
در روایات دیگر پیامبر میفرماید: «میان من و قیامت فاصله نیست؛ همان سان که میان انگشت سبابه و وسطی فاصله نیست».
البته هنوز در اسناد این روایات تحقیق لازم به عمل نیامده و صحت آنها به پیامبر اسلام محرز نیست؛ ولی مسلماً این روایات بین مسلمانان، این تصور را پیش آورده که میان بعثت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) و برپا شدن رستاخیز، فاصله بسیار کمی است. در واقع، مراد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) این بوده که میان من و قیامت، پیامبر و دین دیگری نیست و دین من، آخرین دین آسمانی و متصل به قیامت است؛ یعنی آنچه به طور قطع میتوان فهمید، اتصال پیامبر آخرالزمان(صلی الله علیه وآله وسلم) به قیامت و تمام شدن این عالم است؛ اما نمیتوان گفت که حتماً فاصله کمی بین بعثت پیامبر و پایان عالم وجود دارد؛ زیرا چه بسا این دین، به علت کامل بودن، در تمام دنیا فراگیر شود و هزاران سال هم ادامه داشته باشد؛ چنان که تا امروز هم حدود پانزده قرن از ظهور آن گذشته و معلوم نیست تا کی ادامه خواهد داشت. تشبیه به انگشتان هم مؤید این مطلب است. به عبارت دیگر، پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) خواسته است به امت خود بفهماند که او آخرین پیامبر، و دین او آخرین دین آسمانی و تنها راه نجات است و از این پس دیگر منتظر دین و آیین دیگری نباشند و مثالها، تعبیرات و بیانات مختلف، تأکید بر این مطلب است.
مسلمانان، از تصور عمومی پیشینیان درباره محدودیت زمان این عالم و تعیین سنّ آن، متأثر بودند. تصور پیشینیان این بود که از عمر این جهان، چند هزار سال بیش نمیگذرد و جهان مادی، عمر کوتاهی دارد و آغاز و انجام آن، به هم نزدیک است.
طبری ضمن نقل عقاید گذشتگان درباره مقدار زمان این جهان مینویسد:
عدهای آغاز تا انجام زمان را شش هزار سال میدانند و گروهی هفت هزارسال؛ ولی من این مدت را چهارده هزار سال میدانم؛ هفت هزار سال پس از آغاز خلقت تا پایان آفرینش ابوالبشر و هفت هزار سال پس از آن تا قیامت.
ابن اثیر نیز مانند همین مطلب را نقل کرده است؛ اما گروهی از دانشمندان مسلمان، تاریخ گذاری عالم و تعیین باقی مانده عمر عالم را آن گونه که از طبری و ابن اثیر نقل شده است، از اسرائیلیات میشمارند و رد میکنند. آنان بر این عقیدهاند که به موجب آیه وَعِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ و آیات مشابه آن، کسی غیر از خداوند از عمر عالم آگاه نیست و پیشبینی باقی مانده آن، امکان ندارد.
قرآن هم از تعیین وقت مشخص برای پایان عالم پرهیز کرده است. با این حال، با استفاده از روایات، میتوان بعثت پیامبر خاتم(صلی الله علیه وآله وسلم) را سرآغاز دوره آخرالزمان دانست؛ زیرا ختم نبوت و نزول واپسین شریعت که با ظهور پیامبر اسلام تحقق یافت، نخستین نشانه پایان تاریخ به شمار میرود؛ لذا مفسران، مقصود از نشانههای قیامت در سوره محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) را بعثت پیامبر دانستهاند که در مقایسه عمر جهان، فاصله بسیار کمی تا قیامت دارد.
در فرهنگ عامه مسلمانان به ویژه شیعه، اصطلاح آخرالزمان، حکایت از عصری میکند که مهدی موعود در آن ظهور میکند و تحولات ویژهای در جهان رخ میدهد. در روایات مسلمانان، برای این عصر، مشخصات ویژهای به نام «علایم آخرالزمان» نقل شده است. از مجموعه روایاتی که در کتابهای حدیث، تفسیر و تاریخ درباره عصر ظهور مهدی موعود(علیه السلام) نقل شده دو مطلب درباره مشخصات آخرالزمان (به نام عصر مهدی موعود) به صورت تواتر معنوی به دست میآید:
نخست اینکه در این عصر، پیش از ظهور مهدی موعود، فساد اخلاقی، بیداد کرده و ستم همه جوامع بشری را فرا میگیرد و به صورت عامترین پدیده در روابط انسانها در میآید. از بُعد کیهانی هم عالم، به اتفاقات و پدیدههای پیشبینی نشده دچار میشود. دیگر اینکه پس از ظهور مهدی(علیه السلام) ، تحول عظیمی در جامعه واقع میشود؛ فساد و ظلم از میان میرود و توحید، عدل، رشد کامل عقلی و عملی در سراسر زندگی انسانها گسترش مییابد. معروفترین حدیث که با عبارات گوناگون نقل شده است، علامت اصلی دوران حکومت مهدی(علیه السلام) در آخرالزمان را گستردگی عدالت در سراسر جهان بر میشمرد:
خداوند، جهان را که از بیداد و تباهی آکنده شده است، به وسیله او از قسط و عدل پر میسازد.
در فرهنگ مسلمانان، افزون بر اصطلاح «علایم آخرالزمان» اصطلاح مشابه دیگری وجود دارد و آن «اشراط الساعة» یعنی علایم برپا شدن رستاخیز است. این اصطلاح، ویژه علایم وقوع قیامت است؛ ولی با بررسی روایاتی که ذیل این عنوان نقل شده است، میفهمیم که مضمون این روایات، مطالب مشترک بسیاری با روایات آخرالزمان دارد.
با وجود اشتراک در مضمون روایات این مطلب بین تمام مسلمانان در ادوار مختلف مسلم است که بین مسأله آخرالزمان و مسأله قیامت به صورت آشکار تفاوت است؛ زیرا به عقیده مسلمانان، قیامت؛ پس از فنای این عالم مادی است و پس از آن زندگی جاودانه است؛ اما دوره آخرالزمان، بخش پایانی همین دنیا است که در آن، جامعه و افراد، دچار تحولات عظیم میشوند.
تعبیر «الیوم الآخر» که در قرآن فراوان به کار رفته، مترادف جهان آخرت و ناظر به این واقعیت است که زندگی آن جهان، به دنبال حیات دنیایی و سرانجام آن است؛ لذا این اصطلاح نیز با بحث آخرالزمان مورد نظر، متفاوت است.
در نظر عدهای از مفسران متأخر، علاوه بر روایات، آیاتی نیز هست که آینده جوامع انسانی را بیان میکند و دربارة حکومت توحید و عدل است. این عده از مفسران، معتقدند که آیات مربوط به استخلاف انسان و فرمانروا شدن نیکوکاران در زمین، وراثت صالحان و پیروزی حق بر باطل، آیاتی هستند که سرنوشت آینده بشریت را پیشگویی میکنند و مستقیماً به مسأله آخرالزمان مربوطند. چنین افرادی آیات و روایات مربوط به تحولات آخرالزمان را بیانگر نوعی فلسفه تاریخ میدانند. این مفسران، به فلسفه تاریخ انسان قایل بوده و درصدد کشف آن از دیدگاه اسلامند. در نظر ایشان، تحولات آخرالزمان که در روایات بیان شده، چیزی جز آینده طبیعی جامعه انسانی نیست. عصر آخرالزمان، عبارت از دوران شکوفایی تکامل اجتماعی و طبیعی نوع انسان است. چنین آیندهای، امری است محتوم و مسلمانان باید منتظر آن باشند.
به نظر بعضی این انتظار هرگز نباید منفعلانه باشد؛ بلکه باید حالتی سراسر فعالیت و امیدواری باشد؛ زیرا انسانی که به امید آیندهای درخشان و تحقق تمام آرمانهای پیامبران است؛ باید دارای شور و آگاهی و سرشار از آمادگی باشد و با سعی و تلاش، خود و جامعه خود را برای چنین روزی مهیا کند. در چارچوب چنین برداشت فلسفیای، آخرالزمان قطعه معینی از تاریخ نوعی انسان است که نه ممکن است پیش افتد و نه به عقب افکنده شود. نوع انسان، باید حرکت تکاملی تدریجی خود را که بر مبنای پیروزی تدریجی حق بر باطل صورت میگیرد، همواره دنبال کند تا به دوره آخرالزمان برسد.
در نقطه مقابل این تصور که طرحی برای فلسفه تاریخ است، در آثار بیشتر مسلمانان قدیم ـ اعم از شیعه و سنی ـ مسأله آخرالزمان ظاهراً به فلسفه تاریخ ربط داده نشده است. علمای قدیم نه در تفسیر آیات، سخن از تحول طبیعی جامعه انسانی به سوی حکومت توحید و عدل به میان آوردهاند و نه روایات آخرالزمان را به چنین فلسفهای برای تاریخ مربوط کردهاند. در نظر آنان، تحولات آخرالزمان، امری است غیرعادی که در آخرینبخش زندگی نوع انسان واقع میشود و به تحولات قبلی جامعه انسانی مربوط نمیگردد؛ چون به نظر این افراد تاریخ، عبارت از مجموعه حوادث پراکنده و جدا از هم میباشد که هر دوره، اتفاقات ویژه خود را دارد و پس از مدتی آن دوره سپری میشود و بر این اساس هم، پیروزی حق بر باطل، ویژة دوره آخرالزمان است و نه فلسفهای که تاریخ براساس آن حرکت میکند. طبق این نظر، برخلاف آنچه در برداشت فلسفی از آخرالزمان دیده میشد، ممکن است هر قطعه از تاریخ نوع انسان، آخرالزمان باشد.
اما میان علمای قدیم نیز بین علمای شیعه و سنی اختلاف است؛ مفسران اهل سنت، آیات مربوط به پیروزی حق بر باطل و وعدههای الهی را بر پیروزیهای صدر اسلام حمل میکنند؛ ولی علمای شیعه، آن آیات را به عصر مهدی موعود(علیه السلام) ربط دادهاند.
به طور کلی میتوان گفت اعتقاد به آخرالزمان، میان همة فرقههای بزرگ اسلامی مورد پذیرش است؛ اما در اینکه تحولات آخرالزمان با ظهور مهدی موعود آغاز خواهد شد یا مصداق مهدی موعود، چه کسی است، اختلاف است. البته تفاوتی که بین شیعه و اهل تسنن وجود دارد این است که غیر شیعه، تحولات آخرالزمان را به قیام قیامت و مقدمه آن مربوط میدانند و به اشراط الساعة تعبیر میکنند؛ ولی شیعه، آخرالزمان را مقولهای جدا از قیامت میداند و قایل است که آخرالزمان، قطعه آخر این عالم است و تحولاتی در این قطعه رخ میدهد که برخی مقدمه آخرالزمان است و برخی در متن آخرالزمان واقع میشود.
بنابراین میتوان چنین نتیجه گرفت که مفهوم آخرالزمان، عبارت از قطعه و دوره آخر عمر این نسل از بشر است که مقدمهای برای پایان این دورة عالم و سپس برپایی قیامت است؛ اما خود این دوره مدتی از عمر بشر را در بر میگیرد که با ظهور منجی و مصلح، بشر به تکامل و ترقی لایق خود نایل میشود و در نهایت، جهان رو به صلاح و رستگاری میرود؛ اگرچه قبل از این دوره و مقدم بر آن، جهان و زندگی بشری مدتی دستخوش تحولات و دگرگونیهایی میشود که از آنها با عنوان علایم آخرالزمان تعبیر میشود و بیشتر، بعد منفی دارند؛ فطرت سالم بشری از وجود آنها رنج میبرد و جوامع، دچار اضطراب میشوند.
1. واقعه (56): 13ـ14 و 39ـ40 و 49؛ حجر (15): 24.
2 . اعراف (7): 128ـ129؛ نور (24): 55؛ قصص (28): 5؛ فتح (48): 28.
3 . صحیح بخاری، ج 9، ص 49.
4. سنن ابوداوود، ج 4، ص 113.
5. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 49.
6 . سنن احمد حنبل، ج 3، ص 5.
7 . بحارالانوار، ج 52، ص 185ـ278.
8. صحیح مسلم، ج 2، ص 581؛ اشراط الساعة، ص 81؛ بحارالانوار، ج52، ص181 به بعد.
9 . تاریخ طبری، ج 1، ص 55.
10 . الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 14.
11. لقمان (31): 34؛ زخرف (43): 85.
12 . لقمان (31): 34؛ احزاب (33): 63؛ زخرف (43): 85.
13 . بحارالانوار، ج 2، ص 87، ج 9 و ص 319 و ج 12، ص 282 و ج 14، ص 83 و ج 15، ص 203 و ج 16، ص 18 ـ 21 و ج 20، ص 222 و ج 21، ص 317 و 351 و ج 40، ص 177.
14 . التحریر و التنویر، ج 26، ص 104.
15. تفسیر فرقان، ج 26 و 27، ص 109.
16. آیه 18.
17. مجمع البیان، ج 9، ص 154؛ تقسیر قرطبی، ج 8، جزء 16، ص 172.
18 . بحارالانوار، ج 52، ص 266؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1336.
19 . سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1341 ـ 1343؛ اشراط السّاعة، ص29 ـ 40.
20 . التحقیق، ج 1، ص 46؛ هزاره گرایی، ص 21.
21. المنار، ج 9، ص 80؛ تفسیر المیزان، ج14، ص 330؛ فی ظلال القرآن، ذیل اعراف(7): 128؛ انبیاء (21): 105؛ صافات (37): 171ـ175.
22. مانند آیه 55 سوره نور که میفرماید: «خداوند به افرادی از شما که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، وعده داد که آنها را در روی زمین، خلیفه قرار دهد؛ آنچنان که گذشتگان را خلیفه قرار داد. و دین آنها را مستقر کند و ترسشان را به ایمنی مبدّل سازد».
23. التبیان فی تفسیر القرآن، ج7، ص283 ـ 284 و ج8، ص129.
24. شرح مقاصد، ج 5، ص 315 ـ 320.