۱۳۹۲/۰۳/۰۹
–
۱۸۰ بازدید
بقیع، قطعه زمینی رها شده و مقبرهای همچون مقابر عمومی نیست، گنج تاریخ و مخزن اسراری جاودانه است.
بقیع در بستر تاریخ
درآمدی بر موضوع
بقیع، قطعه زمینی رها شده و مقبرهای همچون مقابر عمومی نیست، گنج تاریخ و مخزن اسراری جاودانه است. تاریخی مملو از حادثه و دنیایی از همة عظمتها، اخلاصها، رشادتها، کرامتها، معناها، جانفشانیها، ایثارها، مظلومیتها، حماسهها و فریادهاست؛ فریادهایی در سکوت، گریههایی در تنهایی.
نالههایی در ظلمت، یادوارهای است از جهادها و پیکارها و از خود گذشتنها، نمادی است از عظمت یک تاریخ بلند و گسترده، واگویة کتابهای سترگ است که باید به استنطاق درآید و به مرحلة کتابت نهاده شود تا نهفتههای حیات بخش و شور آفرین و الهام بخش خود را باز نماید و اسراری را که در خود نهفته، برملا سازد تا درسهای خود را بی دریغ، فراروی تشنگان حقیقت و معرفت و انسانیت بازگو نماید و عبرتهای خود را به صاحبان بصیرت ارزانی دارد.
بقیع، مجمع اسرار، رازها و رمزهای سر به مهر است که دست تطاول و ستم، نگذارده لب بگشاید و رازها و رموز و اسرار معرفت بخش خود را فراروی انسانهای سرگشتة معاصر، نجوی کند.
بقیع، سینة سینا است، که اکنون ساکت و خاموش، منتظر سؤالهای ذهنهای کاوشگر و معنا طلب است. بقیع داستان صدها صحابی مخلص و وفادار است که هرگز سهمی دنیوی از ایثار و اخلاصها و همگامیهای خود با نبیّ رحمت در دنیای ماده، طلب نکردهاند.
داستان امامت شیعی و راستین اسلامی است که در چهرة سبط اکبرِ نبیّ رحمت، حسن مجتبی× و باقی ماندة حادثه طف، سجاد امامت× و باقر علوم و صادق آل البیت^ تجلّی یافته است.
داستان و غمنامة خلیفة بلافصل پیامبرِ رحمت و دخت مظلومة او، سیدة زنان عالم است. غمنامة غربت، انقطاع وحی و سیلی خوردنهای دردانة هستی و گریههای ممتد از رجعت امت، پس از پدر خویش و نگین رسالت و نبوت است. معنای آیة تطهیر و طنین صدای مظلومانة کوثر است و فریاد بیت الأخزان فاطمه، نگین هستی است. واگویة دخترکانی از تتمة نبوت است که با غمهای سترگ خود، در سینة آن غنودند؛ همچون رقیه و زینب و امّ کلثوم، بازتابی از کرامت زنان و مادرانی بزرگ است که با دستان خود انسانهایی بزرگ را به تاریخ انسانیت عرضه داشتند و با کعبه نجوی کردند و طفلِ مام هستی را، که جان جهان است، بر دستان کرامت خویش گذاردند. داستان بانویی است که کفالت خاتمة رسالت و عقل کلّ هستی را مفتخر شده است.
بانویی بزرگ، فاطمة بنت اسد، که هم مام امیر ولایت و عدالت است و هم کفالت گر انسان کامل تاریخ بشریت، ستودة خدا، محمد مصطفی|.
بقیع، یادمان سعدیهای است که با شیر پستان خویش، کاری همچون فاطمة بنت اسد را تداعی کرده است.
بقیع، جایگاه مادران امت، زنانی کرامت پیشه؛ همچون جویریه، امّ حبیبه، امّسلمه، ماریه و… که همواره، همچون امّ سلمه و امّ حبیبه، غمهای زنانه را از چهرة تابناک پیامبر ستردند.
غمنامة صفیه و عاتکه؛ دو بانوی با شهامت و عمّههای یتیم عبدالله، پیام آور حقیقت است؛ آنان که پشتوانهای برای یادگار رسالت بودند. واگویهای از گریههای خواهری است که سیل اشکش او را تا اُحد فراخوانده و در غم عمّ پیامبر، سید شهیدان اُحد، مویه کرده و خونابة دلِ خویش را در رگهای تاریخ جاری کرده است.
بقیع، داستانِ فراوانِِ گفته شدة عدالت علی است، که عقیلِ برادر را هم از بخششی اضافه دریغ داشته تا عدالت، قربانی خویشاوندی و تبارگرایی نگردد و داستان حدیدة محماتش عالمی را در فراگیری درس عدالت، کفایت کند.
بقیع، داستان مکرّر غمِ رسول خاتم در فراق از دست دادن جگر گوشه ای است که امید نبیّ رحمت بود؛ ابراهیم، ابن رسول خاتم؛ او که ولادتش موجی از شادی را در مدینة الرسول و مرگش، سایه ای از غم را بر شهر وحی و شهر محبوب پیامبر خدا افکند.
بقیع، غم مادری است که اشکش را از مدینه تا کربلا روانه کرده و پسران قهرمان و قهرمان قهرمانان حادثة طف را نثار آرمانهای رسالت کرده، تا فریاد رهایی بخش محمد| در سینة تاریخ بماند و دُردانه و جگر گوشه اش، سیّد شهیدان طف، تنها نماند. او که ابوالفضل رشیدش و عون و عبدالله و جعفرش را برای همرکابی با جگر گوشة فاطمه÷ و علی×، همراه او نمود تا در رکابش بسان دستههای گل پرپر شوند و به کام مرگی با عزّت و کرامت در افتند.
باز هم بنگارم که بقیع، یادوارة تشت سرخ خون و یادوارة تیرهای نشسته بر پیکری مظلوم است.
فریاد باقی ماندة حادثة طف و رییس بکایین است و صاحب دعاهای پندآموز معرفت بخش.
بقیع، داستان منصور شیطان است که با نصرتهای شیطان، حبل الهی را و رییس احیاگر تشیع را به خاک نشاند و علم و کرامت و فضیلتش را از تشنگان معرفت دریغ داشت.
بقیع، غمنامة مدینة مظلوم، در دوران تاراج گری است که یزیدش نامیدند تا حرّه را بیافریند و بیالاید و انسانهای والاتبارش را به دست دشنه مسرف بن عقبه بسپارد و به تاراج گری اش فرمان دهد و اباحة این تطاول را اعلامش نماید تا که هر چه میتواند قساوت کند. ناپاکی نماید و هزاران تخم حرام را از تیرة اموی تا امروز بر آن بیفزاید، مؤمنانش را کشته و حرام زادگانش را به دست تاریخ قساوت علم کند، تا که امروز هم دشنه به دست، آمادة فشردن گلوهای عدالت طلب باشند. لهوفی در سینه سوزان است، سینة بی کینة شیعه. آری، بقیع داستان سرای واقعهای است که حرّه اش نامیدند، نه حرّه شرقی یا غربی، که حرّة حرارت کینه و بغض فرزندان عاص، که پس از گذشت از سی تن، سرها را درو کردند و داستان شجرة ملعونه را تفسیر نمودند.
بقیع، سوگنامة شهیدان با فضیلت و بی ادعای احد است که پس از سید شهیدان احد، به صورتی تدریجی از کثرت جراحت، بر خاک بقیع غنودند.
بقیع، نمادی از کینة ابوسفیان است؛ آن که هرگز به خدا ایمان نیاورد «ما أسلم و لکن استسلم » او اسلام نیاورد و لکن تظاهر به آن نمود. او (ابوسفیان ) ریشة درخت ملعونه در قرآن است که همواره از نسل و ذریة سفّاکش چه خونها که نریخته و چه سرها که بر نیزه نگردیده تا در سینة بقیع نهان گردند و بالأخره بقیع، مطلع غزل حجّت آخرین است.
بقیع، فریادی رسا و بغضی در گلوی تاریخ است که باید با لبان و نوک قلم انسانهای دارای نقش و رسالت فریاد شود و به دایرة المعرفت تبدیل شود و داستان صحابی و دیگر انسانهای والاتبار و داستان امامت فخرآفرین شیعه و غمهای نهفته در دوران او را به تفسیر و نمایش بایسته بپردازد.
من بقیع را در چند مقبرة رنگ و رو رفته و به غربت نشسته نمی دانم. او را فریادی مجسّم و بغضی ترکیده از گلوی تاریخ میدانم.
بقیع هم اکنون در مجلس آل فلان گرفتار آمده، صهیونیسم را شادمان نموده و سازمانهای جاسوسی عالم را؛ سازمانهایی که جاهلیت مدرن و پست مدرن را پاس میدارند، بدون زحمتی به اغراض شیطانی شان رسانده و همانها و نفّاثات فی العُِقد، چنان در شیپورها دمیدهاند و در گوشها خواندهاند که بقیع، باید در مسیر فراموشی فرایندی را طی کند که ذکرش و یادش نماد شرک است و بدین روی، قبور امامان بقیع، بیت الاحزان و قبة ابراهیم بن رسول خاتم و یادمان فاطمة بنت اسد و حلیمة سعدیه و مادر چهار پسر از دست داده و… به دست تخریب سپرده شد و چیزی از آن مشهود نیست و هم اکنون دلقکهایی ساخته شده از شام و هرات و حلب و بخارا و سمرقند و مدینه و یمن و هر ناکجا آباد دیگر، گردشان آوردهاند و با دلارها و ریالها و تورهای کشندة نامرئی در محفظة ذهن شیطانی اش خواندهاند که دشداشهای بر تن نما، عبایی بر دوش، تسبیحی بر دست، چفیهای بر سر و رمانی بر فرق بند و داد سخن ده، که توسّل، شرک است، معرفی غنودگان در بقیع، کفر است و….
آری دیروز بقیع، و داستان تاریخ میانه و تاریخ امروزینش، همه برگهای عبرت میباشند و قابل تذکار و بسط و شرح و تفصیل و پژوهش و تحقیق.
بقیع، غم همیشة شیعه
بقیع، در مدینه است. در مکه که هستی، فقط میبینی صفهای نماز باید چنان مستقیم باشد که از خط اعتدال، یک میلی متر هم خارج نشود، مخالفت با شیعه، رنگ روشنی ندارد و ملایمتر مینماید.
اما همینکه پا به مدینه میگذاری و از سنگفرشهای ساخته شده در ایتالیا و فرستاده شده از اروپای مدرن که میگذری، پایت را به روی محلّهای مینهی که محلّه بنی هاشمش میخوانیم، محلهای که دشمنان پر کینة بنی هاشم از حذفش شادمانهاند، از آن که میگذری و بر آن وقوفی مختصر و مکثی کوتاه را که میکنی یکباره میخواهی فریاد بکشی. آه، ای امامت مظلوم. آه، ای پیامبر رحمت،که سخنانت قبل از دفنت، همگی به فراموشی نهاده شدند، دست رحمتت را دریغ مفرما و از تطاول پیشگان در محضر عدل ربوبی شکوه نما و دل بی کینة شیعه را از غم خلاصی بخش!
از چنین وضعیتی، اولاد یهودا رقص شادی میکنند! آری، به پشت دیوار بقیع که میرسی، همة مظلومیت و غربت و تنهایی شیعه را مینگری، شیعهای که مصب و مجرای ولایت است.
وضع کنونی بقیع، قطعاً، نتیجة کینة اولاد یهودا است. بقیع، بغض فرو خفتة اصحاب شیطان است، که همچون اصحاب اُِِخدود، اخگر و آتشی علیه آن بر افروختند.
بقیع، کینة مشرکان علیه موحّدان است تا برای از چشم انداختنش او را به شرک در الوهیت متهم نمایند تا بتوانند شرکی همه جانبه را در ذهن به ظاهر مسلمانان جایگزین نمایند. آری، بقیع خاری در گلوی استعمار و خاشاکی در چشمان مادّه پرستش میباشد.
و صد البته که بسیار هم مایلند تا اصلاً نقشة بقیع از دل مدینه حذف گردد و البته که در سینة تنگ و پلید اولاد یهودا، این ایدة شیطانی وجود دارد که داستان بقیع، همچون محلّة بنی هاشم، به سنگفرشهای مدرن و بازاری مکاره تبدیل شود و کالاهای آمریکایی، چینی، اروپایی، ایتالیایی و فرانسوی به معرض فروش نهاده شود.
فریاد بقیع
گویا هم اکنون فریاد بقیع را میشنوم که میگوید: فضیلت را پاس دارید. عبرتها را تعریف کنید. درسهای بلندم را به گوش انسانها برسانید. درسهای نهفته در سینهام را کشف نمایید. مرا بهتر بشناسید. تنها دیدار غربتم را نجوا نکنید. در من گنج معرفت بجویید. فریاد بقیع، فریاد معرفت حقیقت، فریاد اخلاص، فریاد کرامت و ایثار، فریاد شهادت، فریاد علیه ستمگران همیشة تاریخ است. هم اکنون دست بقیع گشوده است که بیایید دستم را بگیرید تا برخیزم و نسخهای شفابخش را برایتان بنگارم.
بقیع، فریاد نبوّت و ولایت و ایمان و عشق و جهاد و شهادت و ایثار و جانفشانی و عشق و مجموعة راز است. فریاد آیة تطهیر است و فریاد فضیلت خواهی است و به ما میگوید: بیایید در معرفتم بهتر بکوشید و تنها نجوای ظاهری را در عشق به من ملاک قرار مدهید.
پاسخ به دعوتهای بقیع
اکنون من در آغاز راهی ایستادهام تا فریاد بقیع را به لطف و کرامت نبیّ رحمت و توجّه والای امامان غنوده در بقیع دریابم و با توکّل بر خدای توفیق دهنده، پژوهش تفصیلی را دربارة این مجموعه ذخایر و این گنج نهان معرفت آغاز کنم.
این پژوهش را با اشارت معاونت محترم آموزش و پژوهش، حضرت حجة الاسلام و المسلمین جناب آقای قاضی عسکر آغازیدهام و در آغاز راه از خدای منان توفیق را در لحظات پژوهش و کتابت طلب مینمایم.
هم اکنون در آغاز حرکت، در حدّ ورود به بحثی کلان و گستردة تاریخی، در حوزههای مختلف این پژوهش که در نهایت، استعداد تبدیل شدن به کتابی قطور را دارد، قرار دارم و توفیق را طلب مینمایم.
مفهوم شناسی بقیع
از واژة بقیع به گونههای ذیل، تعاریفی ارائه شده که در حدّ لزوم، به آنها اشاره میکنیم:
«أصل البقیع فی اللغة (بفتح أوّله و کسر ثانیه)، الموضع الذی اروم الشجر من ضروب شتّى».
« اصل بقیع در لغت، (به فتح اول و کسر دوم)، جایگاهی است که در آن انواع درختان وجود دارد.»
در تعریفی دیگر آمده است:
«بقیع، زمینی وسیع را گویند که در آن درخت یا ریشههای درختانی باشد.»
در تعریف سوم، چنین آمده است:
«البقیع من الأرض، المکان المتّسع، ولایسمّی بقیعاً إلاّ و فیه شجر».
«بقیع از زمین، مکانی پهناور است، و بقیع نامیده نمی شود مگر که در آن درختی باشد.»
گوناگونی بقیع ها
در تعدّد و گوناگونی بقیع، یا باغهایی که در آنها درختانی بوده و درون بعضی از آن باغها مساکنی هم وجود داشته، شکی وجود ندارد؛ زیرا چنانکه در لغت شناسی ملاحظه کردیم، بقیع، اطلاق بر زمین وسیعی میگردد که در آن باغ و درخت وجود دارد. گزارشهای تاریخی حکایت از آن دارد که در شهر مدینه، چندین بقیع وجود داشته است که اشاره به تعدّد آنها، هم در متون تاریخی ضبط است و هم در متون روایی؛ که به عنوان نمونه میتوان به این بقیعها اشاره نمود:
«بقیع الخنجة، بقیع الخیل، بقیع الزبیر، بقیع المصّلی، بقیع الغرقد».
به جهت این که در این بحث، منظور ما فقط بقیع الغرقد است، به مفهوم آن هم اشاره میکنیم:
«بقیع غرقد، آن قبرستان مقدس را، بدین جهت به این نام خوانند که درخت غرقد، در آن فراوان بوده است.»[i]
در تعریفی دیگر از بقیع غرقد چنین میخوانیم:
«و بقیع الغرقد، و الغرقد بفتح الغین المعجمة و القاف، بینهما راء ساکنة، کبار العوسج و هو مقبرة أهل المدینة علی سورها بجنب البستان».[ii]
«بقیع غرقد، غرقد به فتح غین و قاف، که میانشان رای ساکنی وجود دارد، درختان بزرگ است و آن، مقبرة اهل مدینه است که در داخل دیواری است، در بستانی.»
«و بقیع الغرقد، مقبرة أهل المدینة… قال الأصمعی، قطعت غرقدات فی هذا الموضع حین دفن فیه عثمان بن مظعون فسمّی بقیع الغرقد».[iii]
«بقیع غرقد، مقبرة اهل مدینه است. اصمعی گفته است، درختان این موضع قطع شد، هنگامی که عثمان بن مظعون در آن دفن شد، پس به بقیع الغرقد تغییر نام یافت.»
«بقیع الغرقد، و هی مقبرة بالمدینة، و الغرقد شجر شوک کان ینبت هناک فذهب و بقی الاسم لازماً للموضع».[iv]
«بقیع غرقد، مقبرهای است در مدینه، و غرقد درختی خاردار بوده که در آن میروییده. پس، از بین رفت ولی اسم آن در این مکان باقی ماند.»
«بقیع (بقیع غرقد – جنة البقیع)، نام مشهورترین و قدیمی ترین قبرستان اسلامی، از زمان حضرت رسول، تا عصر حاضر، واقع در انتهای جنوب شرقی مدینه، به فاصلة کمی از مسجد النبی و بقعة مطهر حضرت پیغمبر، در خارج از دیوار قدیمی مدینه است، که امروزه در وسط شهر قرار دارد، لفظ «بقیع»، به معنای زمین وسیعی است که دارای انواع درختان باشد، لذا آن را جنة البقیع (باغستان بقیع) نیز مینامند؛ بقیع غرقد نامیدن آن، بدین سبب بوده که غرقد، نوعی خاربن است که پس از خرابیِ آن، در این مکان روییده و فراوان بوده است.»[v]
از نتیجة نقلهای متون و منابع تاریخی به دست میآید که بقیع الغرقد، که امروزه در شهر مدینه به نام بقیع مشهور است، مکانی بوده که در آن خارهایی میروییده و پس از آن که پیامبر خدا به مدینه هجرت کردند، پس از ساختن مسجد مشهور مدینه (مسجد النبی)، این باغ وقف مسلمانان گردید. پس از آن که اسعد بن زرارة انصاری، که از صحابی بزرگ پیامبر گرامی بود، او را در قبرستان مذکور دفن نمودند و او اوّلین صحابی مدفون در این قبرستان مقدس است.
«حضرت رسول| اسعد بن زراره را در بقیع به خاک سپرد.»[vi]
این باغ، هم اکنون به نام بقیع، محلّ آمد و شدِ مسلمانان و به خصوص شیعیان است که از هوا و فضای مقدس و مترنّم به عطری روحانی از آن بهره میجویند.
رسمیت دفن در بقیع، به وسیلة پیامبر|
بقیع، نخستین مدفن و مزاری است که به دستور و اقدام پیامبر گرامی اسلام شکل گرفت. این قبرستان در دوران پیامبر|، در خارج شهر مدینه و پس از دیوار شهر مدینه قرار داشته و در پشت خانههای مدینه به شمار میآمده، که هم اکنون با توسعة مدینه، در وسط شهر قرار گرفته است. نخستین اقدام پیامبر|، دفن اسعد بن زراره بود، که شخصی از مهاجرین بوده و فرد والا مقامی در نظر پیامبر بوده است. دومین شخص، عثمان بن مظعون مهاجر، برادر رضاعی پیامبر| بود و فرد بعدی ابراهیم، فرزند حضرت رسول، که همة آنان به وسیله و امر پیامبر| در این جنّت و قبرستان دفن گردیدند.
بعد از آن که شخصیتهایی مانند اسعد بن زراره، عثمان بن مظعون و ابراهیم فرزند گرامی حضرت رسول در این قبرستان دفن شدند، این کار رسمیت و شهرت یافت و مسلمانان به اقتدا و تأسی به پیامبر، مردگان خویش را، که باز هم جزو صحابی آن رسول گرامی بودند، در این قبرستان مطهّر، دفن نمودند.
«سپس پیغمبر خدا| دستور دادند آنجا را از بوتههای خار ستردند و به مسلمانان ساکن مدینه اختصاص داده شد.»[vii]
جایگاه بقیع در اندیشه نبوی
مدفونین در بقیع، بیشترً از شخصیتهای ممتازی هستند که در اندیشة نبوی و سپس در تاریخ پس از رحلت پیامبر، دارای حرمتی عظیم بودهاند؛ شخصیتهایی که پیامبر بارها عظمتهای آنان را یاد کرده و در سیرة معصومان بعد از پیامبر مورد توجه فراوان قرار داشتهاند.
«قال المطری: انّ أکثر الصحابة رضی الله تعالی عنهم ممـّن توفّی فی حیاة النبی و بعد وفاته مدفونون بالبقیع و کذلک سادات أهل بیت النبی و سادات التابعین و فی مدارک عیاض عن مالک: إنّ هناک بالمدینة من الصّحابة نحو عشرة آلاف و قال المجدی، لاشکّ أنّ مقبرة البقیع محشوة با لجماء القفیر من سادات الأمّة».[viii]
«مطری گفته است که بیشتر صحابه _ رضی الله عنهم _ از کسانی هستند که در دورة حیات پیامبر و بعد از وفات ایشان، در بقیع دفن شدهاند و همچنین بزرگان اهل بیت پیامبر و سادات تابعین هستند و در مدارک عیاض از مالک منقول است که مقبرهای در مدینه است که حدود ده هزار نفر از صحابه در آن مدفوناند و مجدی گفته است: شکی نیست که مقبرة بقیع در بردارندة جمع بزرگی از بزرگان امّت اسلامی است.»
پیامبر| برای مدفونین در بقیع، عظمت فراوانی قائل بودند و آنان را شخصیتهای بزرگی میدانستند، که پیامبر را در دوران سختی و عسرت یاری نمودهاند.
واقدی در مغازی نقل کرده است که پیامبر خدا هنگام دفن سعد بن معاذ در بقیع الغرقد تکبیر گفتند و همة مسلمانان و صحابه تکبیر گفتند. سپس سعد بن معاذ را وارد لحد نمودند و پس از آن هم تکبیر گفتند. از ایشان پرسیدند چرا تکبیر گفتید؟ فرمودند: «رأیت الملائکة تحمله»؛[ix] دیدم ملائکه را که جسد سعد را حمل میکردند.
در متون تاریخی، نسبت به بیانات حضرت رسول، راجع به اصحاب خودشان، نقلهای فراوانی وجود دارد که آنها را در مواضع خودش در نوشتارهای بعدی مورد اشاره قرار خواهیم داد.
این نقلها، این نکته را نشان میدهد که پیامبر خدا| مدفونین در بقیع را محترم میشمردند و از همین رهگذر فراوان سفارش فرمودهاند و این خاک مطهر را گرامی میداشتهاند.
در خصوص این نکته، که پیامبر برای مدفونین در بقیع حرمت فراوانی قائل بودهاند، نمونههایی را اشاره میکنیم:
ابن شبّه در تاریخ المدینة المنورهاش آورده است:
«حدّثنا هودة بن خلیفة، قال: حدّثنا عوف، عن الحسن، إنّ النبی قام علی أهل البقیع، فقال: السّلام علیکم یا أهل القبور من المؤمنین و المسلمین، لو تعلمون ما نجاکم الله منه ممّا هو کائن بعدکم ! ثمّ نظر إلی أصحابه، فقال: هؤلاء خیر منکم، قالوا: یا رسول الله ما یجعلهم الله خیراً منا؟
قد أسلمناکم أسلموا و هاجرناکما هاجروا، و أنفقناکما أنفقوا، فما یجعلهم الله خیراً منا؟ قال: إنّ هؤلاء مضوا لم یأکلوا من أجورهم شیئاً و شهدت علیهم و إنّکم قد أکلتم من أجورکم بعدهم، و لا أدری کیف تفعلون بعدی».[x]
«هودة بن خلیفه برای ما نقل کرد که عوف از حسن نقل نموده که پیامبر خدا، که درود خدا بر او و آلش باد، به بقیع آمد و فرمود: درود بر شما ای اهل قبور! درود بر مؤمنان و مسلمانان شما، اگر بدانید که خداوند شما را از چه شروری نجات داده است! سپس نگاهی به اصحابشان نموده، فرمودند: آنها از شما بهترند. گفتند: ای پیامبر خدا، چه چیزی آنها را بهتر از ما قرار داده است ؟ ما اسلام آوردیم، همانگونه که آنها اسلام آوردند و هجرت نمودیم، چنانکه هجرت نمودند، انفاق کردیم، چنانکه انفاق کردند. پس، چه چیزی آنها را بهتر از ما قرار داد؟ فرمود: آنها از دنیا رفتند در حالی که از نتیجة زحمات خود بهرهای نبردند و من شاهد اعمال آنان بودم و لکن شما نتیجه اعمالتان را دیده اید و از آن بهره میبرید و من نمی دانم که شما بعد از من چه کار خواهید کرد.
همچنین سمهودی به نقل از طبرانی گوید که وی این حدیث را نقل کرده است:
«روى الطبرانی فی الکبیر، محمد بن سنجر فی مسنده، و ابن شبّه فی أخبار المدینة من طریق نافع مولی حمنه، عن امّ قیس بنت محصل، و هی أخت عکاشة إنّها خرجت مع النبی إلی البقیع، فقال: یحشر من هذه المقبرة سبعون ألفاً یدخلون الجنّة بغیر حساب و کان وجوههم القمر لیلة القدر».[xi]
طبرانی در تاریخ کبیرش روایت نموده که محمد بن سنجر در مسندش آورده و ابن شبّه در اخبار المدینه از طریق نافع، بردة حمنه و از امّ قیس دختر محصل نقل نموده که امّ قیس با پیامبر خدا به بقیع رفت. پیامبر| فرمود: محشور میشوند از این مقبره، هفتاد هزار تن که بدون حساب وارد بهشت میشوند، گویا صورت هایشان همانند ماه شب چهارده است.
در مصادر شیعه نیز فراوان به مضمون خبر یاد شده، پرداخته شده که نمونهای از آن را میآوریم:
«عن صفوان الجمّال قال: سمعت أبا عبد الله× یقول: کان رسول الله| یخرج فی ملاء من الناس من أصحابه کلّ عشیّة خمسین إلی المدنیین، فیقول: السّلام علیکم أهل الدیار ـ ثلاثاً ـ رحکم الله ثلاثاً ـ ثمّ یلتفت إلى أصحابه فیقول: هؤلاء خیر منکم، فیقولون یا رسول الله و لم ؟ آمنوا و آمنّا و جاهدوا و جاهدنا؟ فیقول: إنّ هؤلاء آمنوا و لم یلبسوا إیمانهم بظلم و منعوا علی ذلک و إنّا لهم علی ذلک شهید، و أنتم تبقون بعدی و لا أدری ما تحدثون بعدی».[xii]
«صفوان جمال از امام موسی بن جعفر نقل کرده که فرمود: پیامبر| غروب هر پنج شنبه با اصحاب خود به بقیع میرفتند و میفرمود: سلام بر شما اهل خانههای قبور (سه مرتبه)، و میفرمود: خدای رحمتتان کند (سه مرتبه)، سپس به اصحاب خویش رو میکردند و میفرمودند: اینان از شما برترند. اصحاب میپرسیدند: چرا ای پیامبر ؟ آنها ایمان آوردند، ما هم ایمان آوردیم. جهاد کردند و جهاد کردیم. فرمود: اینان ایمان آوردند ولی ایمانشان را با ستم نیامیختند و بر همین روش طی مسیر کردند و من گواه بر آنان بودم، اما شما بعد از من باقی میمانید در حالی که من نمی دانم که چه خواهید کرد.»
——————————————————————————–
[i] . حسینى دشتى، سید مصطفى، معارف و معاریف، ج 3 ، مؤسسه فرهنگى آرا، 1379 ، ص 222 .
[ii] . اعلمى حائرى، شیخ محمد حسین ، دائرة المعارف الشیعیه، جزء 6 ، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت، 1993م. ص247
[iii] . ابن شبه، ابوزید عمر، تاریخ المدینة المنورة ، ج 1 و 2 ، دارالفکر قم، 1368، ص 86
[iv] . ابن منظور، لسان العرب، ج 8 ، بى تا، ص 18
[v] . خرمشاهى، بهاءالدین و صدر حاج سید جوادى، احمد، دائرة المعارف تشیع، ج 3 ، نشر شهید سعید محبى، ص 383
[vi] . اسد الغابة، ج 1 ، صص 86 و 87
[vii] . خرمشاهى، بهاء الدین، پیشین، ص 86
[viii] . سمهودى، نورالدین على ابن احمد، وفاء الوفا، ج2 ، دار احیاء التراث العربى، ص 78
[ix] . محمد بن عمر بن واقد، مغازى، ج1 ، نشر دانش اسلامى، رمضان 1405 ، ص 528
[x] . ابن شبه، ابوزید عمر، تاریخ المدینة المنورة، ج1 و 2 ، دارالفکر قم، 1368 شمسى، ص 94
[xi] . سمهودى، پیشین، ص 886
[xii] . مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 99
اهتمام پیامبر نسبت به حضور در بقیع
پیامبر|، تا زمانی که در قید حیات بودند و تا آخر عمر شریفشان، نسبت به حضور در بقیع، اهتمام فراوانی داشتند و فراوان در آنجا حاضر میشدند و بر اهل بقیع سلام میکردند و برای آن ها دعا و استغفار مینمودند.
«فی کامل الزیارات، کان رسول الله|، یخرج فی ملاء من الناس من أصحابه کلّ عشیّة خمیس إلی بقیع المدنییّن، فیقول: السّلام علیکم أهل الدیار (ثلاثاً)، رحمکم الله».[1]
«در کامل الزیارات وارد شده است که پیامبر گرامی|، در میان جمعیتی از اصحاب خودشان غروب هر پنج شنبه به بقیع مدینه میرفتند و میفرمودند: سلام بر شما اهل خانههای قبور (سه مرتبه )، خداوند رحمتتان کند.
صاحب موسوعة الفقهیة میسرة، چنین آورده است:
«و قد ورد فی صحیح مسلم عن عائشة: إنّها قالت: کان رسول الله ، کلّما کان لیلتها من رسول الله، یخرج من آخر اللیل إلی البقیع فیقول: السلام علیکم دار قوم مؤمنین، و آتاکم ما توعدون غداً مؤجّلون، و أنّا إن شاء الله بکم لاحقون، اللهمّ اغفر لأهل بقیع الغرقد».[2]
«وارد شده در صحیح مسلم از قول عایشه که گفته است: حضرت رسول شبهایی را که نوبت ورود به خانه عایشه بود، در آخر شب به بقیع میرفتند و میفرمودند، سلام بر شما، خانة قومی مؤمن، آمد شما را آنچه که خدا وعدهتان داده بود و ما هم به خواست خدا به شما ملحق خواهیم شد. خدایا برای اهل بقیع غرقد، (مردگان آن) بخشش نما.»
پیامبر خدا نسبت به اصحابش حرمت فراوان را قائل بودند و معنای این سخن آن است که طبق قاعده، خود را به حضور در بقیع موظف میدانستند. طبق نقلهای مستند و موثقِ تاریخی، «در قبرستان بقیع بیش از ده هزار نفر از اصحاب، تابعین و بنیهاشم مدفون هستند.»[3]
نقل ابن شبّه را صاحب مرآة الحرمین هم تکرار کرده و همین گزارش را در کتاب خویش آورده است. نقلهای تاریخی فراوان آوردهاند که پیامبر، در هفته مکرّر به بقیع مدینه میرفتند و دست به دعا برمیداشتند و از خدا چنین میخواستند.
«اللّهم اغفر لأهل بقیع الغرقد».[4]
«خدایا! اهل بقیع غرقد را ببخش.»
«و کان: یخرج إلى البقیع فیقول: السّلام علیکم دار قوم مؤمنین و أنا بکم إنشاءالله لاحقون، اللّهم اغفر لأهل بقیع الغرقد».[5]
«پیامبر خدا ـ که درود خدا بر او و آلش باد! ـ، به هدف بقیع، از خانه خارج میشد و میفرمود: سلام بر شما خانههای قومی مؤمن، ما هم به خواست خدا به شما ملحق میشویم، خدایا! اهل بقیع غرقد را ببخش!»
پیامبر| خود را مأمور میدانستند که برای اهل بقیع دعا و استغفار کنند.
«عن أبی مویهبة، مولی رسول الله| قال: أهبنی رسول الله| من جوف اللیل فقال: إنّی أمرت أن أستغفر لأهل البقیع، فانطلق معی، فانطلقت معه، فلمّا وقف بین أظهرهم، قال: السّلام علیکم یا أهل المقابر لیهنئکم ما أصبحتم فیه ممّا أصبح الناس فیه، أقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم، یتبع آخرها أوّلها، الآخرة شرّ من الأولى، ثمّ استغفر لهم طویلاً».[6]
«از ابو مویهبه، غلام پیامبر| است که گفت: پیامبر مرا فرمان داد که با ایشان باشم، و آن در دل شب بود. پس فرمود: من مأمور شدهام که برای اهل بقیع، طلب مغفرت کنم.
پس با من باش. من با ایشان شدم و رفتم؛ چون در مقابل آنها ایستاد، فرمود: درود بر شما ای اهل قبرها، آسان صبح کردید، به خاطر آنچه که مردم، الآان در آن گرفتارند، فتنهها همچون پارههای شب تار بر آنها هجوم برده، سرای آخرت برای آنها بدتر از امروزشان است. سپس برای اهل بقیع به صورتی طولانی استغفار کردند.»
در منابع تاریخی شیعه آمده است: پس از آنکه پیامبر| در آخر عمر شریفشان، سپاه اسامه را تجهیز نمودند و به آنها فرمان دادند که از مدینه خارج شده، به مرز روم بروند، احساس مریضی سختی نمودند و به همراه علی و عدهای از اصحاب باقیمانده در مدینه، به قبرستان بقیع رفتند.
«فلما أحس بالمرض الذی عداه أخذ بید علی بن أبی طالب و اثبعه جماعة من الناس، توجه إلى البقیع، فقال الذی أتبعه، إننی قد أمرت بالاستغفار لأهل البقیع، فانطلقوا معه، حتی وقف بین أظهرهم، قال: السلام علیکم أهل القبور، لیهنئکم ما أصبحتم فیه مما فیه الناس، أقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم، ثم استغفر لأهل البقیع طویلاً».[7]
چون پیامبر احساس مریضی کردند و با آن مریضی از دنیا رفتند، دست علی را گرفتند و جماعتی از مردم هم با ایشان همراه بودند، به بقیع رفتند. به همراهان فرمودند: من مأمور شدهام برای اهل بقیع طلب مغفرت کنم. حضرت مقابل اهل قبور ایستاده، فرمودند: سلام بر شما اهل قبور، تهنیت میگویم بر شما از آنچه که شما صبح نموده و در وضع مردم قرار ندارید، فتنههایی همچون پارههای شب تار بر مردم هجوم آوردهاند… سپس به صورت طولانی برای اهل بقیع مغفرت طلب کردند.
نماز بر نجاشی در بقیع
در روایات متواتر،[8] در منابع شیعه و سنی آمده است: پس از آنکه پیامبر از طریق وحی دریافت نجاشی، پادشاه حبشه از دنیا رفته، به دلیل خدمتی بزرگ که به مهاجرینِ نخستین کرده بود، آن حضرت مردم مدینه را در بقیع گرد آوردند و بر نجاشی، که در روم بود، از قبرستان بقیع نماز خواندند.
«قَتَادَةُ وَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فِی قَوْلِهِ {وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ} نَزَلَتْ فِی النَّجَاشِیِّ لَمَّا مَاتَ نَعَاهُ جَبْرَئِیلُ إِلَى النَّبِیِّ| فَجَمَعَ النَّاسَ فِی الْبَقِیعِ وَ کُشِفَ لَهُ مِنَ الْمَدِینَةِ إِلَى أَرْضِ الْحَبَشَةِ فَأَبْصَرَ سَرِیرَ النَّجَاشِیِّ وَ صَلَّى عَلَیْهِ فَقَالَتِ الْمُنَافِقُونَ فِی ذَلِکَ فَجَاءَتِ الْأَخْبَارُ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ أَنَّهُ مَاتَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ فِی تِلْکَ السَّاعَةِ وَ مَا عَلِمَ هِرَقْلُ بِمَوْتِهِ إِلاَّ مِنْ تُجَّارٍ رَأَوْا مِنَ الْمَدِینَة».[9]
«قتاده و جابر بن عبدالله انصاری، دربارة قول خدای متعال نقل نمودند که فرمودند که: همانا، از اهل کتاب است کسی که به خدا ایمان دارد. این آیه دربارة نجاشی نازل شده است؛ آنگاه که نجاشی از دنیا رفت، جبرئیل مرگ وی را بر پیامبر ابلاغ کرد. و آن حضرت، مردم را در بقیع گردآورد. تخت و تابوت نجاشی برای پیامبر ظاهر شد و تخت او را میدید در حبشه و بر جنازة نجاشی نماز خواند، منافقین سخنها گفتند. پس خبرها از هر ناحیهای میآمد که نجاشی مرده است، و هرقل هم از طریق اخباری که از مدینه شنیده بود، از مرگ نجاشی آگاه شد.»
نماز خواندن پیامبر در بقیع
از روایات فراوانی دریافت میگردد که پیامبر| در بقیع حاضر میشدند و برای جمعیتی از صحابه نماز میخواندند.
«عن معاویة عن أبی عبدالله× فی حدیث و قد کان رسول الله| یخرج إلى البقیع فیصلّی بالناس».[10]
«معاویة بن عمار در حدیثی آورده است که امام صادق فرمود: پیامبر به بقیع میرفتند و برای مردم نماز میگزاردند.»
از این نمونه روایت فراوان است که دلالت دارند پیامبر خدا| در بقیع، هم نماز بر جنازه خوانده و هم نماز عید گزاردهاند و برخی اوقات هم نمازی جهت درخواست مغفرت برای مدفونین در بقیع میخواندهاند.
امر پیامبر نسبت به حضور در بقیع
پیامبر| سفارشهای فراوانی کردهاند که صحابه به بقیع رفته، برای اهل بقیع استغفار نمایند. در این خصوص، مواردی را شاهدیم:
1. امر به اصحاب به اینکه همراه ایشان در بقیع حاضر شوند.
2. امر به اصحاب که برای خواندن نماز میت، در بقیع حضور یابند.
3. امر به اصحاب که در بقیع حاضر شده، نسبت به مدفونین آن دعا نمایند و طلب استغفار کنند.
4. امر به علی× که همراه ایشان باشد و در بقیع به دعا بپردازد.
5. امر به علی× که به تنهایی، در هر زمانی که ممکن است و در آخر شب، به بقیع رفته، برای اهل بقیع دعا و استغفار نماید.
مضمون روایات گذشته، موارد پیش نوشته را تأیید میکند که در این خصوص به چند نمونه هم اشاره میکنیم:
«عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلاَلِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا ذَرٍّ جُنْدَبَ بْنَ جُنَادَةَ الْغِفَارِیَّ قَالَ رَأَیْتُ السَّیِّدَ مُحَمَّداً| وَ قَدْ قَالَ لأِمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ× ذَاتَ لَیْلَةٍ إِذَا کَانَ غَداً اقْصِدْ إِلَى جِبَالِ الْبَقِیعِ وَ قِفْ عَلَى نَشَزٍ مِنَ الاَرْضِ فَإِذَا بَزَغَتِ الشَّمْسُ فَسَلِّمْ عَلَیْهَا فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ أَمَرَهَا أَنْ تُجِیبَکَ بِمَا فِیکَ فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ خَرَجَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ× وَ مَعَهُ أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ وَ جَمَاعَةٌ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الاَنْصَارِ حَتَّى وَافَى الْبَقِیعَ وَ وَقَفَ عَلَى نَشَزٍ مِنَ الأرْضِ فَلَمَّا طَلَعَتِ الشَّمْسُ قَالَ× السَّلامُ عَلَیْکَ یَا خَلْقَ اللَّهِ الْجَدِیدَ الْمُطِیعَ لَهُ فَسَمِعُوا دَوِیّاً مِنَ السَّمَاءِ وَ جَوَابَ قَائِلٍ یَقُولُ وَ عَلَیْکَ السَّلاَمُ».[11]
« از سلیم بن قیس هلالی است که گفت: از ابوذر جندب بن جنادة غفاری شنیدم که گفت: دیدم سید را (محمد مصطفی را) که درود خدا بر او و آلش باد! به امیر مؤمنان، علی× فرمود: در شبی که صبح که شد، به بقیع برو و بر قطعهای از زمین آن بایست، وقتی که خورشید طلوع کرد، به آن سلام کن، که خداوند به آن امر کرده هر چه بگویی به تو جواب دهد. چون صبح شد، امیر مؤمنان× بیرون شد و ابوبکر و عمر و جماعتی از مهاجر و انصار هم با او بودند. وقتی که به بقیع رسید، بر قطعهای از زمینش مکث نمود و چون که خورشید طلوع کرد. علی× به خورشید سلام داد و فرمود: سلام بر تو ای خلق جدید، خدا که خدا را اطاعت خالصانه میکنی. پس همراهان نالهای شنیدند و جواب گویندهای را که میگفت: درود بر تو ای علی….»
در روایات فراوان آمده است که در ماجرای بازگشت جعفربن ابیطالب از حبشه، پیامبر به علی× امر کرد: پارچهای را که جعفر آورده، بردارد و به بقیع ببرد و دعا کند و سپس آن را تقسیم نماید.[12]
در روایت دیگری آمده است که پیامبر| میخواست وصایای رازگونهای را به علی× بگوید. به انس بن مالک فرمود: برو و علی را بیاور، انس میگوید: رفتم و علی را خواستم به حضور پیامبر بیاید. علی آمد. پیامبر| به او فرمود:
«انطلق معی، فجعلا یمشیان و أنا خلفهما، و إذا غمامة قد أظلّتهما نحو البقیع لیس على المدینة منها شیء، فتناول النبی شیئاً من الغمامة و أخذ منها شیئاً شبه الأترنج، فأکل و أطعم علینا، ثمّ قال: هکذا یفعل کلّ نبیّ بوصیّه».[13]
«ای علی، با من بیا، آن دو با هم میرفتند و ابری بر سرشان سایه افکنده بود که در شهر مدینه سایهای نداشت، پیامبر، چیزی از ابر گرفت نظیر ترنج، از آن خورد و به علی هم داد. سپس فرمود: چنین کاری را هر پیامبری با وصیّ خود انجام میدهد.»
در ادامة همین روایت دارد که پیامبر در بقیع اسراری را به علی منتقل فرمودند.
نتیجه
نتیجه و برداشتی که از نوع برخورد پیامبر| با بقیع و دیدگاه آن حضرت نسبت به این مکان میتوان داشت، این استکه بقیع در اندیشة نبوی، دارای جایگاهی رفیع و بلند بوده و آن حضرت، در هر موقف و زمان مناسبی که پیش میآمده، نسبت به بقیع سفارش میکرده است. رسول الله میخواستهاند، حضور در بقیع و حرمت نهادن به آن، برای آیندگان سنت گردد و بعداً در مطاوی تاریخی خواهیم دید که مردم مدینه، پیش از رسمیت یافتن بقیع الغرقد، به عنوان قبرستان عمومی، توسط پیامبر| مردگان خویش را در گورستان عمومی «بنیحزام» و «بنیسالم» دفن میکردند و گاهی هم مردگان خود را در داخل منازل خویش به خاک میسپردند. اما پس از اینکه پیامبر، اسعد بن زراره و عثمانبن مظعون و فرزندش ابراهیم را در قبرستان بقیع دفن کرده، این محل مورد توجه واقع شد و رسمیت یافت و پس از آن مردم مدینه، درگذشتگان خود را به این قبرستان میآوردند و با سنتها و تشریفاتی که از دوران پیامبر به یادگار مانده بود، مردگان خویش را دفن میکردند.
مردم مدینه، با اقتدا به آن حضرت، خارهای غرقد را از آن ستردند و بهطورکاملً زمین آنجا و درخت زار غرقد را از خارها پاک نمودند و مردگان خویش را در آن دفن کردند، که دفن مردگان تا امروز، همچنان ادامه دارد.
پینوشتها:
——————————————————————————–
[1] . محقق نراقى، مستند الشیعه، ج 2 ، بى نا، 1353 ، ص 22
[2] . انصارى، شیخ محمد تقى موسوعة الفقهیة المیسره، ج 2 ، مرکز انتشارات اسلامى، 1368 ، ص 17
[3] . ابن شبه، پیشین، ج 2 ، ص 385
[4] . نووى، یحیى الدین، المجموع، دار احیاء التراث، بیروت، 1989 م ، ج 15 ، ص 521
[5] . الشروانى، حواشى الشروانى، ج2 ، ص 199
[6] . ابن شبه، پیشین، ص 57
[7] . مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 22 ، دارالکتب الاسلامیة، 1363 ، ص 466
[8] . اگر حدیثی را افراد مختلف از معصوم روایت کرده باشند و احتمال تبانی و دروغسازی در میان نباشد و خلاصه برای انسان یقینآور باشد، آن را متواتر می نامند.
[9] . مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 18 ، ص 130
[10] . البحرانى، یوسف ، حدائق الناظرة، ج 10 ، مؤسسه نشر اسلامى، 1386 هـ ، ص 266
[11] . ابن عبدالوهاب، حسین ، عیون المعجزات، مطبع الحیدریة فى النجف، 1950 م، ص 4
[12] . ر. ک. به: بحرانى، سید هاشم مدینة المعاجز، ج1 ، صص 232- 227
[13] . بحرانى، سید هاشم، مدینة المعاجز، ج1 ، مؤسسه معارف الاسلامیه، بى تا، ص 285