۱۳۹۲/۰۵/۰۵
–
۸۵۵ بازدید
عدهای برآنند که فتوحات و کشورگشاییها و جنگهای خلفای سه گانه (ابوبکر، عمر و عثمان) در مدت ۲۵ سال حکومت غاصبانه خدمتی به اسلام و مسلمین بوده و توسعه چشمگیری برای اسلام محسوب میگردد که بعدها در زمان هیچ یک از خلفای اموی یا عباسی چنین توسعهای تحقق نیافت. لیکن ما معتقدیم که گسترش سرزمینهای اسلامی نه تنها به نفع اسلام نبود بلکه موجب شد ضربههای بزرگی به پیکر اسلام وارد شود. و این را نباید به حساب آنان یا اسلام آنان گذاشت از این رو لازم است با تأمل، حوادث تاریخ صدر اسلام را دقیق بررسی کنیم تا روشن شود فتوحات و کشورگشاییها در عصر خلفای سه گانه چه پیامدهایی را بدنبال داشته است.
تاریخ اسلام نشان میدهد که به دنبال این فتوحات، از طرف هیئت حاکمهای که توسط خلیفه مشخص میشد هیچگونه اهتمامی در جهت ارشاد، آموزش و پرورش و تربیت صحیح اسلامی مردم صورت نمیگرفت تا اعتقاد به اسلام در درون آنها رسوخ کرده و به صورت یک نیروی عقیدتی درآید که بتواند روح مغلوبین را با مفاهیم و خصائص اسلامی غنا بخشد و در سازندگی و تکامل انسانها مؤثر گردد. اگر چه در خلال بیست سال، دامنه نفوذ اسلام به طوری گسترش یافت که سرزمین اسلامی چندین برابر فتوحات پیامبر اسلام(ص) گردید. لیکن اختلاف بین فتوحات پیامبر(ص) و خلفا از زمین تا آسمان بود، چرا که پیامبر اکرم(ص) در فتوحاتش به اظهار کردن مسلمانی و جاری نمودن شهادتین و انجام بعضی از شعائر و ظواهر اسلامی به طور سطحی قناعت نمیکرد، بلکه برای مردم آن بلاد معلمین و مربیانی اعزام مینمود تا ضمن آموزش کتاب خدا و عقاید صحیح و بیان احکام دینی، آنان را ارشاد و موعظه کنند.
اما در فتوحات خلفای سه گانه هیچ برنامهای برای تعلیم و تربیت و هدایت و ارشاد مردم در نظر گرفته نمیشد و هیچ نیروی ورزیدهای برای تبلیغ دین و آموزش احکام به سرزمینهای فتح شده اعزام نمیگردید و به این امر مهم و حیاتی هیچ اهمیتی داده نمیشد.
در این کشورگشاییها تنها از تسلیم شدگان میخواستند به یگانگی خداوند و رسالت پیامبر(ص) شهادت دهند و بعضی از تکالیف و شعائر اسلامی را به صورت ظاهری و صوری بدون اینکه در دل آنان رسوخ کرده باشد، انجام دهند، از این روست که میبینم بسیاری از مناطقی که توسط مسلمانان فتح میشد پس از مدت زمان اندکی به کفر و عصیان برمیگشتند.
پیامبر اکرم(ص) از سوی خدا مأمور بود که از مردم زمانه خویش هم اسلام را بخواهد هم ایمان را اما خلفا و فاتحان اسلامی از مردم فقط ظاهر مسلمانی را میخواستند و بس، و ما این سهل انگاری غیر قابل اغماض را در میان قریش و دیگران به وضوح میبینیم، حتی بیشتر صحابه رسول خدا(ص) نیز همین روش را در پیش گرفتند. چنانچه موسی بن یسار میگوید: اصحاب رسول خدا(ص) بیابانگردهای خشنی بودند ما ایرانیان که آمدیم، دین اسلام را خالص گرداندیم.
بدین ترتیب مردمی که سرزمینشان پس از رسول اکرم(ص) فتح میشد بر همان آداب و رسوم و مفاهیم جاهلی که بر حرکات و سکنات آنها حاکم بود و نیز روابط و مناسبات اجتماعی خود به طور عام باقی میماندند و اسلام نه در جانشان نفوذ میکرد نه در ضمیرشان ریشه میدواند تا چه رسد به اینکه اسلام بر آنان حکمفرما باشد یا محرک آنان در امور دینی و معنوی گردد.
چنانکه در متون تاریخی بررسی میکنیم آثار و عواقب دراز مدت این پدیده جاهلانه (کشورگشاییهای خلفا) بسیار تأسفآور و به طور کامل به زیان اسلام بود، زیرا آنان که از این فتوحات بهرهبرداری میکردند و از اسلام جز اسمی و از دین جز رسمی سراغ نداشتند تمامی آداب و رسوم جاهلی و انحرافات و طمع ورزیهای شخصی و کارهای غیر انسانی را در لباس اسلام و تحت نام دین به مردم القاء میکردند و زیر سایبان امن دین تمام فسادها و ناهنجاریها را به نام دین و با مجوزی که خود از دین صادر میکردند به مردم تحمیل مینمودند.
مؤید مطلب این که اسلام ناب در نفوس بسیاری از حاکمان و اعوان و انصارشان که به خاطر مصاحبت پیامبر اکرم(ص) و رؤیت آن حضرت، در میان توده مردم مکان و منزلتی داشتند هیچگاه رسوخ نکرده بود و بر انحرافات و آداب و رسوم جاهلیت باقی بودند و از مقام و موقعیت خود در راه تثبیت آن از هیچ کوششی دست برنداشتند، حتی از راه جعل حدیث و نسبت دادن آن به رسول خدا(ص) خود و اعمال ناپسند و جاهلانه خود را موجه جلوه میدادند.
خلاصه اینکه گسترش اسلام و نشر تعالیم عالی آن، به هیچ وجه مورد اهتمام و کوشش آنان نبود. هر گاه اسلام مردم ظاهری و بدون بُعد عقیدتی و عاری از هر گونه اصول قواعد علمی و فرهنگی باشد این اسلام به تدریج متلاشی خواهد شد و در حرکات و مواضع انسانی هیچ اثری نخواهد داشت و بدتر از آن این که مردم به چنین اسلامی عادت میکنند و اسلام به صورتی در نظرشان جلوه خواهد کرد که هیچ منافاتی با انواع انحرافات و جنایات غیر انسانی نداشته باشد. مصیبت بزرگی که از این فتوحات دامنگیر اسلام شد اول این بود که تمام اعمال و رفتار ناشایست حکام و فرماندهان به ظاهر مسلمان به حساب دین اسلام و آئین پیامبر گذاشته میشد و دوم اینکه هدایت این مردم به سوی اسلام اصیل در دراز مدت کاری مشکل و طاقت فرسا بود. در حالی که خلفا میتوانستند با تأسی به رسول خدا و پیروی از روش آن حضرت جلوی بسیاری از این مصائب و مشکلات را بگیرند و علاج واقعه را قبل از وقوع بنمایند.
از سوی دیگر چنین جامعهای از امنیت و مصونیت کافی برخوردار نخواهد بود که آنرا از گزند حوادث و دستبرد اشرار و بیگانگان حفظ کند و برای مردم هیچ گونه التزام و تعهدی برای رعایت حقوق دیگران و برقراری عدالت و انصاف در جامعه وجود نداشت. با مراجعه به تاریخ و تفحص دقیق متون تاریخی به این نکته مهم پی میبریم که اثرات مضر و زیان بار غصب خلافت امیرالمؤمنین(ع) و فتوحات خلفای سه گانه تا زمانهای طولانی باقی ماند و در وقایع مهم تاریخی انعکاسهای وسیعی از آن دیده میشد. مثلا در جنگ صفین، امیرالمؤمنین(ع) به «عدیبن حاتم» فرمود: … «وای بر تو، عموم کسانی که امروز با من هستند، بر من عصیان میورزند و نافرمانی من میکنند. اما معاویه در میان کسانی است که از او اطاعت میکنند و فرمانش را میبرند».
به گواهی تاریخ، مردم در مورد امیرالمؤمنین(ع) اکراه داشتند و در دل شک و تردید، دل به دنیا بسته بودند، افراد مخلص در میانشان کم بود. مردم بصره با او مخالف بودند و کینهاش را به دل داشتند اکثر کوفیان و قرّاء آن در مقابل او قرار میگرفتند و مردم شام و اکثر قریش هم از حضرت دل خوشی نداشتند.
آثار فتوحات بر فاتحان
روشهایی همچون برتری بخشیدن عرب بر عجم، تبعیض در سهمیه بندی بیت المال، حبس بزرگان و صحابه در مدینه، سپردن پستهای مهم و کلیدی به گروههای خاص که از هیچ گونه معیار و مقرراتی پیروی نمیکردند و فقط نسبتها و قرابتها و قریشی بودن در نظر گرفته میشد.
همین سیاستها و روشها بود که از ملت اسلام، ملتی مغرور و خودپسند و طبقهای ثروتمند به وجود آورد و مال و ثروت سرمست و مغرورشان ساخته بود و هیچ چیز و هیچ کس مانع از هوسرانیها و ثروت اندوزیهایشان نمیشد. اکثر این طبقه از فرزندان و خویشان هیئت حاکمه و چاپلوسان و دغلبازان بودند.
هر جنایتی که متوجه امت اسلامی شد از سوی این طبقه بود و توسط همینها بود که اسلام به مرحله هلاکت و نابودی نزدیک شد.
فاتحان فرد را ملاک میدانستند و به امت و جامعه اسلامی هیچ بهایی نمیدادند و شدیداً به تقویت و تثبیت سلطنت و حکومت خود همت میگماردند و با پول و رشوه و وعده پست و مقام، انصار را در اطراف خود جمع میکردند. در مواردی هم که پول و رشوه و مقام کارساز نبود متوسل به خشونت، تبعید، قتل و کشتار میشدند.
اینان به گسترش نفوذ و حکومت خود به این اعتبار که در درجه اول، ملک شخصی و قبلیهای آنان است، ادامه میدادند.
اگر ابوبکر و عمر و عثمان نمیدانستند خلیفهاند یا پادشاه، اما معاویه پسر ابوسفیان خود را علنا پادشاه نامید. عدهای دیگر هم خود را پادشاه میدانستند، حتی عمر هم در بعضی از مناسبتها خود را پادشاه میخواند.
معاویه و امویان و بسیاری از مردم خلفاء سه گانه را ملوک قیصری میدانستند و در نظرشان اسلام و مسلمانی تنها شعاری بود که در خدمت این پادشاهی قرار داشت و به تقویت آن کمک میکرد. پس استفاده کنندگان اصلی فتوحات خصوصا در دراز مدت همین قشرهای خاص بودند چنانکه در روزگار خلفای سه گانه ثروت این گروه به ارقام نجومی رسیده بود که متون تاریخی این مطلب را تأیید میکند. میبینیم کسی که گفته میشود زاهدترین مردم بوده، یعنی «عمربنخطاب»، دربارهاش گفتهاند: وقتی از دنیا رفت مالی از خود به جای نگذاشت و از بیت المال ارتزاق میکرد و بر خود بسیار سخت میگرفت. مهریه یکی از همسرانش را چهل هزار درهم قرار داد، و به یکی از دامادهایش که از مکه بر او وارد شده بود، ده هزار درهم از مال خود هدیه داد و حتی میگویند: یکی از فرزندان عمر، سهم الارث خود را به مبلغ صد هزار درهم به عبدالله بن عمر فروخت.
مؤید این مطلب گفته قاضی ابویوسف یکی از شاگردان ابوحنیفه است که میگوید: عمر چهار هزار اسب نشان دار داشت چنانکه به نظر میرسد این اسبها از آن خود عمر بوده، و اینها همه در زمانی بوده که بسیاری از مردم در سختترین شرایطی که یک انسان میتواند زندگی کند روزگار میگذراندند، بسیاری از آنان تنها لباسشان دو تکه پارچه بوده که عورتین شان را میپوشاندند.
با مطالعه صفحات سیاه تاریخ میتوان شواهد و ادله فراوانی را مبنی بر اهتمام شدید حکام و دار و دسته آنها در جمع آوری بیت المال و ثروت و رسیدن به غنیمت به حق یا به ناحق، گردآوری نمود. بیشتر مصیبتها و بدبختیهای مردم از زمانی آغاز شد که خلیفه دوم با آزار و اذیت شروع به جمع آوری خراج نمود. چنانکه در تاریخ هم آمده این گروه از اهل ذمه مسلمان شده نیز خراج میگرفتند و دلیل میآوردند: خراج در حقیقت به منزله مالیات سرانه بندگان است و اسلام آوردن بنده، مالیات را از وی ساقط نمیکند.
همچنین عمر بن خطاب تلاش میکرد تا از مردی که اسلام آورده بود جزیه بگیرد. داستان چند برابر کردن خراج نصارای تغلب توسط عمر بن خطاب نیز معروف و مشهور است و نیازی به بیان ندارد.
آری! این فتوحات برای پر کردن جیب جنگجویان و احیانا تقویت بنیه نظامی آنان برای پیروزی بر خصم بود و جنگ برای به دست آوردن مال و غنیمت، صفت مشخصه این فتوحات بود.
چنانکه میبینیم در بعضی از معرکهها و جنگهای به اصطلاح مسلمانان، طرف مقابل اسلام آوردن خویش را اعلام میکرد، اما چون فاتحین بر اموال و زنانشان طمع داشتند به اسلام آنان اهمیتی نمیدادند و حتی آنانرا دروغگو میپنداشتند و بر آنان حمله میکردند.
جالب است بدانیم «ابن ابی الحدید معتزلی سنی» اسلام آوردن و مسلمانی مسلمانان صدر اسلام را چنین توصیف میکند: «گروهی از آنان به پیروی از سران قبائل خود اسلام آوردند و گروهی به طمع در غنائم، عدهای از ترس شمشیر مسلمان شدند و گروهی هم بنابر غیرت و تعصب قومی و برای پیروز شدن بر دیگر قبایل، عدهای هم اسلام را پذیرفتند چونکه با دشمنان و مخالفین اسلام، عداوت و دشمنی داشتند».
خطری جدید
از همه اینها گذشته طبیعی بود که زندگی همراه با عیش و نوش هیئت حاکمه و اطرافیان آنان و نیز کامجویی از زنان زیبا و کنیزکان دلفریب موجب گردید تا بذر رفاه طلبی و سلامت خواهی و تن پروری در دلها افشانده شود و موجب شود تا دیگران نیز خود را به خطر انداخته و در راه کسب امتیازات بیشتر و حفظ آن تلاش کنند و حتی قربانی شوند.
از سوی دیگر همین کنیزکان و زنانی که مسلمان نشده بودند و یا هنوز اسلام در جان و دل آنان رسوخ نکرده بود، در جامعه اسلامی مسئولیت تربیت و پرورش نوزادان مسلمان را بر عهده گرفتند. چرا که این کودکان یا فرزندان خود کنیزکان بودند و یا فرزند مادران آزاده از این رو میبینیم بسیاری از اشراف و فرماندهان از مادرانی به دنیا آمدهاند که نصرانی بودند. که میتوان موارد زیادی را در تاریخ پیدا کرد.(برای نمونه: حارث بن ابی ربیعه ـ خالد قسری ـ عبیده سلمی ـ حنظلة بن صفوان ـ عبدالله بن ولید بن عبدالملک)
به هر حال تربیت و پرورش نوزادان توسط این کنیزکان، باعث کاهش میزان تقیدات دینی و التزام این کودکان به عقاید کفرآمیز و مخالف دین میشد چنانکه در تاریخ میبینیم این کودکان در سالیان دور، از سرسختترین دشمنان اهل بیت شدند و به دست ناپاکشان خون اهل بیت پیامبر(ع) ریخته میشد.( برای مثال معلم فرزندان سعد بن ابی وقاص نصرانی بود که در سال 61 هجری عمر سعد این پرورش یافته مکتب نصرانیت امام حسین(ع) را به شهادت رسانید)
طبیعتا این یکی از خطرات جدیدی بود که رهاورد و محصول فتوحات بی حد و حصر خلفا محسوب میشد. از این روست که میبینیم امامان بزرگوار شیعه میکوشیدند تا بردگان و کنیزکان را با تعلیمات اسلامی شایستهای تربیت کنند و آنان را در راه خدا آزاد سازند.
حال با توجه به مطالبی که عرض شد به این نتیجه می رسیم که چنین کشور گشاییها و قدرت ظاهری اسلام در آن زمان تنها هدف آن کسب مقام و شهرت و ثروت و دنیا طلبی بوده است که هیچ فایده ای از جهت دین داری واقعی برای مردم نداشته است.
) این مطالب برگرفته شده از نظرات سید جعفر مرتضی عاملی در کتاب «تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن(ع) ـ ص 155ـ 166، با کمی اضافات )
خوب است در پایان این جواب کلامی را از مرحوم شهید مطهری در رابطه با این کشورگشاییها، بالاخص ایران نقل کنیم تا حقیقت بهتر روشن شود: شهید مطهری می گوید: «…حقیقت این است که مهم ترین عامل شکست حکومت ساسانی را باید ناراضی بودن ایرانیان از وضع دولت و آیین و رسوم اجحاف آمیز آن زمان دانست. این نکته از نظر مورخین شرقی و غربی مسلم است که رژیم و اوضاع اجتماعی و دینی آن روز به قدری فاسد بود که تقریباً همه مردم از آن ناراضی بودند. دین زردتشت در ایران به قدری در دست موبدها فاسد شده بود که ملت باهوش ایران هیچ گاه نمیتوانست از روی صمیم قلب به آن عقیده داشته باشد و اگر اسلام هم در آن روز به ایران نیامده بود، مسیحیت تدریجاً ایران را مسخر میکرد و زرتشتیگری را از میان میبرد». (خدمات متقابل اسلام و ایران، مطهری – مرتضی، چاپ هشتم، بهمن 59، ص 77 به بعد).
اما نظر ائمه به خصوص امیرالمومنین علی علیه السلام و حسنین علیهما السلام نیز در این رابطه بسیار منفی بوده است و با عدم حضور خود در این فتوحات این مطلب را به اثبات رسانده اند.
چنانکه در هیچ یک از منابعِ کهن و معتبر تاریخی حضور امیرمؤمنان حتی در یکی از جنگهای زمان خلفا ثبت نشده است (و تنها نبردی که حضرت سلاح بدست گرفت زمانی بود که لشکر مرتدین به دروازههای مدینه نزدیک میشد. بسیاری از مسلمانان بدلیل عدم بیعت امام با ابوبکر و همچنین عدم حضور حضرت در این جنگ حاضر به همکاری و حضور در میان مدافعان شهر مدینه نبودند. امام بنا به مصلحت و برای حفظ اسلام تنها شمشیر به دست گرفته و در میان مدافعان حضور یافت و در همان حال نیز هرگز با شمشیر نجنگید.) در نتیجه میتوان گفت که در زمان خلفا، حضرت هرگز با هیچ گروهی نجنگید.
عدم شرکت حضرت در فتوحات و انزوای ایشان این سوال را در اذهان مسلمانان بر انگیخت که چرا علیبنابیطالب با آن همه سابقه درخشان در نبردهای گذشته، اکنون که زمان انتشار اسلام در سرزمینهای کفر و شرک رسیده است در جنگها شرکت نمی کند؟ به طور قطع بسیاری – اگر نگوییم همه – میدانستند که او به خاطر ترس از مرگ یا سستی از جهاد نبوده که در جنگها شرکت نمی کردند همانطور که خود حضرت نیز در این زمینه میفرمایند: «والله لو تظاهرت العرب علی قتالی لما ولیت عنها؛ به خدا سوگند اگر تمام عرب در کارزار با من روبرو شوند به آنان پشت نمیکنم». (نهج البلاغه، نامه 25). از این رو خلیفه و یارانش میکوشیدند با شرکت دادن علی (ع) در فتوحات:
– از یک طرف زمینه طرح چنین پرسش و ابهامی را از بین ببرند و با ورود او به عرصه فتوحات، اعتبار و مشروعیت چنین اقدامی را در اذهان بسیاری از هواخوان ایشان به ویژه بنی هاشم مستحکم سازند.
– و از سوی دیگر از مهارتها و تجارب جنگی آن حضرت در فتح شهرها استفاده کنند.
اما امام علی(ع) با عدم حضور و شرکت مستقیم در فتوحات هرگز مُهر تایید بر سیاستهای خلفا در این زمینه نزد و در یک کلام، موید خلفا نبود.
(جهت کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه میتوانید به مجله «تاریخ در آیینه پژوهش، پیش شماره دوم، بهار 1382، مقاله: مواضع امام علی(ع) در برابر فتوحات خلفا» ، مراجعه فرمایید).
اما در مورد حضور امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) در فتوحات:
هیچیک از منابع و مآخذ معتبر شیعی از حضور حسنین در فتوحات ایران، شام و یا آفریقا سخنی نگفتهاند. اما برخی از منابع اهل سنت از حضور امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در بعضی از فتوحات آن هم در زمان خلفا (و نه زمان امام علی(ع)!) خبر دادهاند که تمامی مدارک آن جعلی و ساختگی می باشد(در صورت تمایل درسوال دیگری از شما به این موضوع به طور مفصل خواهیم پرداخت)
با توضیحاتی که داده شد روشن شد که دین اسلام دین جنگ نیست و با جنگ هم گسترش آن فایده ای ندارد و روش پیامبر اکرم (ص)و امیرالمومنین علی علیه السلام و فرزندانش هم این گونه نبوده است و عدم شرکت آنان در این جنگها بهترین دلیل بر این ادعا است.