خانه » همه » مذهبی » مقاله: زینب کبری (سلام الله علیها)

مقاله: زینب کبری (سلام الله علیها)


مقاله: زینب کبری (سلام الله علیها)

۱۳۹۳/۰۸/۰۷


۲۳۱ بازدید

زینب کبری (سلام الله علیها)(۱) زینب کبری (سلام الله علیها) ملقب به ام­الحسن[۱] دختر ارشد امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام و حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. او در روز پنجم جمادی الاولی سال پنجم یا ششم هجری[۲] و در ایام حیات جد بزرگوار خود رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) در مدینه به دنیا آمد.[۳] کمتر از پنج سال داشت که جد بزرگوارش رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) از دنیا رفت و اندکی بعد به فاصله هفتاد و پنج یا نود و پنج روز مادرش زهرای اطهر (سلام الله علیها) را نیز از دست داد.
زینب (سلام الله علیها) با پسر عموی خود عبدالله بن جعفر بن ابی­طالب ازدواج کرد که حاصل این ازدواج پنج فرزند به نامهای علی، عون الاکبر، عباس، محمد و امّ­کلثوم بود.[۴]

زینب کبری (سلام الله علیها)(1) زینب کبری (سلام الله علیها) ملقب به ام­الحسن[1] دختر ارشد امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام و حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. او در روز پنجم جمادی الاولی سال پنجم یا ششم هجری[2] و در ایام حیات جد بزرگوار خود رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) در مدینه به دنیا آمد.[3] کمتر از پنج سال داشت که جد بزرگوارش رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) از دنیا رفت و اندکی بعد به فاصله هفتاد و پنج یا نود و پنج روز مادرش زهرای اطهر (سلام الله علیها) را نیز از دست داد.
زینب (سلام الله علیها) با پسر عموی خود عبدالله بن جعفر بن ابی­طالب ازدواج کرد که حاصل این ازدواج پنج فرزند به نامهای علی، عون الاکبر، عباس، محمد و امّ­کلثوم بود.[4]با حرکت امام حسین علیه السلام از مدینه در بیست و هشتم رجب[5] و به نقلی سوم شعبان سال شصت هجری،[6] زینب (سلام الله علیها) نیز به همراه بسیاری از خویشاوندان امام علیه السلام از جمله فرزندان، برادران، خواهران و برادرزاده­های آن حضرت علیه السلام، رهسپار مکه شد[7] و سپس از آنجا تا سرزمین کربلا برادر را همراهی کرد.

زینب (سلام الله علیها) و منزل خُزَیمیّه[8] پس از رسیدن کاروان امام حسین علیه السلام و همراهانش به خزیمیه آنان یک شبانه روز در این منزل توقف نمودند.[9] صبحگاهان، حضرت زینب (سلام الله علیها) به نزد امام علیه السلام آمد و عرضه داشت: «ای برادر آیا به شما خبر دهم که شب گذشته چه شنیدم؟»
امام حسین علیه السلام فرمود: «چه شنیدی؟»
گفت: در نیمه­های شب از خیمه­ها بیرون رفتم، شنیدم هاتفی می­گفت:
«اَلا یا عَینُ فَاحتَفِلِی بِجهدِ وَ مَن یَبکِی عَلَی الشُّهَداءِ بَعدِی
عَلی قَومٍٍٍٍٍ تَسُوقُهُمُ المَنایا بِمِقدارٍ اِلی اِنجازِ وَعدِ»[10]«ای چشم بر شهدایی که مرگ آنان را به سوی قتلگاه می­کشاند گریه کن مرگ این قافله را به جایی می­برد که با خدای خود وعده کرده­اند که عهد خود را وفا کنند.»
امام علیه السلام فرمودند: «خواهرم هر چه را که خداوند مقّدر فرموده است، همان خواهد شد.»[11]

زینب (سلام الله علیها) و روز تاسوعا
در شامگاه روز نهم محرم الحرام، عمر بن سعد خود را آماده­ی جنگ با سید و سالار شهیدان علیه السلام کرد و به سپاهیانش فرمان داد تا برای جنگ آماده شوند کوفیان هم سوار شده مهیای نبرد شدند.[12] هیاهو و سر و صدای لشکر بلند شد. امام علیه السلام در جلوی خیمه خویش نشسته بود و به شمشیر خود تکیه داده بود. خواهرش زینب (سلام الله علیها) با شنیدن سر و صدای لشکر کوفه، به برادرش نزدیک شد و گفت: «برادرم آیا صداهایی را که نزدیک می­شوند می­شنوید؟» امام علیه السلام سر را بلند کرد و فرمود: «من رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) را در خواب دیدم که به من فرمود: تو [به زودی] نزد ما خواهی آمد.» زینب کبری (سلام الله علیها) پس از شنیدن این سخن سیلی به صورت خود زد و گفت: «وای بر من» امام حسین علیه السلام به خواهرش فرمود: «خواهرم واویلا مکن؛ آرام باش خدای رحمان تو را ببخشاید.» در این هنگام حضرت عباس علیه السلام نزد حضرت علیه السلام آمد و به امام علیه السلام عرض کرد: «ای برادر این سپاه دشمن است که تا نزدیکی خیمه­ها به پیش آمده است.» امام علیه السلام از حضرت عباس علیه السلام خواستند نزد آنها برود و از علت پیشروی آنان جویا شود….[13]

زینب (سلام الله علیها) و شب عاشورا
الف:تأکید مجدد یاران امام علیه السلام بر عهد و پیمان خود
نقل شده که در نیمه­های شب عاشورا، امام حسین علیه السلام جهت بازدید و بررسی از تپه­ها و گردنه­های اطراف، خیمه­گاه را ترک کرد. نافع بن هلال امام علیه السلام را دید و از ترس این که نکند حادثه­ای برای حضرت علیه السلام رخ دهد با امام علیه السلام همراه شد. پس از انجام بازرسی­های لازم، امام علیه السلام به اردوگاه برگشتند و وارد خیمه خواهرش زینب (سلام الله علیها) شدند. نافع بن هلال نیز در کنار خیمه به انتظار امام علیه السلام نشسته بود. در این هنگام نافع شنید که حضرت زینب (سلام الله علیها) به امام علیه السلام عرض کرد: «آیا شما یارانتان را آزموده­اید؟ از این نگرانم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند» امام علیه السلام در پاسخ فرمود: «والله لقد بلوتهم فما وجدت فیهم الا الاشوس الاقعس یستأنسون بالمنیّة دونی، استیناس الطّفل الی محالب امّه؛ به خدا سوگند، اینها را امتحان کرده­ام پس آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کرده­اند، به گونه­ای که مرگ را به گوشه چشمانشان می­نگرند و به مرگ در راه من مانند شیرخواره به سینه مادرش انس دارند.»
نافع با شنیدن این سخن گریان شده نزد حبیب بن مظاهر رفت و داستان گفت و گوی امام علیه السلام و خواهرش را برای او بازگفت. حبیب از جای برخاست و اصحاب و یاران امام علیه السلام را فرا خواند و بعد آن چه را که از نافع شنیده بود برای آنان باز گفت پس همگی برخاستند تا نزد بانوان حرم رفته خاطرشان را آسوده سازند. پس از رسیدن به خیام بانوان حرم، حبیب نزدیک رفت و فریاد زد: «ای حریم رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم)، این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا این که گردن بدخواهان شما را بزند. این نیزه­های پسران شماست، سوگند یاد کرده­اند که آن را تنها در سینه کسانی که از دعوتتان سر بر تافته­اند فرو برند» در این هنگام زنهای حرم از خیمه­هایشان گریان خارج شدند و گفتند: «ای پاکان! از دختران رسول الله(صلی الله علیه وآله و سلم) و نوامیس امیرالمؤمنین علیه السلام حمایت کنید» در آن حال همه منقلب و گریان شده بودند. و به دنبال این سخن، همه اصحاب گریستند.[14]

ب: گفتگوی امام حسین علیه السلام و زینب کبری (سلام الله علیها)
از امام سجاد علیه السلام روایت شده که: «در آن شبى که فرداى آن، پدرم به شهادت رسید در خیمه نشسته بودم و عمه ام زینب (سلام الله علیها) از من پرستارى می­کرد، در آن هنگام پدرم از یارانش کناره گرفت و به خیمه خود رفت و جوین [15] -غلام ابوذر غفارى- نزدش بود و سرگرم تعمیر و اصلاح شمشیر آن حضرت علیه السلام بود. در این هنگام پدرم این اشعار را بر زبان جاری ساخت:
یا دهر افّ لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاصیل
من صاحب و طالب قتیل و الدّهر لا یقنع بالبدیل
و انّما الامر الی الجلیل و کلّ حی سالک سبیلی
«ای روزگار، اف بر تو باد با این دوستی­ات؛ چه اندازه تو در صبحگاهان و شامگاهان از دوستان و خواستاران خود را به کشتن می­دهی و از آنها به عوض و بدلی هم قانع نمی­شوی. به درستی که کارها به دست خدای جلیل است و هر زنده­ای سالک این طریق است(همه فانی­اند جز ذات حق تعالی)»
ایشان دو یا سه بار، این شعر را تکرار کردند تا آن جا که فهمیدم و دانستم که منظورش چیست. پس گریه، راه گلویم را بست؛ ولى بغضم را فرو خوردم و هیچ نگفتم و دانستم که به زودی بلا، نازل خواهد شد؛ امّا عمه­ام نیز آنچه را که من شنیدم، شنید و چون مانند دیگر زنان، دل نازک و بی­تاب بود، نتوانست خود را نگاه دارد. پس از جا جسته و در حالى که لباسش را بر روى زمین می­کشید و سخت درمانده شده بود، خود را به امام علیه السلام رساند و گفت: وا مصیبتا! کاش پیش از این مرگم فرا رسیده بود. امروز، [گویى] مادرم فاطمه (سلام الله علیها) و پدرم على علیه السلام و برادرم حسن علیه السلام، از دنیا رفته اند، اى جانشینِ گذشتگان و پناه بازماندگان.
[امام] حسین علیه السلام به او نگاهی کرد و فرمود: «خواهرم، شیطان، بردباری­ات را نبرد و شکیبایی­ات را از دستت نرباید.» زینب (سلام الله علیها) گفت: «اى اباعبداللّه پدر و مادرم به فدایت، خود را آماده کشته شدن کرده­اى جانم به فدایت.» اشک در چشمان [امام] حسین علیه السلام، جمع شد و فرمود: «اگر مرغ قطا را در آشیانه اش به حال خود مى گذاردند [آسوده] مى خوابید.»[16]
زینب (سلام الله علیها)گفت: «واى بر من؛ آیا تو به ناچارى تن به مرگ داده اى؟ این بیشتر دلم را می­سوزاند، و بر من سخت تر و ناگوارتر است.» آن گاه، به صورت خود زد و گریبان چاک کرد و بیهوش بر زمین افتاد. امام علیه السلام برخاسته آب به روى خواهر پاشید و به او فرمود: «خواهرم، از خدا پروا کن و به تسلّى بخشىِ او، خاطر آسوده­دار. بدان که زمینیان می­میرند و آسمانیان باقى نمی­مانند و هر چیزى از میان می­رود جز ذات خدا که با قدرتش زمین را آفریده است و مردم را برمی­انگیزد تا همه، باز گردند و اوست یگانه و یکتاى بى همتا. جد و پدر و مادر و برادرم همگی بهتر از من بود (و همه از این دنیا رفتند) و سرمشق من و آنان و هر مسلمانى، پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) است.»
امام علیه السلام خواهرش را با این سخنان و مانند آن دلدارى داد و به او فرمود: «خواهرجان تو را قسم می­دهم که در عزایم، گریبان چاک ندهی و صورت نخراشی و چون به شهادت رسیدم، ناله و فغان نکنی.»
پس از اینکه عمه­ام آرام گرفت پدرم، او را نزدیک من آورد و در کنارم نشاند و آنگاه به نزد یاران خویش رفت…»[17]

زینب (سلام الله علیها) و روز عاشورا
در واقعه غم­انگیز عاشورا نیز در چند جا نام حضرت زینب (سلام الله علیها) در کتب و منابع تاریخی ذکر شده است. یکی از این موارد زمانی است که علی اکبر علیه السلام بر روی زمین افتاد و پدر را به بالین خود طلبید. در این هنگام زینب کبری (سلام الله علیها) با شتاب از خیمه­گاه بیرون آمد و در حالی که فریاد می­زد: «یا اُخیّاه و ابن اخیّاه» خود را بر روی جنازه علی علیه السلام انداخت تا برادرش را متوجه خود سازد و بدین وسیله از شدت اندوهی که با دیدن پیکر آغشته به خون و قطعه قطعه شده علی اکبر علیه السلام به آن حضرت دست داده بود بکاهد. پس امام حسین علیه السلام دست او را گرفت و از روی جنازه علیّ اکبر علیه السلام بلند کرد و به خیمه باز گرداند سپس به جوانان دستور داد تا جسد علی اکبر علیه السلام را از میدان بیرون ببرند.[18]جای دیگری که از زینب کبری (سلام الله علیها) در واقعه عاشورا سخن به میان آمده است واقعه تلخ شهادت عبدالله بن حسین (علی اصغر) علیه السلام است. بنا بر نقل برخی روایات، امام حسین علیه السلام در روز عاشورا مقابل خیمه­ها آمد و به حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود: «فرزند کوچکم را نزد من بیاورید تا با او وداع کنم.» کودک را نزد امام حسین علیه السلام آوردند امام علیه السلام او را گرفت و صورتش را نزدیک آورد تا او را ببوسد، در این لحظه حرملة بن کاهل اسدی تیری رها کرد؛ تیر گلوی آن کودک را از هم درید و او را به شهادت رساند. پس امام علیه السلام به حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود: «کودک را بگیر» آن گاه دست خود را زیر گلوی عبدالله علیه السلام گرفت و چون دستش از خون او پر شد آن را به سوی آسمان پاشید و فرمود: «هون علیّ ما نزل بی انّه بعین الله؛ چون خدا می­بیند آنچه که از بلا بر من نازل شد، بلا بر من آسان گشت.»[19]جریان شهادت عبدالله بن حسن علیه السلام نیز از دیگر مواردی است که در آن از حضرت زینب (سلام الله علیها) یاد شده است. نقل شده که در واپسین لحظات حیات شریف سید الشهداء علیه السلام و در حالی که سپاه کوفه امام علیه السلام را محاصره کرده بود، عبدالله بن حسن علیه السلام که هنوز به حدّ بلوغ نرسیده بود خیمه­گاه را ترک کرده شتابان به سوی امام علیه السلام دوید حضرت علیه السلام با دیدن او خطاب به خواهرش زینب (سلام الله علیها) فرمود: «خواهرم این کودک را نگهدار» زینب کبری (سلام الله علیها) خود را به کودک رساند و سعی کرد از رفتنش جلوگیری کند؛ اما عبدالله با سرسختی و سماجت از بازگشت امتناع ­کرد و خود را از دستان عمه­اش رها کرد و نزد امام حسین علیه السلام رفت تا شاید مانع از شهادت عموی بزرگوارش گردد. اما ضربت شمشیر دشمن دست او را قطع کرد و او را به شهادت رساند.[20]جریان شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام نیز از دیگر مواردی است که در آن یادی از زینب کبری (سلام الله علیها) به میان آمده است. نقل شده در آخرین لحظات حیات شریف امام حسین علیه السلام و در زمانی که سپاه دشمن امام علیه السلام را در محاصره خود گرفته بودند تا به شهادت برسانند حضرت زینب (سلام الله علیها) از خیمه­گاه بیرون آمد و با دیدن این اوضاع، عمر بن سعد را خطاب قرار داد و فرمود: «واى بر تو اى عمر؟ آیا ابا عبدالله علیه السلام را می­کشند و تو نگاه می­کنی؟» عمر پاسخ زینب (سلام الله علیها) را نگفت، پس زینب (سلام الله علیها) خطاب به لشکر عمر بن سعد فریاد زد: «واى بر شما؛ آیا یک مسلمان میان شما مردم نیست؟» در این هنگام اشک از چشمان پسر سعد بر گونه­ها و ریشهای او جاری شد و از زینب (سلام الله علیها) روی برگرداند.[21]
[1]- ابن صوفی نسابه؛ المجدی فی انساب الطالبیین، قم، مرعشی نجفی، چاپ دوم، 1422، ص199.
[2]-انصاری زنجانی حوئینی، اسماعیل؛ الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء (سلام الله علیها)، قم، دلیل ما، چاپ اول، 1428ق، ج5، ص370.
[3]-ابن فندق؛ لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب، تحقیق سید مهدی رجایی، قم، مرعشی نجفی، چاپ اول، 1410، ج1، ص335؛ العسقلانی، ابن حجر؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1995، ج8، ص166 و ابن اثیر؛ اسدالغابه فی معرفة الصحابه، بیروت، دارالفکر، 1989، ج6، ص133.
[4]-ابن سعد؛ الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1990، ج8، ص340؛ الدینوری، ابن قتیبه؛ المعارف، تحقیق ثروت عکاشه، قاهره، الهیئة المصریة العامة للکتاب، چاپ دوم، 1992، ص207؛ ابن عساکر؛ تاریخ مدینه، بیروت، دارالفکر، 1415، ج69، ص176 و طبرسی؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، تهران، اسلامیه، چاپ سوم، 1390ق، ج1، ص396.
[5]-البلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، 1977،ج3، ص160؛ الطبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1967، ج5، ص341 و شیخ مفید؛ الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ص1413، ج2، ص34.
[6]-الکوفی، ابن­­اعثم؛ الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، ص1991، ج5، صص21-22و الخوارزمی، الموفق بن احمد؛ مقتل الحسین(ع)، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی­تا، پیشین، ج1، ص189.
[7]-الدینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود؛ الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر مراجعه جمال­الدین شیال، قم، منشورات رضی، 1368ش، ص228و شیخ صدوق؛ الامالی، کتابخانه اسلامیه، 1363ش،صص152-153.
[8]-«خزیمیّه» در گذشته منزلی از منازل حاجیان در راه عراق به مکه بوده است این منزل منسوب به خزیمة بن خازم و بعد از منزل ثعلبیّه قرار داشت. الحموی، یاقوت؛ معجم البلدان، بیروت، دارصادر، چاپ دوم، 1995، ج2، ص370 و البغدادی، صفی الدین عبدالمؤمن؛ مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنة و البقاع، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دارالمعرفه، چاپ اول، 1954،ج1، ص466.
[9]-ابن­اعثم، پیشین، ص70.
-[10] قمی، ابن­قولویه؛ کامل الزیارات، نجف، انتشارات مرتضویه، 1356، ص165.
[11]- ابن­اعثم، پیشین، ص70؛ الخوارزمی، پیشین، ص176 و المحلی، حمید بن احمد؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الائمة الزیدیه، صنعاء، مکتبة بدر، چاپ اول، 1423، ج1، ص196.
[12]-البلاذری، پیشین، ص184؛ الطبری، پیشین، ص416 و شیخ مفید، پیشین، ص89. برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: الخوارزمی، پیشین، ص249 و طبرسی، پیشین، ص454..
[13]-البلاذری، پیشین، صص184-185؛ الطبری، پیشین، صص416-418 و ابن­اعثم، پیشین، صص97- 98. برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: شیخ مفید، پیشین، ص90 و الخوارزمی، پیشین، صص249-250.
[14]- الموسوی المقرم، عبد الرزاق؛ مقتل الحسین(ع)، بیروت، دارالکتاب الاسلامیه، چاپ پنجم، ص1979، ص219.
[15]-از او در کتب البلاذری، پیشین، ص185؛ الطبری، پیشین، ص420 و ابن اثیر، علی بن ابی الکرم؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر-داربیروت، 1965، ج4، ص58 با نام حُوَى و در شیخ مفید، پیشین، ص93 و طبرسی، پیشین، ص456 با نام «جُوَین» و در الاصفهانی، ابوالفرج؛ مقاتل الطالبیین، تحقیق احمد صقر، بیروت، دارالمعرفه، بی­تا، 1992،ص113 با نام «جَون» یاد شده است.
[16]-قطا پرنده­ای است شبیه به قمرى یا کبوتر که در زبان فارسی با نام مرغ سنگخواره معروف است. و عبارت: “لو تُرک القطا لیلاً لنام” مَثَلى است در عرب. این مثل را در جایی به کار می­برند که کسی از روی اکراه مجبور بر انجام کاری شود. رجوع شود به­ ابن­منظور؛ لسان العرب، بیروت، دارصادر، چاپ سوم، 1414، ج15، ص198 و المیدانی، ابوالفضل احمد بن محمد؛ مجمع الأمثال، تعلیق نعیم حسین زرزور، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1988، ج2، صص207-208.
[17]-البلاذری، پیشین، صص185-186؛ الطبری، پیشین، صص420-421 و شیخ مفید، پیشین، صص93-94 و برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: ابن­اثیر، الکامل، پیشین، صص58-59 و ابن شهرآشوب؛ مناقب آل ابیطالب، قم، علامه، 1379ق، ج4، ص99.
[18]-الطبری، پیشین، صص446-447؛ ابوالفرج الاصفهانی، پیشین، ص115و شیخ مفید، پیشین، ص107.
[19]- سید بن طاوس؛ اللهوف، تهران، جهان، 1348ش، ص117 و البحرانی، عبدالله؛ العوالم الامام الحسین(ع)، تحقیق مدرسه الامام المهدی(عج)، قم، مدرسه الامام المهدی(عج)، چاپ اول، 1407، ص289.
[20]-شیخ مفید، پیشین، ص110؛ سید بن طاوس، پیشین، صص122-123 و طبرسی، پیشین، صص467-468.
[21]-البلاذری، پیشین، ص203؛ الطبری، پیشین، ص452 و شیخ مفید، پیشین، ص112 و برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: مسکویه، ابوعلی؛ تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، 1379ش، ج2، ص80 و ابن­اثیر، الکامل، پیشین، ص78.

سید علی اکبر حسینی

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد