مقایسه مواجهه انقلاب اسلامی و انقلاب فرانسه با دشمن خارجی؟
۱۳۹۲/۰۷/۰۱
–
۳۳۲ بازدید
دو سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، حملهی عراق به ایران، شرایط خطیری را پیش پای انقلابیون ایرانی قرار داد. انقلابی که هنوز از دشمنان داخلی خود و عناصر رژیم گذشته به طور کامل رهایی نیافته بود وارد مرحلهای از حیات خود شد که میبایست آزمون بزرگ و مهمی را پس میداد. اینکه آیا میتوان در شرایطی که هنوز جامعه به ثبات نرسیده است، مانع از تصرف خاک کشور به دست دشمن شد؟ یا حتی فراتر از آن، آیا ممکن است دشمن بتواند انقلاب را به ورطهی نابودی بکشاند؟
در چنین شرایط نابسامانی، عمدهی تحلیلگران سیاسی و نظامی، عاقبت جنگ ایران و عراق را به ضرر ایران میدانستند. نکتهی محوری دیگر آنکه در این جنگ، همان طور که در ادامه نیز خواهد آمد، بخش عظیمی از جهان، روبهروی انقلاب اسلامی ایستاد. بنابراین اگر نگاه وارونه به تاریخ را کنار بگذاریم و از آن بستر تاریخی به مسئلهی جنگ بنگریم، درمییابیم که توان نظامی ایران برای عقب راندن عراق چندان نبوده است. دلیل عراق برای حمله به ایران نیز همین بود و بر همین اساس، آنان احتمال زیادی برای پیروزی خود قائل بودند. اگر نه، اختلافات مرزی ایران و عراق چیز تازهای نبود. عراق تا پیش از این و در زمان حکومت پهلوی دریافته بود که ایران از نظر نظامی در شرایطی نیست که بتوان بر آن پیروز شد. نابسامانی انقلابی از یک سو و سیگنالهای حمایت منطقهای و بینالمللی از سوی دیگر، به صدام حسین این اطمینان خاطر را داد که در این جنگ پیروز خواهد شد.
ژانویه 1793 در انقلاب فرانسه روزی بزرگ بود؛ اعدام لویی شانزدهم به دست انقلابیون فرانسوی. «اعدام شاه تمام اروپا را تکان داد. شاهکشی در نظر سایر ملتها جنایتی هولناک بود… حکومتهای آن کشورها اینک مصمم بودند به جنگی تمامعیار علیه حکومت انقلابی فرانسه دست بزنند.»
اما آنچه این مقاله بر آن تمرکز دارد، فرضیهای عکس آن چیزی است که گفته شد؛ یعنی پژوهش حاضر بر آن است که صدام و طیف هماندیش او در اتاق جنگ عراق، اگر اندکی از تاریخ دنیا مطلع بودند، درمییافتند که جنگ با یک کشور انقلابی عمدتاً به پیروزی نمیانجامد. کشور انقلابی در جو آرمانی خاصی به سر میبرد و در این شرایط، اگرچه ممکن بود از بروز جنگ شوکه شود، اما نهایتاً از آن به عنوان یک ابزار برای صدور انقلاب خود سود میجست. آنچه تاریخ نشان میدهد، رسیدن به همین نکتهی محوری است. انقلاب فرانسه را شاید بتوان نمونه خوبی برای اثبات این ادعا دانست. بر این اساس، مقالهی حاضر در پی آن است که با بررسی مقایسهای دو انقلاب ایران و فرانسه، نشان دهد که حمله به انقلابات، حماقتی بزرگ است. حتی اگر این حمله از حمایتی وسیع برخوردار باشد.
انقلاب فرانسه و دشمن خارجی
انقلاب فرانسه نقطهی عطفی در تاریخ جهان است. از این منظر که اگر بخواهیم برای مدرنیته وجوه مختلفی قائل شویم، در مدرنیتهی سیاسی، این انقلاب جایگاهی برجسته دارد. این انقلاب تلاش نمود تا جایگاه اشراف و برگزیدگان را به چالش بکشد و در مقابل، تودهی مردم را در عرصهی سیاسی به اوج برساند. در بحبوحهی شرایط انقلابی، نگاه به عرصهی خارجی، از حرف و شعار فراتر نمیرفت. حتی در 24 مه 1790، مجلس مؤسسان فرانسه مصوبهای را به تصویب رساند که از این قرار بود: «ملت فرانسه از شروع به جنگ به قصد جهانگیری صرف نظر میکند و هرگز قوای خود را بر ضد آزادی اقوام و ملل به کار نخواهد برد.»[1] دولتهای استعماری همسایهی فرانسه در ابتدا از وضعیتی که در فرانسه پیش آمده بود خشنود بودند. از نظر آنها، انقلاب فرانسه فرصت خوبی بود که این کشور به خود مشغول باشد و به این ترتیب، تعامل و تقابل با فرانسه به حداقل برسد. این گونه آن کشورها نیز میتوانستند پتانسیل سیاسینظامی خود را در جای دیگری صرف نمایند.
بدین ترتیب، فرانسه برای مدتی در درون خود درگیر بود. اما این مدت دیرزمانی نینجامید. ابتدا این دولت پروس بود که به این نتیجه رسید که ضعف و ناتوانی دولت فرانسه میتواند فرصت خوبی باشد تا به سهولت بتوان بخشی از اراضی آن را تصاحب نمود و به خاک پروس ملحق نمود. برای این فرصت، بهانهای نیز فراهم شد. زمانی که لویی شانزدهم، پادشاه فرانسه، گرفتار انقلابیون شد و سلطنتش بر باد رفت، به شکل سری نامهای به پادشاهان کشورهای همجوار خود (از جمله پادشاه پروس) نگاشت و از آنان کمک طلبید. تلنگر بعدی از هر دو مورد گفتهشده محکمتر بود. پادشاهان کشورهای همجوار (اتریش، پروس و…) زمانی که دانستند این انقلاب برابریطلبانه به فرانسه محدود نخواهد ماند و قطعاً آتشش به آن کشورها نیز خواهد رسید، به این جمعبندی رسیدند «که این عضو فاسد را قطع کنند.»[2]
اما در این میان، 21 ژانویهی 1793 در انقلاب فرانسه روزی بزرگ بود؛ اعدام لویی شانزدهم به دست انقلابیون فرانسوی. «اعدام شاه تمام اروپا را تکان داد. شاهکشی در نظر سایر ملتها جنایتی هولناک بود… حکومتهای آن کشورها اینک مصمم بودند به جنگی تمامعیار علیه حکومت انقلابی فرانسه دست بزنند.»[3]
این گونه بود که جنگ میان فرانسه و پروس و اتریش آغاز شد. تحلیل عمومی این بود که کشورهای متحد به آسانی میتوانند پیروز و فاتح جنگ باشند. به ویژه آنکه در همان هفت ماه ابتدایی جنگ، فرانسه به طور پیاپی شکست میخورد و بنادر و شهرهایش را از دست میداد؛ اما این وضعیت دیری نپایید. در اواخر سال 1793، مجلس فرانسه قانونی را به تصویب رساند که «قانون تجهیز عمومی» نام گرفت. بر اساس این قانون، تمامی مردان بین 18 تا 40 سال میبایست مسلح میشدند. این گونه بود که تعداد سپاهیان فرانسه به 750 هزار نفر رسید. لشکریانی که به نقاط جنگی فرستاده شدند همین سپاهیان بودند که به تدریج، نتیجهی جنگ را تغییر دادند. آنها نه تنها پروسیها و اتریشیها را از خاک فرانسه بیرون راندند، بلکه پا از آن فراتر نهاده و به تصرف قلمرو همسایگان خود رسیدند. بدین ترتیب، بلژیک فتح شد و در گام بعدی، هلند نیز به قلمرو فرانسه افزوده شد.
اسپانیاییها از ترس آنکه نوبت فتح این کشور رسیده باشد، برای فرانسویها پیام صلح فرستادند. البته فرانسویها به دلیل مشکلات عدیدهی داخلی، از جمله قحطی حاکم بر این کشور، شرایط صلح را پذیرفتند. سخن گفتن از ادامهی این ماجرا که طی سالیان بعدی رخ داد و به ظهور ناپلئون در عرصهی فرانسه، اروپا و فراتر از آن، به عنوان رهبر یک امپراتوری انجامید که خود را رقیب انگلستان میدانست، در این مجال نمیگنجد. آنچه در پی این مسائل اهمیت دارد رویارویی با یک کشور انقلابی در عرصهی نظامی بود که فرجامی خوش نیافت. به علاوه این مهم باعث شد تا انقلاب فرانسه با سرعت و انگیزهی بیشتری به نقاط دیگر اشاعه و بسط یابد. اما شاید نتوان به پادشاهان دول همسایهی اروپا خرده گرفت، چون تا پیش از این، مفهوم انقلاب به معنی مدرن آن، در دایرهی اندیشگانی آنان قابل استناد به یک تجربه در تاریخ گذشته نبود. اما نکتهی مهم این است که تجربهی تلخ آنان میتوانست برای رهبران آیندهی جهان قابل استفاده و درسآموز باشد.
انقلاب اسلامی و دشمن خارجی
انقلاب اسلامی رویدادی منحصربهفرد در دنیای امروز بوده و هست؛ تنها انقلابی که در آن مذهب نقشی منحصربهفرد را ایفا نمود. با پیروزی انقلاب اسلامی، فضای درون کشور دچار تحولات گستردهای شد. نیروهایی که با ذات اسلامیت نظام مشکل داشتند از یک سو و حامیان رژیم گذشته از سوی دیگر تلاش مینمودند تا انقلاب را به زانو درآورند. در چنین شرایطی، نیروهای نظامی کشور نیز در وضعیت بغرنجی به سر میبردند. نابسامانی اوضاع داخلی، شرایطی را مهیا نمود تا صدام حسین توافق الجزایر را جلوی دوربین تلویزیون پاره کند و دستور حملهی سراسری به ایران را صادر نماید. قطعاً صدام حسین از انقلاب ایران در هراس بود. عراق کشوری بود که اکثریت مردم آن را شیعیان تشکیل میدادند. وجود حوزههای علمیهی شیعه در عراق، از جمله نجف و روحانیت مطرح آن، میتوانست اضطراب بعثیها را دوچندان کند. این کشور به همراه همهی کشورهای عرب و البته مسلمان اطراف، از احتمال صدور انقلاب اسلامی در هراس بودند.
اگرچه به غیر از موارد ذکرشده، عراق دلایل دیگری نیز برای حمله به ایران داشت: «اعمال حاکمیت مطلق بر اروند رود، تصرف قسمتی از اراضی ایران، تجزیهی خوزستان، مالکیت بر جزایر سهگانه، سرنگون کردن دولت ایران، ایفای نقش ژاندارم خلیج فارس و نهایتاً به دست گرفتن رهبری جهان عرب را میتوان اهداف تجاوزکارانهی عراق از حمله به ایران قلمداد کرد.»[4]
شعار «راه قدس از کربلا میگذرد» نماد بارزی برای تجلی یافتن آرمانهای انقلابی ایران در جنگ بود. اکنون دیگر انقلاب ایران در تلاش بود تا جنبههای رهاییبخش خود را به همه نشان دهد. عراقیها فراموش کرده بودند که «ایدئولوژیهای اکثر دولتهای انقلابی حاوی مضامین جهانگرایانهی قدرتمندی هستند.»
عراق و همراهانش اهداف مادی مشخص از جنگ علیه ایران داشتند. اما این اهداف در خلال عدم گسترش و نابودی گفتمان انقلاب اسلامی ممکن بود. به عبارتی دیگر، نگاه گفتمانی و مادی کاملاً به هم گره خورده بود. حمایتهای سازمانهای بینالمللی، ابرقدرتهای جهانی و کشورهای منطقهای از صدام حسین به خوبی بیانگر این مسئله است. این حمایتها جنبههای مختلفی داشت. گوشههایی از آن را میتوان این گونه برشمرد:
– حمایت مالی عربستان و کویت که بین 25 تا 65 میلیارد دلار به عراق کمک نمودند.
– شوروی و فرانسه هر یک به ترتیب 47 درصد و 38 درصد از جنگافزارهای عراق را تأمین کردند.
– نیروهای نظامی و سربازانی که از سوی مصر، اردن و سودان در اختیار عراق قرار گرفت.
– حمایت سیاسی، همچون «عملیات انسداد» که عملیاتی دیپلماتیک برای ممانعت از رسیدن تجهیزات نظامی به ایران بود.[5]
– حمایتها در قالب قطعنامههای به ظاهر بیطرفانه از سوی شورای امنیت و…
اما صدام حسین نمیدانست که با همهی این حمایتها، ایستادن در برابر کشوری انقلابی که از آرمانهایی متفاوت و از جنس دینی برخوردار است، کاری بینتیجه است و حتی نتیجهی معکوس میدهد. شمارش معکوس سقوط صدام از زمان حمله به ایران آغاز شد. شعار «راه قدس از کربلا میگذرد» نماد بارزی برای تجلی یافتن آرمانهای انقلابی ایران در جنگ بود. اکنون دیگر انقلاب ایران در تلاش بود تا جنبههای رهاییبخش خود را به همه نشان دهد. عراقیها فراموش کرده بودند که «ایدئولوژیهای اکثر دولتهای انقلابی حاوی مضامین جهانگرایانهی قدرتمندی هستند.»[6]
این نگرشهای جهانگرایانه و مؤکد بر صدور انقلاب از آن جهت دوچندان میشود که انقلاب سال 1357، انقلابی اسلامی بود و از آنجا که دین اسلام داعیهی جهانی دارد، انقلاب اسلامی نیز مؤکد بر صدور خود بود. از این رو، حمله عراق به ایران، جو آرمانی حاکم بر انقلاب را برافروخت. اشتباهی که صدام اگر تاریخ خوانده بود، دچار آن نمیشد. بنابراین حمله به ایران و هشت سال جنگ تحمیلی اگرچه صدمات زیادی از منظر مادی و نیروی انسانی به کشور وارد آورد، لیکن معنویت و ارزشهای حاکم بر نظام را تقویت نمود. فداکاریهای رزمندگان در جبهههای جنگ از مصادیق این ارزشها بود. این گونه بود که جنگ پایههای نظام جمهوری اسلامی را با اتحاد میان نیروها تقویت نمود و به تثبیت انقلاب شتاب بخشید.(*)
پینوشتها:
[1] آلبر ماله و ژول ایزاک، تاریخ قرن هجدهم، انقلاب کبیر فرانسه و امپراتوری ناپلئون، ترجمهی رشید یاسمنی، تهران، کتابخانهی ابنسینا، 1362، چاپ پنجم. [2] همان، ص 476. [3]فیلیپس کورزین، انقلاب فرانسه، ترجمهی مهدی حقیقتخواه، تهران، نشر ققنوس، 1385، ص 110. [4] سید قاسم زمانی، نگاهی به جایگاه بیطرفی در جنگ تحمیلی؛ از حرف تا عمل، سیاست دفاعی، تابستان و پاییز 1377، شمارهی 23 و 24، ص 26. [5] همان، 31، 43 و 44.[6] جک گلدستون، مطالعاتی نظری، تطبیقی و تاریخی در باب انقلاب ها، ترجمه: محمد تقی دلفروز، تهران، نشر کویر، 1387، ص207
*محمد رادمرد؛ پژوهشگر تاریخ معاصر/برهان