عصراسلام: ما هر مطلبی را شعر نمی گوییم. ممکن است باشد یا نباشد. اگر قطعه ای ترا تحریک کرد. عواطف ترا به غلیان آورد و شاخک های ترا تیز کرد، دوباره آن را بخوان. اگر به قول والری ترا به ترقص درآورد و یا چون رقص بود، شعر است. نثر، پیادهروی است.
مقصود اصلی شعر باید عاطفه باشد. باقی قضایا مثل شکل و صورخیال در جایی دیگر مینشینند. اگر عاطفه و موسیقی را از مولانا ،سعدی، حافظ و نیما بگیرید چه میماند؟
مولانا می گوید :”شادی خورد جانی که شد مهمان تو” او به جای “غم خورد” از “شادی خورد” کار می گیرد و خلاف آمد عادت ایجاد می کند. او با همین کار نثر را شعر می کند. سعدی می گوید: “من دست نخواهم برد الا به سر زلف اش / گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی ” در ابیات سعدی به تقریب صورخیال کم است. بعضی ها بر همین مبنا می گویند: “سعدی ناظم است.”
شما به کلمه ی “دسترسی” نگاه کنید. ببینید چه تلاطمی در نظم ایجاد کرده است. وقتی این نوع کارها را از سعدی می بینیم متوجه می شویم که گاهی استعاره هیچ کاره است. در شعر نو به جز اینها باید یک شعر ،شکل عمودی و اندام وار داشته باشد. عاطفه و تخیل که ظرف زبان پویای شاعر هستند باید درهم آغشته شده باشند .شعر باید از ریتمی سود ببرد. اینها را یک شاعر متخصص با هم از رگ و پی و عضلات خود بر کاغذ می ریزد. اشعار نیمایی نیما به خصوص شعر ” اجاق سرد ” و ” ری را “و …از نیما از این ویژگی ها برخوردارند. شاعری می گوید :” سرنوشت من / سرگذشت کوله بارم بود / باید آن را بر شانه هایم می گذاشتم / و پرواز می کردم.” وزن و ریتم و نگاه ناجزی از فلسفه و عاطفه، به این شعر اعتبار بخشیده است. طنز و فلسفه نباید تمام شعر باشد اما می توانند به پایداری شعر کمک برسانند .
فیض شریفی
علوموفنونادبی