مقصود شریعتى و آخوندزاده از پروتستانتیسم اسلامى
۱۳۹۲/۰۴/۰۸
–
۱۲۸ بازدید
مقصود دکتر شریعتى از این واژه، نه تنها غیر از آن چیزى است که امثال میرزا فتحعلى آخوندزاده مطرح مى کردند؛ بلکه در مقابل آن است. مراد آخوندزاده از پروتستانتیسم، حذف ابعاد آسمانى و الهى دین و نفى شریعت و منشأ الهى حق و قراردادن اعتبارات و قراردادهاى بشرى در مرکز حق است: «پروتستانتیسم، عبارت از مذهبى است که حقوق اللَّه و تکالیف عباداللَّه، جمیعاً در آن ساقط بوده، فقط حقوق الناس باقى بماند».
مقصود دکتر شریعتى از این واژه، نه تنها غیر از آن چیزى است که امثال میرزا فتحعلى آخوندزاده مطرح مى کردند؛ بلکه در مقابل آن است. مراد آخوندزاده از پروتستانتیسم، حذف ابعاد آسمانى و الهى دین و نفى شریعت و منشأ الهى حق و قراردادن اعتبارات و قراردادهاى بشرى در مرکز حق است: «پروتستانتیسم، عبارت از مذهبى است که حقوق اللَّه و تکالیف عباداللَّه، جمیعاً در آن ساقط بوده، فقط حقوق الناس باقى بماند». میرزا فتحعلى آخوندزاده، مکتوبات کمال الدوله، ص 12. به عبارت دیگر پروتستانتیسم وى چیزى جز سکولاریسم و اومانیسم غربى نیست.
او که تمدن غربى را نقطه اوج آمال خود قرار داده بر آن است که، تا دین از احکام اجتماعى و سیاسى و دخالت در امور بشرى به طور کامل خلع نشود، هرگز بازسازى آن، نمى تواند در جهت وصول جامعه به تمدن غرب، کارساز و مفید باشد. از این رو پروتستانتیسم اسلامى و لیبرالیسم دینى، هنگامى ممکن است – که احکام شریعت که به نظر او به مقتضاى زمانى خاص از سوى پیامبر(ص) وضع شده اند – منسوخ شود و احکام دیگرى به اقتباس از دنیاى غرب اخذ گردد. نگا: همو، مقالات، مقدمه باقر مؤمنى، ص 97 و 101 و الفباى جدید و مکتوبات، ص 268. تفسیرى که او از حق و عدالت و آزادى مى دهد، تماماً تفسیرى دنیوى و زمینى است و هیچ چهره اى الهى و آسمانى و یا حتى عقلانى و ایدئولوژیک، نمى تواند داشته باشد. مقالات، صص 93 – 97 و مکتوبات، ص 55 و 56.
خلاصه کلام آنکه توصیه آخوندزاده به ملت ایران، رهایى از آزادگى دینى و عبودیت الهى و پشت کردن به دانش دینى و عقلى و روى آوردن به آزادى به معناى لیبرالیستى و غربى آن و استفاده از علم تجربى است. صرف نظر از اینکه این رویکرد در قالبى دینى و به نام پروتستانتیسم اسلامى و یا با پوششى سیاسى و به دست پادشاه باشد. براى آشنایى اجمالى از دیدگاه هاى او نگا: حمید پارسانیا، حدیث پیمانه، صص 206 – 213.
اما دکتر شریعتى درست در مقابل چنین جریانى قرار داشت. او با طرح «بازگشت به خویش»، یکى از قوى ترین هجوم ها را بر ضد جریانات روشنفکرى سکولار – که امثال آخوندزاده و تابعان او در پى آن بودند – سامان داد. وى مبارزه با آنچه رنگ و لعاب فرهنگ غربى را داشت، وظیفه خود مى دانست.
«بازگشت به خویش» از نظر شریعتى، بازگشت به اسلام ایدئولوژیک و به فرهنگ اسلامى است (چیزى که آخوندزاده با آن سرسختانه مبارزه کرد ). از نظر وى، اسلام نه به منزله یک سنت و وراثت یک نظام یا اعتقاد موجود در جامعه؛ بلکه به منزله ایدئولوژى و در مقام یک ایمان است که آگاهى دارد و آن معجزه را در همین جامعه پدید آورده است. على شریعتى، مجموعه آثار، ج 4، ص 130.
به اعتقاد شریعتى، ثمره دعوت به بازگشت – در جامعه اى که اسلام در متن زندگى مردم آن به صورت یک واقعیت اجتماعى حضور دارد – بازگشت به اسلام است. نظر او در این باره، مخالفت با تمامى جریان هاى روشنفکرانه چپى است که بعد از شهریور 1320ه .ش با الگو گرفتن از مدل هاى خارجى اجراى انقلاب هاى تقلیدى را در سر مى پروراندند؛ همچنین دفاعى روشنفکرانه از مذهب، در برابر تمامى روشنفکر نمایانى است که با داعیه ملت پرستى، در تمام دوران رضاخان و پس از آن، در جهت زدودن مذهب و احیاى آثار قبل از اسلام بسیج شده اند.
در دیدگاه شریعتى، پروتستانتیسم اسلامى به معناى حذف دین از عرصه اجتماع نبود؛ بلکه به نظر او براى رسیدن به اسلامِ ایدئولوژیک، باید در اسلام شناسى انزواگرا تجدید نظر شود. این رویکرد اگر چه بسیار نیکوست؛ اما در چگونگى آن گاه شریعتى دچار خطاهایى گشته از جمله این که در برخى از نگاشته هاى خود، معرفت دینى را در سطح علوم تجربى محض تنزل مى دهد. همو، اجتهاد و نظریه انقلاب دائمى، ص 15.
به نظر وى، آنچه اسلام را از رکود باز مى دارد، «اجتهاد» است؛ زیرا اجتهاد قدرت تفسیر و تغییر مداوم احکام و سنت ها را به مقتضاى شرایط و نیازهاى جدید اجتماعى به مجتهد مى دهد، همان، ص 20. اما در عین حال وى مبانى اجتهاد (کتاب، سنت، عقل و اجماع ) را به صورتى تأویل و تعبیر مى کند که اجتهاد در حد یک کار علمى – تجربى محض تنزل مى نماید. در این باب نگا: همان منبع و على شریعتى، فلسفه تعلیم و تربیت، ص 200.
با دقت در آنچه گفته شد، روشن مى گردد که پروتستانتیسم آخوندزاده غیر از پروتستانتیسم شریعتى؛ بلکه در مقابل آن است. پروتستانتیسم شریعتى اگر چه از نظر روشى کاستى ها و اشکالاتى دارد؛ اما غایتى احیاگرانه، خودباورانه و غرب ستیزانه در سر مى پرورد؛ اما آخوندزاده در جستجوى غایتى غرب گرایانه و اسلام گریزانه است.
او که تمدن غربى را نقطه اوج آمال خود قرار داده بر آن است که، تا دین از احکام اجتماعى و سیاسى و دخالت در امور بشرى به طور کامل خلع نشود، هرگز بازسازى آن، نمى تواند در جهت وصول جامعه به تمدن غرب، کارساز و مفید باشد. از این رو پروتستانتیسم اسلامى و لیبرالیسم دینى، هنگامى ممکن است – که احکام شریعت که به نظر او به مقتضاى زمانى خاص از سوى پیامبر(ص) وضع شده اند – منسوخ شود و احکام دیگرى به اقتباس از دنیاى غرب اخذ گردد. نگا: همو، مقالات، مقدمه باقر مؤمنى، ص 97 و 101 و الفباى جدید و مکتوبات، ص 268. تفسیرى که او از حق و عدالت و آزادى مى دهد، تماماً تفسیرى دنیوى و زمینى است و هیچ چهره اى الهى و آسمانى و یا حتى عقلانى و ایدئولوژیک، نمى تواند داشته باشد. مقالات، صص 93 – 97 و مکتوبات، ص 55 و 56.
خلاصه کلام آنکه توصیه آخوندزاده به ملت ایران، رهایى از آزادگى دینى و عبودیت الهى و پشت کردن به دانش دینى و عقلى و روى آوردن به آزادى به معناى لیبرالیستى و غربى آن و استفاده از علم تجربى است. صرف نظر از اینکه این رویکرد در قالبى دینى و به نام پروتستانتیسم اسلامى و یا با پوششى سیاسى و به دست پادشاه باشد. براى آشنایى اجمالى از دیدگاه هاى او نگا: حمید پارسانیا، حدیث پیمانه، صص 206 – 213.
اما دکتر شریعتى درست در مقابل چنین جریانى قرار داشت. او با طرح «بازگشت به خویش»، یکى از قوى ترین هجوم ها را بر ضد جریانات روشنفکرى سکولار – که امثال آخوندزاده و تابعان او در پى آن بودند – سامان داد. وى مبارزه با آنچه رنگ و لعاب فرهنگ غربى را داشت، وظیفه خود مى دانست.
«بازگشت به خویش» از نظر شریعتى، بازگشت به اسلام ایدئولوژیک و به فرهنگ اسلامى است (چیزى که آخوندزاده با آن سرسختانه مبارزه کرد ). از نظر وى، اسلام نه به منزله یک سنت و وراثت یک نظام یا اعتقاد موجود در جامعه؛ بلکه به منزله ایدئولوژى و در مقام یک ایمان است که آگاهى دارد و آن معجزه را در همین جامعه پدید آورده است. على شریعتى، مجموعه آثار، ج 4، ص 130.
به اعتقاد شریعتى، ثمره دعوت به بازگشت – در جامعه اى که اسلام در متن زندگى مردم آن به صورت یک واقعیت اجتماعى حضور دارد – بازگشت به اسلام است. نظر او در این باره، مخالفت با تمامى جریان هاى روشنفکرانه چپى است که بعد از شهریور 1320ه .ش با الگو گرفتن از مدل هاى خارجى اجراى انقلاب هاى تقلیدى را در سر مى پروراندند؛ همچنین دفاعى روشنفکرانه از مذهب، در برابر تمامى روشنفکر نمایانى است که با داعیه ملت پرستى، در تمام دوران رضاخان و پس از آن، در جهت زدودن مذهب و احیاى آثار قبل از اسلام بسیج شده اند.
در دیدگاه شریعتى، پروتستانتیسم اسلامى به معناى حذف دین از عرصه اجتماع نبود؛ بلکه به نظر او براى رسیدن به اسلامِ ایدئولوژیک، باید در اسلام شناسى انزواگرا تجدید نظر شود. این رویکرد اگر چه بسیار نیکوست؛ اما در چگونگى آن گاه شریعتى دچار خطاهایى گشته از جمله این که در برخى از نگاشته هاى خود، معرفت دینى را در سطح علوم تجربى محض تنزل مى دهد. همو، اجتهاد و نظریه انقلاب دائمى، ص 15.
به نظر وى، آنچه اسلام را از رکود باز مى دارد، «اجتهاد» است؛ زیرا اجتهاد قدرت تفسیر و تغییر مداوم احکام و سنت ها را به مقتضاى شرایط و نیازهاى جدید اجتماعى به مجتهد مى دهد، همان، ص 20. اما در عین حال وى مبانى اجتهاد (کتاب، سنت، عقل و اجماع ) را به صورتى تأویل و تعبیر مى کند که اجتهاد در حد یک کار علمى – تجربى محض تنزل مى نماید. در این باب نگا: همان منبع و على شریعتى، فلسفه تعلیم و تربیت، ص 200.
با دقت در آنچه گفته شد، روشن مى گردد که پروتستانتیسم آخوندزاده غیر از پروتستانتیسم شریعتى؛ بلکه در مقابل آن است. پروتستانتیسم شریعتى اگر چه از نظر روشى کاستى ها و اشکالاتى دارد؛ اما غایتى احیاگرانه، خودباورانه و غرب ستیزانه در سر مى پرورد؛ اما آخوندزاده در جستجوى غایتى غرب گرایانه و اسلام گریزانه است.