۱۳۹۲/۰۳/۰۴
–
۱۴۶۳ بازدید
برای پاسخ به معیار و ملاک خوبی و بدی افعال اختیاری انسان توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم :
برای پاسخ به معیار و ملاک خوبی و بدی افعال اختیاری انسان توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم :مکاتب اخلاقی در صدد پاسخ به این سؤال (ملاکها ومعیارهای فعل اخلاقی) هستند. به طور کلی دو دسته نظریه وجود دارد.
1- نظریه های غایت گرایانه
2- نظریه های وظیفه گرایانه
گروه اول می گویند باید به نتیجه عمل نگاه کرد. و عمل در صورتی خوب است که نتیجه خوب آن از سایر اعمال بیشتر باشد یا مقصود آن باشد که بیشتر باشد.نتیجه گروان در این که این نتیجه خوب چیست، اختلاف نظر دارند. برخی لذت را غایت فعل اخلاقی معرفی می کنند، عده ای دیگر قدرت (فردریش نیچه (1844-1900)، کمال و … را نتیجه عمل اخلاقی می دانند.
هم چنین غایت انگاران درباره این که باید به دنبال فراهم آوردن خیر چه کسی بود، اختلاف نظر داشته و به دو گروه کلی تقسیم می شوند.
1- خود گرایی اخلاقی (طرفداران این نظریه مانند اپیکور، هابز و نیچه)
2- همه گروی اخلاقی یا سود گروی (جرمی بنتام و جان استوارت میل).
دسته دوم، وظیفه گرایان هستند که می گویند در هر مورد خاص باید به وظیفه مخصوص آن مورد عمل کرد.
وظیفه گرایان نیز دو دسته هستند.
1- عمل نگر: اینان به دنبال این هستند که برای هر مورد جزئی و خاص.
2- قاعده نگر: بر این باورند که ما قواعدی برای تشخیص صواب و خطا در اختیار داریم. کانت از این دسته است.
نکته ای که در تمامی این مکاتب دیده می شود این است که اینان با تکیه بر عقل ناقص بشری در صدد ایجاد یک مکتب بوده اند و نوعی تحیر در این مکاتب به چشم می خورد که این سرگردانی را از کثرت مکاتب می شود فهمید.
اما مکتب اخلاقی اسلام، واضح و کامل است. برخی از پارامتر های این مکتب از قرار زیراست.
1- در این مکتب، ملاک ارزش بر اساس نوع تأثیر عمل در کمال نفس تعیین می شود. هر عملی که تأثیری در کمال داشته باشد ارزش اخلاقی داشته و خوب است و هر عملی که تأثیر منفی در کمال داشته باشد ضد اخلاقی می باشد.
2- ارزش های اخلاقی تابع نیت انسان هستند و کار اخلاقی به کاری می گویند که هم لیاقت عمل صالح بودن را داشته باشد و هم دارای نیت صحیحی باشد تا موجب کمال گردد.
3- در این مکتب، هدف، مشخص و والاست. هدف مکتب اخلاقی اسلام، قرب الهی است که انسان با کار اخلاقی به این قرب نزدیک می شود.
توضیح بیشتر:
یکی از پرسشهایی که در حوزه اخلاق مطرح میشود این است که معیار فعل اخلاقی چیست ؟ یعنی ملاک اینکه یک کار را اخلاقی بنامیم چیست؟ یک کار چه خصوصیتی باید داشته باشد که به موجب آن خصوصیت بشود آن کار را اخلاقی نامید؟ و طبعا از همین جا می توانیم بفهمیم که اخلاق چیست.
در مقابل فعل اخلاقی ، فعل طبیعی را می آورند ، می گویند یک سلسله افعال انسان، افعال طبیعی است. افعال طبیعی، افعال عادی است و انسان به موجب این افعال مورد ستایش و تحسین واقع نمی شود. مثلا انسان گرسنه می شود غذا می خورد، تشنه می شود آب می آشامد، کسل می شود می خوابد، عمل جنسی انجام می دهد ، کسی به او اهانت می کند یا می خواهد حقش را برباید ، از حق خودش دفاع می کند، اینها را می گویند فعل طبیعی یا کارهای عادی و طبیعی که حیوانها هم در این کارها با انسان شرکت دارند، ولی بعضی کارهای دیگر است که مافوق کار طبیعی است ، گاهی اینها را می گویند کار انسانی، و ما فوق کار حیوانی است مثل شکر و سپاسگزاری، اگر انسان از شخصی در یک موقعی احسان دیده است، در یک فرصت مناسب به نوعی در مقابل احسان او سپاسگزاری می کند، حال یا سپاسگزاری لفظی و یا عملی، مثلا هدیهای برای او می فرستد، بدون آنکه هیچگونه اجبار و الزامی به این کار داشته باشد این را می گویند یک عمل اخلاقی، به طور کلی خدمتهایی را که انسان به نوع بشر می کند بدون آنکه چشمداشتی از آن خدمت داشته باشد بلکه فقط و فقط به منظور اینکه احسانی کرده باشد به دیگری احسان می کند، می گویند فعل اخلاقی.
سخن در این است که معیار فعل اخلاقی چیست ؟ یعنی چه چیز در آن فعل اول وجود دارد که آن را فعل طبیعی می کند ، و چه چیز در این فعل دوم وجود دارد که این را در یک سطح بالاتری قرار می دهد و نام این فعل را فعل اخلاقی می کند؟ در اینجا مسئلهای مطرح است که میان خود فرنگیها مطرح شده است و آن این است که آیا منهای دین، فعل اخلاقی می تواند وجود داشته باشد یا نه ؟ یعنی اگر انسان دارای دین و ایمان نباشد آیا تمام افعالش فعلهای طبیعی است و هیچ فعل او رنگ اخلاقی پیدا نمی کند؟ و یا اینکه مانعی ندارد که انسان جوری تربیت بشود که بدون آنکه دین و ایمانی در کار باشد، بتواند کار اخلاقی انجام بدهد؟ در واقع دو مطلب است: یک وقت هست که می گوییم فعل اخلاقی یعنی فعلی که مستقیما دین دستور داده باشد که نظر اول این بود، و نظر دوم این است که نه، انسان را می شود به گونهای ساخت که ملکاتی پیدا کند که به موجب آن ملکات، فعل اخلاقی از او صادر بشود بعد در اینجا بحث دیگری پیش می آید که آیا برای ساختن انسان به این گونه، دین ضروری است یا نه؟
بعضی گفتهاند: اگر خدا نباشد – یعنی اگر اعتقاد به خدا نباشد و انسان این جور فکر کند که خدایی نیست – همه چیز جایز است . این جمله از داستایوسکی معروف است که گفته است: اگر خدا نباشد، همه چیز جایز است، یعنی یگانه معیار برای اینکه انسان برای خودش “باید” و “نباید” داشته باشد که این کار خوب است، آن کار بد است ، این کار را باید کرد، آن کار را نباید کرد، و از مسئله دنبال طبیعت و شهوت و غضب رفتن بیرون برود، این است که دین در کار باشد، اگر خدا و دین باشد همه این حرفها معنی دارد و اگر خدا و دین نباشد هیچیک از این سخنان معنی پیدا نمی کند، این یک نظریه. ما فعلا در این جهت بحث نمی کنیم می خواهیم درباره فعل اخلاقی بر مبنای ساختمان و ساختن انسان بحث بکنیم، حال اگر دین نقشی داشته باشد بحثش را خواهیم کرد. ما فعلا نظریات را نقل می کنیم برخی خواستهاند اخلاق منهای دین پیشنهاد بکنند “منهای دین” که می گویند نه معنایش این است که حتماً باید دین نباشد، بلکه یعنی اخلاق مستقل عقلی، آنهایی که خواستهاند اخلاق مستقل عقلی پیشنهاد بکنند، نظریاتشان اینهاست که برایتان عرض می کنم.
بعضی گفتهاند که معیار فعل اخلاقی این است که غیر، هدف باشد هر فعلی که هدف از آن فعل، خود انسان باشد، غیر اخلاقی است، و هر فعلی که هدف از آن فعل، خود انسان نباشد، غیر باشد، انسان یا انسانهای دیگر باشد، آن فعل می شود فعل اخلاقی پس فعل اخلاقی یعنی فعلی که هدف از آن فعل، غیر باشد. بنابر این تعریف ، فعل اخلاقی از روی غایت تعریف شده.
بعضی دیگر جور دیگری تعریف کردهاند، گفتهاند: فعل اخلاقی آن فعلی است که ناشی از احساسات نوع دوستانه باشد. در انسان یک سلسله عواطف می تواند [ وجود ] داشته باشد. اگر منشأ یک فعل، عاطفه نوعدوستی بود، آن فعل، اخلاقی است این تعریف با تعریف اول، در نتیجه یکی است، منتها آن از راه غایت تعریف کرده، و این از راه فاعل، چون فعلی که غایت [ آن ] غیر باشد، بدون اینکه انسان احساسات غیر دوستی داشته باشد، عملا ممکن نیست. ممکن است صاحب آن نظریه چنین عقیدهای داشته باشد، ولی واقعا ممکن نیست و فعلی هم که ناشی از احساسات غیر دوستانه باشد، قهراً هدف [ از آن ] غیر است. تفاوت این دو تعریف این می شود که اولی به علت غایی تعریف کرده است و دومی به علت فاعلی، ولی دیدیم خیلی نزدیک به یکدیگرند.
آیا این تعریف درست است؟ آیا می شود گفت فعل اخلاقی یعنی فعلی که غایت [ آن ] غیر است یا ناشی از احساسات غیر دوستانه است؟ به نظر می رسد خالی از اشکال نباشد [ مثلا با توجه به ] احساسات مادرانه که اختصاص به انسان ندارد و در حیوانات هم هست، آیا کار مادرانه کار اخلاقی شمرده می شود و آن را می توان گفت اخلاقی یا باید گفت طبیعی؟ مسلم، مادر در آن فداکاریهای مادرانه خودش که حتی در حیوانات هم وجود دارد، غایتش خودش نیست، فرزند است، و کارش هم ناشی از غرایز فردی خودش نیست، فرزند است، و کارش هم ناشی از غرایز فردی خودش نیست، ناشی از احساس غیر دوستی است که (آن غیر) فرزندش باشد، ولی با اینکه کار مادرانه از نظر عاطفی، کار بسیار با شکوه و با ارزشی است، اما نمی شود گفت که مادرها متخلق به اخلاق عالی هستند، چون مادر به حکم فطرت و به حکم خلقت و آفرینش این احساسات را دارد، یعنی مادر این حالت را برای خودش مانند یک خلق کسب نکرده است، بلکه با این خوی فطری به دنیا آمده است ( و لذا اسمش را هم خلق نباید گذاشت ) به اختیار او نیست و همین طور که هر فردی غریزه جنسی دارد و میل به جنس مخالف به طور غریزی و خوی طبیعی در او هست، میل به صیانت فرزند هم به طور طبیعی در مادر هست این است که گفته اند – و درست هم گفته اند – که کار مادرانه را نمی شود کار اخلاقی نامید.
پس در تعریف کار اخلاقی چه باید گفت ؟ بعضی خواستهاند تعریف را با یک قید اضافی اصلاح بکنند، گفتهاند: کار اخلاقی آن کاری است که غایت غیر باشد، و یا ناشی از احساسات غیر دوستانه باشد، ولی به شرط اینکه این حالت اکتسابی باشد نه طبیعی، این را که گفتهاند برای این است که یک مطلب را همه درک می کردهاند که اخلاق مساوی با اختیار است، اخلاق آنجا اخلاق است که انسان آن را اختیار و کسب کرده باشد، و لهذا در مقابل فعل طبیعی قرار می گیرد، فعل طبیعی فعل غیر اکتسابی است یعنی فعلی است که ریشه آن ، احساسات غیر اکتسابی و طبیعی است، آن وقت فرق این نظریه با آن نظریه اول و دوم که هر دو به یک نظریه بر می گشت این است که این نظریه هم مثل آنها می گوید که فعل اخلاقی آن فعلی است که غایت غیر باشد، یا مبدأ، احساسات غیر دوستانه باشد، ولی یک عنصری در تعریف اضافه می کند و آن عنصر اختیار و کسبی بودن است، اما در عین حال این تعریف هم با همه این اصلاحات، تعریف جامعی نیست؛ زیرا اگر ما مخصوصا تعریف فعل طبیعی و فعل اخلاقی را با هم ذکر کنیم ، شق سوم پیدا می کنیم و آن این است که بعضی از کارها را انسان انجام می دهد که نه طبیعی است و نه ناشی از احساسات غیر دوستانه آنها را ما جزء اخلاق بشماریم یا نشماریم؟ شما می بینید در کتب اخلاق، قدیم و جدید، استقامت و صبر را جزء اخلاق فاضله می شمارند در اینها پای غیر در میان نیست، اینکه انسان روح مستقیم و با استقامتی داشته باشد، اراده محکم و قویی داشته باشد، عزیمتش در مقابل شداید منفسخ نشود، یک خلق عالی است، ولی اصلا به غیر کار ندارد. همچنین آن چیزهایی که اخلاق رذیله گفته می شود مثل حسادت و کینه جویی شک نیست که حسادت یک فعل طبیعی نیست، یک بیماری روانی است، هدف هم غیر دوستی نیست، بلکه بر عکس هدف زیان رساندن به غیر است، آن وقت ناچاریم تعریف اول را هم اصلاح کنیم و بگوییم: فعل اخلاقی، اعم از اخلاق خوب و اخلاق بد بعد هم وقتی گفتیم فعل اخلاقی آن فعلی است که هدف غیر باشد، یعنی اعم از آنکه هدف احسان به غیر باشد: اخلاق خوب، یا هدف زیان رساندن به غیر باشد: اخلاق بد تازه درست نمی شود ظلم [ را در نظر می گیریم ]. یک کسی ظلم می کند ، ولی هدفش زیان رساندن به غیر نیست. هدفش منفعت خودش است و لو به خاطر منفعت خودش به دیگری زیان می رساند پس این اخلاق بد نیست؟ یعنی یک فعل طبیعی است که نه خوب است و نه بد؟ برویم سراغ تعریفهای دیگر. آن تعریفهای اول، معروف و مشهور است و نمی شود آنها را به یک شخص یا مکتب معینی نسبت داد، شاید ارسطو چون انسان را مدنی بالطبع می دانسته، فعل اخلاقی را ناشی از احساسات غیر دوستانه می دانسته است.
1- نظریه های غایت گرایانه
2- نظریه های وظیفه گرایانه
گروه اول می گویند باید به نتیجه عمل نگاه کرد. و عمل در صورتی خوب است که نتیجه خوب آن از سایر اعمال بیشتر باشد یا مقصود آن باشد که بیشتر باشد.نتیجه گروان در این که این نتیجه خوب چیست، اختلاف نظر دارند. برخی لذت را غایت فعل اخلاقی معرفی می کنند، عده ای دیگر قدرت (فردریش نیچه (1844-1900)، کمال و … را نتیجه عمل اخلاقی می دانند.
هم چنین غایت انگاران درباره این که باید به دنبال فراهم آوردن خیر چه کسی بود، اختلاف نظر داشته و به دو گروه کلی تقسیم می شوند.
1- خود گرایی اخلاقی (طرفداران این نظریه مانند اپیکور، هابز و نیچه)
2- همه گروی اخلاقی یا سود گروی (جرمی بنتام و جان استوارت میل).
دسته دوم، وظیفه گرایان هستند که می گویند در هر مورد خاص باید به وظیفه مخصوص آن مورد عمل کرد.
وظیفه گرایان نیز دو دسته هستند.
1- عمل نگر: اینان به دنبال این هستند که برای هر مورد جزئی و خاص.
2- قاعده نگر: بر این باورند که ما قواعدی برای تشخیص صواب و خطا در اختیار داریم. کانت از این دسته است.
نکته ای که در تمامی این مکاتب دیده می شود این است که اینان با تکیه بر عقل ناقص بشری در صدد ایجاد یک مکتب بوده اند و نوعی تحیر در این مکاتب به چشم می خورد که این سرگردانی را از کثرت مکاتب می شود فهمید.
اما مکتب اخلاقی اسلام، واضح و کامل است. برخی از پارامتر های این مکتب از قرار زیراست.
1- در این مکتب، ملاک ارزش بر اساس نوع تأثیر عمل در کمال نفس تعیین می شود. هر عملی که تأثیری در کمال داشته باشد ارزش اخلاقی داشته و خوب است و هر عملی که تأثیر منفی در کمال داشته باشد ضد اخلاقی می باشد.
2- ارزش های اخلاقی تابع نیت انسان هستند و کار اخلاقی به کاری می گویند که هم لیاقت عمل صالح بودن را داشته باشد و هم دارای نیت صحیحی باشد تا موجب کمال گردد.
3- در این مکتب، هدف، مشخص و والاست. هدف مکتب اخلاقی اسلام، قرب الهی است که انسان با کار اخلاقی به این قرب نزدیک می شود.
توضیح بیشتر:
یکی از پرسشهایی که در حوزه اخلاق مطرح میشود این است که معیار فعل اخلاقی چیست ؟ یعنی ملاک اینکه یک کار را اخلاقی بنامیم چیست؟ یک کار چه خصوصیتی باید داشته باشد که به موجب آن خصوصیت بشود آن کار را اخلاقی نامید؟ و طبعا از همین جا می توانیم بفهمیم که اخلاق چیست.
در مقابل فعل اخلاقی ، فعل طبیعی را می آورند ، می گویند یک سلسله افعال انسان، افعال طبیعی است. افعال طبیعی، افعال عادی است و انسان به موجب این افعال مورد ستایش و تحسین واقع نمی شود. مثلا انسان گرسنه می شود غذا می خورد، تشنه می شود آب می آشامد، کسل می شود می خوابد، عمل جنسی انجام می دهد ، کسی به او اهانت می کند یا می خواهد حقش را برباید ، از حق خودش دفاع می کند، اینها را می گویند فعل طبیعی یا کارهای عادی و طبیعی که حیوانها هم در این کارها با انسان شرکت دارند، ولی بعضی کارهای دیگر است که مافوق کار طبیعی است ، گاهی اینها را می گویند کار انسانی، و ما فوق کار حیوانی است مثل شکر و سپاسگزاری، اگر انسان از شخصی در یک موقعی احسان دیده است، در یک فرصت مناسب به نوعی در مقابل احسان او سپاسگزاری می کند، حال یا سپاسگزاری لفظی و یا عملی، مثلا هدیهای برای او می فرستد، بدون آنکه هیچگونه اجبار و الزامی به این کار داشته باشد این را می گویند یک عمل اخلاقی، به طور کلی خدمتهایی را که انسان به نوع بشر می کند بدون آنکه چشمداشتی از آن خدمت داشته باشد بلکه فقط و فقط به منظور اینکه احسانی کرده باشد به دیگری احسان می کند، می گویند فعل اخلاقی.
سخن در این است که معیار فعل اخلاقی چیست ؟ یعنی چه چیز در آن فعل اول وجود دارد که آن را فعل طبیعی می کند ، و چه چیز در این فعل دوم وجود دارد که این را در یک سطح بالاتری قرار می دهد و نام این فعل را فعل اخلاقی می کند؟ در اینجا مسئلهای مطرح است که میان خود فرنگیها مطرح شده است و آن این است که آیا منهای دین، فعل اخلاقی می تواند وجود داشته باشد یا نه ؟ یعنی اگر انسان دارای دین و ایمان نباشد آیا تمام افعالش فعلهای طبیعی است و هیچ فعل او رنگ اخلاقی پیدا نمی کند؟ و یا اینکه مانعی ندارد که انسان جوری تربیت بشود که بدون آنکه دین و ایمانی در کار باشد، بتواند کار اخلاقی انجام بدهد؟ در واقع دو مطلب است: یک وقت هست که می گوییم فعل اخلاقی یعنی فعلی که مستقیما دین دستور داده باشد که نظر اول این بود، و نظر دوم این است که نه، انسان را می شود به گونهای ساخت که ملکاتی پیدا کند که به موجب آن ملکات، فعل اخلاقی از او صادر بشود بعد در اینجا بحث دیگری پیش می آید که آیا برای ساختن انسان به این گونه، دین ضروری است یا نه؟
بعضی گفتهاند: اگر خدا نباشد – یعنی اگر اعتقاد به خدا نباشد و انسان این جور فکر کند که خدایی نیست – همه چیز جایز است . این جمله از داستایوسکی معروف است که گفته است: اگر خدا نباشد، همه چیز جایز است، یعنی یگانه معیار برای اینکه انسان برای خودش “باید” و “نباید” داشته باشد که این کار خوب است، آن کار بد است ، این کار را باید کرد، آن کار را نباید کرد، و از مسئله دنبال طبیعت و شهوت و غضب رفتن بیرون برود، این است که دین در کار باشد، اگر خدا و دین باشد همه این حرفها معنی دارد و اگر خدا و دین نباشد هیچیک از این سخنان معنی پیدا نمی کند، این یک نظریه. ما فعلا در این جهت بحث نمی کنیم می خواهیم درباره فعل اخلاقی بر مبنای ساختمان و ساختن انسان بحث بکنیم، حال اگر دین نقشی داشته باشد بحثش را خواهیم کرد. ما فعلا نظریات را نقل می کنیم برخی خواستهاند اخلاق منهای دین پیشنهاد بکنند “منهای دین” که می گویند نه معنایش این است که حتماً باید دین نباشد، بلکه یعنی اخلاق مستقل عقلی، آنهایی که خواستهاند اخلاق مستقل عقلی پیشنهاد بکنند، نظریاتشان اینهاست که برایتان عرض می کنم.
بعضی گفتهاند که معیار فعل اخلاقی این است که غیر، هدف باشد هر فعلی که هدف از آن فعل، خود انسان باشد، غیر اخلاقی است، و هر فعلی که هدف از آن فعل، خود انسان نباشد، غیر باشد، انسان یا انسانهای دیگر باشد، آن فعل می شود فعل اخلاقی پس فعل اخلاقی یعنی فعلی که هدف از آن فعل، غیر باشد. بنابر این تعریف ، فعل اخلاقی از روی غایت تعریف شده.
بعضی دیگر جور دیگری تعریف کردهاند، گفتهاند: فعل اخلاقی آن فعلی است که ناشی از احساسات نوع دوستانه باشد. در انسان یک سلسله عواطف می تواند [ وجود ] داشته باشد. اگر منشأ یک فعل، عاطفه نوعدوستی بود، آن فعل، اخلاقی است این تعریف با تعریف اول، در نتیجه یکی است، منتها آن از راه غایت تعریف کرده، و این از راه فاعل، چون فعلی که غایت [ آن ] غیر باشد، بدون اینکه انسان احساسات غیر دوستی داشته باشد، عملا ممکن نیست. ممکن است صاحب آن نظریه چنین عقیدهای داشته باشد، ولی واقعا ممکن نیست و فعلی هم که ناشی از احساسات غیر دوستانه باشد، قهراً هدف [ از آن ] غیر است. تفاوت این دو تعریف این می شود که اولی به علت غایی تعریف کرده است و دومی به علت فاعلی، ولی دیدیم خیلی نزدیک به یکدیگرند.
آیا این تعریف درست است؟ آیا می شود گفت فعل اخلاقی یعنی فعلی که غایت [ آن ] غیر است یا ناشی از احساسات غیر دوستانه است؟ به نظر می رسد خالی از اشکال نباشد [ مثلا با توجه به ] احساسات مادرانه که اختصاص به انسان ندارد و در حیوانات هم هست، آیا کار مادرانه کار اخلاقی شمرده می شود و آن را می توان گفت اخلاقی یا باید گفت طبیعی؟ مسلم، مادر در آن فداکاریهای مادرانه خودش که حتی در حیوانات هم وجود دارد، غایتش خودش نیست، فرزند است، و کارش هم ناشی از غرایز فردی خودش نیست، فرزند است، و کارش هم ناشی از غرایز فردی خودش نیست، ناشی از احساس غیر دوستی است که (آن غیر) فرزندش باشد، ولی با اینکه کار مادرانه از نظر عاطفی، کار بسیار با شکوه و با ارزشی است، اما نمی شود گفت که مادرها متخلق به اخلاق عالی هستند، چون مادر به حکم فطرت و به حکم خلقت و آفرینش این احساسات را دارد، یعنی مادر این حالت را برای خودش مانند یک خلق کسب نکرده است، بلکه با این خوی فطری به دنیا آمده است ( و لذا اسمش را هم خلق نباید گذاشت ) به اختیار او نیست و همین طور که هر فردی غریزه جنسی دارد و میل به جنس مخالف به طور غریزی و خوی طبیعی در او هست، میل به صیانت فرزند هم به طور طبیعی در مادر هست این است که گفته اند – و درست هم گفته اند – که کار مادرانه را نمی شود کار اخلاقی نامید.
پس در تعریف کار اخلاقی چه باید گفت ؟ بعضی خواستهاند تعریف را با یک قید اضافی اصلاح بکنند، گفتهاند: کار اخلاقی آن کاری است که غایت غیر باشد، و یا ناشی از احساسات غیر دوستانه باشد، ولی به شرط اینکه این حالت اکتسابی باشد نه طبیعی، این را که گفتهاند برای این است که یک مطلب را همه درک می کردهاند که اخلاق مساوی با اختیار است، اخلاق آنجا اخلاق است که انسان آن را اختیار و کسب کرده باشد، و لهذا در مقابل فعل طبیعی قرار می گیرد، فعل طبیعی فعل غیر اکتسابی است یعنی فعلی است که ریشه آن ، احساسات غیر اکتسابی و طبیعی است، آن وقت فرق این نظریه با آن نظریه اول و دوم که هر دو به یک نظریه بر می گشت این است که این نظریه هم مثل آنها می گوید که فعل اخلاقی آن فعلی است که غایت غیر باشد، یا مبدأ، احساسات غیر دوستانه باشد، ولی یک عنصری در تعریف اضافه می کند و آن عنصر اختیار و کسبی بودن است، اما در عین حال این تعریف هم با همه این اصلاحات، تعریف جامعی نیست؛ زیرا اگر ما مخصوصا تعریف فعل طبیعی و فعل اخلاقی را با هم ذکر کنیم ، شق سوم پیدا می کنیم و آن این است که بعضی از کارها را انسان انجام می دهد که نه طبیعی است و نه ناشی از احساسات غیر دوستانه آنها را ما جزء اخلاق بشماریم یا نشماریم؟ شما می بینید در کتب اخلاق، قدیم و جدید، استقامت و صبر را جزء اخلاق فاضله می شمارند در اینها پای غیر در میان نیست، اینکه انسان روح مستقیم و با استقامتی داشته باشد، اراده محکم و قویی داشته باشد، عزیمتش در مقابل شداید منفسخ نشود، یک خلق عالی است، ولی اصلا به غیر کار ندارد. همچنین آن چیزهایی که اخلاق رذیله گفته می شود مثل حسادت و کینه جویی شک نیست که حسادت یک فعل طبیعی نیست، یک بیماری روانی است، هدف هم غیر دوستی نیست، بلکه بر عکس هدف زیان رساندن به غیر است، آن وقت ناچاریم تعریف اول را هم اصلاح کنیم و بگوییم: فعل اخلاقی، اعم از اخلاق خوب و اخلاق بد بعد هم وقتی گفتیم فعل اخلاقی آن فعلی است که هدف غیر باشد، یعنی اعم از آنکه هدف احسان به غیر باشد: اخلاق خوب، یا هدف زیان رساندن به غیر باشد: اخلاق بد تازه درست نمی شود ظلم [ را در نظر می گیریم ]. یک کسی ظلم می کند ، ولی هدفش زیان رساندن به غیر نیست. هدفش منفعت خودش است و لو به خاطر منفعت خودش به دیگری زیان می رساند پس این اخلاق بد نیست؟ یعنی یک فعل طبیعی است که نه خوب است و نه بد؟ برویم سراغ تعریفهای دیگر. آن تعریفهای اول، معروف و مشهور است و نمی شود آنها را به یک شخص یا مکتب معینی نسبت داد، شاید ارسطو چون انسان را مدنی بالطبع می دانسته، فعل اخلاقی را ناشی از احساسات غیر دوستانه می دانسته است.