«خسف» فرورفتن در زمين و زير آوار ماندن به وسيلة زلزله، سيل، طوفان، بمباران و بالا آمدن آب دريا است.[1]«بيداء» نام سرزميني ميان مكه و مدينه است.[2] و «وادي است چهار فرسخ دورازمدينه درمسير مكه و مدينه.»[3]امّا از روايات چنين برداشت ميشود كه:
«مقصود از «خسف بيداء» آن است كه لشكر سفياني پس از قتل و غارت درمدينه در تعقيب حضرت مهدي(عج)به سوي مكه حركت ميكنند و چون به سر زمين «بيداء» برسند در آنجا همه لشكر، به جز دو نفر يا سه نفر، دچار «خسف» خواهند شد و در زمين فرو خواهند رفت.
«خسف بيداء» در وقتي واقع ميشود كه حضرت ظهور كرده و آغاز به قيام ننموده است. بنا به روايت حذيفه يماني، نخستين لشكري كه سفياني به جانب مدينه گسيل داشته پس از مدتي به جانب شام حركت ميكنند و لشكريان حق، آن ها را از دم تيغ ميگذرانند. سفياني در پي اين شكست لشكر دومي به مدينه اعزام مي كند كه آن ها سه روز مدينه را مورد تجاوز و غارت قرار داده و آن گاه مدينه را به قصد مكه ترك ميكنند و در بيابان «بيداء» ميان مكه و مدينه به فرمان خداوند, با وارد آمدن ضربتي بوسيله جبرئيل بر زمين، همه در كام زمين فرو مي روند.[4]در حديث ديگر آمده كه در همين مقطع، نفس زكيه در مسجد الحرام كشته ميشود و حضرت مهدي (عج) به سوي مكه حركت ميكند، تا قيام جهاني خود را آغاز كند، بانگ جبرئيل براي نابود كردن سپاه سفياني در فضاي سرزمين بيداء طنين انداز ميشود. امام باقر ـ عليه السّلام ـ فرموده است: سپاه سفياني در سرزمين «بيداء» فرود ميآيند، سپس منادي آسمان بانگ ميزند: اي سرزمين «بيداء» اين جمعيت را نابود ساز. آن گاه همگي در كام زمين فرو ميروند.[5]امام علي ـ عليه السّلام ـ نيز فرمودهاند: لشكر سفياني وقتي در طلب آنهايي كه از مدينه به طرف مكه بيرون رفته اند، در «بيداء» فرودميايند زمين آن ها را در خود فرو ميبرد. و اين است معناي فرمودة خدا «و اگر ببيني، آن گاه كه فريادشان بلندمي شوداما نمي توانندفراركنند و از مكاني نزديك گرفتارشان سازند [6]در اين آيه «گرفته شوند، از مكاني نزديك» يعني از زيرپاهاي خود، و از آن لشكر مردي براي يافتن ناقه خود بيرون ميرود و وقتي بر ميگردد كسي را نمييابد و اوست كه خبر ميدهد كه آنان در زمين فرو رفتهاند.[7]روشن است كه «خسف بيداء» به علت زلزله و زمين لرزه و رخدادهاي طبيعي نيست. بلكه عذاب و انتقامي از لشكر سفياني است كه به ارادة خداوند صورت ميگيرد. قرآن فرموده: «فرمان او، اين است وقتي كه بخواهد به چيزي بگويد: باش، او موجود ميشود.»[8]اين خسف، ناگهاني اتفاق ميافتد و لشكر سفياني را زمين در اعماق خود فرو ميبرد. در روايتي از امام صادق ـ عليه السّلام ـ چنين آمده است:آقاي ما، قائم، پشت خود را به كعبه تكيه ميدهد… سپس مردي كه صورتش به طرف پشت سربرگشته، به طرف قائم ميآيد و در مقابل او ميايستد و ميگويد:
مولاي من، مژده آوردهام، فرشتهاي از فرشتگان به من فرمان داد كه شما را ملاقات كنم و به هلاك لشكر سفياني در بيداء بشارت دهم. قائم به وي ميگويد: داستان خود و داستان برادرت را بيان نما. آن مرد گويد: من و برادرم در لشكر سفياني بوديم، دنيا را از دمشق تا بغداد ويران كرديم و آن را صاف نموديم. كوفه و مدينه را خراب كرديم و منبر را شكستيم، چهارپايان در مسجد رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ سرگين انداختند از آنجا بيرون آمديم. خواستيم كه خانة خدا را ويران نموده و اهل آن را به قتل رسانيم، وقتي كه به بيداء رسيديم در آنجا فرود آمديم. در اين هنگام بود كه منادي بانگ بركشيد: اي بيداء اين گروه ستمكار را در خود فرو ببر. زمين باز شد و همة لشكر را در خود فرو برد. سوگند به خدا كه در روي زمين حتي افسار شتري باقي نماند، جز من و برادرم. در اين وقت فرشتهاي به صورت ما زد، كه صورت ما (چنان كه ميبينيد) به پشت سرمان برگشت و به برادر من گفت: واي بر تو! به سوي سفياني ملعون در دمشق برو و او را به ظهور مهدي آل محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ انذار ده و به وي اطلاع بده كه خداي تعالي سپاهش را در «بيداء» نابود ساخته است. به من گفت: اي بشير، خودرا در مكه، به مهدي (عج) برسان. وي را به نابودي ستمگران بشارت ده و بر دست او توبه كن، چرا كه او توبة تو را ميپذيرد.
سپس قائم دست خود را به روي او ميكشد و او را به همان صورت طبيعي در ميآورد، وي نيز با آن حضرت بيعت نموده و به همراهي او درخواهد آمد.»[9]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. نشانههاي ظهور، سيد علي اصغر سادات مدني، مركز فرهنگي انتشارات منير، 1381، ص 80 ـ 87.
2. مهدي منتظر، محمد جواد خراساني، بنياد پژوهش هاي علمي فرهنگي نور الاصفياء، ص 242.
3. امام مهدي از ولايت تا ظهور، محمد كاظم قزويني، نشر آفاق، 1376، صص 446 ـ 469.
پي نوشت ها:
[1] . كريمشاهي بيدگلي، حسين، فرهنگ موعود، انتشارات ناصر، 1377، ص 88.
[2] . قمي، عباس، منتهي الامال، انتشارات فراروي، 1381، ص 1317، ف 7، ب 14.
[3] . خراساني، جواد، مهدي منتظر، بنياد پژوهش هاي علمي فرهنگي نور الاصفياء، ص 242.
[4] . مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج 52. ص 186.
[5] . همان، ص 235.
[6] . سبأ/51.
[7] . مجلسي، محمد باقر، پيشين، ص 238، ب 25، حكومت 105.
[8] . يس/82.
[9] . اليزدي الحايري، علي، الزام الناصب، بيروت، منشورات موسسة الاعلمي للمطبوعات، ج 2، ص 259.