خانه » همه » مذهبی » من توی دینی که دارم شک دارم. من مسلمون و شیعه هستم ولی فکر می کنم حق با اهل تسنن هست. چون اهل تسنن از سنت پیامبر پیروی می کنن. به طور مثال در زمان پیامبر در اذان جملۀ «اشهد ان علی ولی الله» وجود نداشته و در مذهب سنی ها همین طوره ولی شیعه ها این عبارت رو دارن. اختلافات عقیده ای و رفتاری زیادی بین اهل سنت و شیعه وجود داره. مثلا در نماز سنی ها دست هاشون رو به هم گروه میزنن ولی شیعه ها نه. و اینکه اگر کسی سنی باشه، ولی به خلافت حضرت علی و امثال اینها،باز هم قبول نمیشه؟جدا از اینها، مدتی هست که به دین زرتشت و مسیحت (بیشتر مسیحیت) گرایش پیدا کردم. خواستم بدونم که واقعا کدوم عقیده درسته.

من توی دینی که دارم شک دارم. من مسلمون و شیعه هستم ولی فکر می کنم حق با اهل تسنن هست. چون اهل تسنن از سنت پیامبر پیروی می کنن. به طور مثال در زمان پیامبر در اذان جملۀ «اشهد ان علی ولی الله» وجود نداشته و در مذهب سنی ها همین طوره ولی شیعه ها این عبارت رو دارن. اختلافات عقیده ای و رفتاری زیادی بین اهل سنت و شیعه وجود داره. مثلا در نماز سنی ها دست هاشون رو به هم گروه میزنن ولی شیعه ها نه. و اینکه اگر کسی سنی باشه، ولی به خلافت حضرت علی و امثال اینها،باز هم قبول نمیشه؟جدا از اینها، مدتی هست که به دین زرتشت و مسیحت (بیشتر مسیحیت) گرایش پیدا کردم. خواستم بدونم که واقعا کدوم عقیده درسته.

مطلب بسیار مهم مطرح شده اقتضای بحثهای مفصل و دامنه دار و نیاز به حوصله و صبر علمی دارد. در سایت پرسمان با کلیدواژه های حقانیت دین و حقانیت شیعه و نیز انتقادهای وارد بر مسیحیت و بودیسم مطالب مفیدی آمده و می توانید آنها را بررسی نمایید.در مورد جمله شهادت بر ولایت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ادله زیادی در منابع شیعه و حتی سنی وارد شده است که فقها بر اساس آن فتوای به استحباب داده اند. این جمله جزو اصلی شهادت نیست اما بر استحباب آن تاکید شده است که علت آن هم سنت الهی بر شناخت و گزینش حق است تا بشر با اختیار خود آزمایش و امتحان و اختیار نماید و به مراتب بهشت و کمال نایل گردد. بنابراین اولا نمی توان گفت اگر شهادت بر ولایت جزو دین است، چرا استحباب دارد و الزام و وجوب ندارد و ثانیا در فقه اهل سنت تحریفات زیادی از دین اصیل صورت گرفته است که اضافه کردن جمله الصلاه خیر من النوم بجای حی علی خیرالعمل است و گره زدن دستها که همه بدعت و انحراف است و خود دلیل بر آن است که اگر شخصی از هدایت هادیان حق یعنی معصومین علیهم السلام فاصله بگیرد گرفتار ضلالت و انحراف و بدعت و نهایتا سقوط و انحطاط می شود که مهمترین آنها انحطاط از مساله ولایت و امامت است. این دو مورد با همان قیاس مطرح شده در پرسشتان اینکه آیا حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله چنان کاری انجام نداده اند نیز متقن و مستند است. به هر حال اشاره ای به حقانیت دین اسلام و حقانیت مذهب تشیع در ضمن دو مبحث می گردد:
حقانیت دین اسلام

شاخص های اساسی حقانیت یک دین چهار امر است:
1. بنیاد الهی
اصل الهی بودن یک دین از راه های زیر قابل بررسی است:
1ـ1ـ آموزه های دین
با مراجعه به آموزه هایی که هر دینی برای خود دارد ـ چه این آموزه ها در قالب کتاب مقدس باشد یا گفتارهای پیامبر آن دین ـ می توان پی برد که آیا یک دین، واقعاً دین حق الهی است یا خیر؟
در اینجا معقول و منطقی بودن، داشتن هماهنگی و انسجام، پاسخ گویی به نیازهای ابدی و اساسی انسان، وجود نظام اعتقادی، ارزشی و عبادی، هدفمندی و مطابقت با سیر و سرشت جوهری انسان، بهترین شاخص هایی است که می تواند ما را به حق بودن یک دین رهنمون شود.
2ـ1ـ تأیید دین قبلی یا بعدی
از آنجا که ادیان آسمانی، با یکدیگر پیوند عمیقی دارند و هر دینی مؤید و تکمیل کننده دین قبلی است، می توان با مراجعه به نصوص معتبر رسیده از پیامبری که حق بودن دینش برای ما به اثبات رسیده است، کشف کرد که آیا ادیان دیگر، به تأیید این دین رسیده اند یا نه.
این روش از جایگاه ویژه ای برخوردار است که کمتر بدان توجه شده است.
از طریق این روش عدم حقانیت همه ادیانِ ادعاییِ پس از پیامبر خاتم نیز اثبات می شود.
3ـ1ـ معجزه
اعجازمعجزه پیامبر یکی از دلایل اثبات صدق نبی و بنیاد الهی دین اوست.
معجزه پیامبر باید به طور قطعی اثبات شود.
بنابراین کسی که در حقانیت دینی تحقیق می کند باید خود آن معجزه را مشاهده کند و یا از طریق نقلی که صدق آن قطعی و غیرقابل تردید است با آن آشنا شود.
مورد نخست تنها در مورد حاضرین در محضر پیامبر امکان پذیر است و غایبان از آن بی بهره اند، جز در مورد قرآن که معجزه زنده و ابدی است و همگان می توانند با این سند رسالت ارتباط مستقیم برقرار کنند و اعجاز آن را تجربه کنند.
4ـ1ـ روش تاریخی
با رجوع به گزارش های مستند، معتبر و کافی تاریخی، می توان فهمید که آیا دین خاصی دارای ویژگی ها و خصایصی که بیان شد هست یا خیر؟ تاریخ در این باره، یکی از منابع شناخت ما در ادیان مطابق با واقع است.
این چهار روش در عین مجزّا بودن از یکدیگر، در پاره ای موارد می توانند مکمل یکدیگر در اثبات حقانیت یک دین باشند.
5ـ1ـ ادعای خود دین
ادعای خود دین نسبت به بنیاد الهی داشتن به سه صورت قابل تصور است: ـ یا دینی ادعای الهی و وحیانی بودن دارد؛
ـ یا دینی ادعا دارد که از سوی خدای هستی نازل نشده؛
ـ یا دینی نسبت به این مسئله ساکت است.
در مورد اول باید صدق مدعا را از طریق راه های پیشین آزمود. اما اگر دینی ادعای الهی بودن نداشته یا عکس آن را داشته باشد، مانند ادیان ابتدایی و قدیم همچون آنیمیسم، فتیشیسم، میترانیسم، هندوئیسم، برهمنیسم، جنیسیم، و ادیان ترکیبی مانند سیکیسم و یا ادیان فلسفی چون بودیسم و کنفوسیونیسم و بسیاری از ادیان قدیم آمیخته به شرک مثل تثلیث بابلی، تثلیث رومی، تثلیث هندی و… کاملاً از مجرای بحث خارج می شوند و حوزه تحقیقات، منحصر به ادیان مدعی الهی بودن چون اسلام، مسیحیت، یهودیت و زرتشتی گری می شود.
2ـ تحریف ناشدگی
صرف بنیاد الهی داشتن در اصل نخستین یک دین برای اثبات حقانیت فعلی آن کافی نیست؛ بلکه باید وثاقت کتاب آسمانی آن از جهت مصون بودن از تحریف و دستکاری های بشری نیز اثبات شود.
برای اثبات وثاقت کتاب آسمانی، یعنی استناد قطعی آن به پیامبر و تحریف نشدن آن، می توان از روش های یک و دو چهار گفته شده در مطلب اول استفاده نمود.
در خصوص قرآن به لحاظ اعجاز بودنش روش سوم نیز کاربرد دارد.
3ـ نسخ ناشدگی
نسخ شدن یا نشدن یک دین از دو طریق به دست می آید:
1ـ3 ـ عدم پیدایش شریعت حقه پسین براساس این ضابطه تا زمانی که شریعت الهی جدیدی نازل نشود شریعت قبلی باقی است، و با پیدایش شریعت جدید منسوخ خواهد شد.
این روش، نسخ نشدن را به طور موقت ثابت می کند؛ و با آمدن شریعت جدید برای همیشه شریعت پیشین منسوخ شناخته می شود.
از این رو با آمدن شریعت اسلامی همه شرایع پیشین برای همیشه منسوخ خواهند بود.
2ـ 3 ـ ادعای خاتمیت
دینی که اصل الهی بودن و تحریف ناشدگی کتاب آسمانی آن اثبات شده باشد، اگر ادعای خاتمیت کند، به لحاظ صدق قطعی این ادعا، نسخ ناپذیری آن برای همیشه ثابت می شود، و ملاکی برای کشف کذب و عدم حقانیت همه ادیان ادعایی بعدی خواهد شد.
بنابراین خاتمیت اسلام به تنهایی دلیل قاطع بر کذب و بطلان همه ادیان بعد از آن همچون آیین سمیک و بهائیت می باشد.
بر این اساس حقانیت برای همیشه اختصاص به دین مبین اسلام دارد.
4ـ خردپذیری
بررسی تطبیقی ادیان براساس این مسئله، تحقیقی گسترده و فراخ دامن می طلبد.
در عین حال به طور فشرده و کوتاه، اشاراتی در مقایسه چند دین بزرگ خواهیم داشت:
الف) مهم ترین رکن اساسی یک دین، «خداشناسی» آن است.
در این راستا آموزه «توحید» در اسلام، خردپذیرترین آموزه است، و ادله متقن بسیاری بر آن گواهی می دهد.
اثبات توحید به خودی خود، ابطال کننده آموزه «تثلیث» و «ثنویت» است.
بنابراین همین مسئله، به تنهایی برای اثبات عدم حقانیت ادیان غیر توحیدی کافی است.
ب) بسیاری از ادیان، به رغم دارا بودن پیشینه الهی، در طول تاریخ دچار تحریفات چشمگیری شده و اصالت خود را از دست داده اند. همین مسئله باعث شده که آموزه های خردستیز بسیاری در این ادیان رخ نماید.
اکنون از باب نمونه تنها به چند نمونه از تحریفات عهدین اشاره می شود. گفتنی است عهد عتیق کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، هر دو است، و عهد جدید کتاب مقدس مسیحیان می باشد.
تحریفات عهدین
1. تناقضات:
ارنست رنان درباره کتاب مقدس می نویسد: «هیچ تناقضی نباید در آن کتاب وجود داشته باشد. اکنون با توجه به مطالعه دقیقی که در کتاب مقدس انجام داده ام، در عین حال که گنجینه هایی تاریخی و زیباشناختی بر من نمایان شد، این نکته نیز برای من اثبات شد که این کتاب همچون دیگر کتب قدیمی از تناقضات، اشتباهات و خطاها مستثنا نیست. در این کتاب داستان های دروغین، افسانه ها و آثاری که کاملاً نگارش یافته انسان است، وجود دارد».
2. اتهامات ناروا به پیامبران:
علاوه بر رسوخ تحریفات بنیادی و اعتقادی در کتاب مقدس، پاره ای از اتهامات ناروا و غیراخلاقی به برخی از پیامبران نسبت داده شده است که قلم از بیان آن شرم دارد!!
در عهد قدیم درباره حضرت لوط(ع) آمده است که دخترانش وی را شراب نوشانده، مست کردند و با او همبستر شدند. همچنین داستان شرم آوری درباره حضرت داوود(ع) در عهد قدیم (کتاب دوم سموئیل) آمده است. براساس این داستان، وی از پشت بام زن زیبای «اوریا» را دید که در حال شست و شوی خود بود. حضرت داوود(ع) به آن زن علاقه مند شد و به گونه ای، اسباب فرستادن اوریا به جنگ و کشته شدن وی را فراهم ساخت و پس از گذشت مدت ماتم فقدان اوریا، همسر او را به خانه خود برد.
3. وجود افسانه ها:
وجود افسانه های بی پایه در کتاب مقدس، یکی دیگر از جنبه های تحریف آن است؛ از جمله می توان به کشتی گرفتن حضرت یعقوب با خدا و غلبه او بر خدا، اشاره کرد!!
«اوریگن» برجسته ترین عضو مکتب تفسیری اسکندریه در رابطه با وجود افسانه های غیرعقلانی در عهدین می نویسد: «حتی اناجیل، مملو از چنین عباراتی است؛ مانند این جمله که «وقتی که شیطان عیسی را بالای کوهی بلند می برد تا از آنجا قلمرو کل جهان و عظمت آن را به او نشان دهد…».
خواننده ی دقیق صدها عبارت مشابه دیگر در اناجیل می یابد؛ مطالبی که او را متقاعد خواهند ساخت که حوادثی که اصلاً رخ نداده اند داخل گزارش حوادثی شده اند که به راستی رخ داده اند.
4. انسان شناسی بدبینانه:
مسیحیان معتقدند: آدم در بهشت به گناه آلوده و این گناه به حساب همه ی فرزندان او نوشته شده است؛ یعنی، انسان ذاتاً با به دوش کشیدن بار گناه، به دنیا می آید! حتی اگر پس از آمدن به دنیا هیچ گناهی مرتکب نشود. از طرف دیگر هرگونه تلاش و عمل او در رهایی از این خطا، سودی نخواهد بخشید و تصلیب و تنها به دار کشیده شدن حضرت عیسی، کفّاره گناه ذاتی و جبلی انسان است! پس انسان نه با اختیار خویش گنهکار و پلید گشته و نه با گزینش اختیاری خود پاک می شود.
5. تقویت ظلم:
یکی دیگر از آموزه های نامعقول کتاب مقدس، توجیه ظلم و ستم و دعوت به سکوت در برابر حاکمان ظالم، به بهانه این است که آنان، حاکم و سایه خدا در زمینند!!
6. علم و معرفت ستیزی:
ستیز با دانش و آگاهی بشر هم در بن مایه عقاید مسیحی نهفته است، و هم اینکه در سیره ارباب کلیسا در نگرش مسیحی آنچه آدم را از بهشت بیرون راند، تناول درخت ممنوعه دانایی بود (شرح بیشتر این مسئله در مطالب بعدی خواهد آمد).
وجود این چنین آموزه های غیرعقلانی، در کنار طرح مسئله تثلیث و تجسیم و وجود تناقض های متعدد در متن کتاب مقدس ، دلیل روشنی بر عدم حقانیت یهودیت و مسیحیت امروزی در برابر اسلام است.
7. تحقیقات علمی و زبان شناختی، بر عدم وثاقت متون مقدس گواهی داده است:
توماس میشل ـ استاد الهیات مسیحی می نویسد: «اکثر متفکران کاتولیک، ارتدوکس و پروتستان عصر حاضر عصمت لفظی کتاب مقدس را مردود می دانند».

امتیازات اسلام بر دیگر ادیان
1. خردپذیری و خردپروری
از جمله امتیازات مهم اسلام، عقلانیت، خردپذیری و بالاتر از آن خردپروری آموزه های آن است.
این مسئله در امور مختلفی نمودار است؛ از جمله:
1 ـ1. نظام فکری و عقیدتی اسلام: (مانند خداشناسی، هستی شناسی، انسان شناسی، راهنماشناسی و فرجام شناسی)؛
2 ـ1. نظام اخلاقی اسلام؛
3 ـ1. نظام رفتاری و قوانین و دستورات عملی؛
4 ـ1. دعوت به تحقیق و پرسشگری در انتخاب دین.
خردپذیری آموزه های اسلام، از چنان وضوح و روشنی برخوردار است که قرآن مجید، آدمیان را به بررسی هوشمندانه و انتخاب خردمندانه دین دعوت کرده و هر گونه تحمیل و اجبار و پذیرش کورکورانه دین را نهی می کند: «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ؛ پس بشارت ده بندگانم را، آنان که به سخنان [مختلف] گوش فرا داده و برترین را بر می گزینند»؛ و «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی؛ هیچ گونه تحمیل و اجبار در امر دین روا نیست؛ [زیرا] به خوبی راه هدایت از ضلالت روشن شد».
اما مسیحیت کنونی به علت قرار گرفتن در تنگناهای شدیدِ معرفتی و ناتوانی در حل رابطه تثلیث و توحید و تجسد و خداانگاری مسیح، به جداسازی و گسست ایمان از معرفت فتوا داده و دین و ایمان را با عقل و خرد بیگانه ساخته است!
پروفسور لگنهاوزن می گوید: «چیزی که در اسلام بیش از همه، برای من جاذبه داشت، این بود که چقدر این دین از پرسش های انسان استقبال می کند و همواره دعوت به تحقیقات بیشتر در تعالیم دین می کند». همو می گوید: «وقتی از کشیش ها می پرسیدم که من نمی فهمم چه طور خدا یکی است و سه شخص است؟ در اکثر موارد جواب می گفتند که ما نمی توانیم به درک این آموزه برسیم. تنها خدا می داند که حقیقت این امر چیست. این رمزی است که فقط خدا آن را می داند و عقل در اینجا به بن بست می رسد! از جمله چیزهایی که برای بنده خیلی جالب بود، این بود که در اسلام نگفته اند اصول دین را چشم و گوش بسته بپذیر؛ بلکه دعوت کرده اند که بپرس. مخصوصاً این خصلت در میان شیعیان خیلی بیشتر است».
خانم مارگریت مارکوس (مریم جمیله) نیز در این زمینه می نویسد: «پس از آنکه عقاید همه کیش های بزرگ را مورد بررسی قرار دادم، به این نتیجه رسیدم که به طور کلی مذهب های بزرگ یکی بودند؛ ولی به مرور زمان فاسد شده اند. بت پرستی، فکر تناسخ و اصول طبقه بندی در کیش هندویی سرایت کرد. صلح جویی مطلق و انزوا از مشخصات کیش بودایی شد. پرستش آبا و اجداد جزء عقاید کنفسیوسی، عقیده اصالت گناه و تثلیث و در نتیجه آن مفهوم خدایی مسیح و شفاعت به استناد مرگ ادعایی عیسی بر روی دار در مسیحیت، انحصارطلبی ملت برگزیده یهود و… نتیجه این انحرافات است. هیچ یک از این اندیشه هایی که مرا منزجر ساخته بود، در اسلام پیدا نمی شد؛ بلکه به صورت روزافزونی احساس می کردم که تنها اسلام آن مذهب اصیلی است که طهارت خودش را حفظ کرده است. سایر مذهب ها فقط و فقط بعضی اجزای آن، مقرون با حقیقت است؛ ولی فقط اسلام است که تمام حقیقت را حفظ کرده است.»
2ـ اسلام و علم
به رغم آنچه در تعارض و ناسازگاری مسیحیت با علم و معرفت بیان شد، دین اسلام با دانش و معرفت، پیوندی نزدیک و ناگسستنی دارد.
وفاق و آشتی دین و دانش در اسلام در سه حوزه چشمگیر و در خور توجه است:
یک) تشویق به فراگیری دانش:
در این عرصه اسلام گوی سبقت از هر مکتب و آئینی را ربوده است و از این هم فراتر رفته و کسب دانش های لازم در جهت تأمین نیازمندی های دنیوی و اخروی را ضروری دانسته است؛ چنان که پیامبر اکرم( ص) فرمود: «ان طلب العلم فریضة علی کل مسلم؛ همانا علم آموزی بر هر مسلمانی واجب است»؛ و نیز آمده است: عالمی که از دانش او بهره برند از هفتاد هزار عابد برتر است.
در کتاب های روایی و نصوص دینی ابواب مفصلی در این زمینه وجود دارد.
دو) تقویت روحیه علمی:
اسلام روحیه پژوهشگری را ارج می نهد و در مسیر حقیقت یابی و معرفت اندوزی هیچ مانعی نمی نهد.
قرآن مجید آوای تحقیق و جست وجوی آزاد و گزینش رهاورد معقول پژوهش را صلا داده و فرموده است: «بشارت ده بندگانی را که به سخنان گوش فرا داده و برترین آنها را برمی گزینند.»
سه) دارا بودن مضامین علمی:
نصوص دینی اسلام آکنده از مضامین و مطالب علمی است. در این عرصه اسلام هم در بردارنده مبانی و پیش فرض های عام و متافیزیکی علوم است و هم دارنده بسیاری از گزاره های علمی، به گونه ای که یکی از وجوه اعجاز کتاب آسمانی اسلام اعجاز علمی آن شناخته شده تا آنجا که دانشمندان مسلمان و غیر مسلمان صدها کتاب در باب رهاوردهای علمی قرآن به نگارش درآورده اند.
از جهت سازگاری با علم و دانش بشری نیز اسلام کارنامه درخشانی دارد. موریس بوکای، دانشمند فرانسوی، به دو امتیاز اساسی در این رابطه اشاره می کند:
1 ـ غنای فراوان قرآن در حوزه مسائل علمی؛ در حالی که عهد قدیم (تورات) و عهد جدید (انجیل) نسبت به بسیاری از آنها ساکت و فاقد اطلاعات و داده های مشخصی هستند.
2 ـ استواری و توافق داده های قرآن با دستاوردهای متقن و معتبر علوم روز؛ در حالی که عهد عتیق و اناجیل به تعارضات آشتی ناپذیری در این زمینه مبتلا هستند. بوکای می نویسد: «من بدون سبق ذهن و با عینیت کامل، ابتدا به قرآن توجه کردم و خواستم درجه سازگاری این متن را با معلومات علمی امروز بسنجم… در پایان کار بر من مسلّم شد که قرآن، به ایجاب و اثبات هیچ مطلبی نمی پردازد که در این دوره معاصر، بتوان آن را از نظر گاه علمی محل انتقاد و تردید قرار داد. براساس همین روش عینی، عهد عتیق و اناجیل را نیز مطالعه کردم. در مورد عهد عتیق به هیچ وجه نیازی نبود که پا را از کتاب نخست آن؛ یعنی، سفر تکوین (پیدایش) فراتر بگذارم، تا به تأکیداتی آشتی ناپذیر، با معلومات متقن علمی این روزگار برخورد کنم! در همان صفحه اول انجیل نیز، شجره و نسب عیسی(ع) ما را دچار اشکال می کند؛ زیرا در این باب متن انجیل متی با متن انجیل لوقا آشکارا در تناقض است. درباره تاریخ ظهور بشر بر روی زمین نیز مطالب انجیل لوقا با معارف امروزی کاملاً ناسازگار است».
البته اسلام در این باره، امتیاز اساسی دیگری نیز بر مسیحیت دارد و آن نوع نگاه اسلام به علم و دانش است. اسلام دینی است که به گسست ناپذیری علم، عقل، ایمان، معرفت و رستگاری فتوا می دهد. اما به اعتقاد رسمی مسیحیت شجره ممنوعه ـ که آدم و حوا به جرم خوردن آن از بهشت رانده شدند و به تبع آن همه انسان ها مورد خشم الهی قرار گرفته و گنهکار شدند ـ چیزی جز شجره معرفت و دانش نیک و بد نبوده است: «پس گرفته خداوند پروردگار آدم را در بهشت عدن قرار داد تا او را رستگار و مورد عنایت خود سازد و آدم را امر نموده، چنین گفت: آنچه از درختان خواهی بخور؛ اما مبادا که از درخت معرفت نیک و بد بخوری که هر گاه از آن بخوری خواهی مرد». در باب سوم می گوید: خداوند پس از تخلف آدم چنین گفت: «اکنون انسان مانند یکی از ما شده که نیک و بد را تمیز می دهد و اکنون است که دست دراز کند و از درخت حیات نیز بخورد و تا ابد زنده بماند؛ پس او را از بهشت عدن بیرون کرد…». بر اساس این آموزه، جست وجوی دانش و معرفت در تعارض با رستگاری و خلود انسان در بهشت است. به عبارت دیگر، چنین وانمود می کند که یا باید رستگاری در بهشت را برگزید و یا در جست وجوی دانش و معرفت برآمد. پس آنکه بهشت و رستگاری می خواهد، باید از پیمودن طریق دانش و معرفت فاصله گیرد و آنکه دانش و معرفت می جوید، باید بهای سنگین خروج از بهشت و سعادت جاودان را بپردازد!
استاد مطهری در این باره می نویسد: «بر اساس این برداشت همه وسوسه ها، وسوسه آگهی است؛ پس شیطان وسوسه گر همان عقل است».
3ـ کتاب معصوم الهی:
یکی از مهم ترین امتیازات اسلام بر دیگر ادیان، «کتاب آسمانی» آن است. قرآن مجید، از چند جهت بر کتاب های دیگر ادیان امتیاز دارد. برخی از این جهات عبارت است از:
1‌ـ3ـ کلام الهی؛ قرآن مجید کتابی است که تماماً از سوی خداوند، بر پیامبر(ص) نازل شده و تمام الفاظ و کلمات به کار رفته در آن، عیناً کلام الهی است. به دیگر سخن، اسلام تنها دینی است که مستقیماً کلام خدا را در دسترس بشر قرار می دهد و انسان را با سخن او آشنا می سازد؛ در حالی که دیگر ادیان، از چنین امر مهمی تهی بوده و حتی ادعای آن را ندارند. دکتر موریس بوکای می نویسد: «فرق اساسی دیگر میان مسیحیت و اسلام ‌ـ در مورد کتاب های مقدس ‌ـ این است که مسیحیت متنی ندارد که از طریق وحی نازل شده و تثبیت گردیده باشد؛ اما اسلام قرآن را دارد که با ضابطه بالا می خواند.قرآن بیان و گزاره وحیانی است که از طریق جبرئیل به محمد(ص) رسیده است. بر خلاف اسلام، اصول مذهبی مبتنی بر وحی در مسیحیت، بر پایه گواهی های متعدد و غیر مستقیم افراد انسانی استوار است و بر خلاف تصور بسیاری از مسیحیان، هیچ‌گونه قولی در دست نیست که واسطه نقل آن، یک شاهد عینی زندگانی عیسی(ع) باشد» . توماس میشل ‌ـ استاد الهیات و کشیش مسیحی ‌ـ می نویسد: بر خلاف قرآن، کتاب مقدس مجموعه ای بین 66 تا 73 کتاب است که در طول 1500 سال تألیف شده و شمار بزرگی از مؤلفان ‌ـ که تاریخ نام بسیاری از آنها را فراموش کرده ‌ـ برای تهیه آن به عملیات پیچیده ای پرداخته اند. او همچنین می گوید: «اصولاً مسیحیان نمی گویند خدا کتاب های مقدس را بر مؤلفان بشری املا کرده است؛ بلکه معتقدند او به ایشان برای بیان پیام الهی به شیوه خاص خودشان و همراه با نگارش مخصوص و سبک نویسندگی ویژه هر یک، توفیق داده است». میشل اشاره می کند که نویسندگان کتاب های مقدس، معصوم نبوده و دچار محدودیت های علمی و تنگناهای زبانی بوده و به رنگ زمان خود در آمده بودند و لاجرم خطاهایی نیز در کتاب مقدس به یادگار نهاده اند: «گاهی این نویسنده بشری، نظریات غلط یا اطلاعات اشتباه آمیزی دارد که اثر آن در متن کتاب باقی می ماند». رابرت ا. هیوم نیز می نویسد: «اسلام، از این جهت که متن مقدس آن صریحاً وحی خداوندی به یک فرد خاص ‌ـ بنیانگذار این دین ‌ـ است، در میان همه ادیان جهان منحصر به فرد است. در قرآن سخنگوی اصلی خداست…».
2‌ـ3ـ تحریف‌ناپذیری:
قرآن کتابی است تحریف ناپذیر که همواره اصالت و عصمت خود را در طی قرون حفظ و دست بشر را از دستبرد تحریف کوتاه کرده است؛ در حالی که هیچ یک از ادیان موجود، از این ویژگی برخوردار نیست. «عصمت» امری افزون بر اصل الهی بودن پیام قرآن است و برای آن می توان مراحل زیر را ذکر کرد:
1‌ـ2‌ـ3ـ عصمت از ناحیه نازل کننده (خداوند)؛
2‌ـ2‌ـ3ـ عصمت از ناحیه حاملان وحی و فرشتگان رساننده به پیامبر(ص)؛
3‌ـ2‌ـ3ـ عصمت در دریافت وحی از سوی پیامبر(ص)؛
4‌ـ2‌ـ3ـ عصمت در ابلاغ وحی به مردم از سوی پیامبر(ص)؛
5‌ـ2‌ـ3ـ عصمت در بقا و استمرار تاریخی وحی در میان بشر تا پایان تاریخ.
به اعتقاد مسلمانان، کتاب های آسمانی نازل شده بر پیامبران پیشین نیز از نظر عصمت در چهار مرحله نخست با قرآن مجید همتا و همپ هستند؛ لیکن مرحله پنجم عصمت (تحریف ناپذیری ابدی در میان مردم) از اختصاصات قرآن است.
3‌ـ3ـ معجزه جاوید و سند رسالت: پیامبران برای اثبات رسالت خود، معجزه آورده اند؛ لیکن کتاب آسمانی آنها، غیر از معجزه و سند رسالتشان بوده است؛ اما قرآن خود معجزه است؛ یعنی هم کتاب رسالت است و هم برهان صدق آن. از طرف دیگر این کتاب معجزه ای جاودان و باقی و سندی زنده بر رسالت است که قرن ها و عصرها را در می نوردد و همگان را به تحدّی می طلبد؛ در حالی که معجزات پیامبران پیشین، فقط نزد حاضرین مشهود بوده و اثری از آن باقی نیست و جوامع بشری از مشاهده آن محرومند.
افزون بر آن کتاب آسمانی اسلام، امتیازات بیشماری از جهت محتوایی دارد که بررسی آنها مجالی فراخ تر می طلبد.
4ـ جامع بودن
از دیگر ویژگی های اسلام در برابر دیگر ادیان، جامع بودن آن است.
اسلام برنامه تکاملی بشر تا پایان تاریخ را به ارمغان آورده است. جان دیون پورت می نویسد: «… قرآن مطابق تحقیقات کومب با انجیل فرق دارد؛ زیرا انجیل دارای مکتب و روش فقاهتی نیست؛ بلکه به طور کلی محتویات آن مرکب است از قصص و روایات و بیانات تحریض و ترغیب بشر در نشر عواطف و احساسات عالی و فداکاری و… ولی هیچ نوع عامل و رابطه منطقی جالب و جاذبی که این معانی را با یکدیگر ربط دهد، در انجیل وجود ندارد. از این گذشته قرآن مانند اناجیل نیست که فقط به عنوان میزان و شاخصی درباره عقاید دینی و عبادت و عمل درباره آن شناخته شده است؛ بلکه دارای مکتب و روش سیاسی نیز هست؛ زیرا تخت و تاج یا به تعبیر دیگر اساس دستگاه و سازمان سیاسی، روی این شالوده ریخته شده و هر نوع قانونی برای اداره امور کشور، از این منبع گرفته می شود. و بالاخره کلیه مسائل حیاتی و مالی با اجازه همین منبع و مصدر قانون گذاری، حل می شود.
5ـ نظام حقوقی اسلام
از جمله امتیازات انحصاری اسلام بر دیگر ادیان، نظام حقوقی اصیل آن است. این مسئله بسیاری از اندیشمندان غرب را به تحسین و اعجاب وا داشته است. اگر چه این مسئله در ذیل نظام رفتاری و بحث از «جامعیت اسلام» قابل بررسی است، لیکن به جهت اهمیت ویژه ای که دارد به طور مستقل مورد بررسی قرار می گیرد. اولین نکته قابل توجه، نقش بی بدیل اسلام در بنیان گذاری و توسعه حقوق بین الملل است. مارسل بوازار پژوهشگر انستیتوی تحقیقات عالی حقوق بین الملل در ژنو، می نویسد: «در قرون وسطی هر وقت رکودی در قوانین مسیحیت روی می داد صاحب نظران از حقوق اسلامی استفاده می کردند. در قرن سیزده میلادی در چند دانشگاه اروپا، مبانی فقه اسلامی مورد پژوهش قرار گرفت. اگر فلسفه تأسیس دانش حقوق بین الملل را دگرگونی در روابط ملت ها و جلوگیری از تجاوز زورمندان و توانگران و برابری و برادری انسان ها بدانیم؛ باید اذعان کنیم که پیغمبر اسلام صلی الله علیه وآله بنیانگذار حقوق بین الملل بوده است».
اصول حقوق بشر در اسلام
حقوق بشر و یا حقوق بین الملل اسلامی دارای اصولی چند است؛ از جمله:1. اصل حرمت و کرامت انسان؛2. اصل عدالت، برابری و نفی تبعیض؛3. اصل صلح و همزیستی مسالمت آمیز؛4. اصل وفای به عهد؛5. اصل تفاهم و رواداری؛6. اصل مشارکت و همکاری های بین المللی؛7. اصل حمایت از ملل تحت ستم و …. اصول یاد شده در نگاه اندیشمندان غربی، مورد توجه قرار گرفته است. مارسل بوازار در مورد اصول همزیستی مسالمت آمیز و تفاهم می نویسد: «در مورد پیروان ادیان الهی باید گفت اصولاً اسلام، آنها را مورد حمایت خود قرار داده و امنیت کاملی در جامعه اسلامی دارند. آنان می توانند طبق دستورات دینی خود آزادانه عمل کنند، به خصوص که در قرآن نیز رعایت حقوق آنان توصیه شده است. این تساهل دینی در مسیحیت و یهود، مطلقاً وجود نداشته و به ویژه پیروان دین یهود، ناگزیر از انجام فریضه های بسیار سخت و توان فرسا بوده اند» . وی می نویسد: «در دیانت یهود، برتری نژادی وجود دارد و در برادری مسیحیت، رابطه الهی بر جنبه های عملی آن در زندگی اجتماعی غلبه یافته و در شرایط امروز قابل اجرا نیست. اما در دیانت اسلام این افراط و تفریط به چشم نمی خورد… این تفکر که از قرآن نشأت می یابد، به دیانت اسلام سودای جهانشمولی می بخشد. اسلام به دنبال ساختن جهانی است که همه مردم ‌ـ حتی آنان که به دین سابق خویش وفادار مانده اند ‌ـ با تفاهم، همکاری، برادری و برابری کامل زندگی کنند».

6ـ خاتمیت اسلام
دین خاتم است و این خاتمیت، ارکان و لوازمی دارد؛ از جمله:
1‌ـ6. نسخ شرایع پیشین؛ هر پیامبری که شریعتی به ارمغان آوَرْد، شریعت پیشین را نسخ کرد و اسلام ‌ـ به عنوان آخرین شریعت و برنامه کامل سعادت بشر از سوی خداوند ‌ـ ناسخ همه شریعت های پیشین است.
2‌ـ6. نسخ ناپذیری؛ دین و شریعت اسلامی به لحاظ خاتم بودنش، از پایایی و ماندگاری برخوردار است. این دین هرگز نسخ نخواهد شد و شریعت دیگری جایگزین آن نمی شود.
3‌ـ6. همگانی بودن؛ لازمه ناسخ بودن و پویایی اسلام، آن است که این دین، بدیل ناپذیر، همگانی و یگانه پرچمدار دعوت به سوی توحید و وحدت بخش همه آدمیان تحت لوای توحید و یگانه شریعت و قانون سعادت آفرینِ خداوند باشد.
ویژگی های دیگری نیز در باب جاذبه های اسلام و امتیازات معارف آن وجود دارد که به جهت اختصار از ذکر آنها خودداری می شود.
7ـ نفی نیست انگاری
یکی از امتیازات اساسی اسلام، در برابر برخی از دیگر ادیان به ویژه مسیحیت، پیراستگی آن از درون مایه های نیست انگارانه و نفی زمینه گرایش به نیهیلیسم (نیست انگاری) است. به تعبیر پروفسور فلاطوری، در اسلام عنصری یافت نمی شود که بهانه به دست نیست انگاری چون نیچه دهد تا در این حوزه فرهنگی، حکم به نیست انگاری کند.
توضیح اینکه نیچه؛ نیهیلیسم را مفهومی دو پهلو می داند که یکی از وجوه آن نیست انگاری به معنای قدرت روح و به تعبیر وی «نیهیلیسم فعال» است و دیگری نیست انگاری به معنای سقوط و زوال قدرت روح (نیهیلیسم منفعل) . نیست انگاری منفعل، از تباه شدن قوه خلاّقه و از بی هدفی و آنچه معنای حیات و ارزش های واقعی را تشکیل می دهد، ناشی می شود .نیهیلیسم فعال، بر ملا کننده بیهودگی مطلق و به تعبیر دیگر افشاگر نیهیلیسم منفعل است. نیست انگاری منفعل، به گذشته فرهنگ مغرب زمین تعلق دارد و بنیاد آن از نظر نیچه، تصور متافیزیکی افلاطونی و باور دینی مسیحیت است.
عمده ترین عنصر مسیحی ‌ـ افلاطونی مورد توجه وی، نگاه منفی به جهانی است که ما در آن زندگی می کنیم. باور افلاطونی و ایمان مسیحی، این جهان را که ما در آن زندگی می کنیم، جهانی خیالی و ساختگی، غیر واقعی و دروغین و بد و زشت می پندارد . او مسیحیت را مذهبی نیست انگارانه می خواند و می گوید: آری، نیست انگاری و مسیحیت هم قافیه اند و نه تنها هم قافیه که برازنده هم هستند. در مقابل، دو عنصر اساسی در تعالیم اسلامی وجود دارد که راه را بر بسیاری از انتقادات وارد بر مسیحیت و یهودیت ‌ـ از جمله این نگرش نیچه ‌ـ می بندد. آن دو عنصر عبارت است از: 1. یکتا پرستی مطلق که مضمون و محتوای اصلی ایمان دینی اسلام را تشکیل می دهد. 2. نگرش مثبت به جهان به عنوان اصل و مبنای حیات.در این نگرش، پیامبر، دارای ذات و قلمروی الهی ‌ـ به معنای قلمروی حقیقی و واقعی که در برابر جهان غیر واقعی و در مقابل جهان ظاهر قرار گرفته است ‌ـ نمی باشد. در دین اسلام بین جهان بود و نُمود، انفصال نیست و جهان نمود، به اندازه جهان بود، واقعی است. بنابراین تعالیم اسلام بهانه به دست کسی نمی دهد تا بر آن انگ نیست انگاری زند و همین مسئله باعث می شود که نیچه نیز در ضمن نفی مسیحیت ‌ـ به عنوان مذهبی نیست انگارانه که حیات را نابود می سازد و علم و فرهنگ را به تباهی می کشاند ‌ـ از اسلام تعریف و تمجید کند.او می نویسد: «مسیحیت، ما را از ثمرات تمدن عهد باستان و بعدها از دستاوردهای تمدن اسلامی محروم کرد. فرهنگ و تمدن اسلامی در دوران حکمرانان مسلمان اندلس ‌ـ که در اساس با ما خویشاوندتر از یونان و روم بوده و در معنا و مفهوم و ذوق و سلیقه گویاتر از آنها است ‌ـ، لگدمال شد؛ چرا این تمدن لگدمال شد؟ برای آنکه اصالت داشت… برای آنکه به زندگی آری می گفت…».
8ـ عدم حاجت به عصری کردن دین
نبود نص الهی در ادیان دیگر و تعارض آموزه های کتب مقدس با ره آوردهای علمی و حاجات عصری، اندیشمندان و متألهان غرب را بر آن داشت که به عصری کردن دین، روی آورند؛ زیرا نه چشم پوشی از دستاوردهای نوین علمی و نیازهای عصری امکان پذیر می نمود و نه با تعارض می توان زیست و نه متون مقدس از چنان اعتبار و وثاقت و درونمایه ای بر خوردار بود که بر علم پیشی گیرد. از این رو یا باید با دین معارض عقل و علم، خداحافظی کرد و یا برای جمع بین دینداری و زیستن در زمان حال، دین را به رنگ زمانه درآورد و این گزینه مقبول اندیشمندان غربی شد. منظور از عصری کردن دین، جایگزین ساختن دین یا کتاب های آسمانی جدید و تغییر پیاپی آنها، همگام با تحولات عصری نیست؛ بلکه تغییر فهم و ارائه قرائت های گوناگون از دین به تناسب تحولات فکری، فرهنگی و تاریخی است. به عبارت دیگر، اگر کتاب مقدس سخن خدا نباشد و نویسندگان آن برداشت خود از پیام الهی را نگاشته باشند، ‌ـ برداشتی که تابع فرهنگ زمان و علوم و دانسته های آن زمان بوده و عاری از خطا و اشتباه نمی باشد ‌ـ هیچ دلیل منطقی بر تعبّد در برابر نص نخواهد ماند و هر کس می تواند دین را مطابق پسند و فرهنگ حاکم بر زمان خود ‌ـ بدون داوری و سنجش کتاب مقدس ‌ـ فهم و تفسیر کند؛ زیرا آنچه در کتاب مقدس است، کلام مستقیم الهی نیست؛ بلکه فهمی از آن است، بدون آنکه نویسنده آن و فهم او از پیام خدا، برتر از فهم انسان امروزی باشد. چنین چیزی در نهایت به آنارشیزم معرفتی خواهد انجامید و راه هرگونه ارزش داوری در باب بسیاری از برداشت های گوناگون را مسدود خواهد ساخت؛ زیرا در اینجا نه می توان «نص محور» بود و نه «مؤلف محور» ، زیرا نصی الهی وجود ندارد و آنچه هست تفاسیر و تجربه های مؤلفان بشری است، و چون نص الهی در میان نیست، راهی به سوی فهم مراد شارع نیز وجود ندارد. پس تنها یک راه می ماند و آن «مفسّر محوری» است. بنابراین، دین امری کاملاً شخصی و عصری می شود؛ زیرا چنین دینی، چیزی جز معرفت دینی و برداشت مفسر نیست و هیچ نص و متن نهایی وجود ندارد که بتوان معرفت دینی را با آن موزون کرد و مورد سنجش قرار داد.
اما در اسلام، مسئله کاملاً برعکس است. در دسترس بودن متن وحی، جامعیت دین، هماهنگی اسلام با علم و عقل، اجتهاد زنده و پویا، هماهنگی دین با فطرت ثابت بشری، وجود قوانین ثابت برای نیازهای ثابت و قوانین متغیر برای نیازهای متغیر و بسیاری از عوامل دیگر، حاجت به عصری شدن و لجام گسیختگی در تفسیر دین را مسدود می سازد. آنچه در اینجا لازم است تنها شناخت نیازهای نو شونده در طول زمان و عرضه آنها بر منابع دینی و گرفتن پاسخ از دین بر اساس متدلوژی فهم دین است. اگر چه در این عرصه نیز گاه برداشت های متفاوتی رخ می نماید؛ اما چند تفاوت اساسی در اینجا وجود دارد؛ از جمله:1. وجود برداشت های متفاوت، تنها در پاره ای از آموزه های دینی؛ یعنی، برخی از امور ظنی است نه همه آنها و شامل امور یقینی و ضروری نمی شود. 2. نص معتبر و خدشه ناپذیری وجود دارد که ملاک و معیار سنجش است و لاجرم هرگز به آنارشیزم معرفتی نمی انجامد. افزون بر آنچه گذشت امتیازات دیگری برای اسلام قابل شمارش است؛ از جمله: مورد بشارت انبیای پیشین بودن و اعتبار پذیری ادیان الهی و پیامبران پیشین از اسلام و… که به جهت اختصار از بررسی آنها خودداری می شود.
حقانیت تشیع
مسأله حقانیت تشیع ادله متعددى دارد که در اینجا فقط به یک مورد آن یعنى واقعه غدیر اشاره مى شود. در رابطه با غدیر خم، عین واقعه را به نقل از ترجمه الغدیر (ج 1، ص 29 – 37) تقدیم مى داریم. لازم است بدانید که این واقعه و خطبه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در آن، مورد اجماع و اتفاق جمیع مسلمانان شیعه و سنى است و جایگاه ویژه اى در نصوص دینى و ادبیات و اشعار مسلمانان – اعم از عرب و غیر عرب – دارد. در متون اسلامى هیچ روایتى به اندازه این واقعه به حد فوق تواتر نرسیده است و احدى را یاراى تردید در آن نیست. در میان صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) 110 نفر و از تابعین 89 نفر آن را نقل کرده اند و طبقات راوى آن، به 360 نفر رسیده است. شاعران بسیارى نیز این جریان را به نظم آورده اند؛ از جمله: در قرن اول: امیرالمؤمنین(علیه السلام)، حسان بن ثابت انصارى، قیس بن سعد بن عباده انصارى، عمر و بن عاص بن وائل، محمد بن عبداللَّه حمیرى. در قرن دوم: کمیت بن زیاد، سید اسماعیل بن محمد حمیرى، شعیان بن مصعب کوفى.در قرن سوم: ابو تمام حبیب بن اوس طایى، دعبل بن على بن رزین الخزاعى و در قرون بعد ده ها نفر دیگر. از اهمیت این واقعه، همان بس که علامه امینى یازده جلد کتاب ارزشمند «الغدیر» را پیرامون این حادثه به نگارش درآورده است. اکنون این سؤال رخ مى نماید که اگر این واقعه در میان همه مسلمین، اجماعى و مورد اتفاق است، پس اختلاف در چیست؟
اساس اختلاف بر سر همان ماهیت و دلالت این واقعه است:
1- برادران اهل تسنن اظهار مى دارند که این حادثه عظیم تاریخى و سخنان و تأکیدات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، صرفاً به معناى لزوم «محبت و دوستى» حضرت على(علیه السلام) است و هیچ دلالتى بر امامت و زمامدارى و لزوم پیروى از ایشان ندارد. دلیل آنان نیز آن است که «ولایت» چند معنا دارد و یکى از معانى آن «دوستى» است. بنابراین تا زمانى که به این معنا قابل حمل است، نمى توان به معانى دیگر آن تمسّک جست.
2- دیدگاه شیعه این است که ماهیت این حادثه و سخنان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، نصى صریح و قاطع بر امامت و پیشوایى حضرت على(علیه السلام ) است و قراین و شواهد حالى، مقالى و مقامى به گونه اى است که هرگز نمى توان آن را تنها به دوستى و محبت تفسیر کرد. البته باید توجه داشته باشید که شیعه ادله بى شمار دیگرى از قرآن و عقل و سنت بر امامت آن حضرت در دست دارد و این مسأله یکى از آن ادله مى باشد، در عین حال این رخداد، حجتى قاطع و خلل ناپذیر است و به هیچ روى نمى توان از آن دست برداشت. دلایل و قرائنى که بر صحّت دیدگاه شیعه گواهى مى دهد، عبارت است:1- معناى ولایت: لغت شناسان و کتاب هاى برجسته و ممتاز لغت، کلمه ولایت را به معناى سرپرستى، عهده دارى امور، سلطه، استیلا، رهبرى و زمامدارى معنا کرده اند. در این جا معناى این کلمه را با برخى از مشتقاتش فقط از کتاب هاى لغت اهل سنت برایتان نقل مى کنیم: – راغب اصفهانى مى نویسد: «وِلایت؛ یعنى، یارى کردن. و وَلایت؛ یعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است که وِلایت و وَلایت مانند دِلالت و دَلالت است و حقیقت آن «سرپرستى» است. ولى و مولى نیز در همین معنا به کار مى رود»، (المفردات الراغب، ص 570). – ابن اثیر مى نویسد: «ولىّ؛ یعنى، یاور… و هر کس امرى را بر عهده گیرد، مولى و ولىّ آن است». سپس خودش مى گوید: «و از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلى مولاه»… و سخن عمر که به على(ع) گفت: «تو مولاى هر مؤمنى شدى»؛ یعنى، «ولى مؤمنان گشتى»، (النهایة، لابن اثیر، ج 5، ص 227). – صاحب صحاح اللغة مى نویسد: «… هر کس سرپرستى امور کسى را به عهده گیرد ولى او است»، (الصحاح فى لغة العرب، ج 6، ص 2528). – صاحب مقاییس مى نویسد: «.. هر کس زمام امر دیگرى را به عهده گیرد «ولىّ او است»، (معجم مقاییس اللغة، ج 6، ص ص 141). اکنون با این گفته هاى مصرّح ارباب لغت، چگونه مى توان «من کنت مولاه فعلى مولاه» را به «دوستى» صرف معنا کرد و سرپرستى اجتماعى و زمامدارى را از آن جدا ساخت؟! مگر نه این است که «ابن اثیر» لغت شناس معروف عرب و سنى، خودش تصریح مى کند که کلمه «مولى» در روایت «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» از زبان پیامبر(صلی الله علیه و آله ) و در گفتار عمر در همین معنا به کار رفته است؟2- خطاب تند و قاطع الهى: آیا اگر حادثه غدیر صرفاً براى اعلام دوستى حضرت على(علیه السلام ) بود، آن قدر اهمیت داشت که خداوند به پیامبرش وحى کند، که اگر آن را ابلاغ نکنى، رسالت الهى را انجام نداده اى؟ خداوند مى فرماید: «یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنَّاسِ إِنَّ اَللَّهَ لا یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْکافِرِینَ»؛ (مائده، آیه 67). آیا این اخطار شدید اللحن به خوبى نشان نمى دهد که مسأله بالاتر از این حرف ها است؟ البته محبت امیرالمؤمنین(ع) جایگاه بسیار بلندى دارد و یکى از نشانه هاى ایمان است؛ لیکن بحث در این است که این خطبه بنا به دلایل ذکر شده، قطعاً منحصر به «ولایت محبت» نیست.
3- دلدارى خدایى: در آیه یاد شده، خداوند پیامبر را دلدارى داده، مى فرماید: در راستاى اجراى این مأموریت، خداوند تو را در مقابل توطئه هاى مردم محافظت مى کند «وَ اَللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنَّاسِ»؛ آیا این مسأله نشان نمى دهد که این مأموریت، مسأله مهمى بوده است که پیامبر(صلی الله علیه و آله ) بیم آن داشته که برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله برخاسته و توطئه کنند؟ آیا فقط با اعلام دوستى حضرت على(علیه السلام ) جاى چنین خوفى بود؟
4- گزینش مکان: آیا این که پیامبر(صلی الله علیه و آله ) جحفه (مکان جدا شدن و انشعاب مسافران) را انتخاب کردند، تا همگى قبل از انشعاب در سخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند و نیز این که پیامبر(صلی الله علیه و آله ) دستور دادند کسانى که از آن مکان گذشته بودند برگردند، و صبر نمودند تا کسانى هم که عقب مانده بودند، از راه برسند و… نشانه چیست؟ این که دستور دادند که شاهدان به غایبان اطلاع دهند و این نبأ عظیم را به گوش همگان برسانند، دلالت بر این ندارد که مسأله، براى امت اسلامى فوق العاده مهم و حیاتى است؟ آیا عاقلانه است که پیشواى بزرگ مسلمانان در آخرین سخنرانى براى جمعیت باشکوه حج گزاران و در آن گرماى سوزان، مسافران خسته و کوفته را گرد آورد و با این تأکیدات، با آنان سخن بگوید و تنها مقصودش این باشد که بگوید: «على را دوست داشته باشید»؟!
5- نزول آیه اکمال: این که پس از اجراى این مأموریت، آیه نازل شد که: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً»؛ (مائده، آیه 3). آیا دلالت بر این ندارد که مسأله بالاتر از صرف محبت بوده و آیا فقط با دوستى حضرت على(علیه السلام ) – نه رهبرى و پیشوایى آن حضرت – دین کامل شد و خداوند اسلام را پسندید؟ اگر مسأله فقط دوستى و مودّت بود، که در این رابطه قبلاً آیه اى نازل شده و از این جهت نقصى در دین نبود؛ زیرا آیه: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبى»؛ (شورى، آیه 23) قبلاً نازل گشته بود. پس نتیجه مى گیریم که آیه اکمال، پیام دیگرى را در بر دارد.
6- چرا پیامبر(ص) در آن حادثه، به مسائل اعتقادى استشهاد نموده و در کنار آنها مسأله ولایت را مطرح کردند؟
7- دلیل دیگر حدیث «ثقلین» است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: انّى تارک فیکم الثقلین: کتاب اللَّه و عترتى…. در این جا باید پرسید: چرا پیامبر(ص) عترت را در کنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذکر نمودند؟
8- چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله ) فرمودند: قرآن و عترت از یکدیگر جدا نمى شوند و فرمودند: امت باید به هر دو چنگ بزنند؟ آیا صرف دوست داشتن قرآن کافى است یا باید از آن پیروى کرد و آن را امام و پیشواى خود دانست؟ وحدت سیاق نشان مى دهد که در مورد اهل بیت(ع)، نیز باید همین گونه رفتار کرد و آنان را سرمشق، الگو و پیشواى عملى خود قرار داد.
9- چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مسأله ایفاى رسالت و سپس به «اولویت» خود بر مؤمنان انگشت مى گذارد و بلافاصله مسأله ولایت را طرح مى کند؟
10- چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله) مسأله ولایت را سه یا چهار بار تکرار مى کند؟ این همه تأکید براى چیست؟
11- چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از این حادثه فرمودند: «اللَّه اکبر بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولایت على بعد از من»؟ نکته مهم در این جا این است که اگر مقصود از «ولایت» محبت باشد دیگر قید «بعد از من»، زاید است؛ زیرا محبت حضرت على(علیه السلام) مقید به زمان پس از مرگ پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیست و بسیار مسخره است اگر منظور پیامبر(صلی الله علیه و آله) را این بگیریم که بعد از رحلت من، على را دوست بدارید؟ زیرا محبت على(علیه السلام) با حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله) قابل جمع است و این رهبرى امام على(علیه السلام) است که پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) مورد نظر مى باشد؛ زیرا در یک زمان وجود دو پیشوا در عرض هم ممکن نیست.
12- چرا بعد از این ماجرا، مردم با حضرت على(علیه السلام) بیعت کردند؟ مگر دوستى بیعت دارد؟ بیعت در لغت به معناى التزام به فرمان بردارى و تبعیت است و حتى ابوبکر و عمر نیز با آن حضرت بیعت کرده و هر یک گفتند: «بخٍّ بخٍّ لک یا على، اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن».
13- نکته دیگر آن که همه حاضران در آن جلسه از خطابه پیامبر(ص) مسأله «امامت و پیشوایى حضرت على(علیه السلام)» را فهمیدند و بلافاصله «حسان بن ثابت انصارى» از پیامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه گرفت و اشعارى زیبا سرود که در یکى از ابیات آن از زبان پیامبر(ص) چنین مى گوید: ……… قم یا على فانّنى رضیتک من بعدى اماماً و هادیاً یعنى: اى على! برخیز، خرسندم که تو امام و هادى بعد از من مى باشى. ذکر این نکته لازم است که «تقریر»؛ یعنى، سکوت و عدم مخالفت پیامبر(صلی الله علیه و آله ) در برابر یک سخن یا رفتار در نزد همه مسلمانان – اعم از شیعه و سنى – حجت و جزء سنت است. بنابراین اگر مسأله غدیر معنایى غیر از امامت داشت، چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله) سخنان «حسابن بن ثابت» را تأیید کرده و او را تشویق فرمودند؟ و چرا دیگران اعتراض نکردند که منظور پیامبر(صلی الله علیه و آله ) «امامت و هدایت» امت نبوده است؟
14- نکته بسیار جالب توجه دیگر، مسأله «جابر بن نضر» یا «حارث بن النعمان الفهرى» است. در روایت است که پس از انتشار سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله ) در غدیر خم، وى نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله ) آمده و عرض کرد: «اى محمد! از جانب خدا به ما گفتى شهادت دهیم که جز خداى یگانه پروردگارى نیست و شهادت دهیم که تو پیامبر خدایى و نماز بخوانیم و روزه بداریم و حج انجام دهیم و زکات بپردازیم ما نیز همه اینها را از تو پذیرفتیم؛ لیکن به این حد راضى نگشتى و پسر عمویت را بر ما برترى دادى و گفتى: «هر که را من مولاى اویم، این على مولاى او است». اکنون بگو که این سخن را از پیش خود گفتى، یا از جانب خدا؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله ) فرمودند: سوگند به آن که جز او خدایى نیست، این مطلب از سوى خداوند است. در این هنگام او برگشت و به سوى اسب خود شتافت، در حالى که مى گفت: خدایا! اگر آنچه محمد(صلی الله علیه و آله ) مى گوید حق است، پس سنگى بر ما ببار، یا ما را به عذابى دردناک گرفتار کن! هنوز به اسب خود نرسیده بود که از طرف خدا، سنگى بر سرش بارید و او را بر زمین کوبید و جانش را بگرفت. آن گاه این آیه نازل شد که: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اَللَّهِ ذِی اَلْمَعارِجِ»؛ (سوره معارج، آیات 1 – 3). اکنون باید دید چه چیزى در سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله ) نهفته بود که آن مرد خیره سر را بر آشفته کرد؟ آیا اگر صرف مسأله محبت و دوستى بود، این همه لجبازى و خیره سرى پدید مى آمد؟ مسلماً مسأله بالاتر از این بوده است؛ زیرا شخص مزبور از طرفى دلى پر کینه نسبت به حضرت على(علیه السلام ) داشت و از سوى دیگر، مى دید با ولایت آن حضرت، باید عمرى تحت فرمان و رهبرى ایشان سپرى کند واز سر بى خردى و کبر و کژاندیشى، مرگ و عذاب را بر ولایت مولاى متقیان و فخر کائنات ترجیح داد.
براى آگاهى بیشتر ر.ک: الغدیر – متن عربى – ج 1، ص 239 – 246.
15- نکته مهم دیگر آن که، خود امیرالمؤمنین در روز «شورى» براى اثبات امامت خود، به حادثه غدیر استناد کردند. عامربن واثله مى گوید: «در روز شورى با على(علیه السلام ) کنار درب خانه ایستاده بودم و شنیدم که امیرالمؤمنین(علیه السلام ) خطاب به آنان فرمود: من براى شما دلیلى مى آورم که احدى نمى تواند بر آن خدشه اى وارد کند. سپس فرمود: «اى جماعت! – آیا در میان شما کسى هست که پیش از من به یگانگى خداوند ایمان آورده باشد؟ گفتند: نه. – آیا در بین شما کسى هست که برادرى چون جعفر طیّار داشته باشد که با ملائک پرواز مى کند؟ گفتند: نه. – آیا کسى از شما غیر از من عمویى همچون حمزه – شمشیر خدا و شمشیر رسول خدا(ص) – دارد؟ گفتند: نه. – آیا غیر از من کسى از شما همسرى چون فاطمه(س) دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) و سرور زنان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه. – آیا کسى از شما فرزندانى مانند حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه. – آیا کسى از شما هست که [به دستور قرآن ] پیش از نجواى با پیامبر(صلی الله علیه و آله ) صدقه داده باشد؟ گفتند: نه. – آیا در میان شما غیر از من کسى هست که پیامبر(صلی الله علیه و آله) درباره اش فرموده باشند: من کنت مولاه فعلىٌ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره، لیبلّغ الشاهد الغائب ؟ گفتند: نه. براى آگاهى بیشتر ر.ک: الغدیر، ج 1، ص 159 – 213.
16- شاهد دیگر آن است که پس از اعلام ولایت امیرالمؤمنین(ع)، پیامبر(صلی الله علیه و آله ) چنین دعا کردند: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و احبّ من احبه…؛ خدایا! آنکه على را به ولایت برگزیند تو ولى او باش و آن که با او به عداوت در آید، با او دشمنى کن و دوست بدار آن که على را دوست دارد…»، (الغدیر، ج 1 ، ص 11) [توجه داشته باشید که این قسمت در متن عربى وجود دارد و در ترجمه ارسالى به خوبى ترجمه نشده است ]. اکنون به خوبى روشن مى شود که اگر مقصود از ولایت، همان محبت و دوستى باشد، آن گاه دعاى بعدى پیامبر(صلی الله علیه و آله ) که عرض داشتند: و احبّ من احبّه تکرار و لغو خواهد بود. بنابراین وجود هر دو سخن نشان مى دهد که اینها، دو موضوع متفاوت مى باشند و ولایت چیزى برتر از صرف محبت است و البته از لوازم ولایت، محبت و دوستى ولىّ است. مشاهده مى کنیم که مسلمانان بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به فرقه هاى مختلفى تقسیم شدند و هر یک براى خویش طریقه اى را برگزیدند. تعالیم اسلام نیز دستخوش ذوق ها و سلیقه ها و نیز تمایلات افراد و حکومت ها گردید. در این بین با مراجعه به گفته هاى پیامبر(صلی الله علیه و آله) و نیز قرآن، به دنبال راه مى گردیم که در این جنجال و هیاهو بالاخره باید به چه راهى رفت و تعالیم دین و احکام آن را از چه کسى باید فرا گرفت؟
با کمى تحقیق، به این نتیجه خواهیم رسید که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله ) براى پس از خود، مردم را در سر در گمى رها نساخته و براى آنان راه و طریقه اى را مشخص کرده است. آن حضرت فرموده اند: «من دو چیز گران بها در بین شما مى گذارم: قرآن و اهل بیت». با تمسّک به همین کلام نورانى درمى یابیم که پس از پیامبر باید به دنبال اهل بیت آن حضرت حرکت نمود تا در پیچ و خم افکار و عقاید و راه هاى گوناگون، اسیر گمراهى نشد. تشیع و تسنن، از انشعاب هاى فکرى و عملى است که در داخل اسلام پدیدار شده است. از همین رو بایستى ریشه هاى آن را در بطن اسلام جست و جو کرد، نه بیرون از آن. گفتنى است که مبانى فکرى تشیع، مبتنى بر آیات قرآن و روایات است و بدون توجه به آنها، نمى توان راه به جایى برد. البته نه این که راه دیگرى وجود نداشته باشد؛ ولى آنها به نقطه اطمینان بخشى ختم نمى شود. از جمله این مسائل و ریشه ها، تحلیل تاریخ صدر اسلام و علل منتهى شدن آن به حکومت معاویه ها است. با اندک تأملى در تاریخ صدر اسلام، این نکته به ذهن مى آید که چرا سیره و سنّت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله ) در حکومت و معیشت – که روش پیامبران بود – مبدّل به یک نوع اریستوکراسى (Aristocracy) عربى و اشرافیت بى حد و مرز شد. به عبارت دیگر، خاندان ابوسفیان – که از سرسخت ترین دشمنان پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله ) و اسلام بودند و تا آخرین سنگر (فتح مکه) نیز به دشمنى خود ادامه دادند – چگونه سر از خلافت و حکومت درآوردند و فرزند او معاویه و دیگر وابستگان خاندان اموى، بر اریکه حکومت بر مسلمانان تکیه کردند. وقتى ریشه این حوادث را بررسى کنیم، مى بینیم که معاویه از جانب عمر به حکومت شام منصوب گردید و حتى در برابر انتقاداتى که صحابه به نحوه حکومت او داشتند، مقاومت کرد و به آنها ترتیب اثر نداد. پس از عمر نیز عثمان – که توسط شوراى شش نفره به خلافت رسیده بود – به تقویت معاویه همت گماشت و علاوه بر آن، پایه هاى تسلط بنى امیه را بر سرنوشت اسلام و مسلمانان پى ریزى کرد.
پس از عثمان مردم با رشد سیاسى و متنبه شدن نسبت به گذشته ها با حضرت على(علیه السلام ) بیعت کردند؛ ولى این پایه ها خود را نشان داد و عملاً حکومت حضرت على(علیه السلام ) را با مشکل روبه رو ساخت و در نهایت نیز با شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام )، آخرین سنگر مقاوم در برابر جریان انحراف رو به خاموشى نهاد. باید توجه داشت که موضوع خلافت، تنها در ابعاد سیاسى محصور نبود؛ بلکه موجب تغییرات و ایجاد بدعت هاى گسترده اى در دیگر ابعاد؛ از جمله در فقه و مسائل عملى بود. در برابر این جریان هاى مختلف انحرافى، تنها حضرت على(علیه السلام) و معدود یاران وفادار آن حضرت بودند که به مقاومت پرداختند و از اساس اسلام حراست کردند. شیعه از همان صدر اسلام، به کسانى گفته مى شود که از مکتب اهل بیت(علیهم السلام ) پیروى مى کردند و مى خواستند خود را از انحرافات پیش آمده، مصون بدارند. این گروه، استمرار اسلام محمدى را در امامت علوى مى دانستند.
خلاصه آن که بررسى تاریخ و تحلیل دقیق آن، مى تواند حقانیت تشیع و مواضع آن را تا حدود زیادى روشن سازد. در رابطه با حقانیت شیعه، هزاران کتاب و میلیون ها صفحه به نگارش درآمده که برخى از آنها مانند «عبقات الانوار» نوشته میرحامد حسین لکنهوى مشتمل بر ده ها مجلد است که تمام منابع و مدارک آن بدون استثنا از منابع اولیه و صحاح و مسانید اهل سنت مى باشد. اما این که با آمدن نام ائمه اطهار(علیهم السلام ) یا جزئیات مسائل در قرآن دیگر مشکلات و اختلافات حل مى شد و افراد به یقین مى رسیدند، تصورى نادرست است. برعکس باید گفت قرآن مجید در این مسائل بسیار از روش دقیق و حساب شده اى استفاده کرده که ما نام آن را شیوه «تلفیق بین کنایه و تصریح» مى نامیم و اگر غیر از این عمل مى شد، خطرى بسیار بزرگ تر از اختلافات موجود – که ویرانگر اساس مکتب بود – اسلام و قرآن را تهدید مى کرد. براى روشن شدن مطلب باید دو نکته را در نظر گرفت:
الف) روند طبیعى پیدایش مذاهب و آراى مختلف در ادیان؛
ب ) ویژگى ها و شرایط خاص جامعه اى که قرآن در آن نازل گردیده است.
الف) پیدایش آرا و نهایتا مذاهب و نحله هاى گوناگون در درون یک دین، امرى کاملا طبیعى است. مطالعه در تاریخ ادیان نشان مى دهد که حتى اگر آراى فاسد هم در کار نباشد، در موارد بسیارى برداشت و تفسیر دانشمندان و توده ها از ریز و درشت مسائل دینى متفاوت و چه بسا معارض است. گاه این تفاوت ها عمیق و در مسائل بسیار اصولى است و کار را به جایى مى کشاند که صاحبان ادیان و یا حتى ارباب مذهب واحد در میان خود به اختلافات شدیدى گرفتار شده اند تا آن جا که هر یک، دیگرى را تکفیر و از حوزه دین به کلى خارج مى شمارند. این مسأله واقعیتى گریزناپذیر است و در همه ادیان وجود دارد؛ مانند اختلافات شدید ده ها مذهب مسیحى (مانند مذهب کاتولیک، ارتدکس، پروتستان و فرقه هایى چون اسیوخى، ماکیونى، کالوخى، ویگلفى، ژان هوسى، پورتین یسوعى، نسطورى، آریوسى، هوژنتى، مونوفیزیستى، آرتمونى، نادنیى، ستبیه و …) ممکن است بگویید همه این ها یک راه حل دارد و آن این است که: دین و شریعت نازله آن چنان دقیق و با وضوح و صراحت با تمام جزئیات آن نازل شود که نه تنها همه انسان ها در تمام مسائل دینى برداشت واحد داشته باشند، بلکه حتى راه هر گونه تفسیر سوءو فریب کارى بدعت گذاران و تحریف گران نیز بسته شود. با کمى ژرف اندیشى روشن مى شود که چنین دیدگاهى، پندارى تحقق ناپذیر است؛ زیرا:
1- از دیدگاه معرفت شناختى کیفیت شناخت و درک انسانى در هر زمینه، مکانیسم ویژه و محدودیت هاى خاصى دارد، به طورى که در یک رشته از معارف بویژه در معارف دینى – که از گستردگى و ژرفایى بسیار بالایى برخوردار است – هرگز نمى توان همه انسان ها را (در همه مسائل آن مجموعه) متحد النظر و داراى برداشت و درک واحد ساخت.
2- زبان در روند معرفت، نقش و کارکرد خاصى دارد و با محدودیت هاى ویژه اى روبه روست که خود یکى از عوامل مهم تفاسیر و برداشت هاى گوناگون از متون دینى است. بنابراین زبان شناسى نیز حکمى مشابه معرفت شناسى دارد.
3- اگر بنا شود کتاب آسمانى مبوب در تمام مسائل؛ از قبیل معارف، اخلاقیات، احکام و دستورات فردى و اجتماعى به صورت مجموعه اى دقیق، تفصیلى و منظم همراه با تمام جزئیات و حتى تعاریف بیان شود، در این صورت به شکل دائرةالمعارفى در خواهد آمد که بخشى از آن مسائل فلسفى و جهان بینى، انسان شناسى، فلسفه، تاریخ و …. مطرح مى شود و بخشى از آن اخلاقیات و فلسفه اخلاق و در بخش هاى دیگر احکام حقوق فردى و اجتماعى؛ مانند: عبادات، اقتصاد، نظام و احکام سیاسى، فلسفه، حقوق و … . ممکن است بگویید چه عیبى دارد که چنین باشد؟ واقعیت آن است که چنین چیزى ضربه محکمى به دین خواهد زد و مخالف فلسفه اساسى بعثت انبیا و انزال کتاب هاى آسمانى است؛ زیرا:
اولاً، از طرفى کتاب آسمانى را بسیار گسترده و مفصل یعنى تبدیل به ده ها جلد کتاب مى کند.
ثانیاً، هر بخشى از آن مجلدات مربوط به حوزه خاصى از مسایل شده و جنبه تخصصى پیدا مى کند.
ثالثاً، زبان کتاب آسمانى دیگر زبان توده ها نخواهد بود؛ بلکه در هر فنى زبان ویژه آن رشته را خواهد داشت. نتیجه این امور آن است که متون دینى جاذبه عمومى خود را از دست خواهد داد و دیگر قدرت دعوت و کشش فراگیر توده اى نخواهد داشت؛ بلکه در ردیف کتاب هاى فلاسفه و نوابغ برجسته اى چون ارسطو، افلاطون، فارابى، بوعلى و … قرار خواهد گرفت که جایگاه آن به جاى خانه هاى مردم، فقط کتابخانه هاى دانشمندان خواهد بود و میزان تأثیر و سازندگى اجتماعى اش نیز در حد تاثیر فلاسفه و نوابغ. به علاوه چنین طرحى مستلزم بسته شدن راه اجتهاد است و همواره ایجاب مى کند که در پى رخ دادن حوادث نو، پیامبرى جدید برانگیخته شود و یافتن پاسخ و حکم مسائل هر عصر انگیزش و بعثت جدیدى را مى طلبد و بر مسأله خاتمیت خط بطلان مى کشد؛ زیرا بیان تفصیلى مسائل اعصار آتى براى مخاطبین فعلى نه تنها جذاب نیست؛ بلکه موجب وازدگى و چه بسا سخریه و استهزا و نهایتا اعراض از کتاب آسمانى است.
4- کاوش هاى جامعه شناختى نشان مى دهد که افراد و جوامع مخاطب وحى الهى از نظر انگیزه هاى دین گرایانه و میزان و حدود و کیفیت تأثیر پذیرى در برابر وحى و حاملان آن (انبیاى الهى) بسیار متفاوت بوده اند. از طرف دیگر حکمت الهى ایجاب مى کند پیام خود را در قالب و شکلى ابلاغ نماید که بیشترین و فراگیرترین جاذبه را داشته و در عین حال چیزى از حقایق نیز فرو نماند. بنابراین دو اصل در هم مى آمیزند و آن دو نقش مهمى در چگونگى تفهیم و ابلاغ پیام دارند:
1- اصل فراگیرى و جاذبیت؛ به عبارت دیگر دین تنها براى انسان هاى محدود صد در صد خالص که هر چه و با هر زبان به آنان سخن گفته شود مى پذیرند نیامده است، هر چند هدف اساسى آن سوق دادن انسان ها به آن سمت مى باشد، لیکن در این مسیر توده هاى عظیمى هستند که تنها در قالب هاى خاصى مى توان آنها را جذب و هدایت کرد و چون دین براى همه آنهاست، پس باید به گونه اى سخن بگوید که به سادگى آنان را نرهاند، بلکه داراى حد اعلاى امکان جذب و دافعه اى در حد ضرورت باشد.
2- اصل جامعیت؛ به حکم این اصل دین نباید هیچ یک از نیازهاى دینى مخاطبان خود را بدون پاسخ گذارد. رعایت این دو اصل، تنها زمانى ممکن است که دین در عین جامعیت برخى از مسائل را صریح و بى پرده و برخى را با کنایه و دوپهلو و گاه با قاطعیت و یا با نرمى بیان کند. از طرفى هم با زبان توده ها سخن راند و هم بار فکرى و عظیم و دقایق عقلى عظیمى براى اندیشمندان و خرد ورزان و لطائف عرفانى شریفى براى ارباب بصیرت داشته باشد و تیپ شناسى اجتماعى دقیقى را رعایت نماید. راز وجود آیات محکم و متشابه در قرآن مجید نیز همین است.
ب ) ویژگى ها و شرایط خاص محیط نزول قرآن:
جامعه اى که قرآن در آن نازل شد و کسانى که به این دین مبین گرویدند، از نظر بینش و علایق و انگیزه هاى دینى و غیر دینى بسیار متفاوت بودند. یکى از اشتباهات بزرگ آن است که فکر کنیم جوامع دینى و نیز جامعه اسلامى، تنها و تنها متأثر از دین بوده و در تمام مسائل محرک اصلى آنان دین و تعالیم دینى بوده است. برعکس پس از گسترش اسلام، بسیارى از توده ها و حتى شخصیت هاى نام آور مسلمان و صحابى رسول خدا(صلی الله علیه و آله ) چنان متأثر از سخنان جاهلى، تعصبات ناروا و اهداف شخصى و خود محورانه بودند که در عین اظهار مسلمانى، به راحتى در برابر پیامبر(صلی الله علیه و آله) و احکام الهى مغایر خواست هاى خود، مخالفت و سرسختى نشان مى دادند. و از این جا روشن مى شود که وجود و عدم وجود این گونه مسائل در قرآن مجید چندان کارساز نیست. به عنوان مثال قرآن با صراحت تمام نسبت به پیامبر(ص) مى فرماید:«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى»؛ و او (پیامبر) براساس هوا سخن نمى گوید، بلکه گفتار او چیزى جز وحى و فرستاده نیست . در حالى که چون پیامبر درخواست قلم و کاغذى نمود تا مسأله ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را ثبت نمایند و سندى مکتوب گذارند، در خانه خود و نزد نزدیک ترین عزیزان با مخالفت جدى برخى اصحاب مواجه شده و یکى از آنها فریاد زد: ان الرجل لیهجر!! تا آن که پیامبر(صلی الله علیه و آله) منصرف شدند و از ثبت آن خوددارى فرمودند. این انصراف پیامبر(صلی الله علیه و آله ) نشان مى دهد، چنان جوى وجود داشت که اگر آن حضرت نسبت به آن مسأله پافشارى مى ورزیدند خطر انکار اصل رسالت و بازگرداندن بخش عظیمى از جامعه از اصل اسلام وجود داشت.
قرآن مجید نیز با توجه به همین مسائل شیوه خاص خود را در تبیین این گونه حقایق پیموده است؛ زیرا اگر همواره با صراحت و بى پرده بر آن پاى مى فشرد خطر انکار اصل قرآن و حجیت آن و یا دستبرد زدن و تحریف آن وجود داشت. ممکن است گفته شود که خداوند خود وعده صیانت قرآن را داده است. گوییم بلى ولى خداوند هر کارى را از طریق اسباب و علل خاص خود انجام مى دهد و یکى از راه هاى مصون داشتن قرآن به کاربردن همین شیوه است؛ یعنى، شیوه اى که لااقل از درون و متن جامعه اسلامى انگیزه تحریف آن را بخشکاند و از بین ببرد وگرنه قرآن نیز گرفتار مسائلى چون دیگر کتاب هاى آسمانى مى شد. در عین حال آیات زیادى از قرآن در شأن اهل بیت(علیه السلام) سخن رانده و پیامبر نیز کراراً و صراحتاً مطالب خود را بیان فرموده اند به گونه اى که هیچ تردیدى براى حق جویان و خردورزان باقى نمى گذارد. اثبات این مقصود در ضمن نامه نمى گنجد. توصیه ما آن است که با مراجعه به کتاب هاى مستند و مفید، در این زمینه به تحقیق بپردازید تا حقیقت آشکار شود.
در این رابطه مى توانید از کتاب هاى زیر استفاده کنید:
1- بررسى مسائل کلى امامت، ابراهیم امینى؛
2- امامت و رهبرى، شهید مطهرى؛
3- آنگاه هدایت شدم، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى؛
4- اهل سنت واقعى کیست؟، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى؛
5- از آگاهان بپرسید، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى؛
6- اهل بیت، کلید مشکل ها، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى؛
7- همراه با راستگویان، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى؛
8- عبداللَّه بن سبا، ج 3 – 1، علامه عسکرى؛
9- نقش ائمه در احیاى دین، ج 15 – 1، علامه عسکرى؛
10- یکصد و پنجاه صحابى ساختگى، علامه عسکرى؛
11- نقش عایشه در تاریخ اسلام، علامه عسکرى؛
12- اندیشه هاى اسلامى در دیدگاه دو مکتب (ترجمه معالم المدرستین)، ج 2 – 1، علامه عسکرى، ترجمه: دکتر جلیل تجلیل؛
13- حق جو و حق شناس (ترجمه المراجعات)، علامه سید شرف الدین، ترجمه محمد رضا امامى؛
14- شیعه در اسلام، علامه طباطبایى؛
15- شیعه و تهمت هاى ناروا، علامه جواد شرى؛
16- شیعه پاسخ مى گوید، سید رضا حسینى نسب؛
17- فریب، صالح الوردانى؛
18- خاطرات مدرسه، سید محمد جواد مهرى؛
19- سیرى در صحیحین، محمد صادق نجمى؛
20- الغدیر، علامه امینى؛
21- عبقات الانوار، میرحامد حسین؛
22- احقاق الحق، علامه شهید تسترى؛
23- شبهاى پیشاور، سلطان الواعظین شیرازى؛
24- راه ما، راه و روش پیامبر ما،علامه امینى، ترجمه: موسوى همدانى.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد