۱۳۹۳/۰۱/۳۰
–
۴۴ بازدید
مهدویت و سیر تاریخی آن
ایسکا (پایگاه اطلاع رسانی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی): مطلب زیر یادداشتی است از حجت الاسلام و المسلمین گودرزی از پژوهشگران پژوهشکده مهدویت و آینده پژوهی که به بررسی سیر تاریخی مهدویت در اندیشه شیعی پرداخته است.
ایسکا (پایگاه اطلاع رسانی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی): مطلب زیر یادداشتی است از حجت الاسلام و المسلمین گودرزی از پژوهشگران پژوهشکده مهدویت و آینده پژوهی که به بررسی سیر تاریخی مهدویت در اندیشه شیعی پرداخته است.
روایاتی که به موضوع مهدویت پرداخته اند ، از زمان ائمه طاهرین بوده است و اینگونه نبوده که بعد از دوره ای به نام حیرت و سرگردانی به جعل این اعتقاد پرداخته یا به قول عدهای این اعتقاد را بسازند. یا به اعتقاد عده ای دیگر برخی از امامان به گمان اینکه افرادی( نظیر محمدبن عبدالله بن حسن ) مهدی موعود هستند با وی بیعت کنند. چرا که تاریخ این را رد کرده است. اگر چه برخی مذاهب نظیر زیدیه سعی در تحریف بخشی از این موضوع نموده اند اما با این همه شیعه نه به مهدی بودن شخصی غیر از فرزند امام عسگری(ع) است و نه در اثنای تاریخ به جعل این اعتقاد پرداخته است. البته باید به این نکته اعتراف کرد که پرداختن به این موضوع در ابتدای دوره غیبت، بخصوص در دوره غیبت صغری کمرنگ بوده ولی فقدان و نبود این عقیده و حیرانی و سرگردانی شیعه امری دروغ و به دور از واقعیت است. اما در مورد کمرنگ بودن این موضوع در آن دوره می توان به دلایل زیر اشاره کرد.
بعد از خلافت امیر المومنین (ع) و دوره خلافت امام حسن (ع) شیعیان منصب و قدرت رسمی برای بیان و تبیین اعتقادات خود نداشته اند. این اتفاق بعد از حادثه جانگداز کربلا به شدت مشهود است. به گونه ای که در دوره ی کوتاهی که جنگ قدرت بین بنی عباس و بنی امیه درگرفت، مکتب فقهی و اعتقادی شیعه توسط امام محمد باقر (ع) و فرزند ایشان جعفر بن محمد (ع)در سطح عالی علمی نور افشانی کرد. اما با قدرت گرفتن بنی عباس دو مرتبه فشار و خفقان بر شیعیان افزایش یافت. این فشارها آنقدر زیاد بود که حتی امامان از معرفی وصی و جانشین خود نیز اجتناب میکردند. به طور مثال امام صادق (ع)در وصیت نامه خود پنج نفر را به عنوان وصی نام بردند که در میان آنها منصور خلیفه عباسی، فرماندار مدینه، پسرش عبدالله و حمیده همسرش بودند تا بدین وسیله از آسیب رسیدن به جانشین واقعی خود یعنی امام کاظم جلوگیری نمایند. و این فشارها به آنجا رسیده بود که جانشین خود را به یاران و شیعیان نیز معرفی نکرده بود[1]. به نحوی که هشام بن سالم جوالیقی و محمدبن نعمان دو تن از بزرگان صحابه از اینکه امام خود را نمی یابند به گریه می افتند. [2]حتی بعدها هنگامی که زراره می خواهد امام را به مردم معرفی کند مردد می ماند که آیا هنوز باید تقیه کند یا حضرت را علنا معرفی کند از این رو قرآن را جلوی دیدگانش قرار می دهد و می گوید هر که را این قرآن امام قرار داده ، امام است[3].
اساسا مسائل مربوط به مخفی بودن تولد وغیبت حضرت و تعداد افراد محدودی که از تولد حضرت مطلع بودند به همین فشارها مرتبط است. بعد از غیبت نیز این جریان ادامه داشت. حتی سفراء و نواب حضرت در دوره غیبت صغری نیز تقیه میکردند و گاهی مورد شکنجه قرار میگرفتند، به گونه ای که حسین بن روح نوبختی( نائب سوم) پنج سال در زندان مقتدر عباسی به سر برد. البته این جریان رفته رفته و با افول قدرت بنی عباس و بوجود آمدن حکومت شیعی آل بویه، عرصه را برای ابراز وجود علمی و سیاسی شیعیان از بین رفت. اگر چه همچنان خطراتی که منجر به مهاجرت و گاهی شهادت علمای شیعه می شد ادامه داشت به نحوی که شهادت دو تن از فقهای بنام شیعی معروف به شهید اول و ثانی در همین دوره رقم خورد. اما با این وجود دانشمندان شیعی همچون شیخ مفید و شیخ طوسی به عرصه های علمی ورود پیدا کرده و به تبیین و تدوین عقاید شیعی پرداختند.
اما دلیل دیگری که بی شک در کمرنگ بودن مسئله غیبت و مهدویت تأثیرگذار بود ،امکان ارتباط با امام بواسطه وجود نواب اربعه بود. این ارتباط که در طول 69 سال غیبت صغری بطول انجامید، کمتر شیعیان را به نگارش آثار علمی و مکتوب پیرامون اعتقاد به مهدویت حجة بن الحسن و مسئله غیبت ترغیب میکرد. اما بعد از سال 329 هجری که دوره غیبت صغری به پایان رسید، جنب و جوش و تکاپو برای نگارش این دست از کتب و مقالات بوجود آمد. رفع شبهات و پرسش هایی که شیعیان با آن مواجه بودن هدف اصلی این کتب و مقالات بود.
——————————————————————————–
[1] – این مسئله در مورد زید صحت ندارد چرا که آنچه که امام از او مخفی کرده و احول می دانسته قتل و به صلیب کشیده شدن زید بوده نه امامت امام صادق(ع). [2] -هشام بن سالم می گوید:از نزد عبد اللَّه بن جعفر گمراه (و سرگردان) بیرون آمدیم و نمیدانستیم بکجا برویم و در کنار یکى از کوچه هاى مدینه نشسته گریه مى کردیم و نمیدانستیم چه باید بکنیم و بکه رو آوریم، با خود میگفتیم: بسوى مرجئة، یا بسوى قدریه، یا بسوى معتزله، یا بسوى زیدیه برویم؟ در همین حال بودیم من مردى را که نمى شناختم دیدم با دست بمن اشاره میکند، ترسیدم جاسوسى از جاسوسان منصور دوانیقى باشد، چون منصور جاسوسانى در مدینه داشت که ببیند مردم پس از جعفر بن محمد امامت چه شخصى را خواهند پذیرفت تا او را گرفته گردن بزنند، من ترسیدم این پیرمرد از همان جاسوسان باشد، پس بمؤمن الطاق گفتم: تو از من دور شو زیرا من بر خود و بر تو اندیشناک و نگرانم، و این مرد مرا نیز میخواهد نه تو را، تو از من دور شو مبادا بهلاکت افتى و بدست خود در نابودیت کمک کرده باشى، پس احول (که همان مؤمن الطاق بود) بفاصله زیادى از من دور شد و من بدنبال پیر مرد رفتم و چنین گمان میکردم که نمیتوانم از دست او رها شوم و بناچار همچنان بدنبال او رفته و تن بمرگ داده بودم تا اینکه مرا بدر خانه حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام برد، آنگاه مرا رها کرده و برفت دیدم خادمى بر در خانه است بمن گفت: خدایت رحمت کند داخل شو، من داخل خانه شده دیدم حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام در آنجا است، و بدون سابقه فرمود: نه بسوى مرجئة، و نه بسوى قدریه، و نه بسوى معتزله، و نه بسوى زیدیه، بلکه بسوى من، بسوى من، عرضکردم: فدایت شوم پدرت از دنیا رفت؟ فرمود: آرى، گفتم: مرد؟ فرمود:آرى، گفتم: پس از او امام ما کیست؟ فرمود: اگر خدا بخواهد تو را راهنمائى کند خواهد کرد! گفتم:قربانت شوم همانا عبد اللَّه برادر شما چنین پندارد که او پس از پدرش امام است؟ فرمود: عبد اللَّه میخواهد خدا را نپرستد، گفتم: پس بفرمائید بعد از پدر شما امام کیست؟ فرمود: اگر خدا بخواهد تو را راهنمائى کند خواهد کرد، عرض کردم: قربانت گردم آن امام شما هستى؟ فرمود: من آن را نمیگویم، با خود گفتم: من از راه مسأله درست وارد نشدم، سپس (پرسش را عوض کرده) گفتم: براى شما امامى هست؟ (و بر شما لازم است از امامى پیروى کنى؟) فرمود: نه، گوید: (در این هنگام) چنان هیبت و عظمتى از آن بزرگوار در دلم افتاد که جز خدا نمیداند، سپس عرضکردم قربانت من از تو پرسش کنم همان گونه که از پدرت مى پرسیدم؟ (1) فرمود: بپرس تا پاسخ گیرى ولى فاش مکن که اگر فاش کنى نتیجه اش سر بریدن است (یعنى ما را میکشند) گوید: من از او پرسشهائى کرده دیدم دریائى است بیکران، عرضکردم قربانت شیعیان پدرت گمراه و سرگردان شده اند آیا با این پیمانى که شما بر پنهان داشتن جریان از من گرفته اید، (اجازه میدهید) جریان امامت شما را بآنها برسانم و آنان را بسویت دعوت کنم؟ فرمود: هر کدام رشد و خردمندى و رازداریشان را دریافتى باو برسان و پیمان بگیر که فاش نکند و اگر فاش کند سر بریدن در کار است- و با دست اشاره بگلوى خود کرد- گوید: پس از نزد آن حضرت بیرون رفتم و ابا جعفر احول (مؤمن الطاق) را دیدم بمن گفت: چه خبر بود؟ گفتم: هدایت بود و داستان را برایش گفتم، آنگاه زرارة و ابو بصیر را دیدار کردیم (بآن دو نیز جریان را گفته) آنان خدمت آن حضرت رسیده سخنانش را شنیدند و پرسشهائى کرده یقین بامامتش پیدا کردند. [3] – محمّد همدانى گفت: بحضرت رضا علیه السّلام عرض کردم آقا ،آیا زرارة عارف بمقام پدرت موسى بن جعفر بود؟ فرمود بلى. عرض کردم پس چرا پسر خود را فرستاد تا جستجو کند امام بعد از حضرت صادق کیست؟ فرمود: زراره عارف بمقام پدرم بود و میدانست که پدرش حضرت صادق او را امام قرار داده. پسر خود را فرستاد تا از پدرم موسى بن جعفر جویا شود که آشکارا مردم را دعوت بامامت ایشان بنماید؟ تقیه بر طرف شد یا نه؟ چون پسرش دیر کرد مردم سخت گرفتند که بگوید امام کیست نخواست قبل از اینکه دستور پدرم باو برسد اقدام بکارى بکند بهمین جهت قرآن را برداشت و گفت: امام من کسى است که این قرآن او را تعیین کند از میان فرزندان حضرت صادق علیه السّلام .صدوق رحمة اللَّه علیه میگوید: این خبر دلیل نیست که زراره امام خود را نمى شناخته با اینکه راوى این خبر احمد بن هلال است که علماى شیعه او را در صداقت و درستى قبول ندارند.